وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ
لِنَفْسِهِ و لاَِهْلِ ولايَتِهِ
بوده است از دعاى آن بزرگوار از براى نفس شريف خود و دوستان، و ياران خود، ولايت به
كسر واو به معنى سلطنت داشتن و به فتح واو به معنى يارى نمودن است، و در اين جا به
فتح واو هست و به معنى دويم است و اصل او از ولى به معنى قرب است و منه قوله تعالى:
قاتلوا الذين يلونكم من الكفار اى يقربونكم اولياء شيطان
اقرباء او را گويند، بدان كه دعا نمودن و طلب حاجت از خداى معبود نمودن عبادتست و
بندگى، و ترك او تكبر است و معصيت و موجب دخول جهنم است بلكه غرض از خلق نمودن خلق
همين است كه او بخواند خداى خود را بلكه از بعضى از روايات فهميده مىشود كه از
افضل عبارات است و از آيه شريفه فهميده مىشود اگر دعاء شما نبود منفعت در خلقت شما
نبود.
يَا مَنْ لا تَنْقَضِى عَجَآئِبُ عَظَمَتِهِ صَلِّ عَلَى
مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاحْجُبْنَا عَنِ الالْحَادِ فِى عَظَمَتِكَ
اى كسى كه منقضى و تمام نمىشود و نمىكند عجائب بزرگى او رحمت بفرست بر محمد و آل
او و مانع شو تو ما را از جور نمودن در بزرگى تو.
عجايب: جمع عجيب است عجيب آن امرى است كه انسان به او تعجب كند و شگفتهگى حاصل
گردد كه اين امر به چه نحو حاصل شده است هر فعلى از افعال و صنعى از صنايع كه از او
صادر شده است از بزرگى و عظمت او عجيب است فى الحقيقه انكار بزرگى او كفر است الحاد
در عظمت او و شرك او در او دو نحو است يا شرك در ذات مقدس او است و يا شرك در اسباب
او به هر يك فرض شود جور و ستم در ذات مقدس او است.
وَ يَا مَنْ لا تَنْتَهِى مُدَّةُ مُلْكِهِ صَلِّ عَلَى
مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَعْتِقْ رِقَابَنَا مِنْ نَقِمَتِكَ
اى كسى كه تمام نمىشود زمان پادشاهى او رحمت بفرست بر محمد و آل او و آزاد كن
گردنهاى ما را از غضب و سخط خودت.
وَ يَا مَنْ لا تَفْنَى خَزَآئِنُ رَحْمَتِهِ صَلِّ عَلَى
مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اجْعَلْ لَنَا نَصِيبَا فِى رَحْمَتِكَ
اى كسى كه نابود نمىشود خزانههاى رحمت او رحمت بفرست بر محمد و آل محمد و بگردان
تو از براى ما حظى و نصيبى از رحمت و فيوضات خود، خداى واجب الوجود كرم وجود و عطاى
لايزال نازلست زيرا كه اين امور اوصاف او است نمىشود عارض او زوال و فناء و عدم
شود پس لابد است كه اين اوصاف بروز و ظهور او را باشد و محل اينها مخلوق او است پس
مرا نيز در آن سهمى و حظى بده.
وَ يَا مَنْ تَنْقَطِعُ دُونَ رُؤْيَتِهِ الابْصَارُ صَلِّ
عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَدْنِنَآ إِلَى قُرْبِكَ
اللغة:
دون: به معنى نزديكى ادننا از دنو است، به معنى نزديك بودن.
قطع ابصار: كنايه است از كورى و نديدن.
شبههاى نيست كه خداى عز و جل واجب الوجود است يعنى او را صفات جلال و جمال است، پس
جسم نيست بعد از اين كه جسم نشد قابل اين كه مرئى واقع شود نيست، سئوال حضرت عيسى
عليه السلام در ديدن خداى عز و جل نه از جهت امكان مرئى بودن خداى عز و جل بود،
بلكه قاطع بود كه او واجب الوجود است و قابل ديدن نيست لكن قوم او را به تعنت و
مشقت انداختند به سئوال به امر محال، پس خدا ديدنى نيست لكن بنده مىتواند از كثرت
بندگى و اطاعت نمودن او را جهت قرب و نزديكى حاصل شود به معبود خود يعنى قرب منزلتى
نه قرب مكانى.
يعنى : اى كسى كه منقطع مىشود نزديك ديدن او چشمها، رحمت بفرست بر محمد و آل او و
نزديك كن تو ما را به سوى خود، تعبير نمودن به انقطاع نه به قطع شايد نكته او آن
باشد كه گاهى بعضى از مخلوق به طمع رؤيت بيرون آيد و عاجز شود مثل قوم موسى.
وَ يَا مَنْ تَصْغُرُ عِنْدَخَطَرِهِ الاخْطَارُ صَلِّ عَلَى
مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ كَرِّمْنَا عَلَيْكَ
اللغة:
صغر: ذلت و خوارى.
خطر: قدر و منزلت.
كرمت عليك: اى فضلت و اخترت عليك يعنى فضيلت تو با تو است نه به غير تو.
يعنى : اى كسى كه ذليل و خوار مىشود در نزد منزلت و بزرگى او منزلت و قدرها، رحمت
بفرست بر محمد و آل او و تفضيل بده و اختيار كن تو ما را به تو يعنى فضيلت و بزرگى
ما از تو باشد نه از غير تو.
شبههاى نيست كه بنده از اين كه بنده است عدم صرف است در مقابل خالق خود چه قرب و
منزلت او را هست كه بتواند مقابل قدر و منزلت خدا بماند تمام كردن گشادن دنيا در
مقابل خدا ريسمان خوارى و ذلت در گردن خود گذاشتهاند.
وَ يَا مَنْ تَظْهَرُ عِنْدَهُ بَوَاطِنُ الاخْبَارِ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ
آلِهِ وَ لا تَفْضَحْنَا لَدَيْكَ
اللغة:
باطن: امر خفى و پنهان.
يعنى : اى كسى كه آشكار مىشود نزد او امور مخفيه رحمت بفرست بر محمد و آل او و
رسوا و مفتضح مكن تو ما را نزد خود از اين كه خداى عز و جل عالم است به خافيه اعين
و آن امور او را به خفاء او مىگذارد و بر او اثرى مترتب نسازد و او را رسوا ننمايد
به واسطه كارهاى او و گاهى طغيان در معصيت كند لطف و مرحمت خدا از او برداشته شود
او را خوار و ذليل و رسوا كند، مراد به لديك آن است كه مفتضح و رسوا نزد مردمان
منماى و گرنه بنده گنهكار نزد خداى خود مفتضح و رسوا است.
اللَّهُمَّ أَغْنِنَا عَنْ هِبَةِ الْوَهَّابِينَ بِهِبَتِكَ
وَاكْفِنَا وَحْشَةَ الْقَاطِعِينَ بِصِلَتِكَ حَتَّى لا نَرْغَبَ إِلَى أَحَدٍ
مَعَ بَذْلِكَ وَ لا نَسْتَوْحِشَ مِنْ أَحَدٍ مَعَ فضْلِكَ اللَّهُمَّ فَصَلِّ
عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ
اللغة:
بذل و هبه: بخشش و بخشيدن را گويند فرق ما بين ايشان مىشود در قبول و عدم قبول
باشد.
يعنى در هبه قبول متهب لازم است نه در بذل به عبارت اخرى در هبه طلب نمودن متهب است
نه در بذل، كفاه اى اغناه.
وحشة: دورى دوستى از قلب و او مقابل انس است.
يعنى : اى پروردگار رحمت نما تو بر محمد و آل محمد و بى نياز كن ما را از بخشيدن
بخشايندگان به بخشيدن تو كفايه و كارسازى تو ما را از دورى نمودن جداكنندگان به وصل
تو تا اين كه ما ميل نكنيم به سوى كسى كه به بخشيدن تو وحشت نكنيم ما به افضل و
كرم.
غرض آن است كه بعد از اين كه عنايت و لطف و اكرام تو باشد حاجت نيست به عنايت
عنايتكنندگان و لطف و اكرام ديگران و در لطف و اكرام و عنايت ايشان بعيد نيست مگر
ذلت و خوارى و منت گذاشتن به خلاف لطف و عنايت تو.
وَ كِدْ لَنَا وَ لا تَكِدْ عَلَيْنَا وَامْكُرْ لَنَا وَ لا
تَمْكُرْ بِنَا وَأَدِلْ لَنَا وَ لا تُدِلْ مِنَّا
اللغة:
كيد: حيله و دشمنى نمودن.
مكر: خدعه و فريب دادن.
اداله: غلبه نمودن و راهنمايى نمودن و اين امور نسبت به ذات بارى به عنوان مجاز است
نه حقيقت، زيرا كه اين امور صفت كسى است كه او را قواى شهويه باشد بارى تعالى برىء
است از اين صفت.
پس مراد جاى آوردن فعلى است كه او را كايد و ماكر به جاى آورد، و مجمع البحرين در
ماده مكر مىفرمايد:
در دعاء اللهم امكر لى و لا تمكر بى اراده نموده است به
مكر الله واقع ساختن بلاء و عذاب را خود به دشمنان او نه به دوستان او.
يعنى دشمنى كن تو از براى ما دشمنى نكن تو بر ما فريب و خدعه كن تو از براى ما،
حيله و خدعه نكن به ما غالب شود تو از جهت ما، غالب نشود تو بر ما، احتمال دارد كه
معنى آن باشد كه يعنى راه بنما تو از براى ما نه اين كه راه نمايى تو به ما.
غرض از امثال اين عبائر آن است كه مرا در هر جهتى از جهات كه خواهش دارم لطف فرما و
جاى آور.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ قِنَا مِنْكَ
وَاحْفَظْنَا بِكَ وَاهْدِنَآ إِلَيْكَ وَ لا تُبَاعِدْنَا عَنْكَ
يعنى : اى پروردگار رحمت بفرست بر محمد و آل محمد و نگهدار تو ما را از خود و حفظ
نما ما را به خود و راه نما تو ما را به سوى خود و دور نكن تو ما را از خود.
غرض از اين مقال آن است كه توفيق بده مرا كه از زمره مطيعين باشم نه عاصين.
إِنَّ مَنْ تَقِهِ يَسْلَمْ وَ مِنْ تَهْدِهِ يَعْلَمْ وَ مَنْ
تُقَرِّبْهُ إِلَيْكَ يَغْنَمْ
به درستى كه كسى كه تو او را نگهدارى نمودى سالم مىماند، و كسى كه هدايت نمودى تو
او را عالم مىشود، و كسى كه نزديك نمودى تو او را به سوى خودت منفعت مىبرد.
بدان كه كسى را كه خدا او را عنايت نمود و مقرب خود ساخت، نخواهد دور از فيض رحمت
او شد، آنانى كه مطرود حق هستد و گم شدهاند جهت آن است كه عنايات و الطاف خداى
شامل حال ايشان شده است و ايشان اعتناء به عنايات و الطاف ننمودهاند، پس خداى عز و
جل عنايات و الطاف خود قطع نمود و ايشان داخل در گمشدگان و گمراهان و در افتادگان
شدهاند.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاكْفِنَا حَدَّ
نَوَآئِبِ الزَّمَانِ وَ شَرَّ مَصَآئِدِ الشَّيْطَانِ وَ مَرَارَةَ صَوْلَةِ
السُّلْطَانِ
اللغة:
كفايت: نگهدارى نمودن.
نوائب: جمع نائبه و او عبارت است از مهمات و حوادثى كه بر انسان وارد آيد.
صولت: حمله نمودن و برترى نمودن.
حد: تيزى نمودن و بزرگى نمودن.
مرارة: تلخى و زهره.
مصايد: جمع مصيد محل صيد.
يعنى : خدايا رحمت بفرست بر محمد و آل او و نگه دارى كن تو ما را از تندى و تيزى
حوادث دنيا و شر ربودن شيطان و تلخى حمله نمودن پادشاه.
بدان كه هر يك از امور سه گانه بالنسبه به انسان اعظم محن و بلايايى است بسا باشد
كه هر يك از آن انسان بى چاره را از مرتبه عبوديت بيرون آورد و داخل نمايد در كفار
و فجره و منافقان، پس لازم است بر بنده كه از خدا مدد طلب نمايد.
اللَّهُمَّ إِنَّمَا يَكْتَفِى الْمُكْتَفُونَ بِفَضْلِ
قُوَّتِكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اكْفِنَا وَ إِنَّمَا يُعْطِى
الْمُعْطُونَ مِنْ فَضْلِ جِدَتِكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَعْطِنَا
وَ إِنَّمَا يَهْتَدِى الْمُهْتَدُونَ بِنُورِ وَجْهِكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ
آلِهِ وَاهْدِنَا
اللغة:
جده: به تخفيف به معنى عطيه و توانگرى و باران عام هر سه فعل معلوم است نه مجهول
فعل دويم از باب افعال است و غرض از حصر به كلمه انما معلوم است.
يعنى : اى خدا اين است و غير از اين نيست كه نگهدارى مىكند نگهدارندهشدگان به
فضل قوت تو پس رحمت بفرست بر محمد و آل او و نگهدار تو ما را، اين است و غير از اين
نيست كه بخشش مىكند بخششدارندگان، از فضل و توانگرى تو، پس رحمت بفرست بر محمد و
آل او و راه بنما تو ما را.
غرض آن است كه هر چه از خيرات و خوبى واقع شود از انسان به واسطه وجود تو است كسى
كه جناب تو از براى او در باز نمودى ديگرى نتواند بندد.
اللَّهُمَّ إِنَّكَ مَنْ وَالَيْتَ لَمْ يَضْرُرْهُ خِذْلانُ
الْخَاذِلِينَ وَ مِنْ أَعْطَيْتَ لَمْ يَنْقُصْهُ مَنْعُ الْمَانِعِينَ وَ
مَنْهَدَيْتَ لَمْ يُغْوِهِ إِضْلالُ الْمُضِلِّينَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ
آلِهِ وَامْنَعْنَا بِعِزِّكَ مِنْ عِبَادِكَ وَ أَغْنِنَا عَنْ غَيْرِكَ
بِإِرْفَادِك وَ اسْلُكْ بِنَا سَبِيلَ الْحَقِّ بِإِرْشَادِكَ
اللغة:
موالات: يارى نمودن.
خذلان: ترك اعانت و يارى نمودن.
الرفد: عطاء و مؤنه.
عز: قوه و قدرت.
غوى: گمراه شدن.
يعنى : اى خدا به درستى كه تو كسى را كه يارى نمودى ضرر نمىرساند او را ترك يارى
كنندگان، كسى كه عطا نمودى تو كم نمىكند او را منع منع كنندگان، و كسى را كه هدايت
نمودى تو گمراه نمىكند او را گمراه كنندگان، پس رحمت بفرست بر محمد و آل او و منع
كن تو ما را به قوت خود از بندگانت، بى نياز كن تو ما را از غير خود به دادن تو،
داخل كن به ما راه حق را به راهنمايى خود.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاجْعَلْ سَلامَةَ
قُلُوبِنَا فِى ذِكْرِ عَظَمَتِكَ وَ فَرَاغَ أَبْدَانِنَا فِى شُكْرِ نِعْمَتِكَ
وَانْطِلاقَ أَلْسِنَتِنَا فِى وَصْفِ مِنَّتِكَ
اى خدا، رحمت بفرست بر محمد و آل او و بگردان سلامت قلبهاى ما را در خاطر آوردن
بزرگى تو و فراغ بدنهاى ما را در شكر نعمت تو و باز شدن زبانهاى ما را در وصف
نمودن منت تو و ممنون شدن از جانب تو.
عمده در انسان قلب و زبان و جوارح است و غرض اين است كه اين امور سه گانه در راه تو
صرف شود كه حقيقت بندگى در من ظاهر شود.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاجْعَلْنَا مِنْ
دُعَاتِكَ الدَّاعِينَ إِلَيْكَ وَ هُدَاتِكَ الدَّالِّينَ عَلَيْكَ وَ مِنْ
خَاصَّتِكَ الْخَاصِّينَ لَدَيْكَ يَآ أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ
اللغة:
دعاة: جمع داعى، خوانندگان.
هداة: جمع هادى، هدايت كنندگان.
خاصه: مخصوص و خواص را گويند.
يعنى : اى خداى من رحمت بفرست بر محمد و آل او و بگردان تو ما را از خوانندگان خود
كه اين صفت دارند ايشان كه خواننده به سوى تواند و هدايت كنندگان تو كه اين صفت
دارند دلالت كنندهاند بر تو و از خاصان تو كه اين صفت دارد مختص كنندگان هستند به
سوى تو اى مهربانتر از هر مهربان.
وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ
عِنْدَ الصَّبَاحِ وَالْمَسَآءِ
صبح: اول روز را گويند، چنان كه مساء، اول شب را گويند و اطلاق مساء بر اعم از آن
چنان كه در السنه مذكور است و اطلاق كنند بر بعد از ظهر تا وقت طلوع فجر از باب
مسامحه و مجاز است.
شاهد بر مقال آن است كه در السنه بلغاء و فصحاء او را مقابل صبح اطلاق كنند؛
سبحان الله حين تمسون و حين تصبحون بدان كه اين دعاء در
آن فقراتى نيست كه مشعر بر آن باشد كه در وقت مساء هم قرائت آن مناسب باشد خوب بود
كه عنوان به صباح فقط مىشد چنان كه بعضى از شراح از بعضى از صحيفه نقل نمودهاند،
بدان ايضا اگر چه دعاء در هر وقت از اوقات خوب و عبادت است خصوصا عقيب هر صلوات و
لذا تعصيب صلوات يوميه از حضرات معصومين عليهم السلام ماثور و متواتر، لكن در اين
دو وقت در نهايت اهتمام است زيرا كه يكى اول وقت طلب معاش زندگانى است و ديگرى اول
وقت سكون و راحت و در هر دو وقت جنود ابليسيه متفرق از براى اضلال نفوس انسانيه و
مانع شدن آن از طلب معارفه حقه و اسباب وصول به سوى جناب قدس اعاذنا الله من اعوائه
پس انسب مشغول شدن به دعاء و ثناء و استعاذه نمودن است در اين دو وقت است.
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى خَلَقَ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ
بِقُوَّتِهِ
ليل و نهار عبارت هستند از دو مدت معلومه از گردش فلك كه يكى از آن مقدار بود آفتاب
در تحت الارض و ديگرى در فوق الارض و از آن دو تعبير كنيم در لسان فرس به روز و شب
و در لسان عرب گاهى به ضوء و ظلمت و از اين كه ايشان از آن دو مقدار از زمان هست و
ضوء و ظلمت دو عرض هستند كه عارض بر ايشان مىشود و ما بين ايشان از نسب تقابل و
تضاد است نه ايجاب و سلب پس هر دو امر وجودى هستند نه اين كه ليل امر عدمى باشد.
چنان چه بعضى را توهم آن شده است و باعث شده كه خلق را به معنى ايجاد نگرفته به
اعتبار اين كه ليل عدمى است با ايجاد غير مرتبط است لابد است خلق را به معنى تقدير
گرفت كه با همه جمع شود چنان چه در آيه شريفه الذى خلق الموت و
الحيوة به معنى تقدير است و اين توهم فاسد است موت مثل ليل است اينها امر
عدمى نيستند بلكه امر وجودى هستند كما يدل عليه ان الله ضاد
بين اليل و النهار و انّ الموت ليذبح يوم القيامة علاوه از آن عرف از آن امر
وجودى استفاده كنند نه عدمى چنان چه اگر كسى فى الجمله تتبع كند بر او معلوم شود
حاجت به دليل ندارد.
فذلكة:
تقديم ليل بر نهار در انتساب خلقت چنان چه در عبارت اين دعاء و غير آن از براى آن
وجهى مىتوان ذكر نمود يكى اين كه خلقت ليل غريب و عجيبتر است از خلقت روز و ضياء
يا اين كه اكمليت به واسطه اين كه نهار نور است و صدور نور اصهل است از صدور نقيض
او يا اين كه خلقت او مقدم است بر روز اگر چه خلاف آن معروفست لكن روايت معروفه
دلالت بر آن دارد و آن اين است كه امام ثامن ارواحنا له الفداء كه وارد مرو شدند در
مجلس مامون روزى جمع بودند علماء خراسان و بود فضل بن سهل حضرت فرمودند كه: در
مدينه از من سئوال نمودند كه شب قبل از روز خلق شد يا بالعكس؟ قوم در مقام جواب بر
آمدند هر يك جواب دادند، مقبول طباع مامون نشد فضل عرض كرد: شما بفرماييد؛ حضرت
فرمودند: از روى حساب و نجوم بگويم يا از روى قرآن و شرع؟ عرض كرد: به هر دو.
فرمودند اما از روى حساب به تحقيق دانستهاى اى فضل طالع دنيا سرطان است، كواكب در
وقت خلقت دنيا در شرف خود بودند زحل در خانه ميزان، مشترى در سرطان، شمس در خانه
حمل، قمر در خانه ثور پس اين دلالت كند بر اين كه شمس در خانه دهم از طالع در وسط
السماء بود پس نهار خلقت او مقدم است بر ليل و اما از روى قرآن خلاق عالم
مىفرمايد: و لا الليل سابق النهار.
توضيح و بيان: طالع عبارت است از قوسى از معدل كه با قوس، از منطقه يك بار طلوع
كنند در محلش ذكر شد كه منطقة البروج دوازده قسمت شد هر قسمتى را خانه و برجى
خوانند در اول خلقت به مقتضى كن فيكون خانه سرطان در افق شرقى واقع بود، پس از آن
جا به توالى از تحت الارض، كه حساب شود برج الحمل كه خانه ده خواهد شد در وسط
السماء مىشود و ذكر شد در يوم الخلقه كواكب در خانه شرف بودند پس شمس در آن خانه
بود و نتيجه آن داد كه يوم الخلقه روز بود نه شب و بعضى از اخبار كه در زيارت اهل
قبور وارد است او هم فى الجمله اشعار بر اين قول دارد لكن مقتضى اين روايت آن است
كه شبهايى كه ما بر او احكام ليله جمعه مترتب كنيم شب پنجشنبه باشد و هكذا و لذا از
بعضى نقل شد كه دعاى كميل كه معروف است در شب شنبه هم مىخوانند احتياطا در جواب
اين اشكال گفته شد كه يوم الخلقه روز او شب نداشت و العلم عند الله.
شرح : يعنى ثناء مال خدايى است كه خلق كرده است شب و روز را به سلطنت خود.
وَ مَيَّزَ بَيْنَهُمَا بِقُدْرَتِهِ وَ جَعَلَ لِكُلِّ
وَاحِدٍ مِنهُمَا حَدّاً مَحْدُوداً وَ أَمَداً مَمْدُوداً
شرح : يعنى جدا كرده است مابين شب و روز را به قدرت خود، و گردانيده از براى هر يك
از شب و روز مرتبهاى قرار داده شده و مدتى كه اندازه داشته باشد.
تنبيه: در فقرات مذكوره اولا اشاره فرموده كه شب و روز متميز است به حيث كه احدهما
به ديگرى مشتبه نشود، و ثانيا كه هر يك نهايتى دارد كه به او منتهى مىشود، و ثالثا
از براى هر يك مقدار مخصوصى است از زمان.
يُولِجُ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا فِى صَاحِبِهِ وَ يُولِجُ
صَاحِبَهُ فِيهِ
اللغة:
و لوج: و ايلاج به معنى داخل شدن و داخل كردن و اين عبارت اقتباس از كلام خدا است
كه مىفرمايد:
يولج الليل فى النهار و يولج النهار فى الليل.
و در معنى آيه دو طريق نقل شده چنان چه در مجمع البيان هست يكى اين كه ناقص مىكند
از ليل و مىگرداند آن نقصان را زيادتى در نهار و ناقص مىكند از نهار و مىگرداند
آن نقصان را زيادتى در شب به اندازه طول نهار و قصر او و اين معنى از حسن و ابن
عباس و مجاهد نقل شده است.
ديگرى آن است كه داخل مىكند احدهما را در ديگر به اتيان آخر در مكان مدخول و اين
معنى از ابن على جبايى است، بعضى از شراح ذكر نمودند كه امام عليه السلام در عبارت
هر دو معنى را قصد كرده است در جمله اولى زياده و نقصان و در ثانيه معاقبه يا
بالعكس، شاهد تغاير بين معطوف و معطوف عليه.
شيخ در مفتاح الفلاح اين دعا را در تعقيب صبح نقل مىفرمايد و معنى اول كه ذكر شد
ذكر مىفرمايد و بعد اعتراض بر خود مىنمايد به قول خود اين معنى مستفاده مىشود از
قول امام عليه السلام يولج كل واحد منهما فى صاحبه، پس
چه فائده دارد قوله تعالى و يولج صاحبه فيه در جواب
فرمود:
مراد او عليه السلام تنبيه است بر امر عجيب او و حصول زياده و نقصان است معا در هر
يك از روز و شب در آن واحد لكن به اختلاف بلدان مثل بلاد شماليه از خط استواء و
جنبويه آن مىخواهد مسكونه باشد، يا نه، تابستان شمالى زمستان جنوبى است و بالعكس
پس زياده و نقصان واقع است در وقت واحد لكن در دو بقعه اگر امام تصريح به فقره
اخيره نمىفرمود، معلوم نمىشد بلكه ظاهر كلام او عليه السلام وقوع زياده نهار در
وقتى و نقصان در وقت ديگر و كذلك شب چنان چه محبوبست در نزد عوام و خواص دوار حاليه
تمام شد كلام شيخ.
بدان كه معنىاى كه شيخ فرمود همان معنى اول مجمع البيان است در تفسير آيه و آن
معنى خلاف ظاهر آيه است به دو وجه:
اول - ايلاج به معنى ادخال در خود استعمال نشده بلكه در زياده و نقصان استعمال شده
است و اين استعمال مجاز است قرينه بر آن نداريم.
دويم - فعل مضارع ظهور در استمرار و ثبات دارد و يا اين كه بلاد واقعه در خط استواء
هميشه شب و روز مساوى است زياده و نقصان در آن نيست و همچنين در غالب آفاق مائله دو
روز يوم اعتدال شب و روز مساوى است و اهمال از ذكر آنها شده است.
والذى خالجنى فى معنى الايه و العبارة آن يقال: ايلاج در معنى خودش است يعنى داخل
كردن است شب را در روز و بالعكس و اين بر وجه حقيقت است نه مجاز زيرا كه معلوم است
كه روز و شب عبارت است از روشنى آفتاب و محو آن روشنايى شب وقتى كه روز شود پرده
سفيدى از كنار افق بلند شود عريض محيط شود بر پرده سياهى كه بر آسمان محيط است پس
شب داخل شد بر روشنايى روز و همچنين كه روز شب شود پرده سياهى از افق شرقى بلند شود
و بعكس شب، روز شدن احاطه كند بر پرده سفيد تا تمام او را در بر گيرد پس ايلاج حاصل
شود و غرض از تاكير زيادتى تقرير، و ثبوت و تكرار نيست و با قاعده بلاغت منافات
ندارد فتامل بعين الانصاف و انظر الى ما قال لى الى من قال تعجب از صاحب مجمع
البحرين است، در ماده ولج جواب سئوال شيخ را در مفتاح الفلاح از براى دفع تكرار در
آيه ذكر مىفرمايد با اين كه در آيه شريفه تكرار نيست.
بِتَقْدِيرٍ مِنْهُ لِلْعِبَادِ فِيمَا يَغْذُوهُمْ بِهِ وَ
يُنْشِئُهُمْ عَلَيْهِ
اللغة:
تقدير: به معنى اندازه و پيمان شيىء است از جهت صفات و ذات تقدير الله دو معنى
دارد: يا به معنى اعطاء القدرة، يا ايجاد الشىء على وفق الحكمة.
غذا: معنى عرفى آن خوردنى و به معنى تربيت هم آمده است.
نشو: به معنى نمو.
التركيب: باء در بتقدير سببيه است و ظرف لغو و متعلق به خلق منه متعلق به عامل مقدر
صفت تقدير فيما يتعلق به تقدير و عليه ضمير عايد صله.
شرح : يعنى خلق كرده است ليل و نهار را به سبب ايجاد حكمت از قبل و جانب خود از جهت
عباد در چيزى از غذاء بدهد ايشان را به آن چيز و نمو بدهد ايشان را بر او.
تنبيه: بدان كه انسان از اين كه از نوع حيوان است كه عبارت است از جسم نامى متحرك
قابل ابعاد ثلثه پس لابد است در بقاء خود در برههاى از زمان به غذا و نمو و آن
نمىشود مگر از جهت او چيزى خلقت شود كه بدل ما يتحلل او شود و سبب نشو او نمىشود
ومگر موجود در ليل و نهار شود پس از اين كه حاجتب به غذاء مناسب دارد و آن هم
نمىشود مگر اين كه شمس و قمر و روز و شب مربى آن شود كه مناسب مزاج انسانى شود.
نعم ما قيل:
ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند
|
|
تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى
|
اگر انسان فى الجمله تامل كند درك نمايد چه قدر اشياء به واسطه وجود او خلقت شدند
كه او زندگانى نمايد فضلا از اين كه در خود تامل كند كه عالم اكبر را در آن قرار
داده است.
فَخَلَقَ لَهُمُ اللَّيْلَ لِيَسْكُنُوا فِيهِ مِنْ حَرَكَاتِ
التَّعَبِ وَ نَهَضَاتِ النَّصَبِ وَ جَعَلَهُ لِبَاساً لِيَلْبَسُوا مِنْ
رَاحَتِهِ وَ مَنَامِهِ فَيَكُونَ ذَلِكَ لَهُمْ جَمَاماً وَ قُوَّةً وَلِيَنَالُوا
بِهِ لَذَّةً وَ شَهْوَةً
اللغة:
التعب: زحمت كشيدن.
نهض: حركت و اقامه.
نصب: شدت و زحمت گاهى از آن تعبير نمايند به هلاكت.
لباس: پوشيدنى.
جمام: نشاط و فرح.
نيل: رسيدن.
لذت: ملائمت طبع.
شهوة: آن چيزى كه نفس به آن ميل دارد، اى المشتهى.
التركيب: لام در لهم از براى انتفاع، من فى قوله من حركات، از جهت بدليه ضمير جعله
و راحته و منامه راجع بليل، ذلك اشاره به راحت و منام.
فيكون: فاء او سببيه است و بعد از آن أن مقدر است و لينالوا عطف بر او.
شرح : بعد از اين كه امام فى الجمله حكمت خلقت ليل و نهار را ذكر فرمود شروع نمود
در تفصيل هر يك.
يعنى : پس خلق كرد از براى انتفاع عباد شب را تا اين كه ساكن شوند در او از حركات
زحمت روز و پا شدن تعب روز و گردانيده است شب را لباس ايشان تا اين كه بپوشند از
راحت او و خواب او به سبب اين كه بوده باشد نوم و راحت از براى ايشان نشاط و فرح و
قوت طبيعت ايشان و برسند به سبب شب به كيف ملائم طبع خود و مشتهيات نفس خود.
تذنيب: بدان كه انسان بلكه مطلق حيوان در بقاء خود، در مدت حاجت به حركت و سكون و
نوم و يقظه دارد كه اگر در يكى از آنها خللى واقع شود از جانب نقصان و زياده موجب
خرابى بدن شود به اندك زمان مضمحل و فناء شود لذا حضرت رب الارباب از جهت بقاء او
دو مخلوق خلقت فرمود يكى با رد مظالم و ديگرى حار مضيىء كه طبع در اول جاى آورد آن
چيزى را موجب سكون و اطمينان و ثبات و راحت اوست از قبيل اكل و شرب و جماع و نوم و
امثال اين امور، و در ديگر امورى كه اضداد امور مذكوره است از تحصيل معاش از قبيل
تجارات و زراعات و صناعات و سياسات مدنيه و تربيت اولاد و جاه و منال عظمه شأنه و
جلت عظمته.
وَ خَلَقَ لَهُمُ النَّهَارَ مُبْصِراً لِيَبْتَغُوا فِيهِ
مِنْ فَضْلِهِ وَ لِيَتَسَبَّبُوَآ إِلَى رِزْقِهِ وَ يَسْرَحُوا فِى أَرْضِهِ
طَلَباً لِمَا فِيهِ نَيْلُ الْعَاجِلِ مِنْ دُنْيَاهُمْ وَ دَرَكُ الآجِلِ فِى
أُخْرَاهُمْ
اللغة:
ابتغاء: به معنى طلب كردن.
فضل: به معنى ثروت.
تسبب: باب تفعل، وصول و ادراك يعنى چيزهايى مهيا نمودن كه به آن وصول به نعم شود.
سرح: به معنى بيرون رفتن و فرستادن. يقال: سرح اى ارسل.
درك: به فتح و سكون به معنى ادراك.
التركيب: طلبا مفعول له از براى ليسرحوا.
شرح : يعنى خلق كرده است از براى انتفاع عبيد خود روز را روشن تا اين كه طلب كنند
از فضل و نعم او و برسند به سوى رزق و روزى او و بيرون روند در زمين او به علت طلب
كردن مر آن چيزى كه در آن چيز است وصول الان از دنياء ايشان و فهميدن آينده از آخرت
ايشان.
: بدان كه در فقره اخيره دور نيست كه اشاره باشد از فوائد سفر كه حضرت اميرالمؤمنين
عليه الصلوة والسلام از فوايد او پنج چيز فرموده است كه بعضى مرتبط است به معاش و
بعضى به معاد و تفرج هم و اكتساب معيشت و علم و آداب و صحبت ماجد.
بِكُلِّ ذَلِكَ يُصْلِحُ شَأْنَهُمْ وَ يَبْلُو أَخْبَارَهُمْ
وَ يَنْظُرُ كَيْفَ هُمْ فِى أَوْقَاتِ طَاعَتِهِ وَ مَنَازِلِ فُرُوضِهِ وَ
مَوَاقِعِ أَحْكَامِهِ لِيَجْزِىَ الَّذِينَ أَسَآءُوا بِمَا عَمِلُوا وَ يَجْزِىَ
الَّذِينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى
اللغة:
ابتلاء: در لغت به معنى امتحان لكن امتحان از عالم به عواقب نشايد پس انتساب به خدا
به معنى كشف و اظهار است.
اخبار: به معنى كارها و شغل هايى كه جاى آورند.
منازل: جمع منزل به معنى مواضع.
التركيب: يبلو7 مرفوع معطوف بيصلح در نسخه
شهيد ضبط به نصب شده است، سيد در شرح خود مىفرمايد كه شيخ بهايى عذر آورده است از
جانب شهيد در نصب واو با اين كه معطوفست بر مرفوع به اين كه اين بر طريق حكايت از
آيه است مثل اثبات الف در كتابت يا اين كه واو او واو فردى است به درستى كه اثبات
الف در قرآن از اغاليط عثمان است و مىتواند يصلح منصوب باشد به لام كى و حذف شده
است از جهت صحت ارده هر دو معنى چنان كه اخفش گفته است در جزم و اكن فى قوله تعالى:
فاصدق و اكن از اين كه منصوب در موضع مجزوم است
كانه قال اخرنى اصدق8
انتهى.
قوله بكل ذلك: باء بكل از براى استعانه و متعلق بيصلح مقدم شده است از براى
تاكيد، ذلك اشاره به ليل و نهار و ساير منافع كه در آن است كيف، خبر مقدم، هم
مبتداى مؤخر و مقدم شده است از براى اقتضاء استفهام و صدارت را، قوله فى اوقات
طاعته جار و مجرور تعلق به عامل مقدر دارد و حال شود از براى ضمير جمع.
شرح : يعنى به اعانت هر يك از روز و شب و آن چيزى كه در ايشان هست اصلاح كنند امر و
شغل ايشان را و اظهار كنند عمل ايشان را و نظر كنند كه چگونه هستند ايشان در اوقات
طاعت او و منزلهاى واجبات او و محل مرتبه احكام او تا اين كه جزاء بدهد كسانى را
كه بدى كردهاند به چيزهايى كه بجاى آورند و جزاء بدهد كسانى را كه فاعلان خيرات و
حسنات هستند.
تذنيبان:
اول = از اين كه دنيا دار تكليف است و تكليف موقوف است علاوه بر شروط اربعه بر لطف
يعنى ما يقرب الطاعه و يبعد المعصيه پس خلقت امور مذكوره مدخليت در تحقق تكليف دارد
اگر ايشان خلقت نمىشد قابليت نداشت نوع انسانى از جهت تعلق تكليف به ايشان به
عبارت اخرى خلقت امور مذكوره از مقدمات وجوب است كه راجع به قدرت است.
دوم = آن كه ظروف ثلثه بعد كيف هم مفادشان مختلف است به واسطه تعدد حال انسان يك
دفعه در تفقد از حال ايشان شود كه آيا ايشان در مقام اطاعت هستند يا در مقام طغيان
و عناد، و دفعه ديگر در مقام تفقد حال ايشان است كه آيا فروض خلاق عالم را در وقت
او به عمل آورند يا نه بلكه تاخيز از وقت نمايند عمدا، و در دفعه سيم تفقد حال
ايشان شود كه آيا احكام مجعوله خمسه در نظر ايشان شأن و رتبه و قرب و منزلت دارد يا
نه در حالات ثلاثه همين كه خلاف او معلوم شد ملوم عند العقلاء خواهد بود لكن عقاب
مترتب نشود مگر در كشف خلاف در دو حالت اخيره اگر جاى آورد لكن در نظر او وقع و
مرتبه ندارد معاقب نخواهد بود در توصليات، دون تعبديات زيرا كه راجع به حالت ثانيه
است از باب نبودن قصد قربت كه در آن معتبر است يا از باب جزء بودن و يا شرط بودن.
اللَّهُمَّ فَلَكَ الْحَمْدُ عَلَى مَا فَلَقْتَ لَنَا مِنَ
الاصْبَاحِ وَ مَتَّعْتَنَا بِهِ مِنْ ضَوْءِ النَّهَارِ وَ بَصَّرْتَنَا مِنْ
مَطَالِبِ الاقْوَاتِ وَ وَقَيْتَنَا فِيهِ مِنْ طَوَارِقِ الآفَاتِ
اللغة:
فلق: به معنى شكافتن.
اصباح: دخول در صبح.
متع: به معنى لذت يافتن و نفع بردن.
تبصير و تبصره: اعلام و ايضاح نمودن.
مطالب: اسم مكان يعنى مكان طلب.
اقوات: جمع قوت يعنى خوردنى.
وقى: حفظ نمودن.
طوارق: جمع طارق يعنى كوبنده و آينده از روى شر.
حدثان: جمع حادث يعنى آفت و عايقه.
شرح : يعنى اى خداى من از جهت تو است ثناء و مدح بر چيزى كه شكافتى تو از براى
انتفاع ما از صبح و دخول در آن شدن و منفعت دادى تو ما را از روشنايى روز و اعلام
نمودى ما را به واسطه آن روشنايى از جاها و طلب نمودن خوردنىها و حفظ نمودى ما را
در آن روشنايى از رسيدن شر در آفات و حوادث.
أَصْبَحْنَا وَ أَصْبَحَتِ الاشْيَآءُ كُلُّهَا بِجُمْلَتِهَا
لَكَ سَمَآؤُهَا وَ أَرْضُهَا وَ مَا بَثَثْتَ فِى كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا
سَاكِنُهُ وَ مُتَحَرِّكُهُ وَ مُقِيمُهُ وَ شَاخِصُهُ وَ مَا عَلا فِى الْهَوَآءِ
وَ مَا كَنَّ تَحْتَ الثَّرَى
اللغة:
جمله مجموع تمام و ملخص در مقام مناسب اولست. يقال جملة الحساب يعنى جمعه، بثث بباء
موحده و دو ثاء مثلثه به معنى تفرق و پراكنده.
شاخص: ضد مقيم يعنى چيزى كه در جاى خود نماند و بيرون رود.
كن: به فتح كاف به معنى ستر كانهم لؤلؤ مكنون.
الثرى : التراب.
التركيب: سماؤهما و ارضها بدل بعض للاشياء ، ماء در ما ثبت مىتواند موصوله باشد
عايد محذوف و موصوفه ساكنه بدل كل از براى كلما.
شرح : يعنى داخل صبح شديم و داخل صبح شد اشياء كلشان و مجموعهشان حالكونى كه ايشان
مملوك تو هستند آسمان آنها و زمين آنها و چيزى كه متفرق نمودى تو در هر يك از
آسمان و زمين ساكن از آن متفرق و متحرك آن و مقيم آن و بيرون رونده آن و آن چيزى كه
بالاى هوا است و آن چيزى كه زير تراب است و غرض از كلام آن است كه هر چه در اين
عالم كون و فساد است مملوك تو است.
تتمة: مقتضى واو عاطفه كه از براى مطلق جمع است دلالت كند كه اشياء هم مثل ما داخل
شدند در صبح اما در آن واحد يا مقدم يا مؤخر دلالت ندارد، پس حاجت ندارد ذكر نمودن
بر اين كه اين در غالب بلدان است يا در ربع مسكون است زيرا كه هر كه را در عالم خود
صبحى است.
أَصْبَحْنَا فِى قَبْضَتِكَ يَحْوِينَا مُلْكُكَ وَ
سُلْطَانُكَ وَ تَضُمُّنَا مَشِيَّتُكَ وَ نَتَصَرَّفُ عَنْ أَمْرِكَ وَ
نَتَقَلَّبُ فِى تَدْبِيرِكَ لَيْسَ لَنَا مِنَ الامْرِ إِلا مَا قَضَيْتَ وَ لا
مِنَ الْخَيْرِ إِلا مَآ أَعْطَيْتَ
اللغة:
قبضه: در عرف مردم كف دست را گويند و در مقام كنايه از استيلاء و قدرت است.
حوى: اى اشتمل.
ضم: اجتماع.
تدبير: كارى كردن از روى تفكر و عقل.
يعنى عاقبت امر ملاحظه نمودن از دبر لكن تدبير الله عبارت است از واداشتن در امرى
كه اصلاح و حكمت او در او باشد.
تقلب: زير بالا كردن.
القضاء: الحكم.
مشيه: اراده اصلح و علم به اصلح داشتن.
شرح : يعنى داخل در صبح شديم ما در استيلا و قدرت تو فرو مىگيرد و شامل مىشود ما
را پادشاهى و سلطنت تو، جمع مىكند ما را مشيه تو، و تغيير و تبديل مينمايى ما به
سبب امر و حكمت تو، و تصرف مىنمايى ما در تدبير تو.
نيست از براى ما فعل و شغلى مگر آن چيزى كه تو حكم نمودى و نيست از جهت ما از خير
مگر آن چيزى كه اعطاء نمودى تو.
تذنيب: غرض از اين كلام خود را فناء صرف داشتن و معدوم بحث در امور خود لكن در
افعال خيريه نه شرّيه و لذا تغيير بلنا فرمود و حيز ذكر فرمود تا اين كه توهم جبر
در امور نشود و گفته نشود كه انسان آلت صرفست هر چه در عالم وجود آيد موجد حقيقى او
است حتى شبع كه از جهت انسان حاصل آيد از اكل طعوم ايجاد سيرى او كند به حسب مجرى
عادت شايد خلاق عالم عنايت كند بسط كلام در مقام ديگر شود.
وَ هَذَا يَوْمٌ حَادِثٌ جَدِيدٌ وَ هُوَ عَلَيْنَا شَاهِدٌ
عَتِيدٌ إِنْ أَحْسَنَّا وَ دَّعَنَا بِحَمْدٍ وَ اءِنْ أَسَأْنَا فَارَقَنَا
بِذَمٍّ
اللغة:
عتيد: حاضر.
توديع: وداع كردن در مقام رحيل.
شرح : يعنى اين روز روز تازه است و آن بر ما شهادت مىدهد اگر خوبى نموديم مادر او
وداع نمايد به خير و خوبى ما را و اگر بدى نموديم در او جدايى نمايد ما را به ذم و
بدگويى.
تنبيه: اين عبارت و امثال او از روايات متكثره دلالت كند بر تجسم اعمال، بعضى چنان
اعتقاد دارند كه امثال اينها از قبيل كنايه و استعارات و تخييل و تمثيلات واقعيتى
از جهت اينها نيست مرحوم مجلسى رضوان الله تعالى عليه بر آن است كه اعمال انسان در
اين عالم از خيريت و شريت به ازاء آنها در نشأه آخرت صورى حسنه و قبيحه خلقت كنند
مرحوم سيد نعمت الله فرمود: كه نفس اعمال مجسم شود و اين اقرب به صواب است در اخبار
شواهد از براى او هست اگر چه قول مجلسى مرحوم هم خالى از قوت نيست از كوزه همان
برون تراود كه در او است.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَارْزُقْنَا
حُسْنَ مُصَاحَبَتِهِ وَاعْصِمْنَا مِنْ سُوءِ مُفَارَقَتِهِ بِارْتِكَابِ
جَرِيرَةٍ أَوِ اقْتِرَافِ صَغِيرَةٍ أَوْ كَبِيرَةٍ وَ أَجْزِلْ لَنَا فِيهِ مِنَ
الْحَسَنَاتِ وَ أَخْلِنَا فِيهِ مِنَ السَّيِّئَاتِ وَامْلأ لَنَا مَا بِينَ
طَرَفَيْهِ حَمْداً وَ شُكْراً وَ أَجْراً وَ ذُخْراً وَ فَضْلاً وَ إِحْسَاناً
اللغة:
جر جريرة اى جنى جناية.
اقتراف: با قاف اى الاكتساب.
اجزل: اى اكثر.
شرح : يعنى اى خداى من رحمت بفرست تو بر محمد و آل او روزى بفرما تو ما را نيكويى
مصاحبت با او، حفظ كن و مانع شود تو ما را از بدى جدايى او به سبب مرتكب شدن جنايت
يا كسب نمودن صغيره يا كبيره، و بسيار نما تو از براى ما در آن روز از حسنات يعنى
توفيق زيادتى عمل و خالى نمايى تو در آن روز از براى ما از سيئات و مملو نمايى تو
از براى ما بين دو طرف آن روز حمد را و شكر را و اجر را و ذخر را و فضل را و احسان
را.
اللَّهُمَّ يَسِّرْ عَلَى الْكِرَامِ الْكَاتِبِينَ
مَؤُنَتَنَا وَامْلأ لَنَا مِنْ حَسَنَاتِنَا صَحَآئِفَنَا وَ لا تُخْزِنَا
عِنْدَهُمْ بِسُوءِ أَعْمَالِنَا اللَّهُمَّ اجْعَلْ لَنَا فِى كُلِّ سَاعَةٍ مِنْ
سَاعَاتِهِ حَظّاً مِنْ عِبَادِكَ وَ نَصِيباً مِنْ شُكْرِكَ وَ شَاهِدَ صِدْقٍ
مِنْ مَلائِكَتِكَ
مؤنه: فعولة از اؤن يا از مأن به معنى ثقل و مشقت.
خزى: رسوايى.
يعنى : اى خداى من سهل نما تو بر كرام الكاتبين ثقل و مشقت ما را و مملو نما تو از
براى ما از حسنات ما صحيفههاى ما را و رسوا نكن ما را در نزد ايشان به سبب بدى
اعمال ما اى خداى من بگردان از براى ما در هر ساعتى از ساعات او نصيبى از عبادات تو
و نصيبى از شكر تو و شاهد راستگويى از ملائكه تو.
ختام:
ظاهر آن است كه ملائكه كتاب در وقت نوشتن اعمال سوء متنفر و مشمئز شوند و مثل اين
اعمال صعود دهند كلفت هست بر ايشان و لذا عرض كنند كه آسان نما.
شيخ در حاشيه مفتاح الفلاح مىفرمايند:
تيسر مؤنه بر كرام الكاتبين كنايه است از طلب عصمت از زيادتى كلام و مشغول شدن به
چيزى كه نفع به او ندارد از جهت دنيا و آخرت بر كرام الكاتبين تخفيف حاصل شود به
قلت نوشتن از اقوال و افعال.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاحْفَظْنَا مِنْ
بَيْنِ أَيْدِينَا، وَ مِنْ خَلْفِنَا وَ عَنْ أَيْمَانِنَا، وَ عَنْ شَمَآئِلِنَا،
وَ مِنْ جَمِيعِ نَوَاحِينَا حِفْظاً عَاصِماً مِنْ مَعْصِيَتِكَ هَادِياً إِلَى
طَاعَتِكَ مُسْتَعْمِلاً لِمَحَبَّتِكَ
مقدمه: از اين كه انسان بخواهد نمونهاى از خدا شود و خود را در مر تبه خود قرار
دهد و نزول نكند، حاجت دارد كه آنى از آنات از عدو خود كه ابليس است كه در كمين او
به جهات سته غفلت ننمايد خواب و خورد خود را بر خود حرام دارد، و لذا امام عرض
مىكند در دفع او.
يعنى : اى خداى من رحمت نازل كن بر محمد و آل محمد و حفظ فرما ما را از پيش روى ما
و از عقب ما و از جانب راست ما و از جانب چپ ما، و از جميع جوانب ما حفظ كردنى كه
منع كننده باشد از عصيان تو هدايت كننده باشد به سوى طاعت تو استعمال كننده باشد از
براى دوستى تو.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ وَفِّقْنَا فِى
يَومِنا هَذَا وَ لَيْلَتِنَا هَذِهِ، وَ فِى جَمِيعِ أَيَّامِنَا لِاسْتِعْمَالِ
الْخَيْرِ وَ هِجْرَانِ الشَّرِّ وَ شُكْرِ النِّعَمِ وَاتِّبَاعِ السُّنَنِ وَ
مُجَانَبَةِ الْبِدَعِ وَالامْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ
حِيَاطَةِ الاسْلامِ وَانْتِقَاصِ الْبَاطِلِ وَ إِذْلالِهِ وَ نُصْرَةِ الْحَقِّ
وَ إِعْزَازِهِ وَ إِرْشَادِ الضَّالِّ وَ مُعَاوَنَةِ الضَّعِيفِ وَ إِدْرَاكِ
اللَّهِيفِ
اللغة:
هجران: كناره كردن.
سنن: جمع سنت به معنى طريقت.
حياطت: حفظ كردن.
ارشاد: راهنمايى نمودن.
ضال: گمراه.
اللهيف: المظلوم.
شرح : يعنى اى خداى من رحمت بفرست تو بر محمد و آل محمد، و توفيق بده ما را در
امروز و در امشب و در جميع روزهاى ما و شبهاى ما مر جاى آوردن خوبى و ترك بدى و
شكر نعمتها و متابعت نمودن سنن و اجتناب نمودن از بدعتها و امر به معروف نمودن و
نهى از منكر و حفظ نمودن اسلام و كم نمودن باطل و ذليل نمودن باطل و يارى نمودن حق
و عزيز نمودن حق و راه نماياندن گمراه و اعانت نمودن ضعيف و يارى نمودن مظلوم.
ختام: عامه خود را نسبت به سنت مىدهد و گويند مائيم سنى مائيم كه متابعت سنت نبويه
صلى الله عليه و آله و سلم مىنماييم لكم بر ايشان مشتبه شده است وجه تسميه آنها به
سنت، پس گوييم كه جمعى از اكابر نقل نمودهاند كه دل دولت بنى اميه و بنى مروان امر
رعيت به مثابهاى رسيد كه سب اهل بيت عصمت على عليه السلام و آل او فاش و آشكارا
مىنمودند تا اين كه دولت منتهى به عمر بن عبدالعزيز شد امر فرمود: به ترك اين امر
فجيع و شنيع و در صدد انتقام و اذيت بيرون آمد.
جماعتى بر آن عقايد فاسده باقى ماندند، اگر يكى از ايشان مىخواست كسى را بر رفيق
خود معلوم كند كه آن هم رفيق است يا نه خطاب به رفيق مىكرد و مىگفت: فلان از اهل
سنت و جماعت است كه رفيق تعظيم و تكريم او كند و اين مطلب شايع شد ما بين خودشان،
سفله بى معنى آن را اسم خود گذاشتهاند و نفهميدند كه مطلب چه است.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاجْعَلْهُ
أَيْمَنَ يَوْمٍ عَهِدْنَاهُ وَ أَفْضَلَ صَاحِبٍ صَحِبْنَاهُ وَ خَيْرَ وَقْتٍ
ظَلِلْنَا فِيهِ وَاجْعَلْنَا مِنْ أَرْضَى مَنْ مَرَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ
وَالنَّهَارُ مِنْ جُمْلَةِ خَلْقِكَ أَشْكَرَهُمْ لِمَآ أَوْلَيْتَ مِنْ نِعَمِكَ
وَ أَقْوَمَهُمْ بِمَا شَرَعْتَ مِنْ شَرَآئِعِكَ وَ أَوْقَفَهُمْ عَمَّا حَذَّرْتَ
مِنْ نَهْيِكَ
اللغة:
ايمن9 اسم تفضيل از يمن بالضم به معنى بركت و
حصول خير.
عهد: عرف و علم.
ظللنا: اى اقمنا فيه واو مقابله بيتوته در ليل بود، الاولى الاعطاء.
شرح : اى خداى من رحمت نازل كند بر محمد و آل او و بگردان تو آن روز را خوبترين
روزى كه شناخته باشيم او را، و فاضلتر رفيق كه رفاقت كرديم ما او را و خوبتر وقتى
كه اقامه كرديم ما در آن و بگردان تو ما را پسنديدهتر كسى كه گذشته باشد بر آن روز
و شب از جميع خلق تو شاكرترين ايشان از جهت چيزهايى كه اعطاء نمودى تو از نعمتهاى
خود و محكمترين ايشان از براى جاى آوردن به چيزى كه شروع فرمودى از شرايع خود و
محتاط و متوقف از ايشان از چيزهايى كه ترساندى از نواهى خود.
اللَّهُمَّ إِنِّى أُشْهِدُكَ وَ كَفَى بِكَ شَهِيداً وَ
أُشْهِدُ سَمَآءَكَ وَ أرْضَكَ وَ مَنْ أَسْكَنْتَهُمَا مِنْ مَلائِكَتِكَ وَ
سَآئِرِ خَلْقِكَ فِى يَوْمِى هَذَا، وَ سَاعَتِى هَذِه، وَ لَيْلَتِى هَذِه وَ
مُسْتَقَرِّى هَذَا أَنِّى أَشْهَدُ أَنَّكَ أَنْتَ اللَّهُ الَّذِى لا إِلَهَ إِلا
أَنْتَ قَآئِمٌ بِالْقِسْطِ عَدْلٌ فِى الْحُكْمِ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ مَالِكُ
الْمُلْكِ رَحِيمٌ بِالْخَلْقِ
اللغة:
مستقر: مكان استقرار.
التركيب: باء بك احتمال زياده دارد ضمير خطاب فاعل كفى و احتمال ديگر آن است كه
فاعل كفى ضمير اكتفى شهيدا تميز رفع ابهام از نسبت، و ساير به كسر عطف بر ملائكه فى
يوم متعلق باشد.
شرح : يعنى اى خداى من بدرستى كه شاهد مىگيرم من تو را و كفايت مىكند به تو از
حيث شهادت يعنى تو كه شاهد شدى حاجت به شهادت غير ندارد و شاهد مىگيرم آسمان تو را
و زمين تو را و كسى را كه جاى دادى تو در آسمان و زمين از ملائكه تو و باقى مخلوقات
تو در امروز من و اين ساعت من و اين شب من و مكان قرار من.
بدرستى كه من شهادت مىدهم بدرستى كه تويى خدايى آن چنانى كه نيست خدايى مگر تو،
تويى قائم به عدل، تويى عدل در حكم، تويى قائم به عدل، تويى مهربان به بندگان، مالك
ملك مهربان به مخلوق در آخرت.
ختام: اشهاد ارض و سماء يا بر تقدير است اگر از جهت ايشان اهليت نبود، يا بر سبيل
تمثيل است از باب عموم اشهاد يا بر وجه تحقيق كه خدا ايشان را قدرت بر نطق دهد.
وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُكَ وَ رَسُولُكَ وَ خِيَرَتُكَ مِنْ
خَلْقِكَ حَمَّلْتَهُ رِسَالَتَكَ فَأَدَّاهَا وَ أَمَرْتَهُ بِالنُّصْحِ
لاُِمَّتِهِ فَنَصَحَ لَهَا اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ أَكْثَرَ
مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ خَلْقِكَ وَ آتِهِ عَنَّآ أَفْضَلَ مَا آتَيْتَ
أَحَداً مِنْ عِبَادِكَ وَ اجْزِهِ عَنَّآ أَفْضَلَ وَ أَكْرَمَ مَا جَزَيْتَ
أَحَداً مِنْ أَنْبِيَآئِكَ عَنْ أُمَّتِهِ إِنَّك أَنْتَ الْمَنَّانُ بِالْجَسِيمِ
وَالْغَافِرُ لِلْعَظِيمِ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ مِنْ كُلِّ رَحِيمٍ فَصَلِّ عَلَى
مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ الاخْيَارِ الانْجَبِينَ
اللغة:
خيره: به كسر خاء و به فتح راء، يا به فتح خوانده شده و به سكون ياء به معنى مختار.
حمل: بالتشديد به كلفت شيىء را به ديگرى واگذار نمودن.
آته: اى اعطه، منان مبالغه در منت.
الغافر: الساتر، جسيم عطاى عظيم كثير.
اخيار: جمع خير به تشديد ياء به تخفيف از خير اسم تفضيل.
شرح : يعنى شهادت مىدهم كه محمد بنده تو است و پيغمبر تو است و مختار تو است از
خلق تو واگذار نمودى تو او را به سفارت و پيغام رساندن، پس او اداء كرده است رسالت
را، و امر فرمودى او را به نصيحت از براى امت خود پس نصيحت كرده است مر امت را، اى
خداى من پس رحمت را نازل نما بر محمد و آل او اكثر چيزى كه رحمت فرستادى بر احدى از
مخلوق خود عطا كن تو او را عوض ما افضل چيزى كه اعطا كردى احدى را از بندگانت، جزا
بده او را عوض ما افضل و اكرم چيزى كه جزا دادهاى تو احدى از پيغمبرانت را از امت
او به درستى كه تو زياد منت دارندهاى به منت بسيار، تويى ساتر عظيم يعنى غفران
كننده، تويى ارحم از هر رحيم پس صلوات بفرست بر محمد و آل او كه از خوبان و پاكان
هستند و پسنديدگان هستند.
ارشاد: مقدم فرموده است عبوديت را بر رسالت زيرا كه دانسته شد كه صفت عبوديت اشرف
از رسالتست و ايضا روايت شده است از حضرت صادق عليه السلام در شرف عبوديت كه عبد
عين عبارت است از علم به خدا، و باء او عبارت است از دورى از غير او و دال عبارت
است از قرب به خدا ماخوذ است از دنو از خداى سبحانه.
7) چون كه در آيه شريفه يبلوا منصوب و به فتح واو است چنان چه بعد از
واو الف ثبت نمايند منه (ره)
8) يعنى اصدق گويا در مقام جواب امر واقع شده است منه (ره).
9) در نسخه مجلسى رضوان الله تعالى عليه قبل از قوله ارض اعراب شد به كسر
ميم و سكون نون و در بعضى از نسخ اعراب شده است به فتح ميم - منه رضوان
الله تعالى عليه. |