شرح صحيفه سجاديه

آيت الله مدرسي چهاردهي

- ۴ -


اين قسمت در کتاب جاافتادگي دارد

بردنى به چند دفعه تا صبح هر وقت كه او خيال عمل قبيح مى‏كرد.
و اخبار كردن اميرالمؤمنين عليه السلام در جنگ نهروان در اثناء محاربه به جولان ازدى كه شاك شده بود در خصوص اميرالمؤمنين به قول خود يا اخاالازدهل تبين الامر، بلكه در بعضى از روايات وارد است كه امام، امام نيست كه نداند وقت پريدن مرغ را مثل تكلم كردن حضرت اميرالمؤمنين به زبان فرس و تكلم كردن صادق آل محمد عليه الصلوة والسلام به زبان خراسانى بعد از اين كه خراسانى به زبان عربى تكلم نمود به اعتقاد اين كه امام زبان خراسانى نمى‏داند مثل امر او به على بن يقطين رحمت الله عليه بعد از نهى كردن او بعضى اصحاب خود را و نظير آن كه جزئيات اين مقاله به حد حصر بيرون نيايد بلى اشكال اعظم در آن است كه در اين زمان شايع است كه آيا علم ايشان مثل علم خدا است، كه چيزى بر آنها مخفى نيست غايت فرق علم خدا از روى ذات است، و علم ايشان از روى كسب و تعليم فلا يعزب عنهم مثقال ذرة يا جهل در موضوعات، و عدم علم ايشان ممكن بلكه واقع بلكه گفته شد حتى هم اگر توجه كنند نتوانند فهميد.
اگر چه حكايت ام اسماعيل و عقيب جاريه وارسى كردن حتى با شمعه تفقد حال در سرداب نمودن و خوردن تخم مرغ بريان شده كه از قمار گرفته شده و بعد قى نمودن و محمد كه او از براى شاخص وارسى كردن به او دادن، و لعن بر قاضى شام نمودن و بعد رجوع كردن و عبارت دعاى سابق، كه صلوات بفرست بر ملائكه كه نمى‏دانيم مكان آنها را و هكذا دلالت بر قول اخير دارد لكن اقوى در قول، قول وسط است زيرا كه خودشان فرمودند كه: علوم ما مستند به بعض اشياء است از قبيل تعليم پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم و صحيفه فاطمه عليهاالسلام و جعفر و جامعه و تاييد روح القدس و هكذا پس عيب نيست كه عالم نباشند به بعضى از وقايع جزئيه غير متناهيه از قبيل اين كه زيد چه مى‏كند چه دارد و چه مى‏گويد شعرات لحيه او چند طاق است از اين قبيل مطالب كه دانستن آنها در عرف نگويند علم و ندانستن، آنها را نگويند جهل، و سفلاء ناس در اين ازمنه مبتلا شدند به اين نحو مباحثات بى ثمر و تضييع عمر در آن كردند اگر از روى انصاف از ايشان سئوال كنى اصل امامت و دليل بر آن غالب از آنان عاجزند از آن ظاهرا و باطنا لكن در امثال اين تكلمات مثل شير قوى سخن گويند.
ملخص كلام هر چه منقصت است نيست ممكن مگر اين كه در السنه شريف خودشان بفرمايند كه ما مثل خدا هستيم الا در فرق مذكور قبول مى‏كنيم و از براى ما علم هم حاصل شود از جهت عصمت ايشان و الا به مجرد اخبار آحادى كه افاده علم نكند چگونه تواند بود اصول دين را كه مسائل او حاجت دارد به اجتهاد علمى به آن درست كرد آيا خبر ندارى از سالفين از ارباب حديث و مجتهدين كه اگر اين مقالات مذكوره را در اين ازمنه كسى معتقد بود رمى به غلو مى‏كردند اگر مى‏خواهى در كتب رجال نظر كن اقلا مختصرات ايشان را از قبيل فوايد آقا باقر رحمه الله آيا به سمع مبارك نرسيده كه مفيد عليه الرحمه و مرتضى و طبرسى در مجمع البيان در ذيل آيه و لا تلقوا بايديكم و غير ايشان منكرند علم سيد الشهدا صلوات الله و سلامه عليه را به واقعه كربلا بلكه ظن به سلامت داشت به واسطه انتساب او به پيغمبر و بالجمله سكوت در اين مقام اولى است اگر خواهى به طريق انصاف سخن گويى اقوى قول وسط است والله العالم.
السابع = وَ جَعَلَ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِى إِلَيْهِمْ
يكى از خواص و خصايص كه خدا بر ايشان داد تمام ناس از عدو، و صديق الاولد الزنا محب و دوستدار ايشانند، اگر منكر بودند انكار لسانى كه حب مال و جاه و رياست مانع از تبعيت ايشان بود چگونه چنين نباشد و حال اين كه اهل دعوت ابراهيم پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم هستند و از ذريه طاهره ايشانند كه عرض كرد به خلاق عالم كه اى خالق آوردم ذريه خود را به وادى غير ذى ذرع منزل دادم اى رب من قلوب مردم را به ايشان مهربان گردان از بركت دعاى آن جناب از يوم اسماعيل الى زماننا هذا ذريه طاهره مخلع به اين خلعت، عظمى هستند.
الثامن = فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ وَافْعَلْ بِنَا مَآ أَنْتَ أَهْلُهُ
اى رب من به جاى آور تو در حق ما آن چيزى كه در خور تو است در دادن از امر دين و دنيا و آخرت نه آن چيزى كه ما لايق او هستيم و غرض از اين تعبير آن است كه اگر اهليت خودمان ملاحظه شود ما را قابليت و لياقت و استحقاق چيزى نيست هر چه از فعل شما بر ما رسد نيست مگر افضال و اعطاء وجود نظير اين كلام قول ما كه معامله به فعل خود كن نه به فعل ما.
اللغة:
الكرامة: به معنى رفعت و بزرگى.
حبأ من الحبوة: يعنى اعطاء وسيله، منبر.
افئدة: جمع فواد به معنى قلب.
التركيب: من فى قوله من الناس تبعيضيه چنان چه قول حضرت باقر عليه السلام و وجدان هر دو شاهدند.
شرح : يعنى اى كسى كه تخصيص داده است يعنى منحصر كرده است به محمد و اله صلى الله عليهم اجمعين بزرگى را و اعطاء كرده است به ايشان پيغمبرى را و گردانيده است ايشان را وارث پيغمبران و ختم و تمام كرده است به ايشان اوصياء و ائمه هدى را به جاى آور تو در حق ما آن چيزى را كه تو لايق در دادن از امر دين و دنيا و آخرت به رحمت تو اى رحيم‏تر از هر صاحب رحمى.

وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِى الصَّلاةِ عَلَى َمُصَدِّقِى الرُّسُل عليهم الصَّلَوةِ وَ السلام‏

اللَّهُمَّ وَ أَتْبَاعُ الرُّسُلِ وَ مُصَدِّقُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الارْضِ بِالْغَيْبِ عِنْدَ مُعَارَضَةِ الْمُعَانِدِينَ لَهُمْ بِالتَّكْذِيبِ وَالاِشْتِيَاقِ إِلَى الْمُرْسَلِينَ بِحَقَآئِقِ الايمَانِ فِى كُلِّ دَهْرٍ وَ زَمَانٍ أَرْسَلْتَ فِيهِ رَسُوَ لا وَ أَقَمْتَ لاَِهْلِهِ دَلِيلاً مِنْ لَدُنْ آدَمَ إِلَى مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مِنْ أَئِمَّةِ الْهُدَى وَ قَادَةِ أَهْلِ التُّقَى عَلَى جَمِيعِهِمُ السَّلامُ فَاذْكُرْهُمْ مِنْكَ بِمَغْفِرَةٍ وَ رِضْوَانٍ
اللغة:
اتباع: جمع تابع كسى را گويند كه افعال و اقوال و اعمال را خود بر بناء غير آورد و به عبارت اخرى از ميل ديگرى تجاوز نكند.
غيب: يعنى خفاء و پنهان.
عند: به معنى وقت و زمان از ظروف زمانيه است.
معارضه: از تعارض از عرض به معنى منافى و مناقضه كردن به عبارت اخرى تكلم دو نفر از روى خلاف همديگر، دهر و زمان در السنه، عرف هر دو يكى است يعنى مترادفند لكن ظاهر تواند بود كه دهر خاص باشد به اين معنى كه دهر عبارت باشد، از گذشتن سال و روز و ماه به خلاف زمان كه در آن مرور ماخوذ نيست.
هدى: جمع هادى به معنى راه نماينده.
قادة: جمع قائد به معنى كشنده كما فى قوله صلى الله عليه و آله و سلم فى ابى‏سفيان و ابنه و جروه لعن الله الراكب و القايد و السايق.
تقى: جمع تقى به معنى پرهيزگارى كردن.
التركيب:
و اتباع الرسل واو در آن مثل واو در حملة عرشك در دعاى سابق، عند مفعول فيه از براى مصدقوهم.
اشتياق: تواند مرفوع بود عطف بر اتباع الرسل لكن نسخ مصححه از علما كه نزد حقير است به جر اعراف نموده‏اند مى‏تواند به ارض عطف شود و به غيب و به معارضه انسب است به حسب معنى وسطه است عن ائمة الهدى تواند بيان دليل و رسول باشد تاييد اين مقال لفظ آل در بعضى نسخ مصححه از شيخ بهايى عليه الرحمه ندارد و در اين صورت متعين است كه بيان رسول و دليل باشد، و تواند بود كه بيان آل شود چنان چه در بعضى از نسخ است و على جميعهم السلام تواند خبر بود از براى اتباع الرسل حسب ظرف مستقر بودن در اين صورت حاجت بر تكلف نيست ذكر نموده‏ام و اتباع الرسل واو او مثل واو در حملة عرشك پس اتباع الرسل به حسب تركيب مرفوع است خواهد مبتداء بود و خبر او يا مقدر است اى هم مستحقون لأن يصلون عليهم و يا خبر او على جميعهم السلام است.
بدان كه مومن بعد از اين كه نور ايمان در دل ايشان است و مورد تفضل و عنايت خدا هستند پس لا يزال اخلاص و مودت و اطاعت ايشان در بندگى و اطاعت پيغمبر و رأيش از جانب خدا زياد مثل اشتياق عاشق به معشوق يعنى اى خداى من متابعت كنندگان پيغمبران و تصديق كنندگان ايشان از اهل زمين در غيبت ايشان وقت منازعه نمودن دشمنان با ايشان به دروغ و وقت شوق داشتن بر پيغمبران به سبب حقيقت‏هاى ايمان در هر روزگار، و زمان كه فرستادى در آن پيغمبر را و بر پا داشته در آن زمان راه نماى از زمان آدم عليه السلام تا زمان محمد صلى الله عليه و آله و سلم از پيشوايان هدايت كنندگان و كشندگان اهل تقوى بر جميع ايشان باد سلام پس ياد كن ايشان را از جانب خود به آمرزش و خشنودى.
اللَّهُمَّ وَ أَصْحَابُ مُحَمَّدٍ خَاصَّةً
يعنى اى خداى من رحمت بفرست بر اصحاب محمد به خصوص غرض از خاصه آن است كه رحمت و مغفرت و خشنودى‏ات زياد كن از براى اصحاب محمد از ساير صحابه و ايشان را ممتاز نما از ساير صحابه و علت تخصيص معلوم است زيرا كه اطاعت ايشان مر پيغمبر را زايد بوده است از صحابه ساير پيغمبران و رنج و تعب ايشان فوق تعب و رنج گذشتگان بود.
الَّذِينَ أَحْسَنُوا الصَّحَابَةَ وَالَّذِينَ أَبْلَوا الْبَلاءَ الْحَسَنَ فِى نَصْرِهِ
آن چنان كسانى كه نيكويى نمودند مصاحبت را و آن چنان كسانى كه مبتلا شدند بلاء نيكو را در يارى نمودن آن بدان كه كدام بليه است از آن بالاتر كه با كمال فقر و فاقه و نبودن ايمنى از هيچ جهتى از جهات مع ذلك جهاد مى‏نمودند در راه خدا حق جهاد را معنى ابلوا البلاء اى جاهد و الجهاد بلاء در لغت به معنى جهاد نيز آمده است.
وَ كَانَفُوهُ وَ أَسْرَعُوآ إِلَى وِفَادَتِهِ وَ سَابَقُوآ إِلَى دَعْوَتِهِ
اللغة:
كنف: احاطه و حفظ نمودن.
يق: كنف الشيئى احاطه.
وفود: ورود وفد نزل.
دعوة: خواندن، يعنى مدد او نمودند و تعجيل نمودند و سبقت نمودند ايشان به سوى دعوت او در قول انى رسول الله بعد از دعوت او مشرف شدند به شرف اسلام.
وَاسْتَجَابُوا لَهُ حَيْثُ أَسْمَعَهُمْ حُجَّةَ رِسَالاتِهِ
قبول نمودند او را در وقتى كه شنوانيدند ايشان را دليل رسالت‏هاى تعبير به جمع و عدول از مفرد از براى آن است كه آن چيزى كه حضرت ختمى مآب از جانب رب الارباب آورد هر يك خود مستقل و لايق به رسول مستقل داشت و لذا تعبير به رسالت نموده است.
وَ فَارَقُوا الازْوَاجَ وَ الاولادَ فِى إِظْهَارِ كَلِمَتِهِ وَ قَاتَلُوا الابَآءَ وَ الابْنَآءَ فِى تَثْبِيتِ نُبُوَّتِهِ
اللغة:
كلمه: سخن گفتن را گويند و در ظاهر كنايه باشد از دين و احكام.
يعنى : جدا شدند ايشان از زنان و اولاد خود در اظهار نمودن دين او و كشتار نمودند ايشان پدران و پسران خود را در محكم نمودن پيغمبر بودن او صحابه پيغمبر بعد از اين كه قبول ايمان و اسلام نمودند پدران كفار و اولاد كفار در نزد ايشان با كفار ديگر فرق نداشت ملاحظه رحم و رقت رحم اصلا نبود اتفاق افتاد در مقام كه مسلم پدر كافر و پسر كافر خود را كشت.
وَانْتَصَرُوا بِهِ وَ مَنْ كَانُوا مُنْطَوِينَ عَلَى مَحَبَّتِهِ يَرْجُونَ تِجَارَةً لَنْ تَبُورَ فِى مَوَدَّتِهِ
اللغة:
انطواء: در قلب چيزى نگه داشتن، يقال: طويته اضمرته.
بوار: به معنى هلاكت.
الاعراب: و من كانوا عطف است بر ضميريه اگر چه گفته شده است: عطف ظاهر بر ضمير بدون اعاده جار جايز نيست لكن در استعمالات و السنه شايع است جواز او و يرجون حال است از براى فاعل فعل.
شرح : يعنى قبول يارى نمودند ايشان به او و به آنانى كه نيكو بودند ايشان داشته‏گان در دل بر دوستى او در حالتى كه اميد داشته‏اند كسى را كه هرگز هلاك نشود.
وَالَّذِينَ هَجَرَتْهُمُ الْعَشَآئِرُ إِذْ تَعَلَّقُوا بِعُرْوَتِهِ وَانْتَفَتْ مِنْهُمُ الْقَرَابَاتُ إِذْ سَكَنُوا فِى ظِلِّ قَرَابَتِهِ
اللغة:
عروة: دسته ظرف را گويند و بند محكم را نيز گويند.
ظل: سايه.
يعنى : آن چنان اصحابى كه دورى كرد از ايشان قبائل و عشاير و طوايف وقتى كه ايشان متمسك شدند به ريسمان او و منتفى شد از ايشان خويشها وقتى كه ساكن شدند در سايله او.
غرض اين است كه امر معاش، بر ايشان زياد ضيق و تنگ شده بود.
فَلا تَنْسَ لَهُمُ اللَّهُمَّ مَا تَرَكُوا لَكَ وَ فِيكَ وَ أَرْضِهِمْ مِنْ رِضْوَانِكَ وَ بِمَا حَاشُوا الْخَلْقَ عَلَيْكَ
اللغة:
نسى: تأخير انداختن و ترك نمودن و دست برداشتن و منه قوله تعالى: نسوا الله فنسيهم.
حشى: جمع نمودن.
يعنى : پس ترك مكن تو از براى ايشان خدا آن چيزهايى را كه ترك نموده‏اند از براى تو و در تو، خشنود نما ايشان را از رضوان تو و به سبب اين كه جمع نموده‏اند مردم را بر تو.
قوله لك و فيك: اشاره به اين است كه آن نعم و لذايذ و تجملاتى كه در ايشان بود ترك نمودند از براى اين كه خلاف رضاى خدا و ترك همان‏ها در راه خداى به عبارت اخرى شيى‏ء واحد مى‏تواند از دو جهت متصف شود.
وَ كَانُوا مَعَ رَسُولِكَ دُعَاةً لَكَ إِلَيْكَ
و بودند با پيغمبر تو خواننده از براى تو به سوى تو غرض ايشان رساندن مردم بود به دين حق و نشان دادن مردم بود به سوى خدا.
وَاشْكُرْهُمْ عَلَى هَجْرِهِمْ فِيكَ دِيَارَ قَوْمِهِمْ
شكر خدا بنده را جزا دادن و انعام و احسان نمودن او است بنده خود را زياده از اين كه بنده دوست دارد.
يعنى : جزا بده تو ايشان را بر ترك نمودن ايشان در راه تو خانه‏هاى خويشان و قومان خود را.
وَ خُرُوجِهِمْ مِنْ سَعَةِ الْمَعَاشِ إِلَى ضِيقِهِ
و بيرون آمدن ايشان از وسعت زندگانى به سوى تنگى امر، جمعى از صحابه حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله و سلم به مرتبه‏اى رسيده بودند كه نزديك به هلاكت بود زيرا كه برگ درخت يا شير يا سه دانه خرما چگونه شود به او سد رمق و رفع جوع به او نمود.
وَ مَنْ كَثَّرْتَ فِى إِعْزَازِ دِينِكَ مِنْ مَظْلُومِهِمْ
مى‏شود و من كثرت عطف شود بر من كانوا منطوين، و عطف شود بر هم و ارضهم نهايت اشكال معروف كه عطف ظاهر بر ضمير خواهد بود وارد آيد، و جواب او معلوم است يعنى كسانى كه بسيار نمودى تو در تقويت دين خود از ستم رسيدگان ايشان، بسيار نمودن خدا به جهاتى خواهد بود يا اين كه فقير ايشان را غنى نمود و به واسطه او صاحب اعتبار و شوكت شد و يا اين كه عشيرت او نيز اسلام آورد و او به واسطه عشيره خود قوت گرفت و يا اين كه خداى عز و جل يارى او نمود و او غالب بر ظالمان شد و يا ظالمان او را هلاك نمودند و او بسيار شده است.
مروى است كه سلمان فارسى رضى الله تعالى عنه از مجلس پيغمبر مراجعت نمود به جانب منزل خود در وسط راه در ميان خانه جمعى از يهود بودند، چون نظر آن كفار بر سلمان افتاد آواز نمودند سلمان رحمت الله عليه وارد بر ايشان شد عرض نمودند: از كجا مى‏آيى؟ سلمان فرمود: از خدمت پيغمبر مراجعت نمودم عرض نمودند: چه مى‏گفت؟ فرمود: ما را امر به صبر مى‏نمود و موعظه ايشان در صبر بود. عرض نمودند: مى‏توانى صبر كنى و تو را امتحان نماييم به صبر.
برخاستند آن ملاعين و شروع نمودند به زدن آن بزرگوار را به تازيانه وحى رسيد به سيد كاينات در باب سلمان را كه يهود او را مى‏زنند به تازيانه پس رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم با جمعى روانه شدند رسيدند به آن خانه كه سلمان را مى‏زدند اشاره نمود به جانبى از خانه منشق شد سلمان را ديد بر آن حالت، اشارت فرمود به سلمان نفرين كن بر اين طايفه سلمان صبر نمود پس رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم امر نمود به تازيانه‏ها كه در دست ايشان بود تازيانه‏ها افعى شدند و بر يهود حمله كردند و يهود خواستند فرار نمايند ممكن نشد پس آن ملاعين طعمه افعى‏ها شدند و سلمان سالم ماند و مردم در اطراف و جوانب جمع شدند و التماس از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نمودند كه امر نمائيد كه اين افعى‏ها را برگردانند يهود را حضرت فرمود: اگر عصاى موسى برگردانيد فرعونيان را اينها بر مى‏گردانند.
اللَّهُمَّ وَ أَوْصِلْ إِلَى التَّابِعِينَ لَهُمْ بِإِحْسَانٍ الَّذِينَ يَقُولُونَ: رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لاخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالايمَانِ خَيْرَ جَزَآئِكَ
اللغة:
ايصال: رسانيدن.
تابع: كسى را گويند كه درك صحابه را نموده است نه درك زمان حضرت رسول را و اين جا مراد مطلق پيروى نمودن و به نحو مؤمنان سير و سلوك نمودن است، از سوره حشر از كلام حضرت رب الارباب چنان مستفاد مى‏شود كه اهل ايمان سه صنفند: انصار و مهاجرين و تابعين.
و در صفت تابعين مى‏فرمايد كه:
تابعين كسانى هستند كه مى‏آيند بعد از انصار و مهاجر و مى‏گويند از روى حاجت به حضرت بارى: اى آفريننده ما بيامرز گناهان را براى ما و براى برادران ما در دين، آنان كه پيشى گرفتند بر ما به ايمان و نگه دار ما را به لطف ابدى، و فضل سرمدى از اراده بدى نمودن به مؤمنان.
بعضى گفته‏اند: از آيه چنان مستفاده مى‏شود كه هر كه بدين صفت موصوف نشود از اقسام مؤمنان خارج افتد، خير جزائك مفعول اوصل است، به احسان متعلق است بتابعين الذين صفت تابعين است يا بدل او.
يعنى : اى خداى من برسان تو به سوى تابعان صحابه به خوبى، آن كسانى كه مى‏گويند اى پروردگار ما بيامرز گناهان را براى ما و براى برادران ما در دين آنان كه پيشى گرفتند بر ما به ايمان به بهترين جزاى خود.
الَّذِينَ قَصَدُوا سَمْتَهُم وَ تَحَرَّوْا وِجْهَتَهُمْ وَ مَضَوْا عَلَى شَاكِلَتِهِمْ
اللغة:
سمت: طريق و جانب را گويند.
تحرى: قصد نمودن به چيزى و اجتهاد نمودن در امرى.
شكل: شبيه و نمونه را گويند.
وجهة: به كسر واو طور و طريقه.
الذين بدل و يا صفت از براى تابعين.
يعنى آنانى كه قصد نمودند جانب ايشان را، طلب نمودند طور ايشان را و رفتند ايشان بر نمونه و شبه ايشان پس تابع، تابع نخواهد بود مگر اين كه شبيه به متبوع باشد حذوا بحذو و نعلا بنعل و طلب امام عالى مقام عليه الصلوة والسلام جزاء خير از براى اين طايفه است، نه آنان كه اظهار شهادتين نمايند و مستغرق در معاصى باشند و او را ندم و پشيمانى از رفتار و كردار خويش نيست.
لَمْ يَثْنِهِمْ رَيْبٌ فِى بَصِيرَتِهِمْ وَ لَمْ يَخْتَلِجْهُمْ شَكٌّ فِى قَفْوِ آثَارِهِمْ وَ اَلائْتِمَام بِهِدَايَةِ مَنَارِهِمْ
اللغة:
ثنى: رد نمودن و برگردانيدن و جدا نمودن ماخوذ از تثنيه اوست.
بصيرة: بينايى داشتن و دريافتن و فهميدن.
خلجان: از براى او معانى زياد است مناسب در مقام به معنى پر زدن.
يقال: اختلجت العين اى طارت.
قفو: پيروى نمودن و تابع شدن.
آثار جمع اثر و علامت و جاى قدم را نيز گويند.
ايتام: اقتداء نمودن.
منار: ماخوذ از منور يعنى مكان و محل نور و نشانه و علامت.
يعنى : برنگردانيده است ايشان را شك در بينايى ايشان، خطور نكرده است ايشان را تردد و تحير در متابعت نمودن آثار و علامت ايشان، و اقتداء نمودن به راه يافتن نشانه و علامت ايشان، هم در يثنهم راجع به تابعين است، هم در آثار هم و منارهم راجع به صحابه است ايتام عطف بر قفوا است.
مُكَانِفِينَ وَ مُوَازِرِينَ لَهُمْ
اللغة:
كنف: پناه دادن.
وزر: عقوبت برداشتن، هر دو حال است از براى الذين.
يعنى تابعين آنانى هستند در حالتى كه پناه‏دهندگان و عقوبت‏كنندگان هستند از براى ايشان.
يَدِينُونَ بِدِينِهِمْ وَ يَهْتَدُونَ بِهَدْيِهِمْ يَتَّفِقُونَ عَلَيْهِمْ و َ لا يَتَّهِمُونَهُمْ فِيمَآ أَدَّوْآ إِلَيْهِمْ
اللغة:
هدى: به معنى سيرت و طريق و پيش رفتن.
يعنى : دين‏دارى مى‏نموده‏اند به دين ايشان و راه يافتند ايشان به راه ايشان و اتفاق مى‏نمودند بر ايشان و متهم مى‏نمودند در چيزهايى كه ايشان ادا نموده‏اند به ايشان اهل ايمان كسانى هستند كه متابعت پيغمبر خود نموده‏اند و در هر جهتى از جهات قولا و فعلا و عملا.
پس كسانى كه اين صفت حسنه ايشان را حاصل شده است آن خواهد صحابه شد و كسانى كه اين صفت حسنه را از صحابه تحصيل نموده‏اند تابع خواهند بود چنان كه كسى كه درك زمان پيغمبر نمود و متدين به دين او نشد و او را متهم دانست در اقوال و افعال و اعمال و اتفاق با او ننمود در آن چه كه مى‏خواست منافق بود و كسانى كه درك صحابه نموده‏اند و اتفاق ننموده‏اند با ايشان و ايشان را متهم دانسته‏اند در آن چه به ايشان اداء نموده‏اند منافق هستند و اين مطلب در صحابه و تابع هر دو حاصل شد.
حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله و سلم به ايشان رسانيد كه پسر عموى مرا خداى عز و جل وصى و خليفه من نمود در ظاهر تصديق او نمودند در خلوت به اصدقاء خود مى‏گفتند:
اين مرد دروغ مى‏گويد دوستى و قرابت و خويشى به سبب اين كلمات شده است.
حضرت ختمى مآب به ايشان مى‏فرمود: برويم جهاد.
مى‏گفتند: هوا گرم است و يا سرد است و يا اين كه در خانه كسى را نداريم و امثال اين امور زياد است كه از صحابه حاصل شده است و از تابعين نيز اين است كه فرمودند اميرمؤمنان مردمان بعد از پيغمبر همه مرتد شدند مگر سلمان و ابوذر و مقداد و عمار.
اللَّهُمَّ وَ صَلِّ عَلَى التَّابِعِينَ مِنْ يَومِنا هَذَآ إِلَى يَوْمِ الدِّينِ وَ عَلَىَّ أَزْوَاجِهِمْ وَ عَلَىَّ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ عَلَىَّ مَنْ أَطَاعَكَ مِنْهُمْ
اللغة:
يوم الدين: روز قيامت را گويند وجه تسميه روز قيامت به يوم الدين از براى آن است كه چون كه دين به معنى جزا است روز قيامت هم روز مجازات است.
ذرية: كسى را گويند كه مخلوق شده باشد از او و از صلب او حاصل شده باشد در زيارت جامعه در زيارت حضرت اميرالمؤمنين نمى‏توان خطاب به آن بزرگوار نمود و گفت و ذرية رسول الله مگر اين كه مرتكب مجاز شود و اراده نمايد خويش پيغمبر و قريب پيغمبر را.
و اما قول حضرت سجاد عليه السلام و على من اطاعت دفع توهم است از فقرات سابقه چنان مستفاده مى‏شود كه دعاى امام بر همه زنان و ذريات و اولاد و تابعين خواهد بود مى‏خواهد مطيع باشد و غير مطيع و حال اين كه دعاء بر غير مطيع لايق و سزاوار نيست مگر اين كه دعا بر هدايت شدن و اين كه موفق بر طاعات و ايمان شوند از جهت اين توهم بيان فرمود و صلوة و رحمة بر اطاعت‏كنندگان ايشان است نه بر هر كه از ايشان، يعنى خدايا رحمت بفرست تو بر كسانى كه متابعت كننده‏اند از امروز كه ما در او هستيم ما روز قيامت و بر زنان ايشان و بر اولاد ايشان و بر كسى كه اطاعت نموده است تو را از ايشان.
صَلاةً تَعْصِمُهُمْ بِهَا مِنْ مَعْصِيَتِكَ وَتَفْسَحُ لَهُمْ فِى رِيَاضِ جَنَّتِكَ وَ تَمْنَعُهُمْ بِهَا مِنْ كَيْدِ الشَّيْطَانِ وَ تُعِينُهُمْ بِهَا عَلَى مَا اسْتَعَانُوكَ عَلَيْهِ مِنْ بِرٍّ
اللغة:
بر: به كسر باء به معنى خير و خوبى.
رياض: جمع روض به معنى بستان و باغ.
كيد: دشمنى كيد شيطان، وساوس و فريب او است ما موصوله عبارت است از مدد و يارى و به آن چه كه به او يارى نمايند به بندگان خود از لطف و كرم از ارسال رسل و حفظ به ملائكه و مهيا نمودن اسباب وصول به خير و خوبى يعنى رحمتى كه نگاه دارى تو ايشان را از معصيت خود و وسعت دهى تو از جهت ايشان در باغ‏هاى بهشت و نگاه دارى تو ايشان را به آن رحمت، از دشمنى نمودن شيطان و مدد كنى تو ايشان را به رحمت خود بر آن چه طلب يارى و مدد نموده‏اند تو را به او از خوبى و نيكى، غرض از فقره اخيره آن است كه ايشان خود طالب خير و خوبى هستند و از جانب شما مدد و يارى مى‏خواهند پس شما رحمت خود را شامل ايشان كن تا كه ايشان خوبى كنند.
ابوامامة از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت كند كه: خداى تعالى بر هر آدمى سيصد و شصت فرشته موكل گردانيده كه آفات را از وى دفع مى‏كند از جمله هفت فرشته هست كه بر چشم موكلند و همه شر شياطين را از و مى‏رانند چنان چه مگس را از انگبين رانند كه اگر لحظه‏اى از او غافل شوند شياطين او را از جاى خودش ربايند و در باديه هلاك اندازند، در روايت ديگر صد و شصت.
وَ تَقِيهمْ طَوَارِقَ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ إِلا طَارِقاً يَطْرُقُ بِخَيْرٍ
اللغة:
وقى: حفظ نمودن.
طارق و طروق: آن امرى را گويند كه غفلتا بر انسان وارد شود از اين جهت است كه كوبنده در خانه را طارق گويند.
يعنى حفظ كن تو ايشان را از حوادثى كه حادث مى‏شود در شب و روز مگر حادثه‏اى كه حادث شود در نيكى و خوبى.
لِتَرُدَّهُمْ إِلَى الرَّغْبَةِ إِلَيْكَ وَالرَّهْبَةِ مِنْكَ
رغبت به سوى خدا حريص بودن به سوى او است و سئوال نمودن از او است.
رهبت: ترسيدن از او هست و در بعضى از روايات وارد است كه رغبت و رهبت در قلب جمع نشود مگر اين كه بهشت بر او واجب شود.
رغبت: در دعاء روى به قبله ايستادن و باطن دو كف خود را به سوى آسمان بلند نمودن در مقابل روى خود.
و اما رهبت در دعاء آن است كه پشت دو كف خود را به جانب آسمان، بلند نمايد در مقابل صورت خود و در بعضى از روايات وارد است كه مومن آن است كه در شب عبادت و بندگى خدا نمايد از خوف و ترس او و در روز شجاع باشد در جهاد نمودن با شيطان و نفس اماره.
لام در لتردهم لام غاية است.
يعنى : تا آن كه بر گردانى تو ايشان را به سوى رغبت به سوى خود و جانب خود و ترسيدن از خود.
وَ تُزَهِّدَهُمْ فِى سَعَةِ الْعَاجِلِ و تُحَبِّبَ إِلَيْهِمُ الْعَمَلَ لِلاجِلِ وَالِاسْتِعْدَادَ لِمَا بَعْدَ الْمَوْتِ
اميرالمؤمنين عليه السلام مى‏فرمايد:
كه هر كه در او شش چيز جمع شده است از جهت بهشت چيزى محل قرار نگذاشت: خدا را بشناسد و مخالفت او ننمايد، دنيا را بشناسد و ترك او كند، و آخرت را بشناسد و طلب او نمايد، باطل را بشناسد و از او اجتناب كند، و حق را بشناسد و به جاى آورد.
فرمود اميرالمؤمنين عليه السلام: زهد در دنيا سه حرف است، ز، ه، د، و اما زاء ترك نمودن زينت دنيويه است، اما هاء ترك نمودن هواى نفسانيه است، و اما دال ترك نمودن دنيا است بدان كه زهد در دنيا آن است كه زينة و اسباب از ماكول و مشروب و ملبوس را صرف نظر نمودن و اجتناب از او نمودن.
سعه عاجل كه امام مى‏فرمايد اشاره به همين امورات دنيويه است، از زخرف و اسباب او، عمل آجل تقوى اختيار نمودن از مناهى او ترك و اجتناب نمودن و از واجب حريص بودن يعنى نگهدارى تو ايشان را.
و تبعتهم بها على اعتقاد حسن الرجاء لك و الطمع فيما عندك.
برانگيزان تو ايشان را به آن رحمت بر اعتقاد خوبى اميد داشتن به تو و طمع كردن در آن چه نزد تو است.
رجاء: اميد و آرزو داشتن.
طمع: ميل داشتن به آن كه از كسى و جايى چيزى برسد پس طمع و رجاء قريب يكديگرند، به حسب معنى و اين دو صفت كه در انسان حاصل مى‏شود اگر مطمع اليه و مرجو اليه خداى عز و جل شده است چه بسيار صفت خوبى است در او كه خدا را مثل خود دانسته و او را منشاء چيزى ندانسته اگر غير خدا مرجو اليه و مطمع اليه شده است چه بسيار صفت بد است و دور نيست كه او در جهتى از جهات خدا را شريك برايش قرار داده است و ايمان به بزرگى به خداى خود ندارد و خوف و ترس از او ندارد.
بدان كه انسان از اين كه صفت خبيثه در او حاصل شد بر خداى خود اميد خوبى ندارد و هر چه از حكيم على الاطلاق بالنسبه به خود پناه بايست برد به خدا از مثل اين صفت خبيثه به خاطر اين مطلب امام فرموده بر اعتقاد خوبى اميد از جهت تو.
و ترك التهمة فيما تحويه ايدى العباد
اللغة:
تهمة: گمان بد بردن.
در بعضى از روايات وارد است كه بدترين مردمان كسى است كه خدا را متهم داند در حكم او و اين تهمت زدن در بعضى از مردمان يافت مى‏شود مثل اين كه بعضى از مردمان خود را فاقد اسباب دنيويه مى‏بينند و ديگر را واجد و اين سبب آن شود كه او مفتون شود و انكار حكمت خدا را نمايد.
حوى: اى اشتمل يعنى ترك نمودن گمان بد بردن در چيزهايى كه فرا گرفته است او را دست‏هاى بندگان در امور دنيويه در دست، نما تو به سوى ايشان عمل از براى آخرت و مستعد شدن از براى عمل بعد از مردن، و الاستعداد عطف است بر العمل.
غرض آن است كه موت و ما بعد او در نظر بد نباشد از جهت بى اسبابى بلكه با او زاد و راحله است كه تواند عبور از عقبات بعد از مردن نمودن بدون تعب و نصب.
وَ تُهَوِّنَ عَلَيْهِمْ كُلَّ كَرْبٍ يَحِلُّ بِهِمْ يَوْمَ خُرُوجِ الانْفُسِ مِنْ أَبْدَانِهَا وَتُعَافِيَهُمْ مِمَّا تَقَعُ بِهِ الْفِتْنَةُ مِنْ مَحْذُورَاتِهَا
اللغة:
كرب: اندوه.
حذر: ترسيدن از چيزى.
فتنه: بليه و عقوبت.
يعنى : سهل نما تو به سوى ايشان هر اندوه و حزنى كه نازل شود، بر ايشان روز بيرون رفتن ارواح ايشان از بدنهايشان و عافيت بده تو ايشان را از چيزهايى كه به سبب آنها بليه و عقوبت و عذاب واقع مى‏شود از محذورات و مخلوقات ارواح ايشان. سخت و صعب و بدتر از براى انسان نيست مگر وقت مردن با اين كه او اسهل است از ساير مراتب بعد از مردن و مع ذلك اصعبست بر او.
وَ كَبَّةِ النَّارِ وَ طُولِ الْخُلُودِ فِيهَا
اللغة:
كبه: به معنى حمله نموده و دفعه و روى افتادن.
خلود: طول مكث.
كبه عطف است بر محذورات اين و طول خلود بعضى از اقسام فتنه است يعنى عافيت بده ايشان را از حمله نمودن آتش و زيادتى ماندن در آن.
وَ تُصَيِّرَهُمْ إِلَى أَمْنٍ مِنْ مَقِيلِ الْمُتَّقِينَ
مقيل: محل خوابگاه.
يعنى : بگردان تو ايشان را به سوى ايمنيت از محل خوابگاه پرهيزكنندگان آن ماوى و منزل و مكان كه از براى خوبان و متقيان معد و قرار دادى تابعين را بگردان در آن مكان كه هم خانه با ايشان شوند.

وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِي الصَّلاةِ عَلَى آدَمَ عليه السلام‏

بوده است از دعاى آن بزرگوار عليه السلام در صلوة فرستادن بر آدم عليه السلام.
دقاق از كلينى نقل و روايت نموده و او از علان روايت نمايد به طرق مرفوعه گفت: آمد خدمت اميرالمؤمنين يهودى و عرض كرد: چرا آدم را آدم مى‏گويند و حوا را حوا؟
فرمود: آدم را اسم به آدم گذاشته‏اند زيرا كه خدا خلق نمود او را از اديم زمين و از روى زمين از كجا است اين مطلب به درستى كه خداى عز و جل فرستاد جبرئيل عليه السلام را و امر بر او نمود كه بياورد از براى او از روى زمين چهار نحو از گل، گل سفيد، و گل سرخ، و گل اغبر، و گل سياه، از زمين بلند و پست بعد امر فرمود به او كه چهار نحو از آب آورد آب شيرين، و آب نمك و آب تلخ، و آب متعفن و بوى دار، بعد امر نمود به او كه آب را بريزد در گل، بعد مركب نمود آب را به گل و گل را به آب زياد نماند از آب كه حاجت به گل داشته باشد و از گل كه حاجت به آب داشته باشد پس گردانيد آب شيرين را در حلق او و آب شور را در دو چشم او و آب تلخ را در دو گوش او، و آب متعفن را در دو بينى او، و حوا را حوا گويند زيرا كه مخلوق از حيوان شده است خلاصه كلام آدم را ادم5 يا از اديم است و سبب وجه تسميه او به اين جهت است.
اللَّهُمَّ وَ آدَمُ بَديعُ فِطْرَتِكَ وَ أَوَّلُ مُعْتَرِفٍ مِنَ الطِّينِ بِرُبُوبِيَّتِكَ وَ بَدْوُ حُجَّتِكَ عَلَى عِبَادِكَ وَ بَرِيَّتِكَ
اللغة:
بديع: يعنى كار تازه كننده و كار تازه‏اى كه كسى مثل آن كار به جا نياورده باشد به عبارت اخرى كارى نمايد كه آن را نمونه و شبيه و مثل نبود.
فطرت: خلقت نمودن و منه زكوة الفطرة.
بكر: اول و تازه و جديد.
روايت شده است كه بعد از اين كه خداى عز و جل اراده نمود بر اين كه آدم و اولاد او را خلق نمايد و زمين را به ايشان معمور كند و ايشان را سكان زمين كند وحى فرستاد به سوى زمين كه من اراده نموده‏ام كه خلق نمايم از تو خلقى را كه بعضى از ايشان اطاعت مى‏نمايند، و بعضى معصيت مى‏كنند، پس هر كه اطاعت من كند خواهم او را داخل بهشت خود و هر كه معصيت من نمايد از ايشان خواهم او را داخل آتش نمود بعد فرستاد جبرئيل را به سوى زمين كه بياور براى من يك قبضه خاك از چهار گوشه زمين از سياه او و سرخ او و بد او و خوب او از سهل او و حزن او، پس جبرئيل عليه السلام آمد به سوى زمين كه قبضه‏اى خاك بردارد زمين بر او عرض نمود به درستى كه من پناه مى‏برم به عزت خداى اين كه بر ندارى از من چيزى را امروز كه نصيب آتش باشد فردا، پس جبرئيل مراجعت نمود به سوى خدا و از زمين چيزى بر نداشت و عرض نمود: اى خداى من پناه برد زمين به تو به سوى من خوش نداشتم كه از او چيزى بردارم پس خداى عزوجل به ميكائيل فرمود برو و بياور از براى من يك قبضه خاكى را از تمام جوانب زمين از سياه او و سرخ او، و بد او و خوب او و سهل او و حزن او، پس آمد زمين را ميكائيل كه قبضه خاكى بردارد از او زمين عرض نمود خدمت او: بدرستى كه من پناه مى‏برم به عزت كسى كه فرستاد تو را به سوى من اين كه برندارى از من چيزى را امروز كه نصيب آتش شود فردا پس ميكائيل بر نداشت از زمين چيزى را مراجعت نمود به سوى خداى عز و جل و عرض نمود: اى خداى من پناه برد زمين به سوى تو و من خوش نداشتم از او چيزى بردارم، پس خداى عز و جل فرمود: به عزرائيل برو و بياور قبضه‏اى از زمين از چهار جانب او از سياه او و سرخ او و خوب او و بد او و سهل او و حزن6 او.
پس آمد ملك الموت به سوى زمين تا اين كه قبضه‏اى از زمين بردارد زمين عرض نمود به او كه پناه مى‏برم من به عزت خدا يى كه فرستاد تو را به سوى من اين كه برندارى از من امروز چيزى را كه فردا او نصيب آتش شود پس عزرائيل به او فرمود كه: پناه مى‏برم به عزت خدا اين كه معصيت او نمايم در امرى پس قبضه‏اى از جوانب او برداشت از وجه او و روى آن پس صعود نمود و آن قبضه را به خدمت عز و جل آورد، پس خداى عز و جل به او فرمود:
آيا پناه نبرد به من از تو؟
عرض نمود: بلى.
فرمود خداى كه: چرا رحم بر او ننمودى چنان كه دو برادر تو رحم نموده‏اند؟
عرض نمود: اى خداى من يافتم طاعت تو را الزم و اوجب بر خودم از ترحم نمودن من او را.
فرمود خداى عز و جل: برو تو ملك الموت هستى تو را مسلط نمودم بر ارواح ايشان، پس عزرائيل گريه نمود و عرض كرد: اى خداى من به درستى كه تو خلق نمودى از اين خلق پيغمبران و خوبان را و خلق ننمودى خلقى بدتر و كريه‏تر از مردن پس از اين كه شناخته‏اند كه من قبض ارواح ايشان نمايم با من عدو و دشمن شوند.
خداى عز و جل فرمود: من از براى مردن اسباب و امورى قرار مى‏دهم كه اسم تو نبرند پس خداى عز و جل دردها و مرض‏ها را خلق نمود، پس خدا امر نمود، گردانيدند خاك را گل تا اين كه گرديد حما مسنون يعنى خاك متغير چهل سال پس گردانيد او را گل چسبنده بعد او را متصور نمود به صورت پس او را در حالت صورت مدتى گذاشت تا اين كه خشك شد اگر او را حركت مى‏دادند او را صوت و صدا حاصل مى‏شد مثل كوزه برشته اين است قوله تعالى: خلق الانسان من صلصال كالفخار بعد از اين كه او را صورت بندى نمود در باب بهشت گذاشت مدتى، در بعضى از روايات وارد است كه:
ابليس مى‏آمد دست خود را به شكم او ميزد و از دماغ او داخل مى‏شد و از مقعده او بيرون مى‏آمد و مى‏گفت نمى‏دانم تو را از براى چه خلق نمود اگر خلق نمود كه من تو را اطاعت كنم و سجده كنم، نخواهم نمود، پس بعد از مدتى روح در آن دميد همان كه روح به جسد او رسيد خواست برخيزد نتوانست تا اين كه اجزاء روح بر تمام بدن او شد پس خواب بر او مستولى شد و خوابيد و خداى عز و جل از ضلع ايسر او و استخوان پهلوى چپ او حوا را خلقت نمود چون آدم از خواب بيدار شد مخلوقى ديد مثل خود از ديدن او ذكرش نعوظ نمود و فرمود به او كه كيستى؟ عرض نمود: كسى كه تو را خلق كرد مرا نيز خلق كرد خداى عز و جل فرمود به آدم: اى آدم مى‏خواهى اين را به تو تزويج نمايم كه با تو انس بگيرد؟
عرض نمود: بلى اى خداى من.
فرمود: خداى عز و جل: خطبه نما او را به سوى من كه تزويج تو نمايم كه معالم دين او را به او تعليم نمايى. آدم خطبه نمود پس خداى عز و جل فرمود: زوجتك امتى حواء و آدم عرض نمود: قبلت و بعد از اجزاء عقد آدم فرمود به جانب من آى حوا امتناع نمود پس آدم ميل به سرعت نمود به سمت حواء اگر آدم شتاب و تعجيل نمى‏نمود زنان به جانب مردان مى‏آمدند پس مدتى ايشان در بهشت بودند بعد از آن به واسطه فريب شيطان از بهشت بيرون نمود ايشان را.
عبدالله بن سلام يهودى از حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله و سلم هزار و چهارصد و چهار مسئله سئوال نمود و بعد اسلام آورد از آن جمله آن است كه عرض مى‏نمايد خبر ده مرا از آدم چرا ناميده شده است به آدم؟
فرمود يابن سلام زيرا كه خداى خلق نموده است او را از گل زمين و اديم‏ها.
عرض نمود: راست فرمودى يا محمد!
عرض نمود: آدم خلق شده است از تمام گل‏ها يا از بعض او يا از يك گل؟
فرمود: يابن سلام بلكه خدا خلق نموده است او را از تمام گل اگر آدم خلق مى‏شد از يك گل شناخته نمى‏شد مردمان بعضى از بعضى همه ايشان بر يك صورت بودند عرض نمود: راست فرمودى يا محمد آيا از براى ايشان نمونه و شبيه در دنيا هست؟
فرمود بلى يابن سلام آيا نظر نمى‏كنى به سوى خاك كه بعضى از آن سفيد است و بعضى از آن سياه و بعضى ديگر سرخ و بعضى ديگر زرد و بعضى ميل به زردى و بعضى ديگر كبود و بعضى خاكى رنگ و در او است شيرين و خشن و هم چنين است پسران آدم در ايشان خشن است، و نرمى و شيرينى مثل خاك.
عرض نمود: راست گفتى يا محمد خبر بده مرا از آدم وقتى كه خدا او را خلق نمود روح او را از كجا داخل در او نمود.
فرمود: يا بن سلام داخل نمود از دهان او.
عرض نمود: راست گفتى يا محمد.
عرض نمود: آيا به رضاى او داخل نمودند يا بدون رضاى او؟
فرمودند: يا بن سلام داخل نمود بدون رضاى او و بيرون آورد بدون رضاى او.
عرض نمود: چطور؟
فرمود: خدا به آدم فرمود. يابن سلام فرمود به او كه: تو و زوجه ات داخل بهشت شويد و بخوريد از او هر چه كه ميل داريد كه در كمال سعه عيش باشيد لكن نزديك اين درخت نشويد اگر نزديك شديد خواهيد بود از ستمكاران.
عرض نمود: راست گفتى يا محمد!
عرض نمود: چند دانه از آن درخت بخورد آدم؟
فرمود: دو حبه.
عرض نمود: حوا چند دانه بخورد؟
فرمود: دو حبه.
عرض نمود: راست گفتى يا محمد!
عرض نمود: درخت چه بود و چه مقدار بوده است؟
فرمود: يابن سلام او را سه شاخه بود و طول هر سنبله سه شبر بوده است.
عرض نمود راست فرمودى يا محمد!
عرض نمود: چند سنبله را آدم چيده است؟
فرمود: يك سنبله را.
عرض نمود: راست فرمودى.
عرض نمود: در سنبله چند حبه داشت؟
فرمود: پنج حبه.
عرض نمود: چه بوده است صفت حبه؟
فرمود: يابن سلام بود مثل بيضه بزرگ.
عرض نمود: راست گفتى يا محمد!
فرمود: خبر بده به من بقيه حبه كه با آدم بوده است چه نموده است؟
فرمود: بيرون آورد او را با خود از بهشت و با او زراعت نمود از آن بركت حاصل شد و زياد شد.
عرض نمود: راست فرمودى يا محمد!
عرض نمود: خبر بده به من كه آدم هبوط در كدام بقعه از زمين نمود؟
فرمود: در هند.
عرض نمود: راست فرمودى يا محمد! حواء كجا هبوط نمود؟
فرمود: در جده.
عرض نمود: راست گفتى يا محمد، حبه در كجا هبوط نمود؟
فرمود: در اصفهان.
عرض نمود: راست فرمودى يا محمد.
ابليس در كجا هبوط نمود؟
فرمود: به لسان.
عرض نمود: راست گفتى يا محمد!
عرض نمود چه قدر زياد است علم تو و راست است زبان تو خبر بده مرا لباس آدم چه بوده است وقتى كه از بهشت هبوط نموده است؟
فرمود: با چند ورقى از بهشت يكى را عمامه نمود و يكى را بر بدن خود پوشيده بود و ديگرى را لنگ بست.
عرض نمود: راست گفتى.
عرض نمود: در كدام مكان آدم و حوا جمع شدند؟
فرمود: در عرفه.
عرمود: راست گفتى يا محمد!
عرض نمود: حواء خلق از آدم شده است و يا آدم از حواء؟
فرمود: حوا از آدم خلق شده است اگر آدم از حوا مى‏شد هر آينه طلاق در دست زن بود نه در دست مرد.
عرض نمود: حواء از تمام آدم خلق شده است يا از بعض او؟
فرمود: از بعض او اگر از تمام او خلق مى‏شد هر آينه حكم در زنان بود نه در مردان.
عرض كرد: راست فرمودى.
عرض كرد: از باطن او خلق شده است يا از ظاهر او؟
فرمود: يابن سلام از باطن او اگر از ظاهر او خلق مى‏شد زنان بدن را نمى‏پوشيدند مثل مردان.
عرض نمود: از راست او و يا از چپ او؟
فرمود: از چپ او اگر از جانب راست او خلق مى‏شود هر آينه نصيب زن مثل نصيب مرد بود و شهادت او مثل شهادت مرد بود از جهت اين است كه خداى از براى مرد دو سهم قرار داده است.
عرض نمود: از كدام موضع آدم خلق شد؟
فرمود: از استخوان طرف چپ تا آخر خبر.
در كتاب كافى از محمد بن يحيى از احمد بن محمد و على بن ابراهيم جميعا از ابن محبوب از ابن رئاب از زراره از حضرت باقر عليه الصلوة والسلام فرمود: خداى عز و جل زمانى كه اراده نمود اين كه خلق نمايد نطفه‏اى كه اخذ ميثاق از او نموده بود در صلب آدم يا اين كه اخذ ميثاق از او ننموده بود او را در رحم قرار دهد حركت مى‏دهد مرد را از براى جماع نمودن وحى مى‏كند به سوى رحم اين كه باز شود تا اين كه داخل شود خلق من و قضاى نافذ من و قدر من پس مى‏رسد نطفه به سوى رحم در او حركت مى‏كند چهل روز بعد از آن قطعه خونى شود چهل روز بعد از آن پارچه گوشتى شود چهل روز بعد مى‏گردد گوشتى كه در آن رگ‏هاى مشتبكه هست بعد از آن خداوند عز و جل مى‏فرستد دو ملكى را كه خلق كننده هستند خلق مى‏كنند در رحم چيزى كه خدا مى‏خواهد داخل شوند در شكم زن از دهان او پس مى‏رسند به سوى رحم آن و در آن روح نطفه است روح انسانى كه در صلب مردان و ارحام زنان پس مى‏دمند در آن روح حيوة و بقاء و او را مصور نمايند به صورت انسانى چشم و گوش و جوارح و جميع آن چيزى كه در شكم است از براى او درست كنند پس وحى نمايد خداى عز و جل به سوى دو ملك كه بنويسيد بر او قضا و قدر و امر نافذ مرا و شرط كنيد از براى من بداء در چيزى كه كتابت مى‏كنيد پس دو ملك عرض نمايند: اى خداى ما چه بنويسيم؟ پس خداى عز و جل وحى فرستد به سوى ايشان، سرتان را بلند نماييد به سوى سر مادر او، پس سر خود را بلند نمايند نظر كنند لوحى كوبيده در پيشانى مادر او بينند، پس مى‏يابند در لوح صورت داو و رويت او و اجل و ميثاق و شقى بودن او و سعيد بودن او و تمام كارهاى او بعد مهر كنند و او را مابين دو چشم او نصب نمايند و بعد آن طفل را به پا نگهدارند در شكم مادر او.
گاهى شود كه تجاوز كند منقلب مى‏شود پس زمان بيرون آمدن طفل شود تمام يا غير تمام وحى نمايد به سوى رحم اين كه باز شو تا خلق من بيرون آيد به سوى زمين من و نافذ شود او در امر من رسيده است زمان بيرون آمدن او، پس رحم باز شود پس خداى عز و جل مى‏فرستد به سوى او ملكى را كه اسم او زاجر است به زجر آورد او را زجره‏اى كه از او مى‏ترسد آن طفل پس منقلب شود و پاى او بالا شود و سر او پائين آيد تا اين كه بر زن و بر طفل آسان شود زائيدن و بيرون آمدن، پس اگر حبس شوئد طفل در شكم مادر زجر دهد او را ملك زجر ديگرى پس مى‏ترسد از آن، پس مى‏افتد به سوى زمين گريه كننده از آن ترسيدن، در بعضى از روايات وارد است كه اگر منى زن زياده شود از منى مرد طفل شبيه به خالوى خود خواهد بود، و اگر منى مرد زياده شود و غالب شود طفل شبيه به عموى خود خواهد بود.
در روايت فقيه از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم مروى است كه آن بزرگوار فرمود:
طفل در شكم مادر روى به پشت مادر است اگر پسر باشد، و اگر كه دختر است روى او به شكم مادر است دو دست او بر دو طرف صورت و خدّ او است ذقن بالاى دو زانو است مثل هيئت محزون و مهموم او مثل اسير است بسته است معاء از ناف او به ناف مادر پس به ناف خود غذا خورد از طعام و شراب مادر خود تا وقت مقدر از براى وَ لادت او همين كه قطع رزق شود ملك زجر كند او را بيرون آورد.
شرح : يعنى اى خداى من رحمت فرست بر آدم خلق بديع تو و اول اعتراف كننده از گل به خدايى تو و اول حجت و دليل تو بر بندگان تو.
وَالدَّلِيلُ عَلَى الِاسْتِجَارَةِ بِعَفْوِكَ مِنْ عِقَابِكَ وَالنَّاهِجُ سُبُلَ تَوْبَتِكَ
اللغة:
استجاره: طلب پناه نمودن.
نهج: داخل شدن در راه.
يعنى : راه نما است بر پناه گرفتن به عفو تو و داخل شونده است راه توبه را.
قوله و الدليل تا آخر مراد آن است كه او پناه برد به عفو خدا و از خدا طلب عفو نمود و خدا نيز عفو او نمود پس راه نما و هادى شد از براى هر گناه كارى كه گناه كرده باشد مايوس نشود و قطع اميد او نشود بلكه پناه به عفو او برد خواهد معفو شد.
وَالْمُوَسَّلُ بَيْنَ الْخَلْقِ وَ بَيْنَ مَعْرِفَتِكَ
اللغة:
وسيله: سبب.
يعنى : سبب و واسطه است مابين بندگان، و بين شناختن تو شبهه‏اى نيست كه او پيغمبر بود و شأن او ارشاد و دلالت و راهنمايى بود خصوصا او اول مخلوق بود و مخلوق بعد از او به نور هدايت او راه يافتند.
وَالَّذِى لَقَّنْتَهُ مَا رَضِيتَ بِهِ عَنْهُ بِمَنِّكَ عَلَيْهِ وَ رَحْمَتِكَ
آن كسى است كه فهماندى تو او را چيزى را كه راضى شدى به آن چيز از او از بابت منت گذاشتن تو بر او و مهربانى تو بر او.
تلقين: فهمانيدن.
تلقين نمودن خداى عز و جل به او چيزى را كه به آن راضى شد از او نيست مگر كلماتى كه خداى تلقين او نموده است، اختلاف شد در آن كلمات بعضى گفته‏اند قوله آيه ربنا ظلمنا انفسنا تا آخر آيه، بعضى ديگر گفته‏اند اين كلمات است:
اللهم يا لا اله الا انت سبحانك و بحمدك رب انى ظلمت نفسى فاغفر لى انك خير الغافرين اللهم يا لا اله الا انت سبحانك و بحمدك رب انى ظلمت نفسى فتب على انك انت التواب الرحيم،
و بعضى ديگر گفته‏اند كه: سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اكبر است، و در بعضى از روايات وارد است كه اسماء خمسه طاهره است.
وَالْمُنِيبُ الَّذِى لَمْ يُصِرَّ عَلَى مَعْصِيَتِكَ
انابه: بازگشت كننده آن چنانى كه اصرار ننموده است بر معصيت تو معصيت آدم معصيت نبود بلكه خلاف اولى بود يعنى سزاوار آن بود كه غير او جاى آورد نه اين كه آن چه جاى آورد معصيت است، يعنى اگر خلاف ما فعل خود جاى مى‏آورد او را ثواب بود و در ما فعل خود محروم از ثواب شده است معنى غوى در آيه محروم شدن است، و معنى عصيان خلاف اولى است، و اگر مى‏خواهى بگويى بگو نهى متعلق به آدم نهى كراهتى است نه نهى حرمتى، پس آدم مكروه جاى آورد نه حرام، و اطلاق معصيت بر فعل كراهت عيب ندارد و چه خوب مى‏فرمايد امام عالى‏مقام سلطان سرير ارتضاء حضرت على بن موسى الرضا المرتضى عليه الصلوة والسلام در روايت معروفه در دفع شبهه معصيت آدم و امثال او فرمود:
اما قوله: و عصى آدم ربه فغوى
بدان كه خداى تعالى آدم را خلق نمود تا حجت او باشد در زمين او و خليفه او باشد در بلدان او او را خلقت ننمود از براى بهشت معصيت آدم در بهشت بود نه در زمين بعد از اين كه او را در زمين فرستاد معصوم بود به دليل قوله تعالى: انّ الله اصطفى آدم و نوحا.
وَ سَابِقُ الْمُتَذَلِّلينَ بِحَلْقِ رَأْسِهِ فِى حَرَمِكَ
سبقت گيرنده خوارى دارندگان هست به سر تراشيدن در حرم تو، از حضرت امام به حق ناطق جعفر بن محمد الصادق عليه الصلوة والسلام مروى است كه بعد از اين كه خداى عز و جل اراده نمود كه توبه آدم را قبول نمايد جبرئيل او را فرستاد به سوى او پس گفت جبرئيل: رحمت باد بر تو اى آدم كه صبر كننده‏اى بر معصيت خود و توبه كننده‏اى از خطا و گناه خود خداى عز و جل فرستاد مرا به سوى تو كه تعليم تو نمايم مناسك آن چنانى كه خدا اراده نموده است كه قبول تو به او نمايد پس جبرئيل دست او را گرفت و با او رفت تا اين كه به كعبه رسيد پس نازل شد بر آدم قطعه‏اى ابرى از آسمان، پس جبرئيل گفت به آدم: به پاى خود بكش هر مقدارى كه اين ابر تو را سايه انداخت بعد از آن آدم را برد تا به منى رسيد و به او نماياند محل مسجد منى را خطى در آن كشيد و حرم را نيز خطى كشيد بعد از اين كه مكان بيت را خط كشيده بود بعد از آن آدم را برد به عرفات، در محل عرفات او نگه داشت و به او گفت همين كه آفتاب غروب نمود اعتراف به معصيت خود بكن هفت توبه، پس آدم نيز چنين نمود و به خاطر اين است كه عرفه گويند زيرا كه آدم اعتراف به معصيت خود نمود.
پس اين سنت شده است در اولاد او كه اعتراف به معصيت خود نمايند چنان چه پدر ايشان معترف شد و سئوال نمايند از خداى عز و جل توبه را چنان كه پدر ايشان سئوال نمود، پس امر نمود او را جبرئيل كوچ نمود از عرفات پس گذشت از هفت كوه امر نمود او را كه تكبير گويد در هر كوهى چهار تكبير پس آدم نيز چنان نمود بعد رفتند تا منتهى شدند به جمع در ثلث اول شب، پس در آن مكان جمع نمودند مابين نماز مغرب و عشا از براى اين است كه آن مكان را جمع گويند زيرا كه آدم مابين دو نماز جمع نمود وقت عشا در آن شب ثلث از شب است در آن موضع بعد امر نمود كه در آن مكان به پشت بخوابد در زمين مشعر نه ابطح تا وقت طلوع فجر بعد امر نمود بر او كه برو بالاى كوه جمع و امر نمود بر او كه وقت طلوع آفتاب اعتراف نمايد به گناه خود هفت توبه پس جاى آورد آدم به نحوى كه جبرئيل به او امر نموده بود و اين دو اعتراف سنت شده است در اولاد او پس كسى كه درك عرفات ننموده است و درك جمع نموده است وفا به حج خود نموده است، پس آدم كوچ نمود از جمع به سوى منى در وقت ظهر رسيد به منى جبرئيل بر او امر نمود دو ركعت نماز در مسجد منى جاى آورد، بعد امر نمود بر او كه نزديك بكند به سوى خداى عز و جل قربانئى را تا خدا از او قبول كند، و بداند كه خدا توبه او را قبول نمود و سنت باشد در اولاد او، پس آدم قربانى خود آورد و او را اخذ نمود و گرفت پس جبرئيل به او گفت بدرستى كه خداى عز و جل احسان نمود به تو بدرستى كه تعليم مناسك نمود به تو توبه تو را قبول نمود، و به واسطه آن قبول نمود قربانى تو را پس سر را بتراش از براى فروتنى نمودن از براى خداى خود زيرا كه قربانى تو را قبول نمود، پس آدم سر خود را بتراشيد از براى تواضع و فروتنى نمودن براى خداى عز و جل پس جبرئيل دست آدم را گرفت و گفت: برو به جانب خانه خدا پس ابليس معترض او شد نزد جمره، و عرض نمود: اى آدم به كجا مى‏روى؟ جبرئيل به آدم گفت: بينداز به سوى او و هفت دانه سنگ با هر يك از آن تكبير نيز بگو، پس آدم جاى آورد به نحوى كه جبرئيل به او گفته بود،، پس ابليس رفت پس جبرئيل دست او را گرفت در روز دويم و رفت به سوى جمره پس متعرض او شد ابليس و عرض نمود: به كجا مى‏روى؟ پس جبرئيل به او گفت: بينداز به سوى او هفت دانه سنگ و با هر سنگى تكبيرى بگو، پس آدم چنين نمود، پس ابليس رفت پس متعرض او شد نزد جمره دويم به آدم گفت كجا مى‏روى؟ گفت: هفت دانه سنگ بيانداز و با هر يك نيز يك تكبير بگوى، پس متعرض او شد نزد جمره سيم عرض نمود: اى آدم به كجا مى‏روى؟، پس جبرئيل فرمود: بينداز به سوى او هفت سنگ و با هر سنگى تكبير نيز بگوى پس ابليس رفت، پس جاى آورد آدم اين عمل را در روز سيم و چهارم نيز، پس جبرئيل به او گفت بدرستى كه هرگز نخواهى او را ديد بعد از مقام تو هرگز، پس امر نمود او را اين كه طواف خانه نمايد هفت طواف، پس آدم به جاى آورد، پس جبرئيل به او گفت: خداى تبارك و تعالى تو را آمرزيده و توبه تو قبول نمود و حلال نمود از براى تو زوجه تو را.
وَالْمُتَوَسِّلُ بَعْدَ الْمَعْصِيَةِ بِالطَّاعَةِ إِلَى عَفْوِكَ
متوسل شونده است بعد از گناه نمودن به بندگى نمودن به سوى عفو تو از حضرت امام جعفر صادق عليه الصلوة والسلام مروى است كه: آدم صد سال طواف بيت نمود و به حوا نظر نمود و گريه نمود از فراق بهشت تا اين كه گرديد بر دو گونه او مثل دو نهرى كه در او آب زياد باشد از اشك چشم او تا آخر خبر، و آن بزرگوار در مدت مديدى در تضرع و دعا و زارى بود تا اين كه خداى عز و جل از گناه او در گذشت و توبه او را قبول نمود، پس سبب و واسطه نمود بندگى خود و اطاعت خود را به سوى بخشش او.
وَ أَبُوالانْبِيَآءِ الَّذينَ أُوذُوا فِى جَنْبِكَ
و پدر پيغمبران آنان است كه اذيت كشيدند در راه تو، كسى رجوع به سير و تواريخ نمايد مى‏فهمد كه چه ابتلاء و محن و مصايب و اذيت بر ايشان وارد آمد جمعى از ايشان كشته شدند و جمعى از ايشان را استهزاء مى‏نمودند و جمعى از ايشان را نسبت به جنون دادند.
وَ أَكْثَرُ سُكَّانِ الارْضِ سَعْياً فِى طَاعَتِكَ
بيشتر آن كسانى كه در زمين ساكن بودند از حيث فرح و نشاط در بندگى تو آن بزرگوار بسيار كم سخن مى‏فرمود لايزال مشغول به طاعت بود و بندگى مى‏كرد و در بندگى نمودن او را كسالت و ملالت نبود ميل و رغبت او در بندگى نمودن بود.
بدان كه: سكنه زمين انس و جن و ملائكه هستند مى‏توان دعوى نمود كه: آن بزرگوار هر سه فرقه عبادت او زياده بوده است.
فَصَلِّ عَلَيْهِ أَنْتَ يَا رَحْمَانُ وَ مَلائِكَتُكَ وَ سُكَّانُ سَموَاتِكَ وَ أَرْضِكَ
پس رحمت بفرست تو بر او اى رحم كننده و كسانى كه منزل دارند، در آسمان‏هاى تو و زمين تو يعنى ايشان طلب رحمت از تو نمايند از براى او.
كَمَا عَظَّمَ حُرُمَاتِكَ
حرمات به ضم حاء و راء جمع حرمت يعنى محرمات مثل ترك واجب و فعل حرام ما اسم است به معنى مقدار.
يعنى : رحمت فرست بر او مثل مقدارى كه بزرگست حرمات تو يعنى : رحمت زياد بر او بفرست.
وَ دَلَّنا عَلَى سَبِيلِ مَرْضَاتِكَ يَآ أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ
و راه نمود آدم ما را بر راه خشنودى‏هاى تو اى مهربان‏تر مهربانان.
دلالت ارائه طريق است نه ايصال به مطلوب.

5) الادم الالفه الاتفاق، ادم بينهما اى الف.
6) حزن: مكان غليظ و خشن.