لله الحمد كه از ياورى بخت بلند |
|
به چنين منصب شايسته شدم دولتمند
|
اهل بيت او را دعا كردند و ايشان را به مدينه رسانيده بازگشت اما راوى گويد: كه چون
اهل بيت خبر آمدن اهل بيت شنيدند فغان از ايشان برآمد و اولاد مهاجر و انصار از
صغار و كبار حتى زنان و كودكان ايشان قرين ناله و زارى و رفيق گريه و سوگوارى با
هزار اضطراب و بىقرارى به استقبال ايشان بيرون آمدند و چون امام زين العابدين
عليهالسلام را با دختر امام حسين و خواهران شاهزاده كونين بديدند به درد دل و سوز
جگر در غلطيدند و با ديده گريان و سينه بريان مضمون اين كلام به سمع اهل بيت كرام
مىرسانيدند.
عالمى را جان در اين ماتم پريشان گشته
است آفتابى از مدينه رفته سوى كربلا چشم ما
همچون رخش در خون دل گشتست غرق |
|
خانه دلها از اين اندوه ويران گشته
است با بسى كرب و بلا در خاك پنهان گشته است
حال ما مانند گيسويش پريشان گشته است
|
در زهرة الرياض آورده: كه پنج نوبت در مدينه حضرت رسالت صلّى الله عليه و آله و سلم
جزع و فزع افتاد كه مردم گمان بردند كه قيامت قائم شده اول آن روز كه حضرت رسول
صلّى الله عليه و آله و سلم در حرب احد بود و شيطان ندا داد كه
الا أن محمداً قد قُتِل خروش و فغان از زن و مرد برآمد چنان چه محرمان حجرات
طاهرات و بنات هاشم و بتول عذرا بىاختيار به جانب احد روان شدند چنان چه شمهاى از
اين حكايت سبق ذكر يافت و دوم روزى كه حضرت رسالت از اين حجره فانى متوجه رياض
جاودانى شد هيچكس نبود از اهل مدينه الا كه در غم و ماتم و غصه و الم بودند سوم
وقتى كه خبر شهادت اميرالمؤمنين على عليهالسلام از كوفه به اسماع اهل مدينه رسيد
فغان گرفتند و گوييا كه ماتم پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلم تازه شد چهارم
زمانى كه امام حسين عزيمت مكه كرده بود و داعيه كوفه داشت و خواهران و دختران
مىبرد و اهل مدينه استقبال نموده تعزيت در گرفتند اما اهل بيت كه به مدينه درآمدند
از گرد راه به روضه مقدسه نبوى صلّى الله عليه و آله و سلم رفته به آواز سوزناك و
جگر چاك چاك نعره بر كشيدند كه واجداه وامحمداه واسيداه واسنداه يتيمان خاندان
توئيم و غريبان دودمان تو سوزان و گريان از غم فرزندان توييم و محنتكشيدگان باديه
هجران تو مظلومان صحراى كربلاييم و مهجوران بيابان رنج و عنائيم، لگدكوب جفاى
كوفيان بىوفاييم و آزرده خنجر شاميان بىشرم و حياييم، تشنهلبان آب فراتيم،
گرمازدگان عقبات عقوباتيم، سلام فرزند دلبند تو آوردهايم و از شرارت اشرار پناه به
روضه عرش آشيان تو آورده.
يا رسول الله بر آر از روضه سر تا بنگرى
در بلاى دشمنان دين گرفتار آمده |
|
اهل بيت خويش را زار و غمناك و حزين
كس مبادا در جهان هرگز گرفتار اينچنين
|
اهل بيت گريان و غريوان بودند كه امّسلمه رضى الله عنه از حجره طاهره خود بيرون
آمد غريوان و نالان شيشه خاك كربلا كه خون شده بود در دست گرفته و دست دختر امام
حسين را كه بيمار بود به دست ديگر گرفته چون اهل بيت مادر مؤمنان را بديدند و آن
خاك خون شده را مشاهده كردند درد و سوز ايشان متضاعف و متزايد شد دختران امام حسين
عليهالسلام و خواهرانش امسلمه را در كنار گرفتند و دختر امام را پرسش بسيار كردند
بيان اين تعزيت كه بر سر روضه حضرت رسالت صلّى الله عليه و آله و سلم واقع شد از سر
حد تقرير متجاوز است و نطاق نطق از احاطه آن عاجز اقاصى و ادانى مدينه در اين ماتم
سهيم بودند و خواص و عوام از اين مصيبت در اندوه عظيم.
مطلقا در جهان كون و فساد |
|
كس چنين تعزيت ندارد ياد |
امسلمه رضى الله عنها اهل بيت را تسلى بسيار داد و كسانى را كه در ماتم امام حسين
عليهالسلام مىگريستند وعده به ثواب بسيار فرمود و گريه براى امام حسين ثواب
بىنهايت دارد چنان چه قبل از اين گذشت كه گريستن و گريانيدن موجب دخول بهشت است.
در عيون الرضا عليهالسلام مذكور است كه پسر دعبل خزاعى روايت كرده كه چون پدرم را
وفات در رسيد زبانش بسته شد و رويش سياه گشت من از اين واقعه بترسيدم و اين صورت را
از مردم پوشيده داشتم و گفتم تا پنهان او را بشستند و دفن كردند و من از جهت وى
بسيار ملول و محزون بودم شبانه وى را خواب ديدم كه روى روشن داشت و جامه سفيد نيكو
پوشيده بود گفتم: اى پدر حق سبحانه و تعالى با تو چه كرد؟ گفت: مرا بيامرزيد گفتم:
به وقت مرگ علامت عجيب بر تو پديد آمد گفت: آرى، سياهى روى و گرفتگى زبان من از آن
بود كه خمر مىخوردم و چون بمردم و مرا به قبر اندر آوردند همچنان با روى سياه و
زبان گنگ بودم كه ناگاه ديدم رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم در آمد و گفت
دعبل تويى؟ گفتم: آرى يا رسول الله گفت: بخوان آن مرثيه كه در حق شهيدان اهل بيت من
گفتهاى من برخواندم كه:
لا اضحك الله سن الدهران ضحكت |
|
و آل احمد مظلومون قد قهروا
|
تا آخر ابيات مىخواندم و حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم مىگريست چون شعر
تمام كردم فرمود: كه نيكو گفتهاى و مرا شفاعت كرد تا ببخشيدند و اين جامه رسول
خداست كه در بر دارم و از اين خبر معلوم مىشود كه گريه بر امام حسين مظلوم
عليهالسلام موجب اجر جميل و جزاى جزيلست.
ديده كز بهر شهيد كربلا شد اشكبار
از عقيق تشنه شاه شهيدان ياد كن هر كه او امروز گريانست
از بهر حسين |
|
يابد از نور سعادت روشنى روز شمار
گوهر
اشكى ز بحر ديده خونين ببار
با لب خندان بود فردا به صدر اقتدار
|
فصل دوم در عقوبت قاتلان امام حسين عليهالسلام
قبل از اين حديثى از صحيفه رضويه نقل افتاد كه كشنده امام حسين عليهالسلام در
تابوتيست از آتش و دست و پاى او به سلاسل آتشين مقيد و عقوبات وى فزونتر از حد و عد
و هم در صحيفه شريفه به اسانيد عاليه حضرت رضويه مذكور است كه حضرت رسالت پناه صلّى
الله عليه و آله و سلم فرمود: كه موسى بن عمران بعد از وفات برادرش هارون
عليهماالسلام دست دعا به درگاه كبريا برداشت كه الهى برادرم هارون شربت فوات چشيد و
رخت از زندان فنا به بوستان بقا كشيد مر او را بيامرز حق سبحانه بدو وحى فرستاد كه
اگر از من آمرزش اولين و آخرينطلبى تو را اجابت كنم و همه را بيامرزم مگر قاتل
حسين بن على عليهالسلام را كه من به خود انتقام از قاتل او خواهم كشيد.
كسى كو آن چنان خونى بريزد |
|
چنان افتد كه هرگز بر نخيزد
|
در كنزالغرائب آورده كه مهتر و بزرگتر همه ماران در دوزخ ماريست كه او را شديد
گويند هر روز هفتاد بار مىلرزد و از او زهر فرو مىريزد و حق سبحانه و تعالى
مىفرمايد: كه اى شديد چه ميخواهى؟ مىگويد: الهى عقوبت قاتلان امام حسين
عليهالسلام را به من حواله كن تا زهرهاى خود را بر ايشان ريزم و حق سبحانه با او
مىگويد: كه يا شديد ساكن باش كه عقوبت ايشان حواله توست همه را بىدريغ خواهى گزيد
و در آن عقوبت محنتهاى كلى خواهند كشيد اين خود عقوبات آخرت ايشانست كه پايانى
ندارد و در دنيا نيز همه محاربان كوفه و شام كه در آن معركه حاضر بودهاند از
سپاهيان و نظارگيان و آن كه حاضر نبوده اما به قتل امام حسين شادى كرده هر يك به
بلاى بزرگ و عذاب اليم مبتلا شدند.
در كنزالغرايب از امام سدى نقل كرده كه از خوارج شخصى نزد ما بود و ما از قتله امام
حسين سخن مىگفتيم شخصى از اهل مجلس گفت: كه هيچكس شاد نگشت به كشتن امام حسين
عليهالسلام الا آن كه به بدترين مرگى بمرد.
آن خارجى گفت: دروغ مىگوييد يا اهل العراق من شاد گشتم به قتل وى و مرا هيچ مكروهى
نرسيده است هنوز در مجمع ما بود كه شرارهاى از چراغ بجست و به قدرت الهى در ريش وى
افتاد و آغاز سوختن كرد آن ناكس برخاست و به سوى آب دويده خود را در جوى افكند به
هيچ وجه آن آتش فروننشست و در درون آب گوشت و پوست او مىسوخت تا در ميان آتش و آب
بمرد و سر اغرقوا فادخلوا نارا آنجا بر ديده اولوا
الابصار جلوهگر گشت.
آب ناداده شهيدان را چون آتش در زدى
|
|
بايدت بى شك ميان آب و آتش سوختن
|
شيخ حسن بصرى رحمه الله نقل فرموده كه مردى پيش ما مىآمد كه مرا مسائل شرعيه تعليم
دهيد و ما را از صحبت وى نفرتى عظيم بود زيرا كه در وقت تكلم از او نتنى مىآمد كه
هيچ شامه طاقت آن نمىآورد و ما را شرم مىآمد كه سبب آن نتن از وى باز پرسيم آخر
روزى از وى سوال كرديم به غايت خجلزده و منفعل شد و گفت: من از حال خود شما را خبر
دهم اما مرا رسوا مكنيد بدانيد كه من با آن طايفه بودم كه بر لب آب فرات نگهبانى
مىكردند تا لشگر امام حسين عليهالسلام آب برندارند و هر كه مىآمد ما او را از آب
منع مىكرديم بعد از واقعه كربلا شبى در خواب ديدم كه قيامت قايم شده و من در تشنگى
عظيم گرفتارم و از هر سو آب مىطلبم نمىيابم ناگاه ديدم كه حضرت مصطفى صلّى الله
عليه و آله و سلم و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام بر لب حوض كوثر
نشستهاند و برخى از اصحاب بر پاى ايستاده و جمعى سقايان مردم را آب مىدهند من پيش
حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم آمدم و آب طلبيدم حضرت فرمود: كه آبش دهيد كس
آب به من نداد تا سه كرت من استغاثه كردم و هيچكس به فرياد من نرسيد و آبى بر آتش
عطش من نزد چهارم بار كه فرياد زدم حضرت رسالت صلّى الله عليه و آله و سلم فرمود:
كه چرا آبش نمىدهيد؟ گفتند: يا رسول الله اين كس از آنهاست كه بر كنار آب فرات
نشسته بود و تشنگان لشگر امام حسين را آب نمىداد حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و
سلم فرمود: اسقوه قطرانا او را از قطران بياشامانيد چون از آن قطران چشيدم و بيدار
گشتم اين نتن با خود يافتم و هر چه مىخورم قطران مىشود و رايحه آن موجب كراهت
مشام مردمانست امام حسن بصرى فرمود: كه تو ديگر نزد ما ميا و آزار خاطر ما روا مدار
و او را عذر خواستند و اندك زمانى را به خوارى تمام بمرد.
اعداى تو را دهد خداوند |
|
مرگى كه از آن بتر نباشد |
ابوالمفاخر آورده كه مردى را در طواف خانه كعبه ديدند، نقابى به روى فروگذاشته و
مىگفت: خدايا مرا بيامرز و دانم كه نيامرزى سادات و مشايخ حرم گفتند: اى عزيز
نوميدى از رحمت خدا كفر است و هر چند كسى را گناه بسيار و جرم و جنايت بىشمار باشد
چون به درگاه حق رجوع كند و به توبه و انابه و زارى و ندامت پيش آيد اميد آمرزش
هست.
اگرچه جرم بيش از پيش داريم |
|
با لطف خدا اميدواريم
|
تو چرا اظهار نااميدى مىكنى و از نيامرزيدن حق خبر مىدهى گفت: بيائيد و قصه من
بشنويد تا بدانيد كه نوميدى من از چيست؟ گفتند: بگوى تا بشنويم و حصه عبرتى از قصه
تو برداريم گفت: من در آن لشگر بودم كه با حضرت امام حسين عليهالسلام جنگ مىكرد و
بعد از شهادت آن حضرت رفيق آن خيل كه سر مبارك امام به شام مىبردند شدم و ما پنجاه
كس بوديم كه نگهبانى آن سرها مىكرديم آن مدبران تيره ضمير هرجا كه فرود مىآمدند
سر مبارك را به ميان مىنهادند و گرداگرد آن حلقه زده خمر مىخوردند و من از دور در
ايشان مىنگريستم شبى از شبها بر همان عادت خود بعد از شراب خمر مست شدند و بخفتند
من در خواب نمىشدم ناگاه آواز نالهاى شنيدم و كسى را نمىديدم در اثناى اين حال
بالا نگريستم چنان به نظر من درآمد كه در آسمان بگشودند و معاينه ديدم كه خيمهاى
از نور فرود آمد و جماعتى آمدند سر امام حسين عليهالسلام را زيارت كردند مردى ديدم
با جامه سبز و عمامه سيد بالاى سر من ايستاده پرسيدم اينها چه كسانند؟ گفت: مقربان
بارگاه صدميتند يكى جبرئيلست دوم ميكائيل و ديگر اسرافيل كه ناگاه جبرئيل
عليهالسلام به زير خيمه شد و گفت: انزل يا صفى الله
فرود آى اى آدم ديدم كه آدم و شيث و ادريث صلوات الرحمن عليهم فرود آمدند و سر امام
را زيارت كردند باز به زير خيمه شد و گفت: انزل يا نجى الله
ديدم كه نوح و سام و يافث فرود آمدند و نوبت ديگر فرمود: كه
انزل يا كليم الله موسى عليهالسلام و هارون نزول نمودند بار ديگر گفت:
انزل يا روح الله عيسى عليهالسلام و شمعون نازل شدند و
هر پيغمبر كه فرود مىآمد سر مبارك امام حسين عليهالسلام را زيارت مىكرد و در آخر
به زير خيمه رفت و گفت: انزل يا حبيب الله حضرت مصطفى
صلّى الله عليه و آله و سلم نزول اجلال ارزانى فرمود با بزرگان صحابه و اشراف اهل
بيت چون اميرالمؤمنين على عليهالسلام و امام حسن و حمزه و جعفر طيار عليهم السلام
اما چون رسول خدا از آن خيمه به زير آمد ديدم كه سر امام حسين عليهالسلام حركت
كرده هفتاد قدم پيشباز دويد و پيشانى خود بر پشت پاى آن حضرت نهاده به آواز حزين
گفت: يا جداه ببين كه از ستمكاران بىوفا و نابكاران با جور و جفا به من چهها رسيد
سيد عالم صلّى الله عليه و آله و سلم آن سر را برداشت و روى مبارك در روى وى
مىماليد و به گريه درآمد و همه انبياء به مرافقت و موافقت آن حضرت مىگريستند.
آدم در اين عزا به غم و غصه مبتلاست
هان اى خليل ز آتش نمرود دم مزن رنگين چراست پيرهن
موسوى ز نيل گويا براى ماتم سلطان دين حسين
اينها غم از براى دل مصطفى خورند گر مرتضى بگريد از اين غصه
در خورست سوزش بر زمين بود و بس كه بر سپهر |
|
كشتى نوح غرقه طوفان كربلاست
اين شعله بين كه در جگر شاه ابتلاست وز دست غصه جبه
عيسى چرا قباست چندين خروش و ولوله در خيل انبياست
آن خود چه داغهاست كه بر جان مصطفاست ور فاطمه بنالد
از اين حالها رواست در هر كه بنگرى به همين داغ مبتلاست
|
جبرئيل عليهالسلام پيش آمد و گفت: يا رسول الله اگر فرمايى يا اهل كوفه و شام آن
كنيم كه با قوم لوط عليهالسلام كرديم حضرت فرمود: آن مىخواهم كه فرداى قيامت بر
ايشان خصمى كنم جبرئيل عليهالسلام گفت: يا سيدالثقلين جمعى ملائكه فرود آمده
مىگويند كه ما را فرمودهاند آن فرشتگان حربههاى آتشين داشتند هر كه را حربه بر
وى زدندى آتش در وى افتادى و بسوختى تا چهل و نه كس سوخته شد چون نوبت به من رسيد
گفتم: الامان يا رسول الله گفت: برو كه لا غفرالله لك
خدايت نيامرزاد و من شك ندارم كه سخن پيغمبر خلاف نيست اهل حرم گفتند: چرا نقاب
فروگذاشتهاى؟ گفت: از هول آن واقعه هيات من متغير شده است پس به مبالغه مردم نقاب
برداشت رويش چون روى خوك بود و دندان هايش چون دندان گراز كه از دهن بيرون آيد
سادات و مشايخ حرم گفتند: دور شو از نزديك ما تا شآمت تو به حاضران نرسد آن شخص
نقاب فرو گذاشته از حرم بيرون رفت و هنوز ده قدم از خارج حرم پا بيرون ننهاده بود
كه صاعقهاى از هوا درآمد و آن بدبخت ناپاك را پاك بسوخت.
از برق ستم هر كه زد آتش به شهيدان
وز هر كه الم يافت دل آن شه مظلوم |
|
شد سوخته صاعقه خشم الهى
حقا كه بيابد الم نامتناهى
|
راويان معتبر آوردهاند كه بعد از شهادت امام حسين عليهالسلام و ساير شهدا هيچ يك
از امرا و سرداران لشگر پسر زياد از سواره و پياده و خادم و مخدوم ايشان دمى به
آسايش نزدند و آبى به خوشدلى نخوردند و اندك زمانى را هر يك به عقوبتى كه سبب عبرت
عالميان بود هلاك شدند در شواهد آورده كه به صحت رسيده است كه هيچ كس از قاتلان
امام حسين عليهالسلام و اصحاب وى نماند كه پيش از مرگ فضيحت نشد و مبتلى نگشت به
قتل يا به بلاى ديگر در كنزالغرايب آورده كه بعد از شهادت امام جابر بن يزيد ازدى
عمامه معزز وى را برداشته بر سر نهاد فى الحال ديوانه شد و دماغ وى به مرتبهاى
مخبط گشت كه به سلاسل مقيدش ساختند و در آن قيد فوت شد و به زنجير
سلسلة ذرعها سبعون ذراعا مسلسل گشت و جعونه خضرمى قميص
مطهرش از تن پاكيزه بر كشيد و بپوشيد ابرص شد و در آن كرته پاك صد و هفده سوراخ
شمردند كه آثار زخمها و جراحتها بود و گفتهاند قميص آن حضرت را عبدالرحمن حصين
بپوشيد و مبروص گشت و موى سر و محاسن او فرو ريخت و عبرت عالميان گشت اسود بن حنظله
شمشير آن حضرت را بر گرفت علت جذام بر وى پديد آمد و خوره در همه اعضاى وى افتاده
سقط گشت مالك بن يسار جوشن امام را برگرفت از عقل بيفتاده ياوهگوى شد و مردم با وى
هزل و سخريت مىكردند و سنگ بر وى مىزدند عاقبت كسى بازى بازى سنگى بر سر وى زد و
بدان ضربت مغزش پريشان شد و در شواهد آورده كه شمر ذى الجوشن لعنة الله عليه مقدارى
زر سرخ در ميان بارهاى امام حسين عليهالسلام يافته بود و بعضى از آن به دختر خود
بخشيده دختر آن را به زرگرى داد تا از براى وى زيور بسازد چون زرگر آن زر را به آتش
برد هبا و ناچيز شد چون شمر آن را شنيد زرگر را طلبيد و باقى زر را بدو داده گفت:
در حضور من آتش نه چون زرگر آن را در آتش نهاد آن نيز ناچيز شد و مىآرند كه شترى
چند كه از شاهزاده مانده بود آن بدبختان آن را بكشتند و بپختند چنان تلخ بود كه
هيچكس از آن لقمهاى نتوانست خورد و قصه عقوبات قاتلان امام حسين عليهالسلام در
دنيا و قتل ايشان به انواع خوارى و مشقت بسيار بر دست ابراهيم بن مالك اشتر و مختار
و غير ايشان از دوستداران اهل بيت سيد اخيار در كتب و نسخ بى حد و شمار مسطور و
مذكور است و الله اعلم بذات الصدور امام يافعى رحمه
الله در كتاب مرآت الجنان آورده كه بعد از قتل امام حسين عليهالسلام اندك وقتى را
سر عبيدالله زياد به دارالاماره كوفه آوردند و آن سر خبيث مذمم را آن جا كه سر مطيب
مكرم امام حسين عليهالسلام نهاده بودند بنهادند و امام ترمذى رحمه الله به سند خود
از عمارة بن عمر نقل مىكند كه چون سر ابن زياد و اصحاب او را به مسجد كوفه آوردند
در رحبهاى نهادند من آن جا رسيدم و آواز مردم شنيدم كه مىگفتند: آمد آمد ناگاه
مارى بيامد و به ميان آن سرها درآمد و به سوراخ بينى ابن زياد رفت و اندك زمانى
درنگ كرده بيرون آمد و برفت تا از نظر مردم غايب شد باز فرياد مردم برآمد كه آمد
آمد كه همان مار بيامد و همان عمل كه پيشتر كرده بود تكرار نمود و چند نوبت اين عمل
مشاهده افتاد امام يافعى فرمود: كه علما فرمودهاند كه اين مكافات آن فعل بود كه با
سر امام حسين عليهالسلام به ظهور رسانيد و اين از نشانههاى عذاب آشكار ويست و اين
نقل در شواهد مذكور است و هم در شواهد آورده كه يكى از بدبختان در مدينه خطبه خواند
و به قتل امام حسين عليهالسلام اظهار شادى و خوشحالى نموئد شب آن در مدينه آوازى
شنيدند و صاحب آن را نديدند و سه بيت شنيدند كه مىخواند و يكى از آن ابيات اينست:
ايها القاتلون جهلا حسينا |
|
ابشروا بالعذاب و التنكيل
|
يعنى اى كشندگان حسين از روى جهل و بىخردى مژده باد شما را به عذاب دوزخ و به بند
بودن در سخن سجين و ترجمه بيت ديگر آنست كه هر كه در آسمانست بر شما نفرين مىكند
از ارواح انبيا و ملائكه و گروه مقربان و معنى بيت سوم آنست كه شما لعنت كرده
شدهايد به زبان پسر داود يعنى سليمان عليهماالسلام و به زبان عيسى عليهالسلام كه
صاحب انجيلست و هم در شواهد نقل كرده كه يكى از غازيان ارض روم گفته است كه در يكى
از كنايس ايشان ديدم كه نوشته بودند:
أترجو أمة قتلت حسينا |
|
شفاعة جده يوم الحساب
|
پرسيدم: كه اين را كه نوشته گفتند: نمىدانيم و ابوالمفاخر فرمود كه اين چهار بيتست
و تاريخ نوشتن اين ابيات هم در تحت آن بوده حساب كردهاند به سيصد سال پيش از مبعث
حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم بوده و ترجمه اين بيت كه مذكور شد اينست كه
آيا اميد مىدارند استفهام بر سبيل تعجب است يعنى چگونه اميدوارند گروهى كه امام
حسين عليهالسلام را شهيد كنند شفاعت حد او را در روز شمار و بس غريب است كه كسى
فرزند كسى را به ظلم و جفا به قتل رساند و خواهد كه پدر مظلوم مقتول او را شفاعت
كند.
تعجب است مر از آن لعين كه از سر جهل
بريخت خون حسين و هنوز مىدارد |
|
نداشت حرمت فرزند پاكى مصطفوى
طمع به لطف خدا و شفاعت نبوى
|
اميد به غايت الهى و حمايت حضرت رسالت پناهى آنست كه از مواهب فضل احدى و ميامن لطف
احمدى صلّى الله عليه و آله و سلم قسطى اتم و اكمل و سهمى اعم و اشمل به روزگار
محنتزدگان آخرالزمان كه در ماتم شاه شهيدان با ديده گريان و سينه بريان حاضر
مىشوند و حكايات جگرسوز و روايات غماندوز و شنونده و
چاپكننده و نويسنده را از مثوبات آن نوشندگان شربت شهادت و كرامت و آن
پوشندگان خلعت سعادت محروم و بىبهره نگذارد.
اى جهان آفرين به جان حسين
كه رسانى ثواب آن شهدا |
|
به غم و درد بى كران حسين
به مصيبترسيدگان حسين
|
خاتمه در ذكر اولاد سبطين و سلسله نسب بعضى از ايشان
ببايد دانست كه حضرت اميرالمؤمنين على عليهالسلام را به قول اشهر سى و شش فرزند
بود هجده پسر و هجده دختر و شيخ شرف الدين عبيدالله نسابه فرموده كه نوزده پسر
بودند شش در حال حيات آن حضرت متوفى شدهاند محسن و يحيى و عبيدالله با سه پسر ديگر
و سيزده پسر ديگر بعد از حضرت امير بودهاند حسن و حسين و محمد حنفيه و ابوبكر و
عمر و عثمان و عون و جعفر و عبدالله و عباس و شش از ايشان در كربلا شربت شهادت
چشيدهاند ابوبكر كه محمد اصغر نام داشت و عثمان و عون و جعفر و عبدالله و عباس و
به قولى عمر على هم، در آن حرب بود و به شرف شهادت فايز گشت و از پنج پسر ايشان عقب
مانده حسن و حسين و محمد اكبر كه محمد حنفيه گويند و عباس شهيد و عمر اطراف و ما
اينجا ذكر جمعى از مشاهير اعقاب سبطين سيدين سندين بر سبيل اجمال ياد كنيم در دو
مقصد:
مقصد اول: در عقب سبط شهيد ابى محمد حسن بن على بن ابى طالب عليهالسلام كه اكبر
اولاد آن حضرت است
و وى امام دوم است لقب وى مجتبى و سيد و ولادت وى در منتصف رمضان سنه ثلث من الهجرة
و عمر شريفش چهل و شش سال و پنج ماه و نيم بود و آن حضرت را شانزده فرزند بود يازده
پسر زيد و حسن مثنى و حسين و طلحه و اسماعيل و عبدالله و حمزه و يعقوب و عبدالرحمن
و عمر و قاسم از اين جمله عبدالله و قاسم با عم بزرگوار خود در كربلا حاضر بودند و
به عز شهادت فائز گشته عزيمت دارالقرار فرمودند از چهار پسر او عقب ماندند زيد و
حسن و حسين اثرم و عمر اما اولاد حسين و عمر زود در گذشتند و از ايشان عقب نماند و
از دو پسر زيد و حسن مثنى عقب ماند و كثرت سادات حسنى و اختيار و اقتدار ايشان
كالشمس فى وسط النهار به حد اشتهار رسيده مرآت آفتاب چه
محتاج صيقل است.
و در اين اوراق بعضى از اكابر از نسل اين دو بزرگوار كه علم ظهور برافروختهاند ياد
كنيم به طريقى كه سيد حبيب نسيب جمال الدين احمد عتبه رحمه الله در مؤلفات خود
آورده و ذكر عقب هر يك بر سبيل اختصار در فصلى جداگانه بياريم.
فصل اول:
اما عقب زيد بن حسن كه او را ابوالحسن گفتندى از پسر او حسن بن زيد است كه كنيت او
ابومحمد بود در زمان دوانقى امارت مدينه تعلق بدو داشت و او را از هفت پسر عقب است
ابومحمد قاسم و ابوالحسن على و ابوطاهر زيد و ابواسحاق ابراهيم و ابو زيد عبدالله و
ابوالحسن اسحق و ابومحمد اسماعيل و اولاد چهار تناند كند و از آن سه بسيار از آنها
كه كمتر بودند يكى اسحق است و از نسل او قبيله خطيبانند دوم زيد از نسل او بنىطاهر
و در ايشان اختلافست سوم عبدالله و اولادى وى اندك بودهاند چهارم ابراهيم و
فرزندان او به غربت افتادند در طرف ارمنيه و نصيبين و بلاد حبشه اما آنها كه اولاد
ايشان بسيار بودهاند يكى اسمعيل است كه داعى الكبير و داعى الاول نيز گويند و مدتى
در طبرستان پادشاه بوده و نسل او و قبايل ايشان بسيار است و ديگر على است كه امام
عبدالعظيم كه در مسجد الشجره به نواحى رى آسوده است و مزار وى حاجت رواى خلق است از
فرزندان اوست و ايشان را نيز بيوت و عشاير زياده از حد است سوم قاسم و اصح آنست كه
عقب وى از عبدالرحمن شجريست و محمد بطحانى و بس اما بطحانيان بسيارند و سيد مويد
ابوالحسن احمد و برادرش سيد ناطق به حق از نسل هارون بطحانىاند و ابوتراب النقيب و
ابوالحسن المحدث از نسل عيسى بن بطحان و ابوزيد مشهور به ابن الزمريه از نسل موسى
بطحانى و ابوالحسين اطروف و ابوالفضل الملقب بالراضى كه نسبت سادات گلستانه اصفهان
به وى مىرسد از نسل حسن بن قاسم بطحانىانتد و داعى الجليل كه پادشاه ديالمه بود و
يكى از ائمه زيديه است هم از نسل عبدالرحمان است و بعضى گفتهاند شجريست نه بطحانى
و سادات درازگيسو آمل و طبرستان هم از نسل عبدالرحمانند اما شجريان ايشان نيز جمعى
بودهاند بزرگوار محمد اعلم و حسن زرين كمر و ابومحمد مانكديم از نسل محمد شجرىاند
و بنوشكر و بنو مردهيم از اين قبيلهاند و ابوالحسن احمد كه داماد حسن بن زيد داعى
الكبير است از نسل على شجريست و داعى الصغير نيز از ايشانست.
فصل دوم:
اما عقب حسن مثنى از پنج پسر است و حسى مثنى را ابومحمد گفتندى و به غايت جميل و
جليل بود و او را داعيه آن بود كه يكى از دختران عم خود امام حسين بن على را به عقد
درآورد امام حسين عليهالسلام دو دختر خود فاطمه و سكينه را بر او عرض كرد و گفت:
اى پسر برادر هر كدام از اين دو كه خواهى اختيار كن تا به عقد تو در آورم حسن مثنى
شرم داشت سر در پيش انداخت امام حسين عليهالسلام گفت: يابن اخى من از براى تو
فاطمه را اختيار كردم و فاطمه را به حسن داد حق تعالى حسن را از دختر امام حسين سه
پسر كرامت فرمود عبدالله محض و ابراهيم عمرو حسن مثلث و ايشان بر همه سادات فخر
كردند كه مادر ما، دختر امام حسين است و پدر ما پسر برادر امام حسين عليهالسلام و
حسن را دو پسر ديگر بود داود و جعفر و مادر ايشان امداود حبيبه روميه اما
ابوسليمان داود بن حسن در حبس منصور دوانيقى افتاد مادرش التجا به امام جعفر صادق
عليهالسلام برد و امام او را دعايى تعليم فرمود كه در روز استفتاح بخوان تا پسرت
از زندان خلاص يابد اما داود آن دعا را روز مذكور خواند و فرزندش از آن حبس نجات
يافت و حالا همان دعا را در روز استفتاح مىخوانند و به دعاى امداود مشهور است و
عقب داود از پسر وى سليمان است و بنوقتاده در مصر و ابوتغلب و رؤساى نصيبين و سادات
آل طاوس همه از نسل سليمانند اما ابوالحسن جعفر بن محمد مرد بزرگ و مشهور بود و
سادات سليقى از نسل محمد بن سليقند كه پسر حسين بن جعفر بوده و عبدالله كه امير
كوفه بوده در زمان مامون خليفه پسر عبدالله بن حسن جعفر است و محمد اورع پسر
عبدالله امير است و بنى المحوس از اولاد اويند بنوالكشبش در ولايت شام از نسل
ابوسليمان بن محمد بن عبداللهاند اما ابو على بن حسن مثلث از اكابر دور خود بود و
ابوالحسن على عباد از اولاد اوست و از اولاد على عابد حسين على شهيد صاحب فخ است كه
در زمان هادى خروج كرد و جماعت سادات علوى با وى بودند هادى كس فرستاد تا همه را
شهيد كردند و از امام محمد تقى عليهالسلام منقول است كه بعد از قضيه كربلا همه را
شهيد كردند و از امام محمد تقى عليهالسلام منقول است كه بعد از قضيه كربلا هيچ
واقعهاى اهل بيت را صعبتر از واقعه فخ نبوده اما عبدالله محض و ابراهيم غمر
كثيرالاولاد بودهاند و از اعقاب ايشان بسيار بزرگان بودهاند و ما شمهاى از عقب
هر يك در وصلى ايراد كنيم.
وصل اول:
عبدالله محض شيخ بنى هاشم بود در زمان خود و او را محض گفتندى يعنى خالص چه خلاصه
دو سبط بود مادرش فاطمه بنت حسن و پدرش حسن بن الحسن و او به غايت شبيه بوده به
حضرت رسالت صلّى الله عليه و آله و سلم و از او پرسيدند: كه شما به چه جهت افضل همه
مردمانيد؟ گفت: به آن كه هر كس را آروز است كه از ما باشد و ما آرزو نمىبريم كه از
ديگران باشيم.
در آرزوى رتبه ما اند ديگران |
|
ما را به رتبت دگران نيست آرزو
|
و عقب او از شش پسر است محمد و ابراهيم و سليمان و يحيى و موسى و ادريس اما محمد
صاحب نفس زكيه كه او را ابوالقاسم مىگفتند و اكابر زمان او را مهدى مىخواندند چه
نام او محمد بوده و كنيتش ابوالقاسم و نام پدرش عبدالله و در حديث مشهور است كه
مهدى از فرزندان من باشد نام او نام من و كنيت او كنيت من و عظماى بنى هاشم همه به
وى مستطهر بودندى و ندافى نسابه از جد خود نقل كرده كه او چهار سال در شكم مادر
بوده و چون متولد شده در ميان دو كتف او خالى سياه بوده برابر بيضهاى و او خروج
كرد در مدينه و امام مالك فتى داد كه مردمان با وى خروج كنند و ابوجعفر دوانقى لشگر
به سر وى فرستاد و او با لشگر خود به استقبال عسگر بيرون آمده محاربه واقع شد و او
را در احجار الزيت به قتل رسيد و او را نفس زكيه لقب دادند و عقب او از پسرش ابى
محمد عبدالله اشرالكابلى است كه او بعد از پدرش گريخته به درياى هند رفت و در كابل
شهيد شد و ابوجعفر نقيب كوفه و ابوالسرايا حسن و ابوالبركات محمد و ابوطالب محدث
همدانى هم از بنى اشرند.
اما ابراهيم قتيل باخمرى كنيت او ابوالحسن بود و قوت او تا حدى نقل كردهاند كه دم
شتر رمنده را بگرفتى و بر جا بداشتى و بودى نيز كه شتر برفتى و دم در دست او بماندى
او از اكابر علما بوده در شب غره رمضان سته ثمان و اربعين و مائه در بصره خروج كرد
و بسى از اكابر با وى بيعت كرده بودند چون امام اعمش عباد بن منصور و به صحت رسيده
كه امام ابوحنيفه كوفى در بيعت او بوده و به خروج با وى و معاونت و نصرت وى فتوى
مىداده و پسر خود حماد را با چهار هزار مرد به نزد وى فرستاد و دانهاى نوشت كه
حفظ امانات و ودايع مردم كه نزد من است مرا مانع ميگردد و الا به تو لاحق شده تقويت
تو كردمى و اين نامه به دست دوانقى افتاد بر ابوحنيفه متغير شده او را ايذايى كرد
كه سبب مردن او گشت آوردهاند كه عجوزهاى به نزد ابوحنيفه آمد و گفت: تو فتوى دادى
پسر مرا به خروج با ابراهيم و او رفت و كشته شد امام فرمود كه كاشكى من به جاى پسر
تو بودمى القصه دوانقى لشگر بر وى فرستاد و ابراهيم نيز از بصره بيرون آمده با آن
لشگر محاربه نمود بعد از انهزام لشگر دوانقى تيرى بر پيشانى وى آمد و شهيد شد در ده
باخمرى و آن قريهايست قريب به كوفه و عقب او از پسرش حسن بود و بس و بنوالارزق و
صاحب خاتم ورزق الله ملقب به جندويس از نسل ويند اما موسى كنيتش ابوالحسن است و چون
لون مباركش به سياهى مايل بود مادرش او را چون لقب داد عقب او از دو پسر است اول
عبدالله كه شيخ صالح گفتندى و او را رضا لقب داده بودند و مامون مىخواست كه او را
ولى عهد سازد ابا نمود و بگريخت و در باديه اقامت نمود تا همانجا دعوت حق را لبيك
اجابت فرمود دوم ابراهيم يوسف و عقب او از ابراهيم يوسف اخضر است و يوسف امير و
ابوجعفر حاكم يمامه و بنوحمدان همه از نسل ويند اما شيخ صالح او را پنج پسر بود
موسى ثانى و سليمان و احمد و يحيى و صالح و از اولاد صالح آل ابىالضحاك اند و آل
حسن و آل منديم اما يحيى ملقبست به سويقى و اولاد او را سويقيون خوانند و
ابوالغنايم و آل ابواحمد از نسل يحيىاند اما احمد ملقب است به سوار كه در حرب لبس
سوار مىنمود و اولاد او را حمديون گويند و ايشان بسيارند همه اهل رياست و حكومت و
بنى عمق و آل المطر و آل حمزه و كراميون و آل عرفه و آل حجاز و آل سلمه و بنى
السراج از نسل احمد مسطورند اما سليمان سيدى وجيه بوده و صاحب باس و سطوت در شجاعت
و سخاوت مذكور و مشهور است گويند او را يك پسر بوده داود نام و داود پنج پسر داشت
ابوالفاتك و عبدالله و حسين شاعر و حسن محترق و على و محمد مصفح اما اعقاب محمد
مصفح اندك بوده و عقب على بن سليمان حسين عابد شهيد است و حسن محترق باديهنشين بود
و اما عقاب او نيز باديهنشين بودند و حسين شاعر را اولاد هست از جمله عبدالله
المكنى بابى الهندى اما ابوالفاتك او را فاتكيون گويند ابوالفاتك صد و بيست و پنج
سال بزيست و اولاد او در مخالف ملوك بودند و او را هشت پسر بود اول اسحاق او را
فارس بنى حسن گفتندى و جود و جرئت و كرم و سطوت خاصه وى بود و از آن اولاد وى و عقب
وى از محمد و على و ادريس و قاسمست دوم محمد و بنوالحجازى در بغداد و طرابلس از نسل
ويند سوم احمد كه او را ابوالجعفر گفتندى صد و بيست و هفت سال بزيست و عقب او
بسيارند همه نقبا و رؤسا و ابوطالب و عباس و قاسم از نسل ويند چهارم صالح ابوالفاتك
و اصح آنست كه اولاد او نماند پنجم جعفر آل مضام از نسل ويند ششم قاسم نسابه و او
نيز معقبست و هياج و سراج از نسل ويند هفتم داود و موسى فارس و حسين بيدار از اولاد
ويند هشتم عبدالرحمن بن ابى الفاتك صد و بيست سال بزيست و بيست و يك پسر داشت از
جمله يازده معقب بودند و ابوطيب داود بن عبدالرحمن كه اولاد او را آل ابىطيب گويند
و او را عقب بسيار است و بنودهاش و بنوعلى و بنوحسان و بنوقاسم و بنويحيى اينها همه
از اولاد ابىطيباند و بنوسجاج و بنومكثر اولاد ويند اما عقب وهاس بن ابى طيب از
شش پسر است محمد و حازم و مختار و مكثر اولاد ويند اما عقب وهاس بن ابىطيب از شش
پسر است محمد و حازم و مختار و مكثر و صالح و حمزه اما حمزة بن وهاس والى مكه
مباركه شد بعد از وفات امير تاج المعالى شكر بن ابىالفتوح و حمزه را از چهار كس
عقب بوده عماره و محمد و ابوالغانم يحيى و امير المخالف عيسى و عيسى را پسرى بود
على نام به ضم عين و فتح لام حاكم و صاحب اختيار مكه بود در ايام او جارالله علامه
شكر الله سعيه كتاب كشاف را به نام او تصنيف كرده و قصايد بسيار در مدح او انشا
نموده و او نيز در مدح زمخشرى ابيات دارد و عقب وى بسيار است اما موسى بن الشيخ
الصالح او را موسى ثانى گويند كنيت او ابوعمر است و در سنه 256 او را شهيد كردند در
ايام معتز از خلفاى عباسى و اولاد او را موسويون گويند و امارت حجاز از آن ايشان
بوده و هجده پسر داشت از يازده تن عقب نمانده و هفت تن معقباند ادريس بن موسى ابى
الرقاع و ابوالشويكات پسران ويند و امير جده و نقيباند به طايح از نسل ايشانند و
آل علقمه از نسل حسن ادريس است يحيى بن موسى ملقب به فقيه است و عبدالله ديباج پسر
اوست و آل ابىلليل از نسل احمد ابن يحيىاند و صالح بن موسى ملقب به ارتست و گويند
ارت پسر او بود و مر او را عقيب نيست حسن بن موسى اولاد وى در ينبوع و نواحى آن
ساكنند و صالح امير فارس كه اولاد او را صالحيون خوانند از نسل محمد بن حسن است و
آل بدرم از آن نسلند على بن موسى پسر وى عبدالله عالمست و اعقاب و اولاد امير بن
موسى و او را عقب بسيار است صلاصله و آل الشرفى و آل نزار و آل يحيى و آل عطيه از
نسل ويند و قطب الاقطاب سيد محى الملة و الدين عبدالقادر قدس سره منسوب به عبدالله
بن يحيى بن محمد الرومى بن داود بن الامير محمد بن اكبر بن موسى الثانى كه او را
ساير گويند كه در مدينه خروج كرد در ايام معتز و عقب او را از پنج كس است اول
عبدالله اكبر اشد از نسل ويند اولاد حسين دوم حسين شديد امر و عقب او از سه پسر است
ابوهاشم و ابوجعفر و ابوالحسن يحيى امير از اولاد ابوالحسن است و حسن محترق از نسل
ابوجعفر و اول كسى كه از بنى الجون در مكه ملك شد او بود و اولاد ابوهاشم را هواشم
گويند و امرا نيز خوانند سوم على و بنى على از اولاد ويند و آل شهم و آل مغن بحله
از نسل علىاند چهارم قاسم و او را و برادر خرد او حسن را كه عقب پنجم است حرانى
گويند كه در حران با اعادى حرب كردند و عقب حسن از سليمان و محمد است و عقب سليمان
از هاشم اما قاسم حرانى را اعقاب و اولاد بسيار است آل كتيم و آل دريس و آل
ابىالطيب.
و از شجره بنومالك معلوم مىشود كه نسب اين شاهزاده بزرگوار ملك اقتدار به قاسم
مىرسد چه والد عالىمقدارش سيد السادات و منشاء البركات سيد صالح الدين موسى از
جانب پدر و نسل على بن مالك است و از طرف والده عفت دثار از نسل سلطان سادات العظام
و برهان نقاوه الكرام جلال الملة و الدين امير سيد بركة بن محمد بن مالك و نسب مالك
بر اين وجه در شجره مسطور است مالك بن الحسن بن الحسين بن كامل بن احمد بن اسماعيل
بن على بن عيسى بن حمزة بن وهاس بن محمد بن شكر بن يحيى بن محمد بن هاشم بن قاسم
الحرانى بن محمد الثابرين موسى الثانى بن عبدالله الشيخ الصالح بن موسى الجون بن
عبدالله المحض بن الحسن المثنى بن الحسن بن على بن ابىطالب عليهالسلام پس دانسته
شد كه سلسله نسب اين شاهزاده عالى حسب از جانب والد بزرگوار به سبط الرسول المؤتمن
اميرالمؤمنين حسن مىرسد و بعد از اطلاع بر اين معنى ببايد دانست كه از طرف والده
عصمت شعار به صاحب قران اعظم قهرمان الامم خاقان الورى معز الدولة و الدين بايقرا
است كه برادر اعيانى سلطان سلطان نشان ابوالغازى سلطان حسين بهادر خان است و ايشان
فرزندان بزرگوار سلطان منصور و او فرزند سلطان بايقرا و او فرزند اميرزاده ميرزا
عمر شيخ و او فرزند حضرت صاحب قران اعظم امير تيمور گوركان و با اين همه مرتبه
شاهزاده عالىمقدار به شرف مصاهرت عالى حضرت شاه ابوالغازى معزز گشته و گوهر يكتا
از آن صدف شرف ظهور نموده مسمى به محمد بركه كه آثار دولت ابد پيوند از صفحات
احوالش ظاهر و مخايل بخت روز افزون از وجنات اقوال و افعالش لايح و باهر.
ان الهلال اذا رايت نموه
صفات او خبرى مىدهد در اول وقت
|
|
ايقنت ان سيصبر بدرا كاملا
كه شاه ملك معالى شود در آخر كار
|
اما يحيى بن عبدالله محض او را صاحب ديلم خوانند كه در گيلان خروج كرد و عقيب او
بسيار است اما سليمان بن عبدالله پسر او محمد را در مغرب اولاد بود و حقيقت احوال
ايشان معلوم نيست اما ادريس بن عبدالله عقب او از پسرش ادريس است و عقب ادريس از
هشت پسر است و هر يك از ايشان در مغرب مملكتى بوده حمزة بن ادريس را سوس اقصى و عمر
را مدينه زيتون و على تاهرتى كه رسول سلطان مصر بوده به سلطان محمود غزنوى از نسل
يحيى بن ادريس است.
وصل دوم:
ابراهيم غمر بن حسن مثنى كنيت او ابواسماعيل است و او را به جهت كثرت جود و سخا غمر
لقب دادند سيد شريف راوى احاديث جد بزرگوار خود و در حبس منصور دوانيقى وفات كرد
نود و نه سال بزيست و عقب او از پسرش اسماعيل ديبا جست و بس و عقب او از حسن ثج است
و ابراهيم طباطبا و عقب حسن ثج از پسرش حسن است و بنوالثج اولاد اويند و عقب او از
ابىجعفر است و از ابى القاسم على بن المعروف به ابن المعيه و صاحب المسجد
عبدالجبار كوفى از آل معيه است و اكابر آل معيه بسيار بودهاند از نقبا و خطبا از
جمله نقيب تاج الدين جعفر كه او را از غايت فصاحت لسان آل حسن گفتندى و ابراهيم
طباطبا پيشواى قوم بوده و سبب تلقيب او به طباطبا آن بوده كه در طفوليت او پدرش
خواسته كه براى او جامهاى بدوزد و او را مخير ساخته ميان جبه و قبا و هنوز زبانش
به كلام فصيح جارى نبوده فرموده كه طباطبا يعنى قباقبا و بعضى گفتند كه او را اهل
سواد بدين لقب خواندند و معنى طباطب به لغت نبطى سيد السادات است و عقب او از سه
فرزند است قاسم رسى و احمد و حسن اما از اولاد طباطبا ابومحمد صوفى مصرى است و
ابوابراهيم و ابوالحسن ملقب به جمل و بنوالمجد و بنوالكركى از نسل حسناند اما احمد
طباطبا كه او را ابوعبدالله گفتندى عقب او از ابى جعفر و ابواسماعيل است و
ابوالبركات و ابوالمكارم از نسل احمدند اما قاسم كنيتش ابومحمد است و به جهت نزول
او در جبل الرس او را رسى گفتندى مردى عفيف و زاهد بوده و عقب او از هفت پسر است
يحيى رسى والى رمله بوده و در آن جا عقب دارد و حسن رسى حاكم و رئيس مدينه بوده
عليان بن حسن از اولاد اوست اسماعيل رسى عقب او از پسر او ابى عبدالله محمد شعرانى
است كه نقيب طالبيان بوده به مصر و عقب محمد شعرانى از اسماعيل پسر اوست كه بعد از
او در مصر منصف نقابت داشت و از ابى القاسم احمد نقيب و نقباى مصر همه شعرانى
بودهاند و سليمان رسى قسيم عدل از او و از اولاد اوست و بنوتورون در بصره از اولاد
محمد بن ابراهيم بن سليمانند و حسين رسى سيدى كريم بود و او را ابىعبدالله گفتندى
پسرش ابوالحسين يحيى هادى امام بزرگ بوده از ائمه زيديه در ايام معتضد در يمن ظهور
كرد و او را هادى الى الحق لقب دادند و اولاد او ملوك و ائمه يمناند و حسن قبلى
پسر اوست و آل ابى العساف القياس از نسل محمد بن
مرتضى بن يحيىاند و احمد بن ابى النصر بن يحيى الهادى او را ناصر لدين الله لقب
دادند و ناصريه از اولاد او بسيارند و عقب ايشان در يمن و خوزستان هست و محمد رسى
نقبا و قضاة شيرازند كه از اولاد اويند و نقيب النقبا و قاضى القضاة قطب الدين
ابوزرعه از اولاد زيد اسودند و او پسر ابراهيم رسى است و ابن طقطقى صاحب اموال و
ضياع و عقار از اولاد قاسم الرسى بن محمد است و موسى رسى به مصر بوده و از عقب او
آن جا بودند و آخر بنى رسى ايشانند و بنى رسى آخر بنى ابراهيم طباطبااند و ايشان
آخر بنى اسماعيل ديباجند و اسماعيل پسر ابراهيم غمر و او پسر حسن بن حسن بن على بن
ابى طالب عليهالسلام اين بود شمهاى از انساب و اعقاب امام حسن عليهالسلام كه بر
سبيل ايجاز و اختصار ذكر يافت و بعد از اين در عقب سبط شهيد شروع مىرود بعون الله
تعالى.(43)