روضة الشهداء

مرحوم ملاحسين واعظى كاشفى

- ۲۲ -


لله الحمد كه از ياورى بخت بلند   به چنين منصب شايسته شدم دولتمند

اهل بيت او را دعا كردند و ايشان را به مدينه رسانيده بازگشت اما راوى گويد: كه چون اهل بيت خبر آمدن اهل بيت شنيدند فغان از ايشان برآمد و اولاد مهاجر و انصار از صغار و كبار حتى زنان و كودكان ايشان قرين ناله و زارى و رفيق گريه و سوگوارى با هزار اضطراب و بى‏قرارى به استقبال ايشان بيرون آمدند و چون امام زين العابدين عليه‏السلام را با دختر امام حسين و خواهران شاهزاده كونين بديدند به درد دل و سوز جگر در غلطيدند و با ديده گريان و سينه بريان مضمون اين كلام به سمع اهل بيت كرام مى‏رسانيدند.

عالمى را جان در اين ماتم پريشان گشته است آفتابى از مدينه رفته سوى كربلا چشم ما همچون رخش در خون دل گشتست غرق   خانه دلها از اين اندوه ويران گشته است‏ با بسى كرب و بلا در خاك پنهان گشته است‏ حال ما مانند گيسويش پريشان گشته است‏

در زهرة الرياض آورده: كه پنج نوبت در مدينه حضرت رسالت صلّى الله عليه و آله و سلم جزع و فزع افتاد كه مردم گمان بردند كه قيامت قائم شده اول آن روز كه حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم در حرب احد بود و شيطان ندا داد كه الا أن محمداً قد قُتِل خروش و فغان از زن و مرد برآمد چنان چه محرمان حجرات طاهرات و بنات هاشم و بتول عذرا بى‏اختيار به جانب احد روان شدند چنان چه شمه‏اى از اين حكايت سبق ذكر يافت و دوم روزى كه حضرت رسالت از اين حجره فانى متوجه رياض جاودانى شد هيچكس نبود از اهل مدينه الا كه در غم و ماتم و غصه و الم بودند سوم وقتى كه خبر شهادت اميرالمؤمنين على عليه‏السلام از كوفه به اسماع اهل مدينه رسيد فغان گرفتند و گوييا كه ماتم پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلم تازه شد چهارم زمانى كه امام حسين عزيمت مكه كرده بود و داعيه كوفه داشت و خواهران و دختران مى‏برد و اهل مدينه استقبال نموده تعزيت در گرفتند اما اهل بيت كه به مدينه درآمدند از گرد راه به روضه مقدسه نبوى صلّى الله عليه و آله و سلم رفته به آواز سوزناك و جگر چاك چاك نعره بر كشيدند كه واجداه وامحمداه واسيداه واسنداه يتيمان خاندان توئيم و غريبان دودمان تو سوزان و گريان از غم فرزندان توييم و محنت‏كشيدگان باديه هجران تو مظلومان صحراى كربلاييم و مهجوران بيابان رنج و عنائيم، لگدكوب جفاى كوفيان بى‏وفاييم و آزرده خنجر شاميان بى‏شرم و حياييم، تشنه‏لبان آب فراتيم، گرمازدگان عقبات عقوباتيم، سلام فرزند دلبند تو آورده‏ايم و از شرارت اشرار پناه به روضه عرش آشيان تو آورده.

يا رسول الله بر آر از روضه سر تا بنگرى در بلاى دشمنان دين گرفتار آمده   اهل بيت خويش را زار و غمناك و حزين‏ كس مبادا در جهان هرگز گرفتار اينچنين‏

اهل بيت گريان و غريوان بودند كه امّ‏سلمه رضى الله عنه از حجره طاهره خود بيرون آمد غريوان و نالان شيشه خاك كربلا كه خون شده بود در دست گرفته و دست دختر امام حسين را كه بيمار بود به دست ديگر گرفته چون اهل بيت مادر مؤمن‏ان را بديدند و آن خاك خون شده را مشاهده كردند درد و سوز ايشان متضاعف و متزايد شد دختران امام حسين عليه‏السلام و خواهرانش ام‏سلمه را در كنار گرفتند و دختر امام را پرسش بسيار كردند بيان اين تعزيت كه بر سر روضه حضرت رسالت صلّى الله عليه و آله و سلم واقع شد از سر حد تقرير متجاوز است و نطاق نطق از احاطه آن عاجز اقاصى و ادانى مدينه در اين ماتم سهيم بودند و خواص و عوام از اين مصيبت در اندوه عظيم.

مطلقا در جهان كون و فساد   كس چنين تعزيت ندارد ياد

ام‏سلمه رضى الله عنها اهل بيت را تسلى بسيار داد و كسانى را كه در ماتم امام حسين عليه‏السلام مى‏گريستند وعده به ثواب بسيار فرمود و گريه براى امام حسين ثواب بى‏نهايت دارد چنان چه قبل از اين گذشت كه گريستن و گريانيدن موجب دخول بهشت است.
در عيون الرضا عليه‏السلام مذكور است كه پسر دعبل خزاعى روايت كرده كه چون پدرم را وفات در رسيد زبانش بسته شد و رويش سياه گشت من از اين واقعه بترسيدم و اين صورت را از مردم پوشيده داشتم و گفتم تا پنهان او را بشستند و دفن كردند و من از جهت وى بسيار ملول و محزون بودم شبانه وى را خواب ديدم كه روى روشن داشت و جامه سفيد نيكو پوشيده بود گفتم: اى پدر حق سبحانه و تعالى با تو چه كرد؟ گفت: مرا بيامرزيد گفتم: به وقت مرگ علامت عجيب بر تو پديد آمد گفت: آرى، سياهى روى و گرفتگى زبان من از آن بود كه خمر مى‏خوردم و چون بمردم و مرا به قبر اندر آوردند همچنان با روى سياه و زبان گنگ بودم كه ناگاه ديدم رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم در آمد و گفت دعبل تويى؟ گفتم: آرى يا رسول الله گفت: بخوان آن مرثيه كه در حق شهيدان اهل بيت من گفته‏اى من برخواندم كه:

لا اضحك الله سن الدهران ضحكت   و آل احمد مظلومون قد قهروا

تا آخر ابيات مى‏خواندم و حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم مى‏گريست چون شعر تمام كردم فرمود: كه نيكو گفته‏اى و مرا شفاعت كرد تا ببخشيدند و اين جامه رسول خداست كه در بر دارم و از اين خبر معلوم مى‏شود كه گريه بر امام حسين مظلوم عليه‏السلام موجب اجر جميل و جزاى جزيلست.

ديده كز بهر شهيد كربلا شد اشكبار از عقيق تشنه شاه شهيدان ياد كن هر كه او امروز گريانست از بهر حسين   يابد از نور سعادت روشنى روز شمار
گوهر اشكى ز بحر ديده خونين ببار
با لب خندان بود فردا به صدر اقتدار

فصل دوم در عقوبت قاتلان امام حسين عليه‏السلام

قبل از اين حديثى از صحيفه رضويه نقل افتاد كه كشنده امام حسين عليه‏السلام در تابوتيست از آتش و دست و پاى او به سلاسل آتشين مقيد و عقوبات وى فزونتر از حد و عد و هم در صحيفه شريفه به اسانيد عاليه حضرت رضويه مذكور است كه حضرت رسالت پناه صلّى الله عليه و آله و سلم فرمود: كه موسى بن عمران بعد از وفات برادرش هارون عليهماالسلام دست دعا به درگاه كبريا برداشت كه الهى برادرم هارون شربت فوات چشيد و رخت از زندان فنا به بوستان بقا كشيد مر او را بيامرز حق سبحانه بدو وحى فرستاد كه اگر از من آمرزش اولين و آخرين‏طلبى تو را اجابت كنم و همه را بيامرزم مگر قاتل حسين بن على عليه‏السلام را كه من به خود انتقام از قاتل او خواهم كشيد.

كسى كو آن چنان خونى بريزد   چنان افتد كه هرگز بر نخيزد

در كنزالغرائب آورده كه مهتر و بزرگتر همه ماران در دوزخ ماريست كه او را شديد گويند هر روز هفتاد بار مى‏لرزد و از او زهر فرو مى‏ريزد و حق سبحانه و تعالى مى‏فرمايد: كه اى شديد چه ميخواهى؟ مى‏گويد: الهى عقوبت قاتلان امام حسين عليه‏السلام را به من حواله كن تا زهرهاى خود را بر ايشان ريزم و حق سبحانه با او مى‏گويد: كه يا شديد ساكن باش كه عقوبت ايشان حواله توست همه را بى‏دريغ خواهى گزيد و در آن عقوبت محنت‏هاى كلى خواهند كشيد اين خود عقوبات آخرت ايشانست كه پايانى ندارد و در دنيا نيز همه محاربان كوفه و شام كه در آن معركه حاضر بوده‏اند از سپاهيان و نظارگيان و آن كه حاضر نبوده اما به قتل امام حسين شادى كرده هر يك به بلاى بزرگ و عذاب اليم مبتلا شدند.
در كنزالغرايب از امام سدى نقل كرده كه از خوارج شخصى نزد ما بود و ما از قتله امام حسين سخن مى‏گفتيم شخصى از اهل مجلس گفت: كه هيچكس شاد نگشت به كشتن امام حسين عليه‏السلام الا آن كه به بدترين مرگى بمرد.
آن خارجى گفت: دروغ مى‏گوييد يا اهل العراق من شاد گشتم به قتل وى و مرا هيچ مكروهى نرسيده است هنوز در مجمع ما بود كه شراره‏اى از چراغ بجست و به قدرت الهى در ريش وى افتاد و آغاز سوختن كرد آن ناكس برخاست و به سوى آب دويده خود را در جوى افكند به هيچ وجه آن آتش فروننشست و در درون آب گوشت و پوست او مى‏سوخت تا در ميان آتش و آب بمرد و سر اغرقوا فادخلوا نارا آنجا بر ديده اولوا الابصار جلوه‏گر گشت.

آب ناداده شهيدان را چون آتش در زدى   بايدت بى شك ميان آب و آتش سوختن‏

شيخ حسن بصرى رحمه الله نقل فرموده كه مردى پيش ما مى‏آمد كه مرا مسائل شرعيه تعليم دهيد و ما را از صحبت وى نفرتى عظيم بود زيرا كه در وقت تكلم از او نتنى مى‏آمد كه هيچ شامه طاقت آن نمى‏آورد و ما را شرم مى‏آمد كه سبب آن نتن از وى باز پرسيم آخر روزى از وى سوال كرديم به غايت خجل‏زده و منفعل شد و گفت: من از حال خود شما را خبر دهم اما مرا رسوا مكنيد بدانيد كه من با آن طايفه بودم كه بر لب آب فرات نگهبانى مى‏كردند تا لشگر امام حسين عليه‏السلام آب برندارند و هر كه مى‏آمد ما او را از آب منع مى‏كرديم بعد از واقعه كربلا شبى در خواب ديدم كه قيامت قايم شده و من در تشنگى عظيم گرفتارم و از هر سو آب مى‏طلبم نمى‏يابم ناگاه ديدم كه حضرت مصطفى صلّى الله عليه و آله و سلم و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام بر لب حوض كوثر نشسته‏اند و برخى از اصحاب بر پاى ايستاده و جمعى سقايان مردم را آب مى‏دهند من پيش حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم آمدم و آب طلبيدم حضرت فرمود: كه آبش دهيد كس آب به من نداد تا سه كرت من استغاثه كردم و هيچكس به فرياد من نرسيد و آبى بر آتش عطش من نزد چهارم بار كه فرياد زدم حضرت رسالت صلّى الله عليه و آله و سلم فرمود: كه چرا آبش نمى‏دهيد؟ گفتند: يا رسول الله اين كس از آنهاست كه بر كنار آب فرات نشسته بود و تشنگان لشگر امام حسين را آب نمى‏داد حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم فرمود: اسقوه قطرانا او را از قطران بياشامانيد چون از آن قطران چشيدم و بيدار گشتم اين نتن با خود يافتم و هر چه مى‏خورم قطران مى‏شود و رايحه آن موجب كراهت مشام مردمانست امام حسن بصرى فرمود: كه تو ديگر نزد ما ميا و آزار خاطر ما روا مدار و او را عذر خواستند و اندك زمانى را به خوارى تمام بمرد.

اعداى تو را دهد خداوند   مرگى كه از آن بتر نباشد

ابوالمفاخر آورده كه مردى را در طواف خانه كعبه ديدند، نقابى به روى فروگذاشته و مى‏گفت: خدايا مرا بيامرز و دانم كه نيامرزى سادات و مشايخ حرم گفتند: اى عزيز نوميدى از رحمت خدا كفر است و هر چند كسى را گناه بسيار و جرم و جنايت بى‏شمار باشد چون به درگاه حق رجوع كند و به توبه و انابه و زارى و ندامت پيش آيد اميد آمرزش هست.

اگرچه جرم بيش از پيش داريم   با لطف خدا اميدواريم‏

تو چرا اظهار نااميدى مى‏كنى و از نيامرزيدن حق خبر مى‏دهى گفت: بيائيد و قصه من بشنويد تا بدانيد كه نوميدى من از چيست؟ گفتند: بگوى تا بشنويم و حصه عبرتى از قصه تو برداريم گفت: من در آن لشگر بودم كه با حضرت امام حسين عليه‏السلام جنگ مى‏كرد و بعد از شهادت آن حضرت رفيق آن خيل كه سر مبارك امام به شام مى‏بردند شدم و ما پنجاه كس بوديم كه نگهبانى آن سرها مى‏كرديم آن مدبران تيره ضمير هرجا كه فرود مى‏آمدند سر مبارك را به ميان مى‏نهادند و گرداگرد آن حلقه زده خمر مى‏خوردند و من از دور در ايشان مى‏نگريستم شبى از شبها بر همان عادت خود بعد از شراب خمر مست شدند و بخفتند من در خواب نمى‏شدم ناگاه آواز ناله‏اى شنيدم و كسى را نمى‏ديدم در اثناى اين حال بالا نگريستم چنان به نظر من درآمد كه در آسمان بگشودند و معاينه ديدم كه خيمه‏اى از نور فرود آمد و جماعتى آمدند سر امام حسين عليه‏السلام را زيارت كردند مردى ديدم با جامه سبز و عمامه سيد بالاى سر من ايستاده پرسيدم اينها چه كسانند؟ گفت: مقربان بارگاه صدميتند يكى جبرئيلست دوم ميكائيل و ديگر اسرافيل كه ناگاه جبرئيل عليه‏السلام به زير خيمه شد و گفت: انزل يا صفى الله فرود آى اى آدم ديدم كه آدم و شيث و ادريث صلوات الرحمن عليهم فرود آمدند و سر امام را زيارت كردند باز به زير خيمه شد و گفت: انزل يا نجى الله ديدم كه نوح و سام و يافث فرود آمدند و نوبت ديگر فرمود: كه انزل يا كليم الله موسى عليه‏السلام و هارون نزول نمودند بار ديگر گفت: انزل يا روح الله عيسى عليه‏السلام و شمعون نازل شدند و هر پيغمبر كه فرود مى‏آمد سر مبارك امام حسين عليه‏السلام را زيارت مى‏كرد و در آخر به زير خيمه رفت و گفت: انزل يا حبيب الله حضرت مصطفى صلّى الله عليه و آله و سلم نزول اجلال ارزانى فرمود با بزرگان صحابه و اشراف اهل بيت چون اميرالمؤمنين على عليه‏السلام و امام حسن و حمزه و جعفر طيار عليهم السلام اما چون رسول خدا از آن خيمه به زير آمد ديدم كه سر امام حسين عليه‏السلام حركت كرده هفتاد قدم پيش‏باز دويد و پيشانى خود بر پشت پاى آن حضرت نهاده به آواز حزين گفت: يا جداه ببين كه از ستمكاران بى‏وفا و نابكاران با جور و جفا به من چه‏ها رسيد سيد عالم صلّى الله عليه و آله و سلم آن سر را برداشت و روى مبارك در روى وى مى‏ماليد و به گريه درآمد و همه انبياء به مرافقت و موافقت آن حضرت مى‏گريستند.

آدم در اين عزا به غم و غصه مبتلاست هان اى خليل ز آتش نمرود دم مزن رنگين چراست پيرهن موسوى ز نيل گويا براى ماتم سلطان دين حسين اينها غم از براى دل مصطفى خورند گر مرتضى بگريد از اين غصه در خورست سوزش بر زمين بود و بس كه بر سپهر   كشتى نوح غرقه طوفان كربلاست‏ اين شعله بين كه در جگر شاه ابتلاست‏ وز دست غصه جبه عيسى چرا قباست‏ چندين خروش و ولوله در خيل انبياست‏ آن خود چه داغهاست كه بر جان مصطفاست‏ ور فاطمه بنالد از اين حالها رواست‏ در هر كه بنگرى به همين داغ مبتلاست‏

جبرئيل عليه‏السلام پيش آمد و گفت: يا رسول الله اگر فرمايى يا اهل كوفه و شام آن كنيم كه با قوم لوط عليه‏السلام كرديم حضرت فرمود: آن مى‏خواهم كه فرداى قيامت بر ايشان خصمى كنم جبرئيل عليه‏السلام گفت: يا سيدالثقلين جمعى ملائكه فرود آمده مى‏گويند كه ما را فرموده‏اند آن فرشتگان حربه‏هاى آتشين داشتند هر كه را حربه بر وى زدندى آتش در وى افتادى و بسوختى تا چهل و نه كس سوخته شد چون نوبت به من رسيد گفتم: الامان يا رسول الله گفت: برو كه لا غفرالله لك خدايت نيامرزاد و من شك ندارم كه سخن پيغمبر خلاف نيست اهل حرم گفتند: چرا نقاب فروگذاشته‏اى؟ گفت: از هول آن واقعه هيات من متغير شده است پس به مبالغه مردم نقاب برداشت رويش چون روى خوك بود و دندان هايش چون دندان گراز كه از دهن بيرون آيد سادات و مشايخ حرم گفتند: دور شو از نزديك ما تا شآمت تو به حاضران نرسد آن شخص نقاب فرو گذاشته از حرم بيرون رفت و هنوز ده قدم از خارج حرم پا بيرون ننهاده بود كه صاعقه‏اى از هوا درآمد و آن بدبخت ناپاك را پاك بسوخت.

از برق ستم هر كه زد آتش به شهيدان وز هر كه الم يافت دل آن شه مظلوم   شد سوخته صاعقه خشم الهى‏ حقا كه بيابد الم نامتناهى‏

راويان معتبر آورده‏اند كه بعد از شهادت امام حسين عليه‏السلام و ساير شهدا هيچ يك از امرا و سرداران لشگر پسر زياد از سواره و پياده و خادم و مخدوم ايشان دمى به آسايش نزدند و آبى به خوشدلى نخوردند و اندك زمانى را هر يك به عقوبتى كه سبب عبرت عالميان بود هلاك شدند در شواهد آورده كه به صحت رسيده است كه هيچ كس از قاتلان امام حسين عليه‏السلام و اصحاب وى نماند كه پيش از مرگ فضيحت نشد و مبتلى نگشت به قتل يا به بلاى ديگر در كنزالغرايب آورده كه بعد از شهادت امام جابر بن يزيد ازدى عمامه معزز وى را برداشته بر سر نهاد فى الحال ديوانه شد و دماغ وى به مرتبه‏اى مخبط گشت كه به سلاسل مقيدش ساختند و در آن قيد فوت شد و به زنجير سلسلة ذرعها سبعون ذراعا مسلسل گشت و جعونه خضرمى قميص مطهرش از تن پاكيزه بر كشيد و بپوشيد ابرص شد و در آن كرته پاك صد و هفده سوراخ شمردند كه آثار زخم‏ها و جراحت‏ها بود و گفته‏اند قميص آن حضرت را عبدالرحمن حصين بپوشيد و مبروص گشت و موى سر و محاسن او فرو ريخت و عبرت عالميان گشت اسود بن حنظله شمشير آن حضرت را بر گرفت علت جذام بر وى پديد آمد و خوره در همه اعضاى وى افتاده سقط گشت مالك بن يسار جوشن امام را برگرفت از عقل بيفتاده ياوه‏گوى شد و مردم با وى هزل و سخريت مى‏كردند و سنگ بر وى مى‏زدند عاقبت كسى بازى بازى سنگى بر سر وى زد و بدان ضربت مغزش پريشان شد و در شواهد آورده كه شمر ذى الجوشن لعنة الله عليه مقدارى زر سرخ در ميان بارهاى امام حسين عليه‏السلام يافته بود و بعضى از آن به دختر خود بخشيده دختر آن را به زرگرى داد تا از براى وى زيور بسازد چون زرگر آن زر را به آتش برد هبا و ناچيز شد چون شمر آن را شنيد زرگر را طلبيد و باقى زر را بدو داده گفت: در حضور من آتش نه چون زرگر آن را در آتش نهاد آن نيز ناچيز شد و مى‏آرند كه شترى چند كه از شاهزاده مانده بود آن بدبختان آن را بكشتند و بپختند چنان تلخ بود كه هيچكس از آن لقمه‏اى نتوانست خورد و قصه عقوبات قاتلان امام حسين عليه‏السلام در دنيا و قتل ايشان به انواع خوارى و مشقت بسيار بر دست ابراهيم بن مالك اشتر و مختار و غير ايشان از دوستداران اهل بيت سيد اخيار در كتب و نسخ بى حد و شمار مسطور و مذكور است و الله اعلم بذات الصدور امام يافعى رحمه الله در كتاب مرآت الجنان آورده كه بعد از قتل امام حسين عليه‏السلام اندك وقتى را سر عبيدالله زياد به دارالاماره كوفه آوردند و آن سر خبيث مذمم را آن جا كه سر مطيب مكرم امام حسين عليه‏السلام نهاده بودند بنهادند و امام ترمذى رحمه الله به سند خود از عمارة بن عمر نقل مى‏كند كه چون سر ابن زياد و اصحاب او را به مسجد كوفه آوردند در رحبه‏اى نهادند من آن جا رسيدم و آواز مردم شنيدم كه مى‏گفتند: آمد آمد ناگاه مارى بيامد و به ميان آن سرها درآمد و به سوراخ بينى ابن زياد رفت و اندك زمانى درنگ كرده بيرون آمد و برفت تا از نظر مردم غايب شد باز فرياد مردم برآمد كه آمد آمد كه همان مار بيامد و همان عمل كه پيشتر كرده بود تكرار نمود و چند نوبت اين عمل مشاهده افتاد امام يافعى فرمود: كه علما فرموده‏اند كه اين مكافات آن فعل بود كه با سر امام حسين عليه‏السلام به ظهور رسانيد و اين از نشانه‏هاى عذاب آشكار ويست و اين نقل در شواهد مذكور است و هم در شواهد آورده كه يكى از بدبختان در مدينه خطبه خواند و به قتل امام حسين عليه‏السلام اظهار شادى و خوشحالى نموئد شب آن در مدينه آوازى شنيدند و صاحب آن را نديدند و سه بيت شنيدند كه مى‏خواند و يكى از آن ابيات اينست:

ايها القاتلون جهلا حسينا   ابشروا بالعذاب و التنكيل‏

يعنى اى كشندگان حسين از روى جهل و بى‏خردى مژده باد شما را به عذاب دوزخ و به بند بودن در سخن سجين و ترجمه بيت ديگر آنست كه هر كه در آسمانست بر شما نفرين مى‏كند از ارواح انبيا و ملائكه و گروه مقربان و معنى بيت سوم آنست كه شما لعنت كرده شده‏ايد به زبان پسر داود يعنى سليمان عليهماالسلام و به زبان عيسى عليه‏السلام كه صاحب انجيلست و هم در شواهد نقل كرده كه يكى از غازيان ارض روم گفته است كه در يكى از كنايس ايشان ديدم كه نوشته بودند:

أترجو أمة قتلت حسينا   شفاعة جده يوم الحساب‏

پرسيدم: كه اين را كه نوشته گفتند: نمى‏دانيم و ابوالمفاخر فرمود كه اين چهار بيتست و تاريخ نوشتن اين ابيات هم در تحت آن بوده حساب كرده‏اند به سيصد سال پيش از مبعث حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم بوده و ترجمه اين بيت كه مذكور شد اينست كه آيا اميد مى‏دارند استفهام بر سبيل تعجب است يعنى چگونه اميدوارند گروهى كه امام حسين عليه‏السلام را شهيد كنند شفاعت حد او را در روز شمار و بس غريب است كه كسى فرزند كسى را به ظلم و جفا به قتل رساند و خواهد كه پدر مظلوم مقتول او را شفاعت كند.

تعجب است مر از آن لعين كه از سر جهل بريخت خون حسين و هنوز مى‏دارد   نداشت حرمت فرزند پاكى مصطفوى‏ طمع به لطف خدا و شفاعت نبوى‏

اميد به غايت الهى و حمايت حضرت رسالت پناهى آنست كه از مواهب فضل احدى و ميامن لطف احمدى صلّى الله عليه و آله و سلم قسطى اتم و اكمل و سهمى اعم و اشمل به روزگار محنت‏زدگان آخرالزمان كه در ماتم شاه شهيدان با ديده گريان و سينه بريان حاضر مى‏شوند و حكايات جگرسوز و روايات غم‏اندوز و شنونده و چاپ‏كننده و نويسنده را از مثوبات آن نوشندگان شربت شهادت و كرامت و آن پوشندگان خلعت سعادت محروم و بى‏بهره نگذارد.

اى جهان آفرين به جان حسين كه رسانى ثواب آن شهدا   به غم و درد بى كران حسين به مصيبت‏رسيدگان حسين‏

خاتمه در ذكر اولاد سبطين و سلسله نسب بعضى از ايشان

ببايد دانست كه حضرت اميرالمؤمنين على عليه‏السلام را به قول اشهر سى و شش فرزند بود هجده پسر و هجده دختر و شيخ شرف الدين عبيدالله نسابه فرموده كه نوزده پسر بودند شش در حال حيات آن حضرت متوفى شده‏اند محسن و يحيى و عبيدالله با سه پسر ديگر و سيزده پسر ديگر بعد از حضرت امير بوده‏اند حسن و حسين و محمد حنفيه و ابوبكر و عمر و عثمان و عون و جعفر و عبدالله و عباس و شش از ايشان در كربلا شربت شهادت چشيده‏اند ابوبكر كه محمد اصغر نام داشت و عثمان و عون و جعفر و عبدالله و عباس و به قولى عمر على هم، در آن حرب بود و به شرف شهادت فايز گشت و از پنج پسر ايشان عقب مانده حسن و حسين و محمد اكبر كه محمد حنفيه گويند و عباس شهيد و عمر اطراف و ما اينجا ذكر جمعى از مشاهير اعقاب سبطين سيدين سندين بر سبيل اجمال ياد كنيم در دو مقصد:
مقصد اول: در عقب سبط شهيد ابى محمد حسن بن على بن ابى طالب عليه‏السلام كه اكبر اولاد آن حضرت است
و وى امام دوم است لقب وى مجتبى و سيد و ولادت وى در منتصف رمضان سنه ثلث من الهجرة و عمر شريفش چهل و شش سال و پنج ماه و نيم بود و آن حضرت را شانزده فرزند بود يازده پسر زيد و حسن مثنى و حسين و طلحه و اسماعيل و عبدالله و حمزه و يعقوب و عبدالرحمن و عمر و قاسم از اين جمله عبدالله و قاسم با عم بزرگوار خود در كربلا حاضر بودند و به عز شهادت فائز گشته عزيمت دارالقرار فرمودند از چهار پسر او عقب ماندند زيد و حسن و حسين اثرم و عمر اما اولاد حسين و عمر زود در گذشتند و از ايشان عقب نماند و از دو پسر زيد و حسن مثنى عقب ماند و كثرت سادات حسنى و اختيار و اقتدار ايشان كالشمس فى وسط النهار به حد اشتهار رسيده مرآت آفتاب چه محتاج صيقل است.
و در اين اوراق بعضى از اكابر از نسل اين دو بزرگوار كه علم ظهور برافروخته‏اند ياد كنيم به طريقى كه سيد حبيب نسيب جمال الدين احمد عتبه رحمه الله در مؤلفات خود آورده و ذكر عقب هر يك بر سبيل اختصار در فصلى جداگانه بياريم.
فصل اول:
اما عقب زيد بن حسن كه او را ابوالحسن گفتندى از پسر او حسن بن زيد است كه كنيت او ابومحمد بود در زمان دوانقى امارت مدينه تعلق بدو داشت و او را از هفت پسر عقب است ابومحمد قاسم و ابوالحسن على و ابوطاهر زيد و ابواسحاق ابراهيم و ابو زيد عبدالله و ابوالحسن اسحق و ابومحمد اسماعيل و اولاد چهار تن‏اند كند و از آن سه بسيار از آنها كه كمتر بودند يكى اسحق است و از نسل او قبيله خطيبانند دوم زيد از نسل او بنى‏طاهر و در ايشان اختلافست سوم عبدالله و اولادى وى اندك بوده‏اند چهارم ابراهيم و فرزندان او به غربت افتادند در طرف ارمنيه و نصيبين و بلاد حبشه اما آنها كه اولاد ايشان بسيار بوده‏اند يكى اسمعيل است كه داعى الكبير و داعى الاول نيز گويند و مدتى در طبرستان پادشاه بوده و نسل او و قبايل ايشان بسيار است و ديگر على است كه امام عبدالعظيم كه در مسجد الشجره به نواحى رى آسوده است و مزار وى حاجت رواى خلق است از فرزندان اوست و ايشان را نيز بيوت و عشاير زياده از حد است سوم قاسم و اصح آنست كه عقب وى از عبدالرحمن شجريست و محمد بطحانى و بس اما بطحانيان بسيارند و سيد مويد ابوالحسن احمد و برادرش سيد ناطق به حق از نسل هارون بطحانى‏اند و ابوتراب النقيب و ابوالحسن المحدث از نسل عيسى بن بطحان و ابوزيد مشهور به ابن الزمريه از نسل موسى بطحانى و ابوالحسين اطروف و ابوالفضل الملقب بالراضى كه نسبت سادات گلستانه اصفهان به وى مى‏رسد از نسل حسن بن قاسم بطحانى‏انتد و داعى الجليل كه پادشاه ديالمه بود و يكى از ائمه زيديه است هم از نسل عبدالرحمان است و بعضى گفته‏اند شجريست نه بطحانى و سادات درازگيسو آمل و طبرستان هم از نسل عبدالرحمانند اما شجريان ايشان نيز جمعى بوده‏اند بزرگوار محمد اعلم و حسن زرين كمر و ابومحمد مانكديم از نسل محمد شجرى‏اند و بنوشكر و بنو مردهيم از اين قبيله‏اند و ابوالحسن احمد كه داماد حسن بن زيد داعى الكبير است از نسل على شجريست و داعى الصغير نيز از ايشانست.
فصل دوم:
اما عقب حسن مثنى از پنج پسر است و حسى مثنى را ابومحمد گفتندى و به غايت جميل و جليل بود و او را داعيه آن بود كه يكى از دختران عم خود امام حسين بن على را به عقد درآورد امام حسين عليه‏السلام دو دختر خود فاطمه و سكينه را بر او عرض كرد و گفت: اى پسر برادر هر كدام از اين دو كه خواهى اختيار كن تا به عقد تو در آورم حسن مثنى شرم داشت سر در پيش انداخت امام حسين عليه‏السلام گفت: يابن اخى من از براى تو فاطمه را اختيار كردم و فاطمه را به حسن داد حق تعالى حسن را از دختر امام حسين سه پسر كرامت فرمود عبدالله محض و ابراهيم عمرو حسن مثلث و ايشان بر همه سادات فخر كردند كه مادر ما، دختر امام حسين است و پدر ما پسر برادر امام حسين عليه‏السلام و حسن را دو پسر ديگر بود داود و جعفر و مادر ايشان ام‏داود حبيبه روميه اما ابوسليمان داود بن حسن در حبس منصور دوانيقى افتاد مادرش التجا به امام جعفر صادق عليه‏السلام برد و امام او را دعايى تعليم فرمود كه در روز استفتاح بخوان تا پسرت از زندان خلاص يابد اما داود آن دعا را روز مذكور خواند و فرزندش از آن حبس نجات يافت و حالا همان دعا را در روز استفتاح مى‏خوانند و به دعاى ام‏داود مشهور است و عقب داود از پسر وى سليمان است و بنوقتاده در مصر و ابوتغلب و رؤساى نصيبين و سادات آل طاوس همه از نسل سليمانند اما ابوالحسن جعفر بن محمد مرد بزرگ و مشهور بود و سادات سليقى از نسل محمد بن سليقند كه پسر حسين بن جعفر بوده و عبدالله كه امير كوفه بوده در زمان مامون خليفه پسر عبدالله بن حسن جعفر است و محمد اورع پسر عبدالله امير است و بنى المحوس از اولاد اويند بنوالكشبش در ولايت شام از نسل ابوسليمان بن محمد بن عبدالله‏اند اما ابو على بن حسن مثلث از اكابر دور خود بود و ابوالحسن على عباد از اولاد اوست و از اولاد على عابد حسين على شهيد صاحب فخ است كه در زمان هادى خروج كرد و جماعت سادات علوى با وى بودند هادى كس فرستاد تا همه را شهيد كردند و از امام محمد تقى عليه‏السلام منقول است كه بعد از قضيه كربلا همه را شهيد كردند و از امام محمد تقى عليه‏السلام منقول است كه بعد از قضيه كربلا هيچ واقعه‏اى اهل بيت را صعبتر از واقعه فخ نبوده اما عبدالله محض و ابراهيم غمر كثيرالاولاد بوده‏اند و از اعقاب ايشان بسيار بزرگان بوده‏اند و ما شمه‏اى از عقب هر يك در وصلى ايراد كنيم.
وصل اول:
عبدالله محض شيخ بنى هاشم بود در زمان خود و او را محض گفتندى يعنى خالص چه خلاصه دو سبط بود مادرش فاطمه بنت حسن و پدرش حسن بن الحسن و او به غايت شبيه بوده به حضرت رسالت صلّى الله عليه و آله و سلم و از او پرسيدند: كه شما به چه جهت افضل همه مردمانيد؟ گفت: به آن كه هر كس را آروز است كه از ما باشد و ما آرزو نمى‏بريم كه از ديگران باشيم.

در آرزوى رتبه ما اند ديگران   ما را به رتبت دگران نيست آرزو

و عقب او از شش پسر است محمد و ابراهيم و سليمان و يحيى و موسى و ادريس اما محمد صاحب نفس زكيه كه او را ابوالقاسم مى‏گفتند و اكابر زمان او را مهدى مى‏خواندند چه نام او محمد بوده و كنيتش ابوالقاسم و نام پدرش عبدالله و در حديث مشهور است كه مهدى از فرزندان من باشد نام او نام من و كنيت او كنيت من و عظماى بنى هاشم همه به وى مستطهر بودندى و ندافى نسابه از جد خود نقل كرده كه او چهار سال در شكم مادر بوده و چون متولد شده در ميان دو كتف او خالى سياه بوده برابر بيضه‏اى و او خروج كرد در مدينه و امام مالك فتى داد كه مردمان با وى خروج كنند و ابوجعفر دوانقى لشگر به سر وى فرستاد و او با لشگر خود به استقبال عسگر بيرون آمده محاربه واقع شد و او را در احجار الزيت به قتل رسيد و او را نفس زكيه لقب دادند و عقب او از پسرش ابى محمد عبدالله اشرالكابلى است كه او بعد از پدرش گريخته به درياى هند رفت و در كابل شهيد شد و ابوجعفر نقيب كوفه و ابوالسرايا حسن و ابوالبركات محمد و ابوطالب محدث همدانى هم از بنى اشرند.
اما ابراهيم قتيل باخمرى كنيت او ابوالحسن بود و قوت او تا حدى نقل كرده‏اند كه دم شتر رمنده را بگرفتى و بر جا بداشتى و بودى نيز كه شتر برفتى و دم در دست او بماندى او از اكابر علما بوده در شب غره رمضان سته ثمان و اربعين و مائه در بصره خروج كرد و بسى از اكابر با وى بيعت كرده بودند چون امام اعمش عباد بن منصور و به صحت رسيده كه امام ابوحنيفه كوفى در بيعت او بوده و به خروج با وى و معاونت و نصرت وى فتوى مى‏داده و پسر خود حماد را با چهار هزار مرد به نزد وى فرستاد و دانه‏اى نوشت كه حفظ امانات و ودايع مردم كه نزد من است مرا مانع ميگردد و الا به تو لاحق شده تقويت تو كردمى و اين نامه به دست دوانقى افتاد بر ابوحنيفه متغير شده او را ايذايى كرد كه سبب مردن او گشت آورده‏اند كه عجوزه‏اى به نزد ابوحنيفه آمد و گفت: تو فتوى دادى پسر مرا به خروج با ابراهيم و او رفت و كشته شد امام فرمود كه كاشكى من به جاى پسر تو بودمى القصه دوانقى لشگر بر وى فرستاد و ابراهيم نيز از بصره بيرون آمده با آن لشگر محاربه نمود بعد از انهزام لشگر دوانقى تيرى بر پيشانى وى آمد و شهيد شد در ده باخمرى و آن قريه‏ايست قريب به كوفه و عقب او از پسرش حسن بود و بس و بنوالارزق و صاحب خاتم ورزق الله ملقب به جندويس از نسل ويند اما موسى كنيتش ابوالحسن است و چون لون مباركش به سياهى مايل بود مادرش او را چون لقب داد عقب او از دو پسر است اول عبدالله كه شيخ صالح گفتندى و او را رضا لقب داده بودند و مامون مى‏خواست كه او را ولى عهد سازد ابا نمود و بگريخت و در باديه اقامت نمود تا همانجا دعوت حق را لبيك اجابت فرمود دوم ابراهيم يوسف و عقب او از ابراهيم يوسف اخضر است و يوسف امير و ابوجعفر حاكم يمامه و بنوحمدان همه از نسل ويند اما شيخ صالح او را پنج پسر بود موسى ثانى و سليمان و احمد و يحيى و صالح و از اولاد صالح آل ابى‏الضحاك اند و آل حسن و آل منديم اما يحيى ملقبست به سويقى و اولاد او را سويقيون خوانند و ابوالغنايم و آل ابواحمد از نسل يحيى‏اند اما احمد ملقب است به سوار كه در حرب لبس سوار مى‏نمود و اولاد او را حمديون گويند و ايشان بسيارند همه اهل رياست و حكومت و بنى عمق و آل المطر و آل حمزه و كراميون و آل عرفه و آل حجاز و آل سلمه و بنى السراج از نسل احمد مسطورند اما سليمان سيدى وجيه بوده و صاحب باس و سطوت در شجاعت و سخاوت مذكور و مشهور است گويند او را يك پسر بوده داود نام و داود پنج پسر داشت ابوالفاتك و عبدالله و حسين شاعر و حسن محترق و على و محمد مصفح اما اعقاب محمد مصفح اندك بوده و عقب على بن سليمان حسين عابد شهيد است و حسن محترق باديه‏نشين بود و اما عقاب او نيز باديه‏نشين بودند و حسين شاعر را اولاد هست از جمله عبدالله المكنى بابى الهندى اما ابوالفاتك او را فاتكيون گويند ابوالفاتك صد و بيست و پنج سال بزيست و اولاد او در مخالف ملوك بودند و او را هشت پسر بود اول اسحاق او را فارس بنى حسن گفتندى و جود و جرئت و كرم و سطوت خاصه وى بود و از آن اولاد وى و عقب وى از محمد و على و ادريس و قاسمست دوم محمد و بنوالحجازى در بغداد و طرابلس از نسل ويند سوم احمد كه او را ابوالجعفر گفتندى صد و بيست و هفت سال بزيست و عقب او بسيارند همه نقبا و رؤسا و ابوطالب و عباس و قاسم از نسل ويند چهارم صالح ابوالفاتك و اصح آنست كه اولاد او نماند پنجم جعفر آل مضام از نسل ويند ششم قاسم نسابه و او نيز معقبست و هياج و سراج از نسل ويند هفتم داود و موسى فارس و حسين بيدار از اولاد ويند هشتم عبدالرحمن بن ابى الفاتك صد و بيست سال بزيست و بيست و يك پسر داشت از جمله يازده معقب بودند و ابوطيب داود بن عبدالرحمن كه اولاد او را آل ابى‏طيب گويند و او را عقب بسيار است و بنودهاش و بنوعلى و بنوحسان و بنوقاسم و بنويحيى اينها همه از اولاد ابى‏طيب‏اند و بنوسجاج و بنومكثر اولاد ويند اما عقب وهاس بن ابى طيب از شش پسر است محمد و حازم و مختار و مكثر اولاد ويند اما عقب وهاس بن ابى‏طيب از شش پسر است محمد و حازم و مختار و مكثر و صالح و حمزه اما حمزة بن وهاس والى مكه مباركه شد بعد از وفات امير تاج المعالى شكر بن ابى‏الفتوح و حمزه را از چهار كس عقب بوده عماره و محمد و ابوالغانم يحيى و امير المخالف عيسى و عيسى را پسرى بود على نام به ضم عين و فتح لام حاكم و صاحب اختيار مكه بود در ايام او جارالله علامه شكر الله سعيه كتاب كشاف را به نام او تصنيف كرده و قصايد بسيار در مدح او انشا نموده و او نيز در مدح زمخشرى ابيات دارد و عقب وى بسيار است اما موسى بن الشيخ الصالح او را موسى ثانى گويند كنيت او ابوعمر است و در سنه 256 او را شهيد كردند در ايام معتز از خلفاى عباسى و اولاد او را موسويون گويند و امارت حجاز از آن ايشان بوده و هجده پسر داشت از يازده تن عقب نمانده و هفت تن معقب‏اند ادريس بن موسى ابى الرقاع و ابوالشويكات پسران ويند و امير جده و نقيب‏اند به طايح از نسل ايشانند و آل علقمه از نسل حسن ادريس است يحيى بن موسى ملقب به فقيه است و عبدالله ديباج پسر اوست و آل ابى‏لليل از نسل احمد ابن يحيى‏اند و صالح بن موسى ملقب به ارتست و گويند ارت پسر او بود و مر او را عقيب نيست حسن بن موسى اولاد وى در ينبوع و نواحى آن ساكنند و صالح امير فارس كه اولاد او را صالحيون خوانند از نسل محمد بن حسن است و آل بدرم از آن نسلند على بن موسى پسر وى عبدالله عالمست و اعقاب و اولاد امير بن موسى و او را عقب بسيار است صلاصله و آل الشرفى و آل نزار و آل يحيى و آل عطيه از نسل ويند و قطب الاقطاب سيد محى الملة و الدين عبدالقادر قدس سره منسوب به عبدالله بن يحيى بن محمد الرومى بن داود بن الامير محمد بن اكبر بن موسى الثانى كه او را ساير گويند كه در مدينه خروج كرد در ايام معتز و عقب او را از پنج كس است اول عبدالله اكبر اشد از نسل ويند اولاد حسين دوم حسين شديد امر و عقب او از سه پسر است ابوهاشم و ابوجعفر و ابوالحسن يحيى امير از اولاد ابوالحسن است و حسن محترق از نسل ابوجعفر و اول كسى كه از بنى الجون در مكه ملك شد او بود و اولاد ابوهاشم را هواشم گويند و امرا نيز خوانند سوم على و بنى على از اولاد ويند و آل شهم و آل مغن بحله از نسل على‏اند چهارم قاسم و او را و برادر خرد او حسن را كه عقب پنجم است حرانى گويند كه در حران با اعادى حرب كردند و عقب حسن از سليمان و محمد است و عقب سليمان از هاشم اما قاسم حرانى را اعقاب و اولاد بسيار است آل كتيم و آل دريس و آل ابى‏الطيب.
و از شجره بنومالك معلوم مى‏شود كه نسب اين شاهزاده بزرگوار ملك اقتدار به قاسم مى‏رسد چه والد عالى‏مقدارش سيد السادات و منشاء البركات سيد صالح الدين موسى از جانب پدر و نسل على بن مالك است و از طرف والده عفت دثار از نسل سلطان سادات العظام و برهان نقاوه الكرام جلال الملة و الدين امير سيد بركة بن محمد بن مالك و نسب مالك بر اين وجه در شجره مسطور است مالك بن الحسن بن الحسين بن كامل بن احمد بن اسماعيل بن على بن عيسى بن حمزة بن وهاس بن محمد بن شكر بن يحيى بن محمد بن هاشم بن قاسم الحرانى بن محمد الثابرين موسى الثانى بن عبدالله الشيخ الصالح بن موسى الجون بن عبدالله المحض بن الحسن المثنى بن الحسن بن على بن ابى‏طالب عليه‏السلام پس دانسته شد كه سلسله نسب اين شاهزاده عالى حسب از جانب والد بزرگوار به سبط الرسول المؤتمن اميرالمؤمنين حسن مى‏رسد و بعد از اطلاع بر اين معنى ببايد دانست كه از طرف والده عصمت شعار به صاحب قران اعظم قهرمان الامم خاقان الورى معز الدولة و الدين بايقرا است كه برادر اعيانى سلطان سلطان نشان ابوالغازى سلطان حسين بهادر خان است و ايشان فرزندان بزرگوار سلطان منصور و او فرزند سلطان بايقرا و او فرزند اميرزاده ميرزا عمر شيخ و او فرزند حضرت صاحب قران اعظم امير تيمور گوركان و با اين همه مرتبه شاهزاده عالى‏مقدار به شرف مصاهرت عالى حضرت شاه ابوالغازى معزز گشته و گوهر يكتا از آن صدف شرف ظهور نموده مسمى به محمد بركه كه آثار دولت ابد پيوند از صفحات احوالش ظاهر و مخايل بخت روز افزون از وجنات اقوال و افعالش لايح و باهر.

ان الهلال اذا رايت نموه صفات او خبرى مى‏دهد در اول وقت   ايقنت ان سيصبر بدرا كاملا كه شاه ملك معالى شود در آخر كار

اما يحيى بن عبدالله محض او را صاحب ديلم خوانند كه در گيلان خروج كرد و عقيب او بسيار است اما سليمان بن عبدالله پسر او محمد را در مغرب اولاد بود و حقيقت احوال ايشان معلوم نيست اما ادريس بن عبدالله عقب او از پسرش ادريس است و عقب ادريس از هشت پسر است و هر يك از ايشان در مغرب مملكتى بوده حمزة بن ادريس را سوس اقصى و عمر را مدينه زيتون و على تاهرتى كه رسول سلطان مصر بوده به سلطان محمود غزنوى از نسل يحيى بن ادريس است.
وصل دوم:
ابراهيم غمر بن حسن مثنى كنيت او ابواسماعيل است و او را به جهت كثرت جود و سخا غمر لقب دادند سيد شريف راوى احاديث جد بزرگوار خود و در حبس منصور دوانيقى وفات كرد نود و نه سال بزيست و عقب او از پسرش اسماعيل ديبا جست و بس و عقب او از حسن ثج است و ابراهيم طباطبا و عقب حسن ثج از پسرش حسن است و بنوالثج اولاد اويند و عقب او از ابى‏جعفر است و از ابى القاسم على بن المعروف به ابن المعيه و صاحب المسجد عبدالجبار كوفى از آل معيه است و اكابر آل معيه بسيار بوده‏اند از نقبا و خطبا از جمله نقيب تاج الدين جعفر كه او را از غايت فصاحت لسان آل حسن گفتندى و ابراهيم طباطبا پيشواى قوم بوده و سبب تلقيب او به طباطبا آن بوده كه در طفوليت او پدرش خواسته كه براى او جامه‏اى بدوزد و او را مخير ساخته ميان جبه و قبا و هنوز زبانش به كلام فصيح جارى نبوده فرموده كه طباطبا يعنى قباقبا و بعضى گفتند كه او را اهل سواد بدين لقب خواندند و معنى طباطب به لغت نبطى سيد السادات است و عقب او از سه فرزند است قاسم رسى و احمد و حسن اما از اولاد طباطبا ابومحمد صوفى مصرى است و ابوابراهيم و ابوالحسن ملقب به جمل و بنوالمجد و بنوالكركى از نسل حسن‏اند اما احمد طباطبا كه او را ابوعبدالله گفتندى عقب او از ابى جعفر و ابواسماعيل است و ابوالبركات و ابوالمكارم از نسل احمدند اما قاسم كنيتش ابومحمد است و به جهت نزول او در جبل الرس او را رسى گفتندى مردى عفيف و زاهد بوده و عقب او از هفت پسر است يحيى رسى والى رمله بوده و در آن جا عقب دارد و حسن رسى حاكم و رئيس مدينه بوده عليان بن حسن از اولاد اوست اسماعيل رسى عقب او از پسر او ابى عبدالله محمد شعرانى است كه نقيب طالبيان بوده به مصر و عقب محمد شعرانى از اسماعيل پسر اوست كه بعد از او در مصر منصف نقابت داشت و از ابى القاسم احمد نقيب و نقباى مصر همه شعرانى بوده‏اند و سليمان رسى قسيم عدل از او و از اولاد اوست و بنوتورون در بصره از اولاد محمد بن ابراهيم بن سليمانند و حسين رسى سيدى كريم بود و او را ابى‏عبدالله گفتندى پسرش ابوالحسين يحيى هادى امام بزرگ بوده از ائمه زيديه در ايام معتضد در يمن ظهور كرد و او را هادى الى الحق لقب دادند و اولاد او ملوك و ائمه يمن‏اند و حسن قبلى پسر اوست و آل ابى العساف القياس از نسل محمد بن مرتضى بن يحيى‏اند و احمد بن ابى النصر بن يحيى الهادى او را ناصر لدين الله لقب دادند و ناصريه از اولاد او بسيارند و عقب ايشان در يمن و خوزستان هست و محمد رسى نقبا و قضاة شيرازند كه از اولاد اويند و نقيب النقبا و قاضى القضاة قطب الدين ابوزرعه از اولاد زيد اسودند و او پسر ابراهيم رسى است و ابن طقطقى صاحب اموال و ضياع و عقار از اولاد قاسم الرسى بن محمد است و موسى رسى به مصر بوده و از عقب او آن جا بودند و آخر بنى رسى ايشانند و بنى رسى آخر بنى ابراهيم طباطبااند و ايشان آخر بنى اسماعيل ديباجند و اسماعيل پسر ابراهيم غمر و او پسر حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليه‏السلام اين بود شمه‏اى از انساب و اعقاب امام حسن عليه‏السلام كه بر سبيل ايجاز و اختصار ذكر يافت و بعد از اين در عقب سبط شهيد شروع مى‏رود بعون الله تعالى.(43)