روضة الشهداء

مرحوم ملاحسين واعظى كاشفى

- ۶ -


رو از براى سر دين خويش تاجى ساز
ز دل عداوت او دور دار تا نخورى
گواه پاكى اصلت ولاى شاهى دان
  ز خاك پاى جوانمرد وال من والاه
ز تيغ لفظ نبى زخم عاد من عاداه
كه بر كمال معانيش هل اتى است گواه

و به وقت نقل اين حديث در درج الدرر آورده كه از فحواى اين خبر معتبر معلوم مى‏شود كه دوستى مهر سپهر لا فتى يعنى على مرتضى در كمال ايمان دخل تمام دارد و بغض او و اولاد او عياذاً بالله شخص را در سلسله هالكان مى‏اندازد.

هر كه را هست با على كينه
نيست در دستش آستين پدر(30)
  در سخن حاجت درازى نيست
دامن مادرش نمازى نيست

و روايتى آنست كه به همين وقت در غدير خم فرمود: كه گوييا مرا به عالم بقا خواندند و من اجابت نمودم بدانيد كه من در ميان شما دو امر مهم عظيم مى‏گذارم يكى از ديگرى بزرگترست قرآن و اهل بيت من؛ ببينيد و تأمل و احتياط كنيد كه بعد از من با آن دو امر چگونه سلوك خواهيد كرد و رعايت حقوق آن به چه كيفيت بجاى خواهيد آورد و آن دو امر از يكديگر جدا نخواهند شد تا در لب حوض كوثر به من رسند بزرگى فرمود: كه حضرت رسالت صلّى الله عليه و آله و سلم امت را به حوض كوثر وعده مى‏داده و بعضى از اين امت بى‏حميت جگرگوشگان را گرسنه و تشنه به شربت زهر و ضربت قهر هلاك كردند.

اى به جاى تو من وفا كرده
بوده بيگانه و تو را با حق من
تو را چون به حشر تشنه شوى
در مكافات تو حسين مرا
آن حسينى كه جبرئيل او را
فاطمه از براى تربيتش
  تو مكافات آن جفا كرده
به نصيحت من آشنا كرده
وعده شربت صفا كرده
به غم آب مبتلا كرده
هر كجا ديده مرحبا كرده
صد سحرگاه ربنا كرده

در مقتل نورالائمه خوارزمى آورده كه: وقتى حسين با كودكان در محله‏اى از محلات مدينه بازى مى‏كرد و خواجه عالم صلّى الله عليه و آله و سلم از گوشه‏اى در آمد و قصد كرد تا حسين را بگيرد حسين در ميان كودكان مى‏گريخت و خواجه از پى او مى‏تاخت و او را به چپ و راست مى‏انداخت حضرت گفت: حسينا اين چه گريزپاييست حسين گفت: شاها نمى‏گريزم تو را به جست و جوى آرم آرى معشوق كه از جوينده گريز مى‏كند نه فكر پرهيز مى‏كند بلكه عاشق را در طلب خود تيز مى‏كند.
القصه؛ خواجه عالم او را بگرفت و تنگش در كنار كشيد و دست دعا بر آورد كه اللهم انى احبه فاحبه و احب من يحبه بار خدايا من حسين را دوست مى‏دارم، تو هم او را دوست دار و دوست دار كسى را كه دوست دارد او را در آن ساعت از عالم غيب پيام رسيد كه اى حبيب من اين جگرگوشه تو بر تابه گرم كربلا بريان خواهد شد و آب از اين ريحانه گلشن نبوت باز خواهند گرفت و بر درگاه ما لب تشنه دوست دارند و در راه ما رخساره به خون آلوده طلبند مقربان ما سوگند به سرهاى بريده محبان خورند لاجرم او و پدر و برادر او به سعادت شهادت بدرگاه ما خواهند آمد علىّ بضربتى و حسن بشربتى و حسين بحربتى.

آن يكى را ضربت تيغ بلا بر فرق سر
ديگرى با حلق تشنه خورده تيغ آبدار
  و آن دگر را شربت زهر عنا در كام دل
خاك دشت كربلا از خون پاكش گشته گل

آورده‏اند كه در ايام منا در حجةالوداع سوره كريمه اذا جاء نصر الله و الفتح فرود آمد، حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم با جبرئيل گفت: اى برادر گوئيا كه مرا خبردار مى‏گردانند كه از اين عالم مى‏بايد رفت جبرئيل گفت: يا رسول الله و للآخرة خير لك من الاولى هر آينه عالم بقا تو را بهتر است از دار فنا. آن حضرت بعد از نزول اين سوره در كار آخرت بيشتر جد و جهد مى‏فرمود و كلمات سبحانك اللهم اغفر لى انك انت التواب الرحيم تكرار مى‏نمود گفتند: يا رسول الله چونست كه اين كلمات را بسيار مى‏گويى؟ فرمود: كه بدانيد و آگاه باشيد كه مرا به عالم بقا خوانده‏اند و در گريه شد گفتند: اى سيد سرور از مرگ مى‏گريى و به تحقيق كه آمرزيده است حق سبحانه تعالى گذشته و آينده تو را فرمود: كجاست هول اطلاع بر فوت و تنگى قبر و تاريكى لحد و احوال قيامت يعنى اين همه مى‏بايد ديد و مى‏بايد كشيد و مقرر است كه اين سخن براى ارشاد و تنبيه سائلان مى‏فرمود وگرنه آن حضرت از اين خطرات سالم و ايمن بود و منقولست كه سيد عالم صلّى الله عليه و آله و سلم از فحواى سوره فتح و مضمون آيه اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى خبر ارتحال از اين عالم بى‏ثبات سريع الزوال دريافت و شعشعه آفتاب شوق رب الارباب و ذوق مراجعت به وطن اصلى و خيرالمآب از مطلع ارجعى الى ربك بر نفس مقدس او تافت به يك ماه پيش از آن كه وفات كند خواص اصحاب را به خانه طلبيد و چون نظر مباركش بر ايشان افتاد قطرات عبرات از چشمه چشم مبارك بگشاد و همانا كه آن از غايت رحم و شفقت آن حضرت بود بر ياران كه ايشان را تحمل بار هجران و طاقت وداع آن جان جهان چگونه تواند بود.

وداع يار و ديارم چو بگذرد به خيال
ميان آتش سوزنده ممكنست آرام
  شود منازلم از آب ديده مالامال
ولى در آتش هجران قرار و صبر محال

پس از سر اهتمام به جهت حضار مجلس بساط دعا بگسترانيد و فرمود: برحبا بكم فراخى عيش و دوام جمعيت و كمال نعمت به شما واصل باد و حياكم الله بالسلام و تحيت گويد خداى شما را به سلام كه دليل سلامت و وسيله كرامتست جمعكم الله، جمع دارد خداى شما را و از تفرقه محفوظ سازد رحمكم الله، رحمت كند خدا مر شما را و مهربانى درباره شما پاينده دارد حفظكم الله، شما را از آفات و مخافات نگهدارد جبركم الله، شكستگى‏هاى شما را به درستى مبدل كند نصركم الله، و در همه احوال شما را يارى و نصرت دهد رفعكم الله، منزلت شما رفيع گرداند وفقكم الله، توفيق رفيق روزگار شما سازد قبلكم الله، شما را شرف قبول ارزانى دارد هداكم الله شما را بر راه هدايت بدارد اواكم الله در كنف لطف و پناه فضل خود جاى دهد وقاكم الله نگهدارد و حمايت كند شما را سلمكم الله از هرچه نبايد و نشايد به سلامت دارد رزقكم الله از خزانه فضل بى‏زوال شما را روزى دهد.
وصيت مى‏كنم شما را به تقوى و پرهيزكارى از حضرت بارى و شما را به خدا مى‏سپارم و حق تعالى را بر شما خليفه خود مى‏گردانم و مى‏ترسانم شما را از عقاب رب الارباب بدرستى كه من از او نذير مى‏بينم مى‏بايد كه در طريق كبر و علو بر بندگان خدا غلو ننماييد و در بلا و فتنه و عدوان نگشائيد كه حق تعالى فرمود: كه سراى آخرت يعنى نعيم را آماده كرده‏ايم براى كسانى كه نخواهند تكبر و سربلندى در زمين و نه تباهى و طغيان را و عاقبت پسنديده مر متقيان راست. اصحاب را از اين كلمات با بركات چنان مفهوم شد كه سيد عالم ياران را وداع مى‏فرمايد و اين همه مبالغه به واسطه قرب سفر آخرت مى‏نمايد گفتند: يا رسول الله! وقت رحلت تو كى خواهد بود و اجل مسمى كدام زمان روى خواهد نمود؟ فرمود: كه هنگام فراق نزديك رسيده و زمان بازگشتست به خدا و وصول به سدرةالمنتهى و رجوع به جنت الماوى و رفيق اعلى گفتند: يا رسول الله غسل تو كه به جا مى‏آورد و بدان وظيفه كه قيام نمايد؟ فرمود: كه از مردان اهل بيت من آن كس كه به من نزديك‏تر است؟ گفتند: در چه جامه تو را كفن كنيم؟ فرمود: در جامه‏ها كه پوشيده‏ام اگر خواهيد يا در جامه‏هاى مصرى يا در حله‏هاى يمنى يا در جامه‏هاى سفيد. گفتند: يا رسول الله كه بر تو نماز گزارد و همه در گريه افتادند حضرت نيز به گريه در آمد و گفت: صبر كنيد و جزع منماييد كه رحمت خدا بر شما باد و گناهان شما را بيامرزد و شما را از قبل پيغمبر شما جزاى خير دهاد و چون مرا بشوئيد و كفن كنيد همچنان جنازه را در اين خانه بر كنار قبر بگذاريد و همه بيرون رويد و بدانيد كه اول كسى كه بر من نماز گزارد دوست من جبرئيل خواهد بود پس ميكائيل آن‏گه اسرافيل و بعد از ايشان ملك الموت با گروه انبوه از ملائكه پس از ايشان شما فوج فوج درآئيد و بر من نماز گزاريد و ابتدا به نماز بر من مردان اهل بيت كنند بعد از ايشان زنان اهل بيت آن گاه ساير مؤمن‏ان. گفتند: يا رسول الله كه شما را در قبر گزارد؟ فرمود: كه اهل بيت طيبين من با گروهى از ملائكه مقربين كه ايشان شما را بينند و شما ايشان را نبينيد پس حاضران را خبر ياد كرد و گفت سلام من برساند بدان جماعت از ياران كه غايبند و هر كس كه پيروى دين من كند تا روز قيامت او را از سلام من محفوظ و مخصوص سازيد و به تحف تحيت همه را بنوازيد.

روزى كه ز تو سلام باشد ما را   آن روز فلك غلام باشد ما را

بعد از تمهيد قواعد وصيت سيد عالم صلّى الله عليه و آله و سلم مترصد مى‏بود كه آيا كى باشد كه ايام فانى اين جهان به انجام رسد و نفس مطمئنه را از حضرت جلال احديت مژده فادخلى فى عبادى پيغام رسد تا در شب چهارشنبه بيست و هشتم ماه صفر در سال يازدهم هجرت به زيارت گورستان بقيع توجه فرمود و گويند ابومويهبه در آن شب ملازم آن حضرت بود ابومويهبه گويد: كه آن حضرت به جهت اهل مقبره بقيع زمانى طويل استغفار نمود و چندان دعاى خير كرد بر ايشان كه آرزو بردم كه كاش من از اهل آن گورستان بودمى تا شرف آن دعا دريافتمى آنگاه رويبه من كرد و گفت: اى ابومويهبه خزاين دنيا را بر من عرض كرند و مرا مخير ساختند ميان آن كه در دنيا باقى باشم و بعد از آن به بهشت بروم و ميان لقاى پروردگار خود بعد از آن بهشت بدرستى كه من لقاى پروردگار خود و بهشت اختيار كردم منقولست كه شبى آن حضرت مأمور شد كه به بقيع رود و جهت اهل آن مقبره استغفار كند حضرت چنان كرد و بازگشت و در خواب شد و باز با وى گفتند كه برو و از براى اهل بقيع استغفار كن باز برفت و طلب آمرزش نمود و باز آمد و به استراحت مشغول گشت با وى گفتند برو و براى شهداى احد دعا كن حضرت به احد رفت و در شأن شهداى احد دعا كرد و نماز گزارد بعد از هشت سال كه از واقعه احد گذشته بود مراد آنست كه ايشان را دعاى خير كرد و آمرزش طلبيد و در اين اوقات گويى وداع احيا و اموات مى‏فرمود روز ديگر آن حضرت صلّى الله عليه و آله و سلم را صداع طارى گذشته سر خود را به عصابه بربست و آن روز نوبت ميمونه بود چون مرض اشتداد يافت زوجات مطهرات همه آنجا جمع شدند حضرت فرمود: كه اين انا غدا من فردا كجا خواهم بود و اين سخن را مكرر مى‏ساخت فاطمه زهرا با امهات مؤمن‏ان گفت: كه پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلم را مشقت خواهد رسيد كه هر روز به خانه يكى از شما تردد كند همه به يك خانه راضى شويد ايشان به خانه عايشه راضى گشتند پس آن حضرت از خانه ميمونه بيرون آمد دستى به دوش مرتضى على و دست ديگر بر دوش فضل بن عباس نهاده پاهاى مبارك به زمين مى‏كشيد تا به حجره عايشه آمد و در آن جا بستر مرض انداخت و ساير زوجات آن سرور آن جا به خدمت وى قيام نمودند و مرض آن حضرت روى به شدت و صعوبت نهاد و تبى عظيم طارى شد.
عبدالله بن مسعود رضى الله عنه گويد: كه در آمدم به نزد رسول صلّى الله عليه و آله و سلم در حالتى كه تب داشت دست بر وى نهادم چنان گرم بود كه دستم تحمل حرارت نكرد گفتم: يا رسول الله تبى به غايت گرم دارى فرمود: كه آرى به درستى كه تب من چنانست كه دو مرد را از شما گيرد گفتم پس تو را دو اجر باشد فرمود: كه آرى به خدايى كه نفس و تن من به يد قدرت اوست كه هيچ احدى در روى زمين نبود كه ايذاى از مرض و غير آن بدو رسد الا آن كه خدايتعالى گناهان وى را بريزاند چنان كه درخت برگهاى خود را مى‏ريزاند و منقولست از ابوسعيد خدرى رضى الله عنه كه گفت در آمدم نزد آن حضرت صلّى الله عليه و آله و سلم و قطيفه‏اى بر خويش پوشيده بود و حرارت تب وى را از بالاى قطيفه در مى‏يافتم و دست تحمل آن نداشت كه بى‏واسطه به بدن آن سرور رسانم از روى تعجب سبحان الله مى‏گفتم فرمود: كه هيچ احدى را بلايى سخت‏تر از انبيا نيست و چنان كه بلاى ايشان مضاعفست اجر ايشان هم مضاعفست و بعضى از ايشان را حق تعالى مبتلا ساختى به فقر و درويشى تا به حدى كه از ملبوس قادر نبودى بر غير يك قبا كه شب و روز همان پوشيدى و فرح انبيا به بلا زياده بودى از فرح شما به عطا آرى، محبان راه و مقربان درگاه را زخمى كه از دوست رسد عين مرهمست و المى كه براى دوست كشند عين عطا و كرم.

المى كز براى دوست كنم
زخم او مرهمست بر دل من
  راحت جان مبتلاى منست
درد او شربت دواى منست

و در همين باب گفته‏اند:

من خار غمش به صد گلستان ندهم
دردى كه مرا در غم او حاصل شد
  خاك قدمش به آب حيوان ندهم
آن درد به صد هزار درمان ندهم

مادر بشر بن البراء گويد، بر رسول خداى در آمدم و در مرض موت و تبى در غايت حرارت داشت گفتم: يا رسول الله هرگز بر هيچكس مثل اين تب گرم كه بر بدن تست نيافته‏ام فرمود: براى چنين است كه اجر ما مضاعفست اى ام‏البراء مردم در باب مرض من چه مى‏گويند؟ گفتم: مى‏گويند مرض آن حضرت ذات الجنب است فرمود: كه سزاوار لطف و كرم الهى نيست كه آن مرض را بر پيغمبر خويش مسلط كند چه آن زحمت از همزات شيطانست و شيطان را بر من استيلا نيست و ليكن اين مرض من اثر آن گوشت زهرآلودست كه با پسر تو در خيبر خورديم و به هر چند وقت الم آن بر من تازه مى‏شود و اين زمان وقت انقطاع حياتست و گوييا حكمت در اين آن بود كه پيغمبر را صلّى الله عليه و آله و سلم از مرتبه شهادت نصيبى باشد و در روح الارواح آورده كه عجب سريست كه معدن فتوت با بضعه نبوت قرين شد و دو در شاهوار پديد آمد كه يخرج منهما الؤلؤ و المرجان يعنى حسنين هر يكى ميراث پدرى برداشتند پدر بزرگتر حضرت مصطفى بود صلّى الله عليه و آله و سلم به اثر زهر از عالم رحلت فرمود و پدر ديگر كه على مرتضى بود به ضرب تيغ توجه به سفر آخرت نمود حسن هم كه فرزند بزرگتر بود به اتفاق حضرت رسول شربت زهر چشيد حسين فرزند ديگر كهتر بود به موافقت مرتضى الم زخم تيغ كشيد سالها گذشت و هنوز ضرر آن زهر به هيچ ترياقى مندفع نگشته و قرنهايى برآمد و هنوز زخم آن تيغ را مرهمى پديد نيامده و ديده‏هاى دردمندان از اثر آن زهر گريانست و سينه‏هاى مستمندان از شرر آن تيغ بريان.

چون چراغ ديده زهرا بكشتندش به زهر
چون روان كردند خون از قرة العين رسول
  زهره را دل بر چراغ ديده زهرا بسوخت
چشم عيسى خون بباريد و دل موسى بسوخت

آورده‏اند كه حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلّم چهارده روز بيمار بود در آن ايام قضايايى متحقق گشته و ما بعضى از آن‏ها را از روضة الاحباب و ديگر كتب اينجا ايراد نموديم اول آنست كه به صحت رسيده از عايشه كه گفته نديدم من احدى را اشبه به رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم از فاطمه زهرا از روى حسن سيرت و استقامت منظر و سكينه و وقار در قيام و قعود چون فاطمه بر پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلم درآمدى آن سرور برخاستى و متوجه و مستقبل وى شدى و او را ببوسيدى و به جاى خويش بنشاندى و حضرت چون به خانه وى رفتى او نيز با پدر بزرگوار همان طريقه مرعى داشتى در آن بيمارى فرستاد و فاطمه را بخواند و چون بيامد فرمود: كه مرحبا يا بنتى و او را پهلوى خود بنشاند و بعد از تمهيد قواعد تفقد و تشييد مبانى تلطف با وى سخنى با طريق مساره فرمود فاطمه گريان شد باز با وى بر سبيل نجوى سخنى گفت اين نوبت فرحان و خندان گشت عايشه گويد كه با فاطمه گفتم اى دختر خير البشر نديدم من هيچ فرح را بدين حزن نزديكتر مثل امروز و نشنيدم غمى را به شادمانى قرين‏تر از آن چه از تو ديدم فاطمه در آن وقت آن سر را به او نگفت اما بعد از آن فرمود: كه نوبت اول كه با من مساره كرد مضمونش اين بود كه بدان و آگاه باشد كه در سالى از سنوات سابقه جبرئيل امين جهت درس قرآن مبين يك نوبت بر وى زمين مى‏آمد و امسال دو نوبت براى ضبط آن مهم نازل شده گمان نمى‏برم مگر آن كه اجل من نزديك رسيده و شوق من نيز به عالم قدس به نهايت انجاميده و عنقريب از اين منزل فانى به جوار رحمت سبحانى رحلت خواهم كرد صحبت مرا غنيمت شمار و تا مى‏توانى دست از دامن وصلم باز مدار.
كايد روزى كه خواهى و نتوانى- از استماع آن خبر موحش تألم بسيار و توجع بى شمار به خاطر من رسيد و قطرات عبرات به صفحات وجنات من فرودويد چون پدر بزرگوار من مرا بدان حال ديد ديگر بار مرا نزديك خود طلبيد و به طريق اختفا گفت كه اى نور ديده و اى فرزند برگزيده غم مخور كه من تو را دو مژده ارزانى دارم و زنگ الم بر خاطرت نگزارم يكى آن كه در روضه رضوان سيده زنان اهل ايمان تو خواهى بود و ديگر آن كه پيشتر از ساير اهل بيت من با من ملاقات خواهى نمود من به ميامن آن تريقا تجرع زهر فراق را در مذاق وفاق خود شيرين ساختم و به شكرانه استماع آن خبر مسرت اثر به بهجت و تبسم پرداخت و روايت ديگر هست كه حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم فرمود: كه اى فاطمه جبرئيل مرا خبر داد كه نيست هيچ زن از زنان مسلمانان كه ذريت او اعظم باشد از ذريت تو پس بايد كه صبر تو از باقى زنان كمتر نباشد و در اين سخن اشارتى بود به آن كه فاطمه را در مفارقت آن سرور بايد كه جزع ننمايد و صبر كند بر خاطر عاطر آن حضرت واضح بود كه آن شكيبايى از ملاقات و مصاحبت آن حضرت بر فاطمه به غايت دشوار خواهد بود.

روزى كه چشم ما ز جمالت جدا بود
گفتمى دلى كه فارغ و صابر بود كه راست
  چندان كه چشم كار كند اشك ما بود
در دور دلبرى چو تو اينها كه را بود

و يكى ديگر از قضايا آن بود كه چون مرض آن حضرت اشتداد يافت فرمود: كه، آب بر من بريزيد از هفت مشك سرناگشوده كه از هفت چاه پر كرده باشند كه شايد خفتى يابم و بيرون روم و مردم را وصيت نمايم پس به دستورى كه فرموده بود مرتب ساختند و وى را در طشتى بزرگ نشانيده آب از آن مشك‏ها بر سر آن حضرت ريختند تا وقتى كه به دست مبارك اشارت فرمود كه بس، آن چه گفته بودم به جاى آورديد، پس وى را خفتى حاصل شده بيرون رفت و با مردم نماز گزارد و خطبه خواند و بعد از حمد و ثناى خداوند تعالى و استغفار براى شهداى احد فرمود: كه انصار خاصه من و محل سر منند با ايشان هجرت كردم و مرا جاى دادند، نيكان ايشان را گرامى داريد و از بدان ايشان در گذرانيد مگر در حدى از حدود الله.
روايتى آنست كه چون انصار ديدند كه مرض حضرت روز به روز زيادت مى‏گردد در خانه‏هاى خود آرام نداشتند و سراسيمه و حيران گرد مسجد نبوى مى‏گشتند عباس رضى الله عنه در آمد و حضرت را از حال انصار اعلام فرمود آن گاه فضل بن عباس در آمد و حال انصار را به عرض رسانيد پس مرتضى على عليه‏السلام بيامد و به مثل آن كلمه‏اى معروض گردانيد حضرت صلّى الله عليه و آله و سلم دست دست خود را برداشت و فرمود: كه ياران آن حضرت را مدد دادند تا بنشست و پرسيد: كه انصار چه مى‏گويند؟ على عليه‏السلام فرمود: يا رسول الله مى‏گويند مى‏ترسيم كه پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلم از دنيا نقل فرمايد و نمى‏دانم كه بعد از وى حال ما چون شود؟ پس سيد عالم صلّى الله عليه و آله و سلم برخاست و دستى بر دوش على عليه‏السلام و يكى بر دوش فضل انداخت و به مسجد آمد و بر پايه اول منبر بنشست و عصابه سر مبارك بسته بود و مردم برو جمع شدند خطبه خواند و بعد از حمد و ثنا مهاجر و انصار را به يكديگر سفارش نمود و در باب قريش نيز سخنان گفت كه ذكر آنها موجب تطويل ميگردد. روايتست از فضل بن عباس كه گفت: رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم در ايام مرض روزى دست مرا گرفته از خانه بيرون آمد و بر منبر نشست و عصابه بر سر بسته بود بلال را بخواند و فرمود: كه مردمان را ندا كن تا همه جمع شوند كه مى‏خواهم ايشان را وصيت كنم و بگو كه اين آخرين وصيتست مر شما را پس بلال به موجب فرموده عمل نموده بر بازارها و محله‏هاى مدينه منادى كرد تمام مردم از خرد و بزرگ چون آن ندا شنيدند روى به مسجد نهادند تا وصيت پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلم بشنوند.
پس آن حضرت به منبر برآمده خطبه‏اى بليغ ادا فرمود و گفت: اى گروه مردمان! بدانيد كه اجل من نزديك رسيده است و گوييا مى‏بينم شما را كه از من جدا شده‏ايد و من از شما جدا شده‏ام چون از من به تنها (جسم‏ها) جدا شويد بايد به دلها جدا مشويد اى مردمان! خداى را هيچ پيغمبرى نبوده است كه جاويد در دنيا بمانده باشد تا من نيز بمانم و مرا اشتياق به لقاى الهى دريافته است و روايتى آنست كه گفت: اى ياران من! شما را چگونه پيغمبرى بوده‏ام جهاد كردم در ميان شما دندان مرا بشكستند و رخسار مرا خون‏آلود ساختند و رنج و بلا كشيدم و از جاهلان قوم سختى‏ها ديدم و از گرسنگى سنگ بر شكم بستم گفتند: يا رسول الله! بدرستى كه تو در راه خدا صابر بودى ما را به حق راه نمودى و از بديها باز داشتى خداى تعالى تو را جزاى خير دهد و آن‏گاه گفت: پروردگار من حكم كرد و سوگند خورد كه از ظلم هيچ ظالم در نگذرد پس به خداى بر شما سوگند كه هر كس كه من او را آزرده باشم برخيزد و مرا قصاص كند و اگر ستمى نموده باشم و غبارى به خاطر او رسيده باشد مكافات آن از من طلب نمايد و اگر ماى وى برده باشم اينك بيايد و حق خود را باز ستاند و نگويد من مى‏ترسم كه اگر قصاص بستانم رسول با من عداوت پيدا كند بدانيد كه عداوت از طبيعت من دورست و من به غايت ازو نفور و دوست‏ترين شما به من آن كس است كه اگر بر من حقى داشته باشد استيفاى حق خود از من نمايد يا مرا حلال كند تا به خداوند خود طيب النفس و پاك و اصل شوم و چنان گمان مى‏برم كه يك نوبت كافى نيست شما را يعنى اين كه معنى را مكرر خواهم ساخت تا هر كه را بر من حق باشد استيفاى حق خود نمايد پس از منبر فرود آمد و نماز پيشين بگزارد و باز بر منبر رفت و همان مقاله را اعاده نمود مردى برپا خاست و گفت: يا رسول الله! مرا نزد تو سه درمست حضرت فرمود: كه ما تكذيب نمى‏كنيم هيچ قائل را و سوگند نمى‏دهم و ليكن اين سه درم بر من از چه ممرست؟ گفت: يا رسول الله روزى درويشى مسكين بر تو بگذشت و سوال كرد مرا فرمودى كه سه درم به وى ده من به وى دادم و عوض به من ندادى حضرت رو به فضل بن عباس كرد و گفت: سه درم به وى ده.
در سير امام شهيد امام اسماعيل خوارزمى و در روضة الاسلام‏(31) قاضى سديد الدين جيرفتى مذكورست كه در آن مجلس عكاشة بن محصن اسدى برخاست و گفت: يا رسول الله! اگر نه آنست كه مبالغه كردى درين باب و الا من هرگز اين سخن نگفتمى اما چون تكرار فرمودى و بسيار مبالغه نمودى اگر نگويم عاصى شده باشم تو در سفر تبوك تازيانه‏اى بر آوردى تا تا بر ناقه غضبا زنى بر كتف من آمد و از آن بسيار بر من الم رسيد اكنون قصاص آن طلبم حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم فرمود: جزاك الله خيرا يا عكاشه! خدا تو را جزاى خير دهد اى عكاشه كه اين خصومت را با قيامت نگذاشتى و من قصاص كشيدن در دنيا دوست‏تر دارم از قصاص آخرت كه انبيا و اصفيا و شهدا حاضر باشند و فرشتگان و مقربان درگاه كبريا ناظرا اى عكاشه دانستى كدام تازيانه بود گفت: آرى، چوب‏دستى است ممشوق از خيزران بافته و در اديم گرفته مانند تازيانه حضرت فرمود: كه اى سلمان آن تازيانه در خانه فاطمه است برو و بستان سلمان برفت و ندا مى‏كرد كه اى مردمان كيست كه انصاف از نفس خود بدهد پيش از آن كه در قيامت از او بستانند.

انصاف ده امروز كه فرصت دارى   بدهى به از آن بود كه بستانندت

پس چون به در حجره فاطمه رسيد نعره زد كه السلام عليك يا اهل بيت النبوة(32) حضرت فاطمه آواز سلمان بشناخت و فرمود: اى سلمان! كجا بودى؟ گفت: سيدة النساء! پدرت تازيانه ممشوق مى‏طلبد. فاطمه گفت: اى سلمان پدرم تب دارد و سامان نشستن بر مركب ندارد تازيانه را چه كند سلمان گفت: پدرت بر منبر است و خلق را وداع مى‏كند و اداى حقوق مى‏نمايد و مى‏گويد هر كه را بر من حقيست بايد كه طلب كند مگر روزى اين تازيانه بر شتر مى‏زده بر كتف كسى آمده است حالا آن كس از حضرت قصاص مى‏طلبد فاطمه خروش برآورد و گفت: اى سلمان به خداى بر تو كه آن كس را سوگند دهى كه بر پدرم رحم كند كه رنجور و ضعيف حالست سلمان بازگشت و فاطمه فرمود: كه حسن و حسين را بخواندند و گفت: اى جانان مادر جد شما در مسجدست و يكى ميخواهد كه او را تازيانه بزند برويد تا به عوض جد شما هر يك از شما را صد تازيانه بزنند كه آن حضرت بيمار است و طاقت تازيانه ندارد و ايشان روى به مسجد نهادند اما چون سلمان بيامد و تازيانه به مسجد درآورد فرياد و فغان از ايشان برآمد حضرت صلّى الله عليه و آله و سلم فرمود: كه اى عكاشه برخيز و تازيانه بردار و چنان چه من زده باشم بزن عكاشه تازيانه برداشت و هر يك از اكابر صحابه نزد عكاشه مى‏آمدند كه به عوض يك تازيانه ده تازيانه بر ما بزن كه رسول خدا در تب است از او قصاص مكن و اندوه ما را زياده مساز و غبار اين ملال بر دل ما روا مدار حضرت عذرخواهى اصحاب مى‏نمود و مى‏فرمود كه قصاص بر من واجبست تازيانه زدن بر شما زدن مرا چه فائده رساند اخر حسن و حسين گريان و خروشان به مجلس در آمدند بار ديگر از صحابه خروش برآمد شاهزادگان گفتند: اى جد بزرگوار ما شنيديم كه مردى از تو قصاص مى‏طلبد آمده‏ايم تا هر يك به عوض يك تازيانه صد تازيانه بخوريم حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم فرمود: كه جانان جد تازيانه من زده باشم شما چگونه قصاص كشيد اى عكاشه برخيز و قصاص كن عكاشه گفت: يا رسول الله آن روز كتف من برهنه بود آن خواهم كه تو نيز كتف مبارك برهنه كنى.
حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم دست كرد و دراعه حشمت از دوش برافكند خروش از ملائكه برخاست فغان از صحابه بر آمد اما چون عكاشه را نظر بر كتف آن حضرت افتاد و مهر نبوت به نظر وى در آمد در جست و آن خاتم مشكين را بوسه داد و روى به ميان دو شانه آن حضرت نهاد و گفت: يا رسول الله غرض من قصاص نبود مراد من آن بود كه مهر نبوت را ببينم و بعضى از اعضاى تو را مس كنم كه شما فرموده بوديد كه من مس جلدى لن تمسه النار هر كه پوست بدن مرا مس كند آتش دوزخ وى را مس نكند بعد از آن سيد عالم صلّى الله عليه و آله و سلم از منبر فرود آمد و آخرين موعضه كه گفت اين بود ديگر آن كه چون بيمارى آن حضرت روى به اشتداد نهاد و صداى اين معنى كه:

جانا بفريبستان چندين بنماند كس   باز آى كه در غربت قدر تو نداند كس

از عالم قدس به سمع عالى آن نقطه دايره معالى رسيد روزى جبرئيل به فرمان ملك جليل بيامد و گفت: اى سيد! بدرستى و راستى كه پروردگار تو سلام فرستاده است و مى‏گويد: اگر مى‏خواهى تو را شفا دهم و از اين مرضت خلاصى بخشم و اگر خواهى تو را بميرانم و مستغرق درياى مغفرت گردانم حضرت صلّى الله عليه و آله و سلم در جواب گفت: اى جبرئيل! من امر خود را به پروردگار خويش باز گذاشته‏ام تا هر چه خواهد بكند فان شاء احيانى و ان شاء اماتنى.

اگرم خلاص جويى و گرم هلاك خواهى
به كسى نمى‏توانم كه حكايت تو گويم
  سر بندگى به خدمت بنهم كه پادشاهى
همه جانب تو خواهند و تو آن كنى كه خواهى

و يكى ديگر آن بود كه هر روز بلال حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم را به اوقات نماز اعلام نمودى و آن حضرت بيرون آمده نماز با مردم بگزاردى و در آخر مرض سه روز بيرون نتوانست آمد نماز خفتن بود كه بلال به در حجره رسول صلّى الله عليه و آله و سلم آمد و گفت: الصلاة يا رسول‏الله رسل صلوات الله و سلامه عليه ثقيل بود، طاقت يرون رفتن نداشت فرمود: كه برسانيدى يا بلال خدايت مزد دهد بلال اندك زمانى درنگ كرد و گفت: الصلاة يا رسول الله خواجه عالم صلّى الله عليه و آله و سلم جامه از خود باز كرد و گفت: برسانيدى يا بلال خداى بر تو رحمت كند بلال زمان ديگر توقف نمود و صداى الصلوة در داد خواجه عالم در غش بود جوابش نداد بلال گفت: آه! خواجه ترك جماعت كرد از بسيارى زحمت پس گريان گريان روى به مسجد نهاد و گفت: واغوثاه! وا انقطاع! رجاآه وا انكسار ظهراه. آه كه بفرياد من رسد كه رشته اميد من بريده شد و پشت تمناى من شكسته گشت چه بودى كه مرا مادر نزادى و چون مرا بزادى چه بودى كه پيش از اين بمردمى و اين حال را بر حبيب حضرت ذوالجلال مشاهده نكردمى.

با من فلك ار جفا نكردى چه شدى
چون آخر كار بى تو مى‏بايد زيست
  وز يار خودم جدا نكردى چه شدى
اول به تو آشنا نكردى چه شدى

القصه شخصى به نزد بلال آمد كه حكم نبوى چنين نفاذ يافته كه يك تن امامت قوم به جاى آورد بلال به نزديك صديق آمد(33) و صورت حال بازگفت ابوبكر برخاست و چون نظرش بر محراب افتاد آن محل را از قبله اهل يقين خالى ديد نتوانست كه خود را نگاه دارد و گريه بر وى غلبه كرد و صحابه فرياد كشيدند

زان روز كه قد تو به محراب نديديم
بى‏موى تو يك لحظه قرارى نگرفتيم
  بر چهره به جز اشك چو خوناب نديديم
بى‏روى تو در ديده خود خواب نديديم

در اين محل كه حضرت رسالت صلّى الله عليه و آله و سلم با هوش آمده بود از فاطمه زهرا سلام الله عليها پرسيد: كه اى دختر اين چه فرياد است؟ گفت: يا رسول الله اصحاب تواند كه از غم مفارقت تو مى‏گريند و مى‏نالند پس حضرت على عليه‏السلام و فضل بن عباس رضى الله عنه را طلبيد و تكيه بر ايشان انداخته از خانه بيرون رفت و نماز گزارد و ديگر آن كه در بعضى كتب آورده‏اند كه روزى در ايام مرض ام‏سلم بر بالين آن حضرت بود و حضرت صلّى الله عليه و آله و سلم لب مبارك خود مى‏جنبانيد ام‏سلمه گويد گوش فراداشتم كه چه مى‏گويد با حق سبحانه مناجات مى‏كرد و مى‏گفت الهى امت مرا از آتش دوزخ نجات ده و حساب قيامت بر ايشان آسان گردان من گفتم يا رسول الله شما را چه حالست؟ فرمود: كه بدرود باش كه اندك زمانى بگذرد كه تو آواز من نشنوى ناگه مرتضى على عليه‏السلام از در درآمد و گفت: يا رسول الله در واقعه ديديم كه زرهى پوشيده‏ام ناگاه آن زره از من جدا شد و من بى‏زره بماندم حضرت صلّى الله عليه و آله و سلّم فرمود: كه يا على آن زره كه پناه تو بود من بودم حالا وقت آنست كه من درگذرم و تو تنها بمانى. اى على! بعد از من بسى امور مكروهه به تو رسد بايد كه تنگدل نشوى و طريق مصابرت پيش‏گيرى و چون بينى كه مردم دنيا را اختيار كنند بايد كه تو آخرت اختيار كنى و بدان كه اول كسى كه در لب حوض كوثر به من رسد تو خواهى بود ناگاه فاطمه عليهاالسلام از در درآمد و گفت: يا رسول الله در خواب ديدم كه ورق مصحفى دارم و از آن جا قرآن مى‏خوانم ناگاه آن ورق از نظر من غايب شد حضرت صلّى الله عليه و آله و سلم فرمود: كه اى فرزند دلبند آن ورق منم كه از چشم تو غايب خواهم شد و تو از من دور خواهى ماند و در اثناى اين حال حسن و حسين در آمدند و گفتند: اى جد بزرگوار هر يك از ما چنان در خواب ديديم كه تختى در هوا مى‏رفت و ما در زير آن تخت سرها برهنه كرده مى‏رفتيم حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم فرمود: كه اى جانان جد آن تخت تابوت منست كه بردارند و شما در زير آن فرقهاى مبارك برهنه كرده و گيسوهاى مشكين پراكنده ساخته مى‏رويد ام‏سلمه مى‏گويد كه از اين واقعات و تعبير سيد كائنات عليه افضل التحيات خروش از اهل بيت برآمد و ديده‏ها از اثر آن هجران گريان شد و جانها از شرر حرمان بريان گشت.

جانم در آتش است كه جانان همى رود
يعقوب را ز يوسف خود دور مى‏كند
آدم وداع سايه طوبى همى كند
دردا كه گوهريست گرانمايه صحبتش
  سيلاب خون ز ديده گريان همى رود
خاتم مگر ز دست سليمان همى رود
خضر از كنار چشمه حيوان همى رود
دشوار دست داده و آسان همى رود

ديگر آن كه مرويست كه قبل از وفات آن حضرت به سه روز جبرئيل عليه‏السلام آمد و گفت: پروردگارت تو را سلام مى‏رساند و مرا به تو فرستاده از جهت اكرام و افضال خاص به تو و چيزى از تو مى‏پرسد كه وى داناترست به آن مى‏پرسد كه خود را چگونه مى‏يابى؟ پيغمبر اكرم صلّى الله عليه و آله و سلم فرمود: يا امين الله! خود را مكروب و مغموم و دردناك مى‏يابم باز روز ديگر جبرئيل آمد و همين پرسش نمود و همين جواب شنود و در روز سوم نيز بر همين منوال واقع شد آورده‏اند كه در روز سوم ملك الموت بيامد و ملك ديگر اسمعيل نام كه بر صد هزار ملك حاكم است كه هر يك از آنها بر صد هزار ملك حاكمند با وى همراه بود جبرئيل گفت: يا رسول الله اين ملك الموتست بر در ايستاده و دستورى مى‏طلبد و هرگز از هيچ آدمى پيش از تو در قبض روح وى اذن نطلبيده حضرت فرمود: كه جبرئيل دستورى ده تا در آيد ملك الموت بعد از آن كه دستورى يافت درآمد و سلام كرد و گفت: يا رسول الله حق تعالى مرا به تو فرستاد و امر فرموده كه فرمان تو به جاى آرم اگر فرمايى روح تو را قبض كنم و به عالم بالا برم و اگر گويى باز گردم حضرت به طرف جبرئيل نگاه كرد جبرئيل گفت: اى سيد به درستى كه حق سبحانه و تعالى مشتاق لقاى تست پس حضرت فرمود: كه اى ملك الموت! به كارى كه دارى مشغول شو كه من نيز شوق لقاى حق سبحانه دارم گوييا از سرادقات غيبى هاتف علم لا ريبى به گوش هوش آن حضرت اين ندا در مى‏داد:

تو باز ذروه نازى مقيم پرده رازى
تو مرغ عالم قدسى حريف مجلس انسى
  قرارگاه چه سازى درين نشيمن فانى
دريغ باشد اگر تو درين مقام بمانى

از ابن عباس منقول است كه در روز وفات آن حضرت حق سبحانه امر فرمود ملك الموت را كه به زمين رو به نزد حبيب من محمد صلّى الله عليه و آله و سلم و بپرهيز از آن كه بى‏اذن بر وى درآيى و از آن كه بى‏دستورى وى قبض روح وى نمايى ملك الموت با هزار هزار ملك از اعوان خود همه بر اسبان ابلق سوار و جامه‏هاى منسوج در و يواقيت پوشيده به در خانه آن حضرت آمدند و در دست عزرائيل نامه‏اى بود از پروردگار عالميان پس از بيرون خانه به صورت اعرابى بايستاد و گفت: السلام عليك يا اهل بيت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائكة دستورى دهيد ما را كه از راه دور آمده‏ايم تا به حجره در آئيم فاطمه عليهاالسلام بر بالين رسول بود جواب داد كه حالا ملاقات ميسر نيست كه پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلم به حال خود مشغول است بار ديگر اذن طلبيد و همان جواب شنيد نوبت سوم دستورى خواست به آواز بلند چنانچه هر كس در آن خانه بود از هيبت آن آواز بلرزيد حضرت صلّى الله عليه و آله و سلم به هوش آمد و ديده مبارك بگشود و پرسيد: كه شما را چه مى‏شود؟ فاطمه گفت: يا رسول الله مردى غريب با صوتى مهيب و صولتى عجيب بيرون در ايستاده اذن مى‏طلبد سه نوبت عذرخواهى كردم نمى‏شنود حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم فرمود: كه دانستى او كيست؟ فاطمه گفت: خدا و رسول او داناترند پيغمبر صلوات الله و سلامه عليه فرمود: كه اين شكننده لذاتست و قطع‏كننده آرزوها و مراداتست يتيم‏كننده فرزندان، بيوه‏كننده زنانست، حريفيست كه بى‏كليد در گشايد و بى حربه جان ربايد، اگر در بر وى ببندند از ديوار در آيد و به هر خانه كه در آيد دود از دودمان آن برآيد اين ملك‏الموتست به قبض روح پدر تو آمده است و حرمت آستان ما نگاه مى‏دارد وگرنه اجازت خواستن و رخصت طلبيدن داب و عادت او نيست درش بگشاى فاطمه كه اين سخن شنيد فغان برداشت و گفت: وامدينتاه خربت المدينه اى دريغ مدينه خراب شد كه صاحب سكينه از آن جا عزم سفر دارد حضرت صلّى الله عليه و آله و سلم دست فاطمه را گرفت و آن را به سينه بى‏كينه خود ضم كرد زمانى نيك چشم مبارك خود بر هم نهاد چنانچه گفتند مگر روح مقدس وى از جسد مطهر مفارقت كرده فاطمه سرفرا پيش برد و گفت: يا ابتاه هيچ جواب نشنيد گريان، گريان گفت:

اى پدر جان من فداى تو باد   بسويم بنگر و با من تو بگو يك سخنى

حضرت ديده بگشاد و گفت: اى دختر من مگرى كه حمله عرش از گريه تو مى‏گريند و به دست مبارك اشك از چهره فاطمه پاك مى‏كرد و او را بشارتها مى‏داد و دلداريها مى‏فرمود و مى‏گفت بار خدايا او را در مفارقت من صبرى كرامت فرماى پس گفت: اى فاطمه چون روح مرا قبض كنند بگو انا لله و انا اليه راجعون بدرستى كه هر دشوارى را از هر مصيبتى عوضى هست فاطمه گفت: يا رسول الله از تو كدام كس و چه چيز عوض تواند بود بعد از آن چشم بر هم نهاد فاطمه گفت: وا كرب اباه وا كربتاه حضرت فرمود: كه بعد از امروز هيچ كرب و اندوه بر پدر تو نخواهد بود يعنى كرب و اندوه اين دنيا بواسطه علايق و عوانق جسمانى مى‏باشد و به جهت تعلقات و تفرقه‏هايى كه لازمه طبيعت بشريست دست مى‏دهد اكنون چون قطع علائق خواهد بود و انتقال به عالم وصال ملك متعال روى خواهد نمود حسرت و ملال و اندوه و كلال چرا باشد.

مرگست كه دوست را رساند بر دوست   آن كيست كه او به مرگ شادان باشد

آورده‏اند كه درين محل امهات مؤمن‏ان حاضر شدند ايشان را به تقوى و طاعت وصيت فرمود آن گاه با فاطمه گفت: كه پسرانت را پيش آر فاطمه كس به طلب حسن و حسين فرستاد تا به تعجيل بيايند و ايشان گفتند واويلاه هرگز ما را بدين شتاب نطلبيده‏اند تا سبب اين طلب چيست شاهزادگان به سرعت تمام روان شدند چنانچه عمامه‏ها از سر ايشان بيفتاد و هر كه از زن و مرد ايشان را بدان صفت مى‏ديد خروش و فغان بر مى‏كشيد و چون ايشان به نزديك آن سرور آمدند و سلام كردند و در برابر جد بزرگوار بنشستند و چون حضرت خواجه را بدان حال ديدند گريه آغاز نهادند و چنان زار بگريستند كه از گريه ايشان هر كه در آن خانه بود بگريست و جاى آنست كه اهل زمين و آسمان و جنيان و فرشتگان در مصيبت سيد آخرالزمان ميزارند و در وداع آن محبوب جان اشك از ديده‏ها مى‏بارند آيا كدام دلست كه تحمل اين فراق تواند داشت و كدام گوش را قوت استماع نام اين وداع تواند بود.

دوستان روز وداع است فغان درگيريد
شمع خورشيد به آه سحرى بنشانيد
  دل به يكبارگى از جان جهان برگيريد
وز تف سوز جگر بار دگر در گيريد

آورده‏اند كه حسن روى خود را بر روى مبارك آن حضرت و حسين سر بر سينه با سكينه آن سرور نهادند و آن حضرت صلّى الله عليه و آله و سلم ديده مبارك گشوده در ايشان نگاه مى‏فرمود و از راه لطف و شفقت بديشان مى‏نگريست و ايشان را مى‏بوسيد و مى‏بوئيد و در باب تعظيم و احترام و مودت و اكرام ايشان وصيت مى‏فرمود و در مقتل نور الائمه هست كه آن حضرت آهسته مى‏گفت دريغ از اين روى‏هاى شما كه غبار يتيمى بر آن مى‏نشيند و افسوس از اين موى‏هاى شما كه به گرد غريبى آلوده مى‏گردد ندانم تا جفاكاران امت با شما چه خواهند كرد و بعد از من حال شما به كجا خواهد انجاميد شاهزادگان مى‏گفتند: اى جد بزرگوار! بسيار بوسه كه بر روى ما دادى و بسيار سينه ما را به سينه خود باز نهادى پس از تو پناه ما كه باشد و غمگسارى و دلنوازى ما كه كند؟ فاطمه مى‏گفت اى پدر! اگر مرا غمى باشد با كه گويم و اگر حسن و حسين را آرزويى باشد از كه طلبند اى مونس غريبان و اى نوازنده يتيمان و اى ملجأ بيكسان و اى دستگير بيچارگان ما به فراق تو چگونه صبر توانيم كرد و بى‏ديدار مباركت چه سان توانيم كرد؟

در غم آباد جهان بى‏يار بودن مشكلست
رفت دلدار و دل خون گشته را با خود ببرد
  غم ز حد بگذشت غمخوار بودن مشكلست
اى عزيزان بى‏دل و دلدار بودن مشكلست

راوى گويد بعضى از خواص اصحاب كه بر در حجره آن حضرت صلّى الله عليه و آله و سلم بودند از گريه حسن و حسين بگريستند و چنانكه آواز گريه ايشان به گوش هوش آن سرور رسيد وى نيز بگريست ام‏سلمه گفت: يا رسول الله نه گناهان گذشته و آينده تو مغفور گشته و تو از صغيره و كبيره معصومى موجب گريه چيست؟ فرمود: كه انما بكيت رحمة لا متى يعنى: گريه من نيست مگر از براى رحم و شفقت بر امت خود كه آيا بعد از من حال ايشان به كجا رسد آن گاه فرمود: بخوانيد براى من برادرم على را على عليه‏السلام بيامد و بر بالين وى بنشست حضرت سر خود را از بستر برداشت امير در زير بغل آن حضرت در آمد و سر مباركش بر بازوى خود نهاد و آن سرور وصيت‏ها كه داشت به وى فرمود و از مرتضى على نقل كرده‏اند كه حضرت هزار باب از علم دين به من آموخت از هر بابى هزار باب ديگر بر من مفتوح شد آورده‏اند كه چون ملك الموت در صورت اعرابى بيامد و دستورى طلبيد حضرت صلّى الله عليه و آله و سلم وقوف يافت و اهل بيت را خبردار گردانيد كه اوست فرمود: كه بگوييد تا درآيد پس عزرائيل درآمد و گفت: السلام عليك ايها النبى بدرستى كه خداى تعالى تو را سلام مى‏رساند و مرا فرموده كه قبض روح تو كنم به اذن تو آن سرور فرمود: كه آن مى‏خواهم كه روح مرا قبض نكنى تا زمانى كه جبرئيل بيايد ملك الموت گفت: فرمان بردارم پس حق‏تعالى امر فرمود به مالك دوزخ كه روح مطهر حبيب من محمد را به آسمان خواهند آورد آتش دوزخ را فرونشان و بميران و وحى كرد به رضوان كه براى روح صفى من بهشت را آراسته گردان و پيغام رسيد به حورعين كه خود را بيارائيد كه روح دوست من ميرسد و ملائكه ملكوت و سكان صوامع جبروت را خطاب آمد كه برخيزيد و صف صف بايستيد كه روح محمد صلّى الله عليه و آله و سلم مى‏آيد و جبرئيل را فرمان رسيد كه برو نزديك حبيب من محمد و سندسى از سندسهاى بهشت براى وى ببر جبرئيل گريان، گريان به نزد پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلم آمد آن سرور فرمود: اى دوست من در چنين حالى مرا تنها مى‏گذارى جبرئيل گفت: يا رسول الله به مهم تو مشغول بوده‏ام و خبرها دارم كه محبوب و مرضى تست فرمود: كه آن كدام بشارت است جبرئيل گفت: ان النيران قد اخمدت به درستى كه آتش دوزخ را فرونشانده‏اند و الجنان قد زخرفت و بهشت پاكيزه سرشت را بياراسته‏اند و الحور العين قد تزينت و حوران و عينان به زيب و زيور مُحلّى شده‏اند و الملائكة قد صففت و فرشتگان صفها بر كشيده‏اند لقدوم روحك از براى رسيدن روح تو.

حجله قدس براى تو بياراسته‏اند
قدمى پيش نه و قدر فلك را بفزاى
  خوش خرامان گذرى كن به تماشاگه راز
برقع از رخ فكن و جمله ملك را بنواز

حضرت رسالت صلّى الله عليه و آله و سلم فرمود: كه اى برادر اين بشارت‏ها همه نيكست و ليكن مرا خبرى گوى كه چشم من بدان روشن شود و دل من بدان شاد گردد جبرئيل گفت: بهشت بر جميع انبيا و امم ايشان حرام است تا زمانى كه تو و امت تو بدانجا درنياييد حضرت فرمود: كه مرا مژده‏اى ازين وافى‏تر و خبرى از اين شافى‏تر برسان. گفت: يا رسول الله مقرر گشته كه فرداى قيامت در عرصه‏گاه حسرت و ندامت اول كسى كه تاج شفاعت بر فرق همايون وى نهند و اول شفيعى كه منشور وافر السرور قبول به دست وى دهند تو باشى حضرت صلّى الله عليه و آله و سلم فرمود: كه اى سفير وحى و اى مبلغ امر و نهى بشارتى به من رسان كه گره ملال از دلم بگشايد و زنگ اختلال از لوح ضميرم بزدايد جبرئيل گفت: اى مقتداى انبيا و رسول و اى پيشواى مناهج سبل! بيان كن كه در غم چيستى و در فكر كيستى كه اين همه خبرهاى فرح افزا بار اندوه از دلت بر نمى‏دارد جواب داد كه اى برادر همواره غم و انديشه من به جهت امت بوده و اكنون بيشتر از پيشتر براى ايشان مغموم و مهمومم كه آيا در دنيا بعد از من طالبان درر معانى در استخراج جواهر زواهر حقايق از بحار اسرار قرآنى به كه رجوع نمايند و روزه‏داران ماه مبارك رمضان بى‏من چگونه روزه گشايند حاجيان بيت الحرام بى من چه سان به منابر مناير آيند و در عقبى سرانجام مهام و عاقبت كار و كردار از ايشان به كجا رسد جبرئيل گفت: اى سيد و سرور خوش دل و شادمان باش كه حق سبحانه امروز امتان تو را در پناه خويش خواهد داشت و فرداى قيامت چنان از امت تو به تو خواهد بخشيد كه تو راضى شوى حضرت فرمود: كه اين زمان خوشدل شدم و چشم من روشن گشت اى ملك الموت پيشتر آى و به آن چه مامور شده‏اى قيام نماى ملك الموت به قبض روح اطهر آن سرور مشغول شد آن حضرت در آن حالت به سقف خانه مى‏ديد و دست خود را بر ميداشت و مى‏گفت: بالرفيق الاعلى كه ناگاه دست مباركش مايل شد و به عالم وصال ارتحال فرمود.

رفت آن طاووس عرش سوى عرش
شاهبازى اين قفس درهم شكست
  چون رسيد اندر مشامش بوى عرش
رفت و خوش بر ساعد سلطان نشست

و روايتى آنست كه ملك الموت در حضور جبرئيل روح مطهر آن حضرت را قبض نمود و به اعلى عليين برد و مى‏گفت وا محمداه يا رسول رب العالمين و از على بن ابى‏طالب عليه‏السلام منقولست كه گفت: من از جانب آسمان مى‏شنيدم وامحمداه و به صحت رسيده كه چون آن سرور صلّى الله عليه و آله و سلم ازين عالم انتقال نمود فاطمه زهرا بنياد ندبه و زارى كرد و گفت: يا ابتاه‏اى پدر بزرگوار اجاب ربا دعاه اجابت كرد پروردگارى را كه او را به حضرت خود خواند، يا ابتاه اى پدر مهربان من جنة الفردوس مأواه آن كس كه جنت مأواى قرارگاه اوست يا ابتاه اى پدر عزيز الى جبرئيل ننعاه خبر تعزيت او به جبرئيل گويم و اجر صبر بر مصيبت او از ملك جليل جويم و گويند بعد از پيغمبر كسى هرگز فاطمه را خندان نديد تا وقتى كه وفات فرمود بلكه شب و روز گريان بود و دمى از گريه و زارى نمى‏آسود.

كار او فتاد بى تو مرا با گريستن
شب تا به روز كار من و روز تا به شب
  عيبست در غم تو مرا ناگريستن
ناليدنست در غم تو يا گريستن

و ذكر مراثى كه فاطمه زهرا و بعضى ازواج طاهرات و جمعى از صحابه كبار در تعزيت آن حضرت گفته‏اند زياده از اين اوراق مجالى مى‏طلبد و مضمون آن همه دريغ و افسوس و حسرت و سوز و ناله و اندوه و حيرتست.

شعله آتش هجران تو جان مى‏سوزد
اين چه دردست كزو خون جگر مى‏ريزد
شرح اين غم چه نويسم كه قلم مى‏شكند
  وز فراق تو دل پير و جوان مى‏سوزد
وين چه سوزست كزو جان جهان مى‏سوزد
وصف اين حال چه گويم كه زبان مى‏سوزد

و يكى از اكابر صحابه فرمود: كه هر چشمى كه بر حضرت رسالت صلّى الله عليه و آله و سلم بگريد آتش دوزخ نبيند و اين مخصوص به اهل زمان آن حضرت نبوده بلكه جميع امت تا قيام قيامت چون از وفات آن حضرت متأثر و متحير شوند و از درد فراق وى بگريند درين حكم داخلند زيرا كه فوت آن حضرت صلّى الله عليه و آله و سلم مصيبت همه امتانست و همه را در آن مصيبت گريه كردن امر لازم باشد و اندوهناك بودن حكم متحتم بلكه جن و ملك و زمين و فلك و ثابت و سيار و جبال و احجار و نبات و اشجار و وحوش و هوام و سباع و سوام و مرغان هوا و ماهيان دريا همه درين تعزيت مشارك و مساهمند و از گريه و ناله محزون و متألم.

اى ز هجرانت زمين و آسمان بگريسته
كن فكان چون قالبند و تو چو جانى لاجرم
نه همين ما خاكيان بهر تو ماتم داشتيم
خون گريى اى ديده بهر سيدى كز ماتمش
آدم و نوح و خليل و موسى و عيسى به هم
اهل بيت آندم كه گريان گشته از بهر رسول
  سينه و دل خون شده روح و روان بگريسته
در عزاى تو تمامى كن فكان بگريسته
بلكه رضوان نيز در باغ جنان بگريسته
جبرئيل اندر فلك با قدسيان بگريسته
در عزاى سيد آخر زمان بگريسته
سنگ خارا بر دل پردردشان بگريسته

عظم الله اجورنا بمصابنا بحضرت رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلم و رزقنا شفاعته الكبرى و ادخلنا تحت لوائه الاعظم.

باب چهارم: در بعضى از احوال سيدة النساء فاطمه زهرا عليهاالسلام از وقت ولادت تا زمان وفات‏

ببايد دانست كه حضرت رسالت را صلّى الله عليه و آله و سلم از خديجه كبرى رضى الله عنها دو پسر و چهار دختر بوده از پسران يكى قاسم بود كه آن حضرت را بدو كنيت كرده ابوالقاسم گفتند و ديگرى عبدالله كه طيب و طاهر لقب اوست و در زمان اسلام متولد شده بود اما دختران زينب بود و فاطمه و ام‏كلثوم و رقيه و خردتر به قول اشهر فاطمه است و گويند همه فرزندان در زمان حيات آن حضرت وفات يافتند الا فاطمه و در ولادت وى اختلاف بسيار است بعضى بر آنند كه ولادت او در سال سى و پنجم بوده از عام‏الفيل به پنج سال پيش از نبوت و به قولى در سال چهل و يكم واقع شده و شيخ ابومحمد بن الحسام در كتاب مواليد از امام محمد باقر عليه‏السلام نقل كرده كه ولادت فاطمه بعد از بعثت بود نه پنج سال و شيخ مفيد رحمه الله در روضة الواعظين آورده كه چون خديجه به فاطمه حامله شد حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم فرمود: كه اى خديجه جبرئيل مرا خبر داد كه اين فرزند دختريست فاطمه نام وى را نسلى باشد پاكيزه و با بركت و خجسته اما چون ولادتش نزديك رسيد خديجه كس به اقرباى خود فرستاد از قريش كه بيائيد و از من كفايت كنيد آن چه زنان از يكديگر كفايت مى‏كنند جواب باز دادند كه اى خديجه تو در ما عاصى شدى و قول ما قبول نكردى و زن يتيم عبدالله شدى درويشى بر توانگرى اختيار كردى ما نمى‏آييم و شغل تو را كفايت نمى‏كنيم خديجه از اين سخنان ملول شد كه ناگاه چهار زن بر وى ظاهر شدند گندم‏گون و دراز بالا چنانچه گفتى زنان بنى‏هاشمند خديجه چون ايشان را بديد بترسيد يكى از ايشان گفت: اندوه مدار اى خديجه و ترس به خود راه مده كه خداى تعالى ما را به تو فرستاده است و ما خواهران توييم و من ساره‏ام و اين ديگر مريم بنت عمران است و سوم كلثوم خواهر موسى و چهارم آسيه زن فرعون و اينها رفيق تو خواهند بود در بهشت پس يكى از راست وى بنشست و ديگرى از جانب چپ و يكى پيش روى و ديگرى در عقب و فاطمه عليهاالسلام متولد شد طاهره و مطهره چون به زمين آمد نورى از وى درخشان گرديد چنانچه به خانه‏هاى مكه احاطه كرد و به شرق و غرب زمين هيچ جايى نماند الا كه بدان نور روشن گرديد.

بر آسمان رسالت هلالى از نو تافت   به بوستان نبوت گلى ز نو بشكفت

چمن دولت احمدى به نهالى برومند و گلشن سعادت محمدى صلوات الله و سلامه عليه به غنچه‏اى دلپسند آراسته شد و رياحين رياض عصمت در بساتين قدس و طهارت به نسيم جمال و شميم كمال پيراسته گشت.

تبارك الله از اين اختر خجسته كه گشت   ز نور طلعت او برج فضل نورانى