نيايش‌هاي سحرگاه


تحصيل معرفت

اشك و سرشك ديده مي‌بايست كه از هراس دروني و حقيقي و از سر معرفت و شناخت ژرف با پيش زمينه‌اي از نگاه مطالعاتي و انديشه‌اي و از سر عشق و مهرورزي باشد و الا جز شوري آن، چيزي به دست و دل سود، نرسد.

گوهر معرفت اندوز كه با خود ببري         كه نصيب دگران است نصاب زر و سيم

«كليد همه خوبي‌ها و سعادت‌ها، معرفت خدا و محبت اوست، و لذيذترين لذات و خوشي‌ها در ا نس با خداست».[147]

در زيارت شريف عاشورا مي‌خوانيم: «فأسئل الله الذي اكرمني بمعرفتكم؛[148] پس از خداوندي سؤال مي‌كنم كه مرا به معرفت شما گرامي داشته است». پس گرامي داشتن در نزد خدا از جمله بر معرفت آل الله مبتني است و بر آن تكيه دارد. هم‌چنين است گرسيتن در پيشگاه خدا، و فراتر از آن، زسيتن ايده‌آل جز بر پايه شناخت بنا نمي‌شود و زندگي، بي‌معرفت هيچ امنيت ندارد و گوارا نيست.

گر كيميا دهندت بي‌معرفت گدايي             ور معرفت دهندت بفروش كيميا را

اميرالمؤمنين(عليه‌السلام)  فرمود:

چه بسا تلاشگري كه نشسته باشد و پيش نرود و چه بسا بيداري كه خفته باشد.[149]

هم‌چنين امام زين العابدين(عليه‌السلام) مي‌فرمايد: ترس اين نيست كه كسي گريه كند و از ديده‌هايش اشك بريزد، ولي از پارسايي كه او را از گناهان باز دارد برخوردار نباشد كه اين جز ترس كاذب نيست.[150]

بي‌كمال سوز دردي نام دين هرگز مبر       بي‌جمال شوق وصلي تكيه بر ايمان مكن

شهيد مطهري درباره گروه خوارج مي‌نويسد: «آنان [خوارج] دوازده هزار نفر بودند كه از سجده زياد، پيشاني‌شان و سر زانوهاشان پينه بسته بود؛ زاهدانه مي‌خوردند و زاهدانه مي‌پوشيدند و زاهدانه زندگي مي‌كردند؛ زبانشان همواره به ذكر خدا جاري بود، ولي روح اسلام را نمي‌شناختند و ثقافت اسلامي نداشتند؛ همه كسري‌ها را با فشار بر روي ركوع و سجود مي‌خواستند جبران كنند؛ تنگ‌نظر، ظاهرپرست، جاهل و جامد بودند و سدي بزرگ در برابر اسلام».[151]

به گوش اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) رساندند، فلاني كه از خوارج است، وقت سحر براي نماز برمي‌خيزد و قرآن مي‌خواند، امام فرمود: «خوابي كه بر يقين استوار باشد از نمازي كه بر شك و ترديد بلغزد سودمندتر است».[152]

و نيز از آن حضرت روايت است:

چه بسا روزه‌داري كه از روزه گرفتنش جز گرسنگي و تشنگي سود نبرد و چه بسا نمازگزاري كه از سحرخيزي‌اش جز بيداري و رنجوري عايدش نشود، چه خوش است خواب زيركان و طعام خوردنشان».[153]

امام صادق(عليه‌السلام) مي‌فرمايد:

اگر مردم مي‌دانستند كه در معرفة الله چيست، هرگز به زندگي دنياي دشمنان و نعمت‌هاي آن كه همچون شكوفه مي‌درخشند، چشم نمي‌دوختند و دنياي آن‌ها در نظرشان از آنچه كه زير پاي خود مي‌گذارند بسي كم ارج‌تر مي‌بود! و با معرفت خدا متنعم مي‌شدند و از آن مثال شادماني كسي كه همواره در باغ‌هاي بهشت با دوستان خدا است لذت‌ها مي‌بردند.

همانا معرفة الله، آشنايي در شرايط ترس و دلتنگي، همراهي در تنهايي، روشنايي در تاريكي، نيرويي در بربر ناتواني و بهبودي هر دردي است.[154]

جاي دارد در اين بخش از حالات سحري امام اميرالمؤمنين علي(عليه‌السلام) ياد كنيم: «حبه عرني و نوف بكالي؛ شب را در صحن درالاماره كوفه خوابيدند. بعد از نيمه شب ديدند اميرالمؤمنين علي(عليه‌السلام) آهسته از داخل قصر به طرف صحن حياط مي‌آيد، ولي با حالتي غير عادي، دهشت فوق‌العاده‌اي بر او مستولي است، قادر نيست تعادل خود را حفظ كند، دست خود را به ديوار تكيه داده و خم شده و با كمك ديوار قدم به قدم پيش مي‌آيد و با خود آيات آخر سوره آل عمران را زمزمه مي‌كند:

ان في خلق السموات و الارض واختلاف الليل و النهار لآيات لاولي الالباب. الذين يذكرون الله قياما و قعودا و... انك لا تخلف الميعاد.

همين كه اين آيات را به آخر رساند از سر گرفت، مكرر اين آيات را ـ در حالي كه از خود بي‌خود شده بود و گويي هوش از سرش پريده بود ـ تلاوت كرد.

حبه و نوف هر دو در بستر خويش آرميده بودند و اين منظره عجيب را از نظر مي‌گذراندند، حبه مانند بهت زدگان خيره‌خيره مي‌نگريست، ولي نوف نتوانست جلو اشك چشم خود را بگيرد و مرتب گريه مي‌كرد، تا اين كه اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) به نزديك خوابگاه حبه رسيد و گفت:

ـ خوابي يا بيدار؟

ـ بيدارم يا اميرالمؤمنين، تو كه از هيبت و خشيت خدا اين چنين هستي پس واي به حال ما بيچارگان!

اميرالمؤمنين چشم‌ها را پايين انداخت و گريست، آن‌گاه فرمود:

اي حبه، همگي ما روزي در مقابل خداوند نگهداشته خواهيم شد، و هيچ عملي از اعمال ما بر او پوشيده نيست، او به من و تو از رگ گردن نزديك‌تر است. هيچ چيز نمي‌تواند بين ما و خدا حائل شود.

آن‌گاه به نوف خطاب كرد:

ـ خوابي؟

ـ نه اميرالمؤمنين، بيدارم، مدتي است كه اشك مي‌ريزم.

ـ اي نوف، اگر امروز از خوف خدا زياد بگريي، فردا چشمت روشن خواهد شد.

اي نوف، هر قطره اشكي كه از خوف خدا از ديده‌اي بيرون آيد، درياهايي از آتش را فرو نشاند.

اي نوف، هيچ كس مقام و منزلتش بالاتر از كسي نيست كه از خوف خدا بگريد و به خاطر خدا دوست بدارد.

اي نوف، آن كس كه خدا را دوست بدارد، و هر چه را دوست مي‌دارد به خاطر خدا دوست بدارد، چيزي را بر دوستي خدا ترجيح نمي‌دهد و آن كس كه هر چه را دشمن مي‌دارد به خاطر خدا دشمن بدارد، از اين دشمني جز نيكي به او نخواهد رسيد. هرگاه به اين درجه رسيديد حقايق ايمان را به كمال دريافته‌ايد.

سپس لختي حبه و نوف را موعظه كرد و اندرز داد؛ آخرين جمله‌اي كه گفت اين بود: از خدا بترسيد، من به شما ابلاغ كردم.

آن‌گاه از آن دو نفر گذشت و سرگرم احوال خود شد، به مناجات پرداخت، مي‌گفت: خدايا، اي كاش مي‌دانستم هنگامي كه از تو غفلت مي‌كنم تو از من رو مي‌گرداني يا باز به من توجه داري؟ اي كاش مي‌دانستم در اين خواب‌هاي طولاني‌ام و در اين كوتاهي كردنم، در شكرگزاري، حالم نزد تو چگونه است؟

حبه و نوف گفتند: به خدا قسم، دائما راه رفت و حالش همين بود تا صبح طلوع كرد».[155]

تا به خرمن برسد كشت اميدي كه تو راست         چاره كار به جز ديده باراني نيست

يكي از اصحاب اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) در حضور معاويه از حالات شبانگاهي آن حضرت بازگفت (به گونه‌اي كه معاويه اين دشمن ديرينه اميرالمؤمنين را به گريه واداشت)؛

«گواهي مي‌دهم كه من به چشم خود ديده‌ام آن حضرت در جاهايي از عبادتش، وقتي شب پرده‌اش را بر همه جا مي‌گسترانيد او در محرابش به نماز مي‌ايستاد و ريش مباركش را در دست خود مي‌گرفت و چونان مارگزيده‌اي به خود مي‌پيچيد و مثال دل سوخته‌اي مي‌گريست و مي‌گفت:

آه از كمي توشه و درازي راه و دوري سفر و كلاني و بزرگي محل فرود.[156]

ابودرداء مي‌گويد: اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) را در حالت سجده به گونه‌اي مشاهده كردم كه گويي هيچ صدايي نمي‌شنود و حركتي ندارد، فرياد زدم: سوگند به خدا علي(عليه‌السلام) مرده است، شتابان به فاطمه(سلام‌الله‌عليها) خبر دادم كه اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) در مسجد فوت كرده است.

فاطمه به من فرمود:

هي و الله الغشية التي تأخذه من خشية الله.

به خدا سوگند اين حالت، نوعي بيهوشي از ترس خداست كه بر اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) عارض مي‌شود.[157] (ابودرداء تو يكبار ديده‌اي، فاطمه هميشه اميرالمؤمنين را به اين حال مشاهده مي‌كند؛ اين حالت اميرالمؤمنين براي فاطمه ناآشنا نيست).

عـلـي آن شـيـر خـدا شـاه عرب      الـفـتي داشته با اين دل شب

شـب ز اسـرار عـلـي آگاه است      دل شب محرم سر الله است

شـب شـنـفته است مناجات علي      جـوشـش چشمه عشق ازلي

در جهاني همه شور و همه شر      هـا عـلـي بـشـر كـيـف بـشر

شـبـروان مـسـت ولاي تو علي       جـان عـالـم به فداي تو علي[158]

اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) ضمن توصيف حالات پرهيزكاران در شب و سحر، ديگران را نيز راه مي‌نمايد و چگونه بودن و زيستن در هر سحر را به آنان مي‌آموزد:

ـپرهيزكاران در شب بر پا ايستاده مشغول نمازند؛

ـ قرآن را جز جزء و با تفكر و انديشه مي‌خوانند؛

ـ با قران جان خود را محزون ساخته و داروي درد خود را مي‌يابند؛

ـ وقتي به آيه‌اي برسند كه تشويقي در آن است، با شوق و طمع بهشت به آن روي آورند و با جان پر شوق در آن خيره شوند، و گمان مي‌برند كه نعمت‌هاي بهشت در برابر ديدگانشان قرار دارد؛

ـ هر گاه به آيه‌‌اي مي‌رسند كه ترس از خدا در آن باشد، گوش دل به آن مي‌سپارند و گويا صداي بر هم خوردن شعله‌هاي آتش، در گوششان طنين افكن است؛

ـ پس قامت به شكل ركوع خم كرده، پيشاني و دست و پا بر خاك مي‌سايند؛

ـ از خدا آزادي خود را از آتش جهنم مي‌طلبند؛

ـ در روز، دانشمنداني بردبار و نيكوكاراني با تقوا هستند.[159]

از پيشوايان ديني نقل شده است كه از نشانه‌هاي پيروان اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) اين است كه هر گاه شب همه جا را بپوشاند، آنان زمين را بستر خود مي‌سازند و با پيشاني‌شان روي به زمين، سجده‌هايشان بسيار و سرشك ديده‌هاشان فراوان و دعا و خواسته‌ آن‌ها (از خداوند) فراوان است؛ مردم شادمانند؛ در حالي كه آنان به دل اندوه دارند.[160]

نقل است مرحوم ميرزا جواد ملكي تبريزي ـ اين مست ولاي مولايش اميرالمؤمنين و آموخته مكتب علوي ـ شب‌ها كه براي نماز شب از خواب برمي‌خاستند؛ ابتدا مدتي در همان بسترشان بلند بلند گريه مي‌كرد.

با ياد خوشت خسبم، در خواب خوشت بينم             از خواب چو برخيزم، اول تو به ياد آيي

سپس بيرون آمده با نگاه به آسمان آيات آخر سوره آل عمران را قرائت مي‌كرد و سر بر ديوار مي‌گريست و باز پس از تطهير و پيش از وضو كنار حوض مي‌نشست و اشك مي‌ريخت. و تا رسيدن بر سر سجاده و شروع نماز شب چندين جا نشسته و برخاسته، گريه مي‌كرد و چون به نماز مي‌ايستاد، ديگر حال و وصال در نمازشان به وصف نگنجد.[161]

در گـلـسـتـان  خـواهـش، بـي‌شـبـنـم سـرشكي         گـل دستـه دعـا  را  رنـگ  اثـر  نـبـاشـد

بي‌فيض گريه عاشق، از نشئه بي‌نصيب است         پيمانه تهي دان  چشمي  كه  تر  نـباشـد

گريه و ناله امروز تو، به درگاه الهي، و بي‌شك از گريه نسيه و شيون فرداي ديگران براي تو، عاقلانه و سودمندتر است.

خداوند به حضرت موسي و عيسي(عليهماالسلام) فرمود:

اي موسي، تا در دنيايي به حال خود گريه كن: «ابك علي نفسك ما كنت في الدنيا»

اي عيسي در خلوت‌ها گريه به حال خود را پيشه كن: «يا عيسي، ابك علي نفسك في الخلوات».

نقل است كه امام صادق(عليه‌السلام) گاه شبانه بر مزار اهل قبور مي‌آمد و مي‌گفت:

اي اهل قبور، چگونه است كه من شما را مي‌خوانم و شما هيچ پاسخ نمي‌گوييد؟

سپس مي‌گفت: سوگند به خدا ميان آنان و جواب گويي، پرده افتاده است و گويا من هم مثل آن‌ها خواهم شد. آن‌گاه تا برآمدن خورشيد رو به قبله به نماز مي‌ايستاد.

مفتقرا متاب رو، از در او به هيچ سو                  زان كه مس وجود را فضه او طلا كند

نقل است كه مرحوم ملا محمد اشرفي از شاگردان مرحوم سعيد العلماء بار فروشي[162] وقت سحر در نجوا و زمزمه سحري، به گونه‌‌اي بر سر و سينه مي‌زد كه صبح هنگام چهره‌اش چونان مي‌نمود كه گمان مي‌رفت از بستر بيماري برخاسته است.[163]

چون شب آمد همه را ديده بيارامد و من               گويي اندر بن مويم سر نشتر مي‌شد

يكي از نزديكان سيد جليل القدر حجت الاسلام  شفتي نقل مي‌كند كه با ايشان هم سفر بودم، وقتي شب فرا رسيد در يكي از روستاهاي بين راه منزل كرديم. چون لختي از شب گذشت، براي خواب به جاي خود رفتم، سيد گمان برد كه من خوابيدم، برخاست و به نماز ايستاد و گريه را سر داد؛ چونان كه بندبند كالبدش مرتعش بود و دو فكش به هم مي‌خورد و نمي‌توانست كلمات نماز را صحيح ادا كند.

به گواهي بزرگان او هر سحرگاه در خانه و كتاب‌خانه‌اش نيز ديوانه‌وار سخت مي‌گريست و گاه همسايگان با خبر و بيدار مي‌شدند.[164]

ز جور كوكب طالع سحرگهان چشمم                    چنان گريست كه ناهيد ديد و مه دانست[165]

حضرت سيدالساجدين امام زين العابدين(عليه‌السلام) با چشماني اشك‌بار به خداي متعال عرضه مي‌دارد:

بار الها، مرا به گريه بر حال خودم، كمك ده؛ زيرا من حقيقتا با مسامحه و آرزوها، عمرم را به باد فنا سپردم و آن چنان تنزل يافتم كه از خير خود نااميدم. پس بد حال‌تر از من كيست اگر بر همين حال به قبرم كه براي خوابيدن و آرميدن، آن را هموار و با عمل صالح، مفروش نساختم، پاي بگذارم؟

من چرا نگريم در حالي كه نمي‌‌دانم بازگشت من به چه سوي خواهد بود. و مي‌بينم نفس (اماره‌ام) بر من خدعه به كار مي‌برد و روزگارم در حالي كه مرگ بالهايش را بر سرم مي‌جنباند فريبم مي‌دهد. چرا من نگريم؟

گريه مي‌كنم براي جان دادنم؛ گريه مي‌كنم براي تاريكي قبرم، گريه مي‌كنم براي تنگي و فشار لحدم، گريه مي‌كنم براي پرسشي كه (منكر و نكير) از من خواهند داشت؛ گريه مي‌كنم براي آن زماني كه از گورم بيرون مي‌آيم؛ در حالي كه برهنه و خوارم و سنگيني بار گناهانم بر دوش مي‌كشم؛ يكبار از طرف راستم و بار ديگر از طرف چپم مي‌نگرم، آن‌گاه كه مردم همه در كاري غير از كار من باشند در آن روز براي هر كدام از آن‌ها كار و وضع خاصي است كه آن‌ها را بس است. چهره‌هايي در آن روز، گشاده و خندان و شادمان، و چهره‌هايي غبارآلود و گرفته و مات و خوارند.[166]