انسان عاقل دروغ نمى گويد،
معصيت نمى كند و خيانت نمى ورزد. شيخ اقدم (قده ) در كافى شريف ، از
امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده است كه آن بزرگوار در جواب سائلى كه
از عقل سؤ ال كرد، فرمود:
العقل ما عبد به الرحمن والكتسب به الجنان
(211). خداوند متعال به وسيله عقل انسانها را دعوت به
اطاعت و بندگى كرده است . قوه عقل به انسان مى گويد: خيانت نكن ، دروغ
مگو، تهمت نزن ، چشم و گوش و زبانت را حفظ كن ! عصمت ، عفت ، عدالت ،
نبوت و ولايت از بركات نورانيت قوه عاقله است . غفلت ، كار عقل نيست .
كسب رزق ، از راه دروغ گفتن و حقه بازى نيست . دستگاه خدا نان و علم را
براى رجل الهى مى برد. مردان حق چنين كسانى هستند كه به نورانيت عقل از
ارتكاب معاصى محفوظ مى گردند.
حكومت عقل
حكومت عقل ، مشكلات اجتماعى را حل مى كند؛ چون حكومت عقل همان
حكومت الهى و اجراى دستورهاى خداوند است . لذا در ظهور حضرت ولى الله
الاعظم - سلام الله عليه - عقلها كامل مى شوند(212).
رجل الهى به نورانيت عقل ، ملحدين ، كفار و منافقين را مى شناسد. اين
تميز به نورانيت عاقله است . عقل نور دارد، نه نار. عقل به تمامى رحمت
و بركت است . ولى افسوس كه آدمى خودش با پيروى از هوى و هوس ، عقل -
اين بزرگترين نعمت الهى را - مى كشد و ناريت نفس را به نورانيت عقل
غلبه مى دهد. اطاعت شيطان و غفلت از ياد حق ، موجب از بين رفتن نور عقل
مى شود. اگر انسان به وسوسه ها و تحريكات شيطان و نفس گوش ندهد، اين
مى شود حكومت عقل و مغلوب ساختن هوى و هوس . با اين نعمت الهى است كه
انسانها براى خويش بهشت مى سازند و در برابر، نفس مهندس دوزخ است .
در حديث آمده است كه خداوند عزيز، موجودى را محبوبتر از عقل خلق
نفرموده است
(213). اگر انسان بندگى خدا كند و به عبوديت حق گردن
نهد، عاقل مى شود و تحت ولايت الهى در مى آيد. انبيا و اوليا (عليه
السلام ) زيرك بودند؛ چون عاقل بودند و در اين نشئه به معاصى آلوده
نگشتند. حركات الهى و عقلانى ، دارى قدرت است كه جواب وسوسه هاى نفس را
مى دهد. انسان به احوال خود بصير و آگاه است و خوب مى داند كه اسير و
بنده نفس نيست ؛ بنده خداست . و اين نيز از بركت عقل است .
كسى كه رييس و بزرگ خانه است اگر خود را تطهير كند و به ملكات و حركات
الهى آراسته گردد، تمام اهل منزل تطهير مى شوند. و اين بهترين روش است
. انبيا و اوليا (عليه السلام ) چنين بودند كه اول خود عمل مى كردند،
آن گاه به ديگران مى آموختند.
درس پنجاه و پنجم : گوهر عقل
عقل از بزرگترين نعمتهاى خدا و بزرگترين
مخلوق الهى است . معرفه الله توحيد، نبوت ، ولايت و وصايت همه تحت
نورانيت عقل حاصل مى شود. معرفه الله مثل معرفت به جزئيات ، طبايع و...
نيست ، صورت حاصله در ذهن نيست . معرفت حق ، به صورت ذهنى نيست . صورت
ذهنى ، مخلوق ذهن است و معرفه الله نيست . معرفت خداوند به ادركات جزئى
بشرى حاصل نمى شود؛ بلكه به وسيله نورانيت عقلى و بصيرت ايمانى ممكن
است كسب شود؛ آن هم كسب به معنى خاص ، كه نوعى تحقق و دارايى است ، نه
دانايى صرف . صورت حاصله در ذهن ، مخلوق نفس انسانى است و خداى سبحان ،
منزه از اين گونه ادراك است . تحقق ولايت در انسان و موحد شدن ، به
بركت بصيرت ايمانى و نورانيت عقل است ، نه صورت ذهنى و معرفت كسبى .
عقل ، نور بسيطى است كه به جميع مراتب وجود و همه موجودات احاطه كامل
دارد. هر كجا عقل قدم بگذارد، نورانيت و سازندگى دارد. احيا و سازندگى
فرد و اجتماع ، در پرتو نورانيت عاقله است . دنيا از بى عقلى در آتش مى
سوزد. عقل ، بشريت را از كفر و الحاد و شرك و ظلم و تجاوز و اختلافات
مهلك نجات مى دهد. چنان كه انبيا و اوليا (عليه السلام ) در پرتو
نورانيت عقل از جميع نجاسات باطنى منزه بودند و اختلاف در حريم مقدسشان
راه نداشت . در پرتو همين نورانيت باطنى به توحيد و ولايت و دستگيرى
خلق نائل گشتند و به مقام عفت ، عصمت ، طماءنينه و سكينه رسيدند. اينها
همه ، هنر قوه عاقله است . كار انبيا (عليهم السلام ) ريشه در نورانيت
عقلى داشت است . قوه عاقله در ابتدا انسان را مى سازد، سپس انسان ساخته
شده عقلانى ، جوامع بشرى را اصلاح مى كند.
حاكميت نفس
غارت كشورها، آتش سوزيها، قتل و غارت و جنايات بشر به خاطر حاكم
گشتن قوه وهم و هوى و هوس نفس اماره و كار غير عاقل است . آتشى كه
امروز در جهان نشاءت گرفته از آتش و ظلمت نفس انسانهاى غير عاقل است .
لذا آن گوهرى كه بايد در زندگى فردى و اجتماعى بشر حاكم باشد، تا
انسانها به فلاح و رستگارى نائل شود، قوه عاقله و نورانيت عقل است .
همه گرفتاريهاى فردى و اجتماعى از فقدان عقل است . هواى نفس مهلك و
كشنده است . حضرت امير (عليه السلام ) فرمود: ((آن
چيزى كه بيشتر از هر چيزى از آن بر شما مى ترسم ، پيروى از هواى نفس
است .))(214)
نفس ، مهندس دوزخ است . در مقابل ، قوه عاقله ، ولى تربيت مى كند.
انسان هوشيار هميشه بايد مراقب احوال خود باشد و ببيند آيا حركاتش بر
مبناى هواى نفس و توهمات واهى است . يا در پرتو نورانيت و چراغ عقل است
؟ پيروى از هواى نفس ، پيروى از شيطان است . نفس ، مظهر شيطان است و
عقل ، مظهر رحمن . شيطان را بايد به بركت اطاعت از اوامر الهى كنترل
كرد و افسارش را به دست گرفت ، وگرنه را زمين مى زند و هلاك مى كند.
تبليغات انبيا و اوليا - سلام الله عليهم اجمعين - اين گونه بود كه اول
خود را مى ساختند، سپس به جامعه ابلاغ مى كردند. به هرچيزى كه مى
گفتند، اول خودشان عمل مى كردند، آن گاه به مردم مى گفتند. روش تربيتى
انبيا و اوليا اين طور بود؛ يعنى روش عملى بود. دروغ نمى گفتند و با
اين عمل ، مردم را از دروغگويى باز مى داشتند، تهمت نمى زدند، توطئه
نمى كردند، خائن نبودند،... و با اين اعمال ، عملا جوامع بشرى را تربيت
مى كردند. انبيا اهل معصيت نبودند. هر آنچه در آنها بود، عمل صالح و
ترك معاصى بود. اين گونه زندگى ، زندگى الهى است .
درس پنجاه و ششم
ولايت فقيه
نعمت ولايت از بزرگترين رحمتها و نعمتهاى الهى است . همين نعمت
ولايت است كه مورد سؤ ال است . ولايت ، ضامن اجرايى اسلام در اصول و
فروع است . به قدرت ولايت رجل الهى است كه تمام حكومتهاى شيطانى از هم
فرو مى پاشد. به قدرت ولايت رجل الهى است كه تمام دستگاههاى اجرايى
حكومت اعم از قضاوت ، تعليم و تربيت ، روحانيت ، اقتصاد و سياست جهت
الهى پيدا مى كند؛ چون در راءس كار، مرد الهى است . اصل اوست و فروع
تابع او هستند. اصل كه الهى بود فروع نيز الهى مى شوند.
همان ملاكى كه بعد از رحلت نبى اكرم (صلى الله عليه و آله ) ولايت و
وصايت را ثابت مى كند، همان ملاك در زمان غيبت ولايت فقيه را به اثبات
مى رساند و آن ملاك الهى شدن جامعه است . احتياجات جامعه مسلمين در
تمام شؤ ون زندگى فردى ، اجتماعى و سياسى حكم مى كند كه مسلمين بايد و
فقيه و ولى داشته باشند. وقتى رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) براى
بعد از رحلتش سفارش اكيد به ولايت و زعامت جامعه مسلمين مى كند، در
زمان غيبت هم به همان علت ، جامعه مسلمين نياز به ولى فقيه حاكم دارد.
همان طور كه ولايت بعد از نبى داراى قدرت مطلقه اجرايى است .
ولايت اهل بيت (عليه
السلام )
كتاب به تنهايى ضامن جلوگيرى از حوادث ناگوار در جامعه مسلمين
نيست . بعد از رحلت پيامبر گرامى (صلى الله عليه و آله ) با وجود كتاب
آن حوادث رخ داد. كتاب احتياج به صاحب و مفسر و متولى دارد و اين عترت
پيامبر بودند كه صاحبان و مفسران كتاب خدا محسوب مى شدند. فهم كتاب از
خصايص عترت و مقام ولايت است . فهم كتاب خدا، فهم لغات و عبارات نيست ،
فهم جنبه ادبى جملات نيست . درك حقيقت كتاب ، مخصوص صاحبان كتاب ؛ يعنى
ولات معصوم است ؛ نه كسانى كه صرفا جنبه ادبى مى دانند، آيا آشنا به
اصطلاحات علمى هستند. فهم كتاب نزد مقام ولايت با قدرت تفكر نيست ؛
بلكه به نورانيت است . استدلالات و سخنان ائمه (عليه السلام ) از سنخ
استدلالات و حرفهاى متفكران و انديشمندان نيست . نور و رشد و كمال محض
است .
ولايت امرى است كه به جعل الهى تحقق پيدا مى كند، نه به انتخاب مردم .
بيان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) در معرفى و نصب اميرالمؤ نين
(عليه السلام ) كشف واقع است . لذا نصب حضرت امير (عليه السلام ) از
طرف پيامبر (صلى الله عليه و آله ) جعل الهى است . شخصيت حضرت امير -
سلام الله عليه - تالى شخصيت حضرت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله )
است . هر دو رجل الهى بودند.
عامه ، روحانيت و نورانيت ندارند، ريشه و اساس ندارند. لذا تكفير
روحانى سعودى ، تكفير آمريكاست . هر چه واقعيت و اساس دارد و محكم است
از اهل بيت (عليه السلام ) نشاءت گرفته است . كسانى كه در اصول و فروع
از ولايت كناره گيرى كردند، از اسلام دور و از حقايق آن تهى گشتند. اهل
بيت (عليه السلام ) معدن حكمت و علمند و اين دستگاه شيعه است كه ولى
تربيت مى كند.
برنامه شيعه ، انسانها را به حركت در مى آورد. رضاى ولى الله در پيشرفت
و حركت ما به سوى انسانيت است . ائمه (عليه السلام ) دست انسانها را مى
گيرند و به سوى هدايت و مبداء نور مى برند. و معناى هدايت اين است كه
بشر از ظلمتهايى كه دارد، از پستيهايى كه گرفتار آن است ، رها شود و به
سوى نور راه پيدا كند.
درك واقعيت
حركت انبيا، حركت واقع الامرى است و لازمه حركت انسانى اين است
كه واقع الامر و حقيقت هر چيزى را مى بيند:
اءللهم ارنى الاءشياء كماهى
(215). شايد علم كه آن اندازه در اسلام بر آن اصرار شده
است ، چيز فهمى است . اگر آدمى چيز فهم شد، فداى جهالت نمى شود. ما
گرچه به آن واقعيتى كه انبيا و اوليا داشتند نمى رسيم ، ولى مى توانيم
به آن سمت حركت كنيم . اگر الهى شديد، شرق و غرب را مى شناسيد. اگر
مالك هواى نفس شديد، قدرت تشخيص پيدا مى كنيد. اگر مالك هواى نفس شديد،
بدون تعلم به حقيقت علم كه نور است نائل مى شويد. راه ائمه و مكتب اهل
بيت (عليه السلام ) راه بندگى خداست ، راه صدق و صفا و تهجد و دعاست ،
راه رستگارى و فلاح است .
درس پنجاه و هفتم
مهندس دوزخ
هيزم جهنم ، اعمال مردم است ؛ بلكه خود مردم ، هيزم جهنم هستند.
انسان ، معمار و مهندس دوزخ است و ظالمان هيزم جهنمند.
و
اءما القاسطون فكانوا الجهنم حطبا(216)؛
آتش زنه و آتش گيره دوزخ ، ظالمين هستند. ظالمى كه پرچمدار ستم است ،
((وقود)) است . پيروان
اين ظالمين نيز هيزمهاى جهنمند. فرعون آتش زنه و آتش گيره جهنم و آل
فرعون ، هيزم دوزخ هستند. جهنم انسان ، سر چشمه اش از همين دنياست .
آتش قيامت جدا از نفس انسان و اعمال او نيست .
وظيفه حكومت اسلامى
مرحله اول اخلاق اسلامى ، تهذيب نفس خود است ، كه انسان به
واسطه آن آتش را از خود دور مى كند. آن گاه نوبت به تدبير منزل مى رسد.
و مرحله سوم تهذيب ، اداره و تطهير جامعه و دور كردن آن از آتش است .
انسان كامل كسى است كه اين سه مرحله را طى كند. كسى صلاحيت اداره جامعه
را دارد كه اين سه منزل را طى كرده باشد.
وظيفه حكومت اسلامى ، سوق دادن مردم به سوى ماوراء طبيعت و دورى از
نشئه حس است . وظيفه مهم حكومت اسلامى ، بسط توحيد و معارف غيبى و
انسان سازى است . كار انبيا و سياسون الهى ، اداره جامعه و سوق دادن
مردم به سوى توحيد است ؛ بسط بندگى و تفسير جهان و انسان بر مبناى
توحيد است .
انبيا (عليه السلام ) تهذيب و سازندگى را از خود شروع مى كردند آن گاه
به محيط خانواده مى پرداختند و سپس به جامعه روى مى آوردند و در صدد
تعذيب و تطهير و تربيت جامعه بر مى آمدند. انبيا و اولياى الهى ، در
اثر تهذيب و رياضت نفس ، چون خورشيد تابان مى درخشيدند و اطراف خود را
روشن و نورانى مى كردند و هر كس مستعد بود بر اثر نورانيت شمس نبوت و
قمر ولايت ، هدايت مى يافت . روش تربيتى انبيا و اوليا علمى بود؛ نه
حرفى . حركات و سكنات و اعمال انبيا، همه تعليم و هدايت است . انبيا و
اوليا (عليه السلام ) به دنيا به عنوان ابزار و طريقيت مى نگريستند، نه
به عنوان موضوعيت . انبيا و اوليا (عليه السلام ) دنيا را به صورت منفى
طرد نمى كردند، لكن انغمار و فرو رفتن در دنيا و موضوعيت براى آن قائل
شدن را رد مى كردند. رجل الهى دنيا را در خدمت دين به كار مى گيرد و
كسانى كه براساس وهم و ماديت زندگى مى كنند، دين را به خدمت دنيا مى
گيرند.
درس پنجاه و هشتم : انا عرضنا الاءمانه على السموات و
الاءرض و الجبال ، فاءبين اءن يحملنها و اءشفقن منها و حملها
الانسان ، انه كان ظلوما جهولا(217)
انسان كامل
اين مقام امانت ، مقام خلافت الهى است كه انبيا و اوصياى خداوند
واجد آن بودند. اين مقام را به همه موجودات عرضه كردند، آنها اظهار عجز
نمودند، ولى انسان به خاطر خصوصيتى كه داشت اين مقام منيع را پذيرفت .
مقام خلافت الهى از مناصب حقانى انسان كامل است . همين انسانى كه به
لحاظ جنبه بشريت داراى حوائج و گرايشهاى طبيعى و مادى است ، خوراك ،
مسكن ، زوج و... مى خواهد، او حامل مقام خليفه اللهى هم هست .
قل
انما اءنا بشر مثلكم يوحى الى ...(218).
انسان كامل كه خليفه الله است ، داراى مقام عصمت است ؛ عصمت مطلق و
طهارت تام . هيچ گونه شرك جلى و خفى در انسان كامل وجود ندارد. او در
تمام شؤ ون ، معصوم است . انسان با توجه به اين كه جنبه طبيعى و مادى
دارد و داراى اين نيازها و گرايشهاست ، اشرف از ملائكه خداست . در وجود
ملائكه ، نياز مادى نيست و امكان گناه نيز براى آنها نيست . ولى انسان
كامل با حيثيت مادى داراى مقام عصمت مى شود و اين داراى ارزش و كمال
آفرين است . انبيا و اوصيا و اولياى خدا انوار تابان حق هستند. زمين و
آسمان براى انسان كامل آفريده شده است .
انسان كامل و خليفه الله كسى است كه با هدايت خاص و دستور خداوند تعالى
، جوامع بشرى را به خير و صلاح و ابديت و انسانيت و صدق و صفا دعوت مى
كند. لكن بشر جاهل ، همه امكانات مادى و معنوى را عليه او بسيج مى كند.
بشريت جاهل هميشه در مقابل دعوت اصلاحى انبيا ايستادگى مى كند، لكن نبى
و وصى با كمى عده و عده همه عالم را تهديد مى كند و يك تنه در مقابل
همه مى ايستد. قيام ، كار و مسؤ وليت ولى و نبى و وصى است . قيام در
برابر مقابل آتشهاى درونى نفسانى و آتشهاى بيرونى و فساد و تباهى ، كار
نبى و وصى و ولى است . كسى مى تواند بشريت را اصلاح كند كه خودش صالح و
پاك باشد.
در برابر انبيا
دشمنان انسانيت همواره در برابر انبيا و انسانهاى الهى موضع
گيرى كرده اند. دشمن آرام نمى نشيند، به انسانيت و صلاح بشريت علاقه
مند نيست . وقتى نبى يا وصى يا ولى ، مردم را دعوت به ابديت و انسانيت
و كمال و عدالت مى كند، كفار، مشركين ، منافقين ، فساق و فجره و جهال ،
همه عليه او متحد مى شوند و قيام مى كنند. لكن خداوند، خليفه خود را
نصرت مى دهد و او را دعوت به استقامت مى كند.
فاستقم كما اءمرت ...(219).
ولى افسوس كه اكثر مردم تابع هواى نفس و جاهلند. به خاطر تربيتهاى غير
صحيح و گرايشهاى مادى به دشمنان بشريت مى گرايند. خداوند در قرآن كريم
همواره اكثر مردم را نادان خوانده است .
به هر حال انسان داراى استعداد بالقوه اى است كه مى تواند به مقام
خليفه اللهى نائل گردد. وعاء وجودش ، وسيعترين وعاء است كه مى تواند
اين منصب عظيم و سنگين را تحمل كند. انبيا و اوصيا بر مردم عطوفت
داشتند، نصيحت و دلسوزى مى كردند. انبيا و اوصيا براى بشريت عدالت ،
دوستى ، سازندگى و صفا را به ارمغان مى آوردند و دشمنانشان كه انسانهاى
جاهلند آتش ، فتنه ، خرابكارى ، فساد، قتل ، غارت و زشتى به جامعه مى
آوردند. انبيا و اوصيا بستگى تام به خداوند دارند، لذا همه نيروهاى
طبيعت هم در خدمت انسان كامل است . اساسا حركت كلى جهان در خدمت خليفه
الله است . مزاج عالم بدى ، زشتى ، فساد، دروغ و تباهى را قبول نمى
كند. همان گونه كه مزاج انسان غذاى مسموم و بدمزه را نمى پذيرد.
منصب انسان كامل
از مناصب خليفه الله ، قيام و دعوت كلى جهان به سوى عدل و
انسانيت و صلاح و پاكى است . انسان هر اندازه كمال پيدا كرده باشد و
علما و عملا رشد نموده باشد، به همان اندازه به مقام خلافت الهى نزديك
و از اين منصب بهره مند خواهد شد. شعاع دعوت انبيا بستگى به مقامات و
مسؤ وليتهاى آنان دارد. هر كس نمى تواند ادعاى دعوت به صلاح كند. قيام
، منصب انسانهاى كامل است . انبيا و اوصيا و اوليا (عليه السلام ) سختى
كشيدند، خون دل خوردند، زجر ديدند؛ لكن خسته نشدند. انبيا و اوصيا و
اوليا (عليه السلام ) از اين كه مردم اصلاح نمى شدند و به راه صحيح و
مستقيم الهى رهنمون نمى گشتند، غصه مى خوردند و ناراحت مى شدند. آنان
پدران ناصح و دلسوز بشريتند.
درس پنجاه و نهم : علوم نورى
علوم نورى ، حركت روحانى مى خواهد،
احتياج به حركت جسمانى ندارد. لازم نيست انسان از محل خودش براى كسب آن
حركت و مسافرت كند، بلكه با حركت روحانى به اين علوم نائل مى شود. اين
علوم اختصاص به اهل علم ندارد. غير اهل علم هم مى توانند از اين علوم
استفاده كنند. اين در صورتى است كه مبادى و مقدمات آن مهيا باشد و به
حسب اعتقاد و اخلاق و عبادات ، كفر و الحاد نداشته باشد، خودش را ساخته
باشد، زبان ، زبان خدا باشد، زبان دروغگو نباشد؛ وگرنه به اين علوم
نورى نمى رسد و راهى به آن پيدا نمى كند. بايد اعتقادات ، اسلامى باشد.
بايد از آلودگيها نجات پيدا كرد و داراى اخلاق كريمه شد.
مبادى اين علوم از انبياست . تمام علوم به علم انبيا و اوليا و اوصيا
باز مى گردد. براى نيل به آن ، آدم بايد خودش را درست كند. اين علوم ،
اختيارى نيست . اگر مبادى درست شد، اين علوم غرس مى شود و تا ابد روشن
مى شويد. مثل رعبى كه خدا در قلوب كفار قرار مى دهد. اساس اين علوم ،
اخلاص در عمل و طهارت و پاكدامنى است . هر كس اين مسير را نرود پشيمان
مى شود و ضرر مى بيند.
والعصر ان الاءنسان لفى خسر(220).
حكمت هاى جارى
جوانى و نشاط موقت ، بالاخره از انسان گرفته مى شود و ديگر از
لذات دنيا نمى تواند استفاده كند، ولى هميشه از لذات روحانى بهره مند
است . انسان بايد خود را به آن لذات برساند. لذات روحانى نصيب زبان
هرزه و چشم هرزه نمى شود. بايد خود را اصلاح كرد. از مبادى شروع كنيد.
اگر خود را در حد خودتان اصلاح كنيد، با همان مى فهميد كه خدايى هست .
ما
اخلص عبدلله عزوجل اءربعين صباحا الا جرت ينابيع الحكمه من قبيله على
لسانه
(221)؛ اگر چهل روز مرد خدا شديد، در قلب شما حكمت جارى
مى شود. اگر از تخيلات شيطانى و اوهام صرف نظر كرديد و مرد خدا شديد به
اين نائل مى شويد. اگر در قلب حكمت پيدا شد، در لسان و زبان هم حكمت
پيدا مى شود. اگر قلب جهنمى باشد، زبان و دست و پا و چشم ، همه جهنمى
است . قلبكه مورد افاضات الهى است ، غير از قواى دماغيه است . اگر قلب
اصلاح شد، اگر به طور كامل هم نائل نشديد، فى الجمله نائل مى شويد.
خداوند همه را موفق كند كه خود را اصلاح كنيد. خداوند همه را به لطف
خود هدايت كند و ايمان عطا كند تا از مكتب اسلام كمال استفاده را
ببريد.
درس شصتم : الذى اءحسن كل شى ء خلقه
(222)
تقدير موجودات
فضا و قدر و تقدير در شبهاى احيا، آن شب مورد احترام ، يكى از
مباحث اسلام است و به حسب موازين اسلامى ، مورد قبول و تسلم است ؛ گرچه
عده اى از جهال آن را انكار مى كنند. تقدير الهى عبارت است از:
اعطاء كل شى ء ما يناسبه .؛ يعنى به هر موجودى آنچه مناسب اوست
اعطا شود. ذات اقدس الهى ، تقدير هر موجودى را به وجه احسن و اكمل قرار
داده است . در تقدير هيچ نقصى نيست . پس خرابى از كجا به وجود مى آيد؟
نواقص مربوط به كجاست ؟
تقدير شمس و قمر همان مسيرى است كه مشاهده مى كنيم ، مسيرى كه شب و روز
و فصول اربعه را پديد مى آورد. اين تقدير براى احياى جهان ماده بسيار
موثر است .
ذلك
تقدير العزيز العليم
(223). تقدير شمس و قمر، تقديرى است مسخر حق ، و به نفع
جهان ماده و اجتماع است . اين تقدر، تقدير عزيز عليم است . خاك معادن
را به سوى جواهر نفيس حركت مى دهد. درختان را به سوى شاخ و برگ و ميوه
دار شدن حركت مى دهد. حيوانات حركت مى كنند. علفهاى بى مقدار را مصرف
مى كنند و براى شما شير، كره ، ماست و... مى دهند. زنبور عسل چقدر به
اجتماع كمك مى كند! آيا مى توان پذيرفت تقدير الهى كه براى حيوانات ،
گياهان ، معادن ، زمين ، شمس و قمر و تمام موجودات احسن است ، براى
انسان ((نا احسن )) است ؟
يا اينكه كه اين تقدير براى انسان هم به وجه احسن است .
تقدير احسن
اگر انسان تقدير را خراب كند، خرابى تقدير، تقدير الهى نيست .
تقدير الهى ، تقديرى است كه درختان راميوه دار مى كند. اما آيا مى توان
باور كرد كه تقدير الهى در مورد انسان ، تقديرى است كه بايد از انسان ،
معاويه و يزيد بسازد؟! آيا مى توان گفت : خداوند تعالى كه تقدير هر
موجود را به وجه احسن قرار داده است ، تقدير انسان را نااحسن قرار داده
است ؟! تقدير الهى در مورد انسان ، تقدير احسن است ؛ تقديرى است كه
نبوت و ولايت در آن است ، صلاح و خير و سعادت است . ولى اين سوء اختيار
بشر است كه راه حق را تعطيل مى كند و راه شيطان را پيش مى گيرد. و راه
شيطانى جز فساد و تباهى ، چيزى تحويل اجتماع نمى دهد.
گرچه انسان جنبه حيوانى هم دارد، ولى اگر تقدير خداى تعالى را كه جهت
روحانيت و جهت نورانيت و نفس ناطقه در انسان است ، اعمال كند، از صلحا
و سعدا مى شود، از اتقيا و اوليا مى شود. اگر انسان در مسير شيطان حركت
كرد، اين تقدير حق نيست . نام آن را تقدير خدا نگذار! خدا به تو
نورانيت و قوه عاقله داده است ؛ منتها يك اختيارى هم داده است . مى
خواهى از مسير شيطان حركت كن و مى خواهى از مسير حق حركت كن . اگر از
مسير حق حركت كردى ، از صلحا و سعدا و اتقيا و اوليا هستى و اگر از
مسير شياطين حركت كردى ، فرعون ، نمرود و شداد هستى .
اختيار در تقدير
انسان در اين تقدير، مختار است . تمام موجودات عالم در تقدير
الهى ، حركت اضطرارى دارند؛ يعنى شمس و قمر نمى تواند از مسير الهى
حركت نكنند؛ در اين مسير مضطر هستند، ولى انسان ، اختيار دارد. مساءله
جبر و تفويض را - كه سالها مورد بحث است و زمان ائمه (عليه السلام ) هم
مورد گفتگو بوده است - مى توان از همين جا حل كرد. حركت نبات ، حركت
شمس ، حركت معادن ، حركت اضطرارى است ، ولى انسان ، مختار است . تقدير
شما، تقدير احسن است . اين ، آخرين نمونه وجود است كه خداى تعالى به
انسان عطا كرده است .
هنگامى كمه قوه عاقله و نورانيت و روحانيت و اسلام ، همه تعطيل شود و
انسان تابع هوى و هوس گردد و خود را با يك لذت موقت مبتلا كند، اين
تقدير حق نيست . به تو گفته اند: از لذات مادى هم استفاده كن ، ولى تا
آن جا كه حدود را ضايع نكنى و حدود و حقوق الهى محفوظ باشد. جهات مادى
نيز بايد حفظ شود، ولى نه به آن گونه كه آدمى هر چه مى تواند بكند و به
بى بند و بارى كشيده شود. انسان بايد از اختيار خوب استفاده كند، به
تاريخ گذشته نگاه كند كه سالكان راه حق چه كسانى بوده اند و سالكان راه
شيطان كيانند. انسان بايد نتايج را ببيند، برزخ را ببيند، قيامت را
ببيند، نتايج اعمال را ببيند، ظلمتها را ببيند و آثار مردان خدا را
ببيند.
تقدير انسان ، تقدير احسن است ولى ما جاهل و نادانيم و اين تقدير را
خرابش مى كنيم . تقديرى كه بايد با نورانيت و جنبه الهى حركت كند و به
اندازه استعدادى كه دارد، لااقل يك مرد صالح خدا باشد. نمى گويم : از
ماديات دورى كن . استفاده از ماديات هم به مقدارى كه حقوق الهى و حقوق
مردم را مراعات كنى ، اشكال ندارد.
حركت شما، مثل حركت معادن نيست . اختيار، دست خود شماست . يكى پيامبر
مى شود، يكى امام معصوم مى شود، يكى فقيه مى شود، اگر اين بشر به
ريسمان الهى بسته نشود و با حق ارتباط نداشته باشد، خودش باشد، اسفل از
پشه و مگس و نظير آنهاست ؛ ولى اگر رابطه با حق پيدا كرد، ازليت و
ابديت پيدا مى كند. در دستگاه خدا اقتصاد هم هست ، علم هم هست . تصور
نكنيد كه مى خواهيم سر شما شيره بماليم . اگر رو به خدا شويد، مورد
عنايت الهى هستيد.