درس شصت و يكم : قال فعبزتك لاءغوينهم اءجمعين الا عبادك
منهم المخلصين
(224)
اخلاص در عبوديت
شيطان گاهى حرف راست مى زند. يكى از حرفهاى راست شيطان اين جاست
كه مى گويد: من همه بندگان و مخلوقات خدا را گول مى زنم ، همه گرفتار
اغواى من شوند. نقشه هاى ما سياه و سفيد و مرد و زن را فرا مى گيرد؛
نقشه هايى است عمومى . اين ادعاى شيطان است و مثل اين كه حقيقت و
واقعيت دارد. شيطان در اين كلام راستگوست ؛ مگر بندگان با اخلاص كه
مستثنا هستند.
اخلاص همان توحيد عملى است ؛ يعنى در اعمالى كه براى عبوديت حق انجام
مى دهد، غير از خداى تعالى كسى در آنها سهمى ندارد. عبادتهاى اسلام همه
سازنده نفوس انسانى و الهى است . نماز و روزه و حج و جهاد...، همه
سازنده اند؛ يعنى نهاد انسان را مى سازند و باطن او را اصلاح مى كنند.
در نفوس الهى ، شرور و فساد نيست . ولى عباداتى سازنده است كه اخلاص در
آنها باشد. اگر بشر در عمل خود، غير خدا را شركت ندهد، عبادات ، او را
از مرحله حيوانيت به مرحله انسانيت نائل مى كند.
شريك عمل ممكن است مخلوق حق باشد، ممكن است اقتصاد باشد، ممكن است مقام
باشد، كه اگر در كارهاى خدا شركت كند، عمل را از اخلاص خارج مى كند.
مقدار كمى از نماز با اخلاص ، بشر را از محرمات الهى نهى كند، از غيبت
و تهمت نهى كند، بايد با آن تقوا و ايمان پيدا كند. اگر كسى نماز
خوانده است و ديد سازنده نيست ، بداند نمازش معيوب است . قبولى اعمال
از همين جا تجربه مى شود. اگر ظواهر و منويات او مورد رضاى حق است ،
اين نماز، نماز پاكى است . عبادات اسلام براى اين است كه انسان بسازد.
بركات اخلاص
تظاهر به عبادت ، آن نتايج مطلوب را ندارد. بزرگترين نعمتهاى حق
، ايمان و ورع و تقوا و اخلاق است ؛ يعنى آنچه صالحان و اوليا و انبيا
داشته اند. محروميت از ايمان و هدايت و تقوا و كمال انسانيت است . همه
نعمتهاى الهى ، اقتصاد نيست . همه نعمتهاى الهى ، جهان مادى نيست . غير
از جهان مادى و ماديات ، روحانيت هم هست . بى خبرى از روحانيت الهى ،
محروميت است . اگر بخواهيد از اين محروميت الهى نجات پيدا كنيد، بايد
بندگى خدا كنيد؛ بندگى با اخلاص كه هيچ موجودى و هيچ وهمى در كارها
سهيم خدا نباشد. اين چنين عملى ، منشا بركات الهى است ؛ نه بركتى كه
منحصر در اقتصاد باشد؛ بلكه بركاتى كه به انبيا عطا شده است ؛ بركات
علمى ، بركات حكمت الهى ، قدرتهاى الهى ، استجابت دعا و امثال اينها.
عمل را بايد با اخلاص انجام داد. توحيد عملى همين اخلاص در عمل است .
براى كارها سه چهار جور حساب باز نكن كه هم بخواهى خدا را راضى كنى ،
هم صاحبخانه را و هم همسايه را. هيچ كس راضى نمى شود. اگر عمل فقط روى
حساب خدا باشد، قدرت الهى را متوجه شما مى كند. به جاى مردمدارى ، رضاى
خدا را در نظر بگير. اگر رضاى خدا را در نظر گرفتيد، مردم سراغ شما مى
آيند. اين در صورتى است كه اخلاص پيدا كنيد، طهارت باطن پيدا كنيد،
زبانت در اختيار باشد، مالكيت نفس پيدا كنى ، طهارت باطن پيدا كنيد،
زبانت در اختيارت باشد، مالكيت نفس پيدا كنى ، در برابر حوادث جهانى
ديوانه وار حركت نكنى ، دست و چشم و زبان در اختيار شما باشد، اقتصاد
در اختيار شما باشد.
فبعزتك لاءغوينهم اءجمعين الا عبادك منهم المخلصين . اين نداى
شيطان است كه همه را فريب مى دهيم ، مگر بندگان با اخلاص را كه عبوديت
خدا را اختيار كنند و براى غير خدا در عبوديت آنان سهمى نباشد. اين
منشاء بركات است ، منشاء ايمان و علوم الهى است . اقتصاد هم در دستگاه
خدا هست . خدا هم اقتصاد دارد:
و من
يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لايحتسب
(225) شما غصه نان را نخور. اگر تقوا پيدا كنى ،
نان به در خانه ات مى آيد. خدا همه را موفق كند. مخصوصا آقايان كه قصد
مسافرت براى تبليغات دارند. رعايت كنند. با اخلاص ، تبليغات اسلام را
بكنند. خدا مؤ نه همه آنها را تضمين مى كند.
درس شصت و دوم : الصلوه معراج المؤ من
(226)
معراج نماز
نماز، معراج است . اگر نماز انسان صادقانه باشد و حرفهايى كه در
نماز مى زند دروغ نباشد، اين نماز معراج است . وقتى انسان مى گويد:
اياك
نعبد و اياك نستعين ؛ يعنى عبادت و بندگى من منحصر به حق تعالى
است ، بنده هيچ موجودى غير از خدا نيستم ، استعانت به غير از خداى
تعالى ندارم و در تمام حوائج ؛ علوم ، اقتصاد، سلامت و شفا، پناهگاه من
خداى تعالى است .
اگر انسان موجودى باشد كه غير خدا را عبادت نكند و به ما سوى الله
استعانت نجويد، نماز معراج اوست . معارف ، اخلاق ، عبادات ، صوم و صلاه
و حج براى اين است كه انسان معراج اوست . معارج ، اخلاق ، عبادات ، صوم
و صلاه و حج براى اين است كه انسان به اين مرتبه برسد. به مرتبه اى
برسد كه به همه موجودات جهان و اربابها بگويد: شما مثل خود ما هستند.
شما ارباب نيستيد، بلكه بنده و رعيتيد. ارباب فقط حق تعالى است . اگر
انسان به اين مرحله نائل شود، اين عروج و معراج اوست ، ولى خدا بايد
توفيق بدهد تا كسى بتواند خود را به اين مرحله برساند.
اين مرحله اى است كه اگر انسان به آن نائل شد، از ملائكه و تمام عقول
مجرده و موجوداتى كه جز خداپرستى انجام نمى دهند
منهم سجود لايركعون ، و ركوع لاينتصبون
(227)، اشرف و بالاتر است . علت اين است كه اين
انسان ، مرد حق و مرد حركت است و با همه ابتلائات ، ابتلا به آتش درونى
و آتش برونى ، حركتش عقلايى است . (شرق و غرب آتشهاى برون هستند و هوى
و هوسهاى انسان آتش درونند.) ملائكه اين مقام را ندارند. گرچه حركت
ملائكه عقلى است ، ولى دچار اين آتشها نيستند؛ نه آتش نفس و نه آتش شرق
و غرب .
اگر بشر با ابتلائش به آتش شرق و غرب و آتش درونى در حركت عقلى خويش
موفق باشد و اشتباه نكند، حركتش از حركت ملائكه برتر است ؛ چو ملائكه
در حركتشان مزاحمى ندارند. انسان اگر با وجود اين مزاحمتها حركتش
عقلانى و الهى باشد، همان طور كه انبيا و اوليا بودند، اشرف موجودات
است . جبرئيل هم نمى تواند اين گونه حركت كند؛ گرچه حركتش عقلانى و
روحانى است ، ولى دچار شرق و غرب و دچار نفس اماره نيست . پيغمبر اسلام
با ابتلائش به نفس و نفوس و آتش خارج ، حركتش الهى است . به اين خاطر،
بايد پيغمبر اشرف باشد. نفس نارى ، آتش عظيمى است . تمام آتشها، از صدر
خلقت تا حال ، ما اين انسان بوده است . نفوس شيطانى اين آتشها را ايجاد
كرده اند.
عروج بر بال صداقت
نماز، معراج مؤ من است ؛ ولى مؤ منى كه راستگو باشد. وقتى مى
گويد:
اياك
نعبد و اياك نستعين دروغگو نباشد. اگر روزى صد مرتبه انسان اين
درغها را بگويد، به جاى اين كه صعود پيدا كند، سقوط مى كند. عروج ،
نتيجه صداقت انسان است . اگر صادقانه گفت :
اياك نعبد، آن وقت منبع علم و حكمت و قدرت مى شود و تمام بركات
الهى بر اين موجود نازل مى شود. ولى ورود به اين مرتبه خيلى مشكل است و
بون توفيقات و تاءييدات الهى نمى توان آتشهاى دنيا را تحمل كرد.
پيغمبر خدا مى گويد:
ما
اءودى نبى مثل ما اءوذى
(228) پيغمبر خدا از صبح تا شب هر چه مى شنود،
ناراحت است ؛ ولى به روى خود نمى آورد. كار به جايى مى رسد كه مؤ منين
هم مى گويند: پيغمبر گوش محض است . چون به آنها نمى گويد: چرا اين قدر
دروغ مى گوييد. نه از باب اين گه پيغمبر خدا به اين جهت توجه ندارد؛
بلكه چون اين خلاف حسن اخلاق پيغمبر خداست نمى گويد. او مثل ما نيست كه
با شنيدن يك دروغ پرخاش كند.
نماز، ناهى منكر است . كسى كه پرستش خدا كند، شرابخوار نيست . دروغگو
نيست . چون حق تعالى ، تمام محرمات را نهى كرده است . اگر محرمات را به
جا آورديم ، حق پرست و خدا پرست نيستيم . خدا توفيق دهد كه انسان
صادقانه عبادت كند و به اين معراج نائل شود. دروغ آدم را به جايى نمى
رساند. خداى تعالى به نماز و روزه و معراج ما اعتنا ندارد. معراج ما
براى خود ماست . معراج ما نبى و ولى درست مى كند، همانهايى كه آرزو مى
كنيد قبرشان را زيارت كنيد. ان شاءالله خود شما هم از كسانى بشويد كه
قبورتان مزار مؤ منين و مسلمين باشد. اينها گزاف نيست ، واقعيت است .
درس شصت و سوم : اختيار و انتخاب
موجودات عالم اعم از جماد و نبات و حيوان
، همه در مسير تكاملى كه خداوند براى آنها مقدر كرده است ، حركت مى
كنند و به كمال مطلوب نائل مى شوند. معادن بايد حركت كنند و خود را به
جواهر نفيس برسانند، طلاق و نقره و آهن و سرب شوند. آنها در اين مسير
حركت مى كنند و اين حركت تعطيل نمى شود. گياهان نيز در مسير تكاملى خود
حركت مى كنند و شاخ و برگ و ميوه در اختيار شما قرار مى دهند. خاك گندم
مى شود و اين به قدرت الهى است . همه در مسيرى كه بايد بروند مى روند.
در دستگاه اينها شيطنت و خيانت و سرقت نيست . تمام شيطنتها، خيانتها و
سوء نيتها مربوط به انسان است . همه موجودات همان آثارى را كه خدا
برايشان قرار داده است از خود برجاى مى گذارند و همه كارشان روى حساب
است . تمام موجودات ، حركتشان اضطرارى است . معدن بايد به سوى جواهر
نفيسه حركت كند و جز اين نمى تواند.
اين انسان است كه خداوند به او اختيار داده است . او به اختيار خود
((ولى )) مى شود. در راه
حق و هدايت و راه ايمان و راه خدا حركت مى كند و صالح و كامل مى شود و
با سوء اختيار خود سفيه ، آدم كش و سفاك مى شود.
انا
هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا(229)؛
ما راه را نشان داديم . اختيار راه بهشت و جهنم با خود شماست . چرا اين
بشر، راه حق را تعطيل مى كند و راه باطل را انتخاب مى كند؟ جرا به
دستگاه الهى احترام نمى كند؟ زيرا نافهم است . خرس ، شكار خود ر زير
بهمن مى گذارد. شعور حيوانى دارد كه گوشت را جايى ببرد كه فاسد نشود،
ولى شعور انسانى ندارد. نفس ناطقه الهى ندارد تا حركت انسانى كند،
وگرنه در فهم و شعور حيوانى خوب است . مى گويند: بهترين انجيرها را
شغالها از درخت مى چينند و در مزرعه ، تمام خربزه هاى خوب را جدا مى
كنند، ولى آثار انسانيت و نفس ناطقه الهى را ندارند والا خربزه شناسى و
گوشت شناسى را حيوانات هم وارد هستند.
حكومت بر ماده
انسان بايد حاكم بر ماده باشد.
كلما
دخل عليها ذكريا المحراب وجد عندها رزقا...(230)؛
هرگاه زكريا، داخل محراب مريم مى شد، مى ديد كه مائده آسمانى نزد اوست
. گفت : اين مائده از كجا آمده است ؟ گفت : خدا رسانده است . مائده را
خدا مى رساند؛ ولى نه براى هر كس ، نه براى هر غارتگر. مائده را براى
مريم مى فرستد. گمان نكنيد كسى كه در مسير حق قرار گرفت و در راه خدا
حركت كرد از ماده و ماديت محروم است ، بلكه خدا براى او مى رسان . در
مائده اى كه براى پيامبر نازل شد، پيامبر دعا كرد:
اللهم اءئتنى باءحب خلقك اليك حتى ياءكل معى من هذا الطير(231)؛
خدايا بهترين خلق خودت را سر سفره برسان كه در اين پرنده بريان شده با
ما شركت كند. ناگاه ديدند على (عليه السلام ) پيدا شد. مائده را خوردند
و به كسى ندادند. اين مائده بهشتى ، مال پيامبر خدا و على است .
انتهاى راه حق و باطل را شنيده ايد كه آخر راه شيطان چيست و آخر راه حق
چيست ؟ فرعون وقتى ديد موقع خطر است گفت :
ءامنت
(232). گفتند: وقت آن گذشت ، بايد به سفل السافلين بروى
. چرا اين انسان ، راه حق را تعطيل و راه باطل را انتخاب مى كند؟ چرا
اهل راه حق كم هستند؟
اءكثرهم لا يعلمون . چون درك طبيعيات و ماديات براى انسان سهل و
آسان است . ولى ايمان به خدا و هدايت را افهام نمى توانند درك كنند.
چون بايد حركتى بكنند تا بفهمند. و آن حركت ، حركت تهذيب و حركت تزكيه
اى است . انسان بايد خود را از بديهاى نفس اماره پاك كند، تا با دستگاه
خدا آشنا شود. اگر بفهمد دستگاه خدا راست است و حقيقت دارد، دستگاه خدا
را تعطيل نمى كند. دستگاه خدا، دستگاهى است كه اين جهان و برزخ و قيامت
به درد انسان مى خورد. اگر انسان در مسير شيطان قرار گيرد و روزى يك
معصيت و يك جنايت بكند، ببينيد بعد از هشتاد سال چقدر مى شود.
جبران مشكلات
آنان كه بنده حق هستند، اگر جوانى و حواس و عمرشان از بين رفته
است و قواى بدنى آنها از كار افتاده است ، اگر با دستگاه خدا آشنا شده
باشند، جبران همه مشكلاتشان مى شود. چون درك مى كنند كه دستگاه خدا همه
چيز را براى انسان فراهم مى كند. ولى بايد تزكيه كرد و دست و زبان و
چشم و شكم را در اختيار خود داشت . بايد شاكر خدا بود. شكر خدا؛ يعنى
نعمتهاى خدا را در همان راه بايد صرف كرد كه خدا مى خواهد؛ نه اين كه
فقط بگويد شكر الله . شكر خدا اين است كه نيرويت را در راه خدا صرف كنى
، صرف بطالت نكنى .
اگر ارتباط با خدا پيدا كردى ، از تمام ارتباطها بى نياز مى شوى .
من
اءصلح ما بينه و بين الله اصلح الله ما بينه و بين الناس
(233). اگر ارتباط با خدا درست شد، ارتباطهاى انسانى هم
درست مى شود. كلك و حقه بازى ، كارى را درست نمى كند. ما نمى گوييم از
مردم كناره گيرى كنيد و معتزل باشيد؛ بلكه در اجتماع باشيد و براى رضاى
خدا كار كنيد. در اجتماع بياييد و ناراحتى هاى اجتماع را ببيند و
بچشيد.
پيامبر خدا مورد تهمت بود. حضرت مريم مورد تهمت بود:
ما
كان اءبوك امر اءسوه و ما كانت اءمك بغيا(234)؛
مريم ! پدر تو مردى بدى نبود و ما در تو هم بد كار نبود. خيال مى كردند
مريم هم مثل خودشان است . مريم الهى است . آن وقت خدا مى گويد: برويد
سراغ بچه در گهواره :
قال
انى عبدالله ، ءاتانى الكتاب و جعلنى نبيا(235).
حرفهايى مى زند كه انسان صد ساله هم بلد نيست . اين گونه تهمتها به
مريم نمى چسبد.
آنچه نافع است ، تحول علمى است . اگر آلودگى و توطئه و فساد و غيبت را
كم كنيد، خيلى نافع است . انسان را به راه خدا نزديك مى كند و به
خودتان خدمت كرده ايد.
درس شصت و چهارم : راه حق و راه باطل
انسان - بما هو انسان - انسانى كه مجرد
از اكتساب آلودگيهاست ؛ مثل آدم ابوالبشر - صلوه الله و سلامه عليه -
كه آلودگى اصلاب و ارحام و آلودگى به معصيت و كفر و ضلالت دنيا را
ندارد، اول انسانى كه خدا آفرينش كرده است . اين چنين انسان دو راه در
پيش رو دارد؛ راه حق و راه باطل .
راه حق عبارت است از ايمان به خدا و هدايت به راه حق و اطاعت خدا و
استفاده از جهان ماده و لذائذ مادى ؛ ولى محدود به حدودى . از ماديات
تا جايى بايد استفاده كرد كه عصيان خدا در آن نباشد؛ حقوق ديگران از
بين نرود و حدود الهى ضايع نشود. اگر انسان در اين مسير قرار گرفت ،
مورد تاءييد خداست و ايمان او افزايش مى يابد، هدايت مى شود و از اوليا
و صلحا مى گردد. راه ديگر، اين است كه از ماديات بدون قيد و شرط
استفاده كند؛ مال مردم باشد يا مال خودش ، حق ديگران ضايع شود يا نشود،
معصيت خدا در آن باشد يا نباشد، براى او فرقى ندارد. اين راه ، راه
باطل است .
انسان كه خداوند در او هم نفس را به وديعه گذارده است و هم عقل را،
مختار است كه يكى از اين دو راه را انتخاب كند: يا دنبال بندگى و اطاعت
خدا برود، يا اين كه بدون قيد و شرط در ماديات سير كند و مرتكب هر كارى
بشود. انسانى كه آلودگى پيدا نكرده است ، فطرش بر هدايت و ايمان است و
تجاوز به حقوق و حدود ديگران بر خلاف مقتضاى فطرت اوست . على (عليه
السلام ) مى فرمايد:
انى
ولدت الفطره
(236) من مولود فطرى انسان هستم .
شقاوت
انسانهاى شقى مولود فطرى نيستند. شايد شقاوت ، شبيه اعتياد به
مواد افيونى باشد. با اين كه اين اعتياد، مقتضاى نفوس بشرى نيست ، بعضى
به آن مبتلا هستند و در اثر مسامحه به آن عادت پيدا كرده اند. معاصى
خدا و كفر و ضلالت نيز همين طور است .
مقتضاى نفوس بشرى اين نيست كه كافر باشند و ضلالت پيدا كنند.
ثم
كان عاقبه الذين اءساؤ ا السواى اءن كذبوا بايات الله و كانوا بها
يستهزئون
(237). وقتى گفتيد: اين دروغ طورى نيست ، اين غيبت هم
بد نيست ، نتيجه آن انكار دستگاه خداست . وگرنه موجودى كه خدا آفريده
است ، موجودى نيست كه معصيت بخواهد؛ بلكه فطرت انسان ، فطرت هدايت و
ايمان و عبوديت است . انسان با معصيت خدا اين فطرت را از دست مى دهد.
وقتى دروغ مى گويد و معصيت خدا مى كند، مى گويد: عقاب نشديم و ضررى هم
به ما وارد نشد. بايد گفت عقاب و ضرر اين كار اين است كه بدبخت شدى و
صلاحيت براى رحمت الهى ندارد.
گمان نكنيد رحمت الهى فقط همين لباس و غذا و مشتهيات نفسانى است . رحمت
الهى ، رحمتى است كه انبيا و اوليا داشتند. پيامبر خدا به درخت مى گفت
: سبز شو! سبز مى شد. حضرت عيسى به مرده مى گفت : زنده شو! زنده مى شد:
و
تخرج الموتى باذنى
(238). اينها الطاف خداست . اولياى خدا كه منبع اين
آثار بودند، همه را از بندگى خدا پيدا كرده اند. انسان اگر نورانى باشد
به صورت هر يك از ائمه كه نگاه مى كند، خوشحال مى شود و از بعضى صورتها
بد حال مى شود. اين منشاءو جهت الهى دارد. سيماى اوليا خدا، جاذب و
جالب است . بسيارى بودند كه براى سوء قصد خدمت پيامبر خدا مى رسيدند،
ولى وقتى سيماى حضرت را مى ديدند عوض مى شدند. بنابراين ، همه رحمت
الهى اقتصاد نيست . رحمت الهى ، قرآن است و حاكميت خدا بر تمام كره
زمين ، كه روزى اين چنين خواهد شد.
علو همت
بركات خدا زياد است . در اين جهان همه چيز هست و هر كس به حسب
همت خودش از آن استفاده مى كند. يكى به اقتصاد مى رسد و مى گويد: كار
درست است ، بعضى به مقدارى معلومات مى رسند، مى گويند: كار تمام است و
ما از رفقا جلوتر هستيم . و اين اشتباه انسان است . اگر مى خواهيد
مقايسه كنيد؛ با تمام بشر مقايسه كنيد كه نسبت به آنها صفر هستيد. همت
عالى براى انسان در دنيا و آخرت نصيب او مى شود.
اين دنيا كه تمام شد، تازه اول كار انسان است . او را رها نمى كنند.
انسان وقتى از دنيا مى رود يا ظلمت محض است و يا موجود نورانى . اگر
انسان نورانى باشد من احتمال مى دهم يكى از سترهاى بشر در آن نشئه نور
است . نور به طورى او را احاطه مى كند كه خود نور، ساتر معايب او باشد.
و اگر موجود ظلمانى باشد، عريان است و خودش خجالت مى كشد.