نردبان آسمان
«مجموعه اى از درسهاى اخلاق حضرت آية الله بهاءالدينى»

تدوين و ويرايش : اكبر اسدى

- ۱۲ -


درس چهل و نهم : ثم عفونا عنكم من بعد ذلك لعلكم تشكرون (191)

شكر نعمتها
شكر نعمتهاى الهى ، موجب ازدياد نعمت است . شكر علم ، ارشاد اجتماع است . شكر علمى كه خدا به انسان اعطا كرده است - به سبب دانشكاهها باشد، يا به وسيله افاضات الهى - اين است كه آن را به مردم تعليم دهد و اجتماع را ارشاد كند. اگر شكر اين نعمت الهى را به جا آورد، علم او زياد مى شود. اقتصاد هم اين چنين است . اقتصادى كه خداى تعالى به بشر داده است ، اگر صرف راه خدا شود تقويت مى شود. آثارى كه از انبيا و اوليا ظاهر شده است ، مثل احيا و غرق شدن فرعون و...، همه به بركت قرب به خداى تعالى است . اگر كسى شاكر شد، به خداى تعالى نزديك مى شود. معناى شكر اين است كه انسان نعمت را در راه خدا صرف كند. در اين صورت ، تقرب الهى پيدا مى كند و با تقرب به خداى تعالى ، مورد بركات الهى واقع مى شود.
اما كفران نعمت ، موجب دورى انسان از خداى تعالى است . كفران يعنى معصيت حق تعالى . اگر كسى با معصيت از حق تعالى دور شد، از بركات حق محروم مى شود. اين است كه شكر، موجب ازدياد نعمت و كفر، موجب محروميت از نعمت است . شكر نعمتهاى الهى ، اسباب قرب است و قرب به خدا براى انبيا و اوليا آن آثار را دارد و براى ديگران آثار نازلترى . طاغوتهاى جهان ، قدرتها و اقتصادها را در وجوه الهى و اصلاح امر اجتماع و عمران كشورها مصرف نمى كنند. اءلم تركيف فعل ربك بعاد ارم ذات العماد التى لم يخلق مثلها فى البلاد و ثمود الذين جابوا الصخره بالواد و فرعون ذى الاءوتاد الذين ظغوا فى البلد فاءكثروا فيها الفساد فصب عليهم ربك سوط عذاب ان ربك لبالمرصاد(192). اينها نعمت داشتند، ولى به جاى اين كه شكر نعمتهاى الهى كنند، گردن كلفتى كردند. و يا زمانى برگشتند كه كار از كار گذشته بود. شكر نعت الهى ، موجب تقرب و كفران ، موجب بعد از خدا و محروميت است .

گرفتارى و سازندگى
مطلب ديگر اين كه بلا و عذاب براى مؤ من رحمت است ؛ يعنى گرفتارى مؤ من ، موجب سازندگى اوست . روايتى كه مى گويد: البلاء للولاء يا اءشد الناس بلاء الاءنبياء ثم الاءوصياء ثم الاءماثل فالاءماثل (193)، مراد اين است كه مؤ منان از حوادث جهانى و گرفتارى بشر ساخته مى شوند و اين سازندگى براى انسان لازم است . انسان قبل از اين كه وارد جامعه شود و جامعه را هدايت كند، بايد خودش را بسازد. اصلاحات بايد از خود شروع شود. يك وقت نگوييد: اين چه نحوه دوستى است كه خدا با انبيا و اوليا دارد كه بلا مال آنهاست . بلا، سازنده است . بلا براى آنها نعمت است . تا انسان در نتيجه بلا ساخته نشود، انسان كاملى نمى شود، انسان الهى نمى شود. انسانى كه در رفاه و عيش زندگانى است ، همان جاى اول خودش هست . گمان نكن اگر در جامعه مورد هتك و اتهام واقع شدى و براى خدا تحمل كردى ، بدون اجر مى مانى . خداى تعالى به تو كمك مى كند.
همين نعمت علم و قدرت واقتصاد كه در دست اشقيا و مردان شيطانى قرار گيرد، عذاب مى شود؛ با پول و قدرت و علم خود را نابود مى كند. هر چه در دست مؤ من است ، كمال مى شود و هر چه در دست جاهل و سفيه بيفتد، گرچه علم و اقتصاد باشد، هدر مى رود. و اين فرق مؤ من و فاسق است و فرق شكر و كفران نعمت .
با سازندگى و تاءييدات الهى است كه انسان موحد مى شود و از شرك طهارت پيدا مى كند. خدا ما را به چيزهايى كه خواسته توفيق دهد! مى دانيد نماز چگونه معراج مؤ من است ؟ چون وقتى مى گوييد: اياك نعبد و اياك نستعين ؛ يعنى بندگى هيچ اربابى را نمى كنم . فقط بنده خدا هستم . اگر در اين ادعا صادق بودى خداوند همه دستگاه را براى تو فراهم مى كند، و اين جز با تاءييدات الهى مسير نيست . وجود انبيا و اوليا از آيات الهى هستند؛ يعنى جز خدا كسى نمى تواند پيامبر تربيت كند. تاءييدات الهى ، پيامبر را مى سازد و پيامبر از آثار خداى تعالى است و از شواهد وجود مبداءاست ؛ حتى خود پيامبر هم نمى تواند خود را بسازد. خدا همه را توفيق دهد و با مكتب اسلام آشنا كند و به هدايت اسلام هدايت شوند و به مكتب اسلام ايمان بياورند.

درس پنجاهم : و اذ قلتم يا موسى لن نؤ من لك حتى نرى الله جهره فاءخذتكم الصاعقه و اءنتم تنظرون (194)

فقر ممكنات
قوم موسى گفتند: ما ايمان نمى آوريم مگر اين كه خدا را آشكارا به ما نشان دهى و بگويى اين خداست . حال كه بشر مى خواهد موحد و خداپرست شود، خدايى مى خواهد كه از سر خودش باشد، موجودى مادى و محسوس ، كه با چشم ديده شود. بايد گفت : آن خدايى كه با چشم سر ديده شود، مثل خود تو محتاج است . شما همه محتاج خدا هستيد، ولى نه محتاج خداى محسوس ، كه آن هم از فقراست . ملائكه و جن و انس ، همه فقيرند و از مخلوقات خدا هستند. وقتى از مولاى متقيان سؤ ال كردند: هل راءيت ربك ؟ فرمود: راءيته بحقايق الاءيمان ؛ نه به چشم سر، بلكه با بصيرت عقلى (195). لكن وقتى بشر مى تواند اين معنا را درك كند، كه تزكيه و تهذيب كند. زمانى مى تواند درك كند كه رحمت الهى از جهان منقطع شود. اگر رحمت خدا منقطع شود، خورشيد، ماه ، زمين ، گياهان و نعمتهاى ظاهرى و باطنى ، مثل عقل از انسان گرفته شود، آنگاه مى فهمد كه هر چه دارد مال خداى تعالى است . ولى اگر چنين شود، فناى محض است .
اگر هفتاد سال از عمر انسان گذشت و اعمال خيرى از او صادر شد، بداند كه اين كارهاى خير از خودش نيست . اگر كار خير انجام گرفته باشد، به توفيقات الهى انجام گرفته است و اگر توفيقات از او سلب شود، اوضاع خراب است ؛ از همين نماز و روزه هم خبرى نيست ؛ همين آمدن به مساجد هم تعطيل مى شود. تمام بركات ، بركات خداى تعالى است . بنابراين ، عذاب خدا كتك نيست . عذاب خدا اين است كه بگويد: ((برو دنبال كار خود!)) عذاب اين سخن از تمام شكنجه ها زيادتر است ، يعنى اگر رحمت خدا نباشد، چشم شما كار نمى كند، حيات نداريد، خورشيد و كره زمين از كار مى افتد. اگر رحمت خدا نباشد، آرامش از انسان گرفته مى شود و مثل ديوانه ها مى شود. فهم اين معنا خيلى مشكل است ، ولى اين واقعيتى است كه انبيا به آن نائل شده اند. ولى ما مى گوييم همه چيز مال خود ماست ، اين و آن ، مال ماست ، پولها مال ماست . وقتى به قارون گفتند: اين پولها را انفاق كن ، در جواب گفت : اوتيته على علم عندى (196)؛ من زحمت كشيدم و روى علم و دانش خودم اين پولها را جمع كرده ام .

خداى تعالى مبداء همه اقتصادها
مهم اين است كه انسان بفهمد، مبداء همه اقتصادها خداى تعالى است . يعنى اگر كره زمين در حركتى كه فصلها و روز و شب را به وجود مى آورد، مسيرش عوض شود، از گياهان و معادن خبرى نيست ؛ همه به هم مى خورد؛ خود انسان هم به هم مى خورد. اقتصاد اساسا از جانب خداست . منتها ما، با اسباب صحيح يا اسباب باطل ، خود را به آن اقتصاد خدايى مى رسانيم ، نه اينكه خودمان اقتصاد را ايجاد كنيم . تاجرى كه اقتصادش خوب است ، اگر اقتصاد الهى نباشد، نمى تواند تجارت كند. اين موادى كه صنعتگر روى آن كار مى كند، اگر خدا آن را در اختيار نگذارد، نمى تواند كار كند.
ولى اين حقيقتى است كه معمولا زمانى آدم آن را مى فهمد كه ديگر براى او نتيجه اى ندارد. ولى الان هم مى توان فهميد. اگر رحمت الهى از انسان منقطع شود، مى فهمد كه تمام بركات هوا و دريا و زمين و همه نعمتهاى الهى به او هيچ مربوط نيست ، به آمريكا هم مربوط نيست ، به شرق و غرب هم مربوط نيست . هيچ كدام نمى توانند يك دانه گندم را حركت دهند تا به سنبله برسد و خوشه گندم شود. اين بشر به خاطر اقتصاد الهى به هم مى زنند؛ مثل گربه هايى كه سر گوشت با هم دعوا مى كنند. گوشت مال ديگرى است ، ولى دست گربه ها افتاده است ، به جان يكديگر افتاده اند كه چرا در حقوق ما مداخله مى كنى ؟ بله ! اگر بشر اقتصاد را به خودش به وجود مى آورد، حرف ديگرى بود.
نعمتهاى الهى بالاتر از اين است . نعمتهاى الهى در تمام لحظه ها بايد مراقب انسان باشد. اگر يك لحظه رحمت الهى از ما برداشته شود، اوضاع خراب مى شود. اگر انسان بفهمد تمام بركات مال خداى تعالى است و بداند كه هر بدى و خوبى جزا دارد، هوس كار بد نمى كند. زرنگى هاى ما، همه نازرنگى است . كسى كه مى گويد: سر فلانى كلاه گذاشتيم ، اشتباه مى كند؛ بلكه فلانى سرش كلاه گذاشته است . چون حق بر گردن او پيدا كرده است .
خلاصه آن كه بنى اسرائيل به موسى (عليه السلام ) گفتند: ما به تو ايمان نمى آوريم مگر اين كه خدا را مثل ساير موجودات به ما نشان بدهى . بايد گفت : آن خدايى كه محسوس باشد، مثل تو حمالى بيشت نيست ، مثل تو سر تا پا فقير است . يا اءيها الناس اءنتم الفقراء الى الله (197). خداوند رزق را به وسيله خورشيد و ماه ، هوا، دريا، صحرا و... براى انسان تاءمين مى كند. روحانيت بشر هم مثل ماديت ، مال خداى تعالى است . روحانيت را انبيا از خداى تعالى گرفتند و حال ، كامل يا ناقص ، به دست شما مى رسد. خداوند، قدرت و حيات و علم مطلق است ؛ ولى اينها فهمش خيلى مشكل است . اگر كسى مورد عذاب الهى واقع شود، مى بينيد كه هيچ چيز براى او باقى نمى ماند، هر چه دارد از او گرفته مى شود. آن وقت مى فهمد كار، دست گيرى است . ولى اگر اين حالت براى كسى پيدا شود، فورى از بين مى رود. اگر كسى اين مساءله را - گرچه به طور اجمال - درك كند، مى فهمد كه همه بركات از خداى تعالى است و خودش آتشى بيش نيست ؛ مثل همان آتشى كه شرق و غرب دارند و كره زمين را با آن مى سوزانند. تفاوت اين است كه ما قدرت شرق و غرب را نداريم ، ما قدرتمان به اين مى رسد كه مثلا پدر همسايه را در بياوريم .

خوبى ، همه از خداست
در روايتى آمده است كه اعجاب المرء بنفسه دليل على ضعف عقله (198). كسى كه بعضى از كمالات را دارد؛ مثلا ايمان و عفت و عدالت دارد، اگر از اينها خوشش بيايد به اين كه ما آدمى هستيم كه اين فضائل را داريم ، اين دليل بر كمى عقل اوست . زيرا اينها مال خودش نيست . اين فضائل تا آن جا همراه او هستند كه خدا بخواهد. زمانى كه خدا نخواهد، هيچ يك از اينها را ندارد. كسانى كه خيانت ندارد، امانت دارند، داراى عفت ، عصمت ، بذل و بخشش ، راءفت ، شفقت ، محبت و خدمت به اجتماع هستند، گمان نكنند كه خودشان يك آدمى هستند. اگر دقيقا متوجه شوند مى بينند كه همه آنها بركات و رحمتهاى الهى حق تعالى است . نهايت امر اين است كه انسان به گونه اى حركت كند كه گداى حاجت رواى در خانه خدا شود. اين مطلب خيلى مهم است . انسان از گدايى بالاتر نمى رود. اين طور نيست كه يك روزى غنى شود. بالاترين مرتبه اين است كه انسان گداى با آبرويى شود. حتى انبيا گداى او هستند.
گدايى با آبرو، منتهاى كمال بشر است . اگر بشر اسرار عالم را بفهمد، يك گداى با آبرو در دستگاه خداست . بفهمد كه همه چيز را خدا به او داده است . همه چيز را خدا به او داده است ، تو هاى و هوى مى كنى ؟ مثل اين كه آدم در خانه كسى برود و آن شخص يك ميليون به او بدهد. كمال مال كسى است كه پول را داده و از پول گذشته است ، آن وقت تو مى گويى : من كسى هستم كه فلانى يك ميليون پول به من داد.
ان شاء الله در راه خدا موفق باشيد. همين يك كلمه لا اله الا الله اگر حقيقت داشته باشد؛ يعنى فهميده باشى ، همه اوضاع جهان را اصلاح مى كند. اين كه پيامبر فرمود: قولوا لا الا الله تفلحوا. مربوط به آن زمان نيست . الان هم اگر كسى آن را با ((مقال صدق )) بگويد، همه اوضاع درست مى شود.

درس پنجاه و يكم : و اذ قلتم يا موسى لن نؤ من لك حتى نرى الله جهره (199)

اتكا به خداى تعالى در حوائج
بشر وقتى هم كه مى خواهد موحد شود، مى خواهد خدايى تعالى مطابق افكار خودش باشد؛ خدايى كه محسوس به حواس ظاهره است ، و اين نمى شود مگر اين كه يك موجود مادى باشد. خدا محسوس است ، ولى به چشم سر ديده نمى شود: راءته القلوب بحقايق الاءيمان (200). خدايى كه محسوس به حواس ظاهره باشد، مثل ماست ؛ غذا مى خواهد، چشم و دست و پا مى خواهد، سر تا پا فقر است . فقر معنايش اين نيست كه پول نداشته باشى . اگر ميلياردها تومان پول داشته باشى و هنگام ظهر در سير نان به تو نرسد فريادت بلند است و اين معناى فقر است . سر تا پاى اين موجود، فقير است ؛ هم فقر علمى ، هم فقر حياتى ، هم فقر آرامشى . گمان نكنيد كه جايى خبرى هست ، خبر فقط در دستگاه خداست . بايد در اين معنا تفكر كنيد تا موفق شويد و درك كنيد كه همه از خداى تعالى است ؛ نعمتهاى ظاهرى و باطنى ، و خودت سر تا پاى فقرى ، اشتباه نشود انسان فقير الى الله است و فقر به خدا دارد، نه فقر به بندگان خدا: طلب الحاجه من المحتاج سفه (201) اگر پيش بندگان خدا اظهار حاجت كردى ؟ معنايش ‍ اين است كه سفيه هستى . او هم از سر تو است و به غناى حق تعالى غنى مى شود. انسان نبايد به غير خدا وابستگى فردى داشته باشد. و معناى آن ، اين نيست كه از اجتماع منقطع شود، برود در خانه بنشيند و به هيچ كس راه ندهد.
انبيا با آن توحيد كاملى كه داشتند، در بين اجتماع بودند؛ ولى وابسته به اجتماع نبودند. اگر انسان موحد شد، خدا وسائل زندگى را بهتر براى او فراهم مى كند؛ لكن اين تجربه مى خواهد. اگر انسان به حق تعالى توحيد خالص پيدا كند و از تمام وابسيگيها و از تمام آنچه كه مورد توجه او بوده است ، از اين كه فلان كارم را فلانى انجام مى دهد، اقتصادم را فلانى بر آورده مى كند، كسالتم را فلان دكتر كه از رفقاست مداوا مى كند، منقطع شود و رابطه او با اجتماع ، يك رابطه الهى باشد، خدا خودش عهده دار حوائج او خواهد بود. رابطه او با اجتماع الهى ، رابطه اى است بر اساس حركتهاى الهى انبيا در جامعه ، براى نجات بشر و ارتقاى سطح فرهنگ ، علم و دانش بشرى و اتكا به خداى تعالى در حوائج .

رابط بين انسان و خداى تعالى
عقل كه رابطه بين انسان و خداى تعالى است ، خودش محسوس به حس بصر نيست ، عقلى كه خداى تعالى درباره او مى گويد: ما خلقت خلقا هو احب الى منك و از همه مقامش بالاتر است ؛ از كوه و دشت و قمر و... . چون چيزى كه مى تواند خدا را معرفى كند، همين عقل است و رابطه عقلى . نفس فقط آتش فشانى مى كند. همه آتشهايى كه از صدر عالم بوده است ، آتش نفس است . عقل آتش ندارد، عقل آن است كه در انبيا و اولياى خداست . ان شاء الله از اين نعمت بهره مند باشيد. آثار آن هم همان آثارى است كه در انبياست ؛ اين است كه انسان ، معصيت خدا را انجام نمى دهد.
اگر انسان عذاب خدا را بفهمد، از همه بيشتر مى ترسد. اما رحمت خدا نگذاشته است ما عذابش را بفهميم . عذاب خدا اين است : وقتى طغيان كرديم مى گويد: برو گم شو! و اين از همه عذابها بدتر است . اگر به انسان گفتند: برو دنبال كارت ! همه چيز او معطل است . من نمى گويم كه اين معنا را وجدان كنيد، چون مشكلاتى دارد. آنچه آثار خير دارد و انسان را از بديها تطهير مى كند، آدمى را بهشتى مى كند، بديها را دور مى كند، بديها را دور مى كند، عقل است و آنچه انسان را در آتشها مى برد، نفس و شيطان است .
حضرت على (عليه السلام ) در اوصاف متقين مى گويد: شرورهم ماءمونه (202)؛ يعنى اينها آتش دارند، ولى آتش آنها كسى را نمى سوزاند، جلوى آتش را مى گيرند، ولى جلوى رحمت را رها مى كنند. اگر انسان به اين مرحله برسد كه خود را بسازد و بداند انسان هم مثل خانه ، احتياج به ساختن دارد - و ساختن نفوس از همه ساختن ها بالاتر است - اگر انسان نفس الهى پيدا كند، مبداء خيرات و بركات است . بدانيد راه نجات اين است كه از طريق اهل بيت حركت كنيد و راه ديگرى نيست . اگر مى خواهيد ساخته شويد بايد تابع اهل بيت باشيد.

درس پنجاه و دوم

سرچشمه نارسايى
دستگاه الهى به حسب ماده و روحانيت ، در كمال شفقت و رحمت به مخلوقات الهى است . به بركت باران ، هوا، خورشيد، نبات ، معادن ، درياها و صحراها، اشجار و...، هر موجودى در اين عالم جنبه اعجاز دارد. و همه از مواهب الهى است . مخلوقات نمى توانند چنين كارى بكنند. اسرار جهان ، همان اسرار ماده است كه هيچ عاقلى هم نمى تواند به آن آشنا شود. آن وقت مى توان گفت خدايى نيست ؟ اينها از مواهب الهى است : والله يرزق من يشاء بغير حساب (203). اينها بركات خداست . آيا شرق و غرب يك پشه يا مگس خلق كند؟ اين كار خداست .
خرابيها از كجاست ؟ دستگاه خدا كه همه اش آبادى است ! گندمها، ميوه ها، ... همه از دستگاه خداست . اين گرفتاريها از كجا سرچشمه مى گيرد؟ شرچشمه همه اينها هوى و هوس انسان است . بلكه بايد گفت : ((لا انسان )). چون انسان اين كارها را نمى كند. موشكهاى قاره پيما... همه مال آدم است . اراده شماست كه توپ و تانك را حركت مى دهد. تو مى گويى : من اشرف موجودات هستم . عجب اشرفى هستى !! كدام گرگى به اندازه تو درندگى كرده است ؟ به اندازه ((تو))ى ((لا انسان )). انسان ، انبيا و اوليا و اتقيا هستند. آنها رحمتند، خليفه الله هستند. پس مبداء آتشها، فسادها، شرور و هلاكتها، اين انسان خود سر است ؛ اين انسانى كه هر چه دلش مى خواهد، مى گويد بايد كرد.
يك كشورى را بايد نابود كرد، چون زور داريم . حالا كه زور دارى بايد همه چيز را نابود كنى ؟ آيا به همه چيز هم حق دارى ؟ زورت كسى ديگر به تو داده است . چهار روز ديگر مى گويى : يك ليوان آب بدهيد بخورم . آن روز مى رسد. آيا شما آمريكا نمى شويى ؟ به تو فرصت مى دهند. به فرعون هم فرصت دادند. يك وقت گفت : غلط كرديم ، گفتند: غلطهايت را قبول نمى كنيم . مبداء اين آتشها انسان است . اگر اصلاح نكنى وجود تو ناشريف است و اگر اصلاح كردى شريف هستى . خداوند به تو توفيق دهد و تاءييت كند كه انسان شوى .

انسان سازى مكتب انبيا
همه مكتب اسلام و مكتب انبيا براى اين است كه جلوى آتشهاى بشرى گرفته شود. اگر جلوى آتشهاى بشرى گرفته شود، همه چيز در مسير خودش هست . تو مانع هستى و نمى فهمى چه مى كنى ! بايد خودت را درست كنى . كجاى تو درست است ؟ زبانت درست است ؟ نه ! چشمت درست است ؟ نه ! قلبت درست است ؟ نه ! پس كجاى تو درست است ؟ مى خواهى چه چيزى درستت كند؟ ان الصلوه تنهى عن الفحشاء والمنكر(204). نماز براى اين است كه شما را درست كند! اگر نماز شما را درست نكرد، نماز نخوانده اى ، بلكه پشتك و وارو زده اى ، خيال مى كنى نماز خوانده اى . نماز آدم را درست مى كند.
حالا اعتنا به حرفهاى خدا و انبيا نكن ! بعد از هفتاد سال با هزار رنج و عسرت بمير. وقتى مردى يك لا انسانى . به ما همه چيز دادند ولى يك قدم از سبعيت خودمان بالا نرفتيم . همان سبع روز اول هستيم . الان چهار نفريد و مى توانيد نقشه شيطانى بكشيد. ولى فردا كه اين شيطانها را نداريد. فردا كفى مى خورد توى سرتان . اگر خودت را اين جا نسازى ، فردا نمى توانى خودت را بسازى . اين جا كه خودت را نمى سازى ؛ اگر پنجاه سال اين مجالس را برويد مثل اول است ؛ زبان همان زبان ؛ دروغگو، چشم ، چشم كثيف . اين جا بايد زبانت اصلاح شود، چشمت اصلاح شود. قلبى كه به فكر اذيت ديگران است ، انسان نيست ؛ حيوان هم نيست .
مكتب اسلام ، نماز و معارفش و معرفت خدا، همه براى اين است كه تو ساخته شوى . اگر تو ساخته شوى ، همه چيز ساخته مى شود. اگر تو خراب باشى ، همه چيز خراب مى شود. كارى كنيد كه خرابيها را اصلاح كنيد، آباد نمى خواهد بكنيد. جلوى خرابيهاى خود را بگيريد. خدا به همه توفيق بندگى خودش را عنايت كند. خدا همه را آگاهى بدهد كه مطلب را بفهمند. اگر ما هم مثل انبيا مطالب را مى فهميديم ، دنبال انبيا مى رفتيم . اگر مقدارى در مقام فهم مطالب باشيم ، به فكر تزكيه و اصلاح نفس باشيم ، خداوند موفقتان مى كند.

درس پنجاه و سوم : و اءنر اءبصار قلوبنا بضياء نظرها اليك (205)

چشم و گوش دل
خدايا! چشم دل ما را نورانى كن ! بصيرت قلبى به ما عنايت كن ! آن بصيرت قبلى كه وقتى از مولاى متقيان سؤ ال شد: هل راءيت ربك ؛ خدا را ديده اى و عبادات مى كنى يا مثل ما مردم هستى و خدا را نديده عبادت مى كنى ؟ حضرت فرمود: ما كنت اءعبد ربالم اءره ؛ خداى ناديده را عبادت نمى كنم . ما با خيال كار نمى كنيم . ما كارمان روى واقعيت است .
يك بصيرتى مال قلب است . آن بصيرتى كه خدا را بايد با آن ديد. خدا منزه از اين است كه با چشمى كه در صورت است مشاهده شود. معرفت حق تعالى و صفات بارى تعالى از علم و قدرت و... را بايد با بصيرت قلبى فهميد كه همه عالم هستى آثار حق و ظهور حق است . وجود موجودات به ظهور حق ظاهر شده است . همه از آيات حق و بركات قدرت الهى خداست . همه ، قدرت وجود است و اين وجود، مال حق تعالى است . اين قدرت خداى تعالى بايد صرف در حق شود. جهال صرف در باطل مى كنند. موشكها را بايد به جا و در راه حق مصرف كرد. ولى اين بشر گوش به اين حرفها نمى دهد. خدا به ما قدرت بيان داده است ، گفته است : دروغ نگو! ولى ما مى گوييم . گفته است : تهمت نزن ! ولى ما مى زنيم . او هم موشك را در راه باطل صرف مى كند.
قلب هم چشم دارد. چشم قلب را پيامبر دارد كه از آخر زمان خبر داده است . ولى ما نداريم . سمع قلب شنواست و نداهاى غيبى را مى شنود، ولى ما از آن محروم هستيم . به خاطر همين كثافتكاريهايمان محروميم . ما بنده شيطانيم و بنده هوى و هوس . چه وقت بنده خدا هستيم ؟ ان شاء الله شما بنده خدا بشويد، بصيرت قلبى و سمع قلبى هم نصيب مى شود. اين مطلب دروغ نيست ، راست است . ما نداريم . چون نداريم ، نبايد بگوييم : دروغ است . اهلش دارند. ما بيگانه هستيم . ان شاء الله به توفيقات الهى ، به بندگى خدا، به انقطاع از شيطان و انقطاع از هوى و هوس ما هم به اين موهبت نائل شويم . هر كس بندگى خدا را كرد، غير از اين چشم سر و گوش قلب او نيز باز مى شود. آن قلبى كه داراى چشم است ، مهبط مواهب الهى است . معارف و اخلاق اسلام و فقه اسلام و عبادات معراجى هم درست مى شود.

آشنايى با خدا
همه عيبها زير سر خودمان است . ما با نقشه هاى شيطانى مى خواهيم حركت كنيم و به همين دليل ، از بركات بالا خبرى نيست . اگر با نقشه هاى الهى حركت كرديد، خداى تعالى به شما توفيق مى دهد و از بركات دستگاه خدا استفاده مى كنيد. كسى كه با دستگاه خدا آشنا شد، معامله با جهان شرق و غرب هم نمى كند: عظم الخالق فى اءنفسهم و صغر مادونه فى اءعينهم (206). اگر خداشناس شدى دست طاغوتها را نمى بوسى ، اين از جهالت است . اگر عظمت خدا را فهميدى ، مى بينى هيچ موجودى در برابر عظمت خدا عظمت ندارد. اگر قدرتى دارد، كمالى دارد، همه از مواهب خداست . همه جميلها جميل حق است . ولى ما ارباب را نمى شناسيم . دست اين و آن را مى بوسيم ، صد جور حقه بازى مى كنيم ، بعد هم به اسفل السافلين مى رويم ؛ بدون رو در بايستى . ولى اگر رابطه الهى پيدا كرديم و اگر با خدا آشنا شديم ، آشنايى با خدا از بندگى خداست ، نه از بازيهاى خودت . بازيهاى خود، تو را به جهنم مى برد.
ان شاء الله كارى كنيد كه جهنم نرويد. دست خود شماست . انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا(207). حجت بر همه تمام است . يك دسته انبيا هستند و يك دسته طواغيت و يك دسته هم گاهى به شرق مى روند و گاهى به غرب . اگر مى خواهى مرد موفقى باشى ، بايد پيرو انبيا باشى آنها با چه زحماتى ما را هدايت كردند. وگرنه ، حيوانات هم بلد هستند نقشه بكشند. اين كه انسانيت نيست . خداى تعالى به شما نيرويى داده است كه ان شاء الله به انسانيت نائل شويد. ولى اهمال مى كنيد. خداوند به شما نيرويى بدهد كه به اين فكر بيفتيد و از دستگاه خدا كمال استفاده را بكنيد و از زحمات پيامبر اكرم كمال استفاده را بكنيد.
اءنتم الفقراء الى الله (208). ما در همه چيز فقير هستيم و فقر ما را خدا مى تواند اصلاح كند. طلب الحاجه من المحتاج سفه (209). گاهى در اين خانه ، گاهى آن خانه . مگر اين خانه ها مثل خود ما نيستند؟ بله ! گاهى هم كثيفتر. انسان بايد ارباب را بشناسد. خدا همه را توفيق عنايت كند. خدا همه را بركت پيامبر خدا هدايت كند. خدا همه را علم و عمل عطا كند و شر شياطين را كم كند.

درس پنجاه و چهارم : الهى قلبى محجوب ، و عقلى مغلوب . و هواثى غالب ...(210)

نورانيت عقل
عقل ، موجودى روحانى و داراى روحانيت است ، كه خداى تعالى به انسان عنايت فرموده است ، به شرط آن كه آدمى عقل را در مقابل هوى و هوس مهمل نگذارد. اگر حركات انسان شيطانى باشد، عقل مكسوف مى شود و به تبعيت هوى مى گردد. معرفه الله ، توسط نورانيت عقل است ؛ يعنى با نورانيت عقل انسان ، حقايق اشيا ظهور مى كند. عقل داراى ادراك سرابى نيست . واهمه و تخيلات شناخت سرابى اند.