نردبان آسمان
«مجموعه اى از درسهاى اخلاق حضرت آية الله بهاءالدينى»

تدوين و ويرايش : اكبر اسدى

- ۶ -


درس بيست و دوم : و قلنا يا ءدام اسكن اءنت و زوجك الجنه و كلا منها رغدا حيث شئتما و لا تقربا با هذه الشجره فتكونا من الظالمين (96)

پرهيز از هوى و هوس
گرچه در آيه شريفه ، جناب آدم ابوالبشر - سلام الله عليه - مورد خطاب خاص است ، ولى در حقيقت نوع انسان ، مورد خطاب خداى تعالى است . قرآن مى فرمايد: ما به شما حق تصرف در طيبات داديم و بهشت عنايت كرديم ، شما نزديك شجره هوى نرويد.
بركاتى كه نفوس بشرى به حسب ماديات و معارف الهى و معنويات كسب كرده اند از همين نشئه دنيا بوده است . هدايت ، ايمان و كمالات الهى را انبيا و اوليا در همين دنيا كسب نمودند. براى نوع بشر نيز همه كمالات معنوى و بركات مادى در همين دنيا موجود است و خداوند رحمان ارزانى فرموده است . حيوانات ، باران ، خورشيد و ماه ، گياهان و درختان براى انسان و در خدمت بشرند. فقط بايد براساس تعليم الهى از اين نعمتها سود جست و استفاده برد. بدين ترتيب كه نزديك شجره خبيثه هوى و هوس نرفت و گوش به وسوسه هاى ابليس نداد. انجام معصيتهاى الهى ظلم به خويشتن است . آن جا هم كه ظلم و ستم ، ظهور خارجى داشته باشد، باز ظلم به نفس است . نماز نخواندن ، روزه نگرفتن ، تربيت الهى نشدن ، همه و همه ظلم و ستم به نفس است . به وسيله همين معاصى است كه انسان ظلمانى و از بركات الهى محروم مى شود.
چرا مزاياى رجل الهى و انسان كامل در ما نيست ؟ چون حق تعالى امامت ، ولايت و مناصب الهى را به اهل ظلم عطا نمى كند و چه ظلم و ستمى بالاتر از ظلم به نفس و خاموش كردن قوه عاقله است ؟! وقتى جناب ابراهيم - سلام الله عليه - از خدا وراثت امامت در ذريه اش را در خواست كرد، به او خطاب رسيد: ((ما امامت را در ظالمين قرار نمى دهيم ))(97). انسان معصيت كار از بركات و نعم الهى محروم مى شود. هر كس كه داراى نور علم ، ولايت و مناصب الهى نيست ، تقصير خود اوست . منصب الهى و ولايت را به هر كس نمى دهند. ((ارجعى بر پاى هر تلاش نيست ))(98). قدرت الهى ، نورانيت علم را به رجل الهى عطا مى كند.

بندگى ، طريق كمال
راه رسيدن به اين مقامات عالى انسانى كه حد نهايت ندارد، در سايه بندگى است . انسان به ميزانى كه حركتش الهى شود و خالص ‍ گردد، به خداوند و اولياى او نزديك مى شود. انسان بايد از انبيا (عليه السلام ) تبعيت كند و راه آنان را برود، تا به كمالاتى كه براى او آماده كرده اند برسد. نبى اكرم (صلى الله عليه و آله ) خود را پاك كرده بود و به مقام طهارت نفس رسيده بود، تا به مقام خاتميت و معراج و نبوت و ولايت رسيد. در تشهد مى خوانيم : اءشهد اءن محمدا عبده و رسوله ؛ اول عبوديت سپس رسالت . جهان ، مملو از نعمتهاى الهى است . محروميت ما از قصور و كوتاهى خود ماست . امثال ما وقتى به يك آرزوى مادى برسيم ، يا اين كه دنيا گوشه چشمى به ما كند، مثل اين است كه به آمال ديرينه رسيده ايم و همه چيز را فراموش مى كنيم .
نعمتهاى جناب موسى و احياى جناب عيسى (عليه السلام ) و مقام ولاى نبى گرامى اسلام - صلوه الله عليه و آله - و ولايت و مناصب الهى ائمه (عليه السلام )، مرد الهى مى طلبد، زحمت مى خواهد و رياضت نفس لازم دارد. اگر يك جزء از هزار جزء ايمان ولى يا نبى در انسانهاى معمولى به وجود آيد، تمام اضطراب خاطرها، نگرانيها، تشويشها، شكها و ناآرامى ها آنها از بين مى رود و به مقام توحيد و آرامش مى رسند. و معرفت خدا، بزرگترين نعمت الهى است . اءلا ان اءولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون (99).
برنامه و تعاليم اسلام به گونه اى است كه بشت را در اين عالم نيز براى انسان درست مى كند. با برنامه اسلام نمى توان غارتگرى كرد. هرزگى و لاابالى گرى در تربيت اسلامى نيست ، چنان كه وجدان و فطرت انسان مى فهمد كه بايد از جرم و جنايت دور باشد. جرم و جنايت ، ريشه در هوى و هوس و آزادى بى قيد و شرط انسان دارد. كسى كه احكام الهى را عمل مى كند، هدايت مى شود و چنين كسى ، مرتكب جرم و زشتى نمى گردد. اين اشتباه است كه انسان خيال مى كند در اقتصاد و مسائل مادى خلاصه مى شود. ايمان و معرفه الله حاصل مى شود. آسمان ، زمين ، باد، آتش و... به مردان الهى كمك مى كنند و همه در اختيار و خدمت انسان كاملند. تمام آنها خدمتگزار رجل الهى هستند. ان تنصر الله ينصركم (100).
خدمت شيطان و دستگاههاى ابليسى ، با تهمت ، دروغ و توطئه است . دروغ انسان را هلاك مى كند. اين چنين كسان از نصرت و توجه خداوند بى نصيب و محرومند. اگر انسانها با تعاليم نورانى اسلام آشنا شوند و به آنها عمل كنند، دنيا را تبديل به بهشت مى كنند و بهشت آخرت را نيز براى خود محفوظ مى دارند. انبيا و اوليا (عليه السلام ) در همين دنيا رشد كردند و به مناصب عالى الهى و مقامات ارجمند معنوى نائل گشتند. در مقابل نورانيت علم و عقل ، جهالت ، بدترين مصائب و شكنجه هاست . كسى كه از نورانيت عقل محروم است ، دنيا براى او جهنم است . معصيت خدا انسان را از مقام انسانيت تنزل مى دهد. از تقوى و ولايت نيز محروم مى گردد. حقيقت استغفار كه در راه انسان شدن به كار مى رود، عبارت از بازگشت به خداست و توبه ، تحولى است كه در انسان عاقل به وجود مى آيد و تلاطم درونى پيدا مى كند.

درس بيست و سوم : فاءزلهما الشيطان عنها فاءخرجهما مما كانا فيه قلنا اهبطوا بعضكم لبعض عدو و لكم فى الاءرض مستقر و متاع الى حين(101)

هبوط از مقام انسانى
خداى تعالى ، آدم و حوا را از نزديك شدن به شجره منهيه نهى كرد و فرمود: حتى نزديك آن هم نشو! وسوسه هاى شيطان ، آدم و حوا را وادار به عصيان و نافرمانى خدا كرد (وسوسه ، حكومت واهمه بر عاقله باشد، يا الهامات شيطان به افراد، همه به يك چيز باز مى گردد.) آدم و حوا با وسوسه شيطان ، معصيت كار شدند و از آن مرتبه شامخ و عالى انسانيت و از مقام قرب به خداى تعالى پايين آمدند. از آن مرتبه عالى انسانيت كه مرتبه خليفه اللهى است و داراى همه كمالات است ، پايين افتادند. گرچه آدم و حوا بودند، ولى گرفتار مرتبه حيوانيت و سبعيت شدند. انسان اگر خدا را اطاعت نكند، با حيوانات فرقى ندارد. حيوانات هم ، اكل و شرب دارند، مسكن مى خواهند، توالد و تناسل دارند، هر چه انسان نياز دارد حيوانات هم نياز دارند. حيوانات نقشه هاى شيطانى هم دارند، آنها در نقشه ها عقب نيستند، در نقشه هاى شيطانى هم استادند.
آدم و حوا در اين مرحله حيوانيت افتادند. در اين مرحله ، هر چه بخواهى وجود دارد؛ يعنى هر چه شر و بدى بخواهى اين جا هست . كار خوب در اين مرتبه پيدا نمى شود، همه اش غارتگرى ، سفاكى ، هتاكى ، خيانت ، ظلم و تعدى است . انسان در مرحله اى قرار گرفت كه آتش است ، هر جا برود آتش است . به سوى اقتصاد برود، اقتصاد را به آتش مى كشد، رو به مقام برود، مقام را به آتش مى زند، رو به فرهنگ كند، فرهنگ را به آتش مى كشد، رو به صناعت رود، آتش مى زند.
انسان در اين مرحله ، موجودى نارى است . نمى تواند دست از نارى بودن بر دارد. وقتى مى تواند دست از ناريت بر دارد كه در همان مرتبه اوليا؛ يعنى مرتبه طاعت الله و عبوديت حق قرار گيرد. وگرنه تا زمانى كه آتش است ، كارش آتش زدن است ، يك جانى است . بازار برود، يك موجود آتشى است ، هرجا برود همين است . منتها وسعت آتش ، تابع قدرت اوست . اگر قدرت جهانى پيدا كند، آتش ‍ او هم جهانى مى شود، اگر قدرت يك كشور را پيدا كند، آتش او در حد يك كشور است ، اگر قدرت يك شهر را پيدا كند، آتش آن شهر است ، اگر قدرتى در محل داشته باشد، آتش آن محل است . اگر در محل قدرت نداشت ، توى خانه خود آتش است ، عائله خويش را آتش مى زند. اين موجود نارى است ، بايد آتش فشانى كند. غير از آتش زدن كارى از او بر نمى آيد. آن جا كه از همه جا بيچاره تر شد و چيزى نبود، داخل خانه خود آتش فشانى مى كند.

تحول ، راه نجات
اگر مى خواهيد از اين آتش نجات پيدا كنيد، بايد تحول انسانى پيدا كنيد. تا حيوان هست ، آتش فشان هست . تا نار هست ، آتش فشان هست . از آتش ، كسى انتظار رحمت نمى تواند داشته باشد، هر جا برود آتش است ، در محراب هم برود آتش است . اگر نفس ‍ حيوانى به نفوس الهى ، نفوسى كه خدا خواسته است ، متحول شود از آتش نجات پيدا مى كند. قلنا اهبطوا بعضكم لبغض عدو در اين مرحله عداوت ، رقابت و تعارض هست . تعفن شرق و غرب هست و به كسى امان نمى دهد. اگر يكى مرد، ديگرى به جاى او مى نشيند. اين مرحله ، مرحله رحمت نيست ؛ مرحله آتش است ، آتش غير موئى ، آتش كه فقط اهل بصيرت مى بينند، آتشى كه از همه آتشها سوزنده تر است . براى رهايى از اين آتش ، راهى نيست ، مگر اين كه از مرتبه حيوانيت صعود پيدا كند. آن وقت ، رحمت است ، شكلش رحمت است ، دست و زبانش رحمت است ، قلبش هم رحمت است . ولى تا وقتى آتش است ، دست و زبان و چشم و همه چيز او آتش است . يك موجود نارى است ، موجودى كه رحمت ندارد.

ايمان ، محور وحدت
گمان نكنيد كه شرق و غرب مى توانند با هم وصلت و وحدت پيدا كنند، اين محال است ؛ بلكه هميشه با هم عداوت دارند، چون در مرحله حيوانيت هستند. چنان كه مؤ منين ، بندگان خدا و نفوس الهى ، اختلافشان محال است . هيچ گاه انبيا با هم اختلاف نداشتند. هر پيغمبرى ، پيغمبر آينده را تاءييد كرده است و هر پيامبر آينده پيامبر گذشته را تاءييد كرده است . چون اينها در مرحله انسانيت و الهيت هستند. اگر انسان در مرحله نفس حيوانى باشد، همان درندگى است . گمان نكنيد آتش محله از آتش شرق و غرب كمتر است . درندگى بچه گربه ، مثل گرگ است ، منتها گرگ زورش بيشتر است و گربه زور ندارد. اگر داشت اين هم گرگ مى شد، الان هم به اندازه اى كه مى تواند كبوتر را بگيرد گرگ است . اگر قدرت گرگ را داشت ، به جاى كبوتر به آدم مى پريد. پس اين ، دليل آن نيست كه گربه رحمت و مروت دارد. فسدين محله گمان نكنند كه با شرق و غرب فرق دارند، فقط قدرت شرق و غرب را ندارند. بنابراين ، نجاتى نيست مگر اين كه از اين آتش نجات پيدا كند.

به سوى نور
كتاب خدا مى فرمايد: اهبطوا بعظكم لبغض عدو، از اين منزل پايين بياييد! از مرتبه انسانيت هبوط پيدا كرديد، هبوطى همراه با عداوت ، همراه با رقابت و تعارض و تزاحم و همراه با جنگ و همه فجايع و شرور. تا كى ؟ و لكم فى الاءرض مستقر و متاع الى حين . ((حين ))، اسم زمان مبهم است ، حتى تعين يوم و ليل را هم ندارد. در آن جا مى مانى ((الى حين )) تا زمانى . آيا ((حين ))، روز توبه است ، يا روز ولادت ، يا روز موت ، يا روز بعث و قيامت ، يا اين كه زمان شفاعت است ؛ زمان شفاعت پيغمبر خدا. مگر اين كه پيغمبر خدا شفاعت كند، تا اين انسان از ناريت نجات پيدا كند و نار، نورى شود. مراد از ((حين )) كدام است ؟ بستگى به افراد دارد. شايد جهت ابهام ((حين )) همين است ، كه نفوس مختلفند. بعضى با توبه وارد عالم نورى مى شوند، مثل خود آدم (عليه السلام ) فتاب عليه . آدم به توبه ، نورى شد. اگر توبه نصيب كسى بشود، زمان توبه ، پايان ناريت است . توبه كار مشكلى است . گمان نكنيد اءستغفرالله توبه است . شايد دسته اى به شفاعت پيغمبر خدا نورى شوند. آنها نار را به نور مبدل مى كنند، پيغمبر خدا اين چنين قدرتى دارد. شفاعت ، معنايش همين است . بنابراين ، انسان تا زمانى كه در مرتبه نفوس حيوانى است ، آتش فشان است . اگر مى خواهيد آتش نداشته باشيد، چشم و دست و قلب آتش نباشد، بايد تائب شويد. راه ديگرى نداريد. مبداء آتشها نفوس بشرى است .
الان مبداء آتشى كه در كره زمين است ، انسان است . شمس و قمر و معادن و حبوبات و ميوه هاى خداى تعالى است . آدم ، جهنم ساز است . آدم ، شرق و غرب را درست كرده است ، جنگ را به پا كرده است . اگر مى خواهى خودت از آتش نجات پيدا كنى ، ديگران هم از آتش تو نسوزند، بايد عوض شوى ، بايد خليفه الله شوى ، بايد تائب شوى ، بايد نفوس انبيا را پيدا كنى ، به نفوس صلحا راه پيدا كنى . اگر عوض شدى به جاى اين كه چشم و دستت عذاب باشد، رحمت است ، قلب و زبانت رحمت است . خدا همه را توفيق بدهد. موفقيت را براى خود داشته باشيد. يك انسان الهى شويد، يك انسان نورانى شويد. نمى دانيد كه اين سرمايه از سرمايه اقتصاد بازار، خيلى بالاتر است . اين معنا از تمام اهداف عقلانى بالاتر است . انبيا آمده اند انسان را از ناريت و نوريت سير دهند.

درس بيست و چهارم : و لكم فى الاءرض مستقر و متاع الى حين (102)

مقتضاى فطرت
به آدم و حوا گفتند: اكنون كه با معصيت خداى تعالى از مقام شامخ انسانيت تنزل كرديد، در همين مرحله حيوانيت هستيد. تا چه زمان بايد در جهنم نفس و آتش نفس و در اين مرحله و مرتبه سفلى مستقر بود؟ شايد مخلد باشند و شايد مختلف . كفارى كه مخلدند، ناريت عين وجودشان است . وجودشان وجود نارى است . ((حين ))، ممكن است زمان شفاعت باشد، ممكن است زمان توبه باشد و ممكن است تا ابديت باشد و شايد به حسب نفوس مختلف است .
بحثى كه مناسب اين مقام است ، اين است كه آيا متقاضى فطرت ، هدايت ، ايمان ، علم ، سعادت و خيرات است ؟ يعنى مقتضاى فطرت انسان ، از اين جهت كه انسان است ، - صرف نظر از عوارض خارجى - اين است كه مؤ من و موحد باشد، هدايت شود و بهشتى باشد، اعمالش خوب باشد، يا اين كه مقتضاى فطرت كفر و الحاد و شرارت است ، يا اين كه فطرت نسبت به سعادت و شقاوت هيچ اقتضايى ندارد؛ نه اقتضاى ايمان و نه اقتضاى كفر...؟ مى توان گفت : همان مسيرى كه آدم (عليه السلام ) داشته است ، مقتضاى فطرت است . مسير آدم ، مرتبه انسانيت بود، ولى با وسواس شيطان به مرتبه حيوانيت نزول كرد: فاءزلهما الشيطان عنها فاءخرجهما مما كانا فيه قلنا اهبطوا بعظكم لبعض عدو. اكنون در اين مرحله ، همه گونه آشى هست . اين آش همه چيز دارد. سفاكى ، فحش ، تهمت و غيبت دارد. زبان و چشم و قلب و دست انسان ، خراب است . مبداء خراب است . اگر مى خواهى همه اينها اصلاح شود، بايد مبداء را اصلاح كرد. مى توان گفت : مقتضاى فطرت همان است آدم (عليه السلام ) بر آن بود. آدم ، اول بهشتى بود به وسوسه شيطان از مقام انسانيت تنزل كرد و به مقام حيوانيت گرفتار شد و بعد از آن توبه كرد.

پاكى فطرت
انسان صرف نظر از عوارض نژادى و اكتسابات محيط، حركت بهشتى دارد. ولى مقتى معصيت خدا كرد جهنمى مى شود و پايين مى آيد. اگر با توفيقات الهى تائب شود باز بالا مى رود و اگر تائب نباشد، همين جا هست ؛ تا زمانى كه شفاعت اهل بيت عصمت (عليه السلام ) نصيبش شود؛ اگر مسلم باشد و اگر شيعه باشد. اما اگر كافر باشد، تا ابد در همين مرحله نازل هست . مى توان گفت : ارتكابى كه نفوس بشرى به شرور، لش بازيها، عياشيها، محرمات الهى و معصيت دارند شبيه به اعتيادات افيونى است . به اين معنا كه بشر به حسب فطرت ترياكى و هروئينى و سيگارى نبوده است ؛ بلكه تمام اين آلودگيها عوارض محيط است . معصيت خدا هم مثل اعتيادات است .
بچه ها اول امر، صادقانه حرف مى زنند. از بچه اگر سؤ ال شود، جوابش صادقانه است . چون دروغ ، محتاج به تاءمل است . در دروغ ، انسان فكر مى كند كه يك وقت افتضاحى به بار نياورد. راست گفتن افتضاح ندارد، حقيقت است . بچه در محيطهاى تربيتى خود وقتى پنجاه دروغ از پدر و مادر ديدند، معتاد به دروغ مى شوند. جرائم و شرور بشر هم مثل اعتيادات است كه فطرت از اول آن را اقتضا نمى كرد، بلكه آلودگى اجتماع و نظام ، اين بلا را به سرش آورده است . وقتى مى گويى : ملاحظه بچه هايت را بكن . مى گويد: وقتى بچه ها به جايى رسيدند مى گوييم نماز بخوانند. خيال كرده است اگر به كسى بگويد نماز بخوان ، نماز خوان و پاك مى شود. اگر خودت آدم بشوى ، بچه ات هم آدم است . اگر خداى نكرده خودت آدم نشوى ، بچه ات آدم نيست ، گرچه به صورت ، آدم باشد. اگر مى خواهى از بچه ها آسوده خاطر باشى ، بايد خودت آدم باشى . يك فرزند ناجور از ده تا بچه صالح زحمتش زيادتر است . اگر فرزندانت خراب شدند، خودت كرده اى ، اين بچه هم مثل خودت شده است ، بچه تو است . فرزند، نهال انسان است ؛ اگر اصل خراب نباشد، نهال خراب نمى شود.

هدف آفرينش
مقتضاى فطرت انسانى ايمان ، سعادت و خير است ، همان گونه كه انبيا و اوليا - سلام الله عليهم اجمعين - در اعتقاد، ايمان ، تقوا، هدايت ، خير خواهى ، صبر و تحمل و مقام خليفه اللهى در اوج بوده اند. مقتضاى فطرت آن است كه در همين طبقه وجود دارد؛ نه آنچه در شرق و غرب است . آنچه در اينهاست ، همه نتيجه وسوسه هاى شيطانى است . دستگاه خدا فراهم نشده است ، تا از انسان گرگ بسازد. غرض از آفرينش ، اين است كه انسان خليفه الله شود. ولى تو حواست پرت است . مى گويى : اگر مشكل اقتصاد را حل كرديم ، همه مشكلات حل شده است . اين فكر خود تو است . اين فكر، بچگانه است . هشتاد سال براى اقتصاد فعاليت كردى ، ولى ذره اى براى اعتقادات ، اخلاق و اسلامت كار نكرده اى . گمان مى كنى درست است ؟ آن اقتصاد را هم فردا از تو مى گيرند. آن وقت هيچ ندارى ، فقط جرم و جنايت . اسلام مى گويد: اين گونه نباش . اقتصاد به همان اندازه اى كه مورد حاجت تو است ، سهم تو است . خيال نكن اگر ده ميليارد پول دارى ، مال تو است ؛ بلكه آنچه مى خورى و مصرف مى كنى و آنچه صرف منزل و خانواده ات مى شود، سهم تو است ، بقيه سهم شما نيست .
مسير اسلام ، مسير نورانيت و مسير جنت عاليه است . كسانى كه به مقام انسانيت برسند از اين كه كسى سرمايه اى پيدا كند، سلامت باشد و يا مورد احترام است ناراحت نمى شوند؛ بلكه دلشان مى خواهد مردم پيشرفت كنند. گمان كرده اى حالت نفسانى همه بشر مثل خود تو است ، نه ! اين مال بيچارگى خود تو است . گاهى يك هيزم كش در پذيرايى او همه چيز حاضر است ، ولى يك ثروتمند يك خروس كه مصرف مى كند خيال مى كند كه حاتم طايى شده است . اينها فكر تو است . خدا به بندگانش در بحبوحه حوادث و گرفتارى حالتى داده است كه در همان حالت بهشتى است . خدا به شما توفيق دهد كه با اين معنا آشنا شويد، از اين جهنم نجات پيدا كنيد، از اين آتش نفس نجات پيدا كنيد و با نورانيت اسلام آشنا شويد.
اوامر انبيا، اساسا در مسير اصلاح است . اگر انسان اصلاح شد و از اين آتش درونى نجات پيدا كرد، مرد خدا شد، مرد اخلاق شد، مرد علم شد، همه چيز او درست مى شود، كشاورزى و صنايع و نظام و فرهنگش نيز درست مى شود. همه خرابيها به خاطر اين است كه انسان در اين مرحله پست است . الان اگر نظام و فرهنگ شرق و غرب فاسد است ، براى اين است كه نفوس آنها فاسد است . اگر نفوس اصلاح شد - كه هدف اسلام همين است - همه چيز درست است . مبداء اصلاحات جهان ، اصلاح نفوس است . دعوت انبيا اين است كه با برنامه اسلام ساخته شود، زبان و قلب و دستش اصلاح شود، آگاه شود؛ نه اين كه ساده باشد، خوب بودن از روى ساده لوحى ، اسلام نيست . آنچه مسلم است ، خدا خواسته انسان خلق كند. خدا همه را توفيق دهد.

درس بيست و پنجم : لكم فى الاءرض مستقر و متاع الحين (103)

موجودات در خدمت تكامل بشر
اقتضاى همه موجودات الهى به حسب فطرت ، خير است و آثارشان الهى است و در خدمت تكامل هستند. زمين با وجود شرايط، بايد معدن تربيت كند و جواهر نفيس ، طلا، نقره ، آهن و سرب بدهد و جميع نيازهاى شما را تاءمين كند. گياهان و درختان بايد بهترين حبوبات و ميوه ها را تحويل شما بدهند. اينها همه به مقتضاى فطرت الهى آنهاست و همه آثارشان الهى است ؛ نه شيطانى . حيوانات - فى الجمله - همه حركتشان اجبارى است و بايد در محيط حيوانيت باشند. حركت تمام موجودات ، الهى است و به نفع جهان . فقط انسان اين گونه نيست ؛ مثل درختان و زمين و حيوانات نيست .
همه مشكلات به خاطر اين است كه به انسان اندكى اختيار داده اند؛ گفته اند: هر يك از دو راه حق و باطل را مى خواهى اختيار كن : انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا(104)؛ اختيار به دست تو است . اختيارى كه بشر داده شده است ، به شمس و قمر وكره زمين و نباتات و حيوانات داده نشده است . فقط اين انسان است كه داراى اراده و اختيار است . زمين نمى تواند بگويد: تا كى بايد طلا تحويل شرق و غرب بدهيم ؟ درختان نمى توانند بگويند: تا كى اين ميوه هاى طيب را تحويل اين انسان فاسد و مفسد بدهيم ، تا كى بايد براى اين انسان كار كنيم ؟ همان سختى كه ملائكه گفتند: اءتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك (105). شايد اگر اختيار داشتند مى گفتند: ما اين همه زحمت بكشيم و تحويل انسان فاسد بدهيم ، ولى اين اختيار را ندارد.

انسان ، موجودى مختار
اما انسان مضطر نيست . او را در حركت به سوى حق يا باطل ، مختار ساخته اند. در انسان بين فعل و فاعل ، اراده متخلل است ؛ بر خلاف ساير موجودات كه حركت آنها اضطرارى است . آنهايى هم كه اراده دارند باز در محيط حيوانيت بيچاره و مضطرند. نمى توانند پرواز انسانيت داشته باشند. مساءله جبر و تفويض كه مى گويند: لا جبر و لا تفويض ، و لكن اءمر ما بين الاءمرين (106) معنايش همين است . يعنى ساير موجودات ، مجبور به حركت الهى هستند، ولى انسان مجبور نيست و در حركت الهى و شيطان آزاد است ؛ مى خواهد آخر كار، يك شيطان بشود، يا يك مرد الهى ؛ اختيار دست خود اوست . اما اين كه سلسله اراده و اختيار ينتهى الى مالا اختيار له ، يا ينتهى الى مافيه الاختيار مربوط به جبر و تفويض نيست . همين اندازه مى خواهند بگويند: اى انسان ! تو با درختها فرق دارى ، در كارها به تو اختيارى داده اند كه به درختها نداده اند، آنها بيچاره اند.
فطرت اين انسان مختار، انسانى است كه نژاد و آبا و اجدادش آلودگى ندارد، انسانى كه در محيط، آلودگى پيدا نكرده است ، اقتضا مى كند كار خوب انجام دهد. اگر اقتصاد مى خواهند، نمى گويد: بايد آمريكايى و غارتگر و آدمكش شد، تا اقتصاد به دست آورد. آيا بايد اقتصاد را از طريق اسلام به دست آورد، يا از طريق شرق و غرب كه مى گويند: ما يك روزى اين جا غارتگر بوديم ، الان هم حق داريم ؟ كار شرق و غرب خلاف فطرت است . در مساءله حكومت ، فطرت مى گويد: حكومت بايد جمهورى اسلامى باشد، نه حكومت صدام كه همه شياطين دنيا متحد شده اند، تا او را تاءييد كنند. جنايتهاى شرق و غرب ، فوق تصور است . آيا فطرت مى گويد: حكومت پيغمبر خدا به درد خدا نمى خورد؟ حكومت كسى كه در آخرين دقايق حياتش گفت : اگر كسى از ما طلب دارد، طلبش را بگيرد. آيا اين حكومت به درد اجتماع نمى خورد، آيا در حكومت بايد همان قلدريها و زور گوييها و فجايع باشد؟
خيلى بايد مراقب باشيد كه خداى ناكرده از شرق و غرب تبعيت نكنيد. آنها يك كشور را مى بلعند، شماها آن قدرت را نداريد، سرمايه يك مسلمانى را تصاحب مى كنيد. اگر كسى به شما مراجعه كرد، يك كار پنج تومانى را پانصد تومان نگيريد، اين عمل ، همان عمل شرق و غرب است . من نمى گويم شما آمريكايى هستيد، شما ان شاء الله مسلمانيد. ولى آمريكايى و آن مسلمانى كه اين كار را مى كنند، هر دو اربابشان شيطان است . ممكن است مرگ بر آمريكا بگويى و خودت هم آمريكايى باشى ، حواست را جمع كن . خدا همه را موفق و آگاه كند. به همين جلسه قانع نباشيد. اگر مى خواهيد پيشروى كنيد، بايد مرد عمل باشيد. اگر هزار تا از اين جلسه ها بياييد و برويد، تا در وضع شما تغييرى پيدا نشود نافع نيست . بايد بنا را بر اين بگذاريد كه از شيطان دورى بجوييد و خدا را اطاعت كنيد.