مديريت و رهبرى با سيرى در نهج البلاغه جلد ۱

محمد اصلى پور

- ۹ -


اصل داشتن جاذبه و دافعه

مدير يا رهبر بايد بتواند افراد زيادى را جذب كند و در هنگام لزوم افرادى را دفع نمايد. آنچه مسلم است كه قوه ى جاذبه مدير بايد از نيروى دافعه او بيشتر باشد. كسانى كه به دلايل مختلف مثل سردى و تندى رفتار، عدم سازش و ناتوانى مهار احساسات خود، باعث دلسردى و پراكندگى انسان ها مى شوند، رهبران خوبى نيستند. در حالى كه جذب افراد بايد با سهولت بيشتر انجام گيرد، نبايد افراد را به سادگى از دست داد. على "ع" مى فرمايند:

اعجز الناس من عجز عن اكتساب الاخوان و اعجز منه من ضيع من ظفر به منهم "حكمت شماره 12"

'عاجزترين فرد كسى است كه در يافتن دوست ناتوان باشد و از او ناتوان تر كسى است كه دوستان به دست آورده را از دست بدهد.'

البته بايد توجه داشت كه ملاك جذب و دفع حق است و هر رهبرى كه جاذبه زيادى داشته باشد، الزاما كارش حق نيست. شهيد مطهرى در اين باره مى گويد:

'صرف جاذبه و دافعه داشتن و حتى قوى بودن جاذبه و دافعه براى اينكه شخصيت قابل ستايش باشد، كافى نيست، بلكه دليل اصلى شخصيت است و شخصيت هيچ كس دليل خوبى او نيست. تمام رهبران و ليدرهاى جهان حتى جنايتكاران حرفه اى از قبيل چنگيز و معاويه افرادى بوده اند كه هم جاذبه داشته اند و هم دافعه. تا در روح كسى نقاط مثبت نباشد، هيچ گاه نمى تواند هزاران نفر سپاهى را مطيع خويش سازد و مقهور اراده ى خود گرداند. تا كسى قدرت رهبرى نداشته باشد، نمى تواند مردم را اين چنين به دور خويش گرد آورد.'

آنچه از اين سخن برمى آيد اين است كه داشتن نيروى جاذبه و دافعه از ويژگى هاى رهبرى است و جاذبه و دافعه رهبر مسلمان بر اساس حق و عدالت مى باشد. [منبع قبلى، ص 141.]

در بحث جاذبه و دافعه دو عامل تشويق و تنبيه وجود دارد كه لازم است در اين خصوص توضيحاتى داده شود.

مديرانى كه مى خواهند از عامل بسيار موثر 'تشويق' و 'تنبيه' استفاده كنند، بايد به اين نكته توجه داشته باشند كه تشويق و تنبيه جا دارد و آنان بايد موارد و مواضع تشويق و تنبيه را بدانند و با شيوه ها و آداب آن كاملا آشنا باشند كه در غير اين صورت نه تنها نتيجه مطلوب حاصل نخواهد شد، بلكه ممكن است كه اثرى معكوس به بار بياورد. بنابراين، تذكر نكاتى چند پيرامون تشويق و تنبيه و عامل "مشوق و منبه" لازم به نظر مى رسد كه در اينجا به قسمتى از آنها فهرست وار اشاره مى شود:

تشويق

تشويق كه به معنى ايجاد كردن و راغب نمودن مى باشد، بايد نكات زير را در بر داشته باشد:

1- تشويق بايد متناسب با كار باشد و لذا اگر تشويق به صورت قولى است در استخدام كلمات و تركيب جملات مراقبت لازم است و اگر تشويق به صورت عملى انجام گيرد، نبايد در پاداش زياده روى شود.

2- تشويق بايد به موقع انجام گيرد.

3- تشويق بايد بيشتر بر ارزش هاى آفريده شده باشد تا بر اشخاص.

4- تشويق بايد عامل رشد گردد نه وسيله انحطاط.

5- تشويق بايد هماهنگ با معيارهاى اخلاقى و فرهنگى و اجتماعى باشد.

6- تشويق بايد حالت رشوه پيدا نكند، بلكه حالت قدردانى داشته باشد.

7- بايد به مراتب گوناگون تشويق توجه داشت.

8- و بالاخره در تشويق بايد خدا را در نظر گرفت.

تنبيه

تنبيه از نظر لغت به معنى آگاه كردن است و بايد متضمن شرايط زير باشد:

1- تنبيه بايد به منظور آگاهى دادن باشد نه انتقام گرفتن.

2- تنبيه بايد متناسب با تخلف باشد.

3- تنبيه بايد اصلاح كننده باشد و نه مخرب.

4- تنبيه بايد در موقع مناسب انجام بگيرد.

5- تنبيه بايد به گونه اى باشد كه شخص خيال نكند به او ظلم مى شود، بلكه بايد استحقاق تنبيه را نسبت به خود متوجه باشد.

6- ادب و اخلاق و اعتقادات را در تنبيه بايد مد نظر داشت.

7- تنبيه نبايد وسيله طرد و يا حذف محسوب گردد.

8- مراتب تنبيه را كه مى تواند از 'تذكر' شروع شود و سپس به اخطار، احضار، تعليق، اخراج و يا مجازات هاى "بدنى" ختم گردد، بايد از نظر دور نداشت.

9- و بالاخره در تنبيه خدا را بايد در نظر داشت.

مشوق و منبه

همانطور كه تشويق و تنبيه شرايط و ضوابطى دارد، تشويق كننده و تنبيه كننده نيز بايد داراى شرايط و خصوصياتى باشند كه به بخشى از آنها

در اينجا اشاره مى شود:

1- عدالت را در تشويق و تنبيه مراعات كند.

2- در رابطه با كار تشويق يا تنبيهى مسئوليت داشته باشد.

3- تشويق را بر اساس روابط دوستانه و تنبيه را بر اساس كينه انتقام جويانه انجام ندهد.

4- قصد رشد و صلاح داشته باشد.

5- تشويق و تنبيه را نبايد در رابطه با شخص خود انجام دهد، بلكه بايد صبغه ى مسئوليت داشته باشد. چنانكه حضرت على "ع" مى فرمايند:

اضرب خادمك اذا عصى الله و اعف عنه اذا عصاك "غررالحكم"

'اگر كارمند تو نافرمانى خدا را كرد او را تنبيه كن، ولى اگر از شخص تو "در امور شخصى" نافرمانى كرد او را ببخش.'

6- خود بايد عامل به ضوابط و قوانين باشد تا تشويق و تنبيه تاثير مطلوب را در روح و جان فرد بگذارد. [تقوى دامغانى، سيد رضا، نگرشى بر مديريت اسلامى، ص 156.]

اصل احترام به ديگران

حضرت على "ع" در ترغيب، صفات پسنديده و نكوهش خود پسندى در حكمت يكصد و نه فرموده اند:

و لا وحده اوحش من العجب

'هيچ تنهايى ترسناك تر از خود پسندى نيست "زيرا خود پسند، مردم را از خود پست تر پنداشته آنها هم از او دورى كنند و تنها ماند.' [ترجمه نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص 1139.]

همچنين در قسمتى از نامه به مالك اشتر فرموده اند:

'پس آرزوهاى ايشان "رعيت" را برآور و آنها را به نيكويى ياد كن و كسانى را كه آزمايش نموده رنجى برده اند، همتشان را به زبان آور، زيرا ياد كردن نيكوكارشان، دلير را به هيجان آورده به جنبش وامى دارد و نشسته را به خواست خداى تعالى ترغيب مى نمايد.'

به منظور ايجاد زمينه كار موثر و توام با رضايت، بايد به مقام و شان انسانى احترام گذاشت. تمام انسانها دوست دارند كه با آنها با احترام رفتار شود. اين صفت يكى از مهمترين وجه تمايز انسان از ساير مخلوقات است. طبق اين نظر به تمام اعضاى سازمانى، بدون توجه به پايگاه شغلى آنها بايد احترام گذاشت و شخصيت آنها را محترم شمرد. اين نظريه را مى توان ملهم از گفتار بزرگ مرد اسلام على "ع" دانست كه در فرمان معروف خود به مالك اشتر براى تحكيم روابط انسانى و ايجاد نگرش بين والى و مردم مى فرمايد:

'اگر يكى از اشراف قوم خدمتى حقير كند عظيم ندان و چون ديگرى از فرودستان خدمتى بزرگ تقديم كند، حقير مخوان.'

با توجه به عملكرد مديريت مى توان گفت كه مديريت مانند يك وسيله يا يك ماشين نيست. بدين معنى كه در آن مجموعه اى از عناصر وجود دارد كه موجبات اجراى صحيح و علمى امور و درست به كاربرى امكانات را فراهم مى آورد. عناصر تركيبى مديريت، چون چرخ هاى ماشينى است كه به وسيله ساختار خاص، به هم متصل شده و چگونگى عملكردشان متاثر از قوانين آسان كننده حركت است.

اما با هر ديدى كه به مديريت نگاه كنيم، آن را متشكل از انسانها درمى يابيم، انسانهايى كه بار امانت مسئوليت را به دوش دارند و با خلاقيت و ابتكار بايد حركت اجرايى را قوام بخشند. انسانهاى سازمانى، متاثر از اعتقاداتند، اعتقاداتى كه در آن منافع شخصى و اجتماعى مستتر است.

اندك دقت در مفهوم ذكر شده، جنبه انسانى و اجتماعى مديريت را روشن مى كند. جنبه اى كه مدت ها مورد فراموشى بوده است و خوشبختانه به مرور ديد صاحب نظران را به خود جلب كرده و جايگاه خود را پيدا مى كند. به طورى كه در اكثر جوامع بشرى، بخصوص در جوامع پويا، مورد تحقيق و بررسى روان شناسان و جامعه شناسان قرار مى گيرد. [منبع قبلى، ص 15.]

اصل نوآورى و خلاقيت

امام على "ع" در خطبه صد و هشتم مى فرمايند:

و ليحضر ذهنه

'و قواى مغزى خود را تمركز بخشد.'

مديريت صحيح در جامعه ى انسانى، اگر چه آن جامعه از افراد محدودى تشكيل يافته باشد، با درك و دريافت ها و معلومات سطحى و اندك امكان پذير نيست. [جعفرى، محمد تقى، ترجمه و تفسير نهج البلاغه، جلد 11، ص 126.]

امروزه دانشمندان يكى از وظايف مديريت را 'نوآورى' مى دانند و چنانكه تاريخ گواهى مى دهد، انسان از همان آغاز در كليه فعاليت هاى خويش به نوآورى و ابداع پرداخته است. براى مثال، يكى از جالب ترين آنها، ايجاد زبان و سخن گفتن و سپس از اختراع خط در هزاره ى چهارم قبل از ميلاد است. از آن زمان تا كنون انسان، لحظه اى از اين امر مهم غافل نبوده و در كليه زمينه ها، اقدام به نوآورى و خلاقيت كرده است. از زبان و خط گرفته تا رياضيات، از نجوم، فيزيك و شيمى گرفته تا فن و... خلاصه آنكه لحظه اى نيست كه در گوشه و كنار جهان چيزى كشف و اختراع نشود و اين انسان 'انديشه ورز' مرتب در جستجوى كشف رازى نهفته است و بنا به اخبار، علم و نوآورى بشر از سال 1990 تا 1992 از دو برابر گذشته است.

باش تا صبح دولتت بدمد   كين هنوز از نتايج سحر است

خلاقيت عبارتست از به كارگيرى توانايى هاى ذهنى براى ايجاد يك فكر يا مفهوم جديد، از اين تعريف چنين استنباط مى شود كه خلاقيت در هر نوع فعاليتى صورت مى گيرد و محدود به نوع خاصى نيست.

هر سازمانى، براى آنكه بتواند به حيات خود ادامه دهد، نياز به باز سازى مداوم دارد. چرا كه بدون بازسازى و نوسازى، نمى توان دوام آورد و از درون پوسيده مى شود. اما بازسازى و نوسازى سازمان ها، هنگامى ميسر است كه اهداف آن با مقتضيات زمانى، هماهنگ گردد و روش هاى خود را به طور مداوم بهبود بخشد.

اگر با تامل در مجموعه دستاوردهاى فرهنگى بشر "هنر، ادبيات، فلسفه و..." و اشياء و وسايلى كه لوازم زندگى ما را به عنوان 'بشر قرن بيستم' تشكيل داده اند نظرى بيفكنيم، به آسانى درمى يابيم كه حتى ساده ترين لوازم موجود در اين مجموعه "مثل ميز، صندلى و..." نيز محصول خلاقيت و نوآورى انديشمندانى بوده است كه در طول سال ها با پردازش انديشه ها و نظريه ها و ابتكارها به شكل امروزين خود در آمده است و در آغاز با ابتدايى ترين شكل خود در ذهن يك انسان خلاق به وجود آمده، پس در مسير گذشت زمان و پيشرفت دانش تكامل يافته است. اين اصل حتى رشد ذهن بشر را نيز در بر مى گيرد. بى شك بشر در آغاز ظهور بر اين كره خاكى داراى ذهنى تهى بوده است كه از طريق درگير شدن با جهان پيرامونش، بذرهاى نهفته درون خويش را شكوفا نموده است و امروزه مفاهيم ذهنى بشر روزگار ما را، مجموعه اى از طرحهاى تكامل يافته تشكيل داده اند كه در گذشته به شكل هاى ابتدايى در ذهن هزاران انديشمند خلاق جوانه زده و هر يك بنا به قدر نبوغ و نوآورى خويش در تكميل آنها كوشيده است و در اين فرآيند، متفكران با به كارگيرى عناصر درست محصولات تلاش پيشينيان و بالفعل كردن استعدادهاى نهفته خويش و افزايش توان درست ديدن بودها و نبودها، در جهت ايجاد و ارائه يك مفهوم يا نظريه جديد- كه گاه با نظريه هاى پيشين نيز تباين داشته باشد- گام برداشته اند و توانسته اند واقعيتى نوين را بر دستاوردهاى مادى معنوى بشر بيفزايند.

بديهى است كه قدرت خلاقيت بشر زمينه خاصى نداشته، بلكه به گواهى تاريخ در عرصه كليه فعاليت هاى خويش در طى قرون به نوآورى، ابداع، عرضه و تكميل آنچه پيشتر نبوده، دست يازيده است، براى مثال وسيله اى را كه بدان مى نويسند، قلم ناميده است. و اين لفظ را نشانه ى مفهومى قرار داده است كه ذهن براى بيان آن قبلا واژه نداشت و امروزه انباشتگى ذهن ما از نام ها و واژه ها حاصل از نوآورى و خلاقيت گذشتگان است كه رنج تعيين لفظها را براى مفاهيم ذهنى بر خود همواره نموده اند. اينك اين پرسش بجاست كه چرا بشر تنها در كاروان حيات، قادر به خلاقيت "به معناى ابداع" مى باشد؟ خداوند در قرآن، براى شناخت 'خويش' و 'هستى' انسان را دعوت به تدبير در آيات خويش مى كند، آيات نشانه هايى كه از كوچكترين ذره تا اجرام آسمانى و كهكشان ها، جلوه هاى آن قدرت خلاقيت خلاق ازلى هستند.

به زيباترين و نيكوترين وجهى بر اندام نيستى، خلعت هستى پوشانده و به آن لذت بودن را انعام كرده است، بودنى كه نعره ى تكرار تسبيح تكوينى ذره ذره اجزايش غلغله اى در گردونه حيات در افكنده است:

نطق آب و نطق خاك و نطق گل   هست محسوس حواس اهل دل
جمله ذرات زمين و آسمان   با تو مى گويند روزان و شبان
ما سمعيم و بصيريم و هشيم   با شما نامحرمان ما خامشيم
خامشيم و نعره ى تكرارمان   ميرود تا پايتخت يارمان

'مولوى' [رضائيان، على، اصول مديريت، ص 29.]

اصل حاكميت اراده "حريت و عزت"

بر اساس اين ويژگى فطرى بايد كوشيد، تا اراده و انتخاب در شرايط مختلف زندگى و فعاليت هاى گوناگون ظهور و حاكميت داشته باشد. نبايد اجازه داد فشارهاى بيرون يا تمايلات درون، انسان را به فعاليتى مجبور و مضطر سازد و يا او را از فعاليتى ارزشمند باز دارد و بر عقل و اراده اش چيره گردد و او را به اسارت و بندگى ببرد كه اين نوع بندگى، بندگى اغيار است و با سرشت آزادگى و جهل خداوندى سازگارى ندارد. امام اميرالمومنين "ع" مى فرمايد:

و لا تكن عبد غيرك ولد جعلك الله حرا "نامه 31"

'يعنى بنده غير خود مباش، زيرا كه خدا تو را حر آفريده است.'

امام "ع" حريت را به اين مى داند كه فرد بتواند با اراده ى قوى بر خواسته ها و تمايلات درون فايق آيد و تسليم نشود و با عزت از آنها بگذرد.

من ترك الشهوات كان حرا "تحت العقول ص 89"

تسليم نشدن به خواسته هاى نفس و گذر با عزت از آنها، گر چه در برخى شرايط و احوال ممكن است كار آسانى باشد، ولى آنچه در تقويت اراده مطمح نظر مى باشد، اين است كه فرد چنان قوى شود كه بتواند حريت و آزادگى خود را در همه اوضاع و احوال حفظ نمايد. همان طور كه امام صادق "ع" مى فرمايند:

ان الحر حر على جميع احواله... "كافى، ج 2، ص 89"

'يعنى به دوستى كه حر و آزاده در همه شرايط و حالات، آزادگى و حريت خود را حفظ مى كند.' [فقيهى، على نقى، فصلنامه تعليم و تربيت، ص 31.]

همه مردم تا حدودى افكار و آرمان هاى زيادى در مغز خود مى پرورانند و تصميمات زيادى در زندگى خود مى گيرند، ولى به علت نداشتن اراده قوى تصميماتشان به قطعيت و اجرا نمى رسد و آنها را قبل از شروع يا در حين عمل رها مى كنند.

اراده يعنى خواست توام با پايبندى و پايمردى كه فرد را در تصميمات و خواسته هايش محكم و استوار مى سازد و پس از تفكر لازم و انتخاب راه، هيچ ترديدى به خود راه نمى دهد و تا حصول مقصود بر همان تصميم و انتخاب به خود راه نمى دهد و تا حصول مقصود بر همان تصميم و انتخاب مصمم باقى مى ماند. مردان و زنان بزرگ جهان، انسان هاى با اراده اى هستند كه تزلزل فكر و ترديد را به خود راه نمى دهند. اراده از جهتى به دانش و اطلاعات فرد و تشخيص راه درست و از جهت ديگر به اعتماد به نفس و بلوغ روانى او بستگى دارد. بالعكس، هم روشن نبودن مسئله و راه حل و هم عدم پايدارى روانى مى تواند ما را در راه رسيدن به اهداف و تصميماتمان با شكست روبرو سازد.

پشتكار و جديت نيز در راستاى اراده هستند. فرد با اراده كسى است كه در همه ى احوال تا رسيدن به مقصد، از توجه به هدف و نظارت بر راه ها و روش هايى كه او را به هدف مى رساند، غافل نيست. نوعى شعور و آمادگى براى رسيدن به هدف در همه حالات، اراده نام دارد. به همين ترتيب، تعقيب هدف و استمرار در فعاليت و پيگيرى فعاليت ها و امورى كه ما را به هدف مى رساند، پشتكار و جديت ناميده مى شود. كوشش خستگى ناپذير و تاكيد و اصرار به رسيدن به اهداف پشتكار و جديت است. [ميركمالى، سيد محمد، مديريت و رهبرى، ص 150.]

اصل پيشگيرى

على "ع" در نامه پنجاه و سه با ارايه توصيه هاى لازم به مالك اشتر قبل از عزيمت به مصر، حجت خود را بر ايشان استوار مى دارند. به برخى از آنها اشاره مى شود:

الف- مردم در كارهاى تو چنان مى نگرند كه تو در كارهاى واليان پيش از خود مى نگرى و درباره ى تو آن مى گويند كه درباره ى آنان مى گويى،

ب- و بر بخشش پشيمان مشو و بر كيفر شادى مكن،

پ- به خشمى كه توانى خود را از آن برهانى مشتاب،

ت- و از رعيت آن را از خود دورتر دار و با او دشمن باش كه عيب مردم را بيشتر جويد كه همه مردم را عيبهاست و والى از هر كس سزاوارتر به پوشيدن آنهاست،

س- و شتابان گفته ى سخن چين را مپذير،

ج- و بخيل را در راى زنى خود در مياور كه تو را از نيكوكارى باز گرداند و از درويشى مى ترساند،

چ- و نه ترسو را تا در كارها سست نمايد،

ه- و نه آزمند را تا حرص ستم را برايت بيارايد، كه بخل و ترس و از سرشتهايى جدا جداست كه فراهم آورنده ى آنها بدگمانى به خداست،

خ- بدترين وزيران تو كسى است كه پيش از تو وزير بدكاران بوده و آن كه در گناهان آنان شركت نموده، پس مبادا چنين كسان محرم تو باشند،

د- و آن كس را بر ديگران بگزين كه سخن تلخ حق را به تو بيشتر گويد.

ذ- آنان را "مردم را" چنان بپرور كه تو را فراوان ستايند... كه ستودن فراوان خود پسندى آرد و به سركشى وادارد،

ر- و مبادا نكوكار و بدكردار در ديده است برابر گردد كه آن رغبت نكو

كار را در نيكى كم كند و بدكردار را به بدى وادار نمايد،

ز- رفتار تو چنان بايد كه خوش گمان رعيت برايت فراهم آيد كه اين رنج دراز را از تو مى زدايد، از تو مى زدايد،

ف- با دانشمندان فراوان گفت و گو كن و با حكيمان فراوان سخن در ميان نه،

ق- رنج كسانى را كه كوششى كرده اند بر زبان آر، [شهيدى، سيد جعفر، نهج البلاغه ص 325.]

ك- و بپرهيز از شتاب در كارهايى كه هنگام انجام آن نرسيده يا سستى در آن چون انجامش ممكن گرديده'

امام "ع" علم را شرط ضرورى مديريت مى شمارد، در هر كارى قبل از آنكه گامى بردارى ابتدا مى بايد معرفت و شناخت پيدا كنى، مدخلش و مخرجش و چگونگى گذرگاه هايش و چگونه عبور كردن از گذرگاه ها را بشناسى. كسى كه وجود آراء، يعنى علم و دانش لازم، آراء و نظريات مختلف را در زمينه امرى كه مسئوليتش را پذيرفته نمى داند، او مبتلا به حيله خواهد شد. [ديباچه اى بر مديريت اسلامى، بنياد نهج البلاغه، ص 220.]

مولى الموحدين حضرت على "ع" در نامه ى 31 هنگام بازگشت از صفين، توصيه هايى را خطاب به امام حسن مجتبى "ع" فرمودند كه همه ى آنها درس زندگى براى انسانها و پيشگيرى هايى است براى جلوگيرى از وقوع حالات و افعالى كه بشريت را به نابودى و سقوط مى كشاند. بخشى از نامه چنين است:

'پسرم! تو را به تقوا و التزام به فرمان خدا، آباد كردن قلب و روح با ذكر او و چنگ زدن به ريسمان الهى توصيه مى كنم و چه وسيله اى مى تواند مطمئن تر از رابطه اى كه بين تو و خداست- اگر به آن چنگ زنى- باشد؟!

قلبت را با موعظه و اندرز زنده كن و هواى نفست را با زهد و بى اعتنايى به ميران، دل را با يقين نيرومند ساز! و با حكمت و دانش نورانى نما و با ياد مرگ رام كن و آن را به اقرار و به فناء دنيا وادار و با نشان دادن فجايع دنيا او را بصير گردان! و از حملات روزگار و زشتى هاى گردش شب و روز برحذر باش دار! اخبار گذشتگان را بر او عرضه نما! و آنچه را كه به پيشينيان رسيده است يادآوريش كن، در ديار و آثار مخروبه ى آنها گردش نما و درست بنگر آنها چه كرده اند، ببين از كجا منتقل شده اند و در كجا جاى گرفته فرود آمده اند. امر به معروف كن تا خود اهل معروف باشى، با دست و زبانت منكرات را انكار نما و از كسى كه عمل بد انجام مى دهد به سختى دورى گزين و در راه خدا تا سر حد توان تلاش كن و هرگز سرزنش سرزنش گران تو را از تلاش در راه خدا باز ندارد.

در درياى شدايد و مشكلات در راه حق هر جا كه باشد فرو رو، در دين تفقه كن و خويشتن را بر استقامت در برابر مشكلات عادت ده كه شكيبايى در راه حق از اخلاق نيك به شمار مى رود.

در تمام كارها خويشتن را به خدا سپار كه خود را به پناهگاهى مطمئن و نيرومند سپرده اى. به هنگام دعا با اخلاص پروردگارت را بخوان كه بخشش و حرمان به دست اوست و همواره از خدا بخواه كه آنچه خير و نيك است، برايت پيش آورد. در وصيتم دقت كن و آن را سرسرى مگير، چه اين كه بهترين گفته آن است كه سودمند باشد.

آگاه باش! دانشى كه نفع نبخشد در آن خيرى نيست و دانشى كه سزاوار فرا گرفتن نيست سود نمى بخشد.

پسرم! درست است كه من به اندازه همه كسانى كه پيش از من زيسته اند، عمر نكرده ام، اما در كردار آنها نظر افكندم و در اخبارشان تفكر نمودم و در آثار آنها به سير و سياحت پرداختم تا بدانجا كه همانند يكى از آنها شدم، بلكه گويا در اثر آنچه از تاريخ آنان به من رسيده با همه ى آنها از اول تا آخر بوده ام. در نتيجه من قسمت زلال و مصفاى زندگى آنان را از بخش كدر و تاريك باز شناختم و سود و زيانش را دانستم، از ميان تمام آنها قسمت هاى مهم و برگزيده را برايت خلاصه كردم و از بين همه ى آنها زيبايش را برايت انتخاب نمودم و مجهولات آن را از تو دور داشتم. لذا همانگونه كه يك پدر مهربان بهترين نيكى ها را براى فرزندش مى خواهد، من نيز صلاح ديدم كه تو را بدين صورت تربيت كنم و همت خود را بر آن گماشتم، زيرا تو در آغاز عمر قرار دارى و روزگارت رو به جلو مى رود، داراى نيتى سالم و روحى با صفا هستى.

پسرم! بدان محبوبترين چيزى كه از ميان گفته هايم در اين وصيت نامه به آن تمسك مى جويى، تقوا و پرهيزكارى است و اكتفا به آنچه خداوند بر تو فرض و واجب شمرده است و نيز حركت در راهى كه پدرانت در گذشته از آن راه رفته اند و صالحان خاندانت آن طريق را پيموده اند، زيرا همانگونه كه تو درباره خويش نظر مى كنى آنها نيز نظر افكندند و همان گونه كه تو براى صلاح خويش مى انديشى آنها نيز مى انديشيدند.

آنها پس از فكر و دقت به اينجا رسيدند كه آنچه را به خوبى شناخته اند بگيرند و آنچه را كه مكلف نيستند رها سازند و اگر روحت از قبول اين ابا دارد كه تا همانند آنها آگاهى نيابى اقدام نكنى مى بايست از راه صحيح و براى فهميدن و ياد گرفتن دين راه را به پويى، نه اين كه خود را به شبهات بيفكنى و يا به دشمنى ها تمسك جويى.

اما پيش از آن كه در طريق آگاهى در اين باره گام نهى از خداوندت استقامت بجوى و در توفيقت در اين راه رغبت و ميل به خداوند نشان ده و هر گونه عاملى را كه موجب خلل در افكارت مى باشد يا تو را در شبه مى افكند يا تو را تسليم گمراهى مى سازد، رها ساز.

پس آنگاه كه يقين كردى قلبت صفا يافته و در برابر حق خاضع شده و نظرت تكامل يافته و اراده ات متمركز و تصميمت قاطع و واحد گشته در آنچه برايت تفسير مى كنم نظر افكن و اگر آنچه را در اين زمينه دوست مى دارى برايت فراهم نشد و فراغت خاطر حاصل نكردى، بدان كه در طريقى كه ايمن از سقوط نيستى گام برمى دارى و در دل تاريكى ها قدم مى زنى، چرا كه آن كسى كه در اشتباه يا در حال تحير و ترديد است، طالب دين نيست و در چنين موقعى امساك و خوددارى از چنين راه هايى بهتر است.' [مكارم، ناصر، ترجمه و تفسير نهج البلاغه، جلد سوم، ص 71.]

اصل جامع نگرى

حضرت على "ع" در بخشى از خطبه سى و هفتم مى فرمايند:

و اطلعت حين تقبعوا...

'و از افق بالاترى نگريستم...

تا كنون دانشمندان و انديشمندان بسيارى توانسته اند پديده ها، اصول، مفاهيم و نظريات بى شمار و مهمى را ناشى از تتبعات و تجارب خود در مديريت به دست آورده و بيان كنند. اما ارائه دروس، دوره، رشته و تاليف كتابهاى مختلف مديريت، پديده ى منحصر به قرن اخير بوده كه موجب نشر و اشاعه ى دانش و معارف مديريت شده است. على رغم كثرت نظر و وسعت تلاش، ثمردهى، كارآيى و اهميتى كه دانش مديريت در شرح و تفسير عناصر و عوامل وضعيت موجود در سازمان هاى ادارى و اجتماعى جهان معاصر يافته است، اما در اين پهنه از دانش بشرى جاى ديدگاهى كل كه بتواند متوجه تصويرى بزرگ تر و فراتر از تصوير و نمونه ى نظريه پردازان امروز مديريت باشد، خالى است و ما بر آنيم تا به معرفى ديدگاهى كل بپردازيم كه بتواند تشتت و جدايى هاى آراى اربابان و اصحاب دانش مديريت را به هم پيوند دهد و هماهنگ سازد.

... هر يك از نظريات موجود در مديريت امروز، داراى محدوديت خاص خود مى باشد و در مجموع كمتر فراتر از انسان "كاركنان"، ساختار "سازمان" و روابط با محيط خود راه مى پويد، در حقيقت، اين شبه جناح بندى مكاتب اصالت فرد را اصالت جمع است كه يكى بر بعد آزادى فرد و ديگرى بر اولويت بخشيدن بر جامعه تاكيد دارد. راهگشاى اعتلا و رشد تفكر و نظريات اين انديشمندان مديريت، رهايى آنان از جمود فكرى ناشى از تنگ نظرى ها، جانبدارى ها، رسوم و سنت هاى بى منطق تكرارى و عادى، تعصبات جاهلانه، ارزش هاى غير اصولى ناشى از فرهنگ محدود آنان و جاى گرفتن در فرهنگى است كه سقفى بر آن نيست كه تفكر را محدود و از اين رو آزادى انسان را محصور سازد. براى شناخت مفاهيم اين فرهنگ غنى كه موجب وسعت بخشيدن به تفكر مدير و رهايى او از حصر 'خود'، 'سازمان'، 'جامعه' و 'محيط' و رساندنش به جايگاهى رفيع شده كه بر آن هر يك از اين موارد، جزيى از كل و اين كل را فلسفه حاكم بر حيات انسان ببيند.

در واقع مدير بايد از افق بالاترى نگريسته و با جامع نگرى و نگرش سيستمى كه طبق اين نگرش همه امور و صور و اشكال آن را به مثابه سيستم تلقى مى كند، مديريت و رهبرى نمايد. [بهرنگى، محمد رضا، مديريت آموزشى و آموزشگاهى، ص 266.]

اصل تمركز

حضرت على "ع" در بخشى از عهدنامه به مالك اشتر فرموده اند:

ثم امور من امورك لابد لك من مباشرتها: [سيماى كارگزاران در نهج البلاغه، بنياد نهج البلاغه، ص 49.]

كارهايى نيز هست كه تو ناگزير خود بايد بدانها بپردازى:

الف- يكى پاسخگويى به كارگزاران است كه دبيران تو از آن درمى مانند.

ب- ديگر برطرف ساختن نيازهاى مردم است در همان روزى كه بر تو عرضه مى شود و در حوصله دستياران تو نيست.

پ- و نيز كار هر روز را همان روز انجام ده، زيرا هر روز كارى براى خود و در حد گنجايش خود دارد.

ت- براى آنچه در ميان تو و خداى توست بهترين زمان و برترين بخش آن را قرار بده، هر چند كه اگر نيت و انگيزه پاك باشد و خلق از آن در آسايش، همه اوقات براى خداست.

ج- و بايد در اداى واجباتى كه خاص خداست، حسابى ويژه بگشايى، پس در بخشى از شب و روز، تن به خدا سپار و آنچه بدو نزديكت كند بى كاهش و نقصان به جاى آر، و هر سختى را بر تنت هموار ساز'.

دكتر 'د. شوارتز' درباره چهار اصل يا قانون رهبرى مى گويد:

'الف- با افرادى كه مى خواهيد تحت نفوذ خود درآوريد، تبادل انديشه كنيد.

ب- از خود بپرسيد: انسانى ترين روشى كه براى برخورد با اين مسئله وجود دارد چيست؟

پ- به موفقيت بينديشيد، به موفقيت ايمان داشته باشيد و براى موفقيت بكوشيد.

ت- فرصتى براى خلوت كردن با خويش كنار بگذاريد.

تمرين كردن اين چهار قانون، متضمن نتيجه است و به كار بردن اين قوانين در زندگى روزمره، انسان را با رمز و راز واژه طلايى 'رهبرى' آشنا مى كند.' [شوارتز، د.، جادوى فكر بزرگ، ترجمه ژنا بخت آور، ص 279.]