مديريت و رهبرى با سيرى در نهج البلاغه جلد ۱

محمد اصلى پور

- ۴ -


برخى از اصول مديريت و رهبرى از ديدگاه نهج البلاغه

اصل اعتقاد

يكى از شرايط مهم واگذارى مسئوليت و مديريت، اطمينان داشتن به دين و امانت فرد است. مولاى متقيان على "ع"، در خطبه چهارم در پاسخ به خواسته طلحه و زبير كه رياست و مقام مى خواستند مى فرمايند:

'به قسمت خداوندى درباره خود راضى شويد تا درباره شما بينديشم و بدانيد من در امانتى كه به من سپرده شده است، كسى را شريك نمى گردانم مگر اينكه اطمينان به دين و امانتش داشته باشم. چه از ياران من باشد چه كسى ديگر.' [جعفرى، محمد تقى، ترجمه و تفسير نهج البلاغه، جلد سوم، ص 26.]

در نظام اسلامى مديريت ها و سرپرستى ها به كسانى واگذار مى شود كه در بعد انديشه و عمل، اسلام را قبول داشته باشند و اينگونه انسان ها را با اوصاف و عناوينى چون صالحين "شايستگان"، متقين "پرهيزكاران"، صادقين "راستگويان"، تا قاسطين "عدالت كنندگان"، مخلصين "خالص شدگان"، محسنين "نيكوكاران"، متطهرين "پاكيزگان" و... مى شناسيم.

از ديدگاه قرآن، بر طبق سنت خداوند و مشيت الهى، مديريت و سرپرستى زمين و ساكنان آن، بايد به دست صالحان و شايستگان مومن باشد. [تقوى دامغانى، سيد رضا ص 128.]

اصل توكل بر خدا

حضرت على "ع" در خطبه دوم مى فرمايند: هر كس كه توكل به او كرد كفايتش نمايد.

درباره تفسير و چگونگى بهره بردارى از اين ركن اساسى 'حيات معقول' كه توكل "واگذار كردن امور به خداوند" ناميده مى شود، اشتباهات و خطاهاى فراوانى اتفاق مى افتد. نخستين خطايى كه در اين مورد روى مى دهد و متاسفانه خيلى هم شيوع دارد، تضاد توكل با كار و تدبير و تلاش است، يعنى عده ى زيادى از مردم گمان مى كنند كه توكل بر خدا با تدبير و كوشش و تكاپو سازگار نيست. چون توكل را چنين معرفى مى كنند كه انسان همه موجوديت، و استعدادها و نيروهاى خود را ناديده بگيرد و عالم هستى و قوانين حاكم بر آن را بى اثر تلقى كند و معتقد شود كه خداوند متعال به مجرد توكل همه موجوديت، استعدادها و نيروهاى آن انسان متوكل را كنار مى گذارد و عالم هستى و قوانين حاكم بر آن را بايگانى مى نمايد و خواسته آن شخص متوكل را برمى آورد!

خطاى اساسى كه اينگونه مردم پندارگرا كه مغز خود را با امثال اين تخيلات بى اساس و ضد حيات آكنده اند، در اين است كه به خدا اعتراض مى كنند كه چرا هستى را طورى آفريده است كه قانون را در آن حكمفرما است و وصول به نتيجه، به كار و كوشش نيازمند است!!

خطاى ديگر اينان در تعريف و توصيف و توكل است كه نمى دانند معناى توكل آن نيست كه انسان وقتى تشنه شد سيراب شدن خود را به خدا واگذار كند، يا وقتى كه مى خواهد كارى را انجام بدهد كه احتياج به تفكرات عميق و دقيق دارد، بگويد:

توكلت على الله و بدون فكر اقدام به كار كند!!

توكل حقيقى عبارت است از:

1- پذيرش اين مسئله اساسى الهى كه زمان ها و عنان همه امور به دست خداوند است و همه ى موجودات از قدرت او استمداد مى نمايند. و اين حالت والاى روحى نه تنها در موقع اقدام به كارها در انسان هاى آگاه و وارسته بروز مى كند، بلكه اينگونه انسان ها در همه ى حالات زندگى از اين پديده برخور دارند. كسى كه از روى آگاهى و با فروغ ربانى در هر كارى كه انجام مى دهد 'انشا الله' مى گويد. مقصودش آن نيست كه مشيت خداوندى بر خلاف عالم هستى و قوانين حاكم در آن به جريان مى افتد و خواسته ى انسان را برمى آورد! بلكه منظورش اين است كه با نظريه سيستم باز طبيعت كه در سيستمى باز از عالم هستى در جريان است و هر لحظه امكان بروز رويدادهاى محاسبه نشده در مغز او مى رود، براى آنكه در موقع بروز آن رويدادها ضربه نخورد و در نظم هستى به ترديد نيفتد، قضيه را به مشيت خداوندى مى سپارد و مى گويد 'انشاالله'. آدمى در موقع توكل حقيقى تكيه بر خداوند قادر مطلق مى نمايد كه هر لحظه با امكان ايجاد تغيير در وضع مغزى و روانى انسانى و نمودار ساختن حوادث محاسبه نشده مى توان موقعيت و موضع گيرى انسان را در زندگى دگرگون نمايد. اينكه برخى از روانشناسان مى گويند:

'اگر بخواهيم وضع روانى و مغزى انسان را به طور دقيق در نظر بگيريم، خواهيم ديد كه ما نمى توانيم حتى يك دقيق بعد وضع مغزى و روانى خود را قاطعانه معين و مشخص نماييم، زيرا جريان واحدها از ضمير ناخودآگاه به صفحه ى خود آگاه ذهن به هيچ وجه قابل پيش بينى نيست كه بفهميم يك دقيقه بعد از اين چه خواهد شد.' مطلبى كاملا صحيح و متين است و مطابق مشهودات عينى ماست.

2- حال بايد ببينيم خداوند متعال كه توكل كنندگان را دوست مى دارد، شرايط توكل يا مقدمات آن را چگونه بيان مى فرمايد:

و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله ان الله يجب المتوكلين "آل عمران / 159"

'و در امر با آنان مشورت كن و هنگامى كه تصميم گرفتى، به خداوند توكل كن، قطعا خداوند توكل كنندگان را دوست مى دارد.'

با دقت در اين آيه شريف معناى توكل حقيقى به خوبى مشخص مى شود، خداوند به پيامبر گراميش نخست دستور به مشورت مى دهد و ما مى دانيم كه فلسفه و هدف از مشورت چيست؟

روشن يا روشن تر ديدن واقعيات به وسيله برخوردارى از فعاليت هاى صحيح مغزى و نيت هاى پاك انسان هاى آگاه و خردمند. بنابراين، معناى آيه چنين است كه اى پيامبر واى بر مردم، در موردى كه با مسائل نظرى روبرو مى شويد، استبداد و خودرايى را كنار بگذاريد و با عقول و وجدان هاى خردمندان مشورت كنيد.

3- توكل حقيقى موجب اطمينان و آرامش در كارها مى باشد، يعنى پس از آنكه انسان متوكل همه آگاهى ها و كوشش هاى ممكن را به كار برد و اقدام نمود، بدان جهت كه به وسيله توكل، خدا را ناظر كار خود مى داند و خود نيز تقصيرى در مقدمات و اسباب اختيارى كار انجام نداده است، لذا با كمال آرامش و اطمينان خاطر دست به كار مى شود.

در يكى از آيات شريفه چنين مى خوانيم:

وسع ربنا كل شى ء علما على الله توكلنا "الاعراف / 89"

4- توكل حقيقى از خودخواهى و تكبر و نخوت در موقع موفقيت در كارها جلوگيرى مى نمايد، يعنى آن انسانى كه پس از تلاش براى حصول شناسايى كار و پس از تفكرات لازم و صرف انرژى عضلانى، توكل بر خدا نموده و اقدام به كار كرده است، موفقيت در آن كار را بدون 'ما شاء الله لا حول و لا قوه الا بالله آنچه كه خدا خواسته است و حركت و قوه اى جز با عنايت خداوندى وجود ندارد' تفسير و توجيه نمى نمايد. آيا توكل به اين معنى آموزنده ترين فعاليت روانى نيست؟' [جعفرى، محمد تقى، ترجمه و تفسير نهج البلاغه، جلد 15 ص 96.]

اصل قيام به وظيفه "متعهد بودن در برابر انجام وظيفه"

فقمت بالامر

محبوب ترين امور در نزد زمامدار اسلامى بايد رساترين آنها در 'حق' و فراگيرترين آنها در 'عدل' و جامع ترين آنها براى 'رضايت مردم' جامعه باشد.

'اميرالمومنين على "ع" در اولين دستور قانون اصلى سه حقيقت با اهميت را به طورى با بايستگى مناسب خود بيان مى فرمايد كه واقعا شگفت انگيز است.

1-- در اظهار حق و اجراى آن، معتدل ترين امور بايد رعايت شوند، علت اين تناسب مراعات اعتدال با اظهار و اجراى حق، عدم تحمل ناتوانى اغلب مردم از برقرار ساختن ارتباط همه جانبه با همه ابعاد حق است.

2- در اظهار عدالت و اجراى آن، فراگيرترين امور بايد منظور شود. علت اين تناسب اين است كه عدالت همانگونه كه حق را در نظر مى گيرد، شخص يا گروه مورد جريان عدل از نظر توانايى و ناتوانى و ديگر شئون مربوط به حساب مى آورد.

3- در اجراى امور اجتماعى، جامع ترين آنها براى رضايت مردم منظور شود و علت آن متناسب همان است كه مى تواند درمان واقعى دردهاى زندگى اجتماعى بشر و ارتباط آن با سياستمداران و زمامداران و نيز با هر صنف از گردانندگان امور انسانها بوده باشد. البته بديهى است كه مقصود جلب رضايت همه مردم جامعه در همه ى حالات نيست، زيرا مردم به اضافه ى اينكه در امورى كه رضايت آنان را جلب مى كند، بسيار مختلف و داراى تضاد فكرى و آرمانى مى باشند و هيچ قانون و زمامدارى پيدا نمى شود كه بتواند اين اختلافات و تضادها را بر طرف نمايد. رضايت اغلب مردم بدان جهت كه بر مبناى حيات طبيعى محض استوار است، لذا نمى تواند مورد تصديق مكتبى باشد كه بايستگى هاى انسانى را از هر دو جهت طبيعى و ماوراى طبيعى در حيات معقول تامين مى نمايد و همه مى دانيم كه مكتب اسلام در راس همه آن مكتب ها و نظام ها قرار گرفته است كه هدف آنها قرار دادن انسانها در حيات معقول مى باشد. بنابراين مقصود از رضاى مردم، آن رضايت است كه تامين حق حيات و حق كرامت و حق آزادى معقول آنان به طور كامل و در آخرين حد ممكن ناشى مى گردد و اين رضايت و عوامل و نتايج آن است كه مى تواند با معتدل ترين امور در حق و فراگيرترين امور در عدل هماهنگ گردد. [جعفرى، محمد تقى، حكمت اصول سياسى اسلام، ص 217.]

اصل خير خواهى درباره مردم

امام على "ع" در خطبه چهارم مى فرمايند:

ايها الناس ان لى عليكم حقا و... [جعفرى، محمد تقى، ترجمه و تفسير نهج البلاغه، جلد نهم، ص 26.]

'اى مردم، حقى من بر شما دارم و حقى شما بر من داريد. اما حق شما بر من، خير خواهى درباره ى شما و...'

يكى از حقوقى كه مردم يك جامعه اسلامى "مردم تحت مسئوليت" بر زمامدار و مسئول خود دارند، خير خواهى است. اين خير خواهى يك مفهوم اخلاقى محض نيست كه معمولا به لطف و محبت خويشاوند و غير الزامى اطلاق مى شود، بلكه با نظر و تعريف حكومت و سياست در اسلام "كه از اداره جامعه رو به بهترين هدف زندگى در دو قلمرو فردى و اجتماعى مى باشد" ضرورى است كه بدون آن براى حاكم و سياستمدار و زمامدار "مسئول و مدير" مفهومى ندارد. خيرخواهى زمامدار واقعى موقعى تحقق پيدا مى كند كه مردم جامعه مانند اجزا و عناصر شخصيت زمامدار تلقى شوند و در نتيجه خوشى ها و ناخوشى هاى مردم و تضادهاى مختل كننده ى زندگى در ميان آنان را در درون خود احساس نمايد. اين احساس و دريافت را در نامه اى كه اميرالمومنين "ع" به عثمان بن حنيف نوشته است با صراحت مى بينيم:

'آيا به اين امر قناعت كنم كه به من 'زمامدار مومنين' گفته شود و در ناگوارى هاى روزگاران با آنان شركت نورزم و در خشونت و سختى هاى زندگى الگوى آنان نباشم؟!' با اين احساس برين است كه يك زمامدار مى تواند براى مردم جامعه خود آن خيرخواهى را داشته باشد كه درباره ى خويشتن. اين زمامدار ظلم بر مردم را ظلم بر خويشتن مى داند.

مديريت را با تكيه بر بعد انسانى آن از يك سو و با توجه به هدف الهى آن از سوى ديگر چنين تعريف مى كنيم:

مديريت يعنى كار كردن با مردم "همراهى و هماهنگى داشتن"، ميان مردم "عضويت داشتن"، براى مردم "خادم بودن" و به خاطر خدا "هدف الهى داشتن".

منظور از تعريف فوق اين است كه هيچ نهاد اجتماعى بدون در نظر گرفتن مردم يا انسان ها و نيازهاى آنها و بدون آن كه نظام متعلق به آنها باشد، تاسيس نمى شود. پس سيستم و يا نهادى كه براى خدمت به انسان ها نباشد، وجودش مورد سوال خواهد بود. لذا مدير بايد با افرادى كه در داخل و يا خارج سازمان "مدرسه و..." هستند همراه و همگام باشد. مدير نمى تواند و نبايد با انسان هاى داخل سازمان و مردمى كه در خارج از سازمان هستند و اصول سازمان "مدرسه و..." براى آنها تاسيس شده است، هماهنگ باشد. مدير ميان مردم زندگى مى كند و در جمع افراد سازمان عضويت دارد. منظور از عضويت اين است كه او يكى از اعضاى گروه اجتماعى است و ساير افراد او را يكى از اعضا و جزيى از خودشان به حساب مى آورند. اگر نگاهى به زندگى پيامبر گرامى اسلام "ص" بيفكنيم، مى بينيم كه آن حضرت قبل از بعثت در ميان مردم بودند و همه جا عضو موثر گروه محسوب شدند. آن حضرت با همه ى زندگى و عظمت مى فرمايند:

ما انا الا كواحد منكم 'من كسى جز يكى از شما نيستم.'

براى مردم به مفهوم در خدمت مردم و خادم آنها بودن است. اگر مدير قدرت، اعتبارى و احترامى دارد، فقط به خاطر خدمت به مردم است. به مصداق اين بيان كه 'رئيس القوم خادمهم' مدير در همه ى احوال قصد خدمت به انسانها، پيروان، زيردستان و همكاران را دارد. او در هر زمان سعى مى كند مشكلات و مسايل آنها را حل كند. مثلا حل مشكلات و رسيدگى به امور آموزشى مردم هم شامل افراد داخل مدرسه "معلمان و دانش آموزان و كاركنان" و هم شامل مردم خارج از مدرسه "يعنى كل جامعه، اولياء و تمام كسانى كه به نحوى با مدرسه ارتباط دارند" مى شود.

اما تعريف فوق در همه ى مفاهيم آن موقعى ارزش دارد كه بگوييم همه كارهاى مدير براى رضايت خداوند متعال انجام مى گيرد.

در مديريت اسلامى در هدف، الهى است. در كارها به خاطر خدا و رسيدن به او بايد جنبه هاى الهى داشته باشد. مشروعيت همه راه ها، روش ها و مسائل و هدف ها منوط به الهى بودن آنها است.

جاى تاكيد دارد كه دوباره بگوييم انسانها مهم ترين عامل هر سازمان هستند. اگر قرار باشد مديرى موفق شود، موفقيتش از طريق انسان ها تعيين مى گردد. اين سخن بدان معنى است كه انسان ها مى توانند سبب كسب موفقيت و يا شكست مديريت شوند. مشكل اساسى مديريت، رفتار و بر قرارى رابطه با انسان هاست. انسان هايى كه مخلوق خدايند و نيازهايى دارند و براى خدمت و كار موثر در يك جا جمع شده اند. اين مديريت است كه بايد از نيروهاى انسانى خود به طور مشروع و مناسب استفاده كند و در عين حال به نيازهاى آنها توجه داشته باشد.

اصل پرهيز از خود محورى و خود بزرگ بينى

امام على "ع" در خطبه هشتاد و هشتم مى فرمايند:

'معروف "نيكو" در نظر آنان چيزى است كه "خود" آنان به نيكويى بشناسند و معروفش بدانند و منكر و ناشايست در نزد آنان چيزى است كه "خود" آنان زشتش بدانند. پناهگاهشان در مشكلات، خودشان هستند و مرجعشان در امور مهم، آراء و نظرياتى است كه خود ابزار مى دارند. گويى هر شخص از آنان امام خويشتن است! هر شخص چنين مى پندارد كه در نظريات خود به طناب هاى مورد اطمينان چنگ زده و دستاويزهاى محكمى "براى وصول به واقعيات" به دست آورده است.'

براى توضيح ملاك قرار دادن 'من' به آن نوعى كه اميرالمومنين "ع" در اين سخنان مطرح فرموده اند، بايد دو نوع ملاك قرار دادن من را با نظر به دو نوع من براى خوبى ها و بدى ها و بايست ها و نبايست ها مورد بررسى قرار داد:

نوع اول- من با هويت خود طبيعى محض، ملاك همه خوبى ها و بدى ها و بايست ها و نبايست ها قرار داده مى شود. مقصود از من با هويت خود طبيعى محض، همان عامل مديريت حيات طبيعى محض است كه در همه جانداران از افعى و عقرب گرفته تا يك انسان عادل و وارسته و داراى درونى پر از فروغ معرفت، وجود دارد. بدان جهت كه اين من جز تورم و سلطه بر 'جز خود' و آراميدن همه حقايق و واقعيات در مسير دو پديده مزبور "تورم و سلطه" حركت نمى كند. لذا اين من محورى همه خوى ها و بدى ها و بايست ها و نبايست ها و قوانين و قضايا را بر مبناى خود مى سنجد و نفى و اثبات مى كند. به همين جهت است كه اين من با هويت خود طبيعى محض دستمالى ناچيز را بخواهد و براى به دست آوردن آن آتش به صدها قيصريه و شهر نزند، نه تنها كمترين نگرانى نخواهد داشت، بلكه چون حصول آن دستمال ناچيز احساس وصول به مقصود مى نمايد، بسيار خوشحال هم خواهد شد!

اين من محورى خانمانسوزترين آتشى است كه در دودمان بشرى افتاده و تاريخ او را به صورتى درآورده است كه مى دانيد و مى بينيد و در يك جمله مختصر اين من محورى است كه تا كنون باعث ادامه ى تاريخ طبيعى و حيوانى براى انسان ها بوده و از ورود به تاريخ انسانيت محرومشان نموده است.

نوع دوم- من با هويت 'خود' پويا به سوى كمال، ترديدى نيست در اينكه اين من، كه بايد گفت مطلوب هر كسى است كه تا حدودى انسان را شناخته است "بدان جهت كه همواره در حركتى رو به بالا است" نمى تواند طى يك لحظه به دور خود بپيچد و حتى نمى تواند يك لحظه در مقابل آينه اى توقف كند و در خود بنگرد. و به قول انسان شناسان بزرگ: 'اگر جوهر لطف در آينه بر روى خود بنگرد، مبدل به سنگ خارا مى شود.' بنابراين مختص اساسى كه در 'من با هويت خود پويا به سوى كمال' وجود دارد، هرگز نمى تواند خود طبيعى محض را ملاك خوبى ها و بدى ها و بايست ها و نبايست ها قرار بدهد، زيرا خود اين من، بهتر از همه مى داند كه وسايل و درجات رشد كمال خارج از ذات آن خود طبيعى است كه با دو وسيله جلب لذت و دفع ضرر شخصى فعاليت مى نمايد. و هيچ چيزى را جز مديريت همان ارگانيسم كه در آن وجود دارد، نمى شناسد و نمى پذيرد.

از همين جا است كه مى بينيم كسانى كه روابط را بر ضوابط مقدم مى دارند، همان هايى هستند كه من با هويت خود طبيعى محض را ملاك همه شئون حياتى قرار مى دهند. اين قاعده كلى براى ما دو نوع من را در ارتباط با خوبى ها و بدى ها و بايست ها و نبايست ها نشان مى دهد. دو نتيجه فوق العاده با اهميت در مسائل انسانى به دست مى آيد: من انسانى و من محورى محض

مختصات و نتايج من محورى كه انسان را امام خويشتن مى داند

1- تكبر و نخوت و بيمارى خود بزرگ بينى يكى از مختصات هواپرستى و امام خويشتن بودن است.

2- آنچه كه مطابق هوى و هوى پرستى نباشد، هر چه باشد و از هر كسى كه صادر شود، بايد با آن مبارزه كرد.

3- هوى پرستى و امام خويشتن بودن براى خود معبودها مى سازد.

4- هوى پرستى و امام خويشتن بودن از حق و عدالت منحرف مى سازد.

5- هوى پرستى و امام خويشتن بودن هيچ نظمى و قانونى را در جهان هستى نمى شناسد.

6- تقدم روابط و ضوابط ناشى از هوى پرستى است كه آغازش امام خويشتن بودن و پايانش نابودى همه ارزش ها و اصول و قوانين است. [جعفرى، محمد تقى، ترجمه و تفسير نهج البلاغه، جلد 15، ص 26.]

اصل عمل كردن طبق برنامه و زمان

حضرت على "ع" در حكمت 403 مى فرمايند:

'كسى كه به كارهاى مختلف مى پردازد، نقشه ها و پيش بينى هايش به جايى نمى رسد. [مكارم شيرازى، ناصر، ترجمه گويا و شرح نهج البلاغه، جلد سوم، ص 337.]

همچنين در خطبه هشتاد و ششم در فرازى مى فرمايند:

فليعمل العامل...

'هر كس از شما كه مى خواهد عمل كند، بايد در روزگار مهلتى كه به او داده شده است، پيش از آنكه اجل شتابان به سراغش آيد، عمل كند. عمل در دوران فراغت از اشتغال و...' [جعفرى، محمد تقى، ترجمه و تفسير نهج البلاغه، ص 242.]

و نيز در بخشى از فرمان مبارك خود به مالك اشتر مى فرمايند:

و امض لكل يوم عمله...

'و كار هر روز را در همان روز انجام بده زيرا براى هر روز موقعيتى است.'

اين وظيفه با نظر به عموميت مفادى كه دارد، در حقيقت يك قاعده كلى است. زيرا يك موضوع موقعى به مرحله ى نياز مى رسد كه از نظر زمان فرصتى نمانده باشد و از نظر حياتى بودن به درجه با اهميتى برسد. و معمولا تا موضوعات مطلوب به مرحله ى نياز رسيده باشد، به مقامات مسئول ارجاع نمى شود. يا حداقل جامعه سالم چنين است.

اينكه اميرالمومنين "ع" مى فرمايد: 'زيرا براى هر روز موقعيتى است' مبناى بسيار متين براى وظيفه مزبور "كار هر روز در همان روز بايد انجام شود" مى باشد، چنانكه ديروز براى خود از نظر امكانات و علل و معلومات و قدرت انجام دهنده ى كار و غيره موقعيت خاصى داشته است و ممكن است امروز همه آنها يا مقدارى از آنها منتفى يا دگرگون گردد كه موجب فرصت يا از دست رفتن توانايى انجام كار بوده باشد و هم چنان امروز نيز با نظر به امور فوق موقعيت مخصوص به خود را دارد كه امروز با نظر به آن موقعيت قابل تحقيق است و فردا... همين طور. [جعفرى، محمد تقى، حكمت علوم سياسى اسلام، ص 247.]

هم چنين حضرت مى فرمايند:

و اياك و العجله بالامور قبل اوانها

'و بپرهيز از شتابزدگى در امور پيش از آنكه وقتش رسيده باشد و بپرهيز از سستى و ضعف اراده در موقع امكان اقدام به امر.'

يكى از وظايف بسيار مهم زمامدارى حفظ متانت و آرامش در اقدام به امور زمامدارى است. بشر در طول تاريخ كه پشت سر گذاشته است، چه شرقى و چه غربى، خواه در امور سياسى و خواه در امور اقتصادى و جنگى و... از تخلف از دو اصل مزبور "شتاب و اقدام به يك امر پيش از رسيدن به موقعيت آن و تاخير و درنگ در اقدام به امرى كه موقعش رسيده و در حال از دست رفتن است" صدمه ها ديده و امتيازاتى را از دست داده كه چه بسا در سرنوشت تاريخى او موثر بوده است. بى اعتنايى به اين دو اصل مانند بى اعتنايى به اصل "هر عملى، عكس العملى را به دنبال دارد" است كه روزگار بشر را به تباهى مى كشيد و هنوز هم نمى خواهد بفهمد كه:

اين جهان كوه است و فعل ما ندا   سوى ما آيد نداها را صدا

البته اين قضيه بسيار بعيد به نظر مى رسد كه يك انسان عاقل با آنكه مى داند موقع اقدام به يك امر نرسيده است، باز عجله كند و اقدام نمايد. چنانكه بسيار بعيد به نظر مى رسد كه انسان عاقل با آنكه مى داند موقع اقدام به يك امر رسيده و در معرض فوت است، فرصت را از دست بدهد تا آن امر از اختيار او خارج شود. بنابراين دستور مبارك امام "ع" هشدار جدى به زمامدار است براى متذكر ساختن او به لزوم درك و شناخت موقعيت اقدام و امور از راه بيان اين دو اصل. "هم شتابزدگى در امور پيش از رسيدن موقع آن خطا است و هم تاخير و درنگ از اقدام به امرى كه وقتش رسيده و در معرض زوال و خروج از اختيار آدمى است، غلط است" پس در حقيقت وظيفه اصلى زمامدار و هر مقام مسئول- بلكه هر انسانى كه مى خواهد زندگى او قابل تفسير و توجه باشد- اين است كه حداكثر تلاش را درباره شناخت انواع علل و شرايط و موانع نزديك و دور و جبرى و اختيارى امور مربوط به موقعيت خود 'اعم از زمامدارى و هر موقعيت و مقام ديگر' انجام بدهد. با اين درك و شناخت است كه آدمى مى تواند از تقدم و سرعت گرفتن در ارتباط و تصرف در امور و تاخير و كندى از آن اجتناب كند. [منبع قبلى، ص 268.]

زمان از سه حلقه به هم پيوسته تشكيل شده است

گذشته، حال و آينده. اين حلقه ها، زنجير محكمى درست مى كنند و 'تعادل زندگى' را پايدار نگه مى دارند. اين تعادل از گسيختگى زندگى در سه زمان ياد شده جلوگيرى مى كند. هيچ انسانى نمى تواند در حال زندگى كند و پيوندى با گذشته نداشته باشد و يا براى آينده برنامه اى در نظر نگرفته باشد. هم چنين نمى تواند در گذشته زندگى كند و حال را نبيند و به آينده فكر نكند. هيچ كس نمى تواند بدون گذار از بستر گذشته و حال و آينده به سر برد. جدايى هر يك از اين حلقه هاى سه گانه از استحكام و نيروى زنجير مى كاهد و تعادل زندگى را بر هم مى زند.

ابعاد سه گانه زمان، همانطور كه زندگى خصوصى فرد را مى سازد،

زندگى اجتماعى هر سازمانى را نيز در دست دارد. مجموعه فعاليت هاى هر سازمان نتيجه تجربيات و دستاوردهاى تلخ و شيرين آن سازمان است. مديران موفق آنهايى هستند كه اين پيوند را حفظ مى كنند، يعنى از آنچه در گذشته انجام گرفته است، پند و الهام گرفته و از موفقيت ها و شكست هاى آن سود مى جويند. مديران موفق حال را بر اساس توفيقاتى كه در گذشته به دست آورده اند با رضايت و اطمينان خاطر به گردش در مى آورند و براى توسعه و تحول آينده برنامه ريزى مى كنند. مديران ناموفق آنهايى هستند كه مى خواهند يكى از حلقه هاى بهم پيوسته زمان را نفى كنند و يا خود را از آنچه كه در گذشته وجود داشته و اتفاق افتاده است، رها سازند. آنان يا حال را فداى آينده مى كنند و يا بدون در نظر گرفتن آينده، خود را در قالب هاى گذشته محدود و بسته نگه مى دارند. در حالت اول چنين مديرانى مى خواهند به اصطلاح بنيانى نو بريزند، در حالى كه هيچ بنيانى بدون مقايسه با بنيانهاى كهنه و قديمى نو نيست. چنين تصورى قدرت تفكر درباره ى حال و آينده را سلب مى كند و هرگونه حال و آينده اى كه طراحى شود، بى ريشه خواهد بود و دچار تزلزل و تنشهاى متعدد خواهد گرديد، زيرا در آن از وقايع گذشته بهره گيرى نشده است. در حالت دوم كه مديران نسبت به زمان حال بى توجهى نشان مى دهند يا جاذبه گذشته آنها را به خود مى كشد و يا خيالبافى درباره آينده آنها را مجذوب مى كند، اما چون پل بين گذشته و آينده خراب شده است، راه عبور مسدود مى شود. سر انجام، در حالت سوم كه مديران آينده را نمى بينند، به گذشته دلبستگى پيدا مى كنند و به صورت مديرانى سنتى و بى تحرك در جا مى زنند. [رئوف، على، فصلنامه مديريت در آموزش و پرورش، سال اول، شماره 3، پاييز 71.]

مولاى متقيان حضرت على "ع" كه خود شاگرد شايسته پيامبر اسلام "ص" است و در كلاس تربيت قرآن شريف شخصيت با عظمتش شكل گرفته است، در مديريت اجتماعى- سياسى تقسيم كار و توزيع و تنظيم وقت را هميشه مد نظر داشت و مديران دستگاه هاى اجرايى را به رعايت اين اصل موفقيت آور توصيه مى فرموده. چنانكه در ضمن سخنان گرانقدرش به مالك اشتر مى فرمايد:

و اجعل لذوى الحاجات منك قسما...

'مقدارى از وقت خود را براى مراجعه كنندگان نيازمند قرار بده و خويش را براى شنيدن سخنانشان آماده ساز، در جمع آنان بنشين و براى خوشنودى خداوندى كه تو را آفريده، در برابرشان فروتن باش و سپاهيان و همكاران و نگهبانان و پاسداران خود را از حضور در آن مجلس دور بدار تا بدون ترس و نگرانى سخن دل خويش را بگويند.'

هنگامى كه اميرالمومنين حضرت على "ع" در دستور عمل حكومتى خود به مالك اشتر، طبقات جامعه را از نظر مسئوليت به ارتشيان و كارمندان دولت، بازرگانان و صنعتگران، اهل زمه و قضاوت و مستمندان دسته بندى مى كند، در پايان اين بخش سخن به نكته اى اساسى در امر مديريت توجه مى دهد و مى فرمايد:

و لكل على الوالى حق بقدر ما يصلحه

'اى مالك براى هر يك از اين گروه هاى اجتماعى، به آن مقدار كه كارشان اصلاح گردد، بر حاكم و مدير حقى است'. بنابراين، مدير بايد زمان را نسبت به كارها و مراجعاتشان تقسيم كند. براى هر يك از كارها، زمان خاصى را منظور بدارد تا هم از نظر دقت با كمبود روبرو نشود و هم از نظر رسيدگى به كارها مجبور به حذف بعضى از آنها نباشد.

لحظه هاى گرانبهاى زندگى كه مجموعا عمر انسان را تشكيل مى دهند، داراى ارزش هاى فراوانى هستند كه توجه و آگاهى و بهره بردارى صحيح و مناسب از اين لحظه ها موجبات رشد و تعالى را فراهم و غفلت و بى خردى، بزرگترين خسارت را نصيب انسان خواهد كرد. نكته قابل توجه اين است كه اسلام مى كوشد به پيروانش چنين تعليم دهد تا اين لحظه ها را تنها در يك جهت به كار نگيرند، زيرا زندگى مجموعه اى است كه ابعاد گوناگون و نيازهاى مختلف مادى و معنوى دارد و اين انسان است كه چگونه استفاده كردن از اوقات زندگى را انتخاب مى كند. او بايد با هوشيارى و مراقبت هر چه تمامتر، سرمايه وقت را به گونه اى توزيع نمايد كه همه ابعاد زندگى اشباع شود. احيانا با عدم صحيح توزيع وقت، بخش از زندگى مورد بى مهرى قرار نگيرد كه در نتيجه به مجموعه زندگى لطمه وارد مى آيد. آيين مقدس اسلام توصيه مى كند كه:

مسلمانان براى وقت خويش برنامه داشته باشند و آن را بر اساس اصول صحيح و منطقى در بخش هاى گوناگون و مورد نياز توزيع كنند. [دامغانى، نگرشى بر مديريت اسلامى، ص 165.]

حديثى از اميرالمومنين "ع" از غررالحكم است كه فرموده اند:

من عرف الزمان لم يغفل عن الاستعداد

'كسى كه زمان را بشناسد، از آمادگى غافل نمى ماند.' [يادنامه هفتمين و هشتمين كنگره نهج البلاغه، ص 49.]