مقامات العليه
(مختصر معراج السعاده نوشته ملا احمد نراقى )

خاتم المحدثين حاج شيخ عباس قمى (ره)

- ۱۱ -


و ضد اين غفلت محاسبه و مراقبه نفس است ، يعنى انسان در هر شبانه روزى وقتى را معين نمايد كه در آنوقت بحساب نفس خود برسد و طاعات و معاصى خود را موازنه نمايد، پس اگر نفس خويشرا مقصر يافت با او عتاب و خطاب كند و تدارك آن نمايد والا شكر پروردگار كند، و مراقبه آن است كه هميشه متوجه ظاهر و باطن خود باشد كه معصيتى از او سر نزند و واجبى را ترك ننمايد و به اجماع امت و تصريحات كتاب و سنت ثابت است كه در روز حساب مستوفيان عرصه قيامت و محاسبان وادى پر هول و وحشت ، محاسبه خواهند كرد بندگان را بدقت از اعمال قليل و كثير و نقير و قطمير و از خطر آن محاسبه نجات نمى يابد مگر كسيكه در دنيا حساب نفس خود نمايد و از اعمال و افعال و حركات و سكنات خود را بميزان شرع بسنجد تا در روز حساب محاسبه او آسان گردد و اشاره به اين محاسبه است آيه كريمه ((ولتنظر نفس ما قدمت لغد)) و حضرت صادق (عليه السلام ) فرموده كه محاسبه نفس خود را بكنيد پيش از آنكه از شما مطالبه حساب آنرا بكنند همانا از براى قيامت پنجاه موقف است كه در هر موقفى هزار سال آدمى را نگاه ميدارند و حساب از او ميجويند، و حضرت امام موسى (عليه السلام ) فرمودند كه از ما نيست آنكه هر روز محاسبه خود را نكند پس اگر عمل نيك از او سر زده از خدا طلب زيادتى كند و اگر عمل بد از او صادر شده باشد توبه و استغفار نمايد، و كيفيت محاسبه و مراقبه مبسوط است و اينمقام را گنجايش ذكر آن نيست و در كتاب مقاليد مفصلا آن را ذكر كرده ام .
27- كراهت از امور پسنديده
صفت بيست و هفتم ، كراهت است كه عبارت است از ناخوش داشتن از چيزيكه دريافتن آن سببب المى و تعبى گردد و چون كراهت قوت گيرد مشقت گويند و كراهت يا از چيزيست كه ميل و محبت به آن شرعا و عقلا ممدوح است ، يا از چيزى است كه چنين نيست و آنچه از اخلاق رذيله است از قسم اول است .
محبت به امور پسنديده
و ضد كراهت محبت است كه عبارت است از ميل و رغبت بچيزى كه دريافتن آن سبب لذت و راحت باشد و كراهت و محبت فرع ادراك و فهميدن و تابع آنند، و ادراك يا تعلق بمحسوسات دارد مانند آنچه به حواس پنجگانه ادراك شود و يا بغير محسوسات و آن نيز يا به حواس باطنه ادراك مى شود؛ چون صور جزئيه خياليه و وهميه و يا بقوه عاقله تعقل آنها مى شود مثل ادراك معانى كليه و ذوات مجرده و معارف حقه ، و شكى نيست كه لذات خياليه و وهميه اشد و اعلى از لذات حسيه اند. و به اين سبب است كه لذت آدمى از صور جميله كه در خواب ديد اقواست از لذت همان صورت در بيدارى ، و لذت عقليه بمراتب شتى (191) از لذت حسيه و خياليه و وهميه اقواست ، و نظر به اينكه هر چه لذت و راحت در آن بيشتر، آن چيز محبوبتر است لهذا محبت عقليه بمراتب بسيار از ساير انواع محبت شديدتر است و بالاتر مى شود و همچنين است كراهت .
و بدانكه محبت ممكن نمى شود مگر بسببى از اسباب و نظر باينكه از براى آن اسباب بسيار و علت هاى مختلفه است پس بايد جهت دوستى نيز باقسام بسيار منقسم مى شود. اول ، محبت انسان وجود و بقاء خود را و آن اشد اقسام محبت است چه محبت فرع ملايمت و معرفت و اتحاد بين محب و محبوب است و در مابين انسان و وجودش اين سه چيز از هر موردى بيشتر است و از اين جهت است كه غافل از حقيقت مرگ ، مرگ را دشمن ميدارد و يك جهت محبت انسان اولاد و اقربا و خويشان خود را، راجع به اين سبب است .
دوم محبت به غير است از جهت حصول لذت جسميه حيوانيه از آن مثل دوستى زن و مرد و اطعمه لذيذه و لباسهاى فاخره و امثال اينها كه اضعف مراتب محبت است زود به هم مى رسد و زود هم فانى مى شود.
سوم محبت بغير است بجهت احسان او، چه انسان بنده احسان است و طبع هر كسى بر اين مجبول (192) است . چهارم ، محبت چيزى است بسبب ذات آن بدون آنكه به سواى ذات او منظورى داشته باشد مثل محبت بجمال و سبزه و آب و امثال آن .
پنجم محبت ميان دو نفر كه مناسب معنويه پنهانى با يكديگر داشته باشند گو هيچيك بوجه مناسب برنخورند.
ششم محبت كسى با ديگرى كه ميان ايشان در بعضى مواضع اجتماع و الفت حاصل شده بود مثل سفرهاى دور و نشستن در كشتى و امثال اينها.
هفتم محبت با كسى به جهت سنخيت و مناسبت ظاهريه چون محبت طفل با طفل و پير با پير و امثال اينها.
هشتم محبت علت و صانع است نسبت به معلول و مصنوع و محبت معلول و مصنوع نسبت به علت و صانع خود و اين نيز يك سبب است از براى محبت بين والدين و اولاد و بين عالم و متعلم . بالاترين اقسام محبتى است كه حق تعالى نسبت به بندگان خود دارد، و بعد از آن محبتى است كه اهل معرفت نسبت به حق دارند.
نهم محبت دو نفر با هم كه در يك علت شريكند و معلول يك علت و مصنوع يك صانعند؛ چون محبت برادران و شاگردان با يكديگر و اكثر اقسام محبت كه مذكور شد فطرى و طبيعى است ، و بالاترين محبتها محبت بخدا است ، و منسوبان به اوست ، و سزاوار محبت بجز ذات مقدس او نيست بلكه حقيقت محبت منحصر در اين است و اين مقام مقربين است ، مرويست كه حضرت شعيب (عليه السلام ) از دوستى خدا آنقدر گريست كه دو چشم او نابينا شد، خداوند او را بينا كرد و همچنين تا سه مرتبه در مرتبه چهارم وحى به او رسيد كه اى شعيب تا به كى مى گريى اگر گريه تو از خوف جهنم است من تو را از آن ايمن گردانيدم ، و اگر از شوق بهشت است آنرا به تو عطا كردم ، عرض كرد الهى و سيدى تو آگاهى كه گريه من نه از ترس جهنم است و نه از شوق بهشت ، ولكن دل من به محبت تو بسته شده است و بى ملاقات تو صبر نمى توانم كرد و گريه دوستى و محبت است كه چشم مرا نابينا كرده است ، پس وحى به او رسيد كه حال كه گريه تو از اين راه است بزودى كليم خود موسى بن عمران را بخدمتكارى تو بفرستم و چوب شبانى بدست او دهم تا شبانى تو كند، و در دعاى عرفه منسوب به حضرت سيد الشهداء ارواحنا له الفدا است كه : ((خداوندا توئى كه خانه دل دوستانت را از غير پرداختى و آن را از اغيار بيگانه خالى ساختى تا بجز دوستى تو در آنجا نباشد و رو به غير تو نياورند و به جز تو را نشناسند.)) و در مناجات نهم سجاديه است كه : ((اى خداى من كيست كه شيرينى محبت تو را چشيد پس غير تو را دوست گرفت كيست كه به عزت تو انس گرفت كه روى به ديگران آورد.))

هر كس كه تو را شناخت جان را چه كند   فرزند و عيال و خانمان را چه كند
ديوانه كنى هر دو جهانش بخشى   ديوانه تو هر دو جهان را چه كند
و از حضرت صادق (عليه السلام ) منقول است كه دوستى خدا چون به خلوتخانه دل پرتو افكند او را از هر فكرى و ذكرى خالى مى سازد و از هر يادى بجز ياد خدا مى پردازد نه به چيزى مشغول مى گردد و نه بجز ياد خدا يادى دارد.
شوق لبت برد از ياد حافظ   درس شبانه ورد سحرگاه
و فرمود: چون دوست خدا دست بمناجات بردارد ملائكه ملكوت مباهات مى كنند و بديدن او افتخار مى نمايند بلاد خدا به او معمور و خرم و بندگان خدا بكرامت او نزد خدا مكرمند اگر خدا را به او قسم دهند و سؤ ال كنند عطا مى كند و بواسطه او از ايشان دفع بلا مى نمايد و اگر مردمان قدر او را نزد خدا بدانند بخاك قدم او تقرب مى جويند و آنچه در خصوص محبت از ادعيه و اخبار رسيده زياده از آن است كه در حيّز تحرير آيد.
بدانكه طريق تحصيل محبت خدا به دو چيز است . اول ، دوام فكر و ذكر و تفكر در عجائب صنع و غرايب ملك او و در آنچه مهيا كرده است از نعمت هاى غير متناهيه در دنيا و آخرت و مناجات با او در خلوت و مواظبت نمودن بر عبادات به شرطى كه اينها بعد از كم كردن علايق دنيويه و پاك ساختن خانه دل از مشاغل بوده باشد چه دل حكم ظرفى دارد و زياده از يك چيز در آن نمى گنجد.
و ما جعل الله لرجل من قلبين فى جوفه ،(193) قل الله ثم ذرهم (194) بگو خدا و همه كس را ترك كن ، دوم تحصيل معرفت خدا و تقويت آن و مسلط ساختن معرفت او بر خزانه دل و تحصيل معرفت نيز به مواظبت بر طاعات و عبادات و تضرع و ابتهال بدرگاه قادر متعال مى شود، مخفى نماند كه هر كس چنان پندارد كه خدا را دوست دارد بلكه گاه است كه گمان مى كنند كه او را از همه چيز دوست تر دارد و اين مجرد غرور است ، و فى الجمله اگر دوستى هم باشد سزاوار نام محبت نيست ، و محبت بنده از براى خدا علامتى دارد، اول آنكه طالب لقا بوده باشد و چون وصول آن بر مردن موقوف است از اين جهت مشتاق مرگ باشد و مرگ بر او گران نباشد چنانچه مفاد آيه كريمه است ان زعمتم انكم اولياء لله من دون الناس فتمنوا الموت ان كنتم صادقين و بدانكه بسا باشد كه بعضى از دوستان خدا مرگ را كاره و حيات را طالبند، لكن اين كراهت بجهت زياد كردن استعداد ملاقات و تهيه اسباب لقاء حق تعالى است و اگر اين ملاحظه نباشد، ساعتى نمى خواهند در دنيا باشند بلكه مرگ و هر بلا و مصيبتى را كه باعث قرب بحق باشد طالب و به جان خود خريدارند و زبان حال ايشان مترنم به اين مقال است :
نفس نفس اگر از باد بشنوم بويت   زمان زمان كنم از غم چو گل گريبان چاك
اگر تو زخم زنى به كه ديگرى مرهم   و گر تو زهر دهى به كه ديگرى ترياك
دوم آنكه طالب رضاى خدا باشد و خواهش او را بر خواهش خود اختيار كند، چه دوست صادق هواى خود را فداى هواى محبوب مى گرداند، سوم آنكه پيوسته به ياد خدا باشد چهارم آنكه هميشه زبان او به ذكر حق تعالى مشغول باشد و بجز حديث او چيزى نگويد و نشنود و گويد:
من آنچه خوانده ام همه از ياد من برفت   الا حديث دوست كه تكرار مى كنم
پنجم شوق به خلوت داشته باشد كه مناجات با محبوب خود كند و با او راز كند و عذر تقصيرات خود بخواهد، و در خبر است كه حق تعالى فرموده : ((دروغ مى گويد هر كه دعوى محبت مرا كند چون ظلمت شب او را فرو گيرد و بخوابد و از ياد من غافل شود آيا هر دوستى لقاى محبوب خود را دوست نمى دارد و من اينك حاضرم براى هر كه طالب من باشد.))
بلى :
عجبا للمحب كيف ينام   كل نوم على المحب حرام
خواب بر عاشقان حرام بود   خواب آن كس كند كه خام بود
پس بايد دوست خدا شب خيز باشد و در دلهاى شب مشغول به نماز و دعا و مناجات با قاضى الحاجات باشد و چنان باشد كه حافظ گفته :
رود به خواب دو چشم از خيال تو هيهات   بود صبور دل اندر فراق تو حاشاك
ششم بر هيچ چيز از امور دنيويه كه از دست او بيرون رود تاءسف نخورد و محزون نگردد، هفتم آنكه بر همه بندگان خدا مهربان باشد چه محب دوست دارد دوستان و منسوبان محبوب خود را، مشهور است كه مجنون سگى را در كوى ليلى ديد، بر دور او مى گرديد و با او عشق مى ورزيد، هشتم آنكه از هيبت و عظمت الهى خائف باشد، نهم آنكه ، محبت خود را پوشيده دارد و اظهار نكند و نزد مردمان به دعوى آن برنيايد.
تتميم : بايد دانست كه كسى كه بمقام انس رسيده طالب خلوت و عزلت مى گردد چه مصاحبت مردمان دل او را از توجه تام بخدا مشغول مى سازد و گاه باشد كه بعضى از علماء مخالطه با مردم را بر خلوت و گوشه گيرى ترجيح دهند بسبب اخبارى كه در مدح الفت با مردمان وارد شده پس بايد اين مقام را بيان نمائيم و گوييم تفصيل اين مقام آن است كه ظاهر كلمات جمعى از علماء چنانست كه عزلت و گوشه گيرى ، افضل از الفت با مردم است بجهت اخبارى كه در مدح الفت رسيده و بسبب فوائدى كه بر آن مترتب مى گردد. اما اخبار پس بسيار است و دسته اى از آنها را شيخ جليل بزرگوار احمد بن فهد حلى در كتاب تحصين ذكر فرموده . طالبين رجوع به آنجا كنند، و گفته شده كه هيچ پيغمبرى و وصى پيغمبرى نيست مگر آنكه در زمانى گوشه نشينى و عزلت اختيار كرده يا در ابتداى زمان خود يا در آخر آن . و اما فوائد عزلت : پس آن نيز بسيار است چون فراغت از براى عبادت و ذكر خدا و ياد او و انس بمناجات قاضى الحاجات و سير در ملكوت آسمان و زمين و خلاصى از اكثر معاصى مثل تكبر و ريا، و دروغ و غيبت و بهتان و تمام آفات زبان و گوش و همچنين خلاصى از آموختن اخلاق بد از مردم ، مسامحه در امر بمعروف و نهى از منكر و استخلاص از فتنه و فساد مردم ، و از مخاصمه و شر و ايذاى ايشان و قطع طمع از مردم ، و قطع طمع مردم از او و خلاصى از مجالست و رؤ يت اهل فسق و جهال و احمقان و غير اينها از فوائد ديگر كه بيحد است . (لطيفه : صاحبدلى را گفتند بدين خوبى كه آفتاب است نشنيده ايم كه كسى او را دوست گرفته باشد. گفت : از براى آنكه هر روزش مى توان ديد مگر در زمستان كه محجوب است و محبوب . قطعه :
بديدار مردم شدن عيب نيست   ولكن نه چندان كه گويند بس
اگر خويشتن را ملامت كنى   ملامت نبايد شنيدن ز كس
و ظاهر بعضى ديگر آن است كه مخالطه با مردم از عزلت افضل است و آن نيز بجهت اخبارى است كه دلالت بر آن مى كند و بسبب فوائدى كه بر آن مترتب مى گردد اما اخبار مثل آنچه از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم روايت شده كه مؤ من با مردم الفت مى گيرد و مردم با او الفت مى گيرند، و خيرى نيست در كسيكه الفت با مردم نمى گيرد، و نيز فرموده حذر كنيد از بيشه ها و كوهستان ها. و با مردم عامه بنشينيد و در مساجد حاضر شويد، و همچنين اخبارى كه وارد شده در مذمت مهاجرت و دورى از اخوان ، و اما فوائد مخالطه پس چون تعليم و تعلم و كسب مسائل و تحصيل اخلاق حسنه از متصفين به آنها و استماع مواعظ و نصايح و ادراك ثواب جمعه و جماعت و عيادت مرضا و تشييع جنايز و زيارت برادران ، و قضاى حوائج محتاجان و رفع ظلم از مظلومين و شاد كردن دل مؤ منان و تحصيل معيشت عيال و خلاصى از نظر داشتن بدست مردمان و رسيدن بثواب تواضع و فروتنى و امثال اينها. و مخفى نماند كه حكم مطلق به ترجيح يكى از اين دو بر ديگرى غير صواب است ، چه آنكه معلوم است براى شخصى جاهل كه هيچ از اصول و فروع خود را ياد نگرفته و فرق ميان خوب و بد نكرده و مى تواند آنها را از مخالطه با علماء و نيكان فرا گيرد با اين حال عزلت كردن سم است چنانچه شيخ بهائى فرموده :
عزلت بى عين علم آن زلت است   ور بود بى زاى زهد آن علت است
و اما براى كسى كه تكميل خود نموده و به مرتبه ابتهاح و لذت طاعات و مناجات با پروردگار رسيده و بر آمد و شد با مردم فائده اى مترتب نمى گردد و بلكه مظنه مفاسد دارد عزلت بهتر است ، پس صواب آن است كه گفته شود كه افضل بودن و عزلت و الفت از همديگر نسبت به اشخاص و احوال زمان و مكان تفاوت مى كند و بايد هر شخصى نگاه بحال خود كند و فوائد عزلت و مخالطه را نسبت بخود ملاحظه نمايد و با هم موازنه كند هر كدام كه نسبت به او ارجح است آن را اختيار نمايد و ((الانسان على نفسه بصيره (195)))
28- اعتراض بر تقديرات الهى
صفت بيست و هشتم ، سخط و انكار و اعتراض است بر واردات الهيه و تقديرات ربانيه ، و شكى نيست كه اين صفت منافى مقتضاى توحيد و ايمان و موجب سخط پروردگار منان است و بنده عاجز ذليل را كه به اسرار قضاء و قدر جاهل و از موارد حكمت ها و مصالح غافل است چه كار به اعتراض بر افعال خداوند حكيم خبير. از بعض اخبار قدسيه نقل شده كه : ((واى پس واى از براى كسى كه گويد اين امر چرا شد و فلان امر چگونه شد.)) و در خبر قدسى ديگر رسيده است كه منم خدائى كه بجز من خدائى نيست پس هر كه صبر نكند بر بلاى من و راضى نشود بر قضاى من و شكر نكند از براى نعماى من پس خدائى بجويد سواى من . و روايت شده كه حضرت موسى ابن عمران عرض كرد: پروردگارا چه كس در نزد تو محبوبتر است . فرمود: كسيكه هرگاه من محبوب او را از او بگيرم سر تسليم نهد. پس عرض كرد سخط تو بر كدام كس است ؟ فرمود: كسى كه طلب خير كند از من در امرش و چون حكمى كنم از براى او بحكم من راضى نباشد. بيت :
خداوند از آن بنده خشنود نيست   كه راضى به قسم خداوند نيست
رضا
و ضد سخط رضا است ، كه مراد ترك اعتراض بر مقدرات الهيه است در باطن و ظاهر قولا و فعلا و صاحب اين مرتبه پيوسته در بهجت و لذت و سرور و راحت است . چه تفاوتى نمى باشد نزد او ميان فقر و غناء و عزت و ذلت و مرض و صحت و موت و حيات ، و هيچيك از آن ها در نظر او بر ديگرى ترجيح ندارد زيرا كه همه را از خداوند مى داند و بواسطه محبت حق كه بر دل او رسوخ كرده بر همه افعال او عاشق است ، و آنچه از او مى رسد بر طبع او موافق است و مى گويد:
عاشقم بر لطف و بر قهرش بجد   بوالعجب من عاشق اين هر دو ضد
ناخوش او خوش بود بر جان من   جان فداى يار دل رنجان من
نقل شده كه شخصى از ارباب رضا سن او به هفتاد سال رسيده و در اين مدت نگفت كه كاش فلان چيز بودى و فلان نبودى . حافظ:
مزن ز چون و چرا دم كه بنده مقبل   قبول كرد بجان هر سخن كه جانان گفت
و صبر و رضا سر همه طاعات است ، از حضرت صادق (عليه السلام ) منقول است كه فرمود: شگفت دارم از كار مرد مسلم كه خدا هيچ امرى از براى او مقدر نمى كند مگر آنكه خير اوست اگر ملك مشرق و مغرب را به او عطا فرمايد باز خير اوست ، و فرمود كه از جمله چيزهائيكه حق تعالى بموسى ابن عمران وحى فرستاد اين بود كه اى موسى : من هيچ خلقى محبوبتر بسوى خودم از بنده خود نيافريده ام من او را به بلاها مبتلا مى سازم بجهت آنكه خير او در آنها است ، و اگر نعمت دنيا را از او باز مى گيرم خير او را در آن مى بينم و من به آنچه صلاح او است دانا هستم بايد او بر بلاى من صبر كند، و نعمت هاى مرا شكر نمايد. و بقضاى من راضى شود تا من او را بنزد خود از زمره صديقين بنويسم . بدانكه : رضا منافات ندارد با دعا چه ما از جانب شريعت مقدسه ماءموريم بدعا و حق تعالى آنرا از ما خواسته و آنرا كليد سعادات و حاجات ساخته ، و گفتن اينكه دعا منافى با رضا است از جهل است اگر خوردن غذا بجهت سد گرسنگى و آشاميدن آب براى رفع تشنگى ، و مراجعه به طبيب و آشاميدن دواها بجهت رفع امراض با مرتبه رضا مخالفت داشته باشد دعا، هم مخالفت خواهد داشت . و همچنين امر بمعروف و نهى از منكر و كراهت از معاصى و بغض اهل معصيت با مقام رضا مخالف نيست چه آنچه در فضيلت رضا و شرف او وارد شده دخلى به امور تكليفيه ندارد، بلكه رضا در امورى است كه از دربار الهى نازل و به امر حق تعالى بر بندگان نازل مى گردد. و بدانكه : مرتبه رضا از ثمرات محبت است ، و طريقه تحصيل آن سعى در تحصيل محبت الهى است بدوام فكر و ذكر و ساير چيزهائيكه در مقام تحصيل محبت گذشت ، و بعلاوه آنكه تدبر نمايد كه از نارضائى او چه مى آيد و كراهت و سخط او چه فايده مى بخشد نه از براى خاطر او تغيير قضا و قدر داده مى شود و نه بجهت تسلى قلب او تغيير اوضاع كارخانه هستى مى شود و بر تشويش بر آينده و تدبير كار بجز تضييع روزگار و بردن بركات وقت فائده اى مترتب نمى گردد، و بايد طالب مرتبه رضا به آيات و اخبارى كه در رفعت مرتبه اهل بلا رسيده ملاحظه نمايد، و احاديثى كه در اجر و ثواب مصيبت وارد شده مطالعه و استماع نمايد و بداند كه هر رنجى را گنجى در عقب و هر محنتى را راحتى در پيش است . نظم :
دلا منال ز شامى كه صبح در پى اوست   كه نيش و نوش بهم باشد و نشيب و فراز
پس به اميد ثوابهاى پروردگار چون مردان مرد، بيابان بلا را بقدم صبر بپيمايد تا دشواريهاى اين راه بر او آسان نمايد چون مريضى كه متحمل حجامت و فصد و خوردن دواها مى گردد.
بر آستانه تسليم سر بنه حافظ   كه گر ستيزه كنى روزگار بستيزد
29- حزن
صفت بيست و نهم ، حزن است كه عبارتست از اندوه بسبب از دست رفتن مطلوبى يا فقدان محبوبى پس اگر آن مطلوب و محبوب از مبداء اخروى باشد اندوه بر آن از صفات حسنه است و آنچه مذموم است اندوه بجهت فوت مطالب دنيويه است و آن نيز چون صفت اعتراض مترتب بر كراهت از مقدرات الهيه است و سبب اين صفت شدت رغبت بمشتهيات طبع و خواهشهاى نفس است . و توقع بقا در متعلقات عالم فناء است ، و اين صفت دل را مى ميراند و آدمى را از طاعت و عبادت باز مى دارد.
و علاج آن آن است كه متذكر شود هر چه در عالم كون و فساد است همه در معرض فنا و زوالند و هيچ چيز در اين سراچه بى اعتبار نيست كه قابل دوام باشد، چون اين مرحله را به ديده بصيرت طى كرد، دلبستگى او به اسباب دنيويه كم شود و حسرت او بر گذشته زايل مى گردد. حضرت سيد اوصياء عليه صلوات الله مى فرمايد كه على را با زينت دنيا چه كار و چگونه شاد مى شوم به لذتى كه فانى مى شود و نعيمى كه باقى نمى ماند.
نه لايق بود عيش با دلبرى   كه هر بامدادش بود شوهرى
پس سزاوار عاقل آن است كه به آنچه هست خود را راضى كند و غم گذشته را نخورد، به آنچه از جانب حق تعالى مى رسد از نعمت و رخاء و محنت و بلا خشنود باشد، و دل به اين عاريت سرا نبندد، چنانچه از سقراط حكيم نقل شده كه گفته من هرگز محزون نگشته ام زيرا كه دل به هيچ چيز نبسته ام كه از فوت او محزون شوم ، و بايد چنان دانست كه جميع اسباب دنيوى امانت پروردگار است در نزد بندگان كه بايد هر يك به نوبه از آن منتفع گردند مانند عطردانى كه در مجلس دور گردانند كه هر لحظه يكى از اهل آن مجلس از آن تمتع يابند، و شكى نيست كه هر امانتى را روزى بايد رد كرد، و عاقل چگونه بسبب رد امانت محزون مى گردد.
30- بى اعتمادى به پروردگار و اطمينان به وسايل
صفت سى ام ، بى اعتمادى در امور خود به پروردگار و اطمينان و خاطر جمعى به وسائل و وسائط است ، و اين صفت خبيثه از جمله مهلكات عظيمه و منافى با ايمان است ، بلكه شعبه اى است از شرك ، و حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: هر كه طلب عزت كند بواسطه بندگان خدا او را ذليل مى سازد، منقول است كه در تورية نوشته است : ((ملعون است هر كسيكه اعتماد او به انسان مثل خود باشد، پس سزاوار مؤ من آن است كه دامن همت بر ميان زند و نفس خود را از اين صفت خبيثه خلاص ‍ سازد، و به تحصيل ضد آن پردازد.
توكل
و ضد آن توكل است كه اعتماد كردن بنده در جميع امور خود بخدا، و حواله كردن همه كارهاى خود بپروردگار و بيزار شدن از هر حول و قوه جز حول و قوه الهى و حصول اين صفت شريفه موقوف است به اعتقاد جازم بر آنكه هر كارى كه روى مى دهد همه از جانب پروردگار است و هيچكس را جز او قدرت بر هيچ امرى نيست مگر بواسطه او و تمام علم و قدرت بر كفايت امور بندگان از براى اوست و عنايت و رحمت و عطوفت بر هر فردى از افراد بندگان خود دارد، پس كسى كه اين اعتقاد را داشته باشد البته دل او اعتماد بخدا دارد و بس ؛ بلكه در امور خود نيز ملتفت بخود نمى باشد، و توكل تمام نمى شود مگر بقوت يقين و قوت نفس مرد.
و بدانكه - توكل يكى از منازل راه سعادت و افضل درجات ايمان است ، بلكه بمقتضاى آيات قرآنيه از جمله واجبات بر مؤ منان است ، حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرموده : هر كه بخدا منقطع شود و امر خود را به او واگذارد خدا او را از هر امرى كفايت ميكند و روزى او از جائى برسد كه بگمان او نرسد، و هر كه بدنيا منقطع شود خدا او را بدنيا وامى گذارد، و مروى است كه حقتعالى وحى فرستاد كه هيچ بنده اى از بندگان دست به دامن من نزد و دست از مخلوقات برنداشت كه بشناسم نيت او بر اين است مگر آنكه او را از ميان آنها بسلامت بيرون مى برم ، و راه بيرون شدن را بر او مى نمايم . و نيز روايت شده كه : ((هر بنده اى كه رو آورد به آنچه خدا دوست دارد خدا به او رو آورد، هر كه طلب نگاهدارى از او كند خدا او را نگاه مى دارد، و كسيكه خدا به او رو آورد و او را نگاه دارد باكى از براى او نيست اگر آسمان بر زمين افتد يا بلائى نازل شود كه همه اهل زمين را فرو گيرد. و آيات و احاديث در اين باب بسيار است ، و بايد دانست كه كارهاى بندگان و امورى كه بر ايشان وارد مى گردد بر دو قسم است ، يكى امرى كه از قدرت ايشان بيرون است ، و ديگر امرى كه از قدرت ايشان بيرون نيست ، پس آنچه از قسم اول است مقتضاى توكل آن است كه آنرا حواله بخدا نمائى و تدبر و سعى بيجا در خصوص آن نكنى ، و اگر از قسم دويم باشد پس سعى در خصوص آن با توكل منافات ندارد بشرط آنكه اعتماد او بسعى خود و اسباب و وسائط نباشد، بلكه وثوق او بخدا باشد، پس هر كه چنان گمان كند كه توكل ترك كسب و عمل و ترك فكر و تدبر در امور خود است مطلقا و خود را مهمل و بيكار دارد بسيار خطا كرده است ، چه اين عمل در شريعت مقدسه حرام است ، و شارع امر فرموده بطلب روزى به اسبابى كه حقتعالى از براى آن مقدر و امر فرموده مردمان را كه رفع اذيت از خود كنند و خود را از چيزهاى موذى محافظت نمايند. و مخفى نماند كه اسبابى كه تحصيل آنها منافاتى با توكل ندارد آن اسبابى است كه وصول به مطلوب يا دفع ضرر بواسطه آنها مقطوع يا مظنون باشد و اكثر اوقات تخلف واقع نشود.
گفت پيغمبر به آواز بلند   با توكل زانوى اشتر ببند
گر توكل مى كنى در كار كن   كشف كن پس تكيه بر جبار كن