مقامات العليه
(مختصر معراج السعاده نوشته ملا احمد نراقى )

خاتم المحدثين حاج شيخ عباس قمى (ره)

- پى‏نوشت‏ها -


1- سوره قلم ، آيه 4.
2- سفينه البحار، چ بيروت ، ج 2، ص 478.
3- لذات فلسفه ، ويل دورانت ، ترجمه عباس زرياب خويى ، 1369، صص 99 و 100.
4- فوائد الرضويه فى احوال العلماء المذهب الجعفريه ، محدث قمى ، مقدمه از دكتر محمود شهابى ، تهران كتابخانه مركزى ، 1327 ش ، صص : ج ،د.
5- عرفان اسلامى ، حسين انصاريان ، ج 12، صص 25 و 26.
6- رك : معراج السعاده ، موسسه انتشارات هجرت ، چ اول ، 1371.
7- ملكات رديه : عادات زشت . ملكات : جمع ملكه و ملكه به معناى صفت پايدار و ثابت در نفس است .
8- نص ...: اصل يا حكم سودمند برگرفته از حديث .
9- منهج سداد: راه حق .
10- حلل : جمع حله ، لباس نو و زيبا.
11- تحليه : آراستن ، يكى از مراحل سه گانه سلوك (تخليه ، تحليه ، تجليه )
12- عناصر اربع : عناصر چهارگانه ، كه در اصطلاح پيشينيان آب ، خاك ، هوا و آتش بوده است .
13- جوهر مجرد: جوهر در مقابل غرض است . فلاسفه بر اين عقيده اند كه آنچه وجودش وابسته به خود باشد ((جوهر)) و آنچه وجودش متكى به ديگرى باشد عرض است . ناصر خسرو گفته :

چه باشد جوهر آن كو هست دائم   به ذات خويشتن پيوسته قائم
غرض قائم به ذات جوهر آمد   خرد را اين سخن ها باور آمد
مجرد: غير ماده . جوهر مجرد: موجودى قائم به ذات كه غير مادى است .
14- عالم ملكوت : عالم فرشتگان . جهان غيب و عالم ارواح .
15- سرمديه : ابدى . هميشگى .
16- احوج : محتاج تر.
17- يعنى : چنين مپندار كه با سلامت تن روح تو نيز سالم است . 18- محلى : آراسته .
19- جبلت : سرشت .
20- يعنى : قوه عاقله با سه قوه ديگر متفاوت است . چه ، قواى غضبيه و شهويه در صورت تسلط منشا صفات رذيله هستند؛ اما قوه عاقله ، بر خلاف اين قوا، هنگام تسلط - بر ساير قوا - سرچشمه همه سفات نيك و پسنديده خواهد بود. به عبارت ديگر تسلط قواى غضبيه ، شهويه ، سبب پيدايش ‍ صفات رذيله ، ولى تسلط عقل بر قواى ياد شده ، موجب اعتدال آن قوا و در نتيجه پديد آمدن ملكات پسنديده است .
21- اول : اولى ، يعنى قوه عقليه .
22- نشاء: رويش . نشاء انسانيت : رشد مقام انسانيت .
23- قوه عامله : يعنى همان قوه وهميه . 24- رك : به پاورقى بعدى .
25- يعنى : اوصاف حسنه به سه صفت حكمت ، شجاعت و عفت باز مى گردد، نه به چهار صفت . همچنين منظور از عدالت فرمانبردارى قوه عامله نسبت به قوه عاقله است . به بيان ساده تر، نظر مؤ لف چنين است كه : در حقيقت مصدر و منشاء همه فضايل و رذايل سه قوه ((عاقله ، غضبيه ، شهويه )) است و قوه عامله - يا وهميه - تنها واسطه صدور يا وسيله به فعليت رسيدن و انجام اين فضايل يا رذايل است . به عبارت ديگر، قوه عامله منشا هيچ صفت حسنه يا صفت رذيله اى نيست و وظيفه آن تنها كارفرمايى و واسطه بودن است ؛ به طورى كه اگر قوه عاقله بر قواى غضبيه و شهويه چيره گردد، قوه عامله واسطه صدور فضايل و صفات نيك از دو قوه شهويه و غضبيه است - و در عين حال از صفت حسنه عدالت نيز بهره مند است - و چنانچه اين دو قوه بر قوه عاقله تسلط پيدا كنند قوه عامله واسطه صدور صفات رذيله از منشا آنها، يعنى قوه غضبيه و شهويه است . جهت دريافت توضيح بيشتر رك : معراج السعاده ، انتشارات هجرت ، چ اول ، 1371، صص 50 - 52.
26- شره : زياده روى در شهوات نفسانى .
27- مؤ دى : بازگرداننده ، تبديل كننده .
28- يعنى : صفت فضيلت و حد وسط هر كارى ، همانند نقطه مركز دايره است كه اگر اندكى به سمت چپ يا راست و يا بالا و پايين منحرف شود، از نقطه مركز دور شده و محكوم به افراط و تفريط است ؛ كه اين هر دو (افراط و تفريط) صفت رذيله اند.
29- مزبله : زباله دان
30- تصدق : صدقه دادن .
31- سوفسطائيه : انديشه اى است كه در قرن پنجم قبل از ميلاد توسط برخى از معلمان و انديشمندان يونانى بنيان گذارده شد. سوفسطائيان يا شك گرايان ، هيچ چيز را قابل شناخت يقينى نمى دانستند و بر اين باور بودند كه اساسا آنچه حق و يا باطل ناميده مى شود، ساخته و پرداخته ذهن انسان است و حقيقتى وراى انديشه آدمى وجود ندارد.
32- لامحاله : بناچار، يقينا.
33- نعوت جماليه : صفات زيبا. نعوت : جمع نعت .
34- نقيضين : دو چيز ضد هم . ((اجتماع و ارتفاع ...)): يعنى جمع شدن دو چيز يا دو صفت كه ضد هم هستند در يك چيز غير ممكن است ؛ كه از بديهيات منطقى است .
35- ترجمه : همه ايمان يقين است . (كنز العمال ، ج 3، ص 437)
36- در كدام يك از اين دو روز از مرگ بگريزم ، روزى كه در آن مرگ من مقدر نيست يا روزى كه مرگم مقدر گشته است ؟
روزى كه مرگم مقدر نيست از جنگ و ستيز نمى هراسم و روزى كه مرگم فرا رسيده باشد، گريز و پنهان شدن از مرگ سودى ندارد.(منسوب به اميرالمؤ منين على (ع ))
37- تجرد: در اصطلاح عرفا، به معناى بريدن از تعلقات دنيوى و تقويت جنبه روحانى است . در فرهنگ اصطلاحات عرفانى - دكتر سيد جعفر سجادى ، انتشارات طهورى ، ص 220 - در تعريف تجرد چنين آمده است :
((تجرد خود را از علايق دنيوى مبرا كردن است تا براى شهور حقايق آماده شود و ممكن است خدا او را مجرد كند براى مشاهده حق و حقيقت .))
38- محاذى : مقابل ، روبه رو.
39- سوره زخرف آيه 36. ترجمه : ((هر كس از ياد خداوند روى برگرداند، شيطان را برمى انگيزيم تا يار و همنشين او باشد.))
40- كافى ، ج 2، ص 337. نيز: بحارالانوار، ج 75، ص 285.
41- سوره بقره آيه 195. ترجمه : ((خويشتن را با دستان خود به معرض ‍ هلاكت و نابودى نيفكنيد.))
42- كنزالعمال ، ج 3، ص 453.
43- سوره فتح ، آيه 29 ترجمه : ((نسبت به كافران سخت دل و سختگير هستند.))
44- الم عاجل : درد سريع . در اينجا: پريشانى فراگير، پريشانى خاطر.
45- در وجود جن ، شك و ترديدى نيست ؛ چه ، آيات و روايات فراوانى مؤ يد وجود جن است ؛ و به طورى كه در آيه 15 سوره الرحمن تصريح شده ، خداوند جن را از آتش آفريد. در اينجا منظور مرحوم مؤ لف از عبارت ((در وجود او خلاف است )) انكار جن از سوى مادى گرايان و منكرين ماوراء الطبيعه يا امكان تماس آن با انسان است .
46- ممكنات : فلاسفه وجود را داراى مراتبى مى دانند: الف - واجب الوجود: خداوند تبارك و تعالى . ب - ممكن الوجود: آفريدگان طبيعت . ج - ممتنع الوجود: آنچه كه پيدايش و وجود آن خلاف عقل است ؛ همانند در نظر گرفتن شريك براى خداوند. ((آخر نه انسان اشرف ممكنات ...)) يعنى : مگر نه اينكه آدمى برترين مخلوقات خداوند است .
47- نهج البلاغه ، صبحى صالح ، ص 52، خطبه پنجم .
48- آيه 40 سوره انفال . ترجمه : ((پس همانا او (خداوند) برترين سرور و ياريگر است .))
49- سوره اعراف : آيه 99.
50- آيه 28 سوره فاطر. ترجمه : ((همانا در بين همه بندگان ، تنها دانشمندان فرمانبردار خدا و از او ترسان هستند.))
51- محجه البيضاء، ج 7، ص 270.
52- اهوال : جمع هول . دهشتها، ترس ها.
53- محجه البيضاء، ج 7، ص 302.
54- روز ازل : روز بدون اول . ازل : چيزى كه بدون آغاز و ابتدا باشد. ازل ، نامى از نام هاى خدا و ازليت از صفات اوست .
55- محجه البيضاء، ج 7، ص 301.
56- محجه البيضاء، ص 303. توضيح اينكه ، اين عبارت و مطلب قبل از آن در ((محجه البيضاء)) به عنوان روايت منقول از پيامبر و ديگر ائمه (عليهم السلام ) نقل نشده است ؛ گرچه در معراج السعاده اين روايت از قول پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است . (رك : معراج السعاده ، ص 198)
57- حنين : ناله و زارى .
58- ترجمه : ((كسى كه تنبلى و سستى را برگزيده (و به سستى عادت كرده ) هيچ گاه به عسل دست نخواهد يافت .))
59- كافى ، ج 2، ص 62.
60- مخاوف : جمع مخوف . چيزهايى كه باعث ترس شوند.
61- عرض : ناموس . آبرو.
62- ديوثى : ديوث بودن . ديوث : مردى كه در مورد همسر خود غيرت نداشته باشد.
63- وسائل الشيعه ، ج 14، ص 108.
64- وسائل الشيعه ، ج 14، ص 108.
65- مبتدعين : بدعت گزاران .
66- در صفحه 497 از جلد اول تحريرالوسيله امام خمينى (ره ) ذيل مساءله 13 از باب ((مكاسب المحرمه )) به حكم غنا پرداخته شده كه ترجمه بخشى از آن چنين است : ((عمل و شنيدن و كسب مال به وسيله غنا حرام است . غنا مجرد صوت خوب نيست ؛ بلكه كشيدن و گرداندن صدا در گلو است به شكلى كه مناسب مجالس لهو و محافل طرب و آلات لهو باشد. بين به كار گرفتن غنا در كلام خداوند؛ همانند قرائت قرآن و دعا و مرثيه و غيره از شعر و نثر، تفاوتى نيست ؛ بلكه اگر كسى در آنچه كه خداى تعالى به وسيله آن اطاعت مى شود غنا را به كار گيرد، عقوبتش بيشتر است ، همچنين براى آگاهى بيشتر از مفهوم غنا علاوه بر رساله هاى عمليه رجوع كنيد به :
((هشت گفتار پيرامون موسيقى غنايى )) ايرانى قمى ، اكبر، حوزه هنرى ، 1370.
((مبانى فقهى ، روانى موسيقى )) ميرزاخانى ، حسين ، مركز انتشارات اسلامى ، 1369.
((نظرى به موسيقى از طريق كتاب و سنت )) شريعت موسوى ، مصطفى ، اسماعيليان ، 1372.
67- وسائل الشيعه ، ج 14، ص 124.
68- توضيحى كه در پايان اين مقال ضرورى است ، اين است كه خواننده در نگاه اول و با مرور آنچه كه در ابتداى اين بخش آمده با پرسش هايى مواجه مى شود كه يقينا پاسخ به آنها در اين مختصر نمى گنجد. ما هيچ نمى گوييم و خوانندگان ارجمند را به آثار فراهم آمده در اين موضوع ارجاع مى دهيم ؛ به ويژه دو اثر از مرحوم شهيد مطهرى يكى ((مسئله حجاب )) و ديگرى ((نظام حقوق زن در اسلام )). همچنين عناوين فهرست شده در صفحات 428، 429، 430 ((فهرست موضوعى تفسير نمونه )) در اينجا جهت ارائه توضيحى كوتاه و مختصر به نقل بخشى از كتاب ((مسئله حجاب از شهيد مطهرى بسنده مى كنيم :
((شك نيست كه هر چيزى كه موجب تحكيم پيوند خانوادگى و سبب صميميت رابطه زوجين گردد، براى كانون خانواده مفيد است و در ايجاد آن بايد حداكثر كوشش مبذول شود، و بالعكس هر چيزى كه باعث سستى روابط زوجين و دلسردى آنان گردد به حال زندگى خانوادگى زيانمند است و بايد با آن مبارزه كرد. اختصاص يافتن استمتاعات و التذاذهاى جنسى به محيط خانوادگى و در كادر ازدواج مشروع ، پيوند زن و شوهرى را محكم مى سازد و موجب اتصال بيشتر زوجين به يكديگر مى شود.)) (مساله حجاب ، انتشارات اسلامى ، 1361، ص 73 و 74) نيز:
((آنچه موجب فلج كردن نيروى زن و حبس استعدادهاى اوست ، حجاب به صورت زندانى كردن زن و محروم ساختن او از فعاليتهاى فرهنگى و اجتماعى و اقتصادى است ، و در اسلام چنين چيزى وجود ندارد. اسلام نه مى گويد زن از خانه بيرون نرود و نه مى گويد حق تحصيل علم و دانش ‍ ندارد؛ بلكه علم و دانش را فريضه مشترك زن و مرد دانسته است ، و نه فعاليتهاى اقتصادى خاصى را براى زن تحريم مى كند. اسلام هرگز نمى خواهد زن بيكار و بيعار بنشيند و وجودى عاطل و باطل بار آيد. پوشانيدن بدن - به استثناى وجه و كفين - مانع هيچ گونه فعاليت فرهنگى يا اجتماعى ، يا افتصادى نيست . آنچه موجب فلج كردن نيروى اجتماع است آلوده كردن محيط كار به لذت جويى هاى شهوانى است .)) (مساله حجاب ، انتشارات اسلامى ، 1361، ص 73 و 74)
همچنين ابيات در متن آمده (چو زن راه بازار گيرد بزن ...) از سعدى است (رك : بوستان ، به تصحيح دكتر خزائلى ، صص 328 و 327.) و البته استشهاد بدان در اينجا در مقام تاكيد و اثبات است نه تحكيم و فرمان .
69- ((دارنده صفت وقار و آرامش .))
70- بحارالانوار، ج 75، ص 196.
71- وسائل الشيعه ، ج 8، ص 423 با اندكى تفاوت . نيز كلمه 159 از كلمات قصار نهج البلاغه ، نزديك به اين مضمون است . (رك : نهج البلاغه ، صبحى صالح ، ص 500) ترجمه : ((از مواضع و موجبات تهمت پرهيز كنيد.))
72- ممتلى : پراكنده
73- مرگ مفاجات : مرگ نابهنگام .
74- محجه البيضاء، ج 5، ص 291.
75- رحم : خويشاوند يا محرم .
76- مكاره : مشكلات ، رنج ها.
77- بحارالانوار، ج 69، ص 409.
78- ملح : نمك .
79- سوره بقره ، آيه 227. ترجمه ((و اگر در گذرند، اين به تقوا (يا آنچه كه خداوند خواسته ) نزديك تر است .))
80- كنز العمال ، ج 3، ص 375.
81- ترجمه : ((به كسى كه نسبت به تو بدى كرده نيكى كن .))
82- صحيفه سجاديه ، فيض الاسلام ، ص 114، ترجمه : ((تو كسى هستى كه خويشتن را به صفت عفو و گذشت ناميدى ؛ پس درگذر و عفو كن .))
83- سوره قلم ، آيه 4. ترجمه : ((همانا تو اى پيامبر! بر خلق عظيم (و خوش ) آراسته شدى .))
84- كافى ، ج 2، ص 323.
85- آنچه كه بين () آمده حاشيه مرحوم مؤ لف است .
86- مبروص : مبتلا به بيمارى پيسى . نوعى بيمارى پوستى كه بر روى پوست لكه هاى سفيدى نمايان مى شود.
87- اقرع : كچل .
88- قبيح دانستن نفرين بر ستمكاران - مسلمان يا غير مسلمان - مورد اشكال بسيارى از علماى علم اخلاق ، به ويژه علماى شيعه است . مرحوم ملا محسن فيض كاشانى در جلد پنجم كتاب ((محجه البيضاء)) كه از منابع معتبر اخلاق شيعى است ، مى گويد: و اما حديث ((لا تكونوا لعانين )) فلعله نهى عن ان يكون السب خلقا لهم بسبب المبالغه فيه و الافراط فى ارتكابه ، بحيث يلعنون كل احد. كما يدل عليه قوله لعانين . لا انه انهى عن لعن المستحقين والا لقال : لا تكونوا لاعنين . فان بينهما فرقا... (محجه البيضاء، ج 5، ص 222) يعنى : و اما در مورد روايت ((لا تكونوا لعانين )) مى توان گفت كه اين حديث از ععادت شدن نفرين نهى كرده كه موجب زياده روى و افراط در اين كار مى شود. به گونه اى كه سرانجام هر كسى را نفرين مى كنند؛ كما اينكه واژه ((لعان )) اين نظر را تاييد مى كند. نه اينكه (مسلمين را) از نفرين كسانى كه استحقاق آن را دارا هستند (يعنى ستمكاران و ظالمان ) باز داشته باشد، در غير اين صورت مى فرمود: لا تكونوا لاعنين . بيقين در معناى آن دو (يعنى لعان و لاعن ) تفاوت است ... توضيح اينكه لعان بر وزن فعال افعل تفضيل است و دلالت بر مبالغه دارد و لاعن اسم فاعل است . ((لا تكونوا لعانين )) يعنى آنگونه مباشيد كه نفرين عادت شما شود و هر كسى را نفرين كنيد. نيز مرحوم مؤ لف در صفت سوم مقام پنجم همين باب ، ظالم را سزاوار لعن مى داند؛ اما به لعن كننده هشدار مى دهد كه در ورطه طعن و لعن سقوط نكند.
همچنين در كتاب ((معراج السعاده )) قبل از طرح مبحث فوق به آيات و رواياتى استشهاد شده كه نظر فوق را تاييد مى كند.
89- كافى ، ج 2، ص 361.
90- استبعاد كند: بعيد بداند.
91- دلال : ناز و كرشمه .
92- بحارالانوار، ج 72، ص 311.
93- ممكن : ممكن الوجود.
94- اشاره به داستانى است در مورد اياز. گفته اند كه اياز پس از باريابى به درباز سلطان محمود غزنوى و دست يافتن به مقام نديمى سلطان ، روزها به دور از چشم اغيار به اتاقكى مى رفته و پوستين دوران گله بانى خويش را به تن مى كرده و چوب شبانى را در دست مى گرفته است . يك روز كه راز اين كار او برملا گشت ، گفت : مى كوشم تا روزهاى شبانى خويش را به ياد آرم و عجب نديمى سلطان مرا فريفته و مغرور نسازد. مولوى در دفتر پنجم مثنوى به نظم اين حكايت پرداخته است . (رك : مثنوى ، تصحيح رينولد نيكلسون ، دفتر پنجم ، ابيات 1857 به بعد.)
95- اين دو بيت از غزلى ، از غزلهاى حافظ است با مطلع :
اى دل مباش يك دم خالى ز عشق و مستى   و آنگه برو كه رستى از نيستى و هستى
در مصراع ((در آستان جانان از آسمان بينديش )) در تمامى نسخه هاى مصحح حافظ، از جمله نسخه هاى قزوينى ، خانلرى ، پژمان بختيارى و دكتر هروى ، به جاى كلمه ((بينديش ))، ((مينديش )) آمده كه به دلايلى اين گزينه صحيح است : از جمله اينكه ضبط تمامى نسخه هاى مصحح چنين است ؛ و ثانيا ((مينديش )) با سياق ديگر ابيات غزل كاملا موافق است . اما چون در همه نسخه هايى كه از مقامات العليه در دسترس بود، ((بينديش )) آمده و نيز اين گزينه مناسب معنايى است كه مرحوم مؤ لف در تاييد موضوع بدان استناد جسته اند، آن را تغيير نداده و به ذكر اين توضيح اكتفا كرديم .
96- ترجمه : و چه نيك گفته شده است كه :
- فرزند هر كس كه خواهى باش ؛ ليكن در كسب ادب بكوش ، (چه ) ستودگى و نيكى ادب تو را از نسبت داشتند (به پدر يا خاندانى بزرگ ) بى نياز مى كند.
- همانا جوانمرد و آزاده كسى است كه بگويد: ((من خود اينگونه ام ))؛ نه آنكس كه گويد: ((پدرم چنين و چنان بود.))
97- چه خوش نصيحت كرد آن عرب پسرش را كه . يا بنى انك مسئول يوم القيمه بماذا اكتسبت و لايقال ممن انتسبت . يعنى اى پسر من ترا مى پرسند روز قيامت كه چيست عملت ، و نگويند كه كيست پدرت (مؤ لفه )
98- آنچه داخل () آمده حاشيه مرحوم مؤ لف است .
99- تزكيه نفس : در اينجا مترادف با خودستايى است . يعنى خود را از خطا پاك و مبرا دانستن .
100- جودى : نام كوهى كه كشتى حضرت نوح در آن پهلو گرفت . در آيه 44 سوره هود است : ((و استوت على الجودى )) يعنى : ((و (كشتى نوح ) بر دامنه كوه جودى پهلو گرفت .)) برخى از مفسرين آن را كوهى در شمال عراق دانسته و پاره اى ديگر ((جودى )) را هر كوه يا سرزمين محكمى در نظر گرفته اند.
101- مسموع : شنيدنى ، موجه .
102- نعال : جمع نعل . كفشها. صف نعال : كفش كن . درگاه و پايين مجلس .
103- آيه 215، سوره شعرا: ترجمه : (((اى پيامبر) پر و بال رحمت خويش ‍ را متواضعانه بر تمام پيروان باايمانت بگستران .))
104- لايح : آشكار.
105- سُلم : نردبان .
106- محجة البيضاء، ج 6، ص 222.
107- متحتم : واجب و لازم .
108- سبعيت : سبع بودن . درنده خويى .
109- دواب : چارپايان . حيوانات . 110- محجة البيضاء، ج 5، ص 176.
111- معاجين مبهيه : داروها و معجون هاى تقويت كننده شهوت .
112- يعنى : غوطه ور شدن در ميان (درياى ) اشتياق به خداوند، باعث آن نشود كه روح مبارك آن حضرت از تن خارج شود.
113- ترجمه : ((اين مقدار از غذا تو را حمل مى كند (و مايه تحرك توست ) و اگر بيش از آن شد، تو آن را حمل مى كنى .))
114- بحارالانوار، ج 76، ص 144. ترجمه : ((سه چيز از دنياى شما مرا مشتاق خويش كرد: بوى خوش ، يا عطر، و زنان . و روشنى چشم من در نماز است .))
115- كافى ، ج 5، ص 78.
116- در معراج السعاده ، ص 329، درباره دشمنى دنيا چنين آمده است :
((دنيا دشمن خدا و بندگان خداست ؛ اعم از دوستان و دشمنان او. اما دشمنى او با خدا آن است كه راه بندگان او را زد و ايشان را به زخارف خود فريفت ... عداوت آن با دوستان خدا به اين است كه : خود را هر لحظه به نوعى مى آرايد و در نظر ايشان جلوه مى دهد... تا صبر بر ايشان دشوار گردد... دشمنى او با دشمنان خدا به اين است كه : دام خود را در راه ايشان افكنده ، به مكر و فريب ايشان را به دام مى كشد... به يكبار دامن خود را از دست ايشان مى رهاند و ايشان را در پشيمانى و ندامت و اندوه و حسرت مى نشاند.))
117- مكاره : پرفريب .
118- محتاله : حيله گر.
119- ضياع : زمين زراعتى ، ملك .
120- عقار: اسباب و اثاث خانه .
121- سوره علق ، آيه 6. ترجمه : ((انسان هنگامى كه به دارايى و غناى مال دنيا مى رسد، (نسبت به خداوند) سركش و نافرمان مى شود.))
122- جامع السعادات ، ج 2، ص 77.
123- كافى ، ج 2، ص 265.
124- بحارالانوار، ج 72، ص 48. يعنى : ((فقر مايه افتخار من است .)) توضيحى كه در اينجا ضرورى مى نمايد، بيان جايگاه فقر در فرهنگ اسلام است . حقيقت اين است كه فقر، در اسلام از مذموم ترين پديده ها و آسيب هاى اجتماعى به شمار آمده كه مى تواند مقدمه كفر باشد. نيز آنچه كه در كلام معصومين عليهم السلام درباره فقر آمده به زعم بسيارى از محققين اغلب ((فقر)) به مفهوم اصطلاحى اخلاقى و عرفانى ، يعنى نياز مدام سالك و عارف به خداوند است . به گونه اى كه در توضيح همين روايت (الفقر فخرى ) دو گونه تعبير است . يكى همان معناى اخير و ديگر اينكه ((فقر (يعنى اظهار نياز به خداوند) مايه مباهات و افتخار من است .)) در هر صورت آنچه كه بديهى است ، اين است كه فقر به معناى تنگدستى و بى بهره بودن از امكانات ضرورى زندگانى ، مورد مذمت واقع شده و احاديثى نظير ((الفقر كان ان يكون كفرا)) (بسا باشد كه فقر موجب كفر شود.)، يا ((اللهم اعوذ بك من الفقر.)) (پروردگارا. من از تنگدستى و فقر به تو پناه مى برم ) و ((القبر خير من الفقر)) (قبر، يعنى مرگ ، ار فقر و تنگدستى بهتر است .) و ده ها بلكه صدها روايات اينچنينى ، در ميان مسلمين حكم مثل سايره يافته است . از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده كه خداوند خطاب به ابراهيم فرمود: اى ابراهيم ! او را آفريدم و با آتش نمرود آزمودم ، اگر تو را با فقر مى آزمودم و صبر را از تو مى گرفتم چه مى كردى ؟ ابراهيم عرض كرد: پروردگارا! فقر دردناك و سخت تر از آتش نمرود است . (رك : الحياه ، ج 4، ص 281.) اما آنچه كه در متن آمده - و تعبيراتى اينگونه - جهت تشويق به صبر و پرهيز از ناشكيبايى و نهى از دست يازيدن به مال حرام است ؛ نه فضيلت و ارزش دانستن مطلق فقر. جهت آگاهى از نظر اسلام درباره فقر و پيامدهاى فردى و اجتماعى آن از ديدگاه معصومين عليهم السلام . رك : الحياه ، ج 4، صص 278 به بعد.
125- سمور: جانورى شبيه روباه كه از پوست آن لباس تهيه مى كنند. اينجا منظور جامه اى با پوست سمور است .
126- عور: برهنه .
127- اين و آن : فقير و غنى .
128-

شنيده ايم كه محمود غزنوى شب دى   شراب خورد و شبش جمله در سمور گذشت
گداى گوشه نشينى لب تنور گرفت   لب تنور بر آن بينواى غور گذشت
على الصباح بزد نعره كه اى محمود   شب سمور گذشت و لب تنور گذشت
لطيفه - از عدم درهم درهم مباش و دين را بدنيا مده كه روز جزا گويند دين آر نه دينار.
129- مسئول : آن كس كه از او خواهش مى كند.
130- خُلقان : جمع ((خَلَق )). جامه كهنه .
131- ده خدا: بزرگ ده .
132- سعدى : ده آدمى از سفره اى بخورند و دو سگ بر لاشه اى بسر نبرند حريص با جهانى گرسنه است ، و قانع بنانى سير و حكماء گفته اند كه درويشى بقناعت به از توانگرى به بضاعت .
133- شكم طبله كردن : پرخورى كردن .
134- محجة البيضاء، ج 6، ص 58.
135- محجة البيضاء، ج 6، ص 52.
136- معالى : جمع معلاه . شرف و بزرگى .
137- دو بيت بعدى ترجمه منظوم اين دو بيت است .
138- زنخ : چانه . سخن بيهوده . وسوسه .
139-
حديث درست آخر از مصطفى است   كه بخشايش خير و دفع بلا است .
140- ارامل : مستمندان . جمع ارمله : زنان بيوه .
141- آنچه بين () آمده حاشيه مرحوم مؤ لف است . در فرهنگ ها و لغت نامه ها، عموما تقوا را ((ترس از خدا)) و ورع را ((دورى كردن از گناه )) معنا كرده اند. مراد مرحوم مؤ لف اين است كه معانى لغوى هر دو نزديك به هم است و در عمل نيز هر دو به يك معنا هستند. يعنى ترس از خدا (تقوا) مساوى با دورى كردن از گناه است (ورع ) است و يك رابطه منطقى علت و معلولى بين آن دو برقرار است .
142- موضوع : وضع شده . يعنى اشعار ديگر شاعران . در متن معراج السعاده - ص 448 - به جاى ((موضوع ))، ((لطيفه )) آمده است .
143- شيد: مكر و حيله .
144- ذاهل : فراموشكار، غافل .
145- ضابطه : نگهدارنده ، مانع .
146- مهما امكن : تا اندازه اى كه امكان دارد.
147- ژاژخايان : جمع ژاژخاى . بيهوده گويان .
148- آيه 34 سوره ابراهيم . ترجمه : ((چنانچه بخواهيد نعمت هاى خداوند را شمارش كنيد، (آن نعمت ها را) در شمار نتوانيد آورد.))
149- البته اين مثلى است شفاهى كه به سلطان محمود غزنوى نسبت داده شده ؛ و بديهى است كه نقل آن از سوى مرحوم مؤ لف در اينجا، به معناى تاييد و تمجيد گوينده آن نيست .
150- خرزهره : درختچه اى زينتى ، كه برگ هاى آن تلخ و سمى است .
151- وسائل الشيعه ، ج 12، ص 129.
152- بحارالانوار، ج 74، ص 302.
153- غلا: گرانى . گرانى خواروبار و غلات .
154- آنچه كه در ضمن موارد چهارم به بعد آمده ، بنابر فتواى فقها، بايد با تشخيص دقيق و زير نظر فقيه جامع الشرايط انجام شود. همانگونه كه مرحوم مؤ لف نيز بدان تصريح كرده است . براى آگاه بيشتر به رساله هاى عمليه مراجعه شود، نيز رك : ((تحرير الوسيله )) ج 1، ذيل ((القول فى مراتب الامر بالمعروف و النهى عن المنكر.))
155- سنيه : بلند. ارجمند.
156- اشاره دارد به آيه 25 سوره رعد: والذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه و يقطعون ما امر الله به ان يوصل و يفسدون فى الارض اولئك لهم اللعنه و لهم سوء الدار. يعنى : ((و كسانى كه پس از پيمان با خدا عهد خويش را مى شكنند و آنچه را كه خداوند امر به برپا داشتن آن كرده (= صله رحم ) برپا نمى دارند و در زمين فساد مى كنند، لعنت خدا و جايگاه بد (= دوزخ ) بهره آنان خواهد بود.))
157- كافى : ج 2، ص 158.
158- مهما امكن : تا جايى كه امكان دارد.
159- يعنى : آن راز از جمله عيول باشد و يا نباشد، در هر دو صورت ، فاش ‍ كردن آن ناپسند است .
160- شامت : شماتت كننده .
161- ساده زنخ : چانه بى مو، صورت بى ريش .
162- مراء: ستيزه كردن .
163- كسى او را ملزم نمى تواند كرد: كسى نمى تواند بر او چيره شود. يا او را وادار به پذيرش نظرى كند.
164- بايد توجه داشت - به طورى كه گذشت - آنچه كه در اينجا آمده مذمت ((افراط و زياده روى )) در مزاح است : نه نهى از آن . در روايات فراوانى مزاح كردن از صفات نيك مؤ منين به شمار آمده و بدان توصيه شده است . از پيامبر گرامى روايت شده كه : ((انى لاءمزح و لا اقول الا حقا)) (محجة البيضاء، ج 5، ص 232) يعنى : من مزاح نمى كنم (و در مزاح خود) جز سخن حق چيزى نمى گويم . يكى از مصاديق اين روايت داستان مزاح پيامبر صلى الله عليه و آله با پيرزنى است كه پيامبر بدو فرمود: پيرزنان وارد بهشت نمى شوند. هنگامى كه پيرزن از شنيدن اين سخن پيامبر نگران شد و خواست تا بگريد، حضرت فرمود: تو آن روز پير نخواهى بود. آنگاه به آيه هاى 35 و 36 سوره واقعه استناد فرمودند: ((انا انشاناهن انشاء فجعلناهن ابكارا.)) يعنى : همانا ما آنان را از نو خلق مى كنيم و دوشيزه قرارشان مى دهيم . و بديهى است كه اين هر دو سخن پيامبر، كلام حق است . نيز در حديث ديگرى از پيامبر است كه : ((و ما من مؤ من الا و فيه دعابه )) (بحارالانواز، ج 76، ص 60) يعنى : هيچ مؤ منى نيست مگر اينكه وجود او آراسته به مزاح و شوخى است . پس مزاح به خودى خود از صفات نيك است و فقط زياده روى در آن ناپسند و زشت است . در متن معراج السعاده در ذيل اين صفت ، به آيه 81 سوره توبه استشهاد شده : ((فليضحكوا قليلا وليبكوا كثيرا)) يعنى كم بخندند و بسيار گريه كنند. غافل از اينكه خطاب اين آيه به منافقين است و در مقام انذار از عذاب اخروى است كه در انتظارشان است و به اعتراف همه مفسرين به هيچ وجه روى سخن با مؤ منين نيست . نيز مضارع بودن فعل ، مؤ يد اين نكته است .
165- غيبت بكنايه مثل آنكه بگوئى الحمدلله كه ما مبتلا بهم نشينى ظلمه يا بحب رياست نيستيم ، يا آنكه بگوئى نعوذبالله از بيشرمى ، يا خدا ما را محافظت كند از بيحيائى و امثال اينها، و غرض كنايه شخصى باشد كه مرتكب اين اعمال باشد.
166- آنچه بين () آمده حاشيه مرحوم مؤ لف است .
167- اين دو بيت از سعدى است (رك : بوستان ، باب هفتم ، حكايت 13). مضمون مصراع دوم را به عبدالله بن مبارك مروزى ، زاهد سده دوم هجرى نسبت داده اند، كه سعدى آن را به نظم كشيده و مفهوم آن چنين است : بهتر آن است كه ثوابهاى مرا مادرم ببرد؛ چه ، غيبت كننده ثوابهاى خويش را به غيبت شده حوالت مى كند. حكايت از اين قرار است كه : ((به نزديك عبدالله مبارك حديث غيبت همى رفت . گفت اگر كسى را غيبت كردمى ، پدر و مادر را كردمى كه ايشان اولى ترند به حسنات من .)) (بوستان ، به تصحيح مرحوم دكتر يوسفى ، ص 380، به نقل از ترجمه رساله قشيريه .)
168- هاتك جلباب حيا: آن كس كه پرده حيا را بدرد. شخص بى حيا.
169- و ظاهر بعضى روايات تجويز غيبت اوست مطلقا، منه ره
170- توريه يعنى گفتن سخنى كه دو معنى داشته باشد يك معنى از آن راست باشد كه تو قصد آن كنى ، و معنى ديگرش واقع نباشد كه شنونده از آن بفهمد، يا آنكه خبر را تبديل بانشاء كنى مثلا ظالمى از مكان كسى از تو سؤ ال كند بگو خدا بهتر مى داند كجا است ، يا بگو سراغ او را در مسجد بگير، اگر دانى كه در مسجد نيست ، يا آنكه در خانه بيايند بسراغ كسى و آنكس در خانه است و ميخواهى بگوئى نيست انگشت خود را در موضعى از زمين بگذار يا به سوراخ ديوارى و بگو اينجا نيست يعنى در اين موضع انگشت من نيست يا اگر از گناهى كه كرده و از تو استفسار كنند بگو خدا نخواسته باشد. يا استغفرالله ، يا پناه بخدا ميبرم . اگر چنين كارى كرده باشم ، يا اگر سخنى در حق كسى گفته باشى و خواهى بانكار دفع ملال و مفسده او را بكنى بگو احترام شما از آن بيشتر است كه چنين سخنى در حق شما توان گفت ، و امثال اينها كه غالب آنها انشاء است و خبر نيست .
171- آنچه بين () آمده ، حاشيه مرحوم مولف است . در مورد توريه و دليل آن رك : - ((فلسفه اخلاق )) مرتضى مطهرى ، صدرا، چ سيزدهم ، 1373، صص 82 تا 89.
172- ترجمه : تو هزار معبود غير از خداوند دارى كه فرمان آنان را اطاعا مى كنى و مدعى توحيد (پرستش خداوند) هستى !؟
173- ابكى ، ابكى : مى گريم ، مى گريم .
174- ترجمه بيت اول : از دروغگويى در سخن بپرهيز، تو بنده اى هستى كه نفس خود را مى پرستى ، بيت دوم : به بيان (اياك نستعين ) عادت كرده اى و حال آنكه از غير خدا طلب يارى مى كنى .
175- وصمه : ننگ و عيب .
176- موصوم : معيوب .
177- آيه 83 سوره يوسف . ترجمه : (هنگامى كه برادران يوسف داستان ديدار يوسف در مصر را براى پدر تعريف كردند. حضرت يعقوب گفت :) ((اين سخن شما نيز حقيقت ندارد، بلكه از وهميات نفس چيزى بر شما غلبه كرده است .))
178- ارسلان : شير.
179- يعنى اگر مورد مدح و ستايش قرار گرفته شود خوشحال شود، ولى در باطن از اين خوشحالى دلگير باشد.
180- آنچه بين () آمده ، حاشيه مرحوم مؤ لف است .
181- گاو عنبر: ماهى عنبر. جانورى آبزى كه ماده خوشبوى عنبر از روده او ترشح مى كند. ((گاو عنبر)) در نسبت به شخص مالدار، كنايه از بسيارى بخشش است . يعنى اگرچه شخص ثروتمند بسيار بخشنده باشد.
182-
اى كرده به علم مجازى خوى   نشنيده ز علم حقيقى بوى
سرگرم به حكمت يونانى   دلسرد ز حكمت ايمانى
در علم رسوم چه دل بستى   بر اوجت اگر ببرد پستى
ز مقاصد آن مقصد ناياب   ز مطالع او طالع در خواب
راهى ننموده اشاراتش   دل شاد نشد ز بشاراتش
تا كى ز شفا شفاطلبى   وز كاسه زهر دواطلبى
اندر پى اين كتب افتاده   پشتى به كتاب خدا داده
تا چند زنى ز رياضى لاف   تا كى افتى به هزار گزاف
از علم رسوم چه مى طلبى   اندر طلبش ز چه مى پويى
علمى بطلب كه تو را فانى   سازد ز علايق جسمانى
علمى بطلب كه نمايد راه   وز سر ازل كندت آگاه
علمى كه مجادله را سبب است   نورش ز چراغ ابولهب است
علمى بطلب كه گزافى نيست   اجماعى است و خلافى نيست
آن علم تو را ببرد به رهى   كز شرك جلى و خفى برهى
رو كن به شريعت مصطفوى   دل ده به طريقت مرتضوى
(حاشيه مرحوم مؤ لف .)
183- شهيق : گرداندن صداى گريه در گلو. نهيق : بانگ خر.
184- معاقب : مبتلا به عقوبت ، گنهكار. در متن معراج السعاده - ص 654 - ((معاتب )) آمده يعنى آن كس كه مورد عتاب واقع شده .
185- ملوم : سرزنش و ملامت شده .
186- در اينجا ذكر ششمين گروه از مغرورين به پايان رسيد. آنچه كه در پايان اين مقال ذكر آن ضرورى مى نمايد، توضيح اين نكته است ، كه مغايرت بخشى از اعتقادات و روش سلوك فرقه هاى صوفيه با تعاليم و معتقدات شرع مقدس اسلام ، موجب مخالفت مرحوم مؤ لف - و البته صاحب معراج السعاده ، مرحوم حاج ملا احمد نراقى - و بسيارى از علماى شيعه و ديگر مذاهب اسلامى با آنان شده است . در آثار بزرگانى كه به نقد يا مخالفت با آيين تصوف پرداخته اند به نكاتى اشارت رفته كه ما به ناچار جهت آگاهى خوانندگان به ذكر پاره اى از آنها مى پردازيم . شايد از مهمترين مواردى كه همواره در صدر دلايل مخالفت انديشمندان مسلمان و به ويژه شيعى مذهب قرار داشته ، رواياتى است كه از ائمه عليهم السلام نقل شده و در آنها شيوه تصوف مورد نكوهش واقع شده است . از جمله اين احاديث ، روايتى است كه در ((سفينه البحار)) از امام صادق (عليه السلام ) آمده است : قال (عليه السلام ): انهم اعداونا فمن مال اليهم فهو منهم و يحشر معهم ... الا فمن مال اليهم فليس منا و انا منهم براء و من انكرهم و رد عليهم كان كمن جاهد الكفار بين يدى رسول الله صلى الله عليه و آله (سفينه البحار، چ بيروت ، ج 2، ص 57) ترجمه : امام صادق (عليه السلام ) فرمودند: همانا آنان (صوفيان ) دشمنان ما هستند. پس هر كس بديشان بگرود از آنان خواهد بود و در قيامت نيز در جمع آنان محشور خواهد شد... آگاه باشيد، هر كس كه بديشان گرويد از ما نيست و ما از آنان بيزاريم و هر كس عقايد و روش آنان را انكار كند و مطرودشان بدارد همانند كسى است كه در كنار پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با كافران جنگيده است . همچنين در همانجا آمده كه وقتى درباره عقايد و روش سلوك ابوهاشم كوفى ، كه به تصريح بيشترين تذكره ها نخستين كسى است كه صوفى ناميده شد، از امام صادق (عليه السلام ) سوال كردند، آن حضرت فرمودند: ((انه كان فاسد العقيده )) (همان ماءخذ) علاوه بر اين دو روايت كه در ((سفينه البحار)) آمده مناظره اى ميان امام صادق (عليه السلام ) و سفيان ثورى ، از صوفيان قرن دوم و شاگرد ابوهاشم كوفى ، روى داده كه تفصيل آن در ((تحف العقول )) ابن شعبه حرانى و همچنين مجلد 70 بحارالانوار آمده است . امام (عليه السلام ) در برخوردى كه با سفيان و اطرافيان وى دارد مفصلا به طرد عقايد صوفيان پرداخته و آنان را محكوم به گمراهى داسته است . ابتدا در پاسخ به طعنه سفيان ثورى به نوع لباس آن حضرت با استناد به سيره پيامبر صلى الله عليه و آله و ذكر دلايلى چند وى را مجاب كرده و آنگاه به تبيين مفهوم واقعى زهد در قرآن پرداخته و با استشهاد به روش زندگانى پيامبر و ياران آن حضرت ، نظير سليمان و ابوذر، آنان را زاهدترين مردم معرفى مى كند. سپس ‍ به سفيان و گردآمدگان پيرامون او يادآور مى شود كه زهد و طريقت آنان با زهد پيامبر و ياران وى ، كه برگرفته از مفاهيم و دستورات قرآن بوده ، مغاير است . امام (عليه السلام ) دليل اين دوگانگى را خطاى آنان در فهم دقيق آيات قرآن مى داند و در پايان از آنان مى خواهد كه به همان حلال و حرام خداوند بسنده كنند و آنچه را كه نمى دانند به عالمان واگذارند و بكوشند كه ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه قرآن را دريابند تا در فهم آيات الهى دچار خطا نشوند. (رك : تحف العقول ، اسلاميه ، 1384 ق ، صص 369 - 363 نيز: بحارالانوار، ج 70، ص 122.) اگرچه آغاز تشكل تصوف را، اوايل قرن دوم هجرى دانسته اند - و حق نيز همين است - ولى در پاره اى از مآخذ گزارشاتى مبنى بر وجود چنين انديشه اى در جامعه مسلمين ، آن هم در سال هاى آغازين رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله آمده كه آن حضرت با آن به شدت برخورد كرده اند. در حديث است كه روزى پيامبر از عثمان به مظعون - از مسلمانان صدر اسلام كه انزوا اختيار كرده و پيوسته مشغول نماز و ذكر بود - به خشم آمد و خطاب به او فرمود: من پيام آور رهبانيت نيستم ، دين من دين آسان است . خود روزه مى گيرم ، نماز مى خوانم و با همسرم مى آميزم . آن كس كه آيين مرا دوست دارد، بايد از من پيروى كند. (رك : وسائل الشيعه ، ج 3، ص 68) بر همين اساس بسيارى از بزرگان شيعه و ديگر مذاهب اسلامى در آثار و مكتوبات خويش ، صريحا به مخالفت با صوفيگرى پرداخته اند. مرحوم محدث نورى ، صاحب مستدرك الوسائل ، تصوف معروف اصطلاحى را، مذهبى دانسته كه پيروان و معتقدان آن به منظور تهذيب و تطهير نفس از رذايل به آرايش به محاسن اخلاقى و رياضت هاى غير شرعى مى پردازند.
وى ضمن حرام دانستن اين گونه رياضتها، بر آن است كه منظور مرحوم شيخ انصارى از ((حرمت تزكيه نفس به طرق غير شرعى )) - كه در كتاب مكاسب محترمه - آمده . همين رياضتهاى صوفيان است . ايشان به اشاره به آثار و تاليفات صوفيه و اعتراف به وجود مفاهيم مفيد و ارزشمند موجود در اين گونه آثار، بخش عظيمى از مطالب آنها را دروغها و مقامات ساخته و پرداخته اى صوفيان و ادعاهاى بى اساسى مى داند كه هيچ پيامبرى و يا امامى مدعى آن مقامات نبوده است . او معتقد است كه عالمان ربانى و عارفان حقيقى هيچ گاه به عادت صوفيان در پى شيخ و مرشد نبوده ، بلكه همواره به قرآن و سنت تمسك جسته و پيروى از امام معصوم را بر خويش ‍ لازم دانسته اند. مرحوم محدث نورى به عنوان دانشمندى حديث شناس ، بر اين باور است كه اگر تحقيقى دقيق و فراگير در گستره احاديث معصومين عليهم السلام و مقايسه اين احاديث با گفتار بزرگان و مشايخ صوفيه ، برگرفته از مضامين اين روايات است . در عين حال ، وى صوفيان را جماعتى مى داند كه در پى دست يافتن به معرفت هستند؛ ولى در جهت دست يازى به اين هدف مقدس دچار خطا و انحراف شده اند (رك : مستدرك الوسائل ، چ سنگى ، ج 3، تهران 1321 ق .، صص 328 - 333) از ديگر عواملى كه بيشتر علما را بر آن داشته تا با تمسك به شواهد و نمونه هاى فراوان به نظم يا نثر مذهب تصوف همت بگمارند. آميزش اصول و مبانى صوفيگرى ، به ويژه روش سلوك و رياضت آن ، با مكاتب فلسفى و عرفانى غير اسلامى ، نظير هند، يونان و چين است . برخى از محققين مسلمان و حتى مستشرعين كوشيده اند تا با ارائه دلايل و شواهد بسيارى اين واقعيت را كه اسلام و تصوف دو چيز جداى از يكديگر هستند، به اثبات برسانند. (براى نمونه رك : ((تصوف و تشيع ))، هاشم معروف الحسنى ، ترجمه م ، عارف ؛ بنياد پژوهش هاى اسلامى ، 1369. به ويژه صص 328، 291. نيز: تاريخ تمدن ، ويل دورانت ، ج 4، بخش اول ، صص 329 و 330. نيز: تاريخ جامع اديان ، جان . بى . ناس ، ترجمه على اصغر حكمت ، تهران 1370. صلى الله عليه و آله 762 و 756) همچنين پاره اى از مستشرقان نيز صوفيگرى را در عين اتكا به قرآن ، مذهبى غير اسلامى دانسته اند. كه در روشها و اصول ، از قوانين اسلامى تجاوز كرده است . انديشمندان و محققان غير مسلمان ، عموما به اين نكته تصريح كرده اند كه صوفيگرى ، از همان ابتدا - قبل از قرن دوم هجرى - به شيوه هاى مذهبى و روحانى راهبان مسيحى و زاهدان هندى و يونانى نظر داشته و بعدها، به ويژه در صسده هاى اخير، اين آميختگى ها تصوف را به مذهبى عوام پسند تبديل كرده است . (به عنوان نمونه رك : ((اسلام ))، دومنيك سوردل ، ترجمه الف ، دولتشاهى ؛ اميركبير، 1358، فصل پنجم ) آنچه را كه تا اينجا گفتيم ، به يقين دلايل و اسناد مخالفت مرحوم مولف با فرق صوفيه بود. و توضيح بيش از اين ، از حوصله اين متن خارج است . حسن ختام اين گفتار را توضيحى از انديشمند فرزانه ، استاد محمد رضا حكيمى ، قرار مى دهيم . ايشان كه از جمله محققين ، مدرسين و صاحب نظران فلسفه اسلامى هستند، درباره تصوف و خاستگاه اسلامى آن چنين گفته اند:
((دستگاههاى تصوف و طرائق و نظامات نظرى و علمى متصوفه يك نظام صددرصد اسلامى نيست . و نقاط انحراف از اسلام صحيح و مبادى و مبانى قرآن در آن فراوان است .... در اين مقام اين مقدار هم كه بگوييم زهد اسلامى در پيدايش تصوف مؤ ثر بوده است ؛ مشكلى را حل نمى كند، زيرا اولا: تصوف ريشه هاى غير اسلامى دارد. ثانيا: اين زهد به نحوه اكمل ، در مردانى چون ابوذر غفارى ، عمار ياسر، مسلم بن عوسجه ، حبيب بن مظاهر، ميثم تمار، رشيد هجرى ، حجر بن عدى ، سعيد بن جبير، و همانند آنها بوده است . با اينكه اين مردان - كه نمونه كامل يك مسلمان بوده اند - هم واجد معارف باطنى و جهات تربيت قلبى بوده اند. و هم سر سوزنى گرايش صوفيانه و شطح عرفانى و ادعا و ترك عمل به سنت و اهمال در تكاليف شرعى و سستى در اقدامات اجتماعى و حماسه ها و مبارزه ها نداشته اند. ثالثا: زهد اسلامى تا هنگامى اسلامى است كه تغيير شكل ندهد و از مقررات اسلامى عدول نكند. بايد افزود كه مقصود از اين اشاره نفى تاثير مسائل و معارف اسلامى و قرآنى در تصوف نيست ، بلكه مقصود اشاره به عدم مطاقبت كلى اسلام است با تصوف ... نيز ياد مى كنم كه آن چه در اين ارزيابى تصوف - به اشارات - گفتيم ، به معناى نفى ، ذوق ، معرفت و اهميت تربيت قلب در اسلام نيست . دانايان راه گفته اند كه براى تحصيل معرفت بايد سير الى الله كرد. ليكن سير متشرعانه غير از سلوك صوفيانه است .)) (تاريخ فلسفه در جهان اسلامى ، حنا الفاخورى و خليل الجر، ترجمه عبدالمحمد آيتى ، توضيحات از محمد رضا حكيمى ، انتشارات علمى و فرهنگى ، چ سوم ، صص 778 و 777)
علاقمندان براى آگاهى بيشتر علاوه بر موارد ياد شده در ضمن گفتار فوق مى توانند به آثار فراهم آمده در اين زمينه به ويژه كتاب (كسر اصنام الجاهليه ) از صدر المتاءلهين شيرازى - كه كتاب شناسى آن قبلا آمده - مراجعه كنند. نيز رك :
- عارف و صوفى چه مى گويند، آيت الله ميرزا جواد آقا تهرانى ، بنياد بعثت ، 1369
- عرفان و تصوف ، داود الهامى ، مكتب اسلام ، 1374.
187- جل : پالان .
188- مفاجات : نابهنگام ، ناگهانى .
189- عروض : عارض شدن ، پيش آمدن .
190- آيه 31 سوره نساء، ترجمه : ((چنانچه از گناهان بزرگى كه از آنها نهى شده ايد پرهيز كنيد گناهان (ديگر) شما را مى بخشيم .))
191- مراتب شتى : درجات گوناگون و متنوع .
192- مجبول : سرشته .
193- آيه 4، سوره احزاب . ترجمه : ((خداوند دو قلب در بدن يك مرد قرار نداده است .))
194- آيه 91 سوره انعام .
195- آيه 14 سوره قيامت . ترجمه : ((آدمى خود بر نيك و بد خويش آگاه است .))
196- بخشى از آيه 2 و 3 سوره طلاق . ترجمه : ((هركس ترس از خدا را پيشه كند خداوند راه خروج از مشكلات زندگى را بر او مى گشايد و از جايى كه تصور آن را نمى كند، بدو روزى مى رساند. و هر كس بر خدا توكل كند خداوند (در حمايت و كفايت ) براى او كافى است ؛ چه ، امر خداوند (بر همه چيز) جارى است و خداوند براى هر چيز اندازه اى معين كرده .))