مقامات العليه
(مختصر معراج السعاده نوشته ملا احمد نراقى )

خاتم المحدثين حاج شيخ عباس قمى (ره)

- ۱۰ -


هفتم : مغرورين از طايفه اغنيا و مال دارانند و غرور ايشان نيز از راه هاى بسيار است ، بعضى گمان كنند كه اقبال و سعه دنيايى نتيجه قرب بخدا است و به اين سبب خود را بر فقرا ترجيح دهند و نمى دانند كه :
عيب الشافعى بثيابه فقال :

فان كان ثوبى فوق قيمته الفلس   فلى فيه نفس دون قيمته الاءنس
فثوبك شمس تحت انوارها الدجى   و ثوبى ليل تحت ظلمته شمس
# # #
مردى كه هيچ جامه ندارد به اتفاق   بهتر ز جامه اى كه در او هيچ مرد نيست
# # #
نه منعم بمال از كسى بهتر است   خر ار جل (187) اطلس بپوشد خر است
و غرور اين جماعت در طايفه دوم بشرح رفت ، برخى ديگر سعى در ساختن مساجد و مدارس و رباط و امثال اينها نمايند لكن مضايقه ندارند از صرف مال حرام در آن بلكه بسا باشد زمين مدرسه و مسجد يا آلات و ادوات آن را به غصب و قهر گيرند و بجز ريا و شهرت باعثى ديگر ندارند.
و گروهى ديگر دست به بذل و عطا و صدقات گشايند اما سعى ميكنند كه مال ايشان بشخص معروف يا بكسى برسد كه در مجامع زبان بمدح و شكر ايشان گشايند و بفقراى گمنام هيچ نمى دهند يا آنكه صرف راه حج و زيارت خود يا يكى از منسوبين خود ميكنند كه موجب اشتهار ايشان گردد، و قومى ديگر مال بسيار از ممر حلال و حرام جمع نموده و در محافظت آن نهايت سعى بجا آورند و غايت امساك در صرف آن دارند بلكه بسا باشد كه در حقوق واجبه از خمس و زكوة تقصير مينمايند و اما در عباداتى كه پاى مال در ميان نباشد جد و جهد بكار برند غافل از آنكه صفت بخل مهلك است و دفع آن واجب است .
و بالجمله مغرورين از هر طايفه بسيار است و طالبين سعادت بايد در مقام احتراز از آفات غرور باشند و از ذكر اين كلمات رنجيده نشوند چه آنكه پند حكيم عين صواب است و محض خير ((فرخنده بخت آنكه به سمع رضا شنيد.)) و اگر العياذ بالله باعث رنجش و افسردگى است ، كلام را ختم كرده و عذر خواهيم و گوئيم :
گر خاطر شريفت رنجيده شد ز حافظ   بازآ كه توبه كرديم از گفته و شنيده
24- طول امل
صفت بيست و چهارم ، طول امل است كه عبارتست از اميدهاى بسيار در دنيا، و آرزوهاى بسيار دراز و توقع زندگانى در دنيا و بقاى در آن .
بيا كه قصر امل سخت سست بنياد است   بيار باده كه ايام عمر بر باد است
نصيحتى كنمت ياد گير و در عمل آر   كه اين حديث ز پير طريقتم ياد است
مجو درستى عهد از جهان سست نهاد   كه اين عجوزه عروس هزار داماد است
و سبب اين صفت دو چيز است يكى جهل و نادانى ؛ چه ، جاهل اعتماد مى كند بر جوانى يا صحت مزاج خود و بعيد ميداند مرگ را در عهد شباب و حالت صحت مزاج و غافل است از مردن اطفال و جوانهاى بيشمار كه هر روز جنازه آنها را بر دوش كشيده و به قبرستان مى آورند و بيچاره ملاحظه نمى كند كه اگر اهل شهرش را بشمارند صد يك آن ، پير نيستند و پيش از آمدن زمان پيرى به چنگ مرگ گرفتار گشته اند تا يك نفر پير مى ميرد هزار نفر جوان و طفل مرده اند و نيز غافل است از مردن به مرگ هاى مفاجات (188) و عروض (189) مرگهاى ناگهانى كه از براى آنها وقتى مخصوص نيست .
دوم محبت دنياى دنيه و انس به لذات فانيه است چه ، انسان ماداميكه گرفتار اين محبت و انس باشد مفارقت از آنها گران است بر او لهذا دل او بزير بار فكر مردن كه هادم لذات است نميرود، و اگر گاهى در دل او خطور كند خود را بفكر ديگر مى اندازد، و از مشاهده كافور و كفن كراهت دارد و اگر احيانا بياد آخرت بيفتد شيطان و نفس اماره او را بوعده فريب دهند كه هنوز تو در اول عمرى و حال چندى بكامرانى و جمع اسباب مشغول باش تا بزرگ شوى در آنوقت توبه كن و مهياى كار آخرت شو، و چون بزرگ شود گويد حال جوانى هنوز بجاست تا وقت پيرى ! چون پير شود گويد: انشاء الله اين مزرعه را آباد كنم يا اين دختر را جهازگيرى نمايم يا اين خانه را تمام نمايم بعد از آن دست از دنيا كشم و در گوشه اى بفراغت مشغول عبادت شوم و هر شغلى كه تمام شود شغلى ديگر روى ميدهد و هر روز امروز و فردا ميكند كه ((ناگهان بانگى بر آمد خواجه مرد)) و اين بيچاره غافل است از اينكه آنكه او را وعده فردا ميدهد فردا هم با اوست و آنكه فراغت از شغل دنيا حاصل نمى شود، و فارغ كسى كه يكبارگى دست از آن بردارد.
و علاج آن بمعالجه مرض حب دنيا است كه گذشت و بملاحظه احوال اين عاريت سرا و بى وفائى آن :
چه آنكه جهان ملك جاويد نيست   ز دنيا وفادارى اميد نيست
و استماع كند مواعظ و نصايح ارباب نفوس مقدسه را و تاءمل كند كه شايد تخته تابوت او امروز در دست نجار است يا كفن او از دست نساج برآمده يا خشت لحد او از قالب برون شده باشد، پس چاره اى در كار خود كند و بگويد:
مالك فى الخيمه مستلقيا   قد نهض القوم و شدوا الرحال
يعنى :
كاروان رفت و تو در خواب و بيابان در پيش   كى روى ؟ ره ز كه پرسى ؟ چه كنى ؟ چو نباشى ؟
كوتاهى آرزو
و ضد آن قصر امل است ، كه كم اميدى بدنيا باشد، و اين شعار اهل ايمان و سيرت خوبان و نيكان است ، و حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند كه چون صبح كنى فكر شب را مكن و ذخيره بردار از دنياى خود براى آخرت و از زندگانى براى مرگ و از صحت مندى خود براى روز بيمارى چه ميدانى كه فردا براى تو چه خواهد گذشت نام تو در ميان چه طايفه اى خواهد بود.
سال ديگر را كه ميداند حساب   در كجا شد آنكه با ما بود پار
روزى بعرض آنحضرت رسيد كه اسامه كنيزى بوعده يكماه خريده است ، فرمود: همانا اسامه بسيار دراز اميد است كه اميد حيات يكماه بخود دارد.
و مخفى نماند كه مردمان در طول و قصر امل مختلفند، گروهى هرگز خيال مرگ نمى كنند، و بعضى ديگر گاهى خيال ميكنند اما اميد زندگانى را تا سن طبيعى دارند، و در كمتر از آن مرگ را تصور نميكنند، و بتحصيل معيشت صد سال بلكه دويست سال مى پردازند، و برخى ديگر زياده از عمرى كه بسيارى از مردم دارند توقع ندارند، و همچنين تا بكسى ميرسد كه فكر زياده از يك سال را نميكند و اميد آينده را بخود ندارد، و اين شخص بالنسبه و بمراتب سابقه قصيرالامل است ، و از اين بهتر كسى است كه در فكر بيش از يك شبانه روز نيست و بالاتر از اين كس ، آن است كه هميشه مرگ در نظر او حاضر است و چنين كسى هر نمازى كه ميكند نماز وداع كنندگان دنيا است ، لكن اكثر مردمان خصوص در اينزمان طول امل برايشان غالب شده كه بالكليه از ياد مرگ بيرون رفته و هر چه سن ايشان زيادتر و به سفر آخرت نزديكتر ميشوند حرص و طول امل ايشان زيادتر ميگردد چنانكه در حديث نبوى صلى الله عليه و آله و سلم اشاره به آن شده و در اكثر پيران عصر خود نيز مشاهده ميكنيم .
مار بودى اژدها گشتى نگر   يك سرت بود اين زمانى هفت سر
پس كسى كه سن او بحد چهل سالگى رسيد ديگر فكر دنيا كردن او از غفلت است و فريب شيطان است چه ايام لذت و كامرانى گذشت و روزگار نشاط و شادمانى بسر آمد و هر روزى عضوى از او كوچ مى كند و بيچاره از آن غافل و در فكر باطل است
چو دوران عمر از چهل درگذشت   مزن دست و پا كآبت از سر گذشت
چو باد صبا بر گلستان وزد   چميدن درخت جوان را سزد
نزيبد تو را با جوانان چميد   كه بر عارضت صبح پيرى دميد
دريغا كه فصل جوانى گذشت   به لهو و لعب زندگانى گذشت
و بدان كه هر كه زيادتر از ضرورى سال خود جمع مى كند طول امل دارد، و همچنين هر كه امور او متفرق و با مردم محاسبه و معامله دارد كه زمان آن طول مى كشد و با وجود اين مضطرب نيست طويل الامل است ، و علامت قصر امل آن است كه امر خود را جمع آورى نمايد مانند كسى كه اراده سفرى نمايد و سعى از براى جمع قوت زيادتر از يكسال بلكه چهل روز خود را نكند و ساير اوقات خود را صرف طاعت و عبادت نمايد، و علاج طول امل ياد مرگ است ، چه خيال مردن آدمى را از دنيا دلگير و دل را از دنيا سير مى سازد، و از اين جهت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بسيار ياد آوريد شكننده ى لذت ها را، مروى است كه هيچ خانواده اى نيست مگر آنكه ملك الموت شبانه روزى پنج مرتبه ايشان را بازديد مى نمايد و عجب است از آدميزاد خيره سر يقين به مرگ و رفتن در قبر دارد و از خواب غفلت بيدار نمى شود و در فكر كار آنجا نمى باشد
خانه پرگندم و يك جو نفرستاده بگور   غم گورت چو غم برگ زمستانى نيست
پس كسى كه داند عاقبت او مرگ است و خاك قبر بستر او است و كرم و مار و عقرب همنشين او و زير زمين جايگاه او است سزاوار است كه حسرت او بسيار و اشك چشمش پيوسته جارى بر رخسار باشد و فكر و ذكرش منحصر در همين بليه باشد.
باغبانا! زخزان بى خبرت مى بينم   آه از آنروز كه بادت گل رعنا ببرد
رهزن دهر نخفته است مشو ايمن از او   اگر امروز نبرده است كه فردا ببرد
پس بر هر طالب نجاتى لازم است كه هر روز گاهى مردن را ياد آورد و زمانى متذكر گردد حال امثال و اقران و يار و دوستان را كه از دنيا رفته و در وحشت آباد گور تنها خفته اند ياد آورد صورت و هيئت آمد و شد ايشان را فكر كند كه حال چگونه خاك صورت ايشان از هم ريخته و اجزاى ايشان در قبر از هم پاشيده زنانشان بيوه و گرد يتيمى بر چهره اطفالشان نشسته و خانه ها از ايشان خالى مانده و نامشان از صفحه روزگار برافتاده پس يك يك از گذشتگان را بخاطر گذراند و ايام حيوة و خنده و نشاطشان را يادآورى نمايد و اميد و آرزوها و سعى ايشان را در جمع نمودن اسباب زندگانى تصور نمايد.
ز دوران ملك پدر ياد كن   دل از بند انديشه آزاد كن
كنون روزگارش به جائى نشاند   كه بر يك پشيزش تصرف نماند
پس ياد كند كه الحال در قبر مفاصلشان از هم جدا شده ، زبان گفتارشان خموش و خورش مار و مور گشته و دهانهايشان پر از خاك گشته ، پس اى جان برادر لختى بقبرستان رو و بر خاك دوستان گذر كن و بر لوح مزارشان نگاه اعتبارى بنما و تفكر كن كه در زير قدمت بفاصله دو ذرع چه خبر و چه صحبت است . سعدى :
زدم تيشه يكروز بر تل خاك   بگوش آمدم ناله دردناك
كه زنهار اگر مردى آهسته تر   كه چشم و بناگوش و روى است و سر
جهاندار بودم من اندر جهان   شدستم برابر به خاك اين زمان
پس چون بنظر اعتبار نگرى رفقايت را بينى كه با خاك تيره يكسان گشته ، و آشنايان را نگرى كه ناله حسرتشان از فلك گذشته ترك دوستى گفته اند و روى از ما نهفته اند، پدرانند مهر پدرى بريده ، مادرانند دامن از اطفال كشيده ، برادرانند برادرى را فراموش ‍ كرده ، و گردنكشانند سر بگريبان مذلت كشيده ، سلاطين و تاجورانند كه نيم خشتى در زير سر نهاده ، لشكر كشانند تنها و بيكس مانده ، يوسف جمالانند كه كرمها بر صورتشان آرميده ، نو دامادانند كه بعوض زلف عروسان مار سياه در گردن پيچيده ، عروسانند كه در حجله قبر هم آغوش مار و مور گرديده تاجرانند كه بيسود و سرمايه در حجره قبر افتاده و هكذا
هر آن ذره كه آرد تندبادى   فريدونى بود يا كيقبادى
كفى گل در همه روى زمين نيست   كه در وى خون چندين آدمى نيست
پس بعد از آن به عاقبت كار خود تاءمل كن كه تو نيز مثل ايشان خواهى گشت و عمرت بسر آيد و علامت مرگ در تو ظاهر شود و اطباء از معالجه ات دست كشند اعضايت از حركت باز ماند و عرق مرگ بر جبينت ظاهر گردد و ملك الموت به امر پروردگار بجهت قبض روح تو آيد و خواهى نخواهى چنگال مرگ بر جسم ضعيفت افكند و ميان جسم و جانت جدائى اندازد و دوستان و برادرانت ناله حسرت در ماتمت ساز كنند و احباء و ياران بمرگ تو گريه آغاز كنند، پس بر مركب تابوت سوارت كنند بزندان گورت برند و در وحشت آباد گور تو را تنها گذاشته و برگردند! چون چندى به امثال اين افكار پردازى بتدريج آمالت كم گردد و مهياى سفر آخرت ميگردى و غنيمت ميشمرى چند روزه ايام زندگى و صحت و جوانى و غنا و فراغت خود را. سعدى :
شنيدم كه يكبار در دحله اى   سخن گفت با عابدى كله اى
كه من فر فرماندهى داشتم   به سر بر كلاه مهى داشتم
چو طالع مدد كرد و بخت اتفاق   گرفتم ببازوى دولت عراق
طمع كرده بودم كه كرمان خورم   كه ناگه بخوردند كرمان سرم
بكن پنبه غفلت از گوش هوش   كه از مردگان پندت آيد به گوش
و يناسب فى هذا المقام اشعار الحكيم الخاقانى :
هان اى دل عبرت بين از ديده نظر كن هان   ايوان مدائن را آيينه عبرت دان
پرويز كه بنهادى بر خوان تره زرين   زرين تره كو برخوان ، رو ((كم تركوا)) برخوان
25- گناهكارى و اصرار بر معاصى
صفت بيست و پنجم ، گناهكارى و اصرار بر معاصى حضرت بارى و عدم پشيمانى از گناهان است ، مروى است كه جناب اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمودند كه دندان خود را بخنده ظاهر مساز و حال آنكه اعمال قبيحه از تو صادر شده و شب ايمن مخواب و حال آنكه گناه از تو سر زده باشد، و از جناب صادق (عليه السلام ) است كه فرمود: كسى كه قصد گناهى نمايد مبادا كه پيرامون آن گردد چه بسيار باشد كه از بنده گناهى سر زند و پروردگار او را ببيند پس بفرمايد قسم بعزت و جلال خودم كه بعد از اين تو را نيامرزم و نيز روايت شده كه عمل بد زودتر در صاحب خود اثر ميكند از كارد در گوشت ، و اخبار درين معنى بسيار است ، پس زنهار گمان ميكنى كه ممكن باشد كه به وبال گناه خود گرفتار نشوى ببين چگونه حقتعالى از ترك اولائى از پيغمبران نگذشت و از ايشان مؤ اخذه فرمود، آيا به گوشت نرسيده است كه جدت حضرت آدم صفى كه مسجود ملائكه بود به سبب يك ترك اولائى او را از بهشت بيرون كردند و حلل و زيور بهشتى از او گرفتند پس آدم (عليه السلام ) بعد از آن ترك اولى مدت دويست سال گريست تا خدا توبه او را قبول كرد، پس هرگاه مؤ اخذه شوند يكى از مقربان درگاه الهى بسبب يك ترك اولى پس چگونه خواهد شد حال ديگر آنكه هر روز گناهان از ايشان سر مى زند و آنرا سهل مى شمارند.
جائيكه برق عصيان بر آدم صفى زد   ما را چگونه زيبد دعوى بيگناهى
و بعلاوه اين معاصى كثيره آنكه بسبب يك طاعت ناتمام خود طمع غفران و دخول در جنان دارند و چه خوش فرموده شيخنا البهائى در اين مقام :
جد تو آدم بهشتش جاى بود   قدسيان كردند مر وى را سجود
يك گنه ناكرده گفتندش تمام   مذنبى مذنب برو بيرون خرام
تو طمع دارى كه با چندين گناه   داخل جنت شوى اى روسياه
توبه
و ضد اصرار بر گناه توبه است ، و آن پشيمانى از گناه است از اينجهت كه معصيت حقتعالى است ، و حقيقت آن به سه چيز متحقق ميگردد اول بقوت ايمان و دانستن ضرر گناهان و آنكه آنها حجابند مابين بنده و محبوب دوم پشيمانى و ندامت از كرده خود به اين معنى كه دل او محزون شود بسبب ياد آوردن آن عمل و آرزو كند كه كاش ‍ آن عمل از او سر نزده بود، سوم ترك آنچه مرتكب آن است از معصيت در حال و عزم بر ترك آن در همه عمر و قصد تلافى نمودن آن اگر قابل تلافى باشد پس پشيمانى و عزم بر ترك در قبول هر توبه كافى نيست ، بلكه بايد تدارك حق آن نيز بشود زيرا كه گناهى كه از آدمى سر زده يا محض حق الله است و غير خدا را آن حقى نيست يا حق الناس نيز در آن هست ، و صورت اول نيز بر دو قسم است يا چيزى است كه قضا و تلافى ندارد چون شرب خمر و زدن ساز و امثال اينها پس توبه آن همان پشيمانى و عزم بر ترك آن است ، و يا چيزى است كه قضا دارد و چون نماز و روزه و زكوة و خمس و حج و كفاره و امثال اينها و در اينها بعلاوه پشيمانى و عزم بر ترك قضاى آنها است بقدر امكان ، و صورت دوم كه حق الناس است پس آن حق يا حق مالى است يا بدنى است يا عرض پس اگر مالى باشد و قدرت بر رد آن بصاحبش داشته باشد رد نمايد و اگر تنگ دست است استحلال جويد و اگر قدرت باشد و صاحبش معلوم نيست بفقراء دهد و اگر در صورت تنگدستى صاحبش بحل ننمود ترا يا دست رس به صاحبش ندارى طلب آمرزش كن و افعال حسنه كن از براى صاحبش و تضرع و زارى بدرگاه حقتعالى نما كه صاحبش را در قيامت از تو راضى نمايد و اگر حق بدنى باشد تمكين كن صاحبش را از تو قصاص كند يا به احسان و انعام او را از خود راضى بساز اگر بصاحبش دست رس دارى والا باز همان تضرع بدرگاه خدا و استغفار و عبادات است كه براى صاحبش ، و اگر حق آبروئى باشد مثل آنكه غيبت كرده اى يا بهتان بكسى زده اى يا فحش داده اى يا دلى شكسته اى پس ‍ بايد كه اگر مظنه غيظ صاحب حق نباشد از او استحلال كنى و اگر نه بجهت او استغفار نمائى و در زيادتى افعال حسنه براى او كوشى كه عوض حق او بشود و بايد در بهتان نيز بروى نزد آنكسى كه نزد او بهتان گفته بودى و اقرار بكذب خود نمائى در جميع صورى كه حق الناس است حق الله هم هست و بايد تلافى حق الله نيز به پشيمانى و عزم بر ترك شود.
و بدانكه توبه از معاصى سرمايه سالكين و موجب محبت رب العالمين است ، از حضرت باقر (عليه السلام ) منقول است كه خداوند خوشحال تر مى شود و بتوبه بنده خود از مردى كه در شب تار در بيابانى مركب و توشه خود را گم كرده باشد و ناگاه آنرا پيدا كند و حضرت صادق (عليه السلام ) فرمود: كه خداى تعالى دوست ميدارد از بندگان خود پرگناه و پرتوبه را و مستور نماند كه علماء گفته اند: ((توبه واجب فورى است و بمنزله ترياقست از براى سموم گناهان .)) و تسويف و تاءخير آن مردد است ما بين دو خطر عظيم يكى رسيدن اجل و گذشتن وقت تدارك ، و ديگر تراكم ظلمت هاى معاصى بر دل و مجتمع گشتن آن تا بمرتبه طبع رسد كه قابل محو نباشد چنانچه جناب لقمان به پسر خود فرمود: كه اى فرزند توبه را تاءخير مكن كه مرگ ناگاه رسد، و هر كه تاءخير بيندازد توبه را يكى از دو خطر عظيم مى رسد. اگر زنده ماند دل او را زنگ معصيت ميگيرد و سياه و تيره مى شود و ديگر از آن محو نميگردد و اگر مرگ او را گرفت ديگر مهلت تلافى نمى يابد. پس اى آنكه عمر خود را بعصيان پروردگار صرف كرده اى از خواب غفلت برخيز و فكر كن براى روز رستخيز.
تاكنون كردى گنه ديگر مكن   تيره كردى آب افزونتر مكن
و بدانكه توبه اى كه جامع جميع شرايط باشد در درگاه الهى مقبول است .
و مخفى نماند كه گناهان بر دو قسم است ، كبيره كه ارتكاب آن بدون توبه آدمى را از عدالت بيرون ميبرد و مستحق عقوبت الهى ميكند، و ديگرى صغيره است كه بدون اصرار بر آن از عدالت بيرون نميرود و اگر اجتناب از كبائر كند ارتكاب آنها مقرون بعفو است و حقتعالى بفضل خود آنها را ميبخشد و آراء اكابر در عدد كبائر مختلف است ، شيخنا المحقق شيخ بهائى - زيد بهائه - در شرح حديث سوم از كتاب اربعين اشاره باختلاف آراء اصحاب كرده فرموده كه : قومى گفته اند كه كبيره هر گناهى است كه حقتعالى در قرآن وعده عقاب بر آن فرموده باشد، و بعضى ديگر گفته اند كه كبيره گناهى است كه شارع مقدس از براى او حدى تعيين كرده يا تصريح كرده باشد در او بوعيد و عقاب ، و طايفه ديگر گفته اند كه كبيره هر گناهى است كه اظهار كند كمى اهتمام فاعلش ‍ را به دين ، و ديگران گفته اند كه كبيره هر گناهى است كه معلوم شد حرمت او بدليل قاطع ، و ديگرى گفته كه هر گناهى كه وعيد شديد بر آن در كتاب يا سنت است كبيره است ، و از ابن مسعود روايت شده كه گفت بخوانيد از سوره نساء تا آيه شريفه ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم (190) پس از اول سوره تا اين آيه هر چه نهى از آن شده كبيره است ، و جماعتى گفته اند كه گناهان تمامى كبيره اند بسبب اشتراك آنها در مخالفت امر و نهى شارع ، لكن گاهى اطلاق مى شود صغيره و كبيره بر گناه بالنسبه بمرتبه بالا و پايين او؛ مثل بوسيدن زن اجنبيه صغيره است بالنسبه به مرتبه بالا كه زنا باشد، و كبيره است بالنسبه بمرتبه نازله كه نگاه به شهوت باشد. شيخ جليل امين الاسلام ابو على طبرسى طاب ثراه در كتاب مجمع البيان اينقول را نقل كرده و بعد فرموده همين است مذهب اصحاب ما رضوان الله عليهم چه آنكه آنها گفته اند كه گناهان تمام كبيره است لكن بعضى از آنها بزرگتر از بعضى ديگر است ، و صغيره در ميان گناهان نيست ، بلكه صغيره بودن امر نسبى است كه بالنسبه بگناه بزرگتر صغيره گفته مى شود. انتهى . و قوم ديگر گفته اند كه كبيره هفت است ، شرك بخدا و قتل نفس محترمه ، و رمى زنهاى عفيفه ، و خوردن مال يتيم ، و زنا، و فرار كردن از جهاد، و عقوق مادر و پدر، و در اين باب نيز حديثى از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت كرده اند و بعضى بر اين عدد سيزده گناه ديگر افزوده اند كه آن لواط است و سحر و ريا و غيبت و قسم دروغ و شهادت زور و شرب خمر و ترك احترام كعبه معظمه ، و دزدى و شكستن بيعت امام و اعرابى شدن بعد از هجرت و ناميدى از رحمت خدا و ايمن شدن از عذاب الهى .
(اعرابى شدن : يعنى ساكن شدن در باديه ، و شايد در اين زمان ها رفتن به بلادى باشد كه در آنجا عالمى نباشد، و نتوان در آنجا مسائل دين خود را اخذ نمود، چنانكه علامه مجلسى طاب ثراه فرموده .)
و بعضى چهارده گناه ديگر را اضافه كرده اند: خوردن ميته و خون ، و گوشت حيوانى كه بغير نام خدا ذبح شده باشد در غير ضرورت ، و رشوه گرفتن ، و قمار بازى كردن ، و كيل و وزن را كم كردن ، و يارى ظلمه كردن ، و حبس حقوق مردم بدون پريشانى ، و اسراف در مال ، و مال صرف كردن در حرام ، و خيانت در مال مردم ، و اشتغال به ملاهى مانند دف و تنبور و تار و امثال اينهاء و اصرار بر گناهان ، و اين چهارده گناه در كتاب عيون الاخبار از حضرت امام رضا (عليه السلام ) نقل شده . پس اين ده قول است در ماهيت گناه كبيره ، و نيست از براى هيچكدام دليلى كه نفس بر آن مطمئن شود شايد در اخفاى آن مصلحتى باشد كه عقلهاى ما به آن راه ندارد، چنانچه مخفى شده شب قدر و نماز وسطى و غير اينها و اصحاب حديث نقل كرده اند از ابن عباس پرسيدند از گناهان كبيره كه آيا آنها هفت است ؟ گفت : آنها به هفتصد نزديكتر است تا هفت ، و علامه مجلسى در حق اليقين كلام را در اينمقام فى الجمله بسط داده و فرموده كه والد حقير در بعضى از تصانيف خود آنها را جمع كرده است ، پس هر كه طالب تفصيل است رجوع بكلمات مجلسيين كند.
26- فراموشى از اعمال و غفلت از محاسبه آنها
صفت بيست و ششم ، فراموشى از اعمال و غفلت از محاسبه آنها است و اين سبب كلى هلاكت اكثر مردمان است ، چنانچه تاجر اگر هر چند يكدفعه بحساب خود نرسد و از سود و زيان و دخل و خرج و كاركنان غفلت نمايد اندك وقتى همه سرمايه او بر باد رود و ورشكست شود.
محاسبه و مراقبه نفس