مقامات العليه
(مختصر معراج السعاده نوشته ملا احمد نراقى )

خاتم المحدثين حاج شيخ عباس قمى (ره)

- ۶ -


و نيز دانستن اين مطلب است كه مال از بهر آسايش عمر است ، نه عمر از بهر گرد كردن مال ؛ چنانچه عاقل را پرسيدند كه نيكبخت كيست و بدبخت چيست ؟ گفت نيكبخت آنكه خورد و كشت و بدبخت آنكه مرد و هِشت !... حضرت موسى (عليه السلام ) قارون را نصيحت كرد كه ((احسن كما احسن الله اليك )) نشنيد و عاقبتش شنيدى كه از اندوخته بدو چه رسيدى .

آنكس كه بدينار و درم خير نيندوخت   سر عاقبت اندر سر دينار و درم كرد
خواهى متمتع شوى از دنيى و عقبى   با خلق كرم كن كه خدا با تو كرم كرد
# # #
سخاوت زمين است و سرمايه زرع   بده كاصل خالى نماند ز فرع
ز نعمت نهادن بلندى مجوى   كه ناخوش شود آب استاده بوى
دانايان گفته اند كه دو كس مردند و حسرت بردند آنكه داشت و نخورد و ديگر آنكه دانست و نكرد.
چون مذمت بخل و مدح سخاوت را شنيدى پس بدانكه سخاوت شامل دو نوع از عطاها و انفاقات است ، اول انفاقات واجبه مانند زكوة و خمس و نفقه عيال و نحو اينها، و تفصيل آنها در كتب فقهيه است ، دوم عطاهاى مستحبه است آن بر چند قسم است ، اول صدقات مستحبه است كه ثواب آن بسيار و فوائد آن بيشمار است ، وارد شده كه دوا كنيد بيماران خود را به صدقه ، و دفع نمائيد بلا را بدعا و طلب روزى كنيد بصدقه ، بدرستيكه صدقه از ميان زنخ (138) هفتصد شيطان بيرون مى آيد يعنى هفتصد شيطان وسوسه مى كنند او را كه صدقه ندهد.(139)
حديث درست آخر از مصطفى است   كه بخشايش خير، دفع بلاست
و اخبار بسيار وارد شده كه صدقه بدهيد و سائل را دست خالى رد مكنيد، بخصوص ‍ اگر در شب بيايد. سعدى :
به روزگار سلامت شكستگان درياب   كه خير خاطر مسكين بلا بگرداند
چو سائل از تو به زارى طلب كند چيزى   بده وگرنه ستمگر به زور بستاند
و حكايات صدقات و انفاقات ائمه عليهم افضل الصلوات و بدوش كشيدن آنها انبانها و زنبيلهاى طعام براى فقراء و ارامل (140) و ايتام مشهور و در كتب معتبره مسطور است .
بدست آوردن دنيا هنر نيست   كسى را گر توانى دل بدست آر
و بدانكه احاديث كثيره در فضيلت تصدق كردن آب وارد شده ، و در خبر است كه : ((اول چيزى را كه در آخرت ثواب مى دهند تصدق آب است .)) و در حديث ديگر است كه هر كه آب دهد كسى را در جائى كه آب باشد مثل كسى است كه بنده اى آزاد كرده باشد و در جائيكه آب يافت نشود مثل كسى ماند كه نفسى را زنده كند، و هر كه يك تن را زنده كند مثل آن است كه همه خلق را زنده كرده باشد، دوم هديه است كه چيزى آدمى به جهت برادر مؤ من خود روانه نمايد يا به او عطا كند، خواه فقير باشد خواه غنى ، بجهت اظهار محبت ، و آن امريست مستحسن و مندوب و باعث گرامى داشتن برادر مؤ من و برطرف كردن كينه ها است . سوم ميهمانى است كه از براى آن اجر جزيل و ثواب جميل وارد شده است ، و در حديث نبوى (ص ) است كه هر كه ميهمانى نمى كند هيچ خير در او نيست ، و در خبر ديگر است كه هر كه اطعام كند مومنى را يا سير كند او را احدى از مخلوقات خدا ثواب آنرا نمى داند نه ملك مقربى و نه نبى مرسلى مگر حق تعالى و بايد دانست كه ميهمانى مرغوب و مندوب كه امثال اين ثوابها براى آن رسيده است نه مهمانى متعارف اكثر اهل اين زمان است ، كه غالبا بقصد رياء و افتخار جمعى از اهل دنيا را بر دور هم جمع نموده و بهرزه گوئى و خنده و غيبت مسلمين مى گذرانند و انواع اسراف را مرتكب مى شوند، و هرگاه فقيرى يا بيچاره بجهت طلب طعام در خانه ايشان بيايد بانواع غلظت و ستم آن بيچاره را دست خالى طرد كنند، بلكه مهمانى مندوب آن است كه مقصود تقرب بخدا و اقتداء بسنت پيغمبر (ص ) و دلجوئى برادران خصوص ‍ فقراء و نيكان باشد اگر چه مهمانى اغنياء و مطلق مردم نيز فضيلت دارد، و سزاوار است مهمان كننده خويشان و همسايگان را فراموش نكند و كسى را كه ميهمان شدن بر او شاقست تكليف نكند و از براى مهمان زود غذا حاضر كند كه شتاب در اين مورد ممدوح است و طعام بقدر كفايت حاضر كند و آداب ميهمانى بسيار است و ملخصا آنرا در كتاب آداب سنن ذكر نموده ام .
چهارم : حق معلوم و حق حصاد است ، حق معلوم عبارت است از آنچه آدمى بر خود قرار دهد كه در هر روز يا هر هفته يا هر ماه يا هر سال از مال خود بفقراء دهد يا صله رحم بجاى آورد غير آنچه واجب است و حق حصاد عبارتست از پشته اى از خرمن يا دسته اى از زرع يا كفى از گندم يا خرما يا ساير ميوه ها و محصولات كه در وقت درو يا ضبط محصولات كه آدمى به خوشه چينان و فقرائى كه در آنجا حاضر مى شوند بدهد.
ثوابت باشد اى داراى خرمن   اگر رحمى كنى بر خوشه چينى
پنجم ، قرض دادن است كه از ثمرات سخاوت است . و فضل و ثواب آن بى نهايت است و از حضرت صادق (عليه السلام ) مروى است كه : ((بر در بهشت نوشته است ثواب صدقه را ده مقابل ميدهند، و ثواب قرض با هيجده مقابل .)) بلكه از بعضى روايات مستفاد مى شود كه : ((هر كه براى خدا به كسى قرض دهد در هر آنى ثواب صدقه دارد و تا مال به او برسد. ششم مهلت دادن قرض داران است كه نداشته باشند يا بِحل كردن اوست و اين عمل نيز فضيلت بسيار دارد بلكه از جمله واجبات است ، هفتم اعانت مسلمين است بلباس پوشانيدن و سكنى دادن و عاريت دادن و امثال اينها. هشتم آنچه را كه آدمى به جهت حفظ آبرو و دفع شر اشرار و منع ظلم ظلمه از خود مى دهد. نهم ساختن مسجد و مدرسه و پل و رباط و اجراء قنوات و نشاندن درختان و امثال اينها كه صدقات جاريه اند.
نمرد آنكه ماند پس از وى بجائى   پل و بركه و خوان و مهمانسراى
و از براى هر يك از اين مذكورات ثواب بسيار وارد شده است .
6- مال حرام خوردن
صفت ششم ، مال حرام خوردن و از آن اجتناب نكردن است ، و آن از نتايج حب دنيا و حرص است ، و از اشد مهلكات است ، و اعظم موانع وصول به سعادات است ، و اكثر مردمى كه از فيوضات محروم ماندند بواسطه آن شد، آرى دلى كه از لقمه حرام روئيده شد كجا، و قابليت انوار عالم قدس كجا؟ پس هر كه طالب نجات است بايد فرار كند از مال حرام ، همچنان كه از شير درنده و مار گزنده فرار مى نمايد، لكن افسوس و آه كه در امثال اين زمان كجا حلال جز آب باران و علف بيابان يافت مى شود، و آنچه را مى بينيم همه را دست عدوان حرام و معاملات فاسده آن را فاسد نموده بلكه ظاهر اين است كه حال اكثر زمانها چنين بوده ، و لهذا جناب امام صادق (عليه السلام ) فرمود: خوراك بنده مؤ من در دنيا خوراك مضطرين است ، و طالب نجات بايد ماءيوس نباشد از تحصيل حلال و دست و شكم خود را به هر غذايى نيالايد.
و بدان كه اموال حرام از سه قسم بيرون نيست ، اول آنكه ذات آن حرام است مثل سگ و خوك و خاك و غيره ، دوم آنكه به جهت عارضى حرام شده چون طعام مسموم و متجنس و غيره ، سوم آنكه به جهت نقص و خللى كه در آن پيدا شده و از براى آن انواع بسيار است مثل اموالى كه گرفته مى شود، به ظلم و عدوان و غصب و دزدى و خيانت و مكر و حيله و كم فروشى و رشوه و ربا و غير اينها از آنچه در كتب فقه به شرح رفته ، و در خصوص هر يك ذم شديد وارد شده و مقام ذكر آنها اينجا نيست .
اجتناب از مال حرام
و ضد اين صفت اجتناب از مال حرام است كه يك معناى ورع است (معنى ديگر ورع نگاه داشتن خود است از مطلق معاصى و تقوى نيز قريب با ورع است در معنا.(141)) و ورع از فضايل صفات و مايه سعادات است ، و از حضرت باقر (عليه السلام ) مروى است كه فرمودند نيست شيعه ما مگر كسى كه پرهيزكارى را شعار خود كند و خدا را اطاعت نمايد، پس بپرهيزيد و عمل كنيد به جهت اميد آنچه در نزد خداست . نيست در ميان خدا و ميان كسى خويشى و قرابتى . دوست ترين بندگان در نزد خدا آنهايند كه پرهيزكارترند و مطيع تر مى باشند، و از حضرت رسول خدا مروى است كه هر كه چهل روز حلال بخورد خداى تعالى دل او را روشن مى كند، و چشمه هاى حكمت را از دل او بر زبانش جارى مى سازد، و نقل شده كه روزى يكى از صحابه از حضرت رسول (ص ) طلب كرد كه از خدا بخواهد كه او را مستجاب الدعوه كند، حضرت به او فرمود كه خوراك خود را پاك و حلال كن تا خدا دعايت را مستجاب كند.
و بدان كه مداخل حلال از پنج قسم بيرون نيست و ذكر تفصيلش را مقام نيست ، و كسى كه طالب سعادت باشد بايد از براى خود كسب حرفه قرار دهد كه معاش او از آن بشود، يا مستغلى يا مايه اى داشته باشد كه ديگرى در آنها عمل نموده گذران او از آنجا شود، و اخبار بسيار در تحصيل مال از كسب حلال وارد شده بلكه در حديث نبوى (ص ) است كه طلب حلال واجب است بر هر مرد مسلم و زن مسلمه ، و نيز روايت شده كه عبادت ده جزء است و نه جزء آن طلب حلال است . مخفى نماند بعضى از مردم را كه مايه و مستغلى نيست و از آموختن صنعت و كسب هم تغافل مى نمايند يا بعد از آموختن در تحصيل معاش بر وجه حلال از آن تكاهل مى ورزند، و محتاج مى شوند به اينكه از آنچه ديگران كسب كرده اند بگيرند و صرف خود كنند اين فرقه غالبا يكى از دو حرفه خسيسه را اختيار مى كنند كه يكى را لصوصيت يعنى دزدى و ديگرى را گدائى مى نامند، و هر يك از اين دو نوع را اصناف مختلفه مى باشد. اما نوع اول بعضى قطاع الطريقند كه راهزنى مى كنند، و بعضى ديگر به انواع تدبيرات از نقب كندن و كمند انداختن و امثال اينها داخل خانه ها مى شوند و دزدى مى كنند، و برخى متوسل مى شوند به سلاطين و وزراء و حكام و ملازمت اعاظم را وسيله تعدى و ظلم بر رعايا مى سازند و از مال ايشان مى خورند، اما نوع دوم يعنى گدايان نيز اصناف بسيارند بعضى خود را كور يا مفلوج و يا مريض مى نمايند يا اينكه طفلى را بر سر راهها به طريق ميت مى خوابانند و بعضى گريه و زارى را شعار خود مى كنند و طايفه اصرار و ابرام را پيشنهاد خود مى كنند، و جمعى بسخنان غريبه و كارهاى عجيبه بازار گدائى خود را رونق مى دهند، چنانچه بعضى به مسخره گى و تقليد كردن و سخنان خنده آميز و برخى به خوش آمدگوئى و تملق و چرب زبانى ، و گروهى به شعبده بازى ، و طايفه اى به قصه خوانى و قلندرى ، و جمعى ديگر به پهن كردن بساط مار و عقرب و دم دادن ، و طايفه اى بخواندن شعرهاى موضوع (142) يا كلام مسجع بصوت حسن . و بعضى ديگر به ريا و شيد(143) و تسبيح بزرگ دانه يا هزار دانه و لباس پشمينه و ذكر، و صنفى ديگر خود را طبيب يا جراح يا كحال ناميده و پاره شيشه ها و گياهان بى فايده را بر دور خود فراهم آورده و معجونها ساخته و زنان و بى عقلان را با آن فريب دهند، و نوعى ديگر خود را در معرض رمالى و منجمى و فالگيرى و طلسم و دعانويسى و تعبير خواب كردن درآورده اند و غير اينها از طوايف ديگر كه بيحد و حصرند و هر يك طورى را وسيله خوردن مال مردم ساخته تمام زندگانى خود را صرف نوعى از تكدى نموده . بعضى خرگدا و بعضى نرگدا گشته غافل از مبداء و معاد و ذاهل (144) از غرض آفرينش و ايجاد.
7- خيانت و غدر
صفت هفتم ، خيانت و غدر است در مال مردم و از افراد اين صفت خبيثه است مال مردم خوردن و حبس اموال ايشان بدون عذر شرعى و كم فروشى و غش و تدليس و غيرها، و شكى نيست در بدى و خبث اين صفت ، و لهذا ملاحده و كسانى كه قائل بشريعتى نيستند حكم به قبح خيانت نموده اند.
امانت و راستكارى
و ضد آن امانت و راستكارى است كه از شرايف صفات و باعث بر عزت دارين است ، و هيچ پيغمبرى را خدا مبعوث نكرد مگر به راست گوئى و اداء امانت بر و فاجر، و از جناب صادق (عليه السلام ) مروى است كه : ((فريب نخوريد از نماز و روزه مردم ، همانا بسا باشد مردى كه آنقدر نماز و روزه كند كه اگر آنرا ترك كند وحشت مى كند، ولكن امتحان كنيد ايشان را به راستگويى و امانت گزارى )) و به تجربه ثابت است كه هر خيانتكارى تنگدست و پريشان روزگار و هر امينى غنى و مالدار است .
8- خوض در باطل
صفت هشتم ، خوض در باطل است كه مراد حكايت كردن معصيتها و فجور است مثل حكايت افعال زنان فاحشه و مجالس شراب و رفتار اهل فسق و فجور و امثال اينها كه بيحد و عد است و كم كلامى است كه چون در آن گشوده شود منتهى به يكى از اينها نشود.
تكلم كردن به قدر ضرورت
پس خلاصى از آنها نيست مگر اكتفا كردن به قدر ضرورت از كلام .
9- گفتن سخنان بى فايده
صفت نهم ، تكلم به مالايعنى و فضول است ، يعنى گفتن سخنان بيفايده كه نه بكار دنيا مى خورد و نه بدرد آخرت و اين اگر چه حرام نيست ، لكن آثار خبيثه دارد، و بس است در مذمت آن كه باعث مى شود تضييع اوقات را كه سرمايه تجارت است بلكه بسا شود كه منجر شود بحكايات معاصى و دروغ و غيبت و امثال اينها و در خصوص اين صفت مذمت بسيار وارد شده ، و در صفت بخل حديثى در مذمت آن مذكور شد كه دلالت تمام داشت بر كثرت بدى اين صفت و اقسام سخنان بى فايده بسيار است و ضابطه (145) آن تكلم كردن بسخنى است كه اگر نگويى ضرر دينى يا دنيوى به تو نرسد و امر تو معطل نماند، پس هر چه از اين قبيل است لغو و فضول است مانند حكايات سفرها و چيزهائى كه ديده و تعريف شهرها و ميوه ها و هواهاى آنها و احوال مردمان و امثال اينها كه غالبا به آن مبتلائيم ، پس هان اى عزيز من ! وقت تهيه سفر عقبى از آن تنگتر است كه ما مسافران را فرصت بار بستن چه جاى فارغ نشستن و حرفهاى بيفايده گفتن باشد.
كاشكى قيمت انفاس بدانستندى   تا دمى چند كه مانده است غنيمت شمرند
و بدانكه ، همچنانكه كلام بيفايده بد و موجب خسران ابد است ، همچنين سؤ الهاى بيفايده نيز مذموم بلكه مذمت آن بيشتر و مفسده آن شديدتر است ، مثل آنكه كسى را بينى كه عبور مى كند گوئى از كجا مى آيى ؟ يا كجا مى روى ؟ يا از كسى بپرسى كه امروز روزه اى ؟ يا نماز شب مى خوانى ؟ و امثال اينها، چه بسا باشد كه آن شخص بملاحظه نخواهد اظهار كند، پس يا دروغ مى گويد يا توريه مى كند يا سكوت مى نمايد، و تو يا باعث گناه يا موجب زحمت او يا اهانت خود گشته اى ، و از اين قبيل است سؤ ال از مرض و لاغرى و بدتر از همه آنكه در نزد مريض شدت مرض او را بيان كنى كه همه اينها علاوه بر آنكه سخن لغو است باعث ايذاء و گناه و شكستن خاطر مى شود، و سبب اين نوع سخنان يا حرص بر شناختن چيزهاى بيفايده است ، يا خوش مشربى كردن تا مردم بصحبت او ميل كنند، يا گذرانيدن وقت و بسر آوردن روز و شب ، و همه اينها از پستى قوه شهويه و متابعت هواى نفسانيه است . و علاج آن بعد از تاءمل در بدى آن و خوبى خاموشى ، و تذكر مرگ و محاسبه بر آنها آن است كه از مردم مهما امكن (146) گوشه گيرى كند و خود را بر سكوت و خاموشى حتى از چيزهايى كه فايده كمى دارد بدارد تا زبان او عادت كند و بى تاءمل كلام نگويد. سعدى :
تاءمل كنان در خطا و صواب   به از ژاژ خايان (147) حاضر جواب
كمال است در نفس انسان سخن   تو خود را بگفتار ناقص مكن
كم آواز، هرگز نبينى خجل   جوى مشك بهتر كه يك توده گل
خاموشى
و ضد آن خاموشى و ترك سخنان بيفايده است ، كه فضيلت آن بسيار و فائده آن بيشمار، آورده اند كه شخصى از جناب لقمان پرسيد كه دانائى و حكمت تو چه چيز است ؟ گفت : سؤ ال نمى كنم از چيزى كه كفايت كرده شده ام از آن ، و بر خود نمى پسندم چيز بيفايده را، از حضرت امام باقر (عليه السلام ) مروى است كه فرمودند جز اين نيست كه شيعيان و دوستان ما زبانهاى ايشان لال است ، و ذكر اين مقام مفصل تر در آخر صفت هيجدهم از مقام آتيه خواهد آمد؛ ان شاءالله تعالى .
مقام پنجم : در بيان صفاتى كه متعلق است به سه قوه عاقله و غضبيه و شهويه ، يا دو قوه از اين سه قوه ازرذايل و فضايل ؛ و آنها صفاتى چندند.
1- حسد
صفت اول ، حسد است كه عبارت است از تمناى زوال نعمت از برادر مسلم خود از نعمتهائى كه صلاح او باشد و اگر صلاح نباشد آنرا غيرت گويند، و اگر تمناى زوال نكند بلكه مثل آن را از براى خود نيز بخواهد غبطه و منافسه گويند، و حسد اشد امراض ‍ نفسانيه است و عقبه اى از آن صعب تر در راه نيست صاحب خود را بعذاب دنيا و بعقاب عقبى مبتلا مى سازد، و حسود بيچاره لحظه اى از غم و الم خالى نيست چه او هر نعمتى بكسى ديد متاءلم مى شود، و نعمت خدا هم بحكم ((و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها(148))) بيحد و بى نهايت است .
حسود از غم عيش شيرين خلق   هميشه رود آب تلخش به حلق
و از الم حسود اصلا به محسود ضررى نرسد بلكه ثواب و حسنات او زياد مى شود و وزر و وبال بر دوش حاسد بار مى شود چه حسود از نعمت حق بخيل است و بنده بيگناه را دشمن مى دارد بلكه اگر خوب بدقت ملاحظه شود حسود در مقام عناد و ضديت با رب عباد است و خدا را -العياذ بالله - جاهل يا خود را دانا به مصالح و مفاسد مى داند و اين هر دو كفر است و به اين سبب آيات و اخبار بسيار در مذمت اين صفت وارد شده است ، و از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم است كه فرمودند حسد مى خورد اعمال حسنه را مانند آتش هيزم را، و نيز فرمودند كه همانا براى نعمتهاى خدا دشمنانى است . عرض شد كيانند؟ فرمود: كسانى كه حسد مى برند مردم را بر آنچه از فضل خدا برايشان رسيده است ، و حضرت صادق (عليه السلام ) فرمودند كه آفت دين حسد و عُجب و فخر است . و نيز فرمودند كه حاسد بنفس خود ضرر مى رساند پيش از آن كه به محسود ضررى برسد، مانند ابليس كه بواسطه حسد از براى خود لعنت را حاصل كرد، و از براى آدم ، برگزيدگى و هدايت و بلندى و ارتفاع بمحل حقايق عهد و اصطفا، پس محسود باش و حاسد مباش همانا ترازوى حاسد هميشه سبك است بواسطه ترازوى محسود. بعضى از بزرگان دين گفته اند كه حسود را از مجالس و مجامع عائد نمى شود مگر مذلت و ذلت و از ملائكه به او نمى رسد مگر بغض و لعنت ، و از خلق نفعى نمى برد مگر غم و محنت ، و در وقت مردن نمى بيند مگر هول و شدت و در قيامت چيزى به او نمى رسد مگر عذاب و فضيحت ، و حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند ((اقل الناس لذة الحسود)) و حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمودند ((الحسود لايسود)) و مثل مشهور است كه ((كفى للحسود حسده ))
حسود را حسد او بس است در عالم   كه در بلا و غم و رنج داردش هر دم
حسود بر دگران آتشى برافروزد   چو نيك در نگرى خود در آن ميان سوزد
اصبر على حسد الحسود فان صبرك قاتله   كالنار تاءكل نفسها ان لم تجد ما تاءكله
الا تا نخواهى بلا بر حسود   كه آن بخت برگشته خود در بلاست
چه حاجت كه با وى كنى دشمنى   كه او را چنين دشمنى در قفاست
و بدانكه از براى حسد مراتبى است ، و بدترين آن مراتب آن است كه ميل او به برطرف شدن نعمت محسود باشد، اگر چه از زوال آن نفعى به او نرسد و باعث حسد يا خبث نفس و رذالت طبع است يا دشمنى و عداوت يا حب اشتهار و آوازه يا تكبر يا تعجب و استبعاد و مرجع همگى حب دنياى دنى است ، و اكثر اسباب حسد ميان اشخاصى باشد كه از اهل يك بلد و با هم مربوطند و منظورشان يك مطلب است ، و به اين جهت است كه هر صنفى حسد به صنف خود ميبرد، و غالبا حسد نيست فى مابين اشخاصى كه شهرهاى ايشان از هم دور است ، و حسدى كه از براى اهل علم است در ميان علماى دنياست كه مقصودشان از علم طلب مال و جاه و قرب امير و پادشاه است ، چه مال جمادى است كه چون دست كسى به آن رسيد دست ديگرى خالى مى ماند و صورت مردم چون بجانب عالمى شد از ديگرى منصرف مى گردد، پس به اين سبب حسد در ميان ايشان حاصل مى شود، والا از بسيارى علما علم ديگرى كم نمى شود، بلكه بجهات بسيار باعث زيادتى لذت و بهجت مى گردد، و چون خبث اين صفت را دانستى ، اكنون در صدد معالجه آن باش و علاج كن آن را بمعجون علم و عمل اما علمى كه نافع است از براى اين مرض ، آن است كه ابتدا تاءمل كنى در بى ثباتى اين عاريت سرا، و بدانى كه اين چند روزه دنيا را آن قابليت نيست كه بواسطه آن حسد بر بندگان خدا ببرى .
دنيا آنقدر ندارد كه بر او رشك برى   يا وجود و عدمش را غم بيهوده خورى
صبر كن تا به سر آيد دو سه روزى معدود   اى برادر كه نه محسود بماند نه حسود
تا چشم بر هم زنى محسود و حسود هر دو در خاك پوسيده اند، و نامشان از صفحه روزگار محو شده و در آن عالم در كار خود درمانده اند.
آخر همه كدورت گلچين و باغبان   گردد بدل بصلح چو فصل خزان رسد
و بعد از آن بدانى كه حسد تو باعث ضرر دين و دنياى تو و موجب نفع دنيا و آخرت محسود مى گردد و مطلقا به او ضررى نمى رسد، پس شخص حسود در واقع دشمن خود و دوست محسود است ، و اگر چنين نباشد حسد نمى كند، و اما عمل نافع از براى شفاى مرض حسد آن است كه بر آثار و لوازم خير خواهى محسود مواظبت نمائى ، و مصمم گردى كه خود را برخلاف مقتضاى حسد بدارى پس از براى او تواضع كنى و در مجالس زبان بمدح و ثناى او گشائى ، و خود را بخوش كلامى و شكفته روئى با او بدارى ، پس چون بر اين اعمال مواظبت كنى ملكه تو مى شود و حسد از تو قطع مى شود، و اين معالجه كليه حسد است . و از براى هر نوعى از آن نيز علاج مخصوص ‍ است كه آن قطع سبب آن است از حب رياست و كبر و حرص و خباثت نفس و امثال اينها.
نصيحت و خيرخواهى
و ضد حسد نصيحت است كه خيرخواهى ديگران باشد، و آن از معالى صفات است و هر كه طالب خير و خوبى از براى مسلمانان بوده باشد در هر خيرى كه بايشان رسد شريك است ، و حضرت صادق (عليه السلام ) فرمودند كه بر مؤ من واجب است خيرخواهى برادر مؤ من خود در حضور و غيبت او و غايت نصيحت و خيرخواهى آن است كه آنچه از براى خود دوست داشته باشى از براى برادران دينى خود همان را دوست بدارى .
2- اهانت و حقير نمودن بندگان خدا
صفت دوم ، اهانت و حقير نمودن بندگان خداست ، و شكى نيست در حرمت اين صفت و اينكه آن موجب هلاكت صاحبش است و از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مروى است كه حق تعالى فرموده هر كه اهانت كند به يكى از دوستان من پس كمر محاربه را با من بسته است ، و باين مضمون اخبار بسيار است و هر كه نسبت ميان خدا و بنده او را فى الجمله ادراك كند مى داند كه اهانت بنده اهانت مولاى اوست و تحقير مخلوق تحقير خالق است و همين قدر در مذمت اين عمل كافى است .
تعظيم و احترام بندگان خدا
و ضد اين صفت تعظيم و احترام بندگان خدا است و در حديث قدسى است كه : ((بايد ايمن شود از غضب من هر كه اكرام كند بنده مؤ من مرا.)) و به تجربه ثابت است كه هر كه بهر نظرى مردم را مى بيند مردمان نيز به آن نظر او را مى بينند.
گرت جاه بايد مكن چون خسان   بچشم حقارت نگه در كسان
پس سزاوار است اكرام و اعزاز جميع طبقات مردم بقدرى كه سزاوار ايشان است و بايد تخصيص داده شود زيادتى تعظيم و اكرام اهل علم و فضل و صاحبان ورع و تقوى و پيران و ريش سفيدان اهل اسلام و سلسله جليله سادات ، و احاديث در فضيلت اكرام هر يك از اينها وارد شده است .
3- ظلم
صفت سوم ، ظلم است كه عبارت است از ضرر و اذيت رسانيدن بغير بدون جهت شرعى ، و باعث آن اگر عداوت و كينه باشد از نتايج قوه غضبيه است ، و اگر حرص و طمع در مال باشد از نتايج قوه شهويه است ، و به اجماع طوايف عالم ، ظلم قبيح و از همه معاصى اعظم است ، و در مواضع كثيره از قرآن بر ظالمين لعن شديد و در اخبار متكثره ذم عظيم شده و تهديد بر آن ثابت است البته ظالم سزاوار لعن است و پيوسته لعن شديد به روح پليد او مى رسد.
تفو بر چنان ملك و دولت بود   كه لعنت بر او تا قيامت بود
نماند ستمكار بد روزگار   بماند بر او لعنت كردگار
و در خبر است كه : ((ظلم و جور در يك ساعت بدتر است در نزد خدا از شصت سال گناه .)) و هر كه از مكافات ظلم بترسد البته از ظلم باز مى ايستد، چه منتقم حقيقى البته انتقام هر ظلمى را مى كشد و مكافات ظالم را مى رساند: