مقامات العليه
(مختصر معراج السعاده نوشته ملا احمد نراقى )

خاتم المحدثين حاج شيخ عباس قمى (ره)

- ۵ -


خمود
فصل دوم ، در بيان خمود كه طرف تفريط قوه شهويه است ، و آن عبارتست از كوتاهى كردن در تحصيل قدر ضرورت از قوت بجهت سد رمق ، و سستى نمودن در آن قدرى كه لازمست در شهوت نكاح بحديكه منجر به برطرف شدن قوت و تضييع عيال و قطع نسل شود، و شكى نيست كه اين صفت در شرع مذموم است زيرا كه تحصيل معرفت و سعى در عبادت پروردگار و كسب فضائل و رفع رذائل موقوف بقوت بدن است . پس ‍ كوتاهى در رسانيدن غذا به بدن ، آدمى را از سعادت محروم مى سازد، و همچنين اهمال قوه شهوت نكاح ، آدمى را از فوائد بسيار محروم مى گرداند.
عفت
فصل سوم ، دانستى كه ضد دو جنس خمود و شره عفت است . و آن عبارت است از مطيع شدن قوه شهويه ، قوه عاقله را تا آنچه را امر فرمايد متابعت كند و از آنچه نهى كند اجتناب نمايد و آن حد اعتدال است كه ممدوحست در شرع و عقل پس گمان نكنى كه آنچه وارد شده است در فضيلت جوع افراط آن ممدوح باشد، بلكه مراد اندك خوردن است بحدى كه آدمى ثقل غذا را نفهمد و حيوانيت بر او غالب نشود، و نه بحديكه از قوت بيفتد و مزاج را فاسد كند.

نه چندان بخور كز دهانت درآيد   نه چندان كه از ضعف جانت برآيد
و معيار آن است كه تا بسيار گرسنه نشود نخورد و هنوز رغبت آن باشد كه دست كشد چنانكه از حكيمى پرسيدند كه روزى چه مقدار از طعام بايد خورد؟ گفت اينقدر كه قوت دهد هذا المقدار يحملك و ما زاد على ذلك فانت حامله .(113)
خوردن براى زيستن و ذكر كردن است   تو معتقد كه زيستن از بهر خوردن است
و بايد غرض او از خوردن لذت يافتن نباشد بلكه قوت يافتن از براى عبادت معبود مقصود او باشد. و بدانكه عرفا ترغيب بسيار در گرسنگى نموده اند، و حكايات چند در صبر بر گرسنگى نقل كرده اند، و از بعضى ذكر نموده اند كه يكماه يا دو ماه يا زيادتر چيزى نمى خوردند، و اين امرى است وراى آنچه از اخبار رسيده و غير از آنچه عامه مردم به آن مكلفند اگر خوب باشد از براى قومى مخصوص خواهد بود و تكليف هر كس نيست ، و اما جماع پس حد اعتدال آن آن است كه اقتصار كند بر قدريكه نسل منقطع نگردد و از وسوسه شيطان فارغ شود و خطرات شهوت از دل او بيرون رود.
مطلب دوم : در بيان ساير صفاتى كه متعلقند بقوه شهويه و از دو جنس مذكور ناشى مى شوند و آنها بسيارند:
1- محبت دنيا
صفت اول ، محبت دنياى دنيه است كه سر هر خطاست ، بدانكه دنيا در حق بندگان عبارتست از آنچه پيش از مردن از براى بنده در آن حظى و بهره اى و غرضى و لذتى مى باشد، و آنچه را آدمى در اين عالم ميل به آن دارد بر دو قسم است : يكى آنكه فايده آن بعد از مردن به او برسد، و غرض از تحصيل آن اثر و ثمره اخروى است مثل علم نافع و عمل صالح كه صاحب آن به آن ملتذ مى شود، و اين اگر چه از دنيا است و لكن دنياى مذموم نيست و آنرا از دنيا شمردند به جهت آن است كه در آنجا حاصل مى شود و از اين جهت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم نماز را از دنيا شمرده و فرموده اند حبب الى من دنياكم ثلاث : الطيب و النساء، و قرة عينى فى الصلوة (114) و همچنين از دنيا حساب نمى شود تحصيل آنقدرى كه در بقاء حيات و معاش عيال و حفظ آبرو ضرور است بلكه از اعمال صالحه است ، و مروى است كه ((عبادت هفتاد جزء است ، افضل آنها طلب روزى حلال است ،(115))) و نيز مروى است كه : ((از ما نيست كسى كه دنيا را به جهت آخرت ترك كند يا آخرت را بجهت دنيا ترك كند)) و انبياء و ائمه عليهم السلام همه به دست خود كار مى كردند و زراعت و بيل دارى و غيره مى نمودند. و اما قسم دوم كه مذموم است آن است كه علاقه و گرفتارى و التذاذ آن نه از براى اصلاح آخرت باشد، بلكه بمجرد خواهش نفس باشد كه هوى و هوس عبارت از همين لذتها است ، و همين علاقه بدنيا است كه بيشتر امراض دل مانند ريا و حسد و حقد و عداوت و كبر و حرص و طمع و غيره از آن متولد مى شود، و همين است كه آدمى را از كار آخرت باز مى دارد، و آيات و اخبار در مذمت دنيا و در بى اعتبارى و صفات و حالات او زياده از حد و حصر و احصاء است و ذكر عشرى از اعشار آن را اين مختصر گنجايش ندارد، و بس است در مذمت او كه دشمن خدا و دشمن دوستان و دشمنان خداست .(116) و محبت او سر هر گناهى است ، و دوستى او آدمى را كر و كور و لال و ذليل و بى مقدار مى سازد، و به غدر و مكر و بيوفائى ، معروف است ، و مثلش مثل آب دريا است كه هر چه تشنه از آن مى نوشد تشنگى او زياد مى شود تا او را بكشد، و نيز شبيه است به مار كه ظاهرش منقش و نرم است و باطنش پر از زهر قاتل و سم است .
ايمن مشو به عشوه دنيا كه اين عجوز   مكاره (117) مى نشيند و محتاله (118) مى رود
و بدان كه مفاسد دنيا بر دو قسم است : دنيايى و آخرتى . اما مفاسد دنيايى آن ؛ پس آن زحمت ها و سختى ها و شدايدى است كه اغنيا به آن مبتلا و گرفتارند؛ از ترس و حزن و اندوه و پريشانى حواس و تلخى عيش و زحمت در تحصيل مال و محافظت آن و دفع دزد و ظالم و حاسد از آن .
نقد عمرت ببرد غصه دنيا به گزاف   گر شب و روز در اين قصه باطل باشى
و اما مفاسد آخرتى آن ؛ پس بر سه نوع است . اول آنكه ، باعث ارتكاب معاصى مى گردد؛ زيرا كه به واسطه آن قدرت بر معاصى حاصل و وصول به آنها آسان مى گردد و خردمندان گفته اند: زلف خوبان زنجير پاى عقل است و دام مرغ زيرك .
هر كه هست از فقيه و پير و مريد   در زبان آوران پاك نفس
چون بدنياى دون فرود آمد   به عسل در بماند همچو مگس
# # #
دنيا زنى است عشوه ده و دلستان وليك   با كس بسر نمى برد او عهد شوهرى
آبستنى كه اين همه فرزند زاد و كشت   ديگر كه چشم دارد از او مهر مادرى ؟
و بدانكه : مفاسد دنيا بر دو قسم است . دنيايى ، و آخرتى ، اما مفاسد دنيايى آن پس آن زحمتها و سختيها و شدائدى است كه اغنياء به آن مبتلا و گرفتارند از ترس و حزن و اندوه و پريشانى حواس و تلخى عيش و زحمت در تحصيل مال و محافظت آن و دفع دزد و ظالم و حاسد از آن
نقد عمرت ببرد غصه دنيا بگزاف   گر شب و روز در اين قصه باطل باشى
دوم آنكه باعث غرق شدن در نعمتها و خوش گذرانيدن مى شود و صاحب دنيا به آن عادت مى كند و بسا باشد كه از حلال ميسر نگردد و پس دست بمال مشتبه دراز مى كند و بتدريج از آن تجاوز مى كند و بحرام مى افتد، و به اين سبب بانواع اخلاق رذيله از كذب و نفاق و ريا، و حسد و غير اينها مبتلا مى گردد، سوم : آن مفسده هايى است كه هيچ صاحب مالى از آن خالى نيست ، و آن محافظت مال و انجام دادن امور متعلقه به آن است كه آدمى را از ياد خدا كه روح عبادت است باز مى دارد.
چو هر ساعت از تو بجائى رود دل   بتنهائى اندر صفائى نبينى
گرت مال و جاه است و زرع و تجارت   چو دل با خدايست خلوت نشينى
سنايى :
ده بود آن نه دل كه اندروى   گاو و خر باشد و ضياع (119) و عقار(120)
زهد
و ضد محبت دنيا و مال ، زهد است كه عبارتست از دل برداشتن از دنيا و اكتفاء كردن بقدر ضرورت از براى حفظ بدن ، يا عبارت است از پشت كردن بدنيا و رو آوردن بآخرت ، و اين صفت بالاترين مقام سالكين است ، و روايت شده كه هر كه خواهد خدا او را علم دهد بى درس خواندن و هدايت كند بى راهنمائى ، پس در دنيا زهد ورزد و قطع علاقه دنيا كند، و نيز مروى است كه علامت طالب آخرت آن است كه دل از رغبت چند روزه دنياى فانيه بردارد، و آگاه باشد كه دل برداشتن و زهد هيچ زاهدى در دنيا قسمت او را كم نمى كند، و حرص هيچ حريصى بر دنيا آنچه از براى او مقدر شده است زياد نمى كند، پس مغبون كسى است كه از نصيب خود در آخرت محروم شود.
بس است در فضيلت زهد كه همه انبياء و اولياء به اين صفت موصوف بلكه اشهر صفات ايشان بوده ، و هيچ پيغمبرى مبعوث نشده مگر آنكه با زهد بوده و زهد ائمه راشدين و اكابر صحابه و تابعين و بزرگان دين از علماء و صالحين در كتب احاديث و تواريخ مسطور است حتى اينكه بعضى از ايشان بوده اند كه پنجاه يا شصت سال كه مدت حيات ايشان بوده جامه خواب نمى افكندند، و ديگى از براى ايشان بر سر آتش ‍ ننهادند، بلكه شبها بر پا ايستادند، و رخسارهاى خود را بر زمين فرش كردند، آب ديدگانشان جارى ، و با قاضى الحاجات در مناجات و زارى بودند، و از براى صفت زهد درجات و مراتب چندى است كه مقامش در اينجا نيست .
2- غنا و توانگرى
صفت دوم ، غنا و توانگرى است ، و از براى آن مراتب بينهايت است و چنين نيست كه هر غنا و ثروتى مذموم باشد بلكه از براى غنا اقسامى چند است كه بعضى از آنها مذموم است و آن اقسام از اين قرار است : اول آنكه صاحب مال سعى بى نهايت كند در تحصيل مال و هرگاه از دست او رفت محزون گردد، دوم آنكه بدون تعب روزى آن شده و به آن خوشحال و از تمام شدن آن محزون و غمناك مى گردد، سوم آنكه نه زحمتى در آن كشيده و نه از بودنش شاد و نه از تمام شدنش غمناك مى گردد، و نيز شخص غنى يا همه يا بعض مال او حرامست يا حلال . و نيز در دادن حقوق يا تقصير مى كند يا نه ، و اين اقسام كه مذكور شد بعضى از آنها رذيله و مذموم است و بعضى ديگر چنين نيست بلكه غالب آن است كه صاحبان مال از خطرات و آفات آن سالم نمى باشند، و لهذا حقتعالى فرموده : ((ان الانسان ليطغى ان راه استغنى (121))) و مروى است كه هيچ روزى نيست مگر آنكه ملكى از زير عرش ندا مى كند اى فرزند آدم چيز كمى كه ترا كفايت كند بهتر است از چيزى كه ترا سركش و طاغى كند.(122)
منه بر جهان دل كه بيگانه ايست   چو مطرب كه هر روز در خانه ايست
نه لايق بود عيش با دلبرى   كه هر بامدادش بود شوهرى
فقر
و ضد غنا فقر است و آن عبارتست از نبودن آنچه محتاج اليه انسان است پس اگر از ضروريات باشد صاحب آنرا مضطر گويند، و اگر قدر ضرورى باشد و صاحبش به آن خوشحال است و زائد بر آنرا دوست ندارد آنشخص را زاهد گويند، و اگر زائد را دوست تر دارد ولكن طلب آن نمى كند او را قانع گويند، و اگر رغبت زياد دارد و نهايت تعب در آن مى كشد يا اگر دست از طلب كشيد بجهت عجز بوده آنرا حريص گويند، و اگر مال دنيا وجود و عدمش در نزد او مساويست و بغناء و فقر هر دو راضى است او را مستغنى گويند، و مرتبه اين شخص از زاهد بالاتر است ، و اين اقسام كه از براى فقر ذكر شده بعضى ممدوح و بعضى مذموم است ، چنانچه مخفى نيست ، و بالجمله اگر چه همچنانكه دانستى اقسام فقر مختلف است ولكن صفت فقر فى نفسه نسبت به غنا افضل است ، و اخبار در ستايش آن بسيار است ، و روايت شده كه ((زينت فقر از براى مؤ من بيشتر است از لجام بر سر اسب .(123) (تشبيه فقر بلجام سر اسب از جهت آن است كه همچنانكه لجام اسب را از ورطه هاى هلاك نگاه ميدارد، فقر نيز مؤ من را از فسادها نگه مى دارد، چه در سابق بشرح رفت كه غنا آفات و خطرهاى بسيار دارد، و فقير قهرا از آن آفات و خطرها راحت است .) و نيز مروى است كه همه مردم مشتاق بهشتند، و بهشت مشتاق فقرا است و همه مردم در قيامت از تقصير خود عذر خواهند، و حق تعالى از فقرا عذر خواهى فرمايد، و بس است در اين مقام حديث شريف نبوى ((الفقر فخرى (124))) و گفتن آنحضرت كه : ((خدايا مرا با فقرا محشور كن .))
حافظ:
دولت فقر خدايا بمن ارزانى دار   كاين كرامت سبب حشمت و تمكين من است
پس هان اى فقير مسكين قدر اين صفت را بدان و محزون مباش كه دو روزه فانى به هر نوع كه باشد خواهد گذشت .
شنيده ايم كه محمود غزنوى شب دى   شراب خورد و شبش جمله در سمور(125) گذشت
گداى گوشه نشينى لب تنور گرفت   لب تنور بر آن بينواى عور(126) گذشت
على الصباح بزد نعره اى كه اى محمود   شب سمور گذشت و لب تنور گذشت
و تا چشم بر هم زنى وقت كوچ است و فقير و غنى يكسانند.
در آن ساعت كه خواهند اين و آن (127) مرد   نخواهند از جهان بيش از كفن برد
بلكه بايد در كمال شادى باشى كه از آفات مال و غنا بر كنار و فارغ البالى از حساب روز شمار.(128)
لطيفه : از عدم دِرهم ، دَر هم مباش و دين را به دنيا آمده كه در روز جزا گويند دين آر نه دينار. و در حديث نبوى صلى الله عليه و آله و سلم است كه : ((احدى افضل از فقير نيست هرگاه از خدا راضى باشد.))
اگرت سلطنت فقر ببخشند اى دل   كمترين ملك تو از ماه بود تا ماهى
و مخفى نماند كه فضيلت از براى فقر است در وقتيكه فقير به بى چيزى خود راضى و خشنود باشد و اگر كراهتى از آن داشته باشد مانند كراهت محجوم باشد از حجامت كه اگر فى الجمله دردى مى آيد، اما به آن خشنود است ، و بايد آنرا از خدا بداند و به اين جهت شاد باشد و در باطن توكل بر خدا داشته باشد، و چنان داند كه خدا قدر ضرورت را به او مى رساند، و بآنچه به او رسيده قانع باشد، و زيادتر نخواهد و يا به اين جهت قطع طمع از خلق كرده و التفاتى بآنچه در دست ايشانست نكند و بگويد:
ما آبروى فقر و قناعت نمى بريم   با پادشه بگوى كه روزى مقدر است
و بايد فقير حرص بر تحصيل مال از هر جا كه باشد نداشته باشد و هميشه خوش خلق و مطيع پروردگار باشد، و شكايت از حال خود نكند، و شاكر و صابر باشد، و سزاوار است كه اظهار استغناء كند و پرده اى بر كار خود اندازد، و با اغنياء مجالست نكند، و ايشان را بجهت مال تواضع ننمايد، بلكه از اين راه به ايشان تكبر و ناز كند، چه مروى است كه جناب خضر (عليه السلام ) از حضرت امير (عليه السلام ) پرسيد كه بهترين اعمال چيست ؟ فرمود: بذل اغنياء بر فقراء بجهت رضاى خدا، پس فرمود: از آن بهتر ناز و تكبر فقرا است بر اغنياء از راه اعتماد و وثوق بخدا، خضر گفت : اين كلامى است كه بايد بنور بر صفحه رخسار حور نوشت .
و سزاوار است از براى فقير آنكه اگر قليلى از قوت زياد آمد در راه خدا بذل كند و ثواب آن بسيار قليل بيشتر از مالهاى فراوانى است كه غنى بذل مى كند.
اگر بريان كند بهرام گورى   نه چون پاى ملخ باشد ز مورى
و نيز تا او را ممكن باشد از كسى چيزى خواهش نكند، و سئوال ننمايد زيرا كه آن متضمن شكوه اى از خدا و ذليل كردن خود و ايذاء مسئول (129) است . و حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم ضامن بهشت شدند از براى طايفه اى از انصار بشرط آنكه آنها از احدى چيزى سئوال نكنند و ايشان تعهد نمودند، و چنان بود كه اگر در سفر تازيانه از دست كسى ميافتاد از رفيق خود كه پياده بود سئوال نمى كرد كه تازيانه را به او بدهد، بلكه خود پياده مى شد و بر مى داشت ، و اگر بر سفره اى مى نشستند و آب بيكى نزديك مى بود رفيقش از او خواهش نمى كرد كه آب به او بدهد. پس هان اى برادر تا توانى دست حاجت پيش حق تعالى دراز كن ، و پيش مانند خودى دراز مكن .
حافظ! آب رخ خود بر در هر سفله مريز   حاجت آن به كه بر قاضى حاجات بريم
و در نزد لئيمان روزگار بجهت لقمه نانى آبروى خود مريز، و نان خشك و پياز خود را هزار مرتبه از بره بريان مردم بهتر دان .
چو حافظ در قناعت كوش و از دنياى دون بگذر   كه يك جو منت دونان به صد من زر نمى ارزد
و بدانكه خلعت سلطان اگر چه عزيز است لكن جامه خلقان (130) خود از آن به عزت تر و خوان بزرگان اگر چه لذيذ است ، ليكن خورده انبان خود با لذت تر.
سركه از دسترنج خويش و تره   بهتر از نان ده خدا(131) و بره
حكماء گفته اند اگر آب حيات به آب رو فروشند دانا نخرد كه مردن بعزت به از زندگانى بذلت .
براى نعمت دنيا كه خاك بر سر آن   منه ز منت هر سفله بار بر گردن
بيك دو روزه رود نعمتش ز دست ، ولى   بماندت ابد الدهر عار بر گردن
3- حرص
صفت سوم ، حرص است و آن صفتى است كه آدمى را وامى دارد بر جمع كردن زائد از آنچه به آن احتياج دارد، و آن يكى از شعب حب دنيا و از مهلكات است بلكه اين صفت خبيثه بيابانى است كران ناپيدا كه از هر طرف روى بجائى نرسى ، و وادى است بى انتها كه هر چند در آن فرو روى عمق آن را نيابى ، بيچاره اى كه به آن گرفتار شد هلاك شد، زيرا كه حريص هرگز حرص او بجائى منتهى نمى شود، اگر چه بيشتر اموال دنيا را جمع كند باز در فكر تحصيل باقى است .(132) سعدى : ((ده آدمى از سفره اى بخورند و دو سگ بر لاشه اى به سر نبرند. حريص با جهانى گرسنه است و قانع به نانى سير و حكما گفته اند كه درويشى به قناعت ، به از توانگرى به بضاعت .)) و هر كه به اين مرض مبتلا شد خلاصى از آن نهايت اشكال دارد، و از اين جهت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه : هرگاه از براى فرزند آدم دو رودخانه طلا باشد باز رودخانه سوم طلبد، و اندرون او را هيچ پر نمى كند مگر خاك . و فرمود: كه آدميزاد پير مى شود، و دو صفت در او جوان مى شود و قوت مى گيرد يكى حرص و ديگرى طول امل . و حضرت باقر (عليه السلام ) فرمودند: كه حريص بر دنيا چون كرم ابريشم است هر چه بيشتر بدور خود مى پيچد خلاصى او دورتر مى شود تا از غصه بميرد.
قناعت
و ضد حرص قناعت است ، و آن ملكه اى است كه باعث مى شود بر اكتفا كردن آدمى بقدر حاجت و ضرورت و زحمت نكشيدن در تحصيل فضول از مال و اين صفت از جمله اخلاق حسنه است و همه فضائل به آن منوط بلكه راحت دنيا و آخرت به آن مربوط است و قانع غنى ترين مردم است . حافظ:
به پادشاهى عالم فرو نيارد سر   اگر ز سر قناعت خبر شود درويش
و حضرت امير المومنين على (عليه السلام ) فرمود: كه اى فرزند آدم اگر از دنيا اينقدر ميخواهى كه كفايت تو را كند اندك چيزى از آن تو را سير مى كند، و اگر زيادتر مى طلبى تمام آنچه در دنيا است تو را سير نخواهد كرد و كفايت تو را نخواهد نمود.
ديده اهل طمع به نعمت دنيا   پر نشود همچنانكه چاه به شبنم
و اخبارى كه در فضيلت قناعت رسيده بسيار است ، و همين خبر مشهور در اينجا كافى است . ((عز من قنع و ذل من طمع .)) سعدى :
قناعت كن اى نفس بر اندكى   كه سلطان و درويش بينى يكى
چرا پيش خسرو بخواهش روى   چو يكسو نهادى طمع خسروى
و گر خود پرستى شكم طبله كن (133)   در خانه اين و آن قبله كن
4- طمع
صفت چهارم طمع است كه آن توقع داشتن در اموال مردم است ، و از فروع محبت دنيا، و از رذايل مهلكه است و از حضرت اميرالمومنين (ع ) مروى است كه فرمودند از هر كه خواستى استغنا كن تا مثل و نظير آن باشى ، و از هر كه خواهى طمع كن تا بنده و اسير او باشى ، و به هر كه خواهى احسان كن تا بزرگ و امير او گردى (134) و بندگى و خادمى و ذلت و خوارى طامع امرى است بسيار معلوم و ظاهر؛ چه طامع به طمع لقمه نانى بر در اين و آن مى رود، و گاهى خود را بنده ناكسى مى خواند كه از پس مانده او خورد و در تملق هر بى سر و پائى دروغ چندى بر هم مى بافد تا جامه اى بجهت او بافته گردد، و سجده كافر را مى كند تا كلاهى بر سر نهد، و كمر خدمت فاسقى را بر ميان زند تا كمرى بر ميان بندد، زهى ذلت و حقارت چنين شخصى .
استغنا
و ضد طمع ، استغنا و بى نيازى از مردم است ، كه از جمله فضايلى است كه باعث قرب به پروردگار مى شود، زيرا هر كه قطع طمع از غير خدا نمود خدا او را دوست دارد، و غناى حقيقى عبارت از آن است . اعرابيى موعظه اى از حضرت رسول (ص ) خواست آن سرور فرمود كه : ((هر وقت كه نماز مى كنى نماز كسى كن كه دنيا را وداع كند زيرا كه چه مى دانى تا نماز ديگر خواهى بود، و چون سخنى گوئى سخنى گوى كه نبايد عذر آن را بخواهى و ماءيوس باشى از آنچه در دست مردمان است ،))(135) و از حضرت سجاد (ع ) مروى است كه خوبيها را ديدم كه جمع بود در قطع طمع از مردم . و حضرت صادق (عليه السلام ) فرمودند كه شرف مؤ من ايستادن اوست در نماز شب و عزت او استغناى اوست از مردم .
اگر دو گاو بدست آورى و مزرعه   يكى امير و يكى را وزير نام كنى
بدان قدر چو كفاف معاش تو نشود   روى و نان جوى از يهود وام كنى
هزار بار از آن به كه از پى خدمت   كمر ببندى و بر ناكسى سلام كنى
5- بخل
صفت پنجم ، بخل است كه مراد امساك كردن است از آنچه بايد بذل كرد و آن از صفات خبيثه و نتيجه حب دنياست ، و خدا قسم ياد فرموده به عزت و عظمت خود كه بخيل را داخل بهشت نكند، و بخيل دور است از خالق و مخلوق و بهشت ، نزديك است به جهنم ، و شخصى در جهاد در خدمت حضرت رسول (ص ) كشته شد زنى بر او مى گريست و ندبه مى كرد و مى گفت واشهيداه ، حضرت فرمود: چه مى دانى كه او شهيد است ، شايد كه سخن بى فايده مى گفته يا بخيل بوده ، و اخبار در مذمت بخل بسيار است و تجربه شده كه بخيل در نظرها ذليل و خوار است ، و نگاه كردن بر روى او دل را مى گيرد، و تاريك مى كند، و بس است در مذمت بخل كه هيچ بخيلى را در عالم دوست نمى باشد و مردم حتى اولادش به او دشمنند، و اهل و عيالش پيوسته چشم به مرگ او گشاده اند و در عزايش جامه هاى كهنه بدرند و لباسهاى نو از خز و ديباى چينى ببُرند، و بزرگان گفته اند سوم بخيل از خاك وقتى در آيد كه در خاك رود:
بخيل توانگر به دينار و سيم   طلسمى است بالاى گنجى مقيم
و بخيل را بعد از مرگ كسى ياد نكند زيرا هر كه در زندگى او نانش نخورند در مردگى نامش نبرند، و بخيل بيچاره با وجود مكنت زندگيش در دنيا چون زندگى فقراء است و محاسبه او در عقبى چون محاسبه اغنياء، در دنيا خوار و در عقبا گرفتار.
سخاوت
و ضد بخل سخاوت است كه از ثمرات زهد است و مشهورترين صفات پيغمبران خدا و اوصياء و اولياء است و از معالى (136) اخلاق و صاحب آن پسنديده اهل آفاق است . حضرت امير المومنين (عليه السلام ) فرمودند: ((من جاد ساد.)) يعنى هر كه جود ورزيد بزرگ گرديد.
ان فريدون لم يكن ملكا   و لم يكن بالعبير معجونا
بالبر و الجود نال مرتبه   فجد و احسن تكن فريدونا(137)
فريدون فرخ فرشته نبود   ز مشك و ز عنبر سرشته نبود
بداد و دهش يافت آن نيكوئى   تو داد و دهش كن فريدون توئى
مرويست كه : ((چون حضرت موسى (عليه السلام ) بر سامرى دست يافت خطاب عزت رسيد كه او را مكش زيرا كه او سخى است ،)) و بالجمله فضيلت اين صفت خود ظاهر و روشن و صاحب آن در نزد خالق و خلق محبوب و مستحسن است سخى محبوب اهل زمين و آسمانست و نام حاتم به نيكى هنوز جارى بر زبان است .
نماند حاتم طائى وليك تا به ابد   بماند نام بلندش به نيكويى مشهور
و بدانكه بالاترين مراتب سخاوت ايثار است ، كه عبارتست از جود با وجود احتياج و ضرورت خود، و اين مرتبه اى است بسيار رفيع و هر كسى را اين مرتبه حاصل نه ، و اين شيوه مرضيه منبع جود و احسان حضرت پيغمبر آخرالزمان صلى الله عليه و آله و بعد از آن طريقه پيشرو اهل ايمان اميرمؤ منان و اولاد طاهرين آنجناب عليهم سلام الله الرحمن بوده و حكايت ايثار آن بزرگواران خصوص ايثار حضرت امير (عليه السلام ) در كتب تواريخ و سير مسطور است و آيه ((و يؤ ثرون على انفسهم )) و كريمه و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و سوره ((هل اتى )) شاهد بر اين است ، پس بس سزاوار است از براى شيعيان ايشان كه در اين طريقه مرضيه بايشان اقتداء نمايند، و علاج مرض بخل ملاحظه اخبار وارده در مذمت بخل و فضيلت سخاوت و تاءمل در ذلت بخيلان و تنفر طباع از ايشان است ، و فكر در فناى اموال و تقلب احوال و كثرت آفت بخل و وبال آن است پس از آن خواهى نخواهى بذل و بخشش به فقرا است .
خور و پوش و بخشاى و راحت رسان   نگه مى چه دارى ز بهر كسان
زر و نعمت اكنون بده كان تست   كه بعد از تو بيرون ز فرمان توست
تو با خود ببر خوشه خويشتن   كه شفقت نيايد ز فرزند و زن
غم خويش در زندگى خور كه خويش   بمرده نپردازد از حرص خويش