و ضد آن رجاء يعنى اميدوارى
به خداست كه عبارتست از انبساط و سرور دل به جهت انتظار امر محبوبى به
شرط آنكه آدمى بسيارى از اسباب رسيدن به محبوب را تحصيل كرده باشد مثل
انتظار رسيدن گندم از براى كسى كه تخم بى عيبى را بر زمين قابلى كه آب
به آن نشيند افشانده و آنرا در وقت خود آب داده اما توقع چيزيكه هيچيك
اسباب آنرا فراهم نكرده باشد آنرا رجاء نگويند بلكه غرور و حماقت نامند
چون انتظار گندم از براى كسى كه تخم آنرا نكشته يا در زمين شوره بى آبى
كشته باشد و معلوم است كه انتظار چنين كسى گندم را به جز غرور و حماقت
نيست چون اين را دانستى پس بدان كه دنيا مزرعه آخرتست و دل آدمى حكم
زمين دارد و ايمان تخم است و طاعات آبى است كه بايد زمين را به آن
سيراب كرد و پاك كردن دل از معاصى و اخلاق ذميمه به جاى پاك كردن زمين
است از خار و خاشاك و روز قيامت هنگام درويدن است پس كسيكه اين نحو
زراعت كند پس از آن اميد داشته باشد رجاء صادقست والا آن نيست جز غرور
و حمق ، يكى از فصحاى عرب گفته : ((ما اشتار
العسل من اختار الكسل .(58)))
معنى آنكه :
نابرده رنج گنج ميسر نمى شود |
|
مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد |
و لهذا وارد شده كه شخصى به حضرت صادق (عليه السلام ) عرض كرد كه قومى
از دوستان شما معصيت مى كنند و مى گويند ما اميدواريم . حضرت فرمود:
دروغ مى گويند و دوستان ما نيستند اينها قومى هستند كه امانى و آمال بر
آنها غلبه كرده همانا كسى كه اميد به چيزى داشته باشد عمل از براى آن
مى كند
(59)
و بدانكه آيات و اخباريكه در باب رجاء و اميدوارى وارد شده بسيار است و
اگر نباشد در اين باب جز سعه رحمت و كثرت مرحمت حق تعالى و شفاعت حضرت
رسالت پناه و اهل بيت طاهرين او عليهم السلام و بشارات و مژده هائيكه
از براى شيعيان وارد شده هر آينه كافى است چه جاى آنكه وارد شده كه در
روز محشر خداوند عالم چندان آمرزش و مغفرت كند كه به خاطر هيچكس خطور
نكرده باشد تا اينكه شيطان به طمع بخشش خداوند افتد، و نيز مروى است
كه اگر بندگان گناه نكنند حق تعالى خلقى ديگر خواهد آفريد كه گناه كنند
تا ايشان را بيامرزد.
عفو خدا بيشتر از جرم ما است |
|
نكته سر بسته چه گوئى خموش |
# # #
سحر با باد مى گفتم حديث آرزومندى |
|
خطاب آمد كه واثق شو به الطاف خداوندى |
4- ضعف نفس
صفت چهارم ، ضعف نفس است و علامت آن عجز و اضطراب است در وقت
حدوث حادثه و نزول بليه و اين صفتى است خبيثه كه صاحب آنرا در نظرها
خوار و بى قدر مى كند و لازم آن است ذلت و اهانت و كناره جستن از
كارهاى بزرگ و جليله و امور عاليه و مسامحه در امر به معروف و نهى از
منكر و اضطراب به اندك چيزى از بلايا و مخاوف .
(60)
بزرگى نفس و محكمى دل
و ضد آن بزرگى نفس و محكمى دل است و علامت آن آن است كه آدمى تحمل كند
آنچه را كه بر او وارد مى شود و چون گياه ضعيف به هر بادى متزلزل و چون
موش و روباه به هر حركت پائى بچپ و راست نرود بلكه چون كوه محكم به جاى
خود ثابت باشد و طريق تحصيل اين صفت از آنچه در دفع خوف مذموم گذشت
معلوم مى شود.
5- دنائت همت
صفت پنجم ، دنائت همت است كه عبارت از پستى طبع و قصور همت از
طلب كارهاى بزرگ و قناعت نمودن نفس به شغلهاى پست و اعمال جزئيه و اين
صفت خبيثه نتيجه كم دلى و ضعف نفس است .
علو همت
و ضد آن علو همت است كه سعى نمودن در تحصيل مراتب عاليه و كارهاى بزرگ
باشد و كسيكه همت او عالى باشد بامور جزئيه سر فرو نياورد و به طمع
منافع خسيسه دنيويه خود را به آن نيالايد.
غلام همت آنم كه زير چرخ كبود |
|
ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است |
و اين صفت نتيجه بزرگى ذات و شجاعت نفس است و بالاترين فضايل نفسانيه
است زيرا كه هر كه به جائى رسيد و به مراتب ارجمند سرافراز گرديد، به
واسطه اين صفت شد.
6- بى غيرتى و بى حميتى
صفت ششم ، بى غيرتى و بى حميتى است و آن كوتاهى و اهمال كردن
است ، در محافظت آنچه نگاهبانى آن لازم است در دين و عرض
(61) و اولاد و اموال و اين مرض بسا باشد به ديوثى
(62) منجر شود و در حديث است كه دل مرد بى غيرت سرنگون
است .
(63)
غيرت و حميت
و ضد آن غيرت و حميت است كه نتيجه شجاعت و قوه نفس است و از شرايف
ملكات است ، و كسى كه از اين صفت خالى است از زمره مردان خارج و نام
مردى بر او نالايق است و از جناب صادق (عليه السلام ) روايت شده كه حق
تعالى غيور است و صفت غيرت را دوست دارد و از غيرت او است كه همه اعمال
ناشايسته ظاهريه و باطنيه را حرام كرده است .
(64)
پس بايد شخص با غيرت سعى كند در رد بدعت مبتدعين
(65) و كسانى كه اهانت مى رسانند به دين مبين و رد شبهه
منكرين و جد و جهد كند در ترويج احكام دين و مسامحه نكند در امر به
معروف و نهى از منكر و محافظت كند اهل و حرم خود را و در باب آنها
اهمال نكند و تا تواند چنان كند كه ايشان مردان را و مردان ايشان را
نبينند و منع كند ايشان را از آنچه احتمال فساد در آن باشد مانند
استماع ساز و نوا و شنيدن خوانندگى و غنا
(66)
و بيرون رفتن از خانه و آمد و شد با بيگانه و تردد به حمامها و مساجد و
عروسى ها، و ساير محافل و مجالس و نيز منع كند ايشانرا از شنيدن حكايات
شهوت انگيز و سخنان عشرت آميز و مصاحبت با پيره زنانى كه با مردم آمد و
شد دارند و بايد مرد صاحب غيرت خود را در نظر زن با مهابت و صلابت دارد
تا هميشه از او خائف باشد، و هيچوقتى او را بيكار نگذارد بلكه پيوسته
او را بامرى از امور خانه و رشتن پنبه و امثال آن مشغول سازد كه اگر
بيكار باشد شيطان او را بفكرهاى باطل مى اندازد و ميل بسير و تفرج و
خود آرائى و خود نمايى مى كند و بلهو و لعب و خنده رغبت مى نمايد و كار
او به فساد مى انجامد.
چو زن راه بازار گيرد بزن |
|
و گرنه تو در خانه بنشين چو زن |
ز بيگانگان چشم زن دور باد |
|
چو بيرون شد از خانه در گور باد |
ولكن معلوم باشد كه صفت غيرت اگر چه خوب و مستحسن است اما بايد بحد
افراط نرسد و آدمى بنحوى نشود كه بى سبب باهل خود بد گمان شود و
برايشان زياد تنگ نگيرد و در صدد تجسس باطن ايشان بر نيايد زيرا كه
همچنانكه در حديث وارد شده است :
((زن مانند
استخوان كج است اگر خواستى او را راست كنى مى شكند.
(67)))
و بالجمله مبالغه در تفحص احوال ايشان نمودن نالايقست زيرا كه آن منجر
به سوء ظن مى شود و آن شرعا مذموم است .
(68)
7- عجله و شتاب در افعال
و اقوال
صفت هفتم ، عجله و شتاب در افعال و اقوال است كه آدمى به مجرد
آنكه امرى در خاطرش خطور كند اقدام بر آن نمايد بدون آنكه اطراف آنرا
ملاحظه نمايد، و اين صفت از ضعف نفس و از راه هاى بزرگ شيطانست و در
حديث نبوى است كه شتاب كارى از جانب شيطان و تاءنى از جانب خداوند
رحمان است و مكرر بتجربه رسيده است كه هر امرى كه بى تاءمل از آدمى سر
زد باعث خسران و زيان و فاعل آن نادم و پشيمان مى شود و هر عجول سبكى
در نظرها خوار و در دلها بيوقع و بى اعتبار است و نيز پر ظاهر است كه
كارها به صبر و تاءمل برآيد و مستعجل بسر درآيد.
به چشم خويش ديدم در بيابان |
|
كه آهسته سبق برد از شتابان |
سمند باد پا از تك فرو ماند |
|
شتربان همچنان آهسته مى راند |
وقار
و ضد صفت عجله وقار است كه عبارتست از اطمينان نفس و سكون آن در گفتار
و كردار و حركات و سكنات پيش از آنكه شروع در يكى از آنها كند و آن
نتيجه قوت نفس است و از فضائل صفات است بلكه از اخلاق حسنه كم صفتى
است كه بشرافت اين صفت رسد و برگزيدگان خدا را به اين صفت مدح مى كنند
چنانچه در مدح سرور پيغمبران است
((صاحب الوقار
و السكينه ،
))(69)
و ظاهر است كه در نظر مردم هيچ صفتى مانند اين صفت آدمى را شريف و عزيز
نمى كند پس سزاوار مؤ من آن است كه پيوسته شرافت و نيكى اين صفت را در
نظر داشته باشد و خود را در افعال و اقوال بر آن بدارد تا عادت و ملكه
او گردد.
8- سوءظن
صفت هشتم ، سوء ظن است يعنى بدگمانى به خدا و خلق و اين صفت
نتيجه جبن و ضعف نفس است زيرا كه هر جبان ضعيف النفسى هر فكر فاسدى كه
به خاطرش مى گذرد و به قوه واهمه او درمى آيد اعتقاد مى كند و پى آن
مى رود و اين صفت از مهلكات عظيمه است و آيات و اخبار بر خباثت آن گواه
است و از حضرت امير المؤ منين (عليه السلام ) منقولست كه :
((بايد امر برادر مؤ من خود را به بهترين محامل
حمل كنى و بايد به سخنى كه از برادر مؤ من تو سر زد گمان بد مبرى
ماداميكه محمل خوبى از براى آن بيابى .
))(70)
پس هرگاه عالمى را در خانه ظالمى ديدى و شيطان به گمان تو اندازد كه به
جهت طمع به خانه او رفته تو بايد آنرا به دل خود راه ندهى زيرا كه شايد
باعث آن اعانه مظلومى بوده ، و اگر از دهان مسلمانى بوى شراب يابى بگو
شايد كه مضمضه كرده و ريخته است يا آنكه اگر آشاميده شايد مجبور بر آن
بوده و يا بجهت مداواى مرضى بحكم طبيب حاذقى بوده و امثال اينها و
بالجمله بايد حكم تو بر افعال مسلمين چون حكم و شهادت بر اموال ايشان
باشد.
يعنى همچنانكه در مال حكم نمى كنى مگر بآنچه ديده اى يا اقرار شنيده اى
يا دو شاهد عادل در نزد تو شهادت داده اند همچنين در افعال ايشان بايد
چنين باشى و بدون اين سه چيز در حق كسى گمان بد مبرى بلكه اگر عادلى
بدى از مسلمى نقل كند بايد توقف كنى نه تكذيب آن عادل را كنى تا ظن
دروغ گفتن و تهمت زدن يا عداوت يا حسد به او برده باشى و نه تصديق
نمائى تا گمان بد به مسلمانى برده باشى با وجود احتمال اينكه آن عادل
سهو يافته باشد يا امر بر او مشتبه شده باشد، و لكن مخفى نماند كه به
مجرد گذشتن چيزى در خاطر يا تشكيك كردن بدون آنكه آنرا ترجيح دهى و
منشاء امرى كنى سوء ظن نيست و بر آن مؤ اخذه نمى باشد، و نيز مستور
نماند كه چون سوء ظن موجب هلاكت است به اين جهت شارع نهى بليغ فرموده
از اينكه كسى متعرض امرى شود كه باعث تهمت و موجب ظن بد ديگران به او
شود و ايشان هلاك شوند چنانچه فرموده اند
((اتقوا
مواضع التهم
(71))).
حسن ظن
و طريقه معالجه سوء ظن بعد از ملاحظه فساد آن و شرافت ضدش كه حسن ظن
است آن است كه هر گاه گمان بدى از كسى به خاطر تو بگذرد و اعتنائى به
آن نكنى و دل خود را با آن شخص بد نسازى و تفقد و اكرام او را كم
ننمائى بلكه بهتر آن است كه در تعظيم او بيفزائى و در خلوت او را دعا
كنى تا آنكه شيطان به غيظ آيد و از خوف زيادتى احترام و دعاى به او
ديگر گمان بد را به خاطر تو نيفكند، و ضد سوء ظن حسن ظن است و فوايد آن
بسيار است و اخبار بسيار در فضيلت آن بخصوص در حسن ظن به حق تعالى وارد
شده است .
9- غضب
صفت نهم ، غضب است و آن حالتى است نفسانيه كه باعث حركت روح
حيوانى مى شود از داخل به جانب خارج از براى غلبه و انتقام و هرگاه شدت
نمود باعث حركت شديدى مى شود كه از آن حركت حرارتى مفرط حاصل مى شود.
كه از آن حرارت دود تيره اى برمى خيزد كه دماغ و رگها را ممتلى
(72) مى سازد و نور عقل را مى پوشاند و به اين جهت در
صاحب آن موعظه و پند سودى نمى بخشد؛ بلكه درشتى و شدت او را زياد مى
كند پس اگر انتقام ممكن باشد خون غضب به حركت آمده از باطن به ظاهر ميل
مى كند و رنگ آن سرخ مى شود و اگر نه خون به باطن ميل مى كند و رنگ زرد
مى شود و مردمان در قوه غضبيه بر سه قسمند بعضى در طرف افراط كه در وقت
غضب فكر و هوشى براى ايشان باقى نمى ماند، و از اطاعت عقل و شرع بيرون
مى روند، و طايفه اى در طرف تفريطند كه مطلقا قوه غضبيه ندارند حتى در
جائيكه عقلا و شرعا غضب لازم است و گروهى بر جاده اعتدال مستقيمند، كه
غضب ايشان بموقع است و از حد عقل و شرع تجاوز نمى كنند و شكى نيست كه
حد اعتدال آن مطلوب و مرغوب است بلكه آن غضب نيست و شجاعت است چنانچه
طرفين قبيح و مذمومند بلكه گاهيست كه طرف تفريط بعد از افراط باشد زيرا
كه كسى كه هيچ قوه غضبيه ندارد بى غيرت و خالى از حميت است بلكه گفته
شده است چنين كسى خر است ، و اما غضب مفرط از مهلكات عظيمه است و بسا
باشد براى امرى جزئى خود را در مورد هلاكت ابديه درآورد، چون قتل نفس
يا قطع عضو نمودن و از اين جهت است كه گفته اند:
((غضب
جنونى است كه دفعى عارض مى گردد.
)) و بسيار باشد
كه شدت غضب موجب مرگ مفاجات
(73) شود و در حديث نبوى صلى الله عليه و آله و سلم است
كه غضب ايمان را فاسد مى كند چنانچه سركه عسل را فاسد مى كند و در حديث
حضرت صادق (عليه السلام ) است كه غضب كليد هر بدى و شرى است و غير ذلك
و علاوه بر اينها از براى غضب لوازم و آثار چند است كه همه آنها مهلك و
قبيح است چون دشنام دادن و اظهار بدى مسلمين كردن و شماتت ايشان نمودن
و سر ايشان را فاش كردن و پرده ايشان را دريدن و سخريه و استهزاء
بايشان كردن بلكه بسا باشد كه حيوانات و جمادات را دشنام دهد و كاسه و
كوزه خود را شكند و لباس خود را پاره كند و بر سر و صورت خود زند و غير
اينها از اموريكه از عقلاء البته صادر نمى گردد و از جمله لوازم غضب آن
است كه البته بعد از تسكين آن آدمى پشيمان و غمناك ميگردد و باعث دشمنى
دوستان و شماتت و شادى دشمنان و سخريه و استهزاء اراذل و اوباش و
تاءلم دل و تغير مزاج و بيمارى تن مى گردد، و عجب است از كسانيكه توهم
ميكنند كه شدت غضب از مردانگى است با وجود اينكه افعالى كه از غضبناك
سر مى زند افعال اطفال و ديوانگان است نه كردار عقلاء و مردان ، و در
حديث نبوى صلى الله عليه و آله و سلم است كه :
((شجاع
كسى است كه در حال غضب خود را تواند نگاه داشت .
))(74)
بلى مرد آنكس است از روى تحقيق |
|
كه چون خشم آيدش باطل نگويد |
و چون مفاسد غضب را دانستى پس بدانكه علاج آن موقوفست بر چند چيز اول
سعى در ازاله اسباب آن كه عمده آنها فخر و كبر و عجب و غرور و لجاج و
استهزاء و حرص و دشمنى و حب جاه و مال و امثال اينها است ، دوم ملاحظه
اخبارى كه در مذمت غضب و مدح حلم و در ثواب نگاه داشتن خود از غضب وارد
شده است ، سوم حفظ كردن خود است از قول و فعلى كه منشاء غضب مى شود،
چهارم اجتناب كردن از مصاحبت كسانى كه قوه غضبيه بر ايشان غالب است و
از حلم خالى هستند پنجم ياد كردن غضب الهى و تسلط و قدرت او را بر خود
چنانچه تو بر آن ضعيف غضب مى كنى .
اين حكم غرور و خشم تا چند |
|
هست از تو بزرگتر خداوند |
ششم آنكه متذكر شوى كه باشد روزگار روزى اين ضعيف را قوت دهد يا اينكه
تو را ضعف دهد تا آنكه بر تو غلبه كند و مكافات انتقام خود كشد.
مزن بر سر ناتوان دست زور |
|
كه روزى به پايش در افتى چو مور |
هفتم ، آنكه بدانى كه هر حليم و بردبارى غالب و قاهر و در نظر اولو
البصائر عزيز و محترم است به خلاف آدم غضبناك .
تيغ حلم از تيغ آهن تيزتر |
|
بل ز صد لشكر ظفرانگيزتر |
هشتم آنكه تصور كنى كه در وقت غضب صورت تو چه نوع قبيح و متغير و اعضاى
تو متحرك و مضطرب و كردارت از نظم طبيعى خارج مى گردد، و از جمله
معالجات غضب آن است كه در وقت هيجان آدمى پناه گيرد به خدا از شر شيطان
و اگر ايستاده باشد بنشيند و اگر نشسته باشد بخوابد، و وضو گرفتن و غسل
به آب سرد كردن در تسكين آتش غضب مفيدند، و اگر غضب بر رحم
(75) باشد دست بر بدن او گذارد تا غضب ساكن شود.
حلم
و ضد غضب ، حلم است كه عبارتست از اطمينان نفس به حيثيتى كه قوه غضبيه
بآسانى او را حركت ندهد و مكاره
(76) روزگار بزودى او را مضطرب نگرداند و كظم غيظ كه
عبارتست از فرو بردن خشم خود را در حالت غضب اگر چه حلم نيست لكن آن
نيز ضديت با غضب دارد و پس ايندو صفت شريفه ضد غضب و هر دو از اخلاق
حسنه اند اما شرافت حلم پس معلوم است كه غالب اخبارى كه در باب علم است
حلم با او تواءم است ، و روايت شده كه خير و خوبى اين نيست كه مال و
اولاد كسى زياد شود، بلكه اين است كه عمل او بسيار و حلم او بيحد شود.
(77)
آورده اند كه نوشيروان از بوذر جمهر پرسيد كه حلم چيست ؟ گفت :
((حلم نمك خوان اخلاق است كه چون حروف او را
برگردانند ملح
(78) شود چنانكه هيچ طعامى بى ملح مزه ندارد هيچ خلقى
بيحلم جمال ننمايد، نوشيروان گفت علامت حلم كدام است ؟ گفت سه نشان
دارد اول آنكه اگر ترشروئى و سخنگوئى با وى سخن تلخ در ميان آورد در
برابر آن جوابى شيرين بر زبان راند و اگر بفعل نيز او را برنجاند و به
ازاى آن احسان نمايد.
با تو گويم كه چيست غايت حلم |
|
هر كه زهرت دهد شكر بخشش |
كم مباش از درخت سايه فكن |
|
هر كه سنگت زند ثمر بخشش |
هر كه بخراشدت جگر به جفا |
|
همچو كان كريم زر بخشش |
دوم آن است كه در عين آنكه آتش خشم زبانه زند و صولت غضب و سطوت او به
غايت رسد خاموش گردد و اين دليل اطمينان دل و تسكين روحست ، سوم فرو
خوردن خشم است از كسى كه فى الواقع مستحق عقوبت بوده ، و اما كظم غيظ
اگر چه فضيلت آن به قدر حلم نمى باشد لكن هر گاه كسى بر آن مداومت
نمايد معتاد مى شود و صفت حلم از براى او هم مى رسد، و در كتاب الهى و
حديث رسالت پناهى صلى الله عليه و آله و سلم مدح اين صفت بسيار وارد
شده و مروى است كه هيچ بنده اى جرعه نياشاميد كه اجر آن بيشتر باشد از
جرعه غضبى كه از براى خدا فرو برد.
گفت عيسى را يكى هشيار سر |
|
چيست در هستى ز جمله صعب تر |
گفت ايجان صعبتر خشم خدا |
|
كه از او دوزخ همى لرزد چو ما |
گفت زين خشم خدا چِبوَد امان |
|
گفت كظم غيظ خويش اندر زمان |
كظم غيظ است اى پسر خط امان |
|
خشم حق ياد آور و دركش عنان |
10- انتقام
صفت دهم ، انتقام است يعنى كسيكه به او بدى كند او نيز در صدد
بدى كردن به مثل آنچه او كرده است - يا بالاتر - برآيد اگر چه شرعا
حرام باشد چون مكافات غيبت به غيبت و فحش به فحش و بهتان به بهتان و
غير اينها از افعال محرمه و شكى نيست در خبث اين صفت ، و در حديث نبوى
صلى الله عليه و آله و سلم است كه دو نفر كه يكديگر را دشنام ميدهند دو
شيطانى هستند كه هم را مى درند، پس بس سزاوار است از براى مؤ من كه هر
گاه كسى به او ظلم كرد ملاحظه كند اگر شرعا براى آن انتقامى مقرر است
به آن اكتفا كند و از آن تعدى ننمايد اگر چه بهتر آن است كه از آن چشم
بپوشد و عفو كند، و اگر شرعا جزاى معينى به جهت آن نرسيده پا از دايره
شرع بيرون ننهد.
عفو و بخشش
و ضد آن عفو و بخشش است كه از محاسن اوصاف و آيات و اخبار در مدح آن
بيحد است ، و حق تعالى فرموده :
((و ان تعفوا
اقرب للتقوى
))(79)
و وارد شده كه :
((عفو و گذشت زياد نمى كند مگر
عزت را پس گذشت بكنيد تا خدا شما را عزيز گرداند،
))(80)
و حكما گفته اند كه گناه هر چند بزرگتر است فضيلت عفوكننده بيشتر است .
بدى را بدى سهل باشد جزا |
|
اگر مردى احسن الى من اسا(81)
|
و كافى است در فضيلت عفو كه از اوصاف پروردگار است و در مقام ستايش و
ثنا او را به اين صفت جميله ياد مى كنند، حضرت سيد سجاد در صحيفه مكرمه
در مقام ثناى حقتعالى گفته :
((انت الذى سميت
نفسك بالعفو فاعف .
(82)))
11- غلظت و درشتى
صفت يازدهم ، غلظت و درشتى در گفتار و كردار است ، و اين صفتى
است خبيثه كه باعث نفرت مردمان و موجب اختلال امر زندگى مى شود و از
اين جهت است كه حق تعالى در مقام ارشاد به پيغمبر خود فرمود: كه اگر
بدخوى و سخت دل باشى مردم از دور و كنار تو متفرق مى گردند، و از بعضى
اخبار مستفاد مى شود كه غلظت و درشتخوئى باعث سلب ايمان و دخول در جنود
شياطين مى گردد.
رفق و نرمى
و ضد او رفق و نرمى در اقوال و افعال است ، و آن از زينت آدمى و از
اخلاق نيكان است ، و حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند كه اگر رفق
چيزى بود كه ديده مى شد مى ديدى كه هيچ مخلوقى از آن نيكوتر نيست .
مهمى كه بسيار مشكل بود |
|
به رفق و مدارا توان ساختن |
توان ساخت كارى به نرمى چنان |
|
كه نتوان به تيغ و سنان ساختن |
و بالجمله رفق و مدارا در همه كارها خوبست و بر هيچ عاقلى اين مطلب
پوشيده نيست . سعدى :
به شيرين زبانى و لطف و خوشى |
|
توانى كه پيلى به موئى كشى |
12- كج خلقى
صفت دوازدهم ، كج خلقى است و ظاهر آن است كه غلظت و درشتى از
ثمرات كج خلقى باشد همچنانكه انقباض روى و دلتنگى و بدكلامى نيز از
آثار آن است و اين صفت از نتايج قوه غضبيه است و از جمله صفاتى است كه
آدمى را از خالق و خلق دور مى كند و هميشه خود معذبست ؛ چه بدخوى در
دست دشمنى گرفتار است كه هر جا رود از دست عقوبت او خلاصى نيابد.
گر ز دست بلا بر فلك رود بد خوى |
|
ز دست خوى بد خويش در بلا باشد |
و وارد شده كه بد خلقى مى رساند بنده را به اسفل درك جحيم .
خوش خلقى
و ضد آن خوش خلقى است كه از شرائف صفاتست و در كفه ميزان اعمال چيزى
بهتر از حسن خلق نيست و گناه را مى گدازد، چنانچه خورشيد يخ را بلكه
خوش خلقى افضل صفات پيامبران است و از اين جهت حق تعالى به جهت اظهار
نعمت خود از براى حبيب خودش در مقام ثنا و مدح او فرموده :
((انك لعلى خلق عظيم
(83)))
13- عداوت و دشمنى
صفت سيزدهم ، عداوت و دشمنى است و آن بر دو قسم است زيرا كه هر
كه عداوت كسى را دارد يا آنرا در دل پنهان مى كند و انتظار زمان فرصت
مى كشد، يا آشكار درصدد ايذاء و اذيت او برمى آيد اول را حقد و كينه و
دوم را عداوت نامند، و هر دو از مهلكات و منشاء اخلاق رذيله اند مانند
حسد و غيبت و بهتان و دروغ و بهتان و شماتت و اظهار دزدى و ايذاء و
سخريه و استهزاء و امثال اينها، و از اين جهت است كه در اخبار كثيره
مذمت بسيار از براى عداوت وارد شده است ، و در حديث نبوى صلى الله عليه
و آله و سلم است كه هرگز جبرئيل در هيچ امرى اين قدر وصيت بمن نكرد كه
در خصوص عداوت مردم ، و معالجه اين صفت خبيثه تاءمل در ثمرات آن است
كه اندوه و الم در دنيا و آخرت باشد بلكه آنچه از كتب و تواريخ و سير و
احوال مردم مكرر معلوم شده آن است كه هيچ دولتى بسر نيايد مگر بسبب
عداوت و دشمنى ، پس از تاءمل در اين مطلب سعى كند كه به آن شخصى كه
عداوت دارد رفتار دوستانه و گفتار مشفقانه به عمل آورد و با مهربانى و
شكفتگى با او ملاقات كند و در قضاى حوائج او سعى كند بلكه نسبت به او
زياده از ديگران نيكى و احسان كند تا نفس را گوشمالى داده و بينى شيطان
را بر خاك مالد و پيوسته چنين كند تا آثار عداوت از دل او برطرف شود.
درخت دوستى بنشان كه كام دل ببار آرد |
|
نهال دشمنى بركن كه رنج بيشمار آرد |
نصيحت
و ضد آن نصيحت است كه عبارت از خيرخواهى است و شرافت آن بسيار است و در
صفت حسد اشاره به آن خواهد شد. انشاء الله تعالى .
بدانكه از آثارى كه مترقب ميگردد بر عداوت و حقد، ضرب و فحش و لعن و
طعن است و بسا باشد كه اينها از مجرد غضب نيز صادر گردد و مى شود كه به
جهت همنشينى با اوباش و فساق و كسانى كه هرزه گو و معتاد بفحش اند. فحش
دادن عادت كسى مى شود كه بدون دشمنى و غضب فحش بر زبان او جارى مى
گردد، و شكى نيست در خباثت اين اوصاف و اما ضرب كه عبارت از زدن است پس
بدون جهت شرعيه حرام است و هيچ كسى تجويز آن نكرده است ، و اما فحش و
هرزه گوئى منشاء آن خيانت و دنائت نفس است و در حديث نبوى صلى الله
عليه و آله و سلم است كه همانا خدا بهشت را حرام كرده است بر هر فحاش
هرزه گوى كم حيائى كه باك نداشته باشد از هر چه بگويد و هر چه به او
بگويند و چنين شخصى را اگر تفتيش كنى و تفحص نمائى و بحقيقت امر او
برخورى هر آينه يابى او را كه ولد الزنا است ، يا نطفه پدرش با نطفه
شيطان ممزوج شده و او بهم رسيده .
(84)
(اين حديث شريف بظاهرش مشكل است ، چه آنكه اهل عصيان از اين امت آخر
الامر داخل بهشت خواهند شد، اگر چه در آتش مكث بسيار كند، پس شايد مراد
آن باشد كه حق تعالى حرام كرده است بهشت را بر فحاش زمان طويلى ، يا
آنكه مراد بهشت خاصى باشد كه مهيا شده است از براى غير فحاش ، والله
العالم .
(85))
و نيز مروى است كه :
((دشمن ترين مخلوقات در نزد
خدا بنده ايست كه مردم از زبان او حذر نمايند، پس سزاوار است از براى
مؤ من كه زبان خود را از هرزه گوئى و فحش نگاهدارد بلكه الفاظ ركيكه
كه در عرف مستهجن است بعبارات صريحه ذكر نكند مانند الفاظى كه متعلق
است به زنان ، و بول و غايط و بعض عيوب .