مقامات العليه
(مختصر معراج السعاده نوشته ملا احمد نراقى )

خاتم المحدثين حاج شيخ عباس قمى (ره)

- ۲ -


2- جهل بسيط
دوم ، جهل بسيط است كه عبارت است از خالى بودن نفس از علم و دانا باشد به جهل خود و در ابتداى امر اين صفت مذموم نيست بلكه باقى بودن بر آن از رذائل است و دفع آن لازم است و معين است بر دفع آن تاءمل در قبح جهل و حكم عقل به اين كه جاهل فى الحقيقه آدم نيست بلكه در صورت شبيه است به انسان و در واقع با بهايم است يكسان .
حكمت
و ضد اين دو جنس كه حد اعتدال است حكمت است كه عبارت باشد از علم به حقايق اشياء و آن اشرف نعوت جماليه (33) و افضل اوصاف كماليه است و اثبات فضيلت آن غنى است از بيان .
مطلب دوم : در بيان رذايلى كه از دو جنس مذكوره - كه جربزه و جهل بسيط باشد - ناشى مى شوند و از متعلقات قوه عاقله اند؛ و آنها پنج صفتند
1- جهل مركب
صفت اول ، جهل مركبست كه عبارتست از آنكه كسى چيزى را نداند و نداند كه نداند، و آن بدترين رذائل است و دفع آن در غايت صعوبت است و باعث آن اعوجاج سليقه و كجى ذهن است و كيفيت شناختن آن آنستكه آدمى بعضى از مطالب و استدلالات خود را بر جمعى كه ناصحين و معروفين به استقامت سليقه اند عرضه نمايد اگر ايشان او را تصويب نمودند از اين مرض برى است ، و اگر تخطئه نمودند به آن مبتلاء است و بهترين معالجات از براى او خواندن علوم رياضيه از هندسه و حساب است كه موجب استقامت ذهن و پيمودن راه صواب است .
2- شك و حيرت
صفت دوم شك و حيرت است كه عاجز بودن نفس باشد از تحقيق حق و رد باطل در مطالب و منشاء آن غالبا تعارض ادله است و علاج آن آن است كه تاءمل نمايد اولا در آنكه اجتماع و ارتفاع نقيضين (34) از محالات است پس البته يكى از شقوق متصوره حق و تتمه باطل است ، پس دامن سعى و اجتهاد بر ميان زند و استقصاى تام از ادله مناسبه با مطلب نمايد تا جزم به حقيقت يك طرف نمايد، و مواظبت بر طاعات و عبادات و قرائت قرآن و مصاحبت با اهل ورع و صلحاى از اهل ايمان و تضرع و زارى به درگاه خداوند رحمن اقوا معينى است از براى دفع شكوك و تحصيل ايقان ، به خصوص براى كسيكه قادر نباشد بر فهم ادله يا تحصيل آن .
يقين
و مقابل اين دو صفت رذيله يعنى جهل مركب و حيرت يقين است ، و اقل مراتب آن اعتقاد ثابت جازم مطابق با واقع است و مرتبه يقين اشرف مراتب و افضل فضائل است . و در حديث نبوى صلى الله عليه و آله و سلم است كه ((اليقين الاءيمان كله (35))) و از حضرت صادق (عليه السلام ) مروى است كه عمل اندك با يقين بهتر است در نزد خدا از عمل بسيار بدون يقين و از براى صاحب يقين علاماتى چند است . اول آنكه در امور خود بغير پروردگار التفات نكند، و مقاصد خود را از غير او نجويد و در هيچ امرى خود و ديگران را منشاء اثر نداند بلكه همه امور را مستند بذات مقدس او و همه احوال را منسوب به وجود او داند و چنان داند كه آنچه مقدر است به او خواهد رسيد.
(عن المناقب لقطب المحدثين محمد بن شهر آشوب - رضوان الله عليه - كان مكتوبا على درع اميرالمؤ منين عليه السلام :

اى يومى من الموت افر   يوم لم قدر ام يوم قدر
يوم لم يقدر لااخشى الوعى   يوم قد قدر لاتغنى الحذر(36)
و در اين هنگام در نظر او تفاوتى نخواهد بود ميانه فقر و ثروت ، و مرض و صحت و ذلت و عزت و امثال اينها زيرا كه در اين احوال چشم از وسائط پوشيده و منبع همه احوال را از يك سرچشمه مى بيند و آنرا از حكيم مطلق و خير محض مى داند، دوم آنكه در همه اوقات و حالات در نهايت ذلت و انكسار در خدمت پروردگار بوده ، روز و شب مشغول بجا آوردن خدمت او باشد و پيوسته خود را در پيشگاه شهود حضرت حق حاضر و او را به همه افعال و اعمال خود ناظر داند سوم آنكه مستجاب الدعوات بلكه صاحب كرامات باشد، زيرا كه هر قدر كه يقين انسان زياد مى شود و جنبه تجرد(37) او غالب مى گردد، به اين سبب قوه تصرف در جميع مواد كاينات كه از شاءن مجردات است به جهت او حاصل مى شود، و از براى يقين سه مرتبه است . و عين اليقين و حق اليقين و تفصيل اين مراتب را اين مختصر گنجايش ندارد.
3- شرك
صفت سوم ، شرك است كه عبارتست از آنكه آدمى غير از خدا و ديگرى را هم منشاء اثر داند پس اگر با اين عقيده او را بندگى و عبادت كند آنرا شرك جلى و شرك عبادت گويند و اگر او را اطاعت كند در چيزى كه رضاى خدا در آن نيست آنرا شرك خفى و شرك اطاعت گويند، و شبهه اى نيست در اين كه شرك اعظم بواعث هلاك و خلود در عذاب دردناك است .
توحيد
و ضد آن توحيد است و از براى آن اقسامى چند است اول توحيد در ذات ، يعنى خداى را منزه دانستن از تركيب خارجى و عقلى ، و صفات او را عين ذاتش دانستن ، دوم توحيد در وجوب و وجود يعنى واجب الوجود را منحصر كردن در خدا و نفى شريك از او در صفت واجبيت وجود، سوم توحيد در تاءثير و ايجاد و علامت وصول به اين قسم از توحيد آن است كه آدمى در جميع امور خود توكل بر خدا كند و امور خود را به او واگذارد و ديده از همه وسائط بپوشاند زيرا كه بعد از آن كه بر او روشن شد كه به غير از خدا هيچ احدى منشاء هيچ امرى نيست ، بلكه مبداء هر موجودى و هر فعلى از خلق و رزق و غنا و فقر و مرض و صحت و ذلت و عزت و حيات و موت و غير اينها حق تعالى است و بس ، ديگر در هيچ امرى ملتفت به غير او نمى شود بلكه بيم او از خدا و اميدش به او و اعتمادش بر اوست .
4- خواطر نفسانيه و وساوس شيطانيه
صفت چهارم ، خواطر نفسانيه و وساوس شيطانيه است ، بدانكه آدمى هرگز خالى از فكر و خيال نمى باشد و پيوسته محل خطور خواطر و ورود خيالات است و دل مانند نشانه ايست كه از اطراف بر آن تيرها افكنند، يا آينه اى است كه صورتهاى بيحد از محاذى (38) آن گذرد و چون هر فكر و خيالى را منشئى است پس منشاء خيالات رديه ، شيطان و باعث خواطر محموده ملك است ، و افكار بر دو قسم است . اول افكارى كه محرك بر عملى است و آن عمل هم يا خير است يا شر، دوم افكارى كه محرك بر عملى نيست بلكه محض خيال است و اين هم يا افكار محموده است يا افكار فاسده و از براى هر يك انواع بسيار است و از اين تقسيم معلوم مى شود كه كليه خواطر نفسانيه بر چهار قسمند، دو قسم از آنها كه افكار محركه بر عمل خير و خيالات محموده باشد آنرا الهام گويند كه از فيض ملائكه كرام است ، و دو قسم ديگر را وسوسه گويند كه از آثار شيطان است .
ذكر خدا و ميل به تقوا
پس هر وقت كه آدمى ميل به مقتضاى شهوتى يا غضبى نمود شيطان فرصت نموده لشكر خود را روانه دل كند كه وساوس و آثار رديه را در آنجا به ظهور رسانند و هر گاه دل متوجه بذكر خدا و نفس مايل به ورع و تقوى شد مجارى شيطان بسته و جنود ملائكه داخل شوند و فيوضات ايشان از الهامات و خيالات محموده در آنجا پيدا مى شود و پيوسته ايندو لشكر در آمد و شدند تا آنكه بامداد و معاونت خارجيه يكى از ايندو سپاه را غلبه حاصل شود و مملكت نفس را تسخير نمايد و در اين هنگام راه آمد و شد آن ديگرى بسته و مجال دخول و خروج نمى يابد مگر گاهى به طريق عبور در نهايت تعجيل از آنجا بگذرد، اى جان برادر از شيطان و جنود او مطمئن مشو و گمان مكن كه دلى از دست او فارغ باشد بلكه مانند خون در بدن جاريست و همه او را فرا گرفته مانند هوا در قدح و معلومست كه قدح را از هوا خالى نتوان نمود مگر آنكه آنرا از چيز ديگر پر سازند پس ظرف دل نيز چنين است اگر او را مشغول به ذكر خدا و افكار محموده كردى ، ممكنست كه لختى از دشمن آسوده شوى والا هر لحظه كه از خدا غافل گردى شيطان با وسوسه اش حاضر گردد. چنانچه حقتعالى فرموده و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين (39)
منظر دل نيست جاى صحبت اغيار   ديو چو بيرون رود فرشته درآيد
5- مكر و حيله
صفت پنجم ، مكر و حيله كردن است از براى رسيدن به مطلوبات شهويه و غضبيه و مراد از آن در اين مقام جستن راههاى پنهان است از براى اذيت رسانيدن به مردمان و به كار بردن آنرا تلبيس و غش و غدر و خيانت گويند. و از براى مكر اقسام بيحد است و آن از مهلكات عظيمه و بالاترين صفات شيطان و بزرگترين لشكر اوست و معصيت آن زيادتر است از معصيت اذيت رسانيدن در علانيه و آشكار و از اين جهت است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند كه از ما نيست كسيكه مكر كند با مسلمانى .(40)
متذكر شدن بدى عاقبت مكر
و علاج آن متذكر شدن بدى عاقبت مكر و تاءمل در آنكه صاحب آن در آتش سوزان همنشين شيطان است ، و وارد شده و به تجربه هم ثابت شده كه هر كه چاهى براى برادر خود كند خود در آن افتد.
مقام سوم : در بيان صفات رذيله و اخلاق حميده كه متعلق است به قوه غضبيه
دانستى كه جنس جميع رذائل متعلقه به اين قوه منشاء آنها دو صفت خبيثه است و هر كدام متضمن صفاتى چندند، و آن يكى تهور است و ديگرى جبن .
الف - منشاء جميع رذايل قوه غضبيه
1- تهور
اما تهور كه طرف افراط شجاعت است عبارتست از آنكه آدمى بيندازد خود را در مهالكى كه عقلا و شرعا ممنوع است و شكى نيست كه اين صفت از مهلكات دنيويه و اخرويه است و حقتعالى از آن نهى صريح نموده چنانچه فرموده و ((لاتلقوا بايديكم الى التهلكة (41)،)) و حق اين است كه صاحب اين صفت از شائبه جنون خالى نيست و اگر احتراز نكند از مظان هلاكت و هلاك شود، به حكم شريعت مقدسه باعث قتل خود شده و به هلاكت ابديه گرفتار شده است . پس كسيكه مبتلا به اين مرض است بايد مفاسد آنرا در نظر بياورد و بعد از آن هر كاريكه مى خواهد بكند آن را به عقل و شرع عرضه نمايد اگر تجويز كنند مرتكب شود والا اجتناب كند.
2- جبن
و اما جبن كه در طرف تفريط واقعست آن است كه آدمى احتراز كند از چيزى كه نبايد حذر كند و اين صفت در نهايت خباثت و موجب هلاكت است و آدمى به سبب آن ذليل و خوار. و زندگانى آن تلخ و ناگوار است و در حديث نبوى صلى الله عليه و آله و سلم است كه ((سزاوار نيست مومن را كه بخيل يا جبان باشد.(42))) و طريقه معالجه آن در بيان صفت خوف كه از لوازم جبن است بيان مى شود.
شجاعت
و حد وسط اين دو جنس رذيله شجاعت است كه عبارت باشد از اطاعت قوه غضبيه از براى قوه عاقله و اين صفت اشرف صفات كماليه است و كسى كه خالى از آن باشد در زمره زنان محسوب مى شود و از اين جهت است كه حق تعالى در وصف نيكان صحابه فرموده ((اشداء على الكفار.(43))) و اما انواع صفات رذيله متعلقه بقوه غضبيه بسيار است .
ب - صفات رذيله ى قوه غضبيه
1- خوف
صفت اول خوف است و آن عبارت است از متاءلم شدن به سبب تشويش رسيدن مكروهى كه تحقق آن محتمل باشد و اما مكروهى كه حصول آن مظنون يا متيقن باشد اگر چه آنرا خوف نگويند، ولكن چون آن نيز از ضعف نفس و موجب هلاكت است در ضمن خوف مذكور مى شود، و فرق خوف با جبن آن است كه در جبن الم و دل سوختن ضرور نيست به خلاف خوف ، و خوف بر دو قسم است : ممدوح كه خوف از خدا و عظمت او و از گناهان باشد و اين قسم خوف در صفت دوم مذكور مى شود و دوم خوف مذموم كه از نتيجه جبن است و آن در اينجا ذكر مى شود و بايد دانست كه اين قسم خوف بر چند نوع است كه همه آنها مذمومست اول آنكه خوف از امرى باشد كه البته وقوع خواهد يافت و دفع آن ممكن نباشد و شكى نيست كه خوف از چنين چيزى از روى جهل است و به غير از الم عاجل (44) فائده ندارد. پس عاقل بايد كه اين خوف را از خود دور كند و به قضاى الهى و مقدرات سبحانى راضى باشد تا راحت يابد دوم خوف از امر محتملست و اين هم مثل سابق مذموم بلكه بدتر است ، سوم آنكه خوف از امرى باشد كه سبب آن در دست آنشخص باشد اما هنوز سبب يافت نشده و از آن ترسد كه مبادا فلان امر از او سر زند و فلان اثر بر آن مترتب شود و علاج آن مراقب بودن حال خود است تا آن امر از او صادر نشود چهارم اينكه خوف او از چيزهائى باشد كه طبع از آنها بى سبب و بدون جهت وحشت داشته باشد مثل جن و ميت خصوصا در شب در حالت تنهائى و منشاء اين خوف غلبه قوه واهمه و قصور عقل و نهايت ضعف نفس است و علاج آن آنستكه اندكى با خود تاءمل كنى كه امثال اين امور به چه جهت باعث خوف مى شود كسيكه در زندگانى او با وجود قوت و قدرت از او نمى ترسيدى چگونه از بدن بيحس و بيحركت او خوف مى كنى ؟! و كجا ديده اى و شنيده اى كه مرده بر زنده حمله كرده و بر او غالب گشته ؟ و جنى كه در وجود او خلاف است تو به چه دليل به وجود او يقين كرده اى ؟(45) و بعد از آنكه موجود باشد به چه سبب در مقابل تو در مى آيد و خود را به تو مى نمايد؟ و اگر هم نمود به چه سبب درصدد اذيت تو برمى آيد و اگر برآيد بكدام قوت بر تو غلبه خواهد يافت ؟ آخر نه انسان اشرف ممكنات (46) و اكثر آنها مطيع اويند؟ به چه جهت اشرف كائنات با وجود اينهمه احتمالات از موجود ضعيف القوه خوف مى كند و صاحب اين صفت بايد در شبهاى تاريك به تنهائى در مواضع موحشه صبر كند تا به تدريج اين خوف از او زايل شود و خوف مرگ نيز از اين نوع و نوع اول است و باعث اين خوف چند چيز است اول آنكه چنان گمان كند كه از مردن نقصى به او مى رسد و تنزلى براى او حاصل مى شود و اين نيست مگر از جهت جهل به حقيقت انسانى و مرگ زيرا كه هر كه حقيقت ايندو را شناخت ميداند كه مرگ باعث كمال مرتبه انسان است و آدمى تا نمرده است ناقص و ناتمام است و انسان كامل هميشه طالب مردن است چناچه حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرموده : ((قسم به خدا كه انس پسر ابوطالب به مرگ بيشتر است از انس ‍ طفل به پستان مادر.))(47)
خرم آنروز كزين منزل ويران بروم   راحت جان طلبم وز پى جانان بروم
به هوادارى او ذره صفت رقص كنان   تا لب چشمه خورشيد درخشان بروم
دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت   رخت بربندم و تا ملك سليمان بروم
# # #
حجاب چهره جان مى شود غبار تنم   خوشا دمى كه از اين چهره پرده برفكنم
چنين قفس نه سزاى چو من خوش الحانى است   روم به گلشن رضوان كه مرغ آن چمنم
عيان نشد كه چرا آمدم كجا بودم   دريغ و درد كه غافل ز كار خويشتنم
مرا كه منظر حور است مسكن و ماءوى   چرا به كوى خراباتيان بُود وطنم
دوم صعوبت قطع علاقه از دنيا و اموال است و اين ترس از مرگ نيست بلكه غم مفارقت از بعضى زخارف فانيه دنيويه است و علاج اين خوف قطع علاقه از آنها است سوم خوف از شماتت دشمنان و تصور خوشحالى ايشان است و شكى نيست كه اين از وسوسه شيطان است زيرا كه شماتت و شادى ايشان نه به دين ضرر مى رساند و نه به ايمان و نه بدن را از آن المى حاصل مى شود و نه جان .
نيك باشى و بدت گويند خلق   به كه بد باشى و نيكت گويند
چهارم خوف ضايع شدن اهل و عيال و ذلت و خوارى آنها است و اين خيال از وساوس شيطانيه است زيرا كه صاحب اين خوف خود را منشاء اثرى مى داند و از براى وجود خود مدخلى در عزت و ثروت و قوت ديگران مى پندارد و حال آنكه به تجربه صادقه معلوم شده ، كه غالب يتيمانى كه در طفوليت پدر از سر ايشان رفته ترقى ايشان در امور دنيا و آخرت بيشتر بوده از اطفالى كه در آغوش پدر پرورش يافته بودند و هر كه خاطر جمع و مطمئن بوده به جهت مال اندوخته عاقبت اولاد او به فقر و تهى دستى و به ذلت و پستى گرفتار شده اند. پس بايد عاقل خير خواه اهل و عيال خود باشد و امور ايشان را به خالقشان واگذارد ((فانه نعم المولى و نعم النصير.(48))) پنجم آنكه خوف او از عذاب الهى باشد به واسطه معاصى ، و اين قسم خوف ممدوح است و لكن باقى ماندن بر اين ترس و معالجه نكردن آنرا به توبه و انابه از جهل و غفلت است پس ‍ از آنچه گفتيم معلوم شد كه خوف از موت به سبب يكى از جهات مذكور راهى ندارد و عاقل بايد كه آنرا به خود راه ندهد و تاءمل كند كه مرگ شربتى است چشيدنى و آرزوى حيات دائمى و تمناى بقاى ابدى از براى بدن ، خيالى است محال بلكه بايد يقين نمايد بآنكه هر چه در نظام عالم مى شود خير و صلاح است پس خود را به هر چه مى شود رضا و خشنود كند و الم و كدورتى بخود راه ندهد و در هر جائى مشغول برياضات و مجاهدات باشد و در مقام تحصيل آن برآيد كه صفات بد را كه از جمله آنها طول املست از خود زايل كند و به عمرى كه از براى او مقدر شده است راضى بوده باشد.
2- ايمنى از مكرالله
صفت دوم ، از صفات رذيله متعلقه به قوه غضبيه ، ايمنى از مكر الله است . يعنى آدمى از عذاب الهى و امتحانات خدائى ايمن نشيند و از عظمت و جلال حضرت ذوالجلال نينديشد و سبب آن يا غفلت از عظمت پروردگار يا عدم اعتقاد بروز جزا و يا اطمينان به سعه رحمت خدا يا اعتقاد بر طاعات و عبادات خود است و اين صفت از هر كدام كه ناشى شده باشد از مهلكات و موجب خسران است چه باعث آن يا جهل يا كفر يا غرور يا عجب است و هر يك از اينها راهى است كه آدمى را به هلاكت مى رساند و آيات و اخبار در مذمت اين صفت بسيار است . حق تعالى فرموده كه ((ايمن از مكر الله نمى گردند مگر جماعت زيانكاران (49))) و اخبار بسيار وارد شده كه فرشتگان و طايفه پيغمبران از مكر الهى خائف و ترسانند. پس بايد بنده مؤ من در هيچ حال از آزمايش الهى و امتحانات خدائى غافل ننشيند و مؤ اخذه و عذاب الهى را فراموش ‍ ننمايند.
خوف از خدا
و ضد اين صفت مذمومه خوف از خداست و آن بر سه نوع است خوف از عظمت و جلال خداوند متعال ، و خوف از گناهان و تقصيرات خود، و خوف از اين هر دو با هم و شبهه اى نيست در آنكه هر قدر معرفت بنده به عظمت و جلال پروردگار بيشتر و به عيوب خود بيناتر شده باشد ترس او از خدا زيادتر مى شود، و از اين جهت است كه حقتعالى خوف را نسبت به علما داده چنانچه فرموده : ((انما يخشى الله من عباده العلماء(50)))، و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرموده كه ترس من از خدا از هميشه بيشتر است (51) و البته اگر نديده اى شنيده اى حكايات خوف انبياء و مقربين و غشهاى پى در پى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) را و سبب اين ، كمال معرفت آنها است به خدا؛ زيرا كه معرفت كامله در دل اثر مى كند و آن را بسوزش و اضطراب درمى آورد و اثر آن از دل به بدن سرايت مى كند و تن را ضعيف و لاغر و چهره را زرد و ديده را گريان مى سازد و مخفى نماند كه خوف ممدوح است در وقتيكه از حد شايسته تجاوز نكند، و اگر نه مذموم است و بسا باشد كه منجر به نوميدى و ياءس از رحمت خدا گردد و اين حد ضلال و كفر است و علماء گفته اند كه خوف از خدا به منزله تازيانه ايست كه مى راند بندگان را به سوى مواظبت بر عمل و علم و طاعت و عبادت مانند تازيانه اى كه اطفال را بدان تاءديب مى كنند كه كم آن بى ثمر و زايدش مهلك است و بايد دانست كه تحصيل صفت خوف به چهار طريق مى شود، اول آنكه سعى كند در تحصيل يقين و ايمان به خدا و روز جزا و بهشت و دوزخ و عقاب و حساب . دوم آنكه پيوسته متفكر اهوال (52) روز حساب و متذكر انواع عذاب گردد و مرگ را در پيش ‍ نظر بدارد و صعوبت عالم قبر و برزخ و مؤ اخذه و روز قيامت را تصور نمايد، سوم آنكه مشاهده نمايد احوال خائفين از خدا را و استماع كند حكايات خوف انبياء و اولياء را كه خوف ايشان به چه جهت بوده و به چه حد بوده پس به كار خود افتد، چهارم آنكه تاءمل كند كه فهميدن حقايق قضا و قدر الهى در قوه بشر نيست و هيچكس را از آنچه در پس پرده است خبر نه . پس به طاعت و ايمان خود خرسند شدن نيست مگر از بيخبرى و بيخردى بلكه اگر كسى همه خيرات از براى او حاصل باشد خاتمه خود را چه مى داند؟ و از آخر كار چه خبر دارد؟ و چگونه مطمئن مى شود كه دفتر حال او برنگردد و احوال او متبدل نشود؟ چنانچه وارد شده است كه : مردى پنجاه سال عبادت و عمل اهل بهشت را مى كند تا اينكه ميان او و بهشت به قدر دوشيدن شترى باقى نمى ماند و خاتمه او به آنچه از براى او مقدر شده است مى شود.(53)
بر عمل تكيه مكن خواجه كه در روز ازل (54)   تو چه دانى قلم صنع بنامت چه نوشت
و نيز مروى است كه : چون روح بنده مؤ من را بر خير و اسلام بالا برند ملائكه تعجب مى كنند و مى گويند چگونه نجات يافت از دنيايى كه نيكان ما در آنجا فاسد شدند(55)، و نيز روايت شده كه مردم همه اهل هلاكتند مگر علما، و علما اهل هلاكتند مگر كسانى كه بعلم خود عمل مى كنند، و همه آنها نيز اهل هلاكتند مگر مخلصين ، و مخلصين همه بر خطر عظيم و در محل تشويش و بيمند.(56) پس ‍ بايد بر خود گريه كنيم و بر احوال خويش توجه نمائيم .
ديده ها بر ديگرى چون مى گرى   مدتى بنشين به خود خون مى گرى
هر كجا نوحه كنند آنجا نشين   زانكه تو اولى ترى اندر حنين (57)
و اين خوف كه خوف سوء خاتمه است بالاترين خوفها است و دل عارفين از آن پاره پاره است و از براى سوء خاتمه اسباب بسيار است و مرجع آنها به سه چيز است .
اول كه از همه برتر است آن است كه در وقتى كه سكرات مرگ ظاهر شود در عقايد او خلل بهم رسد و شك يا انكار بعضى از عقايد در دل او حاصل شود و اين حجابى گردد ميان او و خدا كه باعث عذاب ابدى و خسارات دائمى گردد. دوم آنكه دوستى خدا در دل او كم باشد و دوستى دنيا و اهل و عيال بر دوستى خدا غالب باشد، پس چنين كسى چون مرگ را مشاهده كند و مفارقت خود را از چيزهايى كه محبوب او است در نظر بياورد و اين فعل را چون از خدا مى داند اين قليل دوستى كه باقى مانده بود هم تمام مى شود بلكه مبدل به بغض و انكار مى گردد و اگر بر اين حال بميرد بر سوء خاتمه مرده است و وارد خواهد شد بر حق تعالى مانند بنده گريخته خشمناكى كه او را به قهر گرفته باشند و بنزد مولاى خود ببرند، پس بر هر كسى كه طالب نجات است لازم است كه دوستى خدا بر دل او غالب باشد، سوم كثرت معاصى و پيروى شهوات و رسوخ در آنها است كه در وقت مردن همانا به خاطر او مى رسد و در نزد او مصور مى شود پس اگر در اينحال بميرد اين عادات و شهوات او حجابى شود ميان او و پروردگار و بسا باشد كه به واسطه الفت و عادت ، صورت فاحشه اى در نزد او متمثل مى شود و بهتر در اين آن است كه آن بيهوشى كه پيش از مرگ حاصل مى شود شبيه به خواب است پس ‍ همچنانكه آدمى در خواب احوالى را كه به آنها الفت و عادت كرده مى بيند و چيزهائى كه شباهتى ندارد به آنچه در بيدارى ديده و عادت به آن كرده هرگز در خواب نمى بيند همچنين در وقت سكرات و بيهوشى پيش از مرگ كه به منزله خواب است به غير آنچه كه معتاد به آن شده و الفت با آن گرفته به نظر او نمى آيد و كسيكه خلاصى از اين خوف خواهد بايد كه در تمامى عمر خود مشغول به مجاهده گردد كه نفس خود را از معاصى باز دارد و ريشه شهوات را از دل خود بركند و مواظبت بر علم و عمل نمايد.
3- ياءس از رحمت خدا
صفت سوم ، ياءس از رحمت خدا است و اين صفت از جمله مهلكات و از گناهان كبيره است ؛ بلكه از بعضى آيات معلوم مى شود كه موجب كفر است ، و بس است در خبث اين صفت ، كه آدمى را از محبت خدا و از طاعت و عبادات باز ميدارد و علاج آن به تحصيل ضد آن است .
رجا و اميدوارى به خدا