2- جهل بسيط
دوم ، جهل بسيط است كه عبارت است از خالى بودن نفس از علم و
دانا باشد به جهل خود و در ابتداى امر اين صفت مذموم نيست بلكه باقى
بودن بر آن از رذائل است و دفع آن لازم است و معين است بر دفع آن تاءمل
در قبح جهل و حكم عقل به اين كه جاهل فى الحقيقه آدم نيست بلكه در صورت
شبيه است به انسان و در واقع با بهايم است يكسان .
حكمت
و ضد اين دو جنس كه حد اعتدال است حكمت است كه عبارت باشد از علم به
حقايق اشياء و آن اشرف نعوت جماليه
(33) و افضل اوصاف كماليه است و اثبات فضيلت آن غنى است
از بيان .
مطلب دوم : در بيان رذايلى كه از دو جنس مذكوره
- كه جربزه و جهل بسيط باشد - ناشى مى شوند و از متعلقات قوه عاقله
اند؛ و آنها پنج صفتند
1- جهل مركب
صفت اول ، جهل مركبست كه عبارتست از آنكه كسى چيزى را نداند و
نداند كه نداند، و آن بدترين رذائل است و دفع آن در غايت صعوبت است و
باعث آن اعوجاج سليقه و كجى ذهن است و كيفيت شناختن آن آنستكه آدمى
بعضى از مطالب و استدلالات خود را بر جمعى كه ناصحين و معروفين به
استقامت سليقه اند عرضه نمايد اگر ايشان او را تصويب نمودند از اين مرض
برى است ، و اگر تخطئه نمودند به آن مبتلاء است و بهترين معالجات از
براى او خواندن علوم رياضيه از هندسه و حساب است كه موجب استقامت ذهن و
پيمودن راه صواب است .
2- شك و حيرت
صفت دوم شك و حيرت است كه عاجز بودن نفس باشد از تحقيق حق و رد
باطل در مطالب و منشاء آن غالبا تعارض ادله است و علاج آن آن است كه
تاءمل نمايد اولا در آنكه اجتماع و ارتفاع نقيضين
(34) از محالات است پس البته يكى از شقوق متصوره حق و
تتمه باطل است ، پس دامن سعى و اجتهاد بر ميان زند و استقصاى تام از
ادله مناسبه با مطلب نمايد تا جزم به حقيقت يك طرف نمايد، و مواظبت بر
طاعات و عبادات و قرائت قرآن و مصاحبت با اهل ورع و صلحاى از اهل ايمان
و تضرع و زارى به درگاه خداوند رحمن اقوا معينى است از براى دفع شكوك و
تحصيل ايقان ، به خصوص براى كسيكه قادر نباشد بر فهم ادله يا تحصيل آن
.
يقين
و مقابل اين دو صفت رذيله يعنى جهل مركب و حيرت يقين است ، و اقل مراتب
آن اعتقاد ثابت جازم مطابق با واقع است و مرتبه يقين اشرف مراتب و افضل
فضائل است . و در حديث نبوى صلى الله عليه و آله و سلم است كه
((اليقين الاءيمان كله
(35))) و از حضرت صادق (عليه
السلام ) مروى است كه عمل اندك با يقين بهتر است در نزد خدا از عمل
بسيار بدون يقين و از براى صاحب يقين علاماتى چند است . اول آنكه در
امور خود بغير پروردگار التفات نكند، و مقاصد خود را از غير او نجويد و
در هيچ امرى خود و ديگران را منشاء اثر نداند بلكه همه امور را مستند
بذات مقدس او و همه احوال را منسوب به وجود او داند و چنان داند كه
آنچه مقدر است به او خواهد رسيد.
(عن المناقب لقطب المحدثين محمد بن شهر آشوب - رضوان الله عليه - كان
مكتوبا على درع اميرالمؤ منين عليه السلام :
اى يومى من الموت افر |
|
يوم لم قدر ام يوم قدر |
يوم لم يقدر لااخشى الوعى |
|
يوم قد قدر لاتغنى الحذر(36)
|
و در اين هنگام در نظر او تفاوتى نخواهد بود ميانه فقر و ثروت ، و مرض
و صحت و ذلت و عزت و امثال اينها زيرا كه در اين احوال چشم از وسائط
پوشيده و منبع همه احوال را از يك سرچشمه مى بيند و آنرا از حكيم مطلق
و خير محض مى داند، دوم آنكه در همه اوقات و حالات در نهايت ذلت و
انكسار در خدمت پروردگار بوده ، روز و شب مشغول بجا آوردن خدمت او باشد
و پيوسته خود را در پيشگاه شهود حضرت حق حاضر و او را به همه افعال و
اعمال خود ناظر داند سوم آنكه مستجاب الدعوات بلكه صاحب كرامات باشد،
زيرا كه هر قدر كه يقين انسان زياد مى شود و جنبه تجرد
(37)
او غالب مى گردد، به اين سبب قوه تصرف در جميع مواد كاينات كه از شاءن
مجردات است به جهت او حاصل مى شود، و از براى يقين سه مرتبه است . و
عين اليقين و حق اليقين و تفصيل اين مراتب را اين مختصر گنجايش ندارد.
3- شرك
صفت سوم ، شرك است كه عبارتست از آنكه آدمى غير از خدا و ديگرى
را هم منشاء اثر داند پس اگر با اين عقيده او را بندگى و عبادت كند
آنرا شرك جلى و شرك عبادت گويند و اگر او را اطاعت كند در چيزى كه رضاى
خدا در آن نيست آنرا شرك خفى و شرك اطاعت گويند، و شبهه اى نيست در اين
كه شرك اعظم بواعث هلاك و خلود در عذاب دردناك است .
توحيد
و ضد آن توحيد است و از براى آن اقسامى چند است اول توحيد در ذات ،
يعنى خداى را منزه دانستن از تركيب خارجى و عقلى ، و صفات او را عين
ذاتش دانستن ، دوم توحيد در وجوب و وجود يعنى واجب الوجود را منحصر
كردن در خدا و نفى شريك از او در صفت واجبيت وجود، سوم توحيد در تاءثير
و ايجاد و علامت وصول به اين قسم از توحيد آن است كه آدمى در جميع امور
خود توكل بر خدا كند و امور خود را به او واگذارد و ديده از همه وسائط
بپوشاند زيرا كه بعد از آن كه بر او روشن شد كه به غير از خدا هيچ احدى
منشاء هيچ امرى نيست ، بلكه مبداء هر موجودى و هر فعلى از خلق و رزق و
غنا و فقر و مرض و صحت و ذلت و عزت و حيات و موت و غير اينها حق تعالى
است و بس ، ديگر در هيچ امرى ملتفت به غير او نمى شود بلكه بيم او از
خدا و اميدش به او و اعتمادش بر اوست .
4- خواطر نفسانيه و وساوس
شيطانيه
صفت چهارم ، خواطر نفسانيه و وساوس شيطانيه است ، بدانكه آدمى
هرگز خالى از فكر و خيال نمى باشد و پيوسته محل خطور خواطر و ورود
خيالات است و دل مانند نشانه ايست كه از اطراف بر آن تيرها افكنند، يا
آينه اى است كه صورتهاى بيحد از محاذى
(38) آن گذرد و چون هر فكر و خيالى را منشئى است پس
منشاء خيالات رديه ، شيطان و باعث خواطر محموده ملك است ، و افكار بر
دو قسم است . اول افكارى كه محرك بر عملى است و آن عمل هم يا خير است
يا شر، دوم افكارى كه محرك بر عملى نيست بلكه محض خيال است و اين هم يا
افكار محموده است يا افكار فاسده و از براى هر يك انواع بسيار است و از
اين تقسيم معلوم مى شود كه كليه خواطر نفسانيه بر چهار قسمند، دو قسم
از آنها كه افكار محركه بر عمل خير و خيالات محموده باشد آنرا الهام
گويند كه از فيض ملائكه كرام است ، و دو قسم ديگر را وسوسه گويند كه از
آثار شيطان است .
ذكر خدا و ميل به تقوا
پس هر وقت كه آدمى ميل به مقتضاى شهوتى يا غضبى نمود شيطان فرصت نموده
لشكر خود را روانه دل كند كه وساوس و آثار رديه را در آنجا به ظهور
رسانند و هر گاه دل متوجه بذكر خدا و نفس مايل به ورع و تقوى شد مجارى
شيطان بسته و جنود ملائكه داخل شوند و فيوضات ايشان از الهامات و
خيالات محموده در آنجا پيدا مى شود و پيوسته ايندو لشكر در آمد و شدند
تا آنكه بامداد و معاونت خارجيه يكى از ايندو سپاه را غلبه حاصل شود و
مملكت نفس را تسخير نمايد و در اين هنگام راه آمد و شد آن ديگرى بسته و
مجال دخول و خروج نمى يابد مگر گاهى به طريق عبور در نهايت تعجيل از
آنجا بگذرد، اى جان برادر از شيطان و جنود او مطمئن مشو و گمان مكن كه
دلى از دست او فارغ باشد بلكه مانند خون در بدن جاريست و همه او را فرا
گرفته مانند هوا در قدح و معلومست كه قدح را از هوا خالى نتوان نمود
مگر آنكه آنرا از چيز ديگر پر سازند پس ظرف دل نيز چنين است اگر او را
مشغول به ذكر خدا و افكار محموده كردى ، ممكنست كه لختى از دشمن آسوده
شوى والا هر لحظه كه از خدا غافل گردى شيطان با وسوسه اش حاضر گردد.
چنانچه حقتعالى فرموده
و من
يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين
(39)
منظر دل نيست جاى صحبت اغيار |
|
ديو چو بيرون رود فرشته درآيد |
5- مكر و حيله
صفت پنجم ، مكر و حيله كردن است از براى رسيدن به مطلوبات شهويه
و غضبيه و مراد از آن در اين مقام جستن راههاى پنهان است از براى اذيت
رسانيدن به مردمان و به كار بردن آنرا تلبيس و غش و غدر و خيانت گويند.
و از براى مكر اقسام بيحد است و آن از مهلكات عظيمه و بالاترين صفات
شيطان و بزرگترين لشكر اوست و معصيت آن زيادتر است از معصيت اذيت
رسانيدن در علانيه و آشكار و از اين جهت است كه حضرت رسول صلى الله
عليه و آله فرمودند كه از ما نيست كسيكه مكر كند با مسلمانى .
(40)
متذكر شدن بدى عاقبت مكر
و علاج آن متذكر شدن بدى عاقبت مكر و تاءمل در آنكه صاحب آن در آتش
سوزان همنشين شيطان است ، و وارد شده و به تجربه هم ثابت شده كه هر كه
چاهى براى برادر خود كند خود در آن افتد.
مقام سوم : در بيان صفات
رذيله و اخلاق حميده كه متعلق است به قوه غضبيه
دانستى كه جنس جميع رذائل متعلقه به اين قوه منشاء آنها دو صفت
خبيثه است و هر كدام متضمن صفاتى چندند، و آن يكى تهور است و ديگرى جبن
.
الف - منشاء جميع رذايل
قوه غضبيه
1- تهور
اما تهور كه طرف افراط شجاعت است عبارتست از آنكه آدمى بيندازد
خود را در مهالكى كه عقلا و شرعا ممنوع است و شكى نيست كه اين صفت از
مهلكات دنيويه و اخرويه است و حقتعالى از آن نهى صريح نموده چنانچه
فرموده و
((لاتلقوا بايديكم الى التهلكة
(41)،
)) و حق اين است كه صاحب
اين صفت از شائبه جنون خالى نيست و اگر احتراز نكند از مظان هلاكت و
هلاك شود، به حكم شريعت مقدسه باعث قتل خود شده و به هلاكت ابديه
گرفتار شده است . پس كسيكه مبتلا به اين مرض است بايد مفاسد آنرا در
نظر بياورد و بعد از آن هر كاريكه مى خواهد بكند آن را به عقل و شرع
عرضه نمايد اگر تجويز كنند مرتكب شود والا اجتناب كند.
2- جبن
و اما جبن كه در طرف تفريط واقعست آن است كه آدمى احتراز كند از
چيزى كه نبايد حذر كند و اين صفت در نهايت خباثت و موجب هلاكت است و
آدمى به سبب آن ذليل و خوار. و زندگانى آن تلخ و ناگوار است و در حديث
نبوى صلى الله عليه و آله و سلم است كه
((سزاوار
نيست مومن را كه بخيل يا جبان باشد.
(42)))
و طريقه معالجه آن در بيان صفت خوف كه از لوازم جبن است بيان مى شود.
شجاعت
و حد وسط اين دو جنس رذيله شجاعت است كه عبارت باشد از اطاعت قوه غضبيه
از براى قوه عاقله و اين صفت اشرف صفات كماليه است و كسى كه خالى از آن
باشد در زمره زنان محسوب مى شود و از اين جهت است كه حق تعالى در وصف
نيكان صحابه فرموده
((اشداء على الكفار.
(43)))
و اما انواع صفات رذيله متعلقه بقوه غضبيه بسيار است .
ب - صفات رذيله ى قوه
غضبيه
1- خوف
صفت اول خوف است و آن عبارت است از متاءلم شدن به سبب تشويش
رسيدن مكروهى كه تحقق آن محتمل باشد و اما مكروهى كه حصول آن مظنون يا
متيقن باشد اگر چه آنرا خوف نگويند، ولكن چون آن نيز از ضعف نفس و موجب
هلاكت است در ضمن خوف مذكور مى شود، و فرق خوف با جبن آن است كه در جبن
الم و دل سوختن ضرور نيست به خلاف خوف ، و خوف بر دو قسم است : ممدوح
كه خوف از خدا و عظمت او و از گناهان باشد و اين قسم خوف در صفت دوم
مذكور مى شود و دوم خوف مذموم كه از نتيجه جبن است و آن در اينجا ذكر
مى شود و بايد دانست كه اين قسم خوف بر چند نوع است كه همه آنها
مذمومست اول آنكه خوف از امرى باشد كه البته وقوع خواهد يافت و دفع آن
ممكن نباشد و شكى نيست كه خوف از چنين چيزى از روى جهل است و به غير از
الم عاجل
(44) فائده ندارد. پس عاقل بايد كه اين خوف را از خود
دور كند و به قضاى الهى و مقدرات سبحانى راضى باشد تا راحت يابد دوم
خوف از امر محتملست و اين هم مثل سابق مذموم بلكه بدتر است ، سوم آنكه
خوف از امرى باشد كه سبب آن در دست آنشخص باشد اما هنوز سبب يافت نشده
و از آن ترسد كه مبادا فلان امر از او سر زند و فلان اثر بر آن مترتب
شود و علاج آن مراقب بودن حال خود است تا آن امر از او صادر نشود چهارم
اينكه خوف او از چيزهائى باشد كه طبع از آنها بى سبب و بدون جهت وحشت
داشته باشد مثل جن و ميت خصوصا در شب در حالت تنهائى و منشاء اين خوف
غلبه قوه واهمه و قصور عقل و نهايت ضعف نفس است و علاج آن آنستكه اندكى
با خود تاءمل كنى كه امثال اين امور به چه جهت باعث خوف مى شود كسيكه
در زندگانى او با وجود قوت و قدرت از او نمى ترسيدى چگونه از بدن بيحس
و بيحركت او خوف مى كنى ؟! و كجا ديده اى و شنيده اى كه مرده بر زنده
حمله كرده و بر او غالب گشته ؟ و جنى كه در وجود او خلاف است تو به چه
دليل به وجود او يقين كرده اى ؟
(45)
و بعد از آنكه موجود باشد به چه سبب در مقابل تو در مى آيد و خود را به
تو مى نمايد؟ و اگر هم نمود به چه سبب درصدد اذيت تو برمى آيد و اگر
برآيد بكدام قوت بر تو غلبه خواهد يافت ؟ آخر نه انسان اشرف ممكنات
(46) و اكثر آنها مطيع اويند؟ به چه جهت اشرف كائنات با
وجود اينهمه احتمالات از موجود ضعيف القوه خوف مى كند و صاحب اين صفت
بايد در شبهاى تاريك به تنهائى در مواضع موحشه صبر كند تا به تدريج اين
خوف از او زايل شود و خوف مرگ نيز از اين نوع و نوع اول است و باعث اين
خوف چند چيز است اول آنكه چنان گمان كند كه از مردن نقصى به او مى رسد
و تنزلى براى او حاصل مى شود و اين نيست مگر از جهت جهل به حقيقت
انسانى و مرگ زيرا كه هر كه حقيقت ايندو را شناخت ميداند كه مرگ باعث
كمال مرتبه انسان است و آدمى تا نمرده است ناقص و ناتمام است و انسان
كامل هميشه طالب مردن است چناچه حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام )
فرموده :
((قسم به خدا كه انس پسر ابوطالب به
مرگ بيشتر است از انس طفل به پستان مادر.
))(47)
خرم آنروز كزين منزل ويران بروم |
|
راحت جان طلبم وز پى جانان بروم |
به هوادارى او ذره صفت رقص كنان |
|
تا لب چشمه خورشيد درخشان بروم |
دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت |
|
رخت بربندم و تا ملك سليمان بروم |
# # #
حجاب چهره جان مى شود غبار تنم |
|
خوشا دمى كه از اين چهره پرده برفكنم |
چنين قفس نه سزاى چو من خوش الحانى است |
|
روم به گلشن رضوان كه مرغ آن چمنم |
عيان نشد كه چرا آمدم كجا بودم |
|
دريغ و درد كه غافل ز كار خويشتنم |
مرا كه منظر حور است مسكن و ماءوى |
|
چرا به كوى خراباتيان بُود وطنم |
دوم صعوبت قطع علاقه از دنيا و اموال است و اين ترس از مرگ نيست بلكه
غم مفارقت از بعضى زخارف فانيه دنيويه است و علاج اين خوف قطع علاقه از
آنها است سوم خوف از شماتت دشمنان و تصور خوشحالى ايشان است و شكى نيست
كه اين از وسوسه شيطان است زيرا كه شماتت و شادى ايشان نه به دين ضرر
مى رساند و نه به ايمان و نه بدن را از آن المى حاصل مى شود و نه جان .
نيك باشى و بدت گويند خلق |
|
به كه بد باشى و نيكت گويند |
چهارم خوف ضايع شدن اهل و عيال و ذلت و خوارى آنها است و اين خيال از
وساوس شيطانيه است زيرا كه صاحب اين خوف خود را منشاء اثرى مى داند و
از براى وجود خود مدخلى در عزت و ثروت و قوت ديگران مى پندارد و حال
آنكه به تجربه صادقه معلوم شده ، كه غالب يتيمانى كه در طفوليت پدر از
سر ايشان رفته ترقى ايشان در امور دنيا و آخرت بيشتر بوده از اطفالى كه
در آغوش پدر پرورش يافته بودند و هر كه خاطر جمع و مطمئن بوده به جهت
مال اندوخته عاقبت اولاد او به فقر و تهى دستى و به ذلت و پستى گرفتار
شده اند. پس بايد عاقل خير خواه اهل و عيال خود باشد و امور ايشان را
به خالقشان واگذارد
((فانه نعم المولى و نعم
النصير.
(48)))
پنجم آنكه خوف او از عذاب الهى باشد به واسطه معاصى ، و اين قسم خوف
ممدوح است و لكن باقى ماندن بر اين ترس و معالجه نكردن آنرا به توبه و
انابه از جهل و غفلت است پس از آنچه گفتيم معلوم شد كه خوف از موت به
سبب يكى از جهات مذكور راهى ندارد و عاقل بايد كه آنرا به خود راه ندهد
و تاءمل كند كه مرگ شربتى است چشيدنى و آرزوى حيات دائمى و تمناى بقاى
ابدى از براى بدن ، خيالى است محال بلكه بايد يقين نمايد بآنكه هر چه
در نظام عالم مى شود خير و صلاح است پس خود را به هر چه مى شود رضا و
خشنود كند و الم و كدورتى بخود راه ندهد و در هر جائى مشغول برياضات و
مجاهدات باشد و در مقام تحصيل آن برآيد كه صفات بد را كه از جمله آنها
طول املست از خود زايل كند و به عمرى كه از براى او مقدر شده است راضى
بوده باشد.
2- ايمنى از مكرالله
صفت دوم ، از صفات رذيله متعلقه به قوه غضبيه ، ايمنى از مكر
الله است . يعنى آدمى از عذاب الهى و امتحانات خدائى ايمن نشيند و از
عظمت و جلال حضرت ذوالجلال نينديشد و سبب آن يا غفلت از عظمت پروردگار
يا عدم اعتقاد بروز جزا و يا اطمينان به سعه رحمت خدا يا اعتقاد بر
طاعات و عبادات خود است و اين صفت از هر كدام كه ناشى شده باشد از
مهلكات و موجب خسران است چه باعث آن يا جهل يا كفر يا غرور يا عجب است
و هر يك از اينها راهى است كه آدمى را به هلاكت مى رساند و آيات و
اخبار در مذمت اين صفت بسيار است . حق تعالى فرموده كه
((ايمن از مكر الله نمى گردند مگر جماعت زيانكاران
(49))) و اخبار بسيار وارد شده
كه فرشتگان و طايفه پيغمبران از مكر الهى خائف و ترسانند. پس بايد بنده
مؤ من در هيچ حال از آزمايش الهى و امتحانات خدائى غافل ننشيند و مؤ
اخذه و عذاب الهى را فراموش ننمايند.
خوف از خدا
و ضد اين صفت مذمومه خوف از خداست و آن بر سه نوع است خوف از عظمت و
جلال خداوند متعال ، و خوف از گناهان و تقصيرات خود، و خوف از اين هر
دو با هم و شبهه اى نيست در آنكه هر قدر معرفت بنده به عظمت و جلال
پروردگار بيشتر و به عيوب خود بيناتر شده باشد ترس او از خدا زيادتر مى
شود، و از اين جهت است كه حقتعالى خوف را نسبت به علما داده چنانچه
فرموده :
((انما يخشى الله من عباده العلماء
(50)))،
و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرموده كه ترس من از خدا از
هميشه بيشتر است
(51) و البته اگر نديده اى شنيده اى حكايات خوف انبياء
و مقربين و غشهاى پى در پى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) را و سبب اين
، كمال معرفت آنها است به خدا؛ زيرا كه معرفت كامله در دل اثر مى كند و
آن را بسوزش و اضطراب درمى آورد و اثر آن از دل به بدن سرايت مى كند و
تن را ضعيف و لاغر و چهره را زرد و ديده را گريان مى سازد و مخفى نماند
كه خوف ممدوح است در وقتيكه از حد شايسته تجاوز نكند، و اگر نه مذموم
است و بسا باشد كه منجر به نوميدى و ياءس از رحمت خدا گردد و اين حد
ضلال و كفر است و علماء گفته اند كه خوف از خدا به منزله تازيانه ايست
كه مى راند بندگان را به سوى مواظبت بر عمل و علم و طاعت و عبادت مانند
تازيانه اى كه اطفال را بدان تاءديب مى كنند كه كم آن بى ثمر و زايدش
مهلك است و بايد دانست كه تحصيل صفت خوف به چهار طريق مى شود، اول آنكه
سعى كند در تحصيل يقين و ايمان به خدا و روز جزا و بهشت و دوزخ و عقاب
و حساب . دوم آنكه پيوسته متفكر اهوال
(52) روز حساب و متذكر انواع عذاب گردد و مرگ را در پيش
نظر بدارد و صعوبت عالم قبر و برزخ و مؤ اخذه و روز قيامت را تصور
نمايد، سوم آنكه مشاهده نمايد احوال خائفين از خدا را و استماع كند
حكايات خوف انبياء و اولياء را كه خوف ايشان به چه جهت بوده و به چه حد
بوده پس به كار خود افتد، چهارم آنكه تاءمل كند كه فهميدن حقايق قضا و
قدر الهى در قوه بشر نيست و هيچكس را از آنچه در پس پرده است خبر نه .
پس به طاعت و ايمان خود خرسند شدن نيست مگر از بيخبرى و بيخردى بلكه
اگر كسى همه خيرات از براى او حاصل باشد خاتمه خود را چه مى داند؟ و از
آخر كار چه خبر دارد؟ و چگونه مطمئن مى شود كه دفتر حال او برنگردد و
احوال او متبدل نشود؟ چنانچه وارد شده است كه : مردى پنجاه سال عبادت و
عمل اهل بهشت را مى كند تا اينكه ميان او و بهشت به قدر دوشيدن شترى
باقى نمى ماند و خاتمه او به آنچه از براى او مقدر شده است مى شود.
(53)
بر عمل تكيه مكن خواجه كه در روز ازل
(54) |
|
تو چه دانى قلم صنع بنامت چه نوشت |
و نيز مروى است كه : چون روح بنده مؤ من را بر خير و اسلام بالا برند
ملائكه تعجب مى كنند و مى گويند چگونه نجات يافت از دنيايى كه نيكان ما
در آنجا فاسد شدند
(55)،
و نيز روايت شده كه مردم همه اهل هلاكتند مگر علما، و علما اهل هلاكتند
مگر كسانى كه بعلم خود عمل مى كنند، و همه آنها نيز اهل هلاكتند مگر
مخلصين ، و مخلصين همه بر خطر عظيم و در محل تشويش و بيمند.
(56)
پس بايد بر خود گريه كنيم و بر احوال خويش توجه نمائيم .
ديده ها بر ديگرى چون مى گرى |
|
مدتى بنشين به خود خون مى گرى |
هر كجا نوحه كنند آنجا نشين |
|
زانكه تو اولى ترى اندر حنين
(57) |
و اين خوف كه خوف سوء خاتمه است بالاترين خوفها است و دل عارفين از آن
پاره پاره است و از براى سوء خاتمه اسباب بسيار است و مرجع آنها به سه
چيز است .
اول كه از همه برتر است آن است كه در وقتى كه سكرات مرگ ظاهر شود در
عقايد او خلل بهم رسد و شك يا انكار بعضى از عقايد در دل او حاصل شود و
اين حجابى گردد ميان او و خدا كه باعث عذاب ابدى و خسارات دائمى گردد.
دوم آنكه دوستى خدا در دل او كم باشد و دوستى دنيا و اهل و عيال بر
دوستى خدا غالب باشد، پس چنين كسى چون مرگ را مشاهده كند و مفارقت خود
را از چيزهايى كه محبوب او است در نظر بياورد و اين فعل را چون از خدا
مى داند اين قليل دوستى كه باقى مانده بود هم تمام مى شود بلكه مبدل به
بغض و انكار مى گردد و اگر بر اين حال بميرد بر سوء خاتمه مرده است و
وارد خواهد شد بر حق تعالى مانند بنده گريخته خشمناكى كه او را به قهر
گرفته باشند و بنزد مولاى خود ببرند، پس بر هر كسى كه طالب نجات است
لازم است كه دوستى خدا بر دل او غالب باشد، سوم كثرت معاصى و پيروى
شهوات و رسوخ در آنها است كه در وقت مردن همانا به خاطر او مى رسد و در
نزد او مصور مى شود پس اگر در اينحال بميرد اين عادات و شهوات او حجابى
شود ميان او و پروردگار و بسا باشد كه به واسطه الفت و عادت ، صورت
فاحشه اى در نزد او متمثل مى شود و بهتر در اين آن است كه آن بيهوشى كه
پيش از مرگ حاصل مى شود شبيه به خواب است پس همچنانكه آدمى در خواب
احوالى را كه به آنها الفت و عادت كرده مى بيند و چيزهائى كه شباهتى
ندارد به آنچه در بيدارى ديده و عادت به آن كرده هرگز در خواب نمى بيند
همچنين در وقت سكرات و بيهوشى پيش از مرگ كه به منزله خواب است به غير
آنچه كه معتاد به آن شده و الفت با آن گرفته به نظر او نمى آيد و كسيكه
خلاصى از اين خوف خواهد بايد كه در تمامى عمر خود مشغول به مجاهده گردد
كه نفس خود را از معاصى باز دارد و ريشه شهوات را از دل خود بركند و
مواظبت بر علم و عمل نمايد.
3- ياءس از رحمت خدا
صفت سوم ، ياءس از رحمت خدا است و اين صفت از جمله مهلكات و از
گناهان كبيره است ؛ بلكه از بعضى آيات معلوم مى شود كه موجب كفر است ،
و بس است در خبث اين صفت ، كه آدمى را از محبت خدا و از طاعت و عبادات
باز ميدارد و علاج آن به تحصيل ضد آن است .
رجا و اميدوارى به خدا