ابن ابى الحديد صاحب شرح نهج البلاغه كه از بزرگان اهل تسنن است داستان ذيل را از
ابو جعفر اسكانى نقل مى كند:
على عليه السلام در دومين روز بيعت بالاى منبر رفت و پس از حمد و ثنا چنين فرمود:
هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و اله رحلت كرد، مردم ابوبكر را براى خلافت
برگزيدند، و ابوبكر نيز عمر را خليفه بعد از خود قرار داد، عمر به روش ابوبكر رفتار
مى كرد، و سپس در پايان عمر، شوراى شش نفرى تشكيل داد كه ميان آن شورا، خلافت به
عثمان واگذار شد، او هر چه را كه شما نمى خواستيد انجام مى داد، تا آنكه به كارهاى
او پى برديد ،آنگاه محصور گرديد و كشته شد .پس از كشتن عثمان به سوى من آمديد، و من
خلافت راپذيرفتم ((من مردى هستم از شما و دارائى و جان
شما را از آن خود مى دانم ، و در نگهدارى آنها مى كوشم )).
براستى خداوند درهاى رحمت را به سوى شما و اهل قبله گشوده است و فتنه ها همچون شب
تار رو آور شده است ، كه جز افراد صبور و بينا و آگاه بر رازها، تاب اين حوادث را
ندارند، من شما را به راه و رسم پيامبر اسلام صلى الله عليه و اله سوق خواهم داد، و
آنچه را كه به آن ماءمور شدم در ميان شما اجرا مى كنم ، در صورتى كه از يارى من دست
برنداريد، و من از خداوند يارى مى طلبم .
آگاه باشيد، گمان مبريد كه پس از در گذشت پيامبر خدا صلى الله على و اله من دگرگون
شده ام ، بلكه من اكنون همان هستم كه در زمان رسولخدا بودم ، پس هر فرمانى از جانب
من به شما رسيد،و در آنجا كه شما را پرهيز دهم گام بر نداريد و در كارها شتاب
نكنيد، تا آن را براى شما روشن سازم و در حقيقت هر دستورى را كه نافرمانى كنيد ما
عذر شما را نمى پذيريم .
آگاه باشيد، خداوند بيشتر از آسمان و عرش خود، داناتر است و مى داند كه من حكومت بر
امت محمد صلى الله عليه و اله را خوش نداشتم ، تا اينكه خواسته تمام شما بر اين شد
كه من آن را بپذيرم ، براى اينكه من شنيدم پيامبر خدا مى گفت :
((هر حاكم كه زمام امور بعد از مرا به عهده گيرد، بر
ميزان نگه داشته شود، و فرشتگان ، صحيفه (آمار خير و شر) وى را پخش مى كنند، پس اگر
دادگر باشد خدات او را نجات مى دهد و اگر ستمگر باشد، ميزان به گونه اى تكان مى
خورد كه استخوانهايش مى شكند، و سپس به سوى آتش سرازير مى شود...))
آنگاه على عليه السلام به راست و چپ نگاه كرد و گفت :
آگاه باشيد، فردا كه فرا رسد، كسانى را كه در دنيا فرو رفته اند و گنجهاى دنيا را
ذخيره كرده اند و آنرا (بناحق ) از خود مى دانند، من آنها را از دستشان بيرون مى
كنم ، در نتيجه آنان از رفتار من ناراحت مى شوند و مى گويند فرزند ابوطالب ، حقوق
ما را بر ما حرام نموده است .
هر گاه به خواست خدا فردا فرا رسد ، نزد من بيائيد، تا مالى را كه پيش ما وجود دارد
در ميان شما تقسيم كنيم ، هيچيك از شما نبايد با ما مخالفت كند خواه عرب باشد يا
عجم ، اهل بخشش باشد يا نباشد...
نخستين مخالفت عده اى با امام عليه السلام از اينجا شروع شد كه او دستور تقسيم بيت
المال را بطور مساوى صادر كرد - اينك دنباله ماجرا:
فرداى آن روز، مردم طبق دستور امام ، براى گرفتن سهم خود نزد امام حاضر شدند، على
عليه السلام به خزانه دارش عبيدالله بن ابى رافع فرمود:
از مهاجرين آغاز كن و آنان را به حضور بطلب و به هر يك سه دينار بده ، سپس انصار را
به حضور بطلب و به آنها نيز هر يك سه دينار بده ، و پس از آنها هر يك از مردم كه
حاضر شدند، چه سرخ پوست باشند يا سياه پوست به همين مقدار بده .
سهل بن حنيف (كه به غلام سابقش همين مبلغ داده شده بود) به اعتراض برخاست و گفت :
اين شخص (غلام ) ديروز غلام من بود، و امروز او را آزاد كرده ام ، به او برابر من
مى دهى ؟
على عليه السلام فرمود: ((هر چه به داديم به تو نيز مى
دهيم )).
به همه افراد سه دينار داد بى آنكه بين آنها فرقى بگذارد.
افرادى چون طلحه و زبير و عبدالله بن عمر و سعيد بن عاص و مروان و عده اى از قريش
و...با اين روش مخالفت كردند و دنبال آن را گرفتند...امير مؤ منان در پاسخ آنان در
مورد مساءله اعتراض به تساوى در صرف بيت المال چنين فرمود:
((اتاءمرونى ان اطلب النصر بالجور فيمن وليت عليه ، و الله لا اءطور به
، ما سمر سمير و ما اءم نجم فى السماء نجما و لو كان المال لى لسويت بينهم فكيف و
انما المال مال الله . الا و ان اعطا المال فى غير حقه تبذير و اسراف و هو يرفع
صاحبه فى الدنيا و يعضه فى الاخرة و يكرمه فى الناس و يهينه عند الله و لم يضع امرء
فى غير حقه و عند غير اهله الا حرمه الله شكرهم و كان لغيره ودهم فان زلت به النعل
يوما فاحتاج الى معونتهم فشر خليل و اءلام خدين ))((آيا
به من دستور مى دهيد به كسانى كه تحت فرمانروائى من هستند ستم كنم تا يارانى گرد
آورم ، به خدا سوگند تا دنيا وجود دارد و تا ستاره اى دنبال ستاره ديگر حركت مى كند
اين كار را نخواهم كرد، اگر مال از آن خودم بود آنرا بطور مساوى تقسيم مى كردم ، چه
رسد به اينكه مال ، مال خداست .
آگاه باشيد كه بخشيدن مال در جاى ناروا بريز و بپاش و بيهوده مصرف نمودن آن است و
اينگونه بخشش بخشنده را در دنيا بالا مى برد، ولى در روز رستاخيز به پائين مى كشاند
و در پيش مردم او را محترم مى كند ولى در پيش خدا خوار مى گرداند، و كسى مال خود را
در جاى نادرست و نزد نا اءهلان نگذاشت مگر آنكه خداوند شكر آن مال را بر او حرام
كرد.
اين بخشش نابجا و ناروا، در دل مردم دوستى مى آفريند اما اگر روزى پيش آمدى بدى
براى او رخ داد و به يارى آنها نيازمند شد، آنها بدترين و سرزنش كننده ترين يار و
دوست خواهند بود))
(186)
در خطبه ((يتبراء من الظلم
))داستان آهن گداخته اى كه آن حضرت براى برادرش عقيل آماده كرد تا او را
از درخواست بيش از سهميه اش بترساند، به ما درس عدالت خواهى مى دهد كه خانواده
خود را بر ديگران ترجيح ندهيم و بيش از ديگران براى آنان حقوقى منظور نكنيم . آن هم
در حالى امام عليه السلام مى فرمايد:
((اگر چه خانواده اش در حال فقر و ندارى زندگى را سپرى
مى كرد و غبار پريشان حالى بر چهره شان نشسته بود)) اين
داستان زبان زد خاص و عام است هر شيعه على مى داند.(187)
در كتابهاى ديگر بعضى از نكات را كه ياد آور خط فكرى امام على عليه السلام است و به
افراد جامعه آنروزى ، آموزشهاى عدم تبعيض بين ابناى بشر را مى فرموده ، آورده اند و
مطالب مذكور را توضيح بيشترى مى دهد.(188)
((حضرت على عليه السلام در تقسيم بيت المال نيز با
رعايت حقوق عامه مردم ، همه را برابر مى دانست ، امام عليه السلام چند روز پس از
قبول خلافت فرمود:
((مردم !... از ابوالبشر فرزندى به عنوان غلام يا كنيز
متولد نگرديد، تمام فرزندان او از روز نخست آزاده بودند. لكن امروز به خاطر جهات و
مقتضياتى ... جمعى بنده و مملوك شما قرار گرفته اند... قدرى از اموال كه مربوط به
مسلمين است نزد من جمع شده ، بايد در ميان شما از سياه پوست و سفيد پوست ، بردگان و
آزادگان ، به طور مساوى تقسيم شود)).
بعد على عليه السلام از آن به هر نفر سه دينار داد مردى از انصار و غلامش كه روز
گذشته آزاد شده بود هر كدام سه دينار گرفتند. مرد اعتراض كرده گفت :
يا على عليه السلام ! اين غلام را من ديروز آزاد نموده ام ، آيا سهم مرا با او به
يك اندازه مى دهى ؟ حضرت پاسخ داد:
من در كتاب خدا دقت كردم ، تفاوتى بين فرزندان اسحاق كه آزاد بودند نديدم .
حضرت على عليه السلام به خاطر اينكه در تقسيم بيت المال بين عرب و عجم ، برده و
آزاده ، اشراف و فقرا و... تفاوتى نمى گذاشت ، در ابتدا هميشه مورد اعتراض واقع مى
شد،ولى آنچه براى امام عليه السلام اهميت داشت عمل به قانون (شرع ) بود. امام عليه
السلام هيچگاه به خاطر مصالح شخصى يا مصالح حكومت اسلامى از قانون تخطى نكرد، و هيچ
وقت قانون را باب ميل خود تقسير نفرمود. روزى طلحه و زبير به امام عليه السلام
اعتراض كرده اند كه :
عمر در تقسيم بيت المال با ما اينگونه رفتار نمى كرد! حضرت فرمود:
آيا پيامبر بيت المال را مساوى تقسيم نمى كرد؟
گفتند:
- بلى ،
فرمود:
شيوه پيامبر سزاوارتر به پيروى است يا شيوه عمر
؟ گفتند
:شيوه رسول الله ، ولى ما داراى سوابق درخشان هستيم و در راه اسلام رنج و مشقت
فراوانى تحمل كرده ايم و از نزديكان پيامبريم .
حضرت فرمود:
سابقه شما بيشتر است يا من ؟
گفتند:
سابقه تو يا على .
آيا نزديكى شما به پيامبر بيشتر است يا نزديكى من ؟
گفتند:
نزديكى تو يا على .
آيا شما بيشتر در راه اسلام رنج برديد يا من ؟
اظهار كردند:
تو يا على
حضرت فرمود:
((به خداقسم من و اين اجيرم مساوى هستيم
)).(189)
حضرت على عليه السلام طى بخشنامه اى به استانداران خود ابلاغ كرد كه هيچ كس نبايد
بيش از حق خود از بيت المال دريافت كند و هر كسى در خواست كرد، از حق خود تعدى كرده
و نبايد به او پرداخت گردد گاهى افراد پير و تهيدست درخواست كمك اضافى از بيت المال
مى كردند. امام عليه السلام يا سهم خود را به آنان مى داد يا مردم را تشويق مى كرد
كه به آنان كمك كنند ولى هيچگاه بيش از حقوقشان ، از بيت المال به آنان نمى پرداخت
، اين بود، كه خود امام عليه السلام بيش از همه به آنها پايبند بود.
على عليه السلام هر جمعه بيت المال را جاروب كرده و دو ركعت نماز در آن مى خواند،
هلال بن مسلم نقل مى كند:
نزديك غروب مالى به بيت المال آوردند. فرمود:
اين مال را قسمت كنيد.
گفتند:
شب شده و فردا تقسيم مى كنيم ، فرمود:
آيا شما تعهد مى كنيد كه من فردا زنده بمانم ؟
گفتند:
ما نمى دانيم ، فرمود:
تا شمعى آوردند آن مال را همان شب تقسيم كردند.
((پس از جنگ جمل ، على عليه السلام اموالى را كه در بيت
المال بصره بود بين همه به تساوى تقسيم كرده و خود نيز سهمى برابر ديگران برداشت ،
در همان حال كه سهم حضرت روى زمين باقى مانده بود، مردى آمد و گفت : اى امير المؤ
منين !نام من از قلم افتاده و من هم همان زحمتى را كشيده ام كه تو كشيده اى ، على
عليه السلام سهم خود را به او داد)).(190)
آيا شگفت آور نيست ،- به اصطلاح مديران امروزى - حضرت امير مؤ منان از حق مديريت
خود، بحثى مطرح نكرده است .
ممكن است مديران امروزى كه علاوه بر حقوق ماهيانه خود، درآمدى بيشتر از زير
دستانشان دارند، نعوذ بالله فكرشان برتر از آن امام همام باشد؟ !و واقعا آن درآمد
حق است ؟به نظر الگوى اسلام عدالت اسلام يعنى امام على ، آن نه تنها حق نيست كه
باطل است ، مگر اينكه بگوييم به ((غير مديران
))ظلم مى كنيم و حقوق مديران را بر اساس حق و عدالت مى پردازيم .
بنابراين همين عمل هم ظلم مسلم است و به هر شكل ممكن بايد راهى عادلانه براى آن
پيدا كنيم تا تبعيض مذكور غولى براى نظام مقدس اسلامى نشود.(191)
بخش دوم : عوامل سقوط حكومت ها : ترك جهاد
اكنون كه به ظلم و ستم و بد عاقبتى آن در حد نياز اشاره كرديم ، با بهره گيرى از
قرآن و نهج البلاغه به عامل مهم ديگر سقوط، كه آن را ((ترك
جهاد))ناميده ايم ، مى پردازيم :
وقتى به كاربرد اين واژه از زبان حضرت امير المؤ منين مى نگريم ، آن را در اصطلاح
به معناى دفاع نظامى از كيان اسلام كه حكومت و مردم هستند مى يابيم ، نه به معناى
جهاد ابتدائى يا جهاد آزاديبخش .
لذا فقط مبارزه مسلحانه نظام مقدس اسلام جنبه تدافعى و آنهم بعد از اينكه هيچ راهى
براى سازش و صلح عادلانه از طرف دشمن پذيرفته نشد و او آغازگر جنگ بود.(192)
دفاع از اسلام و مسلمين يا با دشمنان غير مسلمان است يا با گروه هايى كه در درون
جامعه به نبرد مسلحانه با نظام مى پردازند. - در اصطلاح - اينان را
((فئه باغيه )) مى گويند چون از حقوق خود
تجاوز كرده و حقوق ديگران را از بين مى برند
. در لغت واژه هاى ((غزوه ))،((حرب
))،((قتال ))،((جهاد))
را داريم . ((جهاد)) قداست
خاصى را داراست و اين اصطلاح را قرآن مطرح كرد كه در كل به معناى مبارزه و تلاش در
راه خداست ولى براى نبرد مسلحانه نيز بكار رفته اگر چه بيشتر براى جنگ ، از واژه
((قتال ))به جاى ((جهاد))استفاده
شده است . در سوره انفال كه مربوط به جنگ بدر است مى فرمايد:
((ان الذين آمنو و هاجروا و جاهدو فى سبيل الله ...:
(193) ))كسانى كه ايمان آورده و
هجرت كردند و در راه خدا جهاد كردند..
در سوره آل عمران كه به جنگ احد مى پردازد، از واژه ((جهاد))
استفاده كرده است : ((اءم حسبتم ان تدخلوا
الجنة و لما يعلم الله الذين جاهدوا منكم ...:(194)
))آيا پنداشته ايد كه وارد بهشت مى شويد در حالى كه خداوند هنوز كسانى
از شما را كه جهاد مى كنند نيازموده است ...
حضرت امير المؤ منين عليه السلام نيز براى نبرد با تجاوزگران داخلى ، از واژه
((جهاد))استفاده كرده است :
((الجهاد باب من ابواب الجنة
(195) ))جهاد درى از درهاى بهشت
است . در زبان فارسى واژه هاى ((نبرد، جنگ ، پيكار،
ستيز، جدال ، رزم و مبارزه مسلحانه ))بكار مى بريم .
با توجه به آيات و روايات ما، هيچ جا نداريم كه لفظ ((جهاد))براى
عمليات رزمى غير مؤ منان باشد. هر جا در قرآن بكار رفته از طرف مؤ منان بوده و رزم
مقدس را مى رساند. و نشان مى دهد جنبه معنوى و قداست آن نيز ملاك است .(196)
قتال و جنگ از طرف گروهى يا جامعه و امتى با ديگران براى نابودى و از بين بردن يا
به كام كشاندن ديگران است و با تجربه تاريخى كه داريم بسيارى از جوامع با نبردهاى
خونين از بين رفته و يا حكومتشان نابود شده مثل : حمله مغول به ايران يا حمله
اسكندر به ايران ، هجوم مسلمانان در صدر اسلام به ايران و برانداختن ساسانيان .
سقوط خلافت عباسى به دست هلاكوخان . نابودى نظام نازى در آلمان هيتلرى توسط متفقين
.
در قرآن نيز براندازى نظام جالوتى توسط داوود پيامبر و اعطاى حكومت از طرف خداوند
به حضرتش مطرح شده است :
((فهزموهم باذن الله و قتل داوود جالوت و
آتاه الله الملك و...(197)
))
-بعد از نبرد - به اذن خدا نيروهاى رزمى جالوت توسط آنان رو به هزيمت گذاشته و
داوود جالوت را كشت و خداوند به او حكومت را عنايت فرمود و...
باز در قرآن به دو گروه رزمنده اشاره مى شود. گروهى خدايى و ديگرى شيطانى ، پر واضح
است ، قتال اين دو دسته براى براندازى يكديگر است تا كدام برترى جويند.
((الذين آمنوا يقاتلون فى سبيل الله و
الذين كفروا يقاتلون فى سبيل الله الطاغوت فقاتلوا اءولياء الشيطان ...(198)
))كسانى كه ايمان آورده در راه خدا، و كسانى كه كفر پيشه اند در راه
طغيانگران و سركشان مى جنگند بنابراين دوستان شيطان را بكشيد...
جنگ دشمنان پيامبر با آن حضرت براى نابودى اسلام بود ولى نتوانستند خداوند نظام شرك
آنان را در فتح مكه از بين برد.
جنگ براى بقا و زوال است . بقاى خود و زوال دشمن ، شكست دشمن و او را زير سلطه خود
در آوردن از راه مبارزه مسلحانه ممكن است
(199) و يا از راه محاصره كه آن نيز خود جنگى است با تمام نيرنگ هاى
آشكار و پنهان براى براندازى . دشمنان نظام علوى هم كه در مقابل حضرت قد علم كردند،
براى بقاى خود به نبرد برخواستند و با عدم اطاعت مردم از رهبرى على عليه السلام
زمينه را براى هجوم پى در پى دشمن به خاك خود فراهم نمودند تا بالاخره دشمنان پيروز
شدند.
پس جهاد به مفهوم مبارزه مسلحانه آن ، در برخورد با دشمنانى كه براى فرو پاشى جامعه
تلاش مى كنند امر مهمى است و شايد در زمينه هايى ، يكى از برترين عوامل باشد كه مى
تواند امتى را تداوم حيات بخشد و ترك آن باعث انقراض گردد.
امام على عليه السلام جهاد را((زره محكم حق و سپر آهنين
)) آن مى داند و همان طور كه زره انسان را از آسيب ديدن در مقابل دشمن
حفظ مى كند و سپر آهنين نمى گذارد ضربات دشمن بر پيكر انسان لطمه وارد كند، جهاد
نيز در حفظ و پايدارى جامعه در مقابل دشمنان نقش مؤ ثر و والايى دارد:
((و هو... درع الله الحصينة و جنته الوثيقة فمن تركه رغبة عنه ،البسه
الله ثوب الذل و شمله البلاء(200)
))جهاد زره محكم خدا و سپر مطمئن الهى است . هر كس از جهاد دورى گزيند.
آنرا ترك كند، خداوند جامه ذلت و خوارى ، و لباس بلا و گرفتارى به او مى پوشاند.
سخنرانى امام على عليه السلام درباره جهاد حاوى نكات بسيار ظريفى است كه ما فقط
آنچه در ارتباط با بحث مى باشد آورده ايم نه همه خطبه را.
درباره مناسبت تاريخى خطبه جهاد آمده است :
((اين خطبه ،كه از سخنان سالهاى آخر عمر امام است در
شرايطى ايراد شده كه معاويه پس از اعلان خود مختارى و خيره سرى در شام ، نواحى مرزى
عراق را كه تحت حكومت امام بود،مورد تعرض و تجاوز قرار داده و توسط عوامل مزدورش
دست به قتل و غارت و ويرانى زده بود. در يكى از اين تهاجمها، عنصر سفاك و ددمشى به
نام سفيان بن عوف غامدى به كمك شش هزار نفر از خون آشام ترين مزدوران معاويه
ماءموريت يافته بود كه به نوار ساحلى فرات حمله برده ، پس از قتل عام وفاداران به
امام ، وارد شهر انبار شده و از آنجا مداين را اشغال نمايد. سپس از راه شهر واثق به
شام باز گردد. معاويه در اين دستور حمله ، خطاب به فرمانده دژخيمش تاءكيد كرده بود
كه ((اگر شهر انبار را كه از شهرهاى مهم مرزى قلمرو
امام است ، مورد تهاجم قرار دهى ، گوئى به كوفه ، مركز حكومت امام ، حمله برده اى
اين تهاجمهاى پى در پى دل مردم عراق را به ترس وا مى دارد، عناصرى را كه در ميان
ياران امام دل با ما دارند شاد مى گرداند، افراد و گروههاى مخالف جنگ را به سوى
مامى كشاند. اينك به تو دستور مى دهم هر كسى را كه در خط ما نيست اگر مشاهده كردى
به قتل برسان و آباديهاى سر راهت را با خاك يكسان كن و اموالشان را غارت نما. زيرا
غارت اموال همچون خونريزى ، دلها را بيشتر به درد مى آورد)).معاويه
در انتخابش اشتباه نكرده بود زيرا سفيان ماءمورت خود را با آنچه كه خبث سيرتش مى
افزود، به انجام رسانيد.))
امام على عليه السلام حتى كسانى را كه جلو دشمن را نگيرند و بگذارند او به خانه و
كاشانه شان وارد و بعد با دشمن وارد نبرد شوند، مورد نكوهش قرار داده و امر محتوم
براى آنان را ذلت و خوارى مى داند:
((الا و انى قد دعوتكم الى قتال هولاء
القوم ليلا و نهارا، و سرا و اعلانا، و قلت لكم : اغزوهم قبل ان يغزوكم . فو الله
ما غزى قوم قط فى عقر دارهم الا ذلوا. فتواكلتم و تخاذلتم حتى شنت عليكم الغارات و
ملكت عليكم الاءوطان ))
هشيار باشيد. من بارها شما را به جنگ اين گروه چه شبها و چه روزها و به طور آشكار و
نهان فراخواندم و به شما گفتم پيش از آنكه به شما حمله كنند شما آماده ،وارد جنگ
شويد.
سوگند به خدا، هيچ ملتى در درون خانه و كاشانه - شهر و ديارشان - وارد جنگ
غافلگيرانه نشد مگر اينكه شكست خورده ، خوار گرديد
.در برابر اين همه تاءكيدها شما كار را به يكديگر واگذار كرديد و همديگر را تنها
گذارديد و به شكست كشانديد تا آنكه هجوم هاى پى در پى به سوى شما سرازير شد و
سرزمين هايتان را گرفتند.
((يا اءشباه الرجال و لا رجال ! حلوم
الاطفال ، و عقول ربات الحجال . لوددت اءنى لم اءركم و لم اءعرفكم معرفة - و الله -
جرت ندما، و اءعقبت سدما.قاتلكم الله ! لقد ملاءتم قلبى قيحا، صدرى غيظا و جرعتمونى
نغب التهام انفاسا،و افسدتم على راءيى بالعصيان و الخذلان
(201) ))((اى
مرد نماها! كه هيچ مردى نداريد، خواسته هايتان چون روياهاى كودكانه است و عقلتان
چون عقل عروسان حجله نشين مى باشد. البته دوست داشتم كه شما را نمى ديدم و نمى
شناختم . سوگند به خدا، آشنايى با شما سرانجام جز پشيمانى و عاقبتى جز اندوه و
تاءسف ندارد. خدا شما را بكشد. قلب مرا پر از اندوه كرديد و سينه مرا با خشم آكنده
نموديد و غصه و اندوه را جرعه در كامم ريختيد و راءى و نظرم را با عصيان و يارى
نكردنتان تباه كرديد.))
عدم شركت در جهاد، خانمان برانداز است و اگر مسلمانان توطئه هاى دشمنان اسلام را
نشناسند كه از چه راههايى مى آيد با جلو آنرا سد نمايند يا اگر بشناسند در مقابل آن
، از خود تحرك نشان ندهند، از هستى فرهنگى و ملى خود دفاع نكنند و به شكل هاى مختلف
از جهاد و مبارزه طفره بروند، مكتب حياتبخش اسلام عزت و عظمت متبلور شده در نظام
مقدس اسلامى را از دست خواهد داد، زمينه فرسوده شدن نهال اسلام و رشد و نمو يافتن
فرهنگ طاغوت و كفر فراهم خواهد شد و مى رود تا ((نه از
تاك نشان ماند و نه از تاكنشان )).
امام على عليه السلام در خطبه ديگرى نيز امت خود را مذمت مى نمايد كه چرا اهل اطاعت
و جهاد نيستند؟ و به آنها گوشزد مى كند دشمن بر اثر عدم شركتتان در جهاد بر شما
پيروز خواهند شد:
((و الذى نفسى بيده ليظهرن هولاء القوم
عليكم ليس لاءنهم اءولى بالحق منكم ولكن لاسراعهم باطل صاحبهم و ابطائكم عن حقى ...
استنفرتكم للجهاد فلم تنفروا و اسمعتكم فلم تسمعوا، و دعوتكم سرا و جهرا فلم
تستجيبوا، و نصحت لكم فلم تقبلوا))
((اشهدو كغياب ،و عبيد كارباب
))!
((اتلو عليكم الحكم فتنفرون منها، واعظكم
بالموعظة البالغه فتفرقون عنها، و احثكم على جهاد البغى فما آتى على آخر قولى حتى
اءراكم متفرقين اءيادى سبا ترجعون الى مجالسكم ، و تتخادعون عن مواعظكم ، اقومكم
غدوة ، و ترجعون الى عشية كظهر الحنيه عجز المقوم و اءعضل المقوم :(202)
))
سوگند به كسى كه جانم در دست اوست ، قوم معاويه بر شما غلبه مى كنند، نه چون آنها
بيش از شما بر حقند و استحقاق پيروزى دارند. خير. براى اين است كه آنان صاحب خود
معاويه را در رسيدن به اهداف باطلش با شتاب تمام كمك مى كنند ولى شما مرا در مسير
بر حقم يارى نمى دهيد (آنان در اطاعت عجله مى كنند ،شما در اطاعت كندى و سستى مى
نماييد)
به جهاد دعوتتان كردم ، از جا نجنبيديد در گوشتان گفتم ، نشنيديد. در نهان و آشكار
شما را افرا خواندم ، جوابم نداديد.
پندتان دادم ،نپذيرفتيد. حاضريد ولى اينجا نيستيد. دستورم را بر شما مى خوانم ،
فرار مى كنيد.
فرمانبردارى شما مثل خان يا ارباب مى ماند.
با موعظه هاى رسا پندتان دادم ولى از آن گريختيد.
شما را بر مبارزه با اهل تجاوز و قلدرى برمى انگيزانم ، هنوز سخنم به پايان نرسيده
، مى بينم مثل ((قوم سبا))(203)
از هم مى پاشيد و پراكنده مى شويد و به مجالس خود باز مى گرديد و فكر مى كنيد از
اين اندرزها فريب خورده ايد و كسى گولتان زده است . صبحگاهان شما را سر پا نگاه مى
دارم ، شب هنگام مثل كمان خميده ،قوژ كرده برمى گرديد. برپا دارنده شما، ناتوان و
شما برپا شوندگان حيران و سرگردان .
در پايان اين بحث به آخرين خطبه آن حضرت مى پردازيم كه باز هم مردم را در فراخوانى
به جنگ در مقابل نيروى معاويه تحريض و تحريك كرد تا بتواند امت نا فرمان خود را به
دفاع همه جانبه بكشاند و نگذارد جامعه علوى از بين برود و آفتاب عمرش در شنزار شبه
جزيره عرب فروكش كند.
در اين زمان امام عليه السلام در وضعيتى به سر مى برد كه معاويه بر شام مسلط شده و
عمر و عاص منطقه مصر را در اختيار گرفته بود و گروههاى غارتگر و آدمكش پيوسته از
طرف معاويه براى تضعيف حكومت مركزى به اطراف يورش مى برند تا به كلى امنيت را سلب
كنند. اما تدبير على عليه السلام درباره چنين وضع اسفبارى چه بود؟ چگونه مى خواست
از مردم دل مرده عراق براى بر كندن ريشه فساد كمك بگيرد.تاريخ مى نويسد كه امام
عليه السلام در آخرين روزهاى حيات خود سخنرانى آتشينى ايراد فرمود كه دلهاى مرده
عراقيان را زنده كرد.
آخرين خطبه امام عليه السلام :<28>