عوامل سقوط حكومتها در قرآن و نهج البلاغه

نصرت اللّه جمالى

- ۶ -


بخش دوم : عوامل سقوط حكومت ها : تفرقه و اختلاف يكى ديگر از عوامل انقراض ، عدم توحيد كلمه ، وجود تفرقه از بالا تا پايين در يك جامعه مى باشد و بايد آن را از مهمترين عوامل فروپاشى جامعه تلقى كرد.

در اينجا به علل اختلاف بين امت اشاره اى نخواهيم داشت ، (208) بلكه فقط به اثرات تفرقه خواهيم پرداخت .

با توجه به اينكه اسلام از هنگام ظهور خود، تلاش كرد تا عوامل جدايى و امتيازهاى تفرقه افكنانه را حذف نمايد و بر جاى آن اتحاد و اتفاق را پديد آورد. ناهنجارى اختلاف و تشتت پديدار مى شود و نشان مى دهد كه راه هاى نفوذ براى نابودى يك امت ، ناپيوستگى همگانى ، در جامعه است وقتى تفرقه در امتى پديد آمد در حقيقت اگر عامل برونى هم در شعله ور كردن آتش جدايى نقشى نداشته باشد، خود به خود زمينه سقوط و هلاكت فراهم مى شود و ناگزير عامل بقا جاى خود را به عامل فنا خواهد داد

وحدت فرمان خداست :

((و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا و اذكروا نعمت الله عليكم اذكنتم اءعداء"فاءلف بين قلوبكم فاءصبحتم بنعمته اخوانا و كنتم على شفا حفرة من النار فاءنقذكم منها:(209) ))همه به رشته - دين - خدا چنگ زنيد و متفرق نشويد و نعمت خدا را به يادآوريد كه با هم نعمت او با هم برادر شديد در حالى كه در لبه پرتگاه آتش بوديد، پس خدا شما را نجات داد....

تفرقه و تشتت ضد فرمان خداوند متعال است :

((و لا تكونوا كالذين تفرقوا و اختلفوا من بعد ما جاءهم البينات و اولئك لهم عذاب عظيم :(210) ))و مانند كسانى نباشيد كه بعد از آمدن دلايل روشن - فرمان هاى خدا - راه تفرقه و اختلاف را پيش گرفتند. آنان گرفتار عذاب اليم و دردناك شدند. قرآن يكى از رموز فلاح و رستگارى كه خود نوعى پيروزى است و در حقيقت پيروزى حقيقى مى باشد مرتبط بودن مؤ منان با يكديگر است .

((يا اءيها الذين آمنوا اصبروا و رابطوا و اتقوا الله لعلكم تفلحون :(211) ))اى كسانى كه ايمان آورده ايد! شكيبا باشيد و با يكديگر صبر پيشه كنيد و با همديگر پيوسته و مرتبط باشيد و تقواى خدا را روش خود قرار دهيد، باشد كه رستگار شويد.

((ربط))به معناى بستن و پيوستن است ((بعقيده الميزان : ايجاد ارتباط نيروها)).(212)

لذا اين آيه نيز رمز پيروزى را بهم پيوسته بودن امت مى داند كه حالت اتحاد و يگانگى را مى رساند و اين نتيجه و معلول اتحاد و بهم مرتبط بودن نيروهاى فعال ، نقش مؤ ثرى در بقاى جامعه مى دارد.

در مقابل ، داشتن روحيه و تفرقه عامل هرز رفتن قوا و نيروهاى يك امت است كه محصولى جز انقراض و زوال نخواهد داشت .

((اسلام با يك دستور عمومى و اجتماعى جامعه خود را از هر اختلاف فساد انگيزى حفظ كرده است . آنجا مى فرمايد: ((ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله ذلكم وصيكم به لعلكم تتقون :(213) ))همانا اين راه من ، مستقيم است از آن پيروى نماييد و راه هاى ديگر را كه عامل تفرقه و اختلاف شما از راه خدا مى شود ،پيروى نكنيد. اين سفارش خدا به شماست ، باشد كه تقوا پيشه كنيد.

در اين آيه چنين بيان شده كه بنيان جامعه بر پيروى از راه مستقيم است و مردم را از ورود به راه هاى ديگر منع كرده و آنان را از هر گونه پراكندگى حفظ نموده و ريشه اتحاد و يگانگى را در ميانشان مستحكم كرده است )).(214)

((اءطيعوا الله و رسوله و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم ...:(215) ))خدا و رسول او را اطاعت نماييد و درگيرى و نزاع نكنيد كه سست مى شويد و پيروزى و قدرتتان زايل مى شود.

در اين آيه اختلاف و درگيرى داخلى ، عامل به تحليل رفتن قدرت و اقتدار داخلى دانسته شده است چون استحكام و انسجام ملى يك امت را ضعيف مى كند و تا جايى پيش مى رود كه خودى ها يكديگر را دشمن مى پندارد و به جاى توجه به دشمن ،يكدگر را نشانه و هدف مى گيرند.لذا با دست خود زمينه نابودى خود را فراهم مى كنند. در آيه ديگرى گروه شدن و تفرقه باندى و جناحى و شدت و درگيرى گروه ها در رديف عذاب خداوند متعال ذكر شده است : (( قل هو القادر على اءن يبعث عليكم عذابا من فوقكم اءو من اءرجلكم اءو يلبسكم شيعا و يذيق بعضكم باس بعض : (216) ))بگو خدا قادر است از بالاى سرتان يا از زير پاى تان عذاب برانگيزد، يا به شما جامه تفرق و گروه گروه شدن بپوشاند و خشونت بعضى از شما را بر بعضى ديگر بچشاند.

تفرقه و اختلاف در يك جامعه گوياى يك حركت پنهان است كه از دوگانگى و شرك حكايت مى كند و خداوند بر دل افراد جامعه حاكم نيست . بايد همتى از خود نشان داد كه از افتراقها كاست و بر اتحاد و يگانگى افزود: ((و لا تكونوا من المشركين من الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا:(217) ))از مشركان نباشيد، از آنانى كه دين خود را پراكنده و دسته دسته شدند.

ملاحظه فرماييد امام على عليه السلام چقدر از تفرقه مى نالد: ((فيا عجبا - والله - يميت القلب و يلجب الهم من اجتماع هولاء القوم على باطلهم ، و تفرقكم عن حقكم (218) ))چه شگفت انگيز است - به خدا قسم - اجتماع اين گروه - باند معاويه - بر باطلشان و تفرقه و جدايى شما از يكديگر در حقتان ، قلب انسان را مى ميراند و اندوه و غم را به طرف انسان مى كشاند.

هنر پيامبران خداوند از آدم گرفته تا خاتم همين است كه ريشه اختلافات را از جامعه بشرى بزدايند و نقاط مشترك فكرى افراد را پرورش دهند تا امت پاينده و زوال ناپذير پديد آورند: ((شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا و الذى اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى ان اقيموا الدين و لا تفرقوا فيه : ))(219) دينى را براى شما راه نمود كه به نوح توصيه كرده بود و آنچه به تو وحى فرستاديم و به ابراهيم و موسى و عيسى سفارش كرديم آن است كه : دين را بر پاى داريد و در آن تفرقه ننماييد.

((دولت اعراب در اسپانيا حدود هشت قرن طول كشيد، يعنى به اندازه سلطنت روميان و در زوال آنان ، آن اندازه كه اختلافات و انشعابات داخلى مؤ ثر بود حملات بيگانگان مؤ ثر نبود)).

در صورتى كه رهبران يك جامعه بخواهند، نظام حكومتى شان دوام داشته باشد بايد از رشد عواملى كه در ايجاد اختلاف ، و تفرقه و جدايى مردم از حكومت مى شود ،جلوگيرى كنند و در صدد از بين بردن آنها باشند و تلاش ‍ كنند كه زمينه تفرقه پديد نيايد چون اگر اختلاف و تشتت به وجود آمد، نابود كردن آن كار شاق و دشوارى است و به مرور اين تفرقه ، نقش خود را در اضمحلال جامعه بازى مى كند تا آن را به سر منزل نابودى و نيستى برساند. به عبارت كوتاه تر و از زبان حضرت اءمير عليه السلام مى توان گفت : اگر جامعه بخواهد پا بر جا بماند، بايد از عواملى كه ستون فقرات جامعه را در هم مى شكنند و آن را در هم جدا مى كنند دورى گزينند:

((و اجتنبوا كل امر كسر فقرهم و اوهن منتهم :(220) ))از هر كارى كه مهره پشت آنان را از بين مى برد دورى گزيدند و اجتناب كردند.

((وصلت الكرامة عليه حلبهم من الاجتناب للفرقة و اللزوم للاءلفة و التحاض عليها و التواصى بها:(221) ))بزرگوارى باعث پيوند اجتماعى آنان گرديد يعنى از تفرقه و پراكندگى اجتناب ورزيدند و به يكديگر مهربانى كردند و يكديگر را به مهربانى با هم ترغيب و سفارش ‍ نمودند.

((فانظروا كيف كانوا حيث كانت الاملاء مجتمعة و الاهواء مؤ تلفة و القلوب معتدلة و الايدى مترادفة و السيوف متناصره و البصائر نافذه و العزائم واحدة اءلم يكونوا اءربابا فى اءقطار الارضين و ملوكا على رقاب العالمين ))!

((فانظروا الى ما صاروا فى آخر اءمورهم حين وقعت الفرقة و تشتتت الالفة و اختلفت و الافئدة و تشعبوا مختلفين و تفرقوا متحاربين ...:(222) ((ع

پس بنگريد كه آنان چگونه بودند به همگامى كه جمعيت ها متحد و انديشه ها متفق و دلها معتدل و دستها با هم يار و شمشيرها يارى كننده يكديگر و بينش ها نافذ و عميق و تصميم ها همه يكى شده ، آيا در سراسر زمين فرمانروا و بر همه جهان حاكم نشدند؟

و همچنين به پايان كار آنان بنگريد كه ميانشان جدايى افتاد و الفتها به تشتت گراييد و به گروه هاى متعدد تقسيم شدند و دسته دسته با هم به ستيز برخاستند....

((و تاءملوا اءمرهم فى حال تشتتهم و تفرقهم :(223) ))در چگونگى اختلاف و جدايى فرزندان اسماعيل و اسحاق و يعقوب تاءمل كنيد.

امام در بيان ديگرى پيش بينى مى فرمايد يكى از عواملى كه باعث پيروزى باند بنى اميه به سركردگى معاويه مى شود و ضد آن كه باعث شكست عراق و حجاز مى گردد، عبارتند از:

اتحاد آنان و تفرقه و جدايى شما از يكديگر:

((والله لاءظن اءن هولاء القوم سيدالون منكم باجتماعهم على باطلهم و تفرقكم عن حقكم ...:(224) ((ع

به يقين مى دانم كه اين گروه بزودى بر شما چيره شوند و حكومت را از چنگتان درآورند چون آنها در باطل خود متحد و شما در حق خود متفرق هستيد...

آرى يكى از علل فروپاشى امت هاى پيشين نتيجه تفرق و جدايى آنان از هم ديگر بود.

بنابراين جامعه متحد، برقرار مى ماند و جامعه پر اختلاف و گرفتار جدايى ، از هم مى پاشد. پس عبرت گيريد اى صاحبان بينايى .

اطاعت از رهبرى اجازه نمى دهد كه زمينه جدايى و تفرقه پديد آيد، آنچه به عنوان آفت - تفرقه و جدايى - در اين بحث آمد، نتيجه عدم اطاعت از رهبرى امت يا پيروى نكردن از قوانين خداوند متعال مى باشد، كه آن همه توصيه را درباره وحدت و عدم تفرقه براى انسجام جامعه بيان نموده است .

بخش دوم : عوامل سقوط حكومت ها : استبداد راءى قبل از اينكه وارد بحث پيرامون عامل ديگرى از سقوط و انقراض شويم ، بهتر است به اين واژه كه كاربرد زيادى براى حكومت هاى بعضى از كشورها دارد بپزدازيم .

البته لازم به يادآورى است ، هستند صاحبان انديشه اى كه به نظام مقدس ‍ ولايت فقيه اتهام تك محورى در اداره جامعه را مطرح مى كنند ولى اگر در انديشه خود بازنگرى كنند واقعا خود اذعان مى نمايند كه هيچ نظام حكومتى از دموكراتيك ترين آنها گرفته تا تك حزبى و... به اندازه نظام حكومتى ولايت فقيه مردم را در اداره جامعه شريك نمى گرداند و به آراى مردم و مشاركت همه جانبه آنان بها نمى دهد.

بحث پيرامون ولايت فقيه به اين جزوه مربوط نمى شود و در جاى خود توسط استادان و بزرگان به زبان فارسى نگاشته شده و نياز به تكرار نيست .

واژه (( استبداد)) از ريشه ((بدد))جدا نگه داشتن ، پراكنده كردن ، پريشان كردن ، مانع شدن و هدر دادن را معنا مى دهد.

بد: چاره ، راه فرار و گريز.

بد: رنج ، تعب ، سختى و ماندگى .

بد: همتا، حريف .

استبد يكى شدن ، يگانه شدن ، بى رفيق شدن .

بداد:تنها، يكى .(225)

بنابراين اين معانى مذكور، به دست مى آيد: انسان مستبد كسى است كه مى خواهد از ديگران جدا گشته و با منفرد كردن خود از ديگران فقط خودش ‍ باشد.

استبداد راءى يعنى : راءى و نظرى كه بر فرديت استوار است . فقط يك نظر و انديشه مطرح است ، اين انديشه و نظر، جدا از تفكر ديگران است .

به نظام حكومتى كه بر اساس انديشه هاى فردى و بدون تكيه بر قوانين بنا شود و هيچ نهاد مشورتى در جامعه موجود نباشد، طرحها و نظريه هاى صاحب نظران معتقد و متخص مربوط هر رشته مورد نياز جامعه بكار گرفته نشود، كسى جراءت اظهار نظر نداشته باشد و در مقابل حاكم جامعه ،هم قانونگذار و هم مجرى باشد، استبدادى يا ديكتاتورى گويند.

در قرآن اين نوع روش كشور دارى را در حكومت فرعونى مى بينيم كه روشى است پايمال كننده حقوق مردم و تجاوز از حد و مرزى كه حكومت بايد در چارچوب آن جامعه را اداره كند:

((و قال فرعون يا ايها الملا ما علمت لكم من اله غيرى :(226) ))و فرعون گفت اى سردمداران غيراز خودم خداى ديگرى برايتان نمى دانم .

استبداد همان ظلم و جور است كه قبلا نيز به عنوان يكى از عوامل سقوط مطرح شد ولى چون حايز اهميت است ، درباره آن نكاتى را بيان مى كنيم .

1- استبداد از چه ناشى مى شود؟<31>

دو عامل در مستبد شدن انسان نقش دارد:

- عجب - كبر و خودبينى -.

- چابلوسى ديگران .

به عبارت ديكر مى توان يكى از عواملى كه كبر را در انسان بر مى انگيزد ،چابلوسى و مدح و ثناى ديكران است كه گمان برترى را در آدمى زنده مى كند. امام على عليه السلام مى فرمايد: ((كثرة الثناء ملق يحدث الزهو و يدنى من العزة :(227) ))مدح و ثناى زياد كبر و خود نمايى به وجود مى آورد و از عزت دور مى كند. امام على عليه السلام حد و مرز چاپلوسى و عكس آن : كوتاهى در تمجيد از كسى راكه مورد ستايش قرار گيرد، مشخص ‍ فرموده است : ((الثناء باكثر من الاستحقاق ملق و التقصير عن الاستحقاق عى او حسد:(228) ))مدح و ثناى كسى بيش آنچه در اوست چاپلوسى و كوتاهى كردن در آنچه شايسته ذكر است يا از روى ناتوانى يا از روى حسد مى باشد.

چاپلوسان و متملقان ، همانند دشمنانى مى مانند كه انسان را بلند مى كند و بالا مى برند تا ديگران او را به زمين بكوبند.

دشمن دانا بلندت مى كند

بر زمينت مى زند نادان دوست

زيرا واقعا اينگونه افراد از روى صداقت صحبت نمى كنند.

امام على عليه السلام : ((انما يحبك من لا يتملقك ...:(229) ))كسى به انسان علاقه دارد كه تملق گويى نمى كند.

((اخوك من صدق ، لا من صدقك )): برادرت كسى است كه به تو راست گويد نه كسى كه با تملق تاءييدت كند.(230)

امام على عليه السلام در بيان فردى را كه از سخنان متملق ، دچار فريب شود نه تنها عاقل نمى داند بلكه او را نادان ترين مردم قلمداد مى فرمايد: (( اجهل الناس المغتر بقول مادح متملق بقول مادح متملق يحسن له القبيح و يبغض اليه النصيح :(231) ))جاهل ترين انسان كسى است كه فريب سخن ثناگوى چاپلوسى رابخورد كه زشت را برايش زيبا و انسان نصيحتگر را دشمن معرفى مى كند.

بنابراين انسان خردمند و فرهيخته ، بايد مواظب باشد كه چاپلوسان و ثناگويان او را از سرير عزت ، به حضيض ذلت و از اوج اقتدار به جايگاه كشتار نكشانند

. امام على عليه السلام جان كلام را فرموده است : ((من مدحك فقد ذبحك )):(232) ستايش كننده ات بطور حتم كشنده ات مى باشد.

حتى اگر خود را بستايد خود، عامل نابودى اش شده است . امام على عليه السلام : ((من مدح نفسه فقد ذبحها.(233) ))

((مدح خود گفتى بكشتى خويش را

رو نكوهش كن تو نفس خويش را))

امام على عليه السلام : در جبهه صفين بود، روزى رزمندگان قهرمان اسلام در محضرش اجتماع كردند، امام براى آنها سخنرانى كرد. در اين سخنرانى بعد از حمد و ثناى الهى درباره حقوق زمامدار اسلام بر پيروانش سخن پر ارزش و مهمى را بيان داشت .

در اين هنگام ديدند، مردى از اصحابش بپاخاست و سخنرانى كرد و در اين سخنرانى ، آن حضرت را ستود، از مقام على عليه السلام تعريف كرد و اطاعت و پيروى خود را از فرمان امام ، در همه حال اعلام داشت .(234)

امام عليه السلام نپسنديد كه او، آن حضرت را بستايد (با اينكه مقام و ارزش ‍ امام بسيار بيشتر از اين حرفها و ستايشها بود) بنابراين فرمود:

((سزاوار است آن كس كه عظمت و شكوه خدا، در نظرش بزرگ است ، همه چيز جز خداوند در نظرش كوچك باشد))...و سپس فرمود: ((بدترين حالات رهبران در پيشگاه صالحان اين است كه گمان برده آنها مرعوب و فريفته تفاخر شده اند، و جلوه برترى جويى ، آنها را فرا گرفته است ...

((و قد كرهت ان يكون جال فى ظنكم انى احب الاطراء، و استماع الثناء، و لست - بحمد الله - كذلك ،و لو كنت احب ان يقال ذلك لتركته انحطاطا لله سبحانه ان تناول ما هو احق به من العظمة و الكبرياء...: ))((من اين را نمى پسندم كه حتى در ذهن شما اين موضوع راه يابد كه من مدح و ستايش را دوست دارم و از شنيدن آن لذت مى برم ، من بحمدالله اين گونه نيستم ، و فرضا اگر دوست مى داشتم كه مرا بستايند، ولى ترك آن را انتخاب مى كردم ، بخاطر اظهار حقارت و كوچكى در برابر خداى سبحان و بزرگ كه از همه كس به مدح و ثنا، سزاوارتر است ...)) و در پايان فرمود: ((انا و انتم عبيد مملوكون لرب لا رب غيره يملك منا ما لا نملك من انفسنا و اخرجنا مما كنا فيه الى ما صلحنا عليه ...: ))همانا من و شما بندگان و مملوك خداوند يكتا هستيم . خداوند آنچنان بر ما مسلط است كه ما خودمان بر خود، آنگونه تسلط نداريم خداوند ما را از آنچه بوديم خارج ساخت و به سوى رستگارى روانه كرد. به جاى گمراهى ، هدايت بخشيد، و پس از تيره دلى و كور ذهنى ،به ما بصيرت و شناخت داد))(235)

به اين ترتيب مى بينيم امام على عليه السلام از مدح رخ به رخ ، نهى كرد و آن را ناپسند شمرد.))(236)

همانطور كه ديديم عامل مهم پديدار شدن كبر، مدح و ثناى ديگران است كه بايد آنرا چاپلوسى و تملق ناميد.

كبر درخت پوك و سستى است بى ريشه ، كه ظاهرى جالب و ديدنى دارد باطنى تو خالى و لانه حشراتى است همچون موريانه كه كم كم درخت كبر و عجب را از پاى در مى آورد. امام صادق مى فرمايد:

هيچ جهلى از عجب بيشتر باعث ضرر نمى شود: ((لا جهل اضر من العجب .(237) ))

لذا كبر باعث تك بينى و تك نظرى و خود را از همه برتر ديدن و استحقاق همه چيز داشتن ، حتى الوهيت مى شود و بالاخره فرعونى كه بايد در دريا غرق شود، جسدش آينه تمام كبريت گردد، تا ديگران پند گيرند، خود را با منيت نيالايند و ننمايانند: (( فانتقمنا منهم فاءغرقناهم فى اليم ...(238) فاليوم ننجيك ببدنك لتكون لمن خلفك آية و ان كثيرا من الناس عن آياتنا غافلون :(239) ))از آنان انتقام گرفتيم پس در دريا غرقشان كرديم ...))،((امروز بدنت را نجات مى دهيم تا الگو و نشانه اى براى افرادى باشد كه بعد از تو مى آيند. - و با همه اين نشانه ها - اكثر مردم از نشانه هاى ما غافلند))

از زبان على عليه السلام در اين باره رواياتى بياوريم :

((من استبد براءيه هلك :(240) ))كسى كه به راءى و نظر خود بسنده كند، زمينه هلاكت خود را فراهم آورده است .

((من استبد براءيه فقد خاطر و غرر:(241) ))هر كس استبداد راءى را پيشه خود سازد، به تحقيق خود را به مخاطره و خطر انداخته است .

((من استبد براءيه زل :(242) ))هر كس به راءى خود اكتفا كرد دچار لغزش شده است .

((من قنع براءيه هلك ))(243) هر كس به راءى خود قانع باشد، خود را در ورطه هلاك انداخته است .

استبداد راءى نتيجه كبر و كبر هم گوياى جهل و ناآگاهى انسان است كه باعث خوشنودى فرد از خود راضى شد جاهل بودنش كفايت مى كند.

ولى انسان عاقل ، انديشه و نظر خود را صائب نمى داند بلكه با خود مى گويد ممكن است اشتباه كنم . لذا به راءى خود بسنده نمى كند. امام على عليه السلام در اين باره مى فرمايد:

((العاقل من اتهم راءيه و لم يثق بكل ما تسول له نفسه (244) ((ع عاقل كسى است كه راءى خود را متهم نمايد و به آنچه نفسش براى او مى آرايد اعتماد نكند

افزون بر اين بايد از نظر ديگران استفاده نمايد و بر عقل و انديشه خود بيفزايد:...((من شاور الرجال شاركها فى عقولها(245) ))هر كس با مردم مشورت كند در عقل آنان شريك شده است .

مشورت و شور پشتيبان محكمى هستند كه انسان را از سقوط حفظ مى كند:...((لا مظاهرة اوثق من المشاورة (246) ))هيچ پشتيبانى محكمتر از مشاوره نيست .

مشورت با ديگران عاملى است كه را در مسير درست و هدايت قرار مى دهد و تك راءى بودن و خود راءى شدن عامل به صدا در آمدن زنگ خطر نابودى براى بشريت است :

((والاستشارة عين الهداية و قد خاطر من استغنى براءيه (247) ))مشورت عين هدايت است و كسى كه فقط به نظر خود بسنده كرد حتما در خطر افتاده است .

اگر انسان در وادى مشورت گام برندارد، دچار سراب جهل و كبر است و آدم متكبر قابل آموزش نيست . داراى روحيه اى است كه هر چه بر او بخوانند، اثرى از پذيرش در او پديدار نمى شود چون اگر پندپذير و داراى روحيه فراگيرى دانش در زمينه هايى كه لازم است ، مى بود حضرت امير عليه السلام نمى فرمود: ((لايتعلم من يتكبر:(248) ))انسانى كه تكبر مى ورزد چيزى ياد نمى گيرد.

با توجه به روايات آورده شده اهميت شور و مشورت و مشاوره روشن شد و نقش مؤ ثر آن بقاى نظام يك جامعه مى باشد.

حال كه استبداد عامل براندازى و مشاورت باعث سر افرازى و برقرارى است ، بايد توجه داشته باشيم كه مشاوران در حقيقت برنامه ريزان و طراحان اصلى نظام حاكم بر جامعه مى باشند. لذا گزينش و چينش آنان در هر امرى با نهايت ، تاءمل و دقت صورت گيرد. در غير اين صورت به عدالت عمل نكرده ايم و افراد لايق و كارا و آگاه براى مشورت و حتى مديريت برنگزيده ايم نه تنها در گزينش و چينش خود اشتباه كرده ايم كه بدتراز آن ((تيشه به ريشه خود زده ايم ))و ((يكى بر سر شاخه بن مى بريد))گشته ايم به نظر امام على عليه السلام اگر قدرت در دست سفلگان و نابخردان بيفتد، دولتها در معرض نابودى قرار مى گيرند: ((زوال الدول باصطناع السفل .(249) ))در بيان ديگرى از مولا روى گردانى مردم از دولتها يا به عبارت ديگر حركت به طرف سقوط حكومتها را 4 عامل مى داند: ((يستدل على ادبار الدول باربع ، تضييع الاصول و التمسك بالفروع و تقديم الاراذل و تاءخير الافاضل :(250) ))

1 - نكات اساسى را رها كردن .

2- به نكات فرعى اهميت دادن .

3 - ناآگاهان را بر مصدر امور گماردن .

4 - برتران را از قدرت پس زدن و حذف كردن .

2- مستشاران ناهماهنگ با اهداف نظام <32">  

اگر يك جامعه ، برنامه ريزان حكومتى اش افرادى باشند كه در نظام سابق ، در همان پست ها و از كارگزاران آن بوده اند، همانطور كه خود عاملى براى فروپاشى رژيم سابق شده اند، نمى توانند كارآيى لازم را براى حفظ رژيم فعلى داشته باشند و همچنان با آن طرز تفكرات ، روحيه و روش هاى ملكه شده در وجودشان ضربه هاى مهلكى را، مقطع هاى خاصى بر پيكر نظام و جامعه فرود مى آورند. در جايى كه امام عليه السلام راجع به وزرا و كارگزاران رژيم پيشين به مالك اشتر هشدار مى دهد، به طريق اءولى برنامه ريزان سابق كه عملا برتر از كارگزاران نظام پيشين ، و خط دهنده به آنان هستند، جايى براى ادامه حيات سياسى ندارند. بايد آنان را از راءس هرم طراحان و برنامه نويسان كنار گذاشت .

((ان شر وزرائك من كان للاءشرار قبلك وزيرا و من شرشكهم فى الاثام :))بدترين دستيارانت كسانى اند كه براى اشرار پيش از تو وزير بوده و هر كه در جرائم آنان مشاركت داشته است .

((فلا يكونن لك بطانة ، فاءنهم اءعوان الاثمة و اخوان الظلمة :(251) ))مبادا اين افراد - كه در دولت جنايتكاران و در جرائم آنان مشاركت داشته اند - همراز و محرم اسرارت شوند، زيرا اينان ياوران گنهكاران و برادران ستمكارانند.

علاوه بر مطلب فوق ، مستشاران و اهل مشورت بايد 15 خصوصيت داشته باشند كه در اين بحث آورده مى شود:

3- مستشاران بايد چه كسانى باشند؟ <33">  

دين مبين اسلام براى طرف مشورت انسان خصوصيت هاى لازمه اى را ارائه داده كه در روايات معصومين عليهم السلام آمده است .

مشاور بايد:

الف - خشيت الهى داشته باشد.

1 - امام صادق عليه السلام : ((شاور فى امرك الذين يخشون الله عزوجل :(252) ))دركار خود با كسانى مشورت كن كه خشيت خدا را داشته باشند. (خشيت : بيم و هراس .)

2 - امام على عليه السلام : ((شاور فى امورك الذين يخشون الله ترشد:(253) ))در كارهايت با افرادى كه خشيت خدا دارند، مشورت كن تا راه رشد را بيابى .

3 - امام على عليه السلام : ((شاور فى حديثك الذين يخافون الله :(254) ))در گفتارت با كسانيكه خوف خدا را در دل دارند مشورت كن .

ب - عاقل باشد.

1 - امام على عليه السلام : ((شاور ذوى العقول ، تاءمن من الزلل و الندم : ))با عقلا مشورت كن تا از لغزش ها و پشيمانى ها در امان باشى .

2 - امام على عليه السلام : ((من شاور ذوى الالباب على الصواب :(255) ))هر كس با خردمندان مشورت كند به راه راست هدايت شده است . ((شاور فى اءمورك مما يقتضى الدين ،من فيه خمس خصال : عقل ،...(256) ))

در كارهايت آنچه را كه در اقتضا مى كند مشورت كن ، هر كس پنج خصوصيت دارد - داراى چنين اقتضايى است :- و يكى از آن پنج خصلت عقل است ...

4 - امام صادق عليه السلام ...((تجنب ارتجال الكلام ...:(257) ))در مشورت از افرادى كه بدون انديشه و مطالعه ، سخن مى گويند دورى گزين ...

5 - امام على عليه السلام :((مشاورة الجاهل المشفق خطر:(258) ))((باندانم كار))دلسوز و دل نازك ، مشورت كردن خطرناك است .

ج - بردبار و حليم باشد.

1 - امام صادق عليه السلام : ((شاور فى امورك مما يقتضى الدين من فيه خمس خصال : عقل و حلم ...:...(259) ))با كسى كه يكى از خصلتهاى پنجگانه اش حليم بودن است مشورت نما...

د- مجرب باشد.

1 - امام صادق عليه السلام :... ((من فيه خمس خصال : عقل و حلم و تجربة ...:(260) ))با كسى مشورت كن كه پنج داشته باشد... و يكى از آن خصلت ها تجربه داشتن است ...

2 - امام صادق عليه السلام : ((اياك و الراءى الفطير:...(261) ))از پذيرفتن نظر ناپخته بر حذر باش ...

3 - امام على عليه السلام : ((اءفضل من شاورت ذوى التجارب ...:(262) )) برترين افرادى كه با آنان مشورت مى كنى تجربه داران مى باشند.

ه -ناصح باشد.

1 - امام صادق عليه السلام :((من فيه خمس خصال ... و نصح ...(263) ))...با كسى مشورت كن كه داراى پنج خصلت باشد... و يكى از آن خصلت ها ناصح بودن است ... .

2 - پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله : ((مشاورة العاقل رشد و يمن و توفيق من الله (264) : ))مشورت با انسان عاقل نصيحت گر، رشد، مبارك و توفيقى از جانب خدا است

و - اهل تقوا باشد.

1 - امام صادق عليه السلام :... ((من خمس خصال ... و تقوى (265) ))باكسى مشورت كن كه داراى پنج خصلت باشد... و يكى از آنها تقوى داشتن است .

ز - شجاع باشد.

1 - پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله : ((يا على لا تشاورن جبانا فانه يضق عليك المخرج (266) ))اى على با انسان ترسو مشورت نكن كه او راه خروج را بر تو باريك مى كند.

2 - امام على عليه السلام : ((لا تدخلن فى مشورتك ... جبانا يضعف عليك الاءمور(267) ))انسان ترسو را مشورت نگير كه امور را بر تو سست مى كند - از عدم كارايى امور بر تو سخن مى گويد -.

ح - سخاوتمند و كريم باشد.

1 - پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله : ((و لا تشاورن البخيل يقصر بك عن غايتك (268) : ))با بخيل مشورت مكن كه تو را از مقصد باز مى دارد.

2 - امام على عليه السلام : ((لا تدخلن فى مشورتك بخيلا يخذلك عن الفضل و يعدك الفقر(269) ))حتما انسان بخيل را به مشورت نگير كه تو را از فضل و بخشش باز مى دارد و وعده فقر و بيچارگى به تو مى دهد.

ط- حريص نباشد.

1 - پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله : ((لا تشاورن حريصا فانه يزين لك شرها(270) : ))باانسان حريص مشورت مكن كه پرخورى و شكم پرستى را بر تو جلوه مى دهد.

2 - امام على عليه السلام :...((و لا حريصا يزين لك الشره بالجور(271) :))... انسان حريص را در مشورتت شركت نده كه او پرخورى و شكم پرستى با ظلم و ستم را بر تو جلوه مى دهد.

ى - سبك مغز و احمق نباشد.

1 - امام صادق عليه السلام : ((لا تشاور اءحمق ...(272) : ))با احمق و سبك مغز مشورت نكن .

2 - امام على عليه السلام :...((و لا على وغد(273) : ))با انسان پست ، فرومايه و ديوانه مشورت نكن .

ك - دروغگو نباشد.

1 - امام على عليه السلام : ((لا تستشر الكذاب فانه كالسراب يقرب اليك البعيد و يبعد عليك القريب (274) : ))با دروغگو مشورت نكن كه مانند سراب است ، دور را به تو نزديك و نزديك را برايت دور مى نماياند.

ل - استبداد راءى نداشته باشد.

1 - امام على عليه السلام :... ((لا تشر على مستبد براءيه (275) ))با انسان مستبد مشورت نكن .

2 - امام صادق عليه السلام : ((لا تشاور من لا يصدقه عقلك و ان كان مشهورا بالعقل و الورع (276) ))با انسانى كه عقلت او را تصديق نمى كند مشورت نكن اگر چه به عاقل بودن و زهد داشتن شهرت داشته باشد.

م - بوقلمون صفت نباشد.

1 - امام على عليه السلام :... ((و لا على المتلون (277) ))با انسان بوقلمون صفت كه هر لحظه به رنگى در مى آيد مشورت نكن .

ن - لجوج نباشد.

1 - امام على عليه السلام :... ((ولا على لجوج (278) ))با انسان خيره سر و ستيزه جو مشورت نكن .

س - زن عاقلى باشد.

امام على عليه السلام : ((اياك و مشاورة النساء الا من جربت بكمال عقل (279) ))از مشورت بانوان به پرهيز مگر طرف مشورت ، زنى باشد كه كمال عقلى او را به تجربه سنجيده باشى .