عوامل سقوط حكومتها در قرآن و نهج البلاغه

نصرت اللّه جمالى

- ۴ -


بخش دوم : عوامل سقوط حكومت ها : ظلم و بى عدالتى لازم است قبل از اينكه به بحث درباره عامل ديگرى از سقوط بپردازيم ، درباره ظلم و عدل كه هر كدام ركنى براى فروپاشى جامعه يا پا بر جايى حكومت است ، مطالبى را از لحاظ لغوى مطرح مى نماييم :

سخن لغويان درباره ظلم و عدل بطور مختصر به دو جمله بر مى گردد:

عدل : قرار دادن هر چيز در جاى خودش :((وضع كل شى ء فى موضعه .))

ظلم : قرار دادن هر چيز در غير از جايگاهش : ((وضع الشى ء فى غير موضعه (123) )). بنظر مى رسد اولين فردى كه عدل را به مفهوم فوق معنا فرمود حضرت امير المؤ منين است كه در پاسخ به عدل ، برتر است يا وجود و بخشش ؟ فرمود: (( العدل يضع الامور مواضعها، و الجود يخرجها من جهتها و العدل سائس عام و الجود عارض خاص فالعدل اءشرفهما و افضلهما: (124) عدالت كارها را در جايگاه خودش قرار مى دهد و بخشش كارها را از مسير و جهت خود خارج مى كند. عدل ، تدبيرگرى عام و بخشش ، دهشگرى خاص است . (به عبارت ديگر ((عدل )) براى همه ، و ((وجود )) براى مواردى خاص كاربرد دارد.) بنابراين عدالت شريفتر و با فضيلت تر از بخشش است .

ظلم اگر به معناى كم كردن يا كاستن از حق هم باشد، همان است كه بيرون از محدوده معين به كار رفته ؛ چه نقصان و كاستن از حق باشد يا از مرز حق تجاوز كرده باشد.

لذا شرك به خدا هم در قرآن تجاوز از مرز حق است و هم ظلم عظيم شمرده شده است : ((ان الشرك لظلم عظيم (125) .

قرآن نيز ظالم را چنين توصيف مى كند: ((و من يتعد حدود الله فاولئك هم الظالمون)) (126) :آنها كه از حدود و قوانين خداوند متعال تعدى يا تجاوز نمايند، ظالمند.

عدل در امور اجتماعى يعنى رعايت حقوق افراد و دادن حق به صاحب حق است و ظلم رعايت نكردن حقوق افراد جامعه مى باشد.

عدالت در نظام اجتماعى جامعه را مى توان در شش بعد مطرح نمود:

- عدالت در قانونگذارى .

- عدالت در حكم و قضاوت .

- عدالت در كيفر و پاداش .

- عدالت در تقسيم امكانات كشور و حقوق و مزاياى افراد جامعه .

- عدالت در اخذ ماليات .

- عدالت در چينش افراد كارگزار براساس كارايى و مديريت با توجه به رعايت تقوا و ويژگى هاى مذهبى در جايگاه و موضعى كه بايد باشند.

در يك نظام اجتماعى مبتنى بر عدالت ، اين انتظار نابجايى از مسؤ ولان نيست و غير از اين را نبايد به پندار راه داد؛ اگر غير از اين باشد، عملا نظام از گردونه عدالت خارج مى شود؛ و در رديف مقابل آن يعنى ظلم قرار مى گيرد (127) . امت هاى ظلم پيشه دوام و بقايى نداشته اند؛ هلاكت و نابودى آنان را فرا گرفته و نابودى و فنا عين عدالت از طرف خداوند متعال براى آنان است .

قرآن نيز حكايت هاى آنها را در حد ضرورت بيان كرده كه بالاخره ظالمان رفتنى هستند، هر كدام براساس نوع ستمگرى ، به عذابى خاص خود گرفتار شدند و به عدم پيوستند:

((و ما كنا مهلكى القرى الا و اءهلها ظالمون ))(128) : ما هلاكت كننده جامعه ها نبوده ايم مگر اينكه مردم آنها ظالم بودند. ((هل يهلك الا القوم الظالمون (129) )): آيا مگر غير از ستمكاران هلاكت مى شوند؟

((فقطع دابر القوم الذين ظلموا والحمد لله رب العالمين ))(130) : پس دنباله قومى كه ستم مى كردند قطع گرديد و سپاس مرخداى را كه پروردگار جهانيان است .

فرشتگان ماءمور درباره قوم تجاوز پيشه حضرت لوط به حضرت ابراهيم گفتند: (( انا مهلكوا اهل هذه القرية ان اهلها كانوا ظالمين ))(131) : ما مردم اين ديار را نابود خواهيم كرد زيرا آنان ستم پيشه و تجاوزكارند.

قرآن درباره فرعونيان مى فرمايد: ((فاءخذناه و جنوده فنبذناهم فى اليم فاءنظر كيف كان عاقبة الظالمين ))(132) : ما فرعون و لشكرش را گرفته و به دريا انداختيم ، پس فرجام ستمگران را بنگر.

وقتى درياى مواج قرآن را از كرانه اش نظاره مى كنيم ، اين گونه آياتش ، كه سركوبى ستمگران و ظالمان امت هاى گذشته را نشان مى دهد، آنقدر موج مى زند كه تلاطم آن وحشت در وجود ساحل نشينان مى افكند و انگار مى خواهد انسان را غرق در امواج خود كند و هشدار مى دهد كه مواظب باشيد، امتى ظالم و عدالت گريز نباشيد.

مباش اى پسر خيره و خود پسند

بياويز گوش و بياموز پند سعدى

بيان بسيار جالب و دلنشينى از حضرت امام سجاد عليه السلام در اين باره آمده كه ذكر آن مقتضاى كلام است : ((، ((فاحذرو ما حذركم الله بما فعل بالظلمه فى كتابه و لا تاءمنوا اءن ينزل بكم بعض ما توعد به القوم الظالمين فى كتابه ، لقد و عظكم الله بغيركم و ان السعيد من وعظ بغيره . و لقد اءسمعكم الله فى كتابه ما فعل بالقوم الظالمين من اءهل القرى قبلكم حيث قال : و اءنشاءنا بعدها قوما اخرين ، و قال : فلما اءحسوا باءسناهم اذاهم منها يركضون (يعنى يهربون قال :) قالوا يا ويلنا انا كنا ظالمين ، فان قلتم اءيها الناس : ان الله انما غنى بهذا اءهل الشرك ؛ فكيف ذاك و هو يقول : و نضع الموازين القسط اليوم القيمة فلا تظلم نفس شيئا و ان كان مثقال حبة من خردل اءتينا بها و كفى بنا حاسبين .((ع

((اعلموا عباد الله اءن اهل الشرك لا تنصب لهم الموازين و لا تنشر لهم الدواوين و انما يحشرون الى جهنم زمرا و انما تنصب الموازين و تنشر الدواوين لاءهل الاسلام )): در حذر باشيد از آنچه خدايتان بر حذر داشته ، از آنچه با ستمكاران كرده و در قرآنش بيان نموده و در امان نباشيد از اينكه بشماها نازل شود برخى از آنچه مردم ستمكار را بدان تهديد كرده است در قرآن خود، خداوند بديگران شما را پند داده ، و خوشبخت كسيست كه بديگران پند گيرد و هر آينه خدا در قرآنش به گوش رسانده آنچه را با مردم ستمكار از اهل آباديهاى پيش از شما كرده است آنجا كه فرموده است (11، 12،14 الانبياء) و آفريديم پس از آن مردمى ديگر و فرموده چون عذاب ما را حس كردند ناگاه از آن بدر ميدويدند- يعنى ميگريختند - ندويد، برگرديد بآن خوشگذرانيها و بمسكنهاى خود شايد پرسشى از شما بشود - و چون عذاب بر سر آنها آمد - گفتند واى بر ما راستى ما ستمكار بوديم .اگر اى مردم بگوييد راستى خدا مقصودش از اينها مشركانست . چگونه چنين است با اينكه ميفرمايد (47 - الانبياء) روز قيامت ترازوى عدالت در ميان نهيم و به هيچكس هيچ ستمى نشود و اگر هم وزن يك دانه خردل باشد آنرا بميان آوريم و بس است كه ما حسابگر باشيم .

اى بنده هاى خدا بدانيد كه براى مشركان نه ترازوئى در ميانست و نه نامه اعمالى و همانا بى حساب گروه گروه بدوزخ روند، و همانا ميزان و نامه اعمال براى مسلمانان است )). (133)

بنابر آنچه تا كنون ذكر گرديد، ظلم هر چه باشد بنيان كن است ، خانمان برانداز است ؛ بحران اجتماعى مى آفريند بد عاقبتى و بد عافيتى بار مى آورد. باز هم آيات ديگرى درباره بدفرجامى ستم پيشگان : ((و لقد اهلكنا القرون من قبلكم لما ظلموا )) (134) : به طور يقين امت هاى گذشته وقتى ظلم كردند، نابود شدند

نماند ستمكار بد روزگار

بماند بر او لعنت پايدار

درباره قوم صالح - ثمود - كه با صيحه هايى نابود شدند، مى فرمايد: فتلك بيوتهم خاوية بما ظلموا: به خاطر ظلم كردنشان خانه هاى آنان فرو افتاده است .

و در آيه ديگرى :((و اخذ الذين ظلموا الصيحة فاصبحوا فى ديارهم جاثمين (135) )): كسانى را كه ستم كردند خروش و فريادى فرا گرفت كه در خانه هايشان فرو افتاده ، مردند.

درباره قوم لوط مى فرمايد: ((و اءمطرنا عليهم مطرا فساء مطر المنذرين )): (سنگهايى ) بر آنان باريدم كه بد بارشى براى بيم دادگان بود. ((و امطرنا عليهم مطرا فانظر كيف كان عاقبة المجرمين (136) )): چه بارانى بر آنان بارانديم بنگر عاقبت و فرجام مجرمان چگونه بود.

درباره قوم عاد كه هود پيامبرشان بود مى فرمايد: ((كذبت عاد فكيف كان عذابى و نذر انا ارسلنا عليهم ريحا صرصرا فى يوم نخس مستمر ))(137) قوم عاد تكذيب كرد.ما بر آنان باد سرد و تند را به شدت ، در روز نحس دايمى فرستاديم .

درباره قوم شعيب مى فرمايد: ((فاءخذتهم الرجفة فاءصبحوا فى دارهم جاثمين)) (138) : پس زمين لزره اى آنان را فرا گرفت كه در خانه هايشان زمين گير شده و مردند.

زمين لزره اى كه قوم شيعيب را فراگرفت با خروش و صيحه همراه بوده است :...((و اخذت الصيحه فاصبحوا فى دريارهم جاثمين . (139) ))كلمه ((جاثم )) كه از جثوم گرفته شده است ، به معناى سقوط بر روى چيزى است . به نظر مى رسد بالغت ((خاوية )) - ((و هى خاوية على عروشها- (140) ))مترادف باشد يعنى معناى سقوط و فرو افتادن را برساند.

منظور آن است كه قوم هود و شعيب و لوط همه گرفتار زمين لرزه اى شديد شده باشند كه به آنان اجازه نداده است احدى نجات پيدا كند بلكه همه را فرا گرفته به طورى كه بر روى زمين افتاده يا به درون زمين در افتاده ، سقوط كرده و مرده اند.

سوره عنكبوت كه از اقوام ستم پيشه ياد مى كند، در پايان بحث ، درباره فرجام همه آنان مى فرمايد: ((فكلا اخذنا بذنبه فمنهم من اءرسلنا عليه حاصبا و منهم من اخذته الصيحة و منهم من خسفنا به الارض و منهم من اغرقنا و ما كان الله ليظلمهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون (141) )): پس ‍ هر كدام از آنان را به گناه خود گرفتيم ، بنابراين بعضى را سنگريزه بر سرشان ريختيم و برخى را خروش و فرياد در برگرفت و قومى ديگر را زمين فرو برد و بعضى دگر را آب غرق كرد- بدانيد - خداوند نبود كه به آنان ستم كرد بلكه خودشان بر خويش ستم مى كردند.

با عنايت به آيات مذكور كه فرجام هر امتى را معلول گناه آنان دانسته و به سبب گناهشان ، پايان كارشان كه نابودى و هلاكت است ، يكى مى باشد و همه گناهان با تفاوت ظاهرى كه دارند، همه ظلم و ستم محسوب مى شوند ولى چون هر قومى داراى گناه خاصى است لذا هر يك نابوديشان متفاوت است . گمان نرود كه فقط پايان كار امت ها نابودى و هلاكت است بلكه در طول حيات بعضى از امت ها مثل قوم فرعون به علت گناه و كارهاى خلاف قوانين شرع ، دچار بلاها و سختى هاى طاقت فرسا مى شدند كه كمتر از مرگ تدريجى نبود. در سوره اعراف چندين بلا را براى قوم فرعون يادآورى مى كند:

1 - قحطى و خشكسالى .

2 - كمبود ميوه و برداشت مواد غذايى .

3 - طوفان .

4 - آفت ملخ كه به محصولات كشاورزى مى زند و همچنين باعث اذيت و آزار انسان مى شود.

5 - شپشه (آفتى است كه به گندم و حبوبات ديگر مى افتد) يا شپشك .

6 - قورباغه يا غوك .

7 - خون (هنگامى كه مى خواستند آب بنوشند تبديل به خون مى شد).

به نظر مى رسد اين نوع نتايج و معلول گناهان براى انسان ، روحيه پريشانى ، اضطراب و جنگ اعصاب را پديد مى آورد كه آرامش را از نوع بشر سلب مى كند، انسان خود را از هر طرف اسير و درمانده مى بيند؛ دنبال راه فرار است ولى راهى پيدا نمى كند. اين را قرآن ((رجز )) مى نامد. لذا مجبور مى شود به كسى مراجعه كند كه اصلا نمى خواهد او را ببيند. قوم فرعون وقتى در چنين موقعيتى قرار گرفتند به موسى رو آوردند و گفتند اگر اين ((رجز ))، عذاب و بلا را از ما برطرف كنى هم به تو ايمان مى آوريم و هم قوم تو را آزاد مى كنيم تا با تو باشند. اين اضطراب و پريشانى روحى را از آنان برداشتيم ولى نه ايمان آوردند و نه به وعده خود عمل كردند. ما هم در مقابل از آنان انتقام گرفتيم و در دريا غرقشان كرديم :

((ولقد اءخذنا آل فرعون بالسنين و نقص من الثمرات لعلهم يذكرون ، فاذا جآءتهم الحسنة قالوا لنا هذه و ان تصبهم سيئة يطيروا بموسى و من معه اءلا انما طائرهم عندالله و لكن اءكثرهم لا يعلمون ، و قالوا مهما تاءتنا به من آية لتسحرنا بها فما نحن لك بمؤ منين ، فاءرسلنا عليهم الطوفان و الجراد و القمل و الضفادع و الدم آيات مفصلات فاستكبروا و كانوا قوما مجرمين ، و لما وقع عليهم الرجز قالوا يا موسى ادع لنا ربك بما عهد عندك لئن كشفت عنا الرجز لنؤ منن لك و لنرسلن معك بنى اسرائيل ، فلما كشفنا عنهم الرجز الى اءجل هم بالغوه اذا هم ينكثون ، فانتقمنا منهم فاءغرقناهم فى اليم ... (142) ((ع

آيات آورده شده اثر و نتيجه هاى جور و ستم و تجاوز را به وضوح بازگو كردند كه ظالمان براى ماندن ستم مى كنند ولى ظلمشان آنان را از صفحه روزگار محو مى كند. همانطور كه در فرمايش حضرت امير عليه السلام آمده است : ((من عامل رعيته بالظلم ازال الله سبحانه دولته و عجل بواره و هلكه (143) )): هر كارگزارى بر مردم به ستم رفتار نمايد، خداوند حكومتش را زايل ، در نابوديش تعجيل مى كند و او را به هلاكت مى اندازد.

ظلم هر چه باشد كم يا زياد، اثر بقا براى انسان ندارد بلكه زمينه فنا را آماده مى كند. امام على عليه السلام مى فرمايد: ((الظلم يزل القدم و يسلب النعم و يهلك الامم (144) ستم گام ها را مى لغزاند و نعمت ها را مى ستاند و امت ها را بر اندازد.

ستمگرى خانه برانداز است :((الظلم يدمر الديار (145) ))

ظلم باعث تيره بختى عمر مى شود، روزنه خوشبختى را در ايام زندگى انسان مى بندد و نمى گذارد يك لقمه ، نان خشك از گلوى انسان پايين رود. امام على عليه السلام همين نكته را مى فرمايد:((اياك و الظلم فمن ظلم كرهت ايامه (146) ))

اين اثرات دنيوى ظلم است ، نتايج اخروى آن جاى خود دارد. باز هم اعم از زبان كسى كه رضايت خداوند براى او از حفظ حكومتش مهم تر بود پندى بياموزيم : به خدا سوگند، اگر هفت كشور با آنچه زير آسمان آنها است به من بدهند تا نافرمانى خدا را براى ربودن پوست جوى از دهان مورچه اى نمايم ، چنين كارى نمى كنم :

((والله لو اعطيت الاقاليم السبعة بما تحت افلاكها، على ان اءعصى الله فى نملة اءسلبها جلب شعيرة ما فعلته (147) ))

رعيت چو بيخند و سلطان درخت

درخت اى پسر باشد از بيخ سخت

مكن تا توانى دل خلق ريش

و گر ميكنى ميكنى بيخ خويش

فراخى در آن مرز و كشور مخواه

كه دلتنگ بينى رعيت ز شاه

خرابى و بدنامى آيد ز جور

رسد پيشبين اين سخن را بغور

ميازار عامى به يك خردله

كه سلطان شبان است و عامى گله

باز هم از امام على عليه السلام بشنويم : حكومت ظالمانه زوال پذير است : ((من جارت ولايته زالت دولته . ))(148)

كسانى كه در دنيا دم از عدالت مى زنند ولى نيروهاى پليس شان حقوق ديگران را كه براى تهيه لقمه نانى در تلاشند، ضايع مى كنند و به روز اموال مردم را مى گيرند، ببينند، امام على عليه السلام چگونه حكومت ظلم ستيزى داشت . در آغاز خطبه ((يتبراء من الظلم )): ((از ستمگرى بيزارى مى جويد ))، مى فرمايد:

به خدا سوگند: اگر بر خار سعدان بيدار بمانم يا در حالى كه در غل و زنجير گرفتارم به اين طرف و آن طرف مرا بكشند - اين حالت ها را - بيشتر دوست دارم تا در روز قيامت خدا و پيامبرش را ملاقات كنم در حالى كه بر برخى از بندگان خدا ظلم كرده و يا چيز بى ارزشى را از كسى به زور گرفته باشم و چگونه براى نفس كه به سرعت رو به فرسودگى مى رود و در زير خاك ماندنش طولانى مى شود، بر احدى ستم روا دارم ؟: ((والله لاءن اءبيت على حسك السعدان مسهدا، اءو اءجر فى الاغلال مصفدا، اءحب الى من اءن اءلقى الله و رسوله يوم القيامة ضالما لبعض العباد، و غاصبا لشى ء من الحطام ، و كيف اءظلم احدا لنفس يسرع الى البلى قفولها، و يطول فى الثرى حلولها(149) )).

حكومت علوى ، نظام است كه كسى در پنهان و آشكار نمى تواند ذره اى ظلم نه از طرف على عليه السلام پيدا كند نه از طرف كارگزاران آن حضرت ، ستمى ادامه دار بيابد زيرا آن رادمرد عدالت وقتى مردم منطقه اى مراجعه مى كردند؛ شكايت از والى مى آورند،به شدت برخورد مى كرد. امام عليه السلام حتى در روزهاى اول بيعت موضع ظلم ستيزى خود را بيان نمود: به خدا سوگند، داد ستمديده را از ستمگرش بستانم و مهار ستمكار را بگيرم و به آبشخور حق بكشانم ، اگر چه اكراه داشته باشد: ((و ايم الله لاءنصفن المظلوم من ظالمه ، و لاءقودن الظالم بخزامته ، حتى اءورده منهل الحق و ان كان كارها.(150) ))

امام عليه السلام حتى به كارگزارانش در نوع نگاه خود، به ديگران سفارش ‍ مى فرمود كه نكند توجه شما به بزرگان يك منطقه باعث شود در خود ببينند كه مى توانند به ديگران ظلم كنند به عبارت ديگر حتى از لحاظ روانشناسى جلو اقداماتى را كه يك نفر از سران با انجام آن گرايش تجاوز و ستمگرى را در وجود ديگران زنده و تحريك نمايد مى گرفت . در نامه اى به محمد بن ابى بكر چنين مى فرمايد:... همگان را به يك چشم نظاره كن ... تا بزرگان در تو طمع نكنند (كه بر ضعيفان ستم روا دارند) و ناتوانان از عدالت تو بر خود ماءيوس نگردند: ((اس بينهم فى اللحظة و النظرة ، حتى لا يطمع العظماء فى حيفك لهم و لا يياءس الضعفاء من عدلك عليهم ... (151) ))

ظلم و ستم از طرف هر مقامى باشد چه مرجع قانونگذارى يا مجرى قانون ، فرق نمى كند. از اولين مسؤ وليت هاى بسيار مهم نهادهاى بازرسى و چشم نظام ، بايد اين باشد، كه نكند در گوشه اى از دورترين نقاط كشور ظلم و ستمى واقع شود. همانطور كه دنبال اين هستند تا نيروهاى براندازى را سريعا پيدا كنند و با آنها برخورد نمايند، بايد با حساسيت تمام ، ستمگرى و جور به هر شكل آنرا، از عوامل براندازى قلمداد كنند و ريشه اش را در آورند. لذا احاديث ديگرى به لحاظ اهميت موضوع از امام على عليه السلام مى آوريم :(152)

((الجور احد المدمرين :))جور و ستم يكى از هلاك كنندگان است .

((من جار اهلكه جوره )): هر كس ظلم كند همان ظلمش نابودش ‍ مى كند.

من عمل بالجور عجل الله هلكه : هر كس كارش را با ظلم پيش برد خداوند در نابوديش سرعت به خرج مى دهد.

((من ظلم قصم عمره و دمر عليه ظلمه : هر كس ستم روا دارد - شيشه - عمر خود را شكسته است و ظلمش او را براندازد.

((من جار قصم عمره : هر كس تجاوز و ستم نمايد - شيشه - عمر خود را شكسته است .

به زيادبن ابيه وقتى جانشين ابن عباس در بلاد فارس شد، فرمود:

((استعمل العدل ، واحذر العسف و الحيف ، فان العسف يعود بالجلاء، والحيف يدعو الى السيف .(153) ))عدل را بكار بند و از ستمگرى و بى عدالتى برحذر باش كه ستم و تجاوزگرى جلاى وطن را براى مردم پديد آورد و بى عدالتى مردم را به طرف اسلحه و برخورد مى كشاند.

((... و ليس شى ء اءدعى الى تغير نعمة الله و تعجيل نقمته من اقامة على ظلم ، فان الله سميع دعوة المضطهدين ، و هو للظالمين بالمرصاد...(154) )): چيزى به اندازه اصرار بر ستمگرى عامل تغيير نعمت خدا و باعث تسريع در خشم خداوند نيست ، زيرا خداوند آه و ناله مظلومان را هميشه مى شنود و او را در كمين ستمگران است .

منه دل بر اين دولت پنج روز بدود دل خلق خود را مسوز سعدى

ظلم به مفهوم عام آن شامل هرچه بر خلاف حق و قوانين خدا در جامعه اتفاق مى افتد، مى گردد چون همه آنها در غير جايگاهى كه بايد قرار گيرند، بكار مى روند.

از قبيل :

- عدم اطاعت از رهبرى ، (با توجه به سلسله مراتب آن تا پايين ترين درجه مسؤ وليت به شرط اينكه در اين سلسله مراتب چينش آنان از روى عدل باشد، نه تبعيض كه خود نوعى ظلم است ).

- از منكرات جلوگيرى نكردن .

- رشوه خوارى عوامل نظام .

- بى توجهى به حقوق مردم .

- تجاوز به حقوق ديگران .

- بدرفتارى با مردم .

- تبعيض در جامعه . و...

امام على عليه السلام براى شناخت ظالم سه نشانه را ذكر مى فرمايد:

((للظام من الرجال ثلاث علامات )):

- ((يظلم من فوقه بالمعصية . ))

- ((و من دونه بالغلبه ))

- ((يظاهر القوم الظلمة ))(155) :

- نسبت به مافوق خود نافرمان است .

- نسبت به زير دست خود با زور رفتار مى كند.

- حمايت از گروه ستمكاران .

ظلم باعث شكست و عدل عامل پيروزى است ، شكست عامل نابودى و عدل عامل بقا و ثبات است .

مها زورمندى مكن باكهان

كه بر يك نمط مى نماند جهان

خطا بين كه بر دست ظالم برفت

جهان ماند و او با مظالم برفت سعد

از ديدگاه حضرت امير ((ع )) حتى براى پيروزى بر دشمن نبايد از حريم عدالت بيرون رفت بلكه برخورد عادلانه پيروزى آفرين است : ((و بالسيره العادلة يقهر المناوى ))(156) : با روش عادلانه دشمن شكست مى خورد و از ميان مى رود.

اگر ظلم و ستم دورانى را هم به خود اختصاص دهد، نتيجه آن چيزى جز سقوط و نابود نيست : ((فان الله لم يقصم جبارى دهر قط الا بعد تمهيل و رخاء ))(157) : خداوند ستمكاران گيتى را پس از مهلت دادن و خوشى و فراخى نابود كرده است .

اهميت اين گناه بنيان كن براى يك امت و توجه حاكمان و رهبرى جامعه به آن ، بيش از اين همه ((احتياط هاى مستحبى ))است كه براى احكام عبادى داريم . ما در رساله هاى عمليه آنقدر احكام را با احتياطات چه واجبش و چه مستحبش ذكر مى كنيم كه باعث خستگى و دلزدگى مى شود ولى متاءسفانه براى يك گناه به اين بزرگى كه پايه هاى نظام را مى لرزاند، از كنار آن مى گذريم و فكر مى كنيم سقوط، براى ديگران است نه براى ما، و هيچ احتياطى از طرف ما نسبت به اعمال و كردارمان صورت نمى گيرد. ظلم و ستم اين عامل بسيار مهم براندازى كار ندارد كه ما مؤ منيم ، تا از كنار ما بگذرد و به سراغ همسايه ما برود، به هر شكل ممكن كه تصور آن را بنماييم ؛ - بخواهيم يا نخواهيم -، عامل انقراض و زوال است ، همانطور كه ديگران را بر انداخت . ما را نيز به كام خود فرو خواهد برد. بنابراين الاحتياط طريق النجات ،يكى از موارد كاربردش همين جاست .

نه آن شوكت و پادشاهى بماند

نه آن ظلم بر روستايى بماند سعد

گاهى يك سخن به ظاهر ظالمانه باعث نابودى مى شود تا چه برسد به اعمال ادامه دار ظالمانه ، يك جمله عمر خليفه دوم باعث جان او شد، اگر چه بعيد نيست دست هاى پنهان و جريانهاى ديگرى نيز در پس پرده فعاليت داشته اند ولى اين نكته تاريخى بسيار جالب است :

((عمر اجازه نمى داد هيچكس از عجمان وارد مدينه شود. مغيرة بن شعبه بدو نوشت : ((من غلامى دارم كه نقاش و نجار و آهنگر است و براى مردم مدينه سودمند است اگر مناسب دانستى اجازه بده او را به مدينه بفرستم .))

عمر اجازه داد. مغيره روزى دو درهم از او مى گرفت وى ابولؤ لؤ نام داشت و مجوسى واز اهالى نهاوند بود و مدتى در مدينه بود آنگاه پيش عمر آمد و از سنگينى باجى كه به مغيره مى داد شكايت كرد عمر گفت : ((چه كارهايى مى دانى ؟ )) گفت : ((نقاشى و نجارى و آهنگرى )). عمر گفت : ((باجى كه مى دهى در مقابل كارهايى كه مى دانى زياد نيست )). او قرقر كنان برفت يك روز ديگر از جايى كه عمر نشسته بود مى گذشت عمر بدو گفت : ((شنيده ام گفته اى اگر بخواهم آسيايى مى سازم كه با باد بگردد)) ابولؤ لؤ گفت : ((آسيابى براى تو بسازم كه مردم از آن گفتگو كنند )) و چون برفت عمر گفت : ((اين برده مرا تهديد كرد)) و چون ابولؤ لؤ به انجام كار خود مصمم شد خنجرى همراه برداشت و در يكى از گوشه هاى مسجد در تاريكى به انتظار عمر بنشست ، عمر سحرگاه مى رفت و مردم را براى نماز بيدار مى كرد و چون بر ابولؤ لؤ گذشت برجست و سه ضربت به عمر زد كه يكى زير شكم او خورد و همان بود كه سبب مرگش شد )). (158)

دقت در تقسيم اموال عمومى از دقيق ترين امور يك نظام سالم و عادل است ، نمى شود آنرا به بعضى اختصاص داد و به بعضى ديگر خير يا كمتر از آنان پرداخت : امام على عليه السلام آنرا خيانت و جور مى دانند: ((جود الولاة بفى ء المسلمين جور و ختر )). (159)

تبعيض اقتصادى و بهره بردارى مالى براى كارگزاران يك نظام ، ظلم است . دست اندركاران حكومت جامعه نبايد براى خود حقى بيش از ديگران قائل شوند و خود را يك سر و گردن از ديگران نسبت به امكانات مالى و حقوقى جامعه بالاتر بدانند و جايگاه خاصى را براى خود در ميان مردم تصور نمايند. اين طرز تفكر خود تبعيض محض و ظلم بزرگى است كه بنيان جامعه را سست مى كند. امام على عليه السلام درباره خواص چنين مى فرمايد: ))ليس احد من الرعية اثقل على الوالى مؤ ونة فى الرخاء و اقل معونة له فى البلاء و اكره للانصاف و اساءل بالالحاف و اقل شكرا عند الاعطاء و اءبطاء عذرا عند المنع و اءضعف صبرا عند ملمات الدهر من اهل الخاصة :(160) ))از مردم هيچكس چون خواص بر حكمرانان به هنگام رفاه و آسايش گرانبارتر، در گرفتارى ها كم يارى كننده ، در انصاف و برابرى ناراضى تر، در خواهش پر اصرارتر، موقع بخشش كم سپاستر، در هنگام جلوگيرى و ممانعت دير عذر پذيرنده تر و در پيشامد و سختى هاى روزگار كم صبر تر نيست .

((وليكن احب الامور اليك اوسطها فى الحق و اعمها فى العدل و اجمعها لرضى الرعية ...:(161) ))بايد محبوبترين كارها براى تو ميانه روى در حق باشد و شامل همه گردد و خشنودى و رضايت عموم در آن گنجانيده شده باشد. زيرا انتقام جويى همگانى ، همچون سيل بنيانكن رضايت خواص را نابود كند ولى ناراحتى تعداد اندكى خواص با خشنودى و رضايت عمومى مردم پوشيده مى شود.

((انصف الله و انصف من نفسك و من خاصة اهلك و من لك فيه هوى من رعيتك فانك الا تفعل تظلم : (162) ))شخص خودت و نزديكانت و هر كس كه از بين مردم بيشتر به او توجه دارى ، همگى موظف به رعايت عدل و انصاف نسبت به خدا و عموم مردم مى باشيد، اگر اين عدل و انصاف را رعايت نكردى بدان كه ستم روا داشته اى .

اكنون كه بحث پيرامون نتايج جور و ستم به اينجا رسيد مناسب است حكايتى از گلستان سعدى بياوريم :

((يكى را از ملوك عجم حكايت كنند كه دست تطاول بمال رعيت دراز كرده بود و جور و اذيت آغاز كرده ، تا بجائى كه خلق از مكايد فعلش بجهان برفتند به مناطق ديگر گريختند و از كربت جورش راه غربت گرفتند. چون رعيت كم شد، ارتفاع ولايت نقصان پذيرفت - برداشت محصولات كشاورزى كم شد - و خزانه تهى ماند و دشمنان زور آوردند.

هر كه فريادرس روز مصيبت خواهد

گو در ايام سلامت بجوانمردى كوش

بنده حلقه بگوش ار ننوازى برود

لطف كن لطف كه بيگانه شود حلقه بگوش

بارى ، بمجلس او در، كتاب شاهنامه همى خواندند در زوال مملكت ضحاك و عهد فريدون ، وزير ملك را پرسيد هيچ توان دانستن كه فريدون كه گنج و ملك و حشم نداشت چگونه برو مملكت مقرر شد؟ گفت : آنچنانكه شنيدى خلقى برو بتعصب گرد آمدند و تقويت كردند و پادشاهى يافت . گفت : اى ملك چون گرد آمدن خلقى موجب پادشاهيست تو مر خلق را پريشان براى چه مى كنى مگر سر پادشاهى كردن ندارى ؟

همان به كه لشكر بجان پرورى

كه سلطان بلشكر كند سرورى

ملك گفت : موجب گرد آمدن سپاه و رعيت چه باشد؟ گفت : پادشه را كرم بايد تا برو گرد آيند و رحمت ، تا در پناه دولتش ايمن نشينند و ترا اين هر دو نيست

نكند جور پيشه سلطانى

كه نيايد ز گرگ چوپانى

پادشاهى كه طرح ظلم افكند پاى ديوار ملك خويش بكند

ملك را پند وزير ناصح موافق طبع مخالف نيامد ،روى از اين سخن در هم كشيد و بزندانش فرستاد، بسى بر نيامد كه بنى عم سلطان بمنازعت خاستند و ملك پدر خواستند، قومى كه از دست تطاول او بجان آمده بودند و پريشان شده ، بر ايشان گرد آمدند و تقويت كردند تا ملك از تصرف اين بدر رفت و بر آنان مقرر شد

پادشاهى كو روا دارد ستم بر زير دست

دوستدارش روز سختى دشمن زور آورست

با رعيت صلح وزجنك خصم ايمن نشين

زانكه شاهنشاه عادل را رعيت لشكرست ))

(163)

نسبت به ستمگرى ، جور و بى عدالتى بايد تا آنجا حساسيت نشان داد و مواظب و حراستگر باشيم كه به كارهاى عادلانه خود نيز با ديده شك بنگريم ، نه اينكه توجه نداشته باشيم كه ظلم است يا عدل ؟ و بدتر از اين ، آن كه انسان جور و ظلمش را عين عدالت بپندارد. امام على عليه السلام چنين انسانى را جائرترين و ستمكارترين فرد، قلمداد فرموده است : ((اءجور الناس من عد جوره عدلا منه .(164) ))آيا اين همه روايت پيرامون ظلم و ستم و اثرات آن ، جعلى ، و از ائمه عليهم السلام كه زبان پيامبر در بيان مكتب اسلام هستند، نقل نشده است ؟ آيا اين روايات سند ندارد؟ آيا با عقل ، سازگار نيستند؟ مخالف كلام خدا هستند؟

اولا: اين احاديث و بيانات از اميرالمؤ منين بطور مسلم با آيات قرآن سازگارى دارند و با متن كلام خدا كه پيرامون ظلم ، آن آيات كثير را بر پيامبر اسلام نازل كرده است ، هماهنگى دارد و بر خلاف نظر وحى نيست .

ثانيا: اين احاديث از نهج البلاغه و... كه نقل شده در جاى خود به اثبات رسيده ، كتاب معتبر و قابل اعتمادى است .

ثالثا: اين نوع احاديث ، احاديثى نيستند كه بتوان تصور تحريف يا جعلى بودن آنها را داد، چون اينها بر خلاف تمايلات نفسانى حكام است نه مطابق آن . لذا بايد به آنها اهميت داد، با طيب خاطر به آنها عمل كرد، گرفتار و هميات و ذهنيات خود نشويم و بدانيم اينها در تمام زمينه ها كاربرد دارند چه در عالم سياست باشد يا در مسائل اقتصادى ، در گزينش ها و حقوق فردى و اجتماعى افراد جامعه ، و... اگر قائل به روش احتياط را پيش بكشيم و بگوييم : ((الاحتياط طريق النجاة ))- همانطور كه گفته شد، در برخوردهاى اجتماعى و مسائل حكومتى بيش از همه جا، جاى احتياط است و ما نياز به آن داريم . گمان نكنيم همه اعمال و كردار ما عين عدل و روش ما اسلام مجسم است .

1 - عدل <23>

حال كه با استفاده از آيات و روايات ، فروپاشى مى آفريند، به نقش عدل ، كه در حفظ نظام يكى از عوامل بسيار مؤ ثر است ، اشاره مى كنيم :

نظام و جهان هستى هستى بوسيله عدالت پا بر جاست . پيامبر فرمود:(( بالعدل قامت السماوات و الارض )):(165) آسمان ها و زمين به عدل ايستاده اند.

مكتب اسلام بر اساس عدل استوار است و پيامبر صلى الله عليه و اله از همان دوران تبليغ به مردم گوشزد كردند كه : ((اءمرت لاءعدل بينكم ))(166) ماءمور عدالت درميان شما هستم . قرآن در موضوع ازدواج به عدالت امر مى كند، (167) در بحث قضاوت امر به عدالت مى نمايد، (168) و در امور اقتصادى امر به قسط و عدل مى نمايد،(169) و حتى جايى امر به عدالت مى نمايد كه انتظار نمى رود هيچ انسانى بر عدالت قلم و قدم زند و آن در جايى است كه وقتى كينه ، با طرف مقابل برخورد مى نمايد، ظلم است . لذا در چنين موضعى قرآن تاءكيد ديگرى بر عدالت است : ((و لا يجر منكم شنئان قوم على اءلا تعدلو ادلوا هو اءقرب للتقوى ...(170) ))بغض و كينه گروهى ، شما را بطرف بى عدالتى سوق ندهد (وا ندارد كه عدالت نكنيد)، عدالت نماييد كه به تقوى نزديكتر است ... خمير مايه مكتب اسلام ، كه اعتقاديش عدل مطلق است ، عدالت و داد مى باشد. امام على عليه السلام مى فرمايد: ((ان العدل ميزان الله سبحانه الذى وضعه الخلق و نصبه لاقامة فلا تخالفه فى ميزانه و لا تعارضه فى سلطانه :(171) )). عدالت ميزان خداوند سبحان است كه در ميان خلق قرار داده و براى برپايى و قوام حق نصب فرموده ، بنابراين درباره ميزان خداوند با او مخالفت نكنيد و معارضه با دليل خداوند يا سلطنت او ننماييد.

((العدل اءقوم اساس )):عدل قوى ترين و پابرجاترين بنيان است .

((جعل الله العدل قواما للاءنام و تنزيها من المظالم و الآثام و تسنية للاسلام : )) خداوند عدالت را عامل ثبات براى مردم و دور نمودن و پاكى از ظلمها و گناهان و درخشش و مزيتى براى اسلام قرار داد.

((العدل قوام الرعية و جمال الولاة )): عدالت عامل ثبات مردم و جمال حاكمان است . زيبايى كشوردارى عدالت ، عفو و بخشش با قدرتمدارى است كه فرمود:((جمال السياسة العدل و العفو مع القدرة ))(172)

در كلام ديگرى آن حضرت عدالت را سپرى فرض مى كند كه دولتها را از گزند حوادث حفظ مى نمايد: ((العدل جنة الدول . ))با توجه به اين حديث ، عنايت پيامبر اكرم را درباره عدالت بنگريم و سيره آن حضرت را ملاك عمل قرار دهيم .

((در فتح مكه زنى از قبيله بنى مخزوم مرتكب سرقت شد و از نظر قضائى جرمش محرز گرديد. خويشاوندانش كه هنوز رسوبات نظام طبقاتى در خلاباى مغزشان بجاى مانده بود، اجراى مجازات را ننگ خانواده اشرافى خود مى دانستند و به تكاپو افتادند، بلكه بتوانند مجازات را متوقف سازند، اسامه بن زيد را كه مانند پدرش نزد رسول خدا (ص ) محبوبيت خاصى داشت ، وادار كردند به شفاعت برخيزد، او همينكه زبان به شفاعت گشود، رنگ صورت رسول خدا (ص ) از شدت خشم بر افروخته شد و با عتاب و تشدد فرمود:((چه جاى شفاعت است ، مگر مى توان حدود قانون خدا را بلا اجرا گذاشت ))؟ دستور مجازات صادر نمود. اسامه متوجه غفلت خود گرديد و از لغزش خود عذر خواست و استدعاى طلب مغفرت نمود

براى اينكه فكر تبعيض در اجراء قانون را از مخيله مردم بيرون بنمايد به هنگام عصر در ميان جمع به سخنرانى پرداخت و ضمنا عطف به موضوع روز كرده چنين گفت :((اقوام و ملل پيشين دچار سقوط و انقراض شدند بدين سبب كه در اجراى قانون عدالت تبعيض روا مى داشتند، هر گاه يكى از طبقات بالا مرتكب جرمى شد او را از مجازات معاف مى كردند و اگر كسى از زيردستان به جرم مشابه آن مبادرت مى كرد او را مجازات مى نمودند، قسم به خدايى كه جانم در دست اوست در اجراى عدل در باره هيچكس فروگذارى و سستى نمى كنم ، اگر چه مجرم از نزديكترين خويشاوندان خودم باشد))(173)

او خود را مستثنى نمى كرد و فوق قانون نمى شمرد. روزى به مسجد رفت و در ضمن خطابه فرمود:((خدا سوگند ياد كرده است در روز جزا ظلم هيچ ظالمى در نگذرد، اگر كسى از شما ستمى از من رفته و از اين رهگذر حقى بر ذمه من دارد من حاضرم به قصاص و عمل متقابل تن بدهم )). از ميان مردم شخصى بنام ((سوادة بن قيس )) بپا خاست و گفت يا رسول الله ((روزيكه از طائف برمى گشتى و عصا را در دست خود حركت مى دادى به شكم من خورد و مرا رنجه ساخت )). فرمود ((حاشا كه به عمد اين كار را كرده باشم . معهذا به حكم قصاص تسليم مى شوم )) فرمان داد همان عصا را بياورند و به دست ((سواده ))داد و فرمود ((هر عضو بدن تو را كه خسته است به همان قسمت از بدن من بزن و حق خود را در همين نشاءة دنيا از من بستان )) سوادة گفت نه نه ، من شما را مى بخشم . فرمود ((خدا نيز بر تو ببخشد))(174) آرى چنين بود رفتار يك رئيس و زمامدار تام الاختيار دين و دولت در اجراى عدل اجتماعى و حمايت قانون .))(175) عدالت عامل به راه صواب و درست كشاندن مردم است . به عبارت بهتر عاملى براى اصلاح جامعه و امت مى باشد وصى رسول عدالت پيشه مى فرمايد: (( العدل يصلح الرعية . و بالعدل تصلح الرعية . ))در بيانى ديگر آن حضرت عدالت را وسيله براى دو چندان شدن بركات خداوندى مى داند: ((ع بالعدل تتضاعف البركات ((. حكومت اگر بخواهد نظم پيدا كند و بر اساس يك نظام درست برقرار بماند از تنها مسيرى كه به موفقيت مى رسد و برقرار مى ماند، عدالت است : ((العدل نظام الامر.))در يك نظام عادلانه مى توان احكام خدا را زنده كرد ولى اگر خداى ناكرده ذره اى ظلم باشد نمى توان دم از اسلام و شكوفايى احكام الله زد. امام على عليه السلام مى فرمايد: ((العدل حياة الاحكام . ))افزودن بر شكوفايى احكام الله ، عمران و آبادانى جامعه كه عامل مهمى براى ثبات و پايدار ماندن حكومت است ، به وسيله عدالت امكان پذير است : ((ما عمرت البلاد بمثل العدل : ))چيزى مانند عدالت عامل آبادانى سرزمين ها نمى شود. امت مؤ من و با ايمان امتى است كه روش خود را ((عدل و داد))قرار دهد و در تمام زمينه ها، گامهاى خود را جايى گذراند كه جايگاه آن است و هر چيزى را با عدالت و ميزان عدل خداوند بسنجند، كه عدالت راءس ايمان و گرد آورنده تمام نيكيها، بلكه عالى ترين مرتبه ايمان است : ((العدل راءس الايمان و جماع الاحسان و اءعلى مراتب الايمان . (176) ))اگر نظامداران جامعه و حاكمان بر سرنوشت مردم ، علاقه به حفظ حكومت و لااءقل حراست از قدرت خود بر مردم داشته باشند كه باعث مى شود هم حكومت بقايش ادامه پيدا كند و هم خودشان بر جامعه حكمرانى نمايند، بايد عشق و علاقه مردم را نسبت به نظام برانگيزند. عامل محبت مردم به نظام سياسى شان اين نيست كه كردار حاكمان بر جامعه طورى باشد كه مردم نظام حق را با نظام باطل گذشته مقايسه كنند و كم كم گرايش و محبت از نظام فعلى كاسته شود و كفه ترازوى رژيم قبلى يا نظام ديگرى سنگين تر و ميل جامعه به آن بيشتر شود و حكومت حق از چشم مردم بيفتد و ديگرى جايگزين شود، اگر حكومتى بخواهد بماند بايد مردم را با خود داشته باشد و اين ممكن نيست مگر اينكه زمينه محبت آنان فراهم گردد.

مراعات دهقان كن از بهر خويش

كه مزدور خوشدل كند كار بيش

پر فروغى حكومت را امام على عليه السلام محبت و عدالت مى داند: برترين نور چشم (عزيزترين چيز) براى حاكمان ، دنبال اقامه عدالت در جامعه بودن و ظهور و آشكار شدن دوستى مردم را اگر مغرض نباشند، در پى دارد: ((ان اءفضل قرة عين الولاة استقامة العدل و ظهور مودة الرعية ، و انه لا تظهر مودتهم الا بسلامة صدورهم . (177) ))افزون بر آنچه ذكر گرديد، عدالت نتايج فراوانى را براى نظام و كارگزاران آن در پى دارد:

- عدالت تمكن و توانايى و قدرت را مى آفريند و افزايش مى دهد. - اوامر رهبران جامعه را نفوذ بخش مى گرداند. - باعث عظمت حكمرانان در چشم مردم مى شود. - ستايش مردم از دوران حكومت را در پى دارد. - دوام حكومت بيمه مى شود. - مورد لطف و عنايت خداوند سبحان قرار مى گيرند: ((من عدل تمكن . (178) )). ((من عدل نفذ حكمه . (179) )). ((من عدل عظم قدره .(180) )). ((من كثر عدله حمدت ايامه . (181) )). ((ثبات الدول بالعدل (182) )). ((لن تحصن الدول بمثل العدل فيها. (183) من عمل بالعدل حصن الله ملكه ، من عمل بالجور عجل الله هلكه . (184) ))با توجه به روايات ، آنچه از همه مهمتر به نظر مى رسد، اين است كه عدالت اگر آينه نظر سردمداران و مسؤ ولان نظام باشد، حكومتشان با عنايت خاصه حضرت سبحان با قوام ، ثابت و پابر جا خواهد بود: (( اعدل تدم لك القدرة ))(185) در سايه عدالت تمام امور دشوار، مرتفع مى شود. و بركات خداوندى بر امت عدالت دوست و خداجو افزون مى گردد. دنيايى آخرت پرور ساخته مى شود و سازندگى و توسعه معنوى و مادى صورت خواهد گرفت . ان شاء الله .

در اينجا بى مناسبت نيست نكاتى را از نوع تقسيم اموال عمومى توسط حضرت امير عليه السلام ذكر كنيم :

2 - ((توزيع بيت المال بر اساس مساوات ))<24>

..عمر و عثمان در طول مدت بيست و چند سال خلافت خود، در مورد تقسيم بيت المال ،تبعيضات فردى و طبقاتى دردناكى بوجود آورده بودند و اين روش باطل در ميان مردم ، سنتى شده بود. على عليه السلام وقتى كه روى كار آمد، با دشواريهاى سختى روبرو شد روش على در تقسيم بيت المال بر اساس مساوات و استحقاق بود، روشن است كه بر هم زدن ، روش عمر و عثمان كه سالها مردم با آن خو گرفته بودند آسان نبود، او هر گونه تبعيض و طبقه بندى در تقسيم بيت المال را روا نمى دانست . اينك ببينيم اين مطلب از ديدگاه فقه چگونه است ؟