الغدير جلد ۱۶

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه علي اکبر ثبوت

- ۲۶ -


الغدير در مصر

اينك نشريات درخشان اسلامى در گوشه و كنارجهان- از جرايد و مجلات- كه زبان گوياى توده ها و مقياس شعور زنده و احساس مشترك آنان است در لابه لاى آن، گوهرهائى به رشته كشيده و فرازهائى بسيار مى يابيم همه در ستايش و آفرين اين كتاب و ارج نهادن به پژوهش هاى ارزنده و بررسى هاى والاى آن. و پيشاپيش اين نشريات مجله درخشان " الكتاب " است كه در مصر پخش مى شود ونماينده فرهنگ قاهره- پايتخت خاورميانه- است كه گرداننده آن- استاد عادل- خوانندگان خويش را جامى سرشار از سرچشمه گواراى گفتارش مى نوشاند و درباره كتاب ما و پايگاه آن در جهان دانش، و بهره اى كه از برترى دارد، و جايگاه آن در ميان پژوهش ها، در شماره هاى متعدد به روشنگرى مى پردازد.

و به دنبال آن نيز نامه همان توده پيشرفته، مجله درخشان " الرساله " در سال هيجدهم خود پرداخته است به نشر آن چه از طبع سخنسراى ورزيده اهرام، استاد پژوهشگر محمد عبد الغنى حسن پديد آرنده نگاشته هاى سودمند تراويده و بدين گونه تابش حق و نيز فروغ هاى راهنمائى را كه از صفحات الغدير برخاسته و در دل وى تابيده است آشكارساخته كه ما از همگان سپاسگزاريم و بر مى گرديم به سراغ چكامه استاد كه خود نمونه اى استوار است در دعوت به يگانگى و آشتى و اعتراف به حقايق ثابت، و درخواست اين كه مسلمانان اگر چه مذهب هاى گوناگون دارند يك سخن شوند و در زير درفش اسلام و مهر خاندان پاك پيامبر، دست به دست هم دهند. آرى اين سروده ها " مشك است كه هر چه بيشتر آن را عرضه بدارى بوى خوش آن، پراكنده تر مى گردد ": امينى بزرگ را درود برسان و او را بگوى

از خاندان پيامبر، نيكو پشتيبانى نمودى

براى پاسدارى بزرگوارانه، تيغ ها تيز كردى

و در نگهبانى از حق پامال شده، قلم را چون شمشيرى از نيام بركشيدى از درازا

و پهناى سال هاى زندگى ات دليل هائى فراهم نمودى

كه در روشنى به نشانه هاى بامدادى مى ماند

و هر فروغى در دو ديده ات بود نثار كردى

- همان فروغ هايى را كه درخشندگى اش به روشنائى بى پايان مى مانست و پرتوهايش به خورشيد-

روزهائى كه زندگى فرخنده ات را ساخت

فراخى دانش آن، از همه روزگار بيشتر بود

جنگجويانه به نبردگاه روشنگرى فرود آمدى

و دليرانه با دلاوران سخن به كارزار برخاستى

هيچ گاه نه راه دليل آوردن بر تو تنگ شد

و نه در عرصه كردن برهان كوتاه دستى نمودى

خدا را آن خامه مورد اطمينان كه تو دارى

همچون سيل خروشان با هيا بانگ پيش مى رود

حقيقت را- در جامه رساگوئى- نمايش مى دهد

و پرده از چهره سخن كنار مى زند

خوى و سرشت او نرم و آشتى جويانه است

ولى پاى نبرد كه ميان آيد به سرسختى مى گرايد

دانشوران در منش هاى خويش چنين اند

از يكديگر دور مى شوند و باز شتابان به ديدار هم مى آيند

بر سر حق اختلاف دارند ولى

حق ها را تباه نمى نمايند اى درستكار مرد مورد اعتماد اينك

درودى به سوى تو در عراق روان است كه از جاى هاى چند گذرمى كند

از سراهاى كنانيان به سوى تو راه مى پيمايد.

و از خانه ها و منزل هاى تازيان.

به راستى آرمان همسان، همه ما را درون يك گروه جاى مى دهد

وكيش راهنما، ما را در دنبال كردن يك راه به هم مى پيوندد

هر چند در راه هوس گام برداريم و پيرو آن گرديم

بازهم، اسلام ميان دل هاى ما مهربانى پديد مى آرد

خاندان پيامبر را چنان خالصانه دوست مى داريم

كه تن و جان ما با مهر ايشان آميخته گردد

خداوند تو را پاداشى نيكو دهد

همان گونه كه تو از روز " غدير " نيكو پاسدارى نمودى

اين چكامه در مجله درخشان البيان- كه در نجف منتشر مى شود- نيز آمده " در شماره 78 سال چهارم ص 174 " و پزشك دانا و كار آزموده استادميرزا محمد خليلى نجفى صاحب كتاب " معجم الادباء الاطباء " نيز آن را تضمين نموده كه همراه با اصل آن در مجله درخشان البيان به چاپ رسيده " در شماره 80 سال چهارم ص 223" كه اگر خداى برتر خواهد در سرگذشت استادخليلى تضمين او را نيز ياد خواهيم كرد

الغدير در حلب

نمونه اى ديگر- بر درستى آن دعوى كه كرديم- نامه اى بزرگوارانه است كه نگارنده اش از حلب به نشانى شيخ محمد حسين مظفرى نجفى فرستاده و پاسخى به كار ايشان داده است كه مجلدات الغدير را بدو هديه نمودند تا روح كتاب با جان بزرگوار اوبياميخت و از آب روان و گواراى آن سيراب گرديده، به دليل هاى استوار آن پشتگرمى يافت با آن كه خود در اريحا- از نواحى حلب- امام جمعه و جماعت است و برترى از همه واژه هاى نوشته اش مانند رگبار سرازير بوده تيز هوشى و زيركى او را آشكار مى نمايد و استاد مظفرى كه در آغاز، آوردن گفتار او را در صفحات الغدير، نادرست و دور از امانت مى شمرد خود در نامه اى كه به وى نوشت براى اين كار اجازه خواست و همچنان چشم به راه ماند تا خشنودى او را به روشنى دريافت كه اينك، هم اجازه نام و هم نامه درخشانى كه نويسنده آن- استاد خرده بين و بينا، شيخ محمد سعيد دحدوح- به رشته تحرير كشيده است مى آوريم و در آغاز و انجام، سپاس خود را ارمغان ايشان مى گردانيم:

نامه

به نام خداوند بخشاينده بخشايشگر

ستايش خداى را كه ما را توفيق داد تا به دوستانش مهر بورزيم و نهال ارج نهادن و برترى دادن خاندان پاك پيامبر را در دل هاى ما نشانيد، همان درخت برومند و سرفراز كه ريشه و بنياد آن پا بر جا و استوار و شاخه هاى آن در آسمان است وهر كه به شاخه آن دست يازيد و رشته وابستگى اش با آن استوار بود در هر دو جهان از ديگران برتر رفت.

و درودو آفرين خدا بر سرور هستى " محمد " درود خدا بر او و خاندان و ياران پاكش و بر هر كس كه چون زاده شود شاخه خويش را به بنياد آن حضرت پيوند زند و كار او بيان كننده گفتار وى " ص " باشد، نه از دستور وى سر بپيچد و نه كار ناشايسته اى كند، اندرزهاى وى رابگيرد و تاييد كننده و حيش باشد.

سرور برترم نامه اى كه فرستاده بودى حكايت مى كرد كه در برابر هديه من " كه در كوچكى به جويى باريك مى مانست " بر آن شده اى كه غدير " = آب گير " بزرگ را برايم بفرستى و توضيح داده اى كه هر چند ارزش آن بالاتر و خودگرانتر است ولى من در نزد شما ارزنده تر و گرانبهاترم. در حالى كه به راستى، گوهر پاك و شخصيت نمونه خود شما است كه فروغ آن بر آئينه روان پاكتان تابيده و بازتاب روشنائى آن بر صفحه هستى شما نمايان شده و ازپرتو و درخشندگى آن، چيزهائى به شمانمايانده كه صادقانه درباره من به زبان آورديد با آن كه سرچشمه آن خود شما هستيد و اين نورى كه ديده ايد جزاز خودتان بر نمى خيزد خداوند شما را براى من و همه مردم پايدار بدارد تا همچون چراغى به پرتو افشانى پردازيد ومرا از گمان نيكوى شما برخوردار گرداند و توفيق دهد و نزد كسانى كه دوستشان دارد و از ايشان خشنود است و از او خرسندند محبوب نمايد.

سرور من " الغدير " را گرفتم و خواندم و پيش از آن كه به انبوه موج هاى آن رسم در آن به شناورى پرداختم و مشتى از آن برداشته مزه اش را چشيدم و ديدم همان " غدير " نخستين است با آبى كه هيچگونه دگرگونى نيافته، مالامال از روانى وگوارائى است و صافى تر از چكيده هاى ابر سپيد باده اى خوشبوتر و عطر آگين تر از مشگ و لذت بخش تر از هر نوشابه.

اگر رويداد غدير را از همان نخستين روزگاران در پشت پرده ها نمى نهفتند و راه رسيدن بدان را با خس و خارها نمى بستند، سراسر زمين را فرا مى گرفت و همگى آفريده هاى خدا از آن سود مى بردند.

چه بزرگ غدير " = آبگير " ى كه بزرگ ترين برانگيختگان خدا- درود و آفرين بر او و خاندانش- در كنار آن ايستاد تا به ياران و به توده خويش سفارش عموزاده اش را بكند و ايشان را بر آن دارد تا چنگ در دامن سيرت او زنند و در پى او به راهروى پردازند كه همسر دخترش زهرا وپدر دو دختر زاده اش " درود و آفرين بر ايشان باد " بود.

ولى فرمان خدا سرنوشتى گريز ناپذير بود و آن جا نيزتوده اى بودند كه گذشتند و ما كه امروز هستيم اگر هم آن مردمان نخستين را سرزنش مى كنيم ولى آيندگانشان را سزاوار سرزنشى سخت تر و بزرگ تر مى دانيم و تاريخ نگاران جديدى را كه امروز در ميان سنيان هستند در دايره پهناور و بزرگ ترى از سرزنش جاى مى دهيم.

ما از استادان خود كه در كار گردآورى و برگرفتن دانش استاد بودند، مى شنيديم- اگر ندانسته چنين مى گفتند خدا از ايشان درگذرد- كه داستان غدير افسانه اى است كه شيعيان درهم بافته و پادشاهانشان براى نيازهاى سياسى خويش به تاييد آن برخاسته اند.

در آن هنگام، آن چه ما و ايشان از چون و چند اين پيش آمدمى دانستيم بيش از اين نبود ولى اكنون و پس از خواندن پاره اى از بخش ها و باب ها و مجلدات الغدير، خود را در برابر دريائى بى كران مى بينم- نه غدير " = آبگير " ى روان. دريائى پر از مرواريد و مرجان و ديگر گوهرهاى رخشان، آرى در اين جا دليل هاى رسا و برهان هاى آشكار ودانش هاى فراوان و و و... هست كه مرا توان شماره كردن آن ها نيست و همه اين ها روشنگر آن است كه مردمان هر چند بخواهند فروغ ماه را نهان سازند و هر اندازه ابرها و ديگر موانع فراهم آرند تا از پرتو افشانى آن جلوگيرى نمايند باز هم به خواسته خود نمى رسند. آن هم تا هنگامى كه على مرتضى " درود بر او " پيروانى همانند شما بر جاى دارد كه خوشى هاى زندگى و زر و زيور روزگار را فروخته و يك دله و با همه نيروئى كه به او داده شده به يارى حق پرداخته، راه راست را آشكار مى سازد، گمراهان را به راه مى آرد و سرگشتگان را رهنمائى مى كند.

چه نيكو گذشتگان و بازماندگانى شما از آن مردانيد كه پيمانى را كه با خدا بستند با راستى به سر آوردند، برخى از آنان پس از آن كه خدا را از خويش خشنود ساختند زندگى را بدرود گفتند و برخى ديگر همچنان در راه خدمت به اسلام مى كوشدتا با چهره گشاده و آرام به ديدار پروردگار خويش شتابد و در آن جا پيامبر را با جانباختگان و راست روان و كشوندگان و پيكار گران ديدار كند- كه آنان نيكو همنشينانى هستند.

آرى من در آستان " غدير " ايستادم، در ژرفناى آن فرو رفتم و به شناورى پرداختم تا آن جا كه در برابر خويش ديدگاه هاى تاريخ، فيلم هاى روزگاران گذشته، خامه هاى نگارندگان، بخش هاى نگاشته، ترانه هاى سرايندگان را يكباره ديدم و بوى خوش سخنان پيامبر را شنيدم و اين ها همه مرا راهنمائى كرد كه داستان " غدير "چيزى نيست كه كسانى از پيش خود ساخته باشند و آن چه مردم در انكار آن مى گويند از سر نادانى است و براى ماجراجوئى يا نزديك شدن به شاهان بيدادگر يا ترس از گفتن حقيقت. خدا نگارنده كتاب- عبد الحسين- را پاداش نيكو داده نگهدارش باشد تا براى دفاع از حق همچون شمشيرى بران و بيرون از نيام و يا مشعلى فروزان بماند. و تو را- اى سرور من مظفرى- نيز پاداش دهد كه نيكوكارى هايت راپايانى نيست و آن را از پدران پاك و فرخنده ات به ارث برده اى

آقاى مظفرى اميدوارم شما جلدهاى ديگر را نيز براى من بفرستيد و از بهاى آن آگاهم كنيد و از ياد نبريد كه هر كس به خواستگارى پريچهره اى رود پرداخت كابين برايش سنگين نيست من مى توانستم پيش از اين نگاشته، بهائى را كه لازم است براى شما بفرستم ولى ديدم اين كار درست نيست زيرا ارزيابى پاره اى از چيزها امكان ندارد و از مرز بهائى كه ميزان عرفى مى شناسد بيرون است چه رسد به " غدير" كه در ستايش آن، سرايندگان ترانه ها سروده و نگارندگان نامه ها پرداخته اند و اين آيت درباره آن فرودآمده: اى برانگيخته خدا آن چه را از نزد پروردگارت بر تو نازل شده برسان و اگر چنين نكنى پيام او را نرسانده اى و خداوند نگهدار تو است.

اميدوارم درود ما را به دو برادر بزرگوار و دو شيرزاده ارجمندتان برسانيد و نيز به پدر و خانواده و دوستان و همه كسانى كه دوست دارند مارا ببينند و ببينيمشان، ويژه نگارنده و دارنده " الغدير "، و ايشان را آگاه كنيد كه ما كوشش هاشان راارج مى نهيم. خداوند شما و ايشان را باقى بدارد تا ياران حق باشيد و چراغ دانش و پيروان خاندان پيامبر، كه در برابر دروغ زنان از آستان ايشان پاسدارى نمائيد و برترى روشن ودرخشان ايشان را كه پاره اى از آن- اگر نگوئيم همه اش- بازيچه دست بازيگران شده است آشكار نمائيد- در آغاز و انجام از سوى كسى بر شما درودباد كه نيكوكارى هاتان را بر زبان آورده و در زندگى دو جهان به يارى محمد و خاندان او- بر او و ايشان آفرين و درود باد- سعيد- و رستگار مى گردد.

خدمتگزار شما محمد سعيد دحدوح

5 ربيع الاول 1370

مطابق 1950/12/14

اجازه نشر نامه گذشته

به نام خداوند بخشاينده بخشايشگر

ستايش خداى را كه پروردگار جهانيان است و درود و آفرين او بر سرور ما محمد و على و بر برادران او وپيامبران ديگر و بر خاندان برگزيده وياران پرهيزگار او و بر همه مومنان.

درود و رحمت خدا و بركت هاى او بر شما باد

پس از اين ها، نامه گرامى شما به تاريخ 20 ربيع الاول سال 1370نوشته شده بود همراه با جلد سوم و چهارم الغدير و كتاب " الغدير يرفى الاسلام " رسيد خداوند از سوى من و همه كسانى كه از آن بهره مند شوند بهترين پاداشى را به شما دهد كه به دانشمندان كوشا و كارى داده مى شود.

آقاى مظفرى از نامه اى كه براى من فرستاده بودى دريافتم كه نامه كوچك من كه پاره اى از برترى هاى " الغدير" در آن ياد شده بود تو را خوش آمده و پسند افتاده- و اين از لطف پروردگارم است و از مهرى كه تو به من دارى- تا آن جا كه آن را به نزد نگارنده دانشمند " غدير " برده اى- كه خداوند تو و او را باقى بدارد تا ياران حق باشيد و دژ اهل آن- و ايشان- كه خدا نگهدارشان باشد- از سر بزرگوارى و براى دلگرمى من در صددبر آمده اند پس از آن نيكى كه درباره ام كردند پاداشى هم به من بدهند و آن هم در برابر كار من كه مصداق اين مثل عربى است: " آسمان بر دريا مى بارد وخود از آن مايه مى گيرد "، اين است از تو خواسته اند اجازه بدهى نامه مرا منتشر كنند ولى تو از روى فروتنى ات " كه بهترين ادبى كه خاندان پيامبر درود بر ايشان به شما آموخته اند همين ادب يعنى فروتنى بدون آشنائى است " به من نوشتى اگر با نشر نامه ام موافق هستم و با ويژگى هائى كه در موضوع و متن و فرازهاى آن هست اين كار را به زيان خود نمى بينم، تو آن را به ايشان بدهى تا در جلد هشتم به چاپ رسانند.

كه چه ياد بود شيرينى و چه نويد زيبائى كه تو- سرور من- مرا از آن آگاه كردى من چگونه نخواهم نامم از راه پيوند با دوستى شما و خاندان مورد احترام من و شما- خاندان پيامبر درود بر ايشان باد- خوشبخت وسعيد گردد؟ و سخنان بى ارجم در غديرو آبگيرى جاودانه گردد كه هر گاه مومن و خردمندى از آب روان و سرشارش بنوشدسرشار از دانش و يقين و راستى، و سيراب از ايمان گرديده و نگارنده و آفرين گوى و ستايشگر آن را به نيكى ياد كند و برايش خوبى بخواهد؟

اگر شما استادى كه در آغاز و انجام درباره من و فرزندانم و همه كسانى كه از پشتم بدر مى آيند و نيز درباره همشهريان خردمندم نيكوئى نموده ايد نبوديد آيا روزگار، مرا از چنين سرفرازى اى برخوردار مى كرد؟

راستى كه خاندان پيامبر- درود بر ايشان باد- خوئى به شما به ميراث داده اندكه مانند آن را در ميان ديگران نديده ايم مگر بسيار اندك از كسانى كه پرهيزگار و پاكدل اند.

سرور من مااز گذشته ها مى شنيديم كه مرد راستگوكسى است كه نه گفتار او بلكه احوالش تو را به خدا راهنمائى كند ولى معنى اين مطلب را در نمى يافتيم و راستى بنياد آن را نمى دانستيم مگر هنگامى كه شهر سپيد چهره ما از رخسار شما درخشندگى يافت و نزد من فرستاديد و در مورد مساله اى از من اجازه خواستيد كه خود موهبت و بخششى است ازسوى خود شما بر من.

در پايان درود كسى را بپذيريد كه پيوسته بر پيمان دوستى اش پايدار است.

شاگرد و دوستدار شما

محمد سعيد دحدوح

ربيع الاول 1370 مطابق 1951/1/7