تفسير كاشف (جلد سوم)
سوره هاى مائده تا انفال

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسی دانش

- ۴۳ -


آن گاه كه كافران به تو مكر كردند

وَ إِذْ يَمْكُرُ بِك الّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوك أَوْ يَقْتُلُوك أَوْ يخْرِجُوك وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللّهُ وَ اللّهُ خَيرُ الْمَكرِينَ(30)

وَ إِذَا تُتْلى عَلَيْهِمْ ءَايَتُنَا قَالُوا قَدْ سمِعْنَا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنَا مِثْلَ هَذَا إِنْ هَذَا إِلا أَسطِيرُ الأَوّلِينَ(31)

وَ إِذْ قَالُوا اللّهُمّ إِن كانَ هَذَا هُوَ الْحَقّ مِنْ عِندِك فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِّنَ السمَاءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ(32)

وَ مَا كانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنت فِيهِمْ وَ مَا كانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَستَغْفِرُونَ(33)

وَ مَا لَهُمْ أَلا يُعَذِّبهُمُ اللّهُ وَ هُمْ يَصدّونَ عَنِ الْمَسجِدِ الْحَرَامِ وَ مَا كانُوا أَوْلِيَاءَهُ إِنْ أَوْلِيَاؤُهُ إِلا الْمُتّقُونَ وَ لَكِنّ أَكثرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ(34)

وَ مَا كانَ صلاتهُمْ عِندَ الْبَيْتِ إِلا مُكاءً وَ تَصدِيَةً فَذُوقُوا الْعَذَاب بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ(35)

و آن هنگام را به يادآور كه كافران درباره تو مكرى كردند تا در بندت افكنند يا بكشند يا از شهر بيرونت سازند. آنان مكر كردند و خدا نيز مكر كرد و خدا بهترين مكر كنندگان است . (30) چون آيات ما بر آنها خوانده شد، گفتند: شنيديم . و اگر بخواهيم همانند آن مى گوييم ، اين چيزى جز افسانه هاى پيشينيان نيست . (31) و آن هنگام را كه گفتند: بار خدايا! اگر اين كه از جانب تو آمده حق است ، بر ما از آسمان بارانى از سنگ ببار يا عذاب دردآورى بر ما بفرست . (32) تا آن گاه كه تو در ميانشان هستى خدا عذابشان نكند و تا آن گاه كه از خدا آمرزش مى طلبند، نيز خدا عذابشان نخواهد كرد. (33) چرا خدا عذابشان نكند، حال آن كه مردم را از مسجد الحرام باز مى دارند و صاحبان آن نيستند؟ صاحبان آن تنها پرهيزگارانند، ولى بيشترينشان نمى دانند. (34) و دعايشان در نزد خانه كعبه جز صفير كشيدن و دست زدن هيچ نبود. پس به پاداش انكارتان عذاب را بچشيد. (35)

واژگان :

المكر: هرگاه مكر به انسان نسبت داده شود، به معناى نيرنگ و فريب است و هرگاه به خدا نسبت داده شود، به معناى باطل كردن مكر و فريب مى باشد.

ليثبتوك : تو را با زندانى كردن و يا پيمان بستن از حركت باز دارند.

الاءساطير: جمع اسوطره يعنى آنچه در كتابها بدون تحقيق و پالايش ثبت شده است .

المكاء: سوت زدن با دهن .

التصدية : دست زدن .

اعراب :

((ان هذا))، ((ان )) نافيه . ((هذا هو الحق ))، ((هو)) ضمير فصل كه محلى از اعراب ندارد و ((الحق )) خبر ((كان )). لام در ((ليعذبهم )) لام حجود ناميده مى شود؛ زيرا پس از نفى آمده است . فعل ((يعذب )) منصوب به ((ان )) كه پس از لام در تقدير است . مصدر ريخته شده مجرور به لام ، متعلقه به محذوف و خبر كان و در تقدير اين است : ما كان الله مريدا لعذابهم . ((ما لهم )) مبتدا و خبر. مصدر ريخته شده از ((اءن لا يعذبهم )) منصوب به نزع خافض . طبرسى و ابوالبقاء ((فى )) در تقدير گرفته اند. درست آن است كه در اين جا ((من )) در تقدير است و معناى اين جمله بدين ترتيب است : چه چيزى از عذاب آنان جلوگيرى مى كند، در حال يكه آنها از مسجد الحرام ، باز مى دارند. ((صلاتهم )) اسم ((كان )) و ((مكاء)) خبر آن .

تفسير :

و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك اءو يقتلوك اءو يخرجوك . خداوند در آيه پيشين (26) نعمت هاى خود را به مسلمانان يادآورى كرد و در اين آيه نعمت هايش را به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) يادآور يمى كند. يكى از اين نعمت ها عبارت از اين بود كه مشركان قريش بر رهايى از محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) متحد شدند؛ لكن در اين كه با چه وسيله اى از او رهايى يابند اختلاف داشتند؛ يكى مى گفت : او را زندانى كنيم و ببنديم . ديگرى مى گفت : او را از مكه بيرون كنيم . آن گاه همگى توافق كردند كه از هر قبيله اى يك مرد انتخاب كنند و همگى به خانه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم )، در حالى كه وى در خواب باشد، هجوم برند و هر مرد يك ضربه شمشير به او بزند تا خون از دو در ميان همه قبايل تقسيم شود؛ چه ، در اين صورت بنى هاشم از جنگ با همه قبايل عرب ناتوان خواهد ماند. مفسران از جمله ، طبرى ، رازى و ابو حيان اندلسى گفته اند: خداوند اين توطئه را از طريق وحى به پيامبرش خبر داد و به او امر كرد كه به مدينه برود و به على بن ابى طالب (عليه السلام ) دستور دهد كه در خوابگاهش بخوابد و در بستر خواب محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) شب را به صبح آورد و رداى او را بپوشد. هنگامى كه مشركان به خوابگاه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) يورش بردند، على (عليه السلام ) را ديدند و همگى مبهوت شدند. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به على (عليه السلام ) سفارش كرد كه امانت هاى مردم را كه در نزد او به امانت سپرده بودند به خود آنان باز گرداند.

(ليثبتوك ). اشاره به كسى مى كند كه گفت : محمد را حبس و زنجير كنيد. (اءو يخرجوك ). به كسانى اشاره مى كند كه دستور اخراج او را دادند و (اءو يقتلوك ) به توافق مشركان درباره كشتن آن حضرت اشاره دارد و يمكرون و يمكر الله و الله خير الماكرين . مكر قريش اين بود كه طرح كشتن محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به شيوه اى برنامه ريزى كردند كه هاشميان نتوانند كشنده او را قصاص كنند. و اما مكر خدا اين بود كه مكر و نيرنگ آنان را نقش بر آب كرد؛ به اين ترتيب كه به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور داد از مكه بيرون رود و على (عليه السلام ) در بستر او بخوابد. در تفسير آيه 54 از سوره آل عمران ، ج 2 در اين باره سخن گفته شد.

و اذا تتلى عليهم آياتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا ان هذا الا اءساطير الاءولين . قريش درباره قرآن گفتند: قرآن افسانه است و اگر آنان بخواهند مى تواند همانند آن سخن بگويند. آنان اين سخن را - در حالى كه به طور قطع مى دانستند كه قرآن از سوى خدا نازل شده است - بدين سبب گفتند كه قرآن ، آنان و نيز همه مردم را به مبارزه دعوت كرده بود، تا سوره اى همانند آن بياورند و هر كسى را كه مى خواهند به كمك خود فرا خوانند. وقتى قريش از اين كار ناتوان شدند، به دروغگويى ها و لاف زدن ها پناه بردند تا ناتوانى و گمراهى خود را پنهان سازند. وضعيت آنها در اين جهت ، همانند وضعيت هر انسانى است كه از رويارويى با حق از طريق دليل و منطق ناتوان باشد.

و اذ قالوا اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فاءمطر علينا حجارة من السماء اءو ائتنا بعذاب اءليم . برخى از مردم به سبب تعصبى كه به خود خواهى خود دارند؛ نظير تعصبى كه به دينشان دارند و يا شديدتر از آن ، كشته شدن را بر تسليم شدن در برابر دشمن - هر چند حق به جانب باشد - ترجيح مى دهند. اين قبيل افراد در تاريخ زياد به چشم مى خورند و قرآن ، فرعون و قوم نوح و ديگران را جزء همين گروه از مردم به حساب آورده است .

وقتى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) قريش را به اسلام فرا خواند، آنها گفتند: خدايا! اگر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) در ادعاى خود، حق است بر ما از آسمان بارانى از سنگ ببار آنها نابود شدن به وسيله ادعاى خود، حق است بر ما از آسمان بارانى از سنگ ببار آنها نابود شدن به وسيله سنگبار شدن را بر پيروى از محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) ترجيح مى دادند، هر چند او پيامبرى بود فرستاده از سوى خدا.

از اين رو، خداوند به آنان پاسخ داد كه عذاب پيش روى آنها قرار دارد و در عذاب هميشه به روى آنها باز است و اگر خدا مقدارى به ايشان مهلت داده ، به سببى است كه آن را چنين بيان مى كند: و ما كان الله ليعذبهم و اءنت فيهم ؛ يعنى خدا اهل مكه را در حالى كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) در ميان آنان قرار دارد، به احترام او عذاب نمى كند.

و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون ؛ يعنى در حالى كه آنان به رسالت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) ايمان دارند، خدا آنها را عذاب نمى كند. پس از آن كه خداوند فرمود: مادام كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) در ميان قريش باشد، آنها را عذاب نمى كنم ، اينك مى فرمايد: همچنين ، اگر آنها ايمان بياورند، باز هم خدا آنها را عذاب نمى كنم ، اينك مى فرمايد: همچنين ، اگر آنها ايمان بياورند، باز هم خدا آنها را عذاب نمى كند، خواه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) در ميان آنها باشد خواه نباشد. بر اين اساس ، آيه : ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون نظير آيه : ما يفعل الله بعذابكم ان شكرتم و آمنتم (196) است . همچنين ، جمله اى كه خداوند بلافاصله پس از آيه مزبور گفته ، بر اين معنا دلالت دارد: و ما لهم اءلا يعذبهم الله ؛ و نيز سخن خداوند كه خطاب به قريش فرموده است : فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون .

معناى آيه به بيان ساده و روشن اين است كه هرگاه محمد پيامبر قريش باشد، خدا عذابشان نمى كند و نيز هرگاه اسلام بياورند خدا آنان را عذاب نمى كند و از اسلام به استغفار تعبير كرده است ؛ زيرا استغفار از لوازم اسلام آوردن مى باشد. با اين بيان روشن شد كه نيازى به تاءويل هايى كه مفسران يادآور شده اند نيست . به علاوه ، اين تاءويلات موجب مى شود كه خواننده در ميان تاريكى هايى گرفتار آيد كه نمى تواند راه به جايى ببرد.

و ما لهم اءلا يعذبهم الله و هم يصدون عن المسجد الحرام . ((ما لهم )) استفهامى است كه معناى نفى را در بر دارد؛ يعنى در ميان آنان نه دينى وجود دارد كه مانع از عذابشان شود و نه اخلاقى ؛ زيرا آنان علاوه بر اين كه خود مشركند، مسلمانان را هم از عبادت در خانه خدا باز مى دارند. از اين رو، هيچ مسلمانى و حتى خود پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روزى نبود كه در مكه و در مسجدالحرام نماز بخواند و از سوى آنان مورد آزار و شكنجه قرار نگيرد و همين مشركان بودند كه در سال حديبيه توافق كردند تا به زور از حج عمره پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مسلمانان جلوگيرى كنند. و ما كانوا اءولياءه يعنى مشركان ، صاحبان مسجد الحرام و اولياى آن نيستند، بلكه آنان دشمنان خدا و دشمنان خانه او هستند. بنابراين ، بايد از آن طرد و از ورود به آن جلوگيرى شوند، تا با پليدى و آلودگى خود آن را آلوده نسازند و به همين دليل بود كه وقتى اسلام نيرومند شد، از نزديك شدن آنها به مسجد الحرام جلوگيرى كرد: ((... مشركان نجسند و از سال بعد نبايد به مسجد الحرام نزديك شوند)).(197)

ان اءولياؤ ه الا المتقون . هيچ كس - هر كه باشد - حق ندارد توليت و سرپرستى مسجدالحرام را به عهده گيرد، مگر آن كه علاوه بر مسلمان بودن و اقرار به شهادتين ، پاك و پرهيزگار نيز باشد، تا چه رسد به مشرك و منكر خدا؟

موضوع آيه ، هر چند به اولياى مسجدالحرام اختصاص دارد، لكن تقوا در هر كسى كه توليت مساجد و مقامات دينى را به عهده مى گيرد شرط است ؛ زيرا پاكيزگى و قداست مكان ، چنين شرطى را ايجاب مى كند. شگفت آور است كه بيشتر افرادى كه اين گونه مقامات را به عهده دارند، بدترين كسانى هستند كه در هنر فريبكارى و دزدى استادند. ولكن اءكثرهم لا يعلمون . لكن بسيارى از مردم نمى دانند كه سرپرست مساجد و عتبات مقدس بايد پاك و پرهيزگار باشد و شخص فاسق نمى تواند ولايت داشته باشد.

سوال : اين سخن خدا: و ما لهم اءلا يعذبهم الله نشان مى دهد كه خدا قريش را عذاب كرده است ، با اين كه مى دانيم قريش به عذابهايى كه اقوام پيامبران پيشين نظير عاد، ثمود، قوم نوح ، لوط و ديگران گرفتار شدند، مبتلا نشد؟

پاسخ : كسانى از قريش كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مسلمانان را اذيت و آزار كرده بودند، خداوند آنان را در روز بدر با دست خود مسلمانان به قتل رسانيد و برخى از اين كشته شدگان

عبارت بودند از: ابو جهل ، عقبة بن ابى محيط، نضربن حارث ، امية بن خلف و ديگر سركردگان قريش كه در آزار مسلمانان زياده روى مى كردند. به عنوان نمونه : از امية بن خلف ياد مى كنيم . او مالك بلال ، اذان گوى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود. امية او را در هواى داغ به انواع عذاب هاى مختلف شكنجه مى داد. در جنگ بدر اميه با مشركان و بلال با پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بيرون آمدند. همين كه چشم بلال به اميه افتاد، فرياد زد: اين سركرده كافران است و اگر او رهايى يابد، من رهايى نخواهم يافت . عده اى از مستضعفان كه به وسيله امية بن خلف شكنجه ديده بودند، پيرامون بلال گرد آمدند. بلال با شمشير به اميه حمله كرد و او را كشت و در حالى كه از شادمانى مى رقصيد، سر او را بر شمشيرش بلند كرد.

و ما كان صلاتهم عند البيت الا مكاء و تصدية . مكاء: سوت زدن . تصديه : دست زدن . گويى در اين جا كسى مى پرسد: قريش ‍ در مسجد الحرام نماز مى خواندند، پس چگونه استحقاق عذاب پيدا كردند؟ خداوند جواب داده است كه نماز آنها هرج و مرج بود؛ نه خشوعى در آن وجود داشت و نه خضوعى ؛ زيرا اين نماز عبارت بود از: سوت كشيدن و دست زدن . (فذوقوا العذاب )؛ پس ‍ بچشيد عذابى را كه در روز بدر به سراغ شما آمد و عذاب آخرت سخت تر است . (بما كنتم تكفرون .) (اين عذاب به سبب كفران شماست ) و اگر اسلام مى آوريد از عذاب دنيا و آخرت سالم مى مانديد.

كسانى كه كافر شده اند

إِنّ الّذِينَ كَفَرُوا يُنفِقُونَ أَمْوَلَهُمْ لِيَصدّوا عَن سبِيلِ اللّهِ فَسيُنفِقُونَهَا ثُمّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسرَةً ثُمّ يُغْلَبُونَ وَ الّذِينَ كَفَرُوا إِلى جَهَنّمَ يحْشرُونَ(36)

لِيَمِيزَ اللّهُ الْخَبِيث مِنَ الطيِّبِ وَ يجْعَلَ الْخَبِيث بَعْضهُ عَلى بَعْضٍ فَيرْكمَهُ جَمِيعاً فَيَجْعَلَهُ فى جَهَنّمَ أُولَئك هُمُ الْخَسِرُونَ(37)

قُل لِّلّذِينَ كفَرُوا إِن يَنتَهُوا يُغْفَرْ لَهُم مّا قَدْ سلَف وَ إِن يَعُودُوا فَقَدْ مَضت سنّت الأَوّلِينَ(38)

وَ قَتِلُوهُمْ حَتى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكونَ الدِّينُ كلّهُ للّهِ فَإِنِ انتَهَوْا فَإِنّ اللّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ(39)

وَ إِن تَوَلّوْا فَاعْلَمُوا أَنّ اللّهَ مَوْلَاكُمْ نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النّصِيرُ(40)

كافران اموالشان را خرج مى كنند تا مردم را از راه خدا باز دارند. اموالشان را خرج خواهند كرد و حسرت خواهند برد، سپس مغلوب مى شوند. و كافران را در جهنم گرد مى آورند. (36) تا خدا ناپاك را از پاك باز نماياند و ناپاكان را بر هم نهد. آن گاه همه را گرد كند و به جهنم افكند. اينان زيانكارانند. (37) به كافران بگوى كه اگر دست بردارند گناهان گذشته آنها آمرزيده شود و اگر باز گردند، دانند كه با پيشينيان چه رفتارى شده است . (38) با آنان نبرد كنيد تا ديگر فتنه اى نباشد و دين همه دين خدا گردد. پس اگر باز ايستادند، خدا كردارشان را مى بيند. (39) و اگر سر باز زدند، بدانيد كه خدا مولاى شماست ، او مولا و يارى دهنده اى نيكو است . (40)

واژگان :

يركمه : آن را ضميمه كند و برخى از آن را بالاى برخى ديگر قرار دهد.

الفتنة : در اين جا مقصود كفر است .

اعراب :

((ليميز)) منصوب به ان كه پس از لام در تقدير است و مصدر ريخته شده ، مجرور به لام و متعلق به ((يحشرون )). ((يجعل )) و نيز ((فيركمه )) عطف است بر ((ليميز)). ((بعضه )) بدل بعض از ((الخبيث )). ((جميعا)) حال از ((هاء)) در ((فيركمه )). ((نعم المولى و نعم النصير))، مخصوص به مدح محذوف كه ((الله )) باشد. اين مخصوص به مدح مبتدا و جمله اى كه از فعل و فاعل تشكيل شده ، خبر آن است .

تفسير :

ان الذين كفروا ينفقون اءموالهم ليصدوا عن سبيل الله فسيفقونها ثم تكون عليهم حسرة ثم يغلبون والذين كفروا الى جهنم يحشرون . مشركان اموال خود را در راه پيكار با مسلمانان و جلوگيرى مردم از اسلام آوردن صرف مى كردند. از اين رو، خدا در اين آيه بيان كرده كه اين اموال به زودى به صورت اندوه و خوارى در دنيا و عذاب سخت در آخرت به سوى آنان باز خواهد گشت ؛ چرا كه سرانجام ، دين خدا و پيروانش بر شرك و بت پرستان پيروز خواهند شد.

ليميز الله الخبيث من الطيب . اين آيه ، علت اندوه و خوار مشركان را بيان مى كند و آن اين كه خداى سبحان عادل و حكيم است و از عدالت اوست كه پاك و ناپاك ، مومن و كافر در نزد او برابر نيستند، بلكه هر كدام را، از ديگرى جدا و با وى همان گونه كه استحقاق دارد برخورد مى كند. از اين رو، انسان پاك را پاداش مى دهد، مقامش را در آخرت بالا مى برد و گاه پاداش هر دو جهان را به او عطا مى كند و انسان آلوده و گناهكار را خوار مى سازد و در آخرت كه خانه بازپرسى و كيفر است ، او را مجازات مى كند و گاهى ، چنانچه حكمتش اقتضا كند، او را در همين دنيا گرفتار نوعى عذاب خواهد كرد.

و يجعل الخبيث بعضه على بعض فيركمه جميعا فيجعله فى جهنم . مراد از ((الخبيث )) جنس خبيث است ؛ يعنى هر كس ‍ كه اين نام بر او منطبق مى شود؛ زيرا خدا مى گويد: ((اولئك هم الخاسرون )). معناى آيه اين است : خداوند تمام ناپاكان را در فرداى قيامت گرد مى آورد طورى كه برخى بالاى برخى ديگر قرار دارند و سوار يكديگرند و آن گاه آنان را در آتش جهنم مى افكند؛ چنان كه هيزم كش ، هيزم را با طناب خود مى بندد و سپس آن را در آتش مى سوزاند: ((اما آنان كه از حق دورند، هيزم جهنم خواهند بود)).(198) اءولئك هم الخاسرون . و كدامين زيان بزرگ تر از اين است كه انسان با گوشت و خونش هيزم آتشى گردد كه خداوند آن را برافروخته تا خشم خود را بر كسى فرو ريزد كه به پروردگار و وجدانش خيانت كرده است . پروردگارا! ما از عذاب تو بيم داريم و به تو پناه مى بريم و تو همان كريمى هستى كه هر كس به كرم و رحمتت پناه آورد، او را طرد نمى كنى .

قل للذين كفروا ان ينتهوا يغفر لهم ما قد سلف . خطاب متوجه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است . خدا به او دستور مى دهد كه كافران را نصيحت كند و به آنها بگويد: در توبه به رويشان باز و فرصت ، پس از كفر و دشمنى با خدا و پيامبر موجود است و اگر آنان توبه كنند، خدا هم توبه آنها را مى پذيرد؛ زيرا اسلام چنان كه در حديث آمده آنچه را پيش از آن انجام شده ، مى پوشاند. (و ان يعودوا)؛ و اگر پس از بيان و امنيت يافتن ، باز هم به دشمنى با خدا و پيامبر برگردند و براى جنگ با اسلام و پيروانش گرد هم آيند و اموالشان را در راه باز گرداندن مردم از راه خدا و پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) خرج كنند فقد مضت سنة الاءولين بايد بدانند با افرادى كه همانند آنان كه پيامبران را تكذيب كردند و با ايشان جنگيدند، چگونه رفتار شد. مراد از ((سنة الاءولين ))، همان سنت خداوند درباره گذشتگان است كه چگونه كافران را نابود و پيامبر را پيروز كرد: ((خدا مقرر داشته كه ، البته من و پيامبرانم پيروز مى شويم ؛ زيرا خدا توانا و پيروزمند است )).(199)

و قالتوهم حتى لا تكون فتنة و يكون الدين كله لله فان انتهوا فان الله بما يعملون بصير. اين آيه با تفسيرش در ج 1، آيه 193 از سوره بقره بيان شد.

و ان تولوا فاعلموا اءن الله مولاكم نعم المولى و نعم النصير؛ يعنى اى مسلمانان ! اگر مشركان از بيان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و امان دادن او روى برتافتند، شما هم در برابر آنها مقاومت كنيد و از آنها ترسى به خود راه ندهيد، زيرا خدا شما را بر آنان پيروز و نيز شما را از آسيب آنان حفظ خواهد كرد كه او بهترين حفظ كنندگان و يارى دهندگان است .

خمس آن از آن خداست

وَ اعْلَمُوا أَنّمَا غَنِمْتُم مِّن شىْ‏ءٍ فَأَنّ للّهِ خُمُسهُ وَ لِلرّسولِ وَ لِذِى الْقُرْبى وَ الْيَتَمَى وَ الْمَسكِينِ وَ ابْنِ السبِيلِ إِن كُنتُمْ ءَامَنتُم بِاللّهِ وَ مَا أَنزَلْنَا عَلى عَبْدِنَا يَوْمَ الْفُرْقَانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَ اللّهُ عَلى كلّ‏ِ شىْ‏ءٍ قَدِيرٌ(41)

و اگر به خدا و آنچه بر بنده خود در روز فرقان كه دو گروه به هم رسيدند نازل كرده ايم ايمان آورده ايد، بدانيد كه هرگاه چيزى به غنيمت گرفتيد خمس آن از آن خدا و پيامبر و خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و در راه ماندگان است . و خدا بر هر چيز تواناست . (41)

واژگان :

الغنيمة : در لغت به معناى دست يافتن به چيزى و در اصطلاح شرع ، به اموالى گفته مى شود كه مسلمانان از طريق جنگ ، آن را از كفار مى گيرند. البته ، اين از ديدگاه اهل تسنن است ؛ اما از ديدگاه شيعه ، اين واژه معناى فراگيرترى دارد كه در آينده بيان خواهيم كرد.

الفى ء: در ميان مسلمانان درباره ((فى ء)) دو نظريه وجود دارد: اول : فى ء همان غنيمت است . دوم : فى ء مالى است كه بدون جنگ (از كفار) گرفته شود.

النفل : نفل به فتح فا، پيش تر و در آغاز همين سوره درباره اش سخن گفته شد.

ذى القربى : مراد خويشاوندى با پيامبر خداست .

اليتيم : كسى كه پيش از رسيدن به سن بلوغ پدرش بميرد.

المسكين : نيازمند.

ابن السبيل : كسى كه در سفرش در مانده باشد.

اعراب :

((انما غنمتم ))، ان به فتح همزه ، اسم را نصب و خبر را رفع مى دهد. ((ما)) اسم موصول به معناى ((الذى )) اسم ((ان )) و جمله ((غنمتم )) صلة ((ما)) و عايد صله حذف شده و تقدير آن ((غنمتموه )) است . ((من شى ء)) متعلق به محذوف و حال از ضمير محذوف ؛ يعنى ((قليلا)) يا ((كثيرا)). ((فاءن )) به فتح همزه . ((خمسه )) اسم ((ان )) و ((الله )) خبر آن مى باشد. و مصدر ريخته شده ، خبر مبتداى محذوف ؛ يعنى فالواجب كون الخمس الله و جمله كه از مبتدا و خبر تشكيل شده ، خبر است براى ((ان )) اول . مصدر ريخته شده از ((اءنما غنمتم )) مفعول براى ((اعلموا)) است .

تفسير :

و اعلموا اءنما غنمتم من شى ء فاءن لله خمسه و للرسول ولذى القربى و اليتامى والمساكين و ابن السبيل . مفسران درباره اين آيه از جهات مختلفى بحث كرده اند؛ لكن ما تنها به بحث از دو جهت بسنده مى كنيم ؛ زيرا اولا، ظاهر آيه بر همين دو جهت دلالت دارد و نه بر ساير جهات . ثانيا، جهات ديگر، عملا هيچ اثرى ندارند. اما آن دو جهتى كه ما درباره آنها سخن خواهيم گفت ، عبارتند از: تعيين معناى واژه غنيمت و بيان اشخاصى كه استحقاق خمس را دارند.

شيعه و سنى در خصوص معناى غنيمت كه در آيه آمده ، اختلاف دارند. اهل سنت مى گويند: غنيمت عبارت از چيزى است كه مسلمانان با جنگ آن را از كفار گرفته باشند. بر حسب نظريه آنان ، مسئله خمس ، عبارت از قضيه اى است كه از لحاظ عملى در اين روزگار، واقعيت خارجى ندارد همانند مسئله بردگان اعم از زن و مرد؛ چرا كه در اين دوره ، هيچ دولت اسلامى وجود ندارد كه با كفار و مشركان جهاد كند.

شيعه مى گويد: غنيمت گسترده تر از چيزى است كه مسلمانان آن را با جنگ از كفار مى گيرند. اين واژه شامل موارد زيرا مى شود: معدن نفت ، طلا و ديگر معادن ، گنجى كه زير زمين دفن شده باشد، در صورتى كه صاحبش مشخص نباشد، آنچه را انسان با غواصى از دريا بيرون مى آورد؛ نظير مرواريد، مازاد بر مصارف سالانه انسان كه آن را از طريق كار و كسب به دست مى آورد، مال حلال مخلوط به حرام در صورتى كه نه حرام مشخص باشد، نه مقدار و نه صاحب آن و زمينى كه كفر ذمى از مسلمانان بخرد. تفصيل و بيان جزئيات اين موضوع در كتابهاى فقه شيعه موجود است و از جمله آنها در جزء دوم از كتاب ما، فقه الامام جعفر الصادق . بنابر نظريه شيعه ، مسئله خمس از لحاظ عملى واقعيت خارجى دارد.

شيعه و سنى ، همان گونه كه در معناى غنيمت اختلاف نظر دارند، در تعداد سهم هاى خمس و توزيع آن در ميان مستحقانش نيز اختلاف دارند. شيعه مى گويد: خمس به دو قسمت تقسيم مى شود. قسمت نخست ، سه سهم است : سهم خدا، سهم پيامبر او، و سهم خويشاوندان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ). آنچه براى خداست براى پيامبر اوست و آنچه براى پيامبر مى باشد براى خويشاوندانش هم خواهد بود. ولى و سرپرست خويشاوندان پس از پيامبر امام معصوم است كه جانشين پيامبر مى باشد. اگر امام معصوم باشد، خمس به او داده مى شود و اگر نباشد، بايد در راه مصالح دينى مصرف شود و مهم ترين اين مصالح ، دعوت به اسلام و فعاليت براى انتشار و تقويت آن است .

قسمت دوم نيز سه سهم است : سهمى براى يتيمان آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم )، سهمى براى مسكينان و سهمى باى در راه ماندگان از آنان و در اين قسمت هيچ كس با آنها شركت ندارد؛ زيرا خداوند صدقه را بر آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) حرام كرده و به جاى آن خمس را قرار داده است . طبرى در تفسير خود و ابو حيان اندلسى در البحر المحيط مى گويد: ((على بن ابى طالب (عليه السلام ) فرمود: مراد از يتامى و مساكين ، يتيمان و مسكين هاى ماست )). نيز طبرى در تفسير خود گفته است : ((على بن الحسين (عليه السلام ) به مردى از اهل شام گفت : آيا در سوره انفال نخواندى : و اعلموا اءنما غنمتم من شى ء فاءن لله خسمه و للرسول ... و آيه را قرائت كرد. مرد شامى گفت : بله خواندم . آيا مقصود شما هستيد؟ امام (عليه السلام ) فرمود: بله )).

اما سخن گفتن درباره نظريه اهل سنت را به دو دانشمند بزرگ واگذار مى كنيم : يكى از اين دو رازى است كه از پيشينيان است و ديگرى مراغى كه از پسينيان مى باشد. وى يكى از اساتيد الازهر و از روساى آن در زمان خودش بود.

رازى مى گويد: ((نظريه مشهور آن است كه خمس به پنج سهم تقسيم مى شود: سهم اول از آن پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )، سهم دوم براى خويشاوندان او از بنى هاشم و بنى مطلب و نه از بنى عبد شمس (اموى ها) و بنى نوفل ، سهم سوم از آن يتيمان ، سهم چهارم از آن مسكينان و سهم پنجم از آن كسى كه در راه درمانده است . اين تقسيم بندى در زمان خود پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ؛ اما پس از او، نظريات درباره خمس از اين قرار است :)) شافعى مى گويد: ((خسم به پنج سهم تقسيم مى شود: سهمى براى پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه در راه مصالح مسلمانان خرج مى شود، سهمى براى خويشاوندان پيامبر، خواه ثروتمند باشند و خواه تهى دست و باقى آن ، از آن يتيمان ، مسكينان و درماندگان در سفر است . ابو حنيفه مى گويد: سهم پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) پس از وفات او از بين رفته ، زيرا او مرده است و همچنين سهم خويشاوندان او از بنى رفته است و خمس به تهى دستان خويشاوند پيامبر به عنوان فقرا تعلق مى گيرد همچون ساير فقيران و تهى دستان . خمس ميان يتيمان ، مسكينان و درماندگان در سفر تقسيم مى شود. مالك مى گويد: مسئله خمس به نظر امام و حاكم واگذار مى شود)).

شيخ مراغى مى گويد: ((بخارى از مطعم بن جبير از قبيله بنى نوفل روايت كرده كه او و عثمان بن عفان از قبيله بنى عبد شمس به نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) رفتند و به او گفتند: اى پيامبر خدا! به بنى مطلب عطا كردى و ما را رها ساختى ، در حالى كه ما با آنان يكى هستيم . پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: تنها بنى مطلب و بنى هاشم يكى هستند. شيخ مراغى اين حديث شريف را چنين تحليل مى كند: رمز اين سخن پيامبر آن است كه وقتى قريش آن پيمان نامه را نوشتند و بنى هاشم را از مكه بيرون كردند و آنان را در شعب (ابى طالب ) در محاصره قرار دادند، بنى مطلب به همراه آنان وارد شعب شدند، لكن بنى عبد شمس و بنى نوفل با آنان وارد نشدند و اين ، بر اثر دشمنى بنى اميه بن عبد شمس با بنى هاشم ، هم در جاهليت و هم در اسلام بود. از اين رو، ابو سفيان هميشه با پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى جنگيد و مشركان و اهل كتاب را عليه او تحريك مى كرد، تا اين كه خداوند پيامبرش را پيروز گردانيد و در فتح مكه ، اعراب به او نزديك شدند. همچنين ، پس از اسلام معاويه بر ضد على (عليه السلام ) شورش ‍ كرد و با او جنگيد)).

ما نيز جمله ديگرى را بر سخنان شيخ مراغى اضافه مى كنيم : و همچنين ، يزيد نوه ابو سفيان ، حسين بن على نوه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به شهادت رسانيد و شاعر درباره اين دشمنى ، كه پدر از جد به ارث برده است ، مى گويد:

 
فابن حرب للمصطفى و ابن هند   لعلى و للحسين يزيد؛
ابن حرب (ابو سفيان ) با مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم ) و ابن هند (معاويه ) با على و يزيد با حسين دشمنى كرد.

ان كنتم آمنتم بالله و ما اءنزلنا على عبدنا يوم الفرقان يوم التقى الجمعان والله على كل شى ء قدير. مفسران گفته اند: مراد از ((يوم الفرقان )) و ((يوم التقى الجمعان ))، روز جنگ بدر است ؛ زيرا خداوند در اين روز با برترى دادن كلمه اسلام بر شرك ، كفر را از ايمان جدا كرد و نيز در اين روز دو گروه به هم رسيدند: گروه مومنان و گروه مشركان و گردش زمان به زيان گروه اخير بود. معناى آيه اين است كه خداى سبحان ايمان به خود و به كتاب و پيامبرش را به سان يك نظريه بدون عمل نمى پذيرد و ايمان را تنها از كسى مى پذيرد كه به آنچه خدا حكم كرده ، حكم و عمل كند. رازى گفت است :

((سخن خداى تعالى : ان كنتم آمنتم بالله نشان مى دهد، تا زمانى كه به اين تقسيم حكم نشود؛ چنان كه خدا حكم كرده است ، ايمان نيز تحقق پيدا نمى كند)).

ما به سخن رازى اضافه مى كنيم : همچنين ، هرگاه در غير اين تقسيم نيز، بر طبق حكم خدا حكم نشود، ايمان به خدا تحقق پيدا نمى كند؛ زيرا سبى كه موجب كفر مى شود يك چيز است و آن عبارت است از: مخالفت عمدى با حكم خدا و بديهى است كه اين سبب به مورد خاصى منحصر نمى شود. البته ما، قبلا بارها گفتيم كه مراد از كفر در اين گونه موارد، كفر عملى ، يعنى گناه است نه كفر اعتقادى .