تفسير كاشف (جلد سوم)
سوره هاى مائده تا انفال

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسی دانش

- ۴۲ -


فرار از جنگ

يَأَيّهَا الّذِينَ ءَامَنُوا إِذَا لَقِيتُمُ الّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلّوهُمُ الأَدْبَارَ(15)

وَ مَن يُوَلِّهِمْ يَوْمَئذٍ دُبُرَهُ إِلا مُتَحَرِّفاً لِّقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضبٍ مِّنَ اللّهِ وَ مَأْوَاهُ جَهَنّمُ وَ بِئْس المَْصِيرُ(16)

فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لَكِنّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَ مَا رَمَيْت إِذْ رَمَيْت وَ لَكِنّ اللّهَ رَمَى وَ لِيُبْلىَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاءً حَسناً إِنّ اللّهَ سمِيعٌ عَلِيمٌ(17)

ذَلِكُمْ وَ أَنّ اللّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكَفِرِينَ(18)

إِن تَستَفْتِحُوا فَقَدْ جَاءَكمُ الْفَتْحُ وَ إِن تَنتهُوا فَهُوَ خَيرٌ لّكُمْ وَ إِن تَعُودُوا نَعُدْ وَ لَن تُغْنىَ عَنكمْ فِئَتُكُمْ شيْئاً وَ لَوْ كَثرَت وَ أَنّ اللّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ(19)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چون كافران را حمله ور ديديد به هزيمت پشت مكنيد. (15) جز آنها كه براى ساز و برگ نبرد باز مى گردند يا آنها كه به يارى گروهى ديگر مى روند، هر كس كه پشت به دشمن كند مورد خشم خدا قرار مى گيرد و جايگاه او جهنم است ، و جهنم بد جايگاهى است . (16) شما آنان را نمى كشتيد، خدا بود كه آنها را مى كشت . و آن گاه كه تير مى انداختى ، تو تير نمى انداختى ، خدا بود كه تير مى انداخت ، تا بدين وسيله مومنان را به خوبى بيازمايد. هر آينه خدا شنوا و داناست . (17) اين چنين بود. و خدا سست كننده حيله كافران است . (18) اگر پيروزى خواهيد پيروزى تان فراز آمد، و اگر از كفر باز ايستيد برايتان بهتر است . و اگر باز گرديد باز مى گرديم . و سپاه شما هر چند فراوان باشد برايتان سودى نخواهد داشت كه خدا با مومنان است . (19)

واژگان :

الزحف : اندك اندك نزديك شدن .

الاءدبار: جمع دبر، به معناى پشت سر و در اين جا مراد هزيمت است .

المتحرف للقتال : صاحب البحر المحيط گفته است : مقصود از ((متحرف للقال )) كسى است كه پس از فرار كردن حمله مى كند، و ابتدا به دشمن خود نشان مى دهد كه شكست خورده است بعد به او حمله مى آورد.

متحيزا الى فئة : كسى كه از گروهى از مسلمانان نگه دارى مى كند.

الماءوى : پناهگاه .

الموهن : تضعيف كننده .

اعراب :

((زحفا)) به معناى ((زاحفين )) و حال از ((الذين كفروا)). ((الاءدبار)) مفعول دوم براى ((تولوهم )). ((متحرفا اءو متحيزا))، هر دو حال از واو ((تولوهم )). ((ذلكم )) خبر مبتداى محذوف و تقدير آن : ((الاءمر ذلكم )) بوده است . ((ان الله موهن )) به مصدر تبديل مى شود و خبر از مبتداى محذوف ، يعنى كون الله موهنا كيد الكافرين و اين جمله عطف است بر جمله ((الاءمر ذلكم )).

تفسير :

يا اءيها الذين آمنوا اذا لقيتم الذين كفروا زحفا فلا تولوهم الاءدبار. گفته مى شود: ((زحف العسكر))؛ يعنى سپاه عازم ميدان نبرد شد. قبلا گفته شد كه مشركان به قصد نبرد با مسلمانان از مكه بيرون آمدند. اين آيه يكى از آموزش هاى جنگى است و به مسلمانان دستور مى دهد كه در برابر دشمن خود پايدارى كنند و هرگاه قصد جنگ با آنان را بكند، از برابرش فرار نكنند؛ زيرا فرار كردن از ميدان جنگ نوعى سستى در دين و ذلت و خوارى براى مسلمانان محسوب مى شود.

و من يولهم يومئذ دبره الا متحرفا لقتال اءو متحيزا الى فئة فقد باء بغضب من الله و ماءواه جهنم و بئس المصير. ((الا متحرفا لقتال ))؛ يعنى رزمنده جاى خود را رها كند و به جايى برود كه براى جنگيدن محكم تر و مناسب تر باشد ((متحيزا الى فئة ))؛ يعنى به گروهى ديگر از مسلمانان كه با دشمن مى جنگند بپيوندد كه به يارى او نياز دارند و يا او به آنها نياز دارد. معناى آيه اين است : اى مسلمانان ! در برابر دشمن خود در ميدان نبرد پايدارى كنيد و از ميدان فرار نكنيد، مگر آن كه بخواهيد موضع بهترى برگزينيد و يا با هميارى يكديگر درباره طرح و نقشه استوارترى بينديشيد و اگر كسى بدون داشتن عذر از برابر دشمن فرار كند، سزاوار خشم خداست و جايش در جهنم خواهد بود.

فقها فتوا داده اند كه فرار از جنگ حرام است ، مگر آن كه تعداد ارتش دشمن بيش از دو برابر تعداد ارتش مسلمانان باشد. به نظر ما، فقها در اين مورد نه مى توانند به وجوب مقاومت در ميدان جنگ فتوا دهند و نه به روا بودن فرار از آن و اين امر، بايد به دست فرمانده امين و آگاه سپرده شود؛ زيرا او مسئول جنگ است و نه فقها. بنابراين ، تصميم درباره وجوب مقاومت و يا فرار را بايد به وى واگذار كرد؛ زيرا او ممكن است مقاومت را صلاح بداند، با وجود اين كه تعداد سپاه دشمن سه برابر باشد و ممكن است وجوب فرار و عقب نشينى از صحنه جنگ را صلاح بداند، على رغم اين كه تعداد سپاه مسلمانان چند برابر دشمن باشد؛ زيرا در آن موقعيت ، مقاومت كردن نوعى خودكشى محسوب مى شود. به هر حال در همه وضعيت ها بايد بر طبق نظر فرمانده ميدان جنگ عمل كرد نه بر طبق نظريه فقهايى كه (در خانه هاى خود نشسته ) بر بالش ها تكيه داده اند و فتوا صادر مى كنند.

به علاوه ، فتواى فقها در وقتى نافذ بود كه معيار قدرت و نيروهاى رزمى ، كميت بود نه كيفيت و تعداد ارتش بود نه ساز و برگ هاى كشنده و جهنمى مدرن .

فلم تقتلوهم ولكن الله قتلهم . در جنگ بدر، مسلمانان بر مشركان پيروز شدند و تعدادى از آنان را كشتند و تعدادى را اسير گرفتند و عامل اين پيروزى ، پايدارى و مقاومت مسلمانان در نبرد بود. اما سبب اين مقاومت و شكيبايى ، همان چيزى است كه آيات پيشين بدان اشاره كرد و آن اين كه خداوند دلهاى آنان را قوى و گام هايشان را استوار ساخت و فرشتگان را به يارى آنها فرستاد و نيز بيم و ترس را از دلهاى آنان برداشت و آن را بر دلهاى مشركان افكند. بر اين اساس ، نسبت دادن كشتن مشركان ، به مسلمانان درست است ؛ زيرا اين كار با دست هاى آنان انجام شد و در واقع نتيجه پايدارى و شكيبايى آنها بود و نيز درست است كه اين كشتن را به خدا نسبت دهيم ؛ زيرا او بود كه زمينه اين پايدارى و مقاومت را براى آنها آماده كرد. به علاوه ، او سبب تمام سبب هاست . در روايتى آمده است كه يكى از مسلمانان مى گفت : در روز جنگ بدر من فلانى را كشتم و ديگرى مى گفت : من فلانى را كشتم . پس اين آيه از سوى خدا نازل شد: ((شما آنها را نكشتيد؛ لكن خدا آنها را كشت )).

و ما رميت اذ رميت ولكن الله رمى . آرى ، خداوند تير انداخت ، اما براى اين تير انداختنش دست محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را برگزيد، همان كه او را، بر تمام آفريدگانش برترى داد و نيز مقام رسالتش را كه رحمت آن تمام جهانيان را شامل مى شود، به او بخشيد. در روايت است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در روز بدر، مشتى از سنگريزه و يا خاك را برگرفت و به سمت مشركان پرتاب كرد و گفت : ((زشت باد اين صورت ها)) و به دنبال اين حادثه ، آنان شكست خوردند. درستى اين روايت چندان دور به نظر نمى رسد و نيز دور نيست كه مراد از تير انداختن در اين جا، اداره امور جنگ و طراحى برنامه هاى آن باشد. در هر حال ، مشيت الهى سبب تمام سبب هاست و با همين مشيت ، حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و سنگريزه و تمام جهان هستى ايجاد شد؛ زيرا هر سبب مستقيم و يا غير مستقيم براى هر رويدادى ، سرانجام به نيرويى عالى كه بدون ايجاد كننده وجود دارد، پايان مى يابد؛ چه ، در غير اين صورت ، واژه وجود، لفظى بى معنا خواهد بود؛ نظير اين كه مثلا بگويى : كسى نيست ثروت دهد، تا ديگرى آن را از او بستاند. اين سخن بيان ديگرى است از اين سخن كه بگويى : به كلى كسى نيست كه ثروت ببخشد؛ زيرا شما در اين جا، اصل وجود كسى را كه مى دهد و نمى گيرد نفى كرديد و با نفى اصل ، فرع نيز منتفى مى شود.

وليبلى المومنين منه بلاء حسنا. بلاء و ابتلاء به معناى آزمايشاند. آزمايش هم با نعمت است تا سپاسگزارى شخص آشكار شود و هم با مصيبت ، تا شكيبايى او هويدا گردد و نيز اين دو واژه به معناى بخشيدن نيز به كار مى روند و مقصود از بلاء در آيه ، همين معناى اخير است . اما مرا از ((حسن )) پيروزى و غنيمت است ؛ يعنى خداى سبحان به مسلمانان دستور داد تا پايدار و شكيبا باشند و از جنگ فرار نكنند و براى آنان زمينه حرمت به سوى اين جنگ را فراهم كرد تا از طريق پيروزى و غنيمت ، نعمتش را بر آنان كامل كند. ان الله سميع عليم . خدا فرياد يارى خواستن مسلمانان را شنيد و خواسته آنها را بر آورده ساخت ؛ زيرا مى دانست كه نيت راستين و اراده درست دارند.

ذلكم و اءن الله موهن كيد الكافرين . نعمتى بزرگ تر از اين نيست كه دشمن ناتوان و توطئه و نيرنگش خنثى شود. ان تستفتحوا فقد جاءكم الفتح و ان تنتهوا فهو خير لكم و ان تعودوا نعد ولن تغنى عنكم فئتكم شيئا ولو كثرت و اءن الله مع المومنين . خطاب هاى ((ان تستفتحوا))، ((ان تنتهوا))، ((ان تعودوا))، ((لكم ))، ((عنكم )) و ((فئتكم ))، همگى به قرينه سياق آيه و درستى معناى آن براى مشركان است . نقل شده است كه وقتى مشركان از مكه عازم بدر شدند، پرده هاى كعبه را گرفتند و از خدا يارى خواستند و گفتند: پروردگارا! برترين دو سپاه را و بزرگوارترين دو گروه را پيروز گردان . خداوند به آنان پاسخ داد: ان تستفتحوا فقد جاءكم الفتح ...؛ يعنى اگر براى گروه برتر و هدايت يافته تر پيروزى خواستيد، خداوند دعاى شما را مستجاب كرد و همان گروه برتر و هدايت يافته تر را پيروز گردانيده است . بنابراين ، اگر به جنگ با مسلمانان و مخالفت با خدا و پيامبرش پايان دهيد، اين كار براى شما بهتر است و موجب بقاى شما خواهد شد، با اين كه پيش تر طعم تلخ جنگ و اسارت و شكست را چشيديد و اگر دوباره به جنگ و مخالفت باز گرديد، بار ديگر به آنچه قبلا دچار شد اكنون نيز دچار خواهيد شد. اما آن افزايش تعدادى كه با آن اظهار قدرت مى كرديد، مشاهده كرديد كه نتوانست جلو كشته شدن ، اسارت و شكست شما را بگيرد؛ زيرا يارى دهنده خداست و او هم با مومنان مى باشد. از اين رو، اگر شما حقيقتا خواستار پيروزى هستيد، شرك را رها كنيد و به خدا و پيامبرش ايمان بياوريد.

اطاعت از خدا و پيامبر

يَأَيهَا الّذِينَ ءَامَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَ رَسولَهُ وَ لا تَوَلّوْا عَنْهُ وَ أَنتُمْ تَسمَعُونَ(20)

وَ لا تَكُونُوا كالّذِينَ قَالُوا سمِعْنَا وَ هُمْ لا يَسمَعُونَ(21)

إِنّ شرّ الدّوَاب عِندَ اللّهِ الصمّ الْبُكْمُ الّذِينَ لا يَعْقِلُونَ(22)

وَ لَوْ عَلِمَ اللّهُ فِيهِمْ خَيراً لأَسمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسمَعَهُمْ لَتَوَلّوا وّ هُم مّعْرِضونَ(23)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از خدا و پيامبرش اطاعت كنيد و درسخن او را مى شنويد از او روى بر مگردانيد. (20) و از آنان مباشيد كه گفتند شنيديم ، در حالى كه نمى شنوند. (21) بدترين جانوران در نزد خدا اين كران و لالان هستند كه در نمى يابند. (22) و اگر خدا خيرى در آنان مى يافت شنوايشان مى ساخت و اگر هم آنان را شنوا ساخته بود باز هم بر مى گشتند و روى گردان مى شدند. (23)

تفسير :

يا اءيها الذين آمنوا اءطيعوا الله و رسوله . اين ندا از سوى خداى تعالى براى مومنان ، پس از آيه و ان الله مع المومنين آمده است . هدف از اين ندا و امر به اطاعت خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )، آن است كه مى خواهد شخصيت مومنى را تعيين كند كه خداوند او را يارى مى دهد و در هر جا كه باشد او را همراهى مى كند و اين مومن ، كسى است كه او امر و نواهى خدا و پيامبرش را اطاعت مى كند. بنابراين ، كسى كه مخالفت كند، سزاوار عذاب خداوند و خوارى خواهد بود. ولا تولوا عنه و اءنتم تسمعون . واژه ((تولى )) به معناى روى گردانيدن است و ضمير ((عنه )) به ((رسول )) بر مى گردد و مفعول ((تسمعون )) محذوف است كه تقدير آن : تسمعون كتاب الله و آياته مى باشد.

ولا تكونوا كالذين قالوا سمعنا و هم لا يسمعون . واژه ((سماع )) بسيارى از اوقات به معناى پذيرفتن به كار مى رود و از اين قبيل است : ((لا اءسمع منك ))؛ يعنى از تو نمى پذيرم . سماعون للكذب : كسانى كه دروغ را مى پذيرند. مراد از ((سماع )) در آيه نيز همين معناست ، يعنى خدا مومنان را نهى كرد از اين كه همچون منافقان باشند؛ يعنى چنين وانمود كنند كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و فرمان او را پذيرفته اند؛ لكن مخالفت و سر باز زدن از دستور او را پنهان دارند.

ان شر الدواب عند الله الصم البكم الذين لا يعقلون . الاصم : كسى كه نمى شنود. الاءبكم : كسى كه نمى تواند سخن بگويد. چهار پايان گوش هايى دارند كه با آنها مى شنوند، لكن سخنى را كه مى شنوند نمى فهمند و نيز زيان هايى دارند، لكن نمى توانند با آنها سخن بگويند. بنابراين ، چهار پايان نه مى فهمند و نه مى توانند بفهمانند و هر كس كه سخن خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را مى شنود اما هدايت نمى شود، به سان چهارپاى كر و لالى است كه سخن را مى شنود و نمى فهمد.

جوياى حق و جوياى شكار

ولو علم الله فيهم خيرا لاءسمعهم ولو اءسمعهم لتولوا و هم معرضون . مردم دو دسته اند:

1. دسته اى كه بدون هيچ غرضى به دنبال حقاند. اين نوع مردم به اصلى ايمان نمى آورند و نظريه اى را تاييد نمى كنند، مگر پس از آن كه درباره دلايل آن تحقيق مى كنند و آن گاه نظريات خود را بر اساس اين دلايل استوار مى سازند.

2. دسته دوم ((شكارچيانى )) هستند كه جز به خود و منافع خود ايمان ندارند. از اين رو از هر چيزى كه با منافعشان سازگارى داشته باشد استقبال مى كنند، هر چند باطل باشد و هر چيزى را كه با منافع آنها در تضاد باشد رد مى كنند، هر چند حق باشد.

خداوند براى اين كه حجت را تمام كند دعوت خويش را به هر دو دسته به طور يكسان ابلاغ مى كند. لذا مى فرمايد: ((تا پيامبرى مبعوث نكنيم ، عذاب نمى كنيم )). خداوند پس از بيان و اتمام حجت ، بر اندرز و ارشاد كسانى كه دعوت او را مى پذيرند و از آن سود مى برند مى افزايد: ((كسانى كه هدايت يافته اند، خدا بر هدايتشان مى افزايد)).(193) اما خدا از كسانى كه جز درباره منافع شخصى خود نمى انديشند روى بر مى تابد؛ زيرا اندرز و نصيحت ، آنان را سود نبخشد و مقصود از جمله ولو علم فيهم خير لا سمعهم ؛ نيز همين است . گواه ديگر بر اين مطلب ، سخن خداوند است كه بلافاصله مى گويد: ولو اءسمعهم لتولوا و هم معرضون ؛ اگر حق را به گوش آنان مى رسانيد، باز هم از آن روى مى گردانيد؛ زيرا حق با هوس هاى آنها سازگارى ندارد.

دين و فراخوانى به زندگى

يَأَيهَا الّذِينَ ءَامَنُوا استَجِيبُوا للّهِ وَ لِلرّسولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يحْيِيكمْ وَ اعْلَمُوا أَنّ اللّهَ يحُولُ بَينَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنّهُ إِلَيْهِ تحْشرُونَ(24)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چون خدا و پيامبرش شما را به چيزى فرا خوانند كه زندگى تان مى بخشد دعوتشان را اجابت كنيد و بدانيد كه خدا ميان آدمى و قلبش حايل است و همه به پيشگاه او گرد آورده شويد. (24)

تفسير :

((اذا)) در جمله (اذا دعاكم لما يحييكم ) براى شرط نيست ، بلكه براى باين موضوع دعوت خدا و پيامبر و نيز توضيح اين دعوت و منحصر كردن آن ، به ((دعوتى )) است كه به معناى كامل كلمه ، حيات بخش باشد. كسى كه از اسلام آگاهى داشته باشد، مى داند كه هر اصل از اصول عقيده و هر فرع از فروع آيين اسلام ، انسان ها را به طور علنى يا ضمنى به كار كرد براى زندگى فرا مى خواند؛ چرا كه ايمان به خدا، يعنى ايمان به آزادى از هرگونه بندگى ، جز بندگى خداى يگانه و اين كه نه ثروت ، نه مقام ، نه نژاد و نه هيچ چيزى ديگر، جز حق و عدالت نبايد حاكم باشد. بديهى است كه برخوردارى از زندگى پاك و آرام ، بدون ملتزم شدن به اين اصل و اجراى آن محال خواهد بود. اما ايمان به رسالت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم )، عين ايمان به آيين برادرى و برابرى ، آزادى انسان و حمايت از وى و به هر اصلى است كه به خير و صلاح انسانيت باشد؛ زيرا هدف رسالت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) هدايت بشر و خوشبخت كردن اوست و نيز گسترش عدالت در ميان افراد بشر. اما ايمان به روز قيامت ، ايمان به اين است كه انسان افسار گسيخته رها نمى شود، بلكه او در برابر هر عملى كه انجام مى دهد، خواه كوچك باشد خواه بزرگ ، مسئول است و براى اين اعمال مورد بازپرسى قرار مى گيرد و به او پاداش داده مى شود: اگر كار و عمل نيك باشد، پاداش نيك و اگر بد باشد، پاداش بد داده مى شود. چنين ايمانى آن گونه كه ملاحظه مى كنيد بيشتر شبيه قوه مجريه و يا انگيزه تشويق كننده عمل بر طبق چيزى است كه ايمان به خدا و پيامبر آن را ايجاب مى كند.

آنچه گفته شد، درباره اصول عقيده بود. اما فروع آن ، يعنى كارهايى كه در شريعت اسلام جايز است و كارهايى كه جايز نيست ، نيز بر اصلى انسانى استوار است كه امام صدق (عليه السلام ) بدان اشاره كرده و فرموده است : ((هر چيزى كه به نحوى از انحاء در آن صلاح مردم باشد جايز است و هر چيزى كه به جهتى از جهات در آن فساد باشد جايز نيست )).

اكنون ، اين فرا خوان خدا و رسول اوست كه قرآن به روشنى و آشكارا آن را بيان مى كند: استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم . هرگاه آيه 32 از آل عمران : قل اءطيعوا الله و الرسول فان تولوا فان الله لا يحب الكافرين . را به اين آيه عطف كنيم و آن دو را در يك جا آوريم ، معناى آنها اين قياس منطقى را تشكيل مى دهد: خدا و پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مردم را به كار كردن براى زندگى فرا خوانده اند و خداوند به كافر بودن كسى كه از اين فرا خوانى روى بر تابد، حكم كرده است . پس هر كس ‍ براى زندگى كار نكند كافر است .(194)

با اين بيان ، معناى اين سخن كه اسلام با زندگى پهلو به پهلو حركت مى كند، روشن مى شود و نيز اين كه هر چيزى دور از زندگى باشد از اسلام نيست و هر انسانى - هر كه باشد - كه به زندگى اى دعوت كند كه در آن استثمار، ستم و مشكلات نباشد، اين دعوت او همان دعوت خدا و پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، خواه او اين را قصد كرده باشد يا نكرده باشد همچنين ، هر كس كه راه زندگى و پيشرفت آن را ببندد دشمن خداست ، هر چند شب ها نماز بخواهد و روزها روزه بگيرد. اما آن گروهى كه در دوره ما پيدا شده و دين خود را به استعمار و صهيونيزم فروخته و خود را زير نقاب دين پنهان كرده اند، همان گروه جيره خوارى است كه ما در ج 2، در تفسير آيه 142 از سوره آل عمران بدان اشاره كرديم .

و اعلموا اءن الله يحول بين المرء و قلبه و اءنه اليه تحشرون . قلب جايگاه ايمان و كفر، اخلاص و نفاق و دوستى و دشمنى است و فرمان انجام دادن كارهاى خوب و بد از آن جا صادر مى شود و اگر قلب نبود، انسان هم انسان نبود. درباره عظمت قلب ، اين سخن خداى ما را بسنده است كه مى فرمايد: ((زمين و آسمانم گنجايشم را ندارد و قلب بنده با ايمانم گنجايشم را دارد)). بى ترديد، آنچه گنجايش چيزى را دارد كه آسمان ها و زمين ها براى آن تنگ است ، از آنها بزرگ تر خواهد بود.

سوال : چگونه اين عضو كوچك گنجايش چيزى را دارد كه آسمان ها و زمين ها برايش تنگ است . وانگهى ، چرا خداوند اين ويژگى را به قلب مومن اختصاص داده است نه قلب كافر؟

پاسخ : مراد از وسعت و گنجايش در اين حديث قدسى ، وسعت مكانى نيست ؛ زيرا خدا مكان ندارد، بلكه مراد وسعت فهم و شناخت خداوند است و قلب مومن ، از خدا چيزى را در مى كند كه آسمان ها و زمين نمى تواند درك كند. همچنين ، قلب كافر از خدا چيزى را نمى فهمد؛ چرا كه در گمراهى و تباهى است : ((گفتند: دل هاى ما، از آنچه ما را بدان دعوت مى كنى در پرده است و گوش ‍ هامان سنگين است و ميان ما و تو حجابى است )).(195)

از اين آيه استنباط مى شود كه مراد از انسانى كه خدا ميان او و قلبش حايل مى شود، انسانى است كه هوس ها و گمراهى او را كور كرده باشد. بنابراين ، آيه مورد نظر، همانند آيه 7 از سوره بقره است : ((خداوند بر دل هايشان مهر زده است ))؛ يعنى آنان به سبب شدت گمراهى نمى توانند از دلهايشان سود ببرند، تا آن جا كه گويى خداوند بر آنها مهر زده و يا ميان اين دلها و صاحبانشان حايل شده است . بنابراين ، نسبت دادن مهر زدن و مانع شدن به خدا از باب مجاز است و نه حقيقت .

برخى از مفسران بر اين عقيده اند كه معناى سخن خدا: يحول بين المرء و قلبه آن است كه قلب در قبضه قدرت خداوند است و هر گونه كه بخواهد آن را دگرگون مى سازد و در نتيجه ، تصميم هايش را برهم مى زند، يادآورى اش را به فراموشى و فراموشى اش را به يادآورى ، ترس را بر هم مى زند، يادآورى اش را به فراموشى و فراموشى اش را به يادآورى ، ترس را به امنيت و امنيت را به ترس ‍ تبديل مى كند. هر كدام از اين دو نظريه ، محتمل به نظر مى رسد.

از فتنه بترسيد

وَ اتّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبنّ الّذِينَ ظلَمُوا مِنكُمْ خَاصةً وَ اعْلَمُوا أَنّ اللّهَ شدِيدُ الْعِقَابِ(25)

وَ اذْكرُوا إِذْ أَنتُمْ قَلِيلٌ مّستَضعَفُونَ فى الأَرْضِ تخَافُونَ أَن يَتَخَطفَكُمُ النّاس فَئَاوَاكُمْ وَ أَيّدَكُم بِنَصرِهِ وَ رَزَقَكُم مِّنَ الطيِّبَتِ لَعَلّكمْ تَشكُرُونَ(26)

يَأَيهَا الّذِينَ ءَامَنُوا لا تخُونُوا اللّهَ وَ الرّسولَ وَ تخُونُوا أَمَنَتِكُمْ وَ أَنتُمْ تَعْلَمُونَ(27)

وَ اعْلَمُوا أَنّمَا أَمْوَلُكمْ وَ أَوْلَدُكُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنّ اللّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ(28)

يَأَيهَا الّذِينَ ءَامَنُوا إِن تَتّقُوا اللّهَ يجْعَل لّكُمْ فُرْقَاناً وَ يُكَفِّرْ عَنكمْ سيِّئَاتِكمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ ذُو الْفَضلِ الْعَظِيمِ(29)

و بترسيد از فتنه اى كه تنها ستمكارانتان را در بر نخواهد گرفت و بدانيد كه خدا به سختى عقوبت مى كند. (25) و به ياد آوريد آن هنگام را كه اندك بوديد و در شما زبون شدگان اين سرزمين ، بيم آن داشتيد كه مردم شما را از ميان بردارند و خدا پناهتان داد و يارى كرد و پيروز گردانيد و از چيزهاى پاكيزه روزى داد، باشد كه سپاس گوييد. (26) اى كسانى كه ايمان آورده ايد! مى دانيد كه نبايد به خدا و پيامبر خيانت كنيد و در امانت خيانت ورزيد. (27) بدانيد كه دارايى ها و فرزندان وسيله آزمايش شمايند و پاداش بزرگ در نزد خداست . (28) اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر از خدا بترسى ميان شما و كافران فرق هايى نهد و گناهانتان را بزدايد و شما را بيامرزد، كه صاحب فضل و كرمى بزرگ است . (29)

واژگان :

الفتنة : چند معنا دارد: يكى از آنها عذاب است ؛ نظير آيه ((و اتقوا فتنة )) كه فتنه به معناى عذاب است ؛ به دليل جمله اى كه در همين آيه آمده است : ان الله شديد العقاب . فتنه در آيه انما اموالكم و اءولادكم فتنة به معناى دوستى و خواسته اى است كه انسان را از حق باز دارد.

فرقانا: ((يجعل لكم فرقانا))؛ يعنى قرار دهد براى شما هدايت و نورى كه با آن حق را از باطل جدا كنيد.

اعراب :

((لا تصيبن )) نفى است به معناى نهى و از اين رو به آخر فعل نون تاءكيد ملحق شده است . و جمله صفت مى باشد براى ((فتنة )). و ((تخونوا اءماناتكم )) عطف است بر لا تخونوا الله و الرسول .

تفسير :

و اتقوا فتنة لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصة و اعلموا اءن الله شديد العقاب . اين آيه هشدارى است كه از سوى خدا به هر فتنه انگيزى كه در زمين ايجاد فساد مى كند، به ويژه كسانى كه اختلاف دينى را دامن مى زنند و آسايش انسان هاى بى دفاع را مى گيرند و به مستضعفان تجاوز مى كنند. اين هشدار الهى نشان مى دهد كه آثار بد فتنه و مفسده هايش تنها به ستمكاران منحصر نمى شود، بلكه دامن تمام افراد جامعه اعم از پاك و ناپاك را مى گيرد. در تفسير طبرى به نقل از سدى ، كه مفسر بزرگى است ، آمده است كه اين آيه بر اصحاب جمل تطبيق مى شود؛ يعنى همان ها كه با على بن ابى طالب (عليه السلام ) جنگيدند. رازى در تفسير اين آيه گفته است : ((روزى زبير با پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) سخن مى گفت كه ناگاه على (عليه السلام ) وارد شد. زبير به او لبخند زد. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به زبير فرمود: دوستى ات با على چگونه است ؟ او گفت : اى پيامبر خدا! او را به سان فرزندم و يا بيشتر دوست دارم . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به او گفت : چگونه خواهى بود وقتى كه به جنگ با او بروى ؟)).

نيز در تفسير طبرى آمده است : ((زبير بن عوام گفت : ما مدتى اين آيه را قرائت كرديم و مصداق آن را نديديم . پس ناگهان ديديم كه خود ما مصداق و مقصود آن هستيم )).

و اذكروا اذ اءنتم قليل مستضعفون فى الاءرض تخافون اءن يتخطفكم الناس فآواكم و اءيدكم بنصره ورزقكم من الطيبات لعلكم تشكرون . خطاب متوجه صحابه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) است و خداوند به آنان يادآورى مى كند كه پيش از اسلام در ضعف و ناتوانى و بيم و خوارى و تنگدستى به سر مى بردند و پس از اسلام در حالت امنيت و سربلندى و ثروت و قدرت زندگى مى كنند؛ زيرا آنان دعوت خدا و پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به زندگى پذيرفتند. هدف از اين يادآورى آن است كه آنان اطاعت و پذيرفتن دعوت به زندگى را ادامه دهند تا در سايه آن ، نيرومند و با عزت زندگى كنند و اگر آنها از اين دعوت روى برتابند و نافرمانى كنند، به همان وضعيت ناتوانى و خوارى - همان گونه كه وضعيت امروز مسلمانان ، به ويژه اعراب چنين است - باز خواهند گشت .

يا اءيها الذين آمنوا لا تخونوا الله و الرسول . خيانت كردن به خدا و پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) تنها به ترك روزه و نماز نيست و خيانت بزرگ ، همان خيانت به ميهن و امت است و اين خيانت عبارت از اين است كه مركز نيرو و رهبرى به دست ستمكاران باشد و آنها بر كشور و سرنوشت آن حكومت كنند و ما هم در برابر آنان و ستمكارى هاشان صبر پيشه كنيم و از جنگ و مبارزه عليه آنها خوددارى نماييم . (و تخونوا اءماناتكم .) يعنى به امانت هاى خود خيانت نكنيد. بسيارى از مفسران گفته اند: اين سخن خدا، نهى است از خيانت ورزيدن در داد و ستدهايى كه ميان مردم انجام مى شود و ترديدى نيست كه رد امانت واجب و خيانت آن حرام است ؛ لكن بزرگ ترين خيانت آن است كه انسان با مستضعفان براى گرفتن حقوق آنان از زورمداران ستمگر همكارى نكند. (و اءنتم تعلمون .) هيچ فردى در برابر خدا جرى تر از كسى نيست كه از روى عمد و آگاهى ، او را نافرمانى مى كند.

و اعلموا اءنما اءم والكم و اءولادكم فتنة . اين آيه پس از نهى از خيانت آمده است تا توجه دهد كه نبايد مال و فرزند، مانع از اين شود كه انسان مومن وظيفه خود را در برابر خدا، امت و ميهن انجام دهد. مراد از فتنه در اين جا، دوستى است كه شخص را از حق و كار نيك باز دارد. از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده كه فرمود: ((فرزند ميوه دل است و نيز همو وسيله ترس ، بخل و اندوه (شخص ) مى باشد)). فرزند كاملا همانند مال است ؛ زيرا مال نيز نتيجه و ثمره عرق پيشانى و رنج و تلاش انسان است . مال وسيله ترس انسان است ؛ زيرا كسى كه مال دارد، به سبب ترس از آن ، از گفتن و انجام دادن حق مى ترسد؛ چنان كه شخص براى ترس از جان فرزندش ، مى ترسد. مال وسيله بخل او نيز هست ؛ زيرا مالك مال به سبب شيفتگى به مال ، به آن بخل مى ورزد؛ چنان كه شيفته فرزندش مى باشد؛ مال سبب اندوه نيز مى باشد؛ زيرا انباشته كننده مال ، وقتى به مالش آسيب مى رسد اندوهگين مى شود؛ چنان كه هر گاه به ميوه دلش آسيب برسد، غمگين مى گردد. بهترين سخنى كه در اين باره خواندم ، سخن يك اعرابى است كه درباره فرزندش مى گويد:

اءحبه حب الشحيح ماله   قد كان ذاق الفقر ثم ناله ؛
اذا يريد بذله بداله

فرزندم را همچون بخيل كه مالش را دوست دارد، دوست مى دارم . بخيلى كه طعم تلخ نادارى را چشيده و آن گاه به اين مال دست يافته است . ((هرگاه بخواهد آن را ببخشد، راءيش تغيير مى كند.

و اءن الله عنده اءجر عظيم . فرد خردمند هوس اين پاداش بزرگ را دارد و با جهاد و كار شايسته براى دستيابى به آن تلاش ‍ مى كند و در اين راه ، مالى كه از بين رفتنى است و فرزندى كه ماندنى نيست بر او اثر نمى گذارد.

يا اءيها الذين آمنوا ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا. بسيارى از اوقات انسان تحت تاثير عاطفه قرار مى گيرد و در نتيجه ، زيبا را زشت و زشت را زيبا مى بيند و نيز غالبا در ارتباط با مال و فرزند، اين اتفاق براى انسان مى افتد؛ زيرا در اين دو مورد است كه حس ‍ عاطفى به اوج خود مى رسد. از اين رو، خداوند پس از آن كه درباره دوست داشتن مال و اولاد هشدار مى دهد، فرمان تقوا را صادر مى كند. اما فرقان به معناى هدايتى است كه خدا آن را به پرهيزگاران مى بخشد تا با آن حق را از باطل جدا كنند و اين هدايت هم نتيجه حتمى آزاد شدن از بند هوس ها و غرض هاى شخصى است ؛ زيرا هوس ها انسان را كور و كر مى كند. خداوند هدايت را به خود نسبت مى دهد؛ زيرا اوست كه دلايل آن را اقامه مى كند و هر كس كه به اين دلايل بنگرد و جز خواستن هدايت به سوى حق ، هدفى نداشته باشد، يقينا بدان دست مى يابد.

و يكفر عنكم سيئاتكم و يغفر لكم والله ذو الفضل العظيم . مفسران گفته اند: مراد از تكفير و زدودن گناهان ، پوشاندن آنها در دنيا و مقصود از مغفرت ناديده گرفتن آنها در آخرت است . مفسران اين سخن را به منظور فرار از تكرار گفته اند. لكن ما از تكرار در قرآن فرار نمى كنيم و سبب آن را هم در جلد اول و دوم بيان كرديم . معنايى كه از مجموع آيه مورد نظر مى باشد اين است كه هر كس ‍ تقواى خدا را پيشه كند، خداوند هدايت ، آمرزش و پاداش به وى عطا مى كند و اين ، بر خدا آسان است ؛ زيرا او بسيار بخشنده است و به عطايش به آسانى مى توان دست يافت و هر كس كه مايل و طالب خشنودى او باشد بدان مى رسد.