تفسير كاشف (جلد سوم)
سوره هاى مائده تا انفال

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسی دانش

- ۴۱ -


سوره انفال

اين سوره مشتمل بر 75 آيه و مدنى است ، جز آيات 30 تا 36 كه مكى اند.

بگو انفال از آن خدا و رسول است

بِسمِ اللّهِ الرّحْمَنِ الرّحِيمِ

يَسئَلُونَك عَنِ الأَنفَالِ قُلِ الأَنفَالُ للّهِ وَ الرّسولِ فَاتّقُوا اللّهَ وَ أَصلِحُوا ذَات بَيْنِكمْ وَ أَطِيعُوا اللّهَ وَ رَسولَهُ إِن كُنتُم مّؤْمِنِينَ(1)

إِنّمَا الْمُؤْمِنُونَ الّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَت قُلُوبهُمْ وَ إِذَا تُلِيَت عَلَيهِمْ ءَايَتُهُ زَادَتهُمْ إِيمَناً وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكلُونَ(2)

الّذِينَ يُقِيمُونَ الصلَوةَ وَ مِمّا رَزَقْنَهُمْ يُنفِقُونَ(3)

أُولَئك هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّا لهُّمْ دَرَجَتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كرِيمٌ(4)

تو را از غنايم جنگى مى پرسند، بگو: غنايم جنگى متعلق به خدا و پيامبر است . پس اگر از مومنان هستيد، از خداى بترسيد و با يكديگر به آشتى زيست كنيد و از خدا و پيامبرش فرمان بريد. (1) مومنان كسانى هستند كه چون نام خدا برده شود خوف بر دلهاشان چيره گردد و چون آيات خدا بر آنان خوانده شود ايمانشان افزودن گردد و بر پروردگارشان توكل مى كنند. (2) همان كسان كه نماز مى گزارند و از آنچه روزيشان داده ايم انفاق مى كنند. (3) اينان مومنانى حقيقى هستند. در نزد پروردگارشان صاحب درجاتند و مغفرت و رزقى نيكو. (4)

واژگان :

الانفال : جمع نفل ، يعنى زيادى و در اين جا مراد از آن نوعى از مال است كه بيان آن خواهد آمد.

بين : ظرف است به معناى ميان دو چيز و يا بيشتر.

ذات : در اين جا مراد از آن حالتى است كه ميان دو نفر و يا گروهى واقع شود.

الوجل : بيم و ترس .

اعراب :

((حقا)) منصوب است بنابر ظرفيت و تقديرش : ((اءحق حقا)) بوده است و يا صفت است براى موصوف محذوف : ((ايمانا حقا)).

تفسير :

يساءلونك عن الاءنفال . خداوند در اين آيه يادآور شده كه گروهى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) درباره انفال پرسيدند و معناى آن را بيان نكرده است . علماى دين بر اين نكته وحدت نظر دارند كه هر كلمه اى كه در كتاب خدا و سنت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بيايد و معناى آن مشخص نباشد، بر معنايى حمل مى شود كه مردم اين معنا را از آن مى فهمند و اگر مردم معنايى را از آن نفهمند بايد به فرهنگ هاى لغت رجوع شود. اين فرهنگ ها مى گويند: نفل به معناى غنيمت و زيادى است به طور كلى و بدون آن كه نوع آن مشخص باشد و به همين دليل مفسران در معناى انفال دچار اختلاف شدند كه آيا مقصود از انفال تمام غنيمت هاست و يا خصوص غنيمت هاى جنگ بدر و يا ديگر غنيمت ها؟

شيعه اماميه مى گويد: دليلى بر اين اختلاف وجود ندارد؛ زيرا در سنت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به روايت اهل بيت او ثابت شده است كه مراد از انفال زمينى است كه بدون جنگ از كفار گرفته شود و نيز زمين هاى باير، خواه اين زمين متعلق به كسى بوده مالك از بين رفته و يا متعلق به كسى نبوده است و همچنين قله كوه ها، درون دره ها، نى زارها، هر چيزى كه از آن فرمانده جنگ باشد، مشروط به اين كه آن را از مسلمان و يا هم پيمان با مسلمانان غصب نكرده باشد و ميراث كسى باشد كه وارث ندارد.

اين نظريه با نظريه مالكيه همخوانى دارد؛ زيرا آنها گفته اند: انفال عبارت از چيزى است كه بدون جنگ گرفته شده باشد.(186) ابو اسحاق فيروز آبادى شافعى در كتاب المهذب گفته است : ((انفال ، چيزى است كه فرمانده ارتش آن را به كسى مى دهد كه براى پيروزى بر دشمن كارى انجام داده باشد؛ نظير جاسوسى ، نشان دادن راه و يا دژ دشمن و امثال آن )). جصاص حنفى در كتاب احكام القرآن گفته است : ((اصحاب ما گفته اند: انفال آن است كه فرمانده (به سربازانش ) بگويد: هر كس فردى را بكشد، هر چه از او مى گيرد از آن خودش است و هر كس به چيزى دست يابد، آن چيز مال خودش خواهد بود)).

قل الاءنفال لله و الرسول . اين جمله مورد انفال را بيان مى كند و اين كه انفال از آن خدا و پيامبر اوست . هر آنچه از آن خدا باشد از پيامبر اوست و هر آنچه از آن پيامبر او باشد براى بالا بردن كلمه اسلام و مصالح مسلمانان مى شود و هر نيازمندى نياز خود را از آن مى گيرد. تفصيل احكام انفال در كتاب هاى فقه از جمله در كتاب ما: فقه الامام جعفر الصادق (عليه السلام ) موجود است .

فاتقوا الله و اءصلحوا ذات بينكم و اءطيعوا الله و رسوله ان كنتم مومنين . اين آيه نشان مى دهد كه صحابه در مورد انفال دچار اختلاف شدند. وقتى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرسيدند او به فرمان خداوند در پاسخ آنان گفت : انفال از آن خدا و پيامبر است و آنان وظيفه دارند كه در برابر خدا و پيامبر او تسليم باشند و درباره انفال و چيزهاى ديگر اختلاف نكند و همان طور كه شاءن مومنان واقعى است ، يكديگر را براى خدا دوست داشته باشند.

آن گاه خدا براى آنان بيان مى دارد كه مومنان واقعى كسانى هستند كه داراى ويژگى هاى زير باشند:

1. انما المومنون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم . بر اين اساس ، از ديدگاه مومنان ، هيچ وقت خوف و بيم از نام خدا جدا نمى شود، خوف از ديدار، حساب و كيفر او. لكن آنان در عين حال به رحمت خدا اميدوارند؛ زيرا به اين سخن خدا نيز ايمان دارند: قل يا عبادى الذين اءسرفوا على اءنفسهم لا تقنطوا من رحمة الله .(187) همچنين به اين سخن خدا: كتب ربكم على نفسه الرحمة .(188) امام على (عليه السلام ) در وصف مومنان فرموده است : ((آنان در مورد بهشت همانند افرادى هستند كه آن را ديده و در آن متنعم باشند و در مورد دوزخ به سان كسانى هستند كه آن را ديده و در آن گرفتار عذاب باشند)). شاعر در وصف مومنان مى گويد:

تعادل الخوف فيهم و الرجاء فلم   يفرط بهم طمع يوما و لاوجل ؛
بيم و اميد در مومنان يكسانند نه آز، روزى در آنان افزايش مى يابد و نه بيم

2. و اذا تليبت عليهم آياته زادتهم ايمانا. مومنان به دين خود آگاهى كامل دارند، گويى غيب را به چشم خود ديده اند و حتى گاهى از آنچه چشم مى بيند شكايت دارند؛ زيرا برخى از اوقات ، حواس انسان دچار اشتباه مى شود و سراب را آب مى بيند و آماس ‍ را پيه ؛ اما در سخن خدا ترديد و احتمال خلاف راه ندارد.

از دين گندم نمى رويد

3. و على ربهم يتوكلون . معناى توكل بر خدا اين نيست كه با زبان خود بگوييم : ((ما بر خدا توكل كرديم )) و نيز توكل بدين معنا نيست كه اسباب و كار را رها كنيم و بنشينيم و اميدوار باشيم كه خدا همه چيز را در اختيار ما قرار مى دهد. معناى توكل اين است كه آن گونه كه خدا به ما دستور داده ، تلاش كنيم و در اين تلاش توفيق را از او بخواهيم و در عين حال ، معتقد باشيم كه كار، شرط اساسى توكل و نيز نوعى عبادت و اطاعت از فرمان خداوند است كه مى گويد: ((... پس بر روى آن سير كنيد و از رزق خدا بخوريد)).(189) آرى ، ايمان و توكل به خدا، بدون كار، نه گندمى را مى روياند و نه بيمارى را شفا مى دهد و اگر چنين نبود، خدا براى انسان ، دو دست و دو پا براى كار كردن نمى آفريد. البته ، دين حق موجب رويش دوستى ، اخلاص و پشتكار در انسان مى شود، لكن نان و دارو به او نمى بخشد. حتى دانش هم به ما گندم نمى دهد و بيمارى ما را بهبود نمى بخشد، بلكه به ما مى آموزد كه چگونه گندم بكاريم و دارو بسازيم و پس از اين آموزش ، براى آن مهم نيست كه ما از گرسنگى و بيمارى بميريم يا زنده بمانيم . اما دين ، به زندگى علاقه مند است و به همين سبب ، ما را به فراگيرى دانش و حركت در مسير آن تشويق مى كند و ناديده گرفتن شيوه هاى عملى را در صورتى به تباهى و زيان منجر شود، جرم مى داند. دانش ، خطوط زندگى مورد پسند را ترسيم مى كند و اين ، همان چيزى است كه اسلام در پى آن است . از اين رو، اسلام همان گونه كه به نماز و روزه دستور داده ، به فراگيرى علم و دانش نيز دستور داده است و همان طور كه كسى را كه دين را به جهت منافع شخصى خود تحريف مى كند كيفر مى دهد، كسى را كه دانش را براى غارت و تجاوز به كار مى گيرد نيز مجازات مى كند. خلاصه سخن آن كه ، اگر اين درست است كه بگوييم : انسان تنها با نان نمى تواند زندگى كند، اين نيز درست خواهد بود كه بگوييم : انسان تنها با نماز هم نمى تواند زندگى كند.

4 و 5. الذين يقيمون الصلاة و مما رزقناهم ينفقون . ويژگى هاى پيشين از حالات قلب بود و نماز و زكات از كارهاى بدن است و اين دو، نتيجه حتمى ايمان به خدا، ترس از او و توكل بر اوست و كسى كه نماز نمى خواند و زكات نمى پردازد در حقيقت مومن نيست و دليل آن ، سخن خداست كه مى گويد:

اءولئك هم المومنون حقا لهم درجات عند ربهم و مغفرة ورزق كريم . ((اولئك )) اشاره به كسانى است كه ميان ويژگى هاى پنجگانه مزبور جمع كرده اند. مومنان حقيقى كسانى مى باشند كه ايمان نه تنها در گفتارشان كه در كردارشان نيز باز تابيده است . درجات در پيشگاه خداوند بر حسب تفاوت جهاد و فداكارى متفاوتند و بالاترين درجه از آن كسانى است كه مردم از آن سود مى برند و نيز بار سنگينى را بر دوش مى كشند تا عيال الله (= مردم ) در سايه امنيت ، عدالت و فراوانى زندگى كنند. واژه مغفرت به معناى صرف نظر كردن از لغزش ها و ((رزق كريم )) به معناى بهشت است .

آن چنان كه پروردگارت تو را بيرون آورد

كَمَا أَخْرَجَك رَبّك مِن بَيْتِك بِالْحَقّ‏ِ وَ إِنّ فَرِيقاً مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكَرِهُونَ(5)

يجَدِلُونَك فى الْحَقّ‏ِ بَعْدَ مَا تَبَينَ كَأَنّمَا يُساقُونَ إِلى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنظرُونَ(6)

وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللّهُ إِحْدَى الطائفَتَينِ أَنهَا لَكُمْ وَ تَوَدّونَ أَنّ غَيرَ ذَاتِ الشوْكةِ تَكُونُ لَكمْ وَ يُرِيدُ اللّهُ أَن يحِقّ الْحَقّ بِكلِمَتِهِ وَ يَقْطعَ دَابِرَ الْكَفِرِينَ(7)

لِيُحِقّ الحَْقّ وَ يُبْطِلَ الْبَطِلَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ(8)

آن چنان بود كه پروردگارت تو را از خانه ات به حق بيرون آورد، حال آن كه گروهى از مومنان ناخشنود بودند. (5) با آن كه حقيقت بر آنها آشكار شده درباره آن با تو مجادله مى كنند؛ چنان قدم بر مى دارند كه گويى مى بينند آنها را به سوى مرگ مى برند. (6) و به ياد آر آن گاه را كه خدا به شما وعده داد كه يكى از آن دو گروه به دست شما افتد و دوست داشتيد كه آن گروه ، كه عارى از قدرت است ، به دست شما افتد، حال آن كه خدا مى خواست با سخنان خويش حق را بر جاى خود نشاند و ريشه كافران را قطع كند؟. (7) تا حق را ثابت و باطل را ناچيز گرداند، هر چند گناهكاران ناخشنود باشند. (8)

واژگان :

الشوكة : در اين جا، مراد قدرت و نيرو است .

الطائفتان : آن دو گروه يكى كاروان بود و يكى سپاه (كه از مكه آمده بود.) سپاه داراى قدرت و نيرو بود و كاروان اين قدرت را نداشت و توضيح آن خواهد آمد.

دابر القوم : آخرين نفر آنها.

اعراب :

((كما)) متعلق به محذوف است كه سياق آيه بر آن دلالت دارد و در تقدير اين گونه است : ان القتال حق كما اءخرجك من بيتك بالحق ؛ پيكار حق است ، چنان كه تو را از خانه ات به حق بيرون آورد)). همان طور كه گروهى بيرون آوردن تو را از خانه ات دوست نداشتند، گروهى نيز پيكار را دوست ندارند. ((و اذ يعدكم ))، ((اذ)) منصوب به فعل محذوف ؛ يعنى ((اذكروا اذ يعدكم )). ((احدى )) مفعول دوم براى ((يعدكم )). ((اءنها لكم )) به تاءويل مصدر مى رود، در موضع نصب و بدل اشتمال از ((احدى )) و در تقدير: يعدكم احدى الطائفتين ملكيتها و معناى آن ، مالكيت يكى از دو طايفه است ؛ چنان كه مى گويى : ((اءعجبنى زيد ثوبه ))؛ يعنى به شگفت آورد مرا لباس زيد.

تا بدر

پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در چهل سالگى برانگيخته شد و پس از بعثت ، مدت سيزده سال در مكه اقامت و آن گاه به سوى مدينه هجرت كرد و در روز دوشنبه ، 12 ربيع الاول ، در 63 سالگى به ديدار پروردگارش شتافت . زمانى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مدينه مستقر شد، سريه هايى (= گشت هاى نظامى ) را اعزام مى كرد تا سر راه كاروان هاى مشركان را بگيرند و از وضعيت آنها اطلاعاتى به دست آورند و آسايش ايشان را برهم زنند. مسعودى مى گويد: غزواتى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )، فرماندهى آنها را شخصا به عهده داشت 26 غزوه بود كه در نه مورد خودش مستقيما جنگيد.

در اين جا به رفتن آن حضرت به سوى بدر، كه موضوع آيات مورد بحث است ، اشاره مى كنيم . در اين غزوه ، نخستين نيروى مسلمانان بر نيروى مشركانى كه آنان را در مدت بيش از سيزده سال آزار و شكنجه دادند و سپس تبعيد كردند، پيروز شد. مسلمانان با صبر و شكيبايى آن آزار و شكنجه ها را تحمل مى كردند و مقاومت آنها با توجه به آن وضعيت ضعيفى كه داشتند به منزله خودكشى بود. خلاصه داستان رفتن به سوى بدر از اين قرار است : پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شنيد كه ابو سفيان با كاروانى بزرگ كه قريش آن را با ثروت هاى خود مجهز ساخته بودند از شام برگشته است و اموال مهاجرانى كه قريش آنها را از مكه تبعيد كرده بودند نيز از جمله اموال همين كاروان بود.

پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) اصحاب را گرد آورد و آنان را به رفتن به سوى بدر تشويق كرد تا اموال آن كاروان را مصادره كنند. برخى از اصحاب از رفتن اظهار ناخرسندى كردند و به سبب ترس از نيروى قريش دوست نداشتند از مدينه بيرون شوند. آن گاه اصحاب همراه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) رهسپار شدند و اين حادثه در هفدهم رمضان ، سال دوم هجرت اتفاق افتاد. در آن زمان ، هيچ يك از صحابه نمى دانست كه پا به عرصه نبردى مى گذارد كه از بزرگ ترين نبردهاى مسلمانان و موثرترين آنها در زندگى اسلام و مسلمانان است .

در حالى كه ابو سفيان در ميان راه بود، يهوديان مدينه كسى را به سوى او فرستادند تا وى را از اين موضوع باخبر سازد. ابو سفيان هم فردى را به سوى قريش فرستاد و از آنها يارى خواست . از اين رو، قريش با تمام مردان خود بيرون آمد و حتى يك نفر كه قادر بر حمل سلاح بود در مكه باقى نماند. در اين هنگام ، مسلمانان همچنان در راه بدر بودند. لكن ابو سفيان مسير كاروان را به سمت كناره درياى سرخ تغيير داد. خبر قريش به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد. از اين رو، با صحابه مشورت كرد كه آيا به نبرد با قريش بروند و يا به مدينه بر گردند؟ اما در عين حال به آنان گفت : اگر بجنگند، خدا به دست يافتن به يكى از دو گروه ، او را وعده داده است . اين دو گروه عبارت بودند از:

1. كاروان كه اموال را با خود داشتند.

2. سپاه قريش كه از مكه بيرون آمده بودند تا از اى اموال حمايت كنند. بيشتر مسلمانان راءى دادند كه براى جنگ به راه خود ادامه دهند و برخى از آنان هم به جنگ ميل نداشتند؛ چنان كه از همان آغاز، بيرون آمدن از مدينه را دوست نداشتند. آن گاه ، مسلمانان براى برخورد با قريش به توافق رسيدند.

در اين هنگام بود كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به آنان فرمود: برويد با بركت خدا. به خدا سوگند! كه من به خاك و خون افتادن آن قوم را مى بينم . پس براى جنگيدن آماده شويد. قريش جنگ را آغاز كردند. تعداد جنگجويان آنها در حدود هزار تن بود كه در ميان آنها يكصد تن جنگجوى سواره حضور داشتند. مسلمانان در حدود سيصد نفر بودند كه تنها يك و به قولى دو تن سواركار در ميان آنها حضور داشت . مسلمانان هفتاد تن از مشركان را كشتند و هفتاد تن را اسير گرفتند و بقيه فرار كردند. چهارده نفر از مسلمانان به شهادت رسيدند و حتى يك نفر هم اسير نشد. اين غزوه ، نخستين پيروزى (نظامى ) مسلمانان بود كه پس از آن ، اوضاع به نفع آنها تغيير كرد و طرفداران زيادى پيدا كردند و به مرحله اى رسيدند كه نيرو را با نيرو، و خشونت را با خشونت پاسخ مى دادند، در حالى كه در گذشته با سكوت و يا فرار از ميهن با آن روبه رو مى شدند. پس از اين مقدمه به تفسير نص آيا مى پردازيم .

تفسير :

كما اءخرجك ربك من بيتك بالحق و ان فريقا من المومنين لكارهون . مراد از بيت در اين جا مدينه است . هنگامى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) خواست از مدينه به قصد مصادره كاروان بيرون آيد، گروهى از مومنان اظهار ناخرسندى كردند و گفتند: ما توان رويارويى با قريش را نداريم . سپس همين گروه با اين كه تمايل نداشتند به همراه كسانى كه متمايل بودند از مدينه بيرون آمدند. در ميان راه ، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بيرون آمدن قريش از مكه را به آنان خبر داد و به مشورت با آنها پرداخت كه آيا به جنگ بروند و يا به مدينه باز گردند؟ گروهى مخالف با جنگ بودند و گفتند: بيرون شدن ما صرفا براى كاروان بوده است . اكثريت گفتند: ما همراه تو به جنگ مى رويم . آن گاه همگى با بركت خدا به سوى ميدان نبرد شتافتند. آيه مزبور به دو موضوع و ايستار برخى از صحابه اشاره مى كند: اول : آن ها به بيرون آمدن از مدينه و رفتن به سوى كاروان راضى نبودند. دوم : پس از آن كه اين گروه از مدينه به قصد كاروان بيرون آمدند، با جنگيدن با سپاه قريش مخالف بودند. بنابراين ، همان گونه كه آنها از رفتن به سوى كاروان نفرت داشتند، از جنگيدن با سپاه نيز متنفر بودند و معناى آيه نيز همين است كه بسيار ساده و روشن مى باشد. لكن مفسران در تفسير آن دچار سردرگمى شدند و حتى صاحب البحر المحيط پانزده نظريه در اين باره بيان كرده است .

شگفت آور اين كه مفسر نام برده در كتاب ديگرى گفته است : او در البحر المحيط پانزده نظريه را درباره آيه بيان كرده است ، و به هيچ كدام قانع نشده است ، تا اين كه در خواب ديده كه وى در يك پياده رو سنگ فرش شده ، راه مى رفته و به همراه او مردى است كه درباره آيه كما اخرجك ربك من بيتك با وى مباحثه مى كند و آن مرد به وى مى گويد: من در قرآن به مشكلى همانند اين آيه بر نخوردم . شايد در آن جا چيزى حذف شده باشد كه معنا با آن درست مى شود و من از هيچ مفسرى نشنيدم كه آن را گفته باشد. آن گاه من به آن مرد گفتم : هم اكنون آن محذوف برايم آشكار شد و آن عبارت است از: ((نصرك )).

هدف من از بيان ماجراى اين مفسر بزرگ آن نيست كه مقام او را ناديده بگيرم ، بلكه تنها مى خواهم اين نكته را روشن كنم كه گاهى دريچه هاى زيركى براى يك دانشمند زيرك هم بسته مى شود و آنچنان حالت سردرگمى به او دست مى دهد كه به هر چيزى چنگ مى زند و حتى قرآن را با رويا تفسير مى كند. البته ، او در فطرتش يقين دارد كه در اشتباه است ؛ لكن به اين واقعيت توجه ندارد و اين ، جاى شگفت است كه چگونه او يقين دارد اما بدان توجه ندارد؟ در هر حال ، اين چيزى است كه واقعيت دارد و دليل آن هم اين است كه اگر او آنچه را خودش مى پسندد از فرد ديگرى مى ديد، آن را انكار مى كرد.

يجادلونك فى الحق بعد ما تبين . گروهى از مومنان براى برخورد و پيكار با سپاه قريش چانه مى زدند با اين كه اين برخورد و پيكار حق و خير بود. اين گروه ، كاروان را به اين دليل ترجيح مى دادند كه اموالى بيشتر و مردانى كمتر داشت . جمله ((بعد ما تبين )) بدين اشاره دارد كه آنان پس از آن كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آنها را از پيروزى خبر داد، به مجادله پرداختند. كاءنما يساقون الى الموت و هم ينظرون . گويى آنان آشكارا به سوى مرگ و اسباب آن سوق داده مى شوند. اين آيه تصويرى است از شدت بيم آنان از قريش كه قرآن كريم ، آن را ترسيم مى كند. بيم و ترس آنها بدين سبب بود كه قريش از لحاظ نيرو و تعداد، از ايشان نيرومندتر و بيشتر بودند.

سوال : مسلمانان ، بدريون را تقديس مى كنند و آنان را به بالاترين مقام مى رسانند. اما قرآن برخى از آنها را آشكارا محكوم مى كند؛ زيرا آنان به رغم اين كه حق برايشان روشن و آشكار شد و پيامبر بزرگوار (صلى الله عليه و آله و سلم ) از طريق وحى ، آنان را از حق خبر داده بود، با او به جدال پرداختند؟

پاسخ : اين جدا لت مقام آنان را پايين نمى آورد و به ايمانشان به خدا و پيامبرش زيان نمى رساند؛ زيرا آنها بشرند و هنگامى كه آثار مرگ را ببينند، به رغم ايمان و آرامشى كه دارند، دلهايشان به تپش مى افتد. به علاوه ، اين حالت آنها همچون ابر تابستانى بود كه پديدار و سپس پراكنده مى شود؛ زيرا آنان پيامبر را همراهى كردند و با عزم راسخ و استوار با مرگ روبه رو گشتند.

و اذ يعدكم الله احدى الطائفتين ؛ خداوند شما را به يكى از دو چيز وعده داده است : يا پيروزى بر قريش در جنگ و رها كردن كاروان و يا كاروان و رها كردن پيروزى . و تودون اءن غير ذات الشوكة تكون لكم ؛ مقصود از ((غير ذات الشوكة )) كاروان و اموال آن است . آنها آن را بر جنگ و جهاد در راه خدا ترجيح دادند؛ لكن خداوند صلاح آنان و اسلام را اراده كرد و شرك و ستم را سركوب نمود. و يريد الله اءن يحق الحق بكلماته و يقطع دابر الكافرين . مراد از ((حق )) در اين جا پيروزى مسلمانان بر مشركان است و مراد از ((كلماته ))، وعده خداوند به اين كه يكى از دو گروه از آن مسلمانان باشد. معناى آيه اين است : شما اى مسلمانان ! متاعى را كه از بين رفتنى است خواستيد، در حالى كه خدا خواست شما را بر سران قريش ، كه دشمنان خدا و دشمنان شما هستند، پيروز گرداند و آنها را با دست شما به هلاكت برساند و نيز كافران را ريشه كن كند و وعده پيروزى را كه به شما داده بود تحقق بخشد. پس كدام يك از اين دو براى شما بهتر است : عزت و كرامت ، يا شتران و بارهاى آنها؟

ليحق الحق و يبطل الباطل ولو كره المجرمون . مراد از ((حق )) در آيه پيشين اءن يحق الحق بكلماته پيروزى مسلمانان بر قريش بود و مراد از ((حق )) در اين جا، اسلام است . همچنين مراد از ((مجرمون )) دشمنان اسلام و مقصود از ((باطل ))، شرك است . ثابت كردن حق ، يا با علنى و آشكار كردن آن است ، يا با پيروزى طرفدارانش و يا با هر دو. از بين بردن باطل نيز يا با آشكار كردن آن است ، يا با خوار ساختن طرفداران آن و يا با هر دو. روشن ترين تفسير براى آيه مزبور، اين سخن خداوند است : ((او كسى است كه پيامبر خود را براى هدايت مردم فرستاد، با دينى درست و بر حق ، تا او را بر همه دين ها پيروز گرداند، هر چند مشركان را خوش نيايد)).(190)

آن گاه كه از پروردگارتان يارى خواستيد

إِذْ تَستَغِيثُونَ رَبّكُمْ فَاستَجَاب لَكمْ أَنى مُمِدّكُم بِأَلْفٍ مِّنَ الْمَلَئكَةِ مُرْدِفِينَ(9)

وَ مَا جَعَلَهُ اللّهُ إِلا بُشرَى وَ لِتَطمَئنّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَ مَا النّصرُ إِلا مِنْ عِندِ اللّهِ إِنّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ(10)

إِذْ يُغَشيكُمُ النّعَاس أَمَنَةً مِّنْهُ وَ يُنزِّلُ عَلَيْكُم مِّنَ السمَاءِ مَاءً لِّيُطهِّرَكُم بِهِ وَ يُذْهِب عَنكمْ رِجْزَ الشيْطنِ وَ لِيرْبِط عَلى قُلُوبِكمْ وَ يُثَبِّت بِهِ الأَقْدَامَ(11)

إِذْ يُوحِى رَبّك إِلى الْمَلَئكَةِ أَنى مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الّذِينَ ءَامَنُوا سأُلْقِى فى قُلُوبِ الّذِينَ كَفَرُوا الرّعْب فَاضرِبُوا فَوْقَ الأَعْنَاقِ وَ اضرِبُوا مِنهُمْ كلّ بَنَانٍ(12)

ذَلِك بِأَنّهُمْ شاقّوا اللّهَ وَ رَسولَهُ وَ مَن يُشاقِقِ اللّهَ وَ رَسولَهُ فَإِنّ اللّهَ شدِيدُ الْعِقَابِ(13)

ذَلِكمْ فَذُوقُوهُ وَ أَنّ لِلْكَفِرِينَ عَذَاب النّارِ(14)

و آن گاه كه از پروردگارتان يارى خواستيد و خدا بپذيرفت كه من با هزار فرشته كه از پى يكديگر مى آيند ياريتان مى كنم . (9) و آن كار را خدا جز براى شادمانى شما نكرد و تا دلهايتان بدان آرام گيرد. و يارى تنها از سوى خداست كه او پيروزمند و حكيم است . (10) و به ياد آريد آن گاه را كه خدا چنان ايمنى تان داده بود كه خوابى سبك شما را فرو گرفت و از آسمان برايتان بارانى باريد تا شستوشويتان دهد و وسوسه شيطان را از شما دور كند و دلهايتان را قوى گرداند و قدم هاتان را استوار سازد. (11) و آن گاه كه پروردگارت به فرشتگان وحى كرد: من با شمايم . شما مومنان را به پايدارى واداريد. من در دلهاى كافران بيم خواهم افكند. بر گردن هايشان بزنيد و انگشتانشان را قطع كنيد. (12) زيرا با خدا و پيامبرش به مخالفت برخاستند. و هر كه با خدا و پيامبرش مخالفت ورزد، بداند كه عقوبت خدا سخت است . (13) عقوبت را بچشيد، و عذاب آتش از آن كافران است . (14)

واژگان :

مردفين : از اءردفه گرفته شده ؛ يعنى ((اذا ركب وراءه ؛ هرگاه پشت سر او سوار شود)). مراد آن است كه هزار فرشته پشت سر هم قرار داشتند و يا اين كه برخى از آنان پس از برخى ديگر مى آمدند.

الرجز: چيزى كه در ظاهر آلوده باشد و يا در باطن .

الربط على القلب : آرامش دل .

فوق الاءعناق : سرها.

البنان : سر انگشتان دست و يا پا.

شاقوا الله و رسوله : با خدا و رسولش مخالفت كردند.

اعراب :

((اذ تستغيثون ))، ((اذ)) ظرف و متعلق به محذوف : ((اذكروا اذ تستغيثون )). برخى گفته اند: بدل است از ((اذ يعدكم )). ((مردفين )) حال از ((اءلف )). ضمير ((جعله )) به امداد بر مى گردد و آن مصدرى است كه از ((ممدكم )) به دست مى آيد. ((بشرى )) مفعول لاءجله . ((لتطمئن )) منصوب به ان كه پس از لام در تقدير است . مصدر ريخته شده ، عطف است بر ((بشرى ))؛ زيرا معنايش اين است : ((الا للبشارة و للاطمئنان ؛ مگر براى مژده و آرامش دادن )). فاعل ((يغشيكم )) ضمير مستترى است كه به ((الله )) بر مى گردد و ((الناس )) مفعول به براى ((يغشيكم )) و ((آمنة )) مفعول لاءجله . ((ذلك باءنهم شاقوا))، ((ذلك )) مبتدا و ((باءنهم شاقوا)) خبر و ((كاف )) براى خطاب به شنونده است . ((ذلك )) خبر مبتداى محذوف ؛ يعنى امر الله او عذاب الله ذلكم . اين خطاب براى مخالفان است .

تفسير :

اذ تستغيثون ربكم فاستجاب لكم اءنى ممدكم باءلف من الملائكة مردفين . وقتى مسلمانان اعتقاد پيدا كردند كه به ناچار، جنگ با دشمنى كه از لحاظ تجهيزات نيرومندتر و از لحاظ تعداد بيشتر است به وقوع مى پيوندد، به خدا پناه بردند و رهايى از اين گرفتارى را از او خواستند. هنگامى كه خداوند از درستى نيت و اراده آنها آگاهى يافت ، از زبان پيامبرش به آنان خبر داد كه دعايشان را مستجاب كرده است و آنان را با هزار فرشته ، كه پشت سر يكديگر مى آيند، كمك خواهد كرد.

سوال : خداوند در اين جا گفته است : ممدكم باءلف من الملائكة مردفين ؛ با هزار فرشته يارى تان مى كنم . در آيه 124 از سوره آل عمران گفته است : يمدكم ربكم بثلاثة آلاف من الملائكة منزلين ؛ شما را با سه هزار فرشته كه فرود مى آيند يارى مى كند و در آيه اى كه بلافاصله پس از آن مى آيد، گفته است : بخمسة آلاف من الملائكة مسومين ؛ با پنج هزار از فرشتگان صاحب علامت . بنابراين ، چگونه مى توان ميان اين آيا سه گانه جمع كرد؟ از اين پرسش در جلد دوم هنگام تفسير آيه 124 از آل عمران پاسخ داديم .

و ما جعله الله الا بشرى ولتطمئن به قلوبكم و ما النصر الا من عهند الهل ان الله عزيز حكيم . خدا مى گويد: هدف از اين يارى كردن آن است كه دلهايتان نيرومند شود و در نبرد با دشمن شكيبا باشيد، نه اين كه به فرشتگان تكيه كنيد، بلكه بر شماست كه تمام تلاشتان را به كار گيريد و از هيچ تلاشى دريغ نكنيد. اما پيروزى تنها با مشيت خداوند است و نه با تلاش هاى شما و امدادهاى فرشتگان . اين آيه در سوره آل عمران ، شماره 124، ج 2 بيان شد.

آن گاه خداى سبحان شش نوع نعمت خود به مسلمانان را متذكر مى شود:

1. اذ يغشيكم النعاس اءمنة منه . در ((يغشيكم )) ضميرى است كه به الله بر مى گردد و همچنين است ضمير ((منه )). مسلمانان از زيادى تعداد مشركان ترس داشتند و ترس آنها با خواب برطرف شد. وقتى از اين خواب بيدار شدند، خود را در آرامش ‍ كامل ديدند. همه ما از طريق تجربه مى دانيم كه خواب بسيارى از حالات اندوه و بيم را تخفيف مى دهد. امام على (عليه السلام ) فرمود: ((چه قدر از تصميم هاى روز با خواب مى شكند!)) يعنى گاهى انسان بر انجام كارى تصميم مى گيرد، اما وقتى مى خوابد و بيدار مى شود، تصميمش از بين مى رود.

2. و ينزل عليكم من السماء ماء ليطهركم به . پس از آن كه مسلمانان با خواب ، مقدارى آرامش پيدا كردند؛ به آب نياز پيدا كردند، چرا كه آنان هنوز به بدر نرسيده بودند. از اين رو، خداوند بر آنان باران فرستاد و آنها از آب اين باران نوشيدند و خود را با آن شستشو دادند. اين دومين نعمت پس از خواب بود كه به آنان داده شد.

3. و يذهب عنكم رجز الشيطان . شيطان ، مسلمانان را وسوسه مى كرد و آنان را از مشركان مى ترسانيد. خداوند اين ترسانيدن را كه از آن به رجز شيطان تعبير كرده ، با خواب و امداد فرشتگان برطرف ساخت .

4. و ليربط على قلوبكم . با برطرف كردن ترس و بيم دل هايتان را قوى خواهد كرد.

5. و يثبت به الاءقدام . بسيارى از مفسران گفته اند: ضمير ((به )) به ((ماء)) بر مى گردد و مراد از ((اءقدام ))، پاهاست ؛ زيرا مسلمانان در جايى قرار داشتند كه شنزار بود و گام ها در آن استوار نمى ماند. وقتى باران فرود آمد، اين شن ها به يكديگر چسبيدند و گام هاى مسلمانان بر آن استوار باقى ماند.

اين بود، آنچه در تفاسير آمده است ؛ لكن نظريه ما اين است كه ضمير ((به )) به مصدرى بر مى گردد كه از ((ليربط قلوبكم )) به دست مى آيد و مراد از استوارى گام ها، استوارى در ميدان جنگ و فرار نكردن از آن است . در اين صورت ، معناى آيه بدين ترتيب است : خداوند با نيرومند كردن و آرامش دادن دلهايتان ، شما را در جنگ ، ثابت قدم و استوار نگه مى دارد.

6. اذ يوحى ربك الى الملائكة اءنى معكم فثبتوا الذين آمنوا ساءلقى فى قلوب الذين كفروا الرعب . از ظاهر سياق آيه بر مى آيد كه خطاب در ((ربك )) براى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و در ((معكم )) و ((ثبتوا)) براى فرشتگان است ؛ يعنى خدا با فرشتگان است و مى شنود و مى بيند؛ نظير سخن خدا براى موسى و هارون : ((من با شما هستم ، مى شنوم و مى بينم )).(191)

سوال : فرشتگان به چه صورت ، در يارى كردن مسلمانان در روز بدر شركت كردند؟ آيا از طريق ضربه زدن و كشتار و يا با تشويق ، يعنى - چنان كه برخى از مفسران گفته اند - آنان به صورت مردان رزمنده پيشاپيش صف حركت مى كردند و نمى جنگيدند و تنها به مسلمانان مى گفتند: مژده باد شما را كه خداوند ياور شماست .

پاسخ : خدا خبر داده است كه به فرشتگان دستور داد تا مومنان را پايدار نگه دارند و ترديدى نيست كه آنان هم چنين كردند؛ زيرا آنان هر آنچه را مامور مى شوند انجام مى دهند و نيز ترديدى نيست كه مشركان در روز بدر از مسلمانان ترسيدند؛ زيرا خدا به اين موضوع وعده داد و وعده او حق است و سرانجام ، مسلمانان بر مشركان پيروز شدند. اين سخنان ، تمام آن چيزى است كه ظاهر نص قرآن بر آن دلالت دارد؛ اما جزئيات و چگونگى آن ، از امور غيبى است كه خداوند درباره اش سكوت اختيار كرده است . پس بر ما سزاوارتر است كه سكوت كنيم . سكوت خداوند دليل بر آن است كه ايمان به جزئيات اين قضيه ، جزء عقيده نيست ، وگرنه بايد آن را بيان كرد.

فاضربوا فوق الاءعناق واضربوا منهم كل بنان . برخى از مفسران گفته اند: خطاب در ((اضربوا)) متوجه فرشتگان است . ديگران گفته اند: خير، متوجه مسلمانان است . آن گاه اين مفسران درباره ((فوق الاءعناق )) اختلاف كرده اند: يكى گفته است : مراد خود گردان هاست و ((فوق )) به معناى ((على )) مى باشد. ديگرى گفته است : مراد سرهاست . در اين جا، سخن برخى از صوفيان خنده آور است كه گفته اند: مراد نفوس ناپاك است . نظر ما آن است كه خطاب متوجه مسلمانان است ؛ زيرا همان ها در جنگ مورد نظرند و سخن خداوند: فوق الاءعناق و كل بنان كنايه از تشويق مسلمانان به جنگ بى امان عليه مشركان است و اين كه نبايد در برابر آنها نرمش نشان دهند و هر لحظه اى كه مى گذرد، بايد به هر عضوى از اعضاى آنها كه دستشان برسد ضربه بزنند. بنابراين ، آيه مورد بحث از قبيل اين آيه است : ((... مباد كه در حكم خدا در مورد آن دو دست خوش ترحم گرديد، اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد)).(192)

ذلك باءنهم شاقوا الله و رسوله و من يشاقق الله و رسوله فان الله شديد العقاب . ((ذلك )) اشاره است به لزوم برخورد سخت با مشركان و عبارت ((باءنهم )) بيانگر عامل اين برخورد سخت مى باشد و آن اين كه آنها از روى دشمنى در برابر خدا و پيامبرش ايستادند و مخالفت كردند. ((ذلكم فذوقوه ))، ((ذا)) اشاره است به مجازات سخت و خطاب ((كم )) براى كسانى است كه با خدا و پيامبر مخالفت كردند. فذوقوه و اءن للكافرين عذاب النار. علاوه بر كشتار و اسارت و شكست كه در دنيا نصيب كافران مى شود، در آخرت نيز گرفتار آتش جهنم مى شوند؛ دراين مشكلات دنيا در مقايسه با آتش جهنم چيزى به شمار نمى رود.