پيامبر و دانستن غيب
قل لا
اءملك لنفسى نفعا ولا ضرا الا ما شاء الله . اين عقيده مسلمانان به بهترين
آفريدگار خدا، پيامبرشان ، محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) است كه او مالك چيزى
براى خود نيست ، تا چه رسد به اين كه مالك براى ديگران باشد. اين اعتقاد درباره
محمد (صلى الله عليه و آله و سلم )، نتيجه حتمى عقيده توحيد است .
ولو كنت اءعلم
الغيب لا ستكثرت من الخير و ما مسنى السوء. واژه ((غيب
)) تنها بر معناى خودش دلالت ندارد، بلكه نشان مى دهد كه
دانستن غيب به خدا اختصاص دارد.
به علاوه ، نزديك ترين مردم به خدا براى نسل هاى بشرى اعلان مى دارد كه او در برابر
غيب يك بشر است و در اين جهت ، ميان او و ديگر مردم هيچ تفاوتى وجود ندارد. وانگهى
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) تنها به اين اعلان بسنده نمى كند، بلكه
براى اثبات آن به حس و وجدان استدلال مى كند، بدين ترتيب كه اگر او غيب مى دانست ،
از سرنوشت امور آگاهى داشت و در اين صورت ، كارى را كه پايانش خوب است انجام مى داد
و آنچه را پايان بد دارد انجام نمى داد، و در نتيجه در اين دنيا گرفتار حوادث
ناگوار و ناخوشايند نمى شد.
براى اين كه كسى ايراد نكند: چگونه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) غيب نمى
داند، در حالى كه او پيامبر مقرب در پيشگاه خداوند است ؟ محمد (صلى الله عليه و آله
و سلم ) بر طبق فرمان خداوند فرمود:
ان اءنا الا
نذير و بشير لقوم يؤ منون . در اين كه او پيامبر خداست ترديدى نيست ؛ لكن
وظيفه پيامبر تنها اين است كه پيام هاى پروردگار مردم را به آنان برساند، گناهكار
را از مجازات بترساند و فرمانبردار را به پاداش مژده دهد؛ اما دانستن غيب و نيز
آگاهى از سود و زيان تنها در دست خداست . اين كه در آيه ، مژده و بيم را به مومنان
اختصاص داده ، با اين كه اين دو براى همگان مى باشند، بدان سبب است كه از مژده و
بيم ، تنها كسانى سود مى برند كه به حق ايمان آورند؛ اما براى فردى كه از منطق
پيروى نمى كند، هيچ چيزى سود نخواهد داشت .
سوال : در سيره پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و كتابهاى حديث آمده است
: محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) از امور غيب بسيار خبر داده است . برخى از اين
غيب گويى ها عبارتند از: اين كه مسلمانان پس از او بر روم و ايران چيره مى شوند و
به زودى سلمان فارسى تاج كسرى را بر سر خواهد نهاد و چنين شد. و نيز از مرگ نجاشى ،
از شهادت زيد بن حارثه و جعفر بن ابى طالب و عبدالله بن رواحه و همچنين از صداى
عوعوى سگ هاى حواءب عليه عايشه ، از جنگ على بن ابى طالب (عليه السلام ) با ناكثين
، قاسطين و مارقين و از شهادت فرزندانش ، حسن و حسين بن على (عليه السلام ) و ديگر
موارد خبر دارد. بنابراين ، چگونه مى توان ميان خبر دادن او از امور غيب و سخن او
كه فرمود: و لو كنت اءعلم الغيب ، جمع كرد؟
پاسخ : غيب خدا بى نهايت است و اندازه معينى ندارد و اين غيب بر چند نوع است :
1. غيبى كه خدا آن را از بندگانش پنهان مى دارد و هيچ كس را - هر كه باشد - از آن
آگاه نمى كند؛ نظير زمان برپا شدن روز قيامت .
2. نوعى كه هر كس را از ميان بندگانش كه بخواهد از آن آگاه مى كند و در آيه 26 از
سوره جن به اين نوع اشاره كرده است : ((او داناى غيب است و
غيب خود را بر هيچ كس آشكار نمى سازد، مگر بر آن پيامبرى كه از او خشنود باشد))
و نيز در آيه 1789 از سوره آل عمران : ((... و خدا بر آن
نيست كه شما را از غيب بياگاهاند؛ ولى برخى از پيامبرانش را كه خود بخواهد بر مى
گزيند)).
3. نوعى كه تمام مردم را از آن باخبر مى كند؛ نظير برانگيخته شدن و جمع شدن مردم در
روز قيامت و بهشت و دوزخ .
بر اين اساس ، مراد از اين كه غيب تنها در نزد خدا و از آن خداست ، آن است كه نه از
طريق تجربه مى توان از غيب آگاهى پيدا كرد، نه از طريق عقل و نه از هيچ راه ديگر،
بلكه تنها از طريق وحى الهى مى توان غيب را دانست ؛ و او بر حسب آنچه حكمت و نياز
مردم اقتضا كند، هر يك از پيامبرانش را كه بخواهد از غيب خود آگاه مى كند و پيامبر
او هم به نوبه خود مردم را از اين غيب ، همان طور كه از خدا دريافت كرده ، باخبر مى
سازد. بنابراين ، خبر دادن پيامبر از غيب ، دانستن غيب نيست ، بلكه نقل غيب است از
كسى كه غيب مى داند و تفاوت ميان منبع علم و نقل از اين منبع زياد است ؛ زيرا اولى
اصل و دومى فرع است . و نيز فرق است ميان كسى كه به طور مستقيم از منبع علم نقل مى
كند و كسى كه از اين ناقل نقل مى كند: ((گفتند: منزهى تو. ما
را جز آنچه خود به ما آموخته اى دانشى نيست . تويى داناى حكيم )).(183)
اين آيات دليل روشنى است بر بطلان نظريه صوفيان كه مى گويد: امور غيبى از طريق
رياضت ، در نفس انسان منعكس مى شود و اين انعكاس را ((علم
لدنى )) مى نامند. من نمى دانم كه صوفيه چگونه ميان ايمان به
خدا و رسالت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و باور داشتن به اين علم لُدنى جمع
مى كنند؟
شگفت آورتر از سخن مزبور، گفته ابن عربى در جزء سوم الفتوحات المكيه ، باب 311 است
: ((كسى كه مخلصانه خدا را دوست بدارد، مى تواند خود را به
هر حقيقتى كه بخواهد از قبيل حيوان ، يا درخت ، يا سنگ و يا آب ، تغيير دهد و اين
تغيير عملا تحقق يافته است ؛ زيرا يكى از دوستان اين طريقت (صوفيه ) بر شيخ و مرشدى
وارد شد و در برابر او خود را به كف آبى تغيير داد. وقتى به شيخ گفتند: فلانى بر تو
وارد شد و بيرون نرفت پس كجاست ؟ شيخ به آنها گفت : اين آب هموست )).
اوست كه شما را آفريد
هُوَ الّذِى خَلَقَكُم مِّن نّفْسٍ وَحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنهَا زَوْجَهَا
لِيَسكُنَ إِلَيهَا فَلَمّا تَغَشاهَا حَمَلَت حَمْلاً خَفِيفاً فَمَرّت بِهِ
فَلَمّا أَثْقَلَت دّعَوَا اللّهَ رَبّهُمَا لَئنْ ءَاتَيْتَنَا صلِحاً لّنَكُونَنّ
مِنَ الشكِرِينَ(189)
فَلَمّا ءَاتَاهُمَا صلِحاً جَعَلا لَهُ شرَكاءَ فِيمَا ءَاتَاهُمَا فَتَعَلى
اللّهُ عَمّا يُشرِكُونَ(190)
اوست كه همه شما را از يك تن بيافريد. و از آن يك تن زنش را نيز بيافريد تا به او
آرامش يابد. چون با او در آميخت ، به بارى سبك بارور شد و مدتى با آن سر كرد. و چون
بار سنگين گرديد، آن دو، الله پروردگار خويش را بخواندند كه اگر ما را فرزندى صالح
دهى از سپاسگزاران خواهيم بود. (189) چون خدا آن دو را فرزندى صالح داد، براى او در
آنچه به آنها عطا كرده بود شريكانى انگاشتند، حال آن كه خدا از هر چه با او شريك مى
سازند برتر است . (190)
تفسير :
اى دو آيه از رويداد ويژه اى كه ميان يك زن و شوهر به وقوع پيوسته است حكايت نمى
كند؛ چنان كه ظاهر لفظ اى توهم را پيش مى آورد. ابدا چنين نيست ، بلكه اين دو آيه
از حالت انسان به طور كلى و با صرف نظر از افراد معينى حكايت مى كند. خلاصه اين
حكايت و يا اين نمونه از اين قرار است : هرگاه انسان گرفتار سختى شود و يا بخواهد
به چيز مورد علاقه اش دست يابد، به خدا روى مى آورد و دعا و زارى مى كند و در دلش
با خدا پيمان مى بندد كه هرگاه به مرادش برسد، از او سپاسگزارى و اطاعت كند؛ اما
وقتى كه خدا خواسته وى را داد، از پيمان هايش روى برمى تابد. پس از اين مقدمه كه
شايسته است اساس فهم اين دو آيه قرار گيرد، اينك به توضيح آن دو مى پردازيم .
هو الذى خلقكم
من نفس واحدة و جعل منها زوجها ليسكن اليها. خطاب در ((خلقكم
)) متوجه تمامى مردم است و معنايش اين است : اى مردم ! شما
همگى از يك نژاد، طبيعت و عنصر هستيد و هيچ تفاوتى ميان شرقى و غربى ، عرب و عجم ،
سياه و سفيد، مرد و زن و... نيست ، مسئله زن و مرد مسئله اى كلى است كه تمام نژادها
را فرا مى گيرد و به نژاد خاصى منحصر نمى شود. خدا مى گويد: ((و
از هر چيزى جفتى بيافريده ايم ، باشد كه عبرت گيريد)).(184)
هدف از آفريدن اين جفت مشخص است و آن عبارت است از: حفظ نوع و نيز خداوند بدان سبب
براى انسان جفتى از جنس خودش آفريد كه هر يك با ديگرى آرام گيرد و اطمينان پيدا كند
و ميان آن دو، رابطه دوستى و مهربانى برقرار شود.
فلما تغشاها
حملت حملا خفيفا فمرت به فلما اءثقلت دعوا الله ربهما لئن آتيتنا صالحا لنكونن من
الشاكرين . تغشاها: نزديكى كرد شوهر با زن . ضمير مستتر در
((تغشا)) به شوهر بر مى گردد و ضمير
((ها، به زن . ((مرت به )):
مدتى با اين بار سر كرد، آن را نينداخت ، سنگين شد و هنگامه زاييدن فرا رسيد. در
اين وقت ، هر كدام از پدر و مادر به خداى سبحان روى آورد و در پيشگاه او زارى كرد
كه فرزندى صالح ، يعنى فرزندى كه هم از لحاظ خلقت و هم از لحاظ اخلاق كامل باشد
برايشان روزى كند و اگر خواسته آنها را اجابت كند، آنها نيز به بهترين وجه ، از پس
سپاس اين نعمت برخواهند آمد. (فلما آتاهما صالحا)، همان گونه كه درخواست كرده
بودند؛ جعلا له
شركاء فيما آتاهما. ضمير ((جعلا))
به زن و شوهر بر مى گردد و ضمير ((اله ))
به ((الله )) و مراد از
((آتاهما)) فرزندى است كه آن دو
خواسته بودند و معناى آيه چنين است : وقتى خدا فرزند به آنها روزى كرد، گفتند: اين
نعمت از بت ها و بركت هاى آنهاست و خدا و پيمانى را كه بسته بودند فراموش كردند.
فتعالى الله عما
يشركون . تمام كافران و از جمله اين زن و شوهر، شرك مى آورند. بار ديگر مى
گوييم : هدف از اين آيات ، حكايت حال انسان به طور كلى است نه حكايت رويدادى خاص .
چيزهايى را شريك خدا مى سازيد كه توان آفرينش ندارند
أَ يُشرِكُونَ مَا لا يخْلُقُ شيْئاً وَ هُمْ يخْلَقُونَ(191)
وَ لا يَستَطِيعُونَ لهَُمْ نَصراً وَ لا أَنفُسهُمْ يَنصرُونَ(192)
وَ إِن تَدْعُوهُمْ إِلى الهُْدَى لا يَتّبِعُوكُمْ سوَاءٌ عَلَيْكمْ أَ
دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنتُمْ صمِتُونَ(193)
إِنّ الّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ عِبَادٌ أَمْثَالُكمْ فَادْعُوهُمْ
فَلْيَستَجِيبُوا لَكمْ إِن كُنتُمْ صدِقِينَ(194)
أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشونَ بهَا أَمْ لهَُمْ أَيْدٍ يَبْطِشونَ بهَا أَمْ لَهُمْ
أَعْينٌ يُبْصِرُونَ بهَا أَمْ لَهُمْ ءَاذَانٌ يَسمَعُونَ بهَا قُلِ ادْعُوا
شرَكاءَكُمْ ثمّ كِيدُونِ فَلا تُنظِرُونِ(195)
إِنّ وَلِيِّىَ اللّهُ الّذِى نَزّلَ الْكِتَب وَ هُوَ يَتَوَلى الصلِحِينَ(196)
وَ الّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ لا يَستَطِيعُونَ نَصرَكمْ وَ لا أَنفُسهُمْ
يَنصرُونَ(197)
وَ إِن تَدْعُوهُمْ إِلى الهُْدَى لا يَسمَعُوا وَ تَرَاهُمْ يَنظرُونَ إِلَيْك وَ
هُمْ لا يُبْصِرُونَ(198)
آيا شريك خدا مى سازند چيزهايى را كه نمى توانند هيچ چيز بيافرينند و خود مخلوق
ديگرى هستند؟ (191) نه مى توانند يارى شان كنند و نه مى توانند به يارى خود
برخيزند. (192) اگر آنها را به راه هدايت بخوانى ، از شما پيروى نخواهند كرد.
برايتان يكسان است ، چه دعوتشان كنيد و چه خاموشى پيشه سازيد. (193) آنها را كه جز
الله به خدايى مى خوانيد، بندگانى چون شمايند. اگر راست مى گوييد، آنها را بخوانيد
تا شما را اجابت كنند. (194) آيا آنها را پاهايى هست كه با آن راه بروند يا آنها را
دست هايى هست كه با آن حمله كنند يا چشم هايى هست كه با آن ببينند يا گوش هايى هست
كه با آن بشنوند؟ بگو: شريكانتان را بخوانيد و بر ضد من تدبير كنيد و مرا مهلت
مدهيد. (195) ياور من الله است كه اين كتاب را نازل كرده و او دوست شايستگان است .
(196) آنان را به جاى الله به خدايى مى خوانيد، نه شما را مى توانند يارى كنند و نه
خود را. (197) و اگر آنها را به راه هدايت بخوانى نمى شنوند و مى بينى كه به تو مى
نگرند؛ ولى گويى كه نمى بينند. (198)
تفسير :
اءيشركون ما لا
يخلق شيئا و هم يخلقون . آفريدن و صدور فرمان در دست خداست و تنها اوست كه
به چيز مى گويد: ((موجود شو پس موجود مى شود)).
هر كس و هر چيزى سواى ذات اقدس او، و از جمله ، بت ها در اصل وجود خود و نيز
استمرار آن به او نيازمند است .
ولا يستطيعون
لهم نصرا ولا اءنفسهم ينصرون پيروزى ، غالب شدن ، عزت يافتن و خوار شدن
(همگى ) در دست خداست و بت ها سنگ هايى هستند كه گربه ها و سگ ها روى آنها ادرار مى
كنند. بنابراين ، آنها نه مى توانند خود را يارى كنند و نه ديگران را.
و ان تدعوهم الى
الهدى لا يتبعوكم سواء عليكم اءدعوتموهم اءم اءنتم صامتون . اين بت ها نه مى
آفرينند، نه به خود يارى مى كنند و نه به ديگران ، نه خود هدايت يافته اند و نه
ديگران را هدايت مى كنند، نه كسى را فرا مى خوانند و نه خواندن كسى را اجابت مى
كنند؛ لكن در عين حال ، پرستيده مى شوند.
ان الذين تدعون
من دون الله عباد اءمثالكم فادعوهم فليستجيبوا لكم ان كنتم صادقين . اى
مشركان ! شما تصور مى كنيد كه بت ها خدا هستند، همه مى دانند كه خدا مى تواند سود و
زيان برساند، ببخشد و خوددارى كند. بنابراين ، از آنها بخواهيد كه چنين كنند تا ما
ببينيم ، آيا آنها تقاضاى شما را برآورده خواهند كرد؟
اءلم اءرجل يمشون بها اءم لهم اءيد يبطشون بها اءم لهم
اءعين يبصرون بها اءم لهم آذان يسمعون بها. اين سخن ، به مشركان توجه و
بيدار باش مى دهد كه آنان از بت هايى كه مى پرستند بهتر و برترند؛ زيرا آنان عقلى
دارند كه با آن درك مى كنند، چشمانى دارند كه مى بينند، گوش هايى دارند كه مى
شنوند، پاهايى دارند كه راه مى روند، دست هايى دارند كه حمله مى كنند و زبان هايى
دارند كه سخن مى گويند؛ اما بت ها هيچ يك از اينها را ندارند. پس چگونه موجود پست ،
خدا و موجود برتر، برده آن شده است ؟
سوال : واو ضميرى است كه براى عاقل به كار مى رود، چگونه قرآن اين ضمير را براى بت
ها كه عقل ندارند به كار برده است ؛ نظير ((يخلقون
)) و ((يبصرون ))؟
پاسخ : ضمير واو براى عاقل و غير عاقل به كار مى رود و از اين قبيل است آيه :
يا اءيها النمل
ادخلوا مساكنكم و نيز آيه
و كل فى فلك يسبحون ؛ لكن بيشتر موارد
در عاقل به كار مى رود.
قل ادعوا
شركاءكم ثم كيدون فلا تنظرون . ((قل
)) خطاب است به حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ). واو
((ادعوا)) خطاب به مشركان مى باشد و امر در اى جا
براى ناتوانى است . ((شركاءكم ))،
يعنى بت هاى شما. ((كيدون )) در اصل
((كيدونى )) بوده و از اين قبيل است
((فلا تنظرون )). خلاصه معناى آيه اين
است : خدا به پيامبرش دستور داد كه به مشركان بگويد: اگر بت هاى شما، آن گونه كه
شما تصور مى كنيد، مقامى دارند، من شما و آنها را تحقير مى كنم و شما از اين بت ها
كمك بخواهيد، تا بر ضد من تدبر كنيد و از من انتقام بگيريد و حتى يك لحظه مرا مهلت
ندهيد؛ چرا كه لحظه ، لحظه قدرت نمايى آنهاست .
ان وليى الله
الذى نزل الكتاب و هو يتولى الصالحين . پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )
پس از آن كه مشركان و خدايانشان را به مبارزه طلبيد، به آنها گفت : شما اين بتان را
دوست مى داريد و من خداوندى را دوست دارم كه قرآن را بر من فرو فرستاد و در اين
قرآن هر چيزى بيان شده است و نيز همين خدا حفظ و نگه دارى مرا به عهده دارد. آيا بت
هاى شما كتابى دارند؟ و آيا آنها از شما محافظت و نگه دارى مى كنند؟
نتيجه اين گفتگوى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) با مشركان - چنان كه
همه مى دانند - ذليل و خوار شدن شرك و مشركان و اقتدار اسلام و مسلمانان بود.
والذين تدعون من
دونه لا يستطيعون نصركم ولا اءنفسهم ينصرون . مفهوم اين آيه در آيه 192 آمده
بود و تكرار آن بدين سبب است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بت ها را
به مبارزه مى طلبد تا به وى آزار برسانند. بنابراين ، مناسب است كه خداوند اشاره
كند كه بت ها نه مى توانند خود را يارى كنند و نه ديگران را.
و ان تدعوهم الى
الهدى لا يسمعوا. مفهوم اين آيه نيز در آيه 193 آمده بود و تكرار آن هم به
همان دليلى است كه در طور بالا گفته شد.
و تراهم ينظرون
اليك و هم لا يبصرون . اين عبارت نشان مى دهد كه بت ها همانند تنديس هايى
بودند كه در كليساها قرار دارند و نيز ثابت مى كند كه اعراب دوران جاهليت در پيكر
تراشى مهارت داشتند؛ زيرا بت هاى خود را طورى مى ساختند كه بيننده در وهله نخست
خيال مى كرد كه آنها نگاه مى كنند و مى بينند.
سوال : چرا خداوند در آياتى پى در پى و به هم پيوسته تكرار مى كند كه بت ها نه توان
سود رساندن را دارند و نه توان زيان رساندن را، نه خود را يارى مى كنند و نه ديگران
را، آنها نه دست دارند، نه پا دارند و نه چشم ...، تا آن جا كه تعداد اين آيات به
نه مى رسد. با اين كه مى دانيم تنها جمله : ((انها احجار؛
آنها سنگهايى هستند)) از همه سخنان مزبور بى نياز مى كند؟
پاسخ : بت پرستى بر انديشه و خرد اعراب كاملا حاكم شده و با جان و خون آنها درهم
آميخته بود؛ زيرا آنان بت پرستى را از قرن ها پيش و نسل اندر نسل از پدران خود به
ارث برده بودند. ايمان آنان به اين بت ها از ايمانشان به خدايى كه آنها را شريك او
مى دانستند نيرومندتر بود. بنابراين ، دگرگون كردن اين عقيده آنها كار ساده و آسانى
نبود. اگر كسى بت ها را به بدى ياد مى كرد آنها از جان و مال خود مى گذشتند. از اين
رو، موضوع بت ها نياز به تكرار، تاكيد و توضيح داشت . فرض كنيم كه اگر يكى از
روحانيون كليسا بخواهد كه اين عكس ها و مجسمه ها دور سازد، آيا كافى است كه بگويد:
اينها كاغذها و سنگ هايى بيش نيستند، و يا بايد سخنرانى هاى طولانى ايراد كند؟
عفو را پيشه كن و به نيكى فرمان ده
خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِض عَنِ الجَْهِلِينَ(199)
وَ إِمّا يَنزَغَنّك مِنَ الشيْطنِ نَزْغٌ فَاستَعِذْ بِاللّهِ إِنّهُ سمِيعٌ
عَلِيمٌ(200)
إِنّ الّذِينَ اتّقَوْا إِذَا مَسهُمْ طئفٌ مِّنَ الشيْطنِ تَذَكرُوا فَإِذَا هُم
مّبْصِرُونَ(201)
وَ إِخْوَنُهُمْ يَمُدّونهُمْ فى الْغَىِّ ثُمّ لإ؛ححّّ يُقْصِرُونَ(202)
وَ إِذَا لَمْ تَأْتِهِم بِئَايَةٍ قَالُوا لَوْ لا اجْتَبَيْتَهَا قُلْ إِنّمَا
أَتّبِعُ مَا يُوحَى إِلىّ مِن رّبى هَذَا بَصائرُ مِن رّبِّكمْ وَ هُدًى وَ
رَحْمَةٌ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ(203)
عفو را پيشه كن و به نيكى فرمان ده و از جاهلان اعراض كن . (199) و اگر از جانب
شيطان در تو وسوسه اى پديد آمد به خدا پناه ببر؛ زيرا او شنوا و داناست . (200)
كسانى كه پرهيزگارى مى كنند چون از شيطان وسوسه اى به آنها برسد، خدا را ياد مى
كنند؛ زيرا مردمى صاحب بصيرتند. (201) و برادرانشان ايشان را به ضلالت مى كشند و از
عمل خويش باز نمى ايستند. (202) چون آيه اى برايشان نياورى ، گويند: چرا از خود
چيزى نمى گويى ؟ بگو: من پيرو چيزى هستم كه از پروردگارم به من وحى مى شود. و اين
حجت هايى است از جانب پروردگارتان و رهنمود و رحمت است براى مردمى كه ايمان مى
آورند. (203)
واژگان :
العفو: چيزى كه بدون زحمت و سختى به دست مى آيد.
العرف : معروف ، يعنى كار نيك .
النزغ : وسوسه كردن ، وادار كردن . نزغ الشيطان : وسوسه او به بدى و فساد.
الاستعاذة بالله : پناه بردن به خدا.
المس : رسيدن .
الطائف : آنچه پيرامون چيز مى چرخد و از هر سوى آن مى آيد.
اجتبيتها: برگزيدى آن را. در اين جا مراد از آن ، از پيش خود سخن گفتن است .
اعراب :
((اذا هم مبصرون ))،
((اذا)) در اين جا براى مفاجات است و نياز به جواب
ندارد. ((لولا)) ادات طلب و به معناى
((هلا)) مى باشد.
تفسير :
خذ العفو و اءمر
بالعرف و اءعرض عن الجاهلين . خداوند پيامبرش محمد (صلى الله عليه و آله و
سلم ) را تربيت كرد و چه نيكو بود تربيت او. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و
سلم ) در دعاى خود مى گفت : ((خدايا! آفرينش و اخلاق مرا
نيكو گردان و از روش هاى زشت دورم كن .)) خداوند دعاى او را
اجابت كرد و اخلاق نيك را در او به مرحله كمال رسانيد. آن گاه وى را به سوى تمام
مردم فرستاد، تا اخلاق نيك را براى آنان نيز كامل كند. از جمل آياتى كه خداوند با
آن ، پيامبر خود را تربيت كرد همين آيه است كه سه اصل را در شريعت و اخلاق در بر
دارد:
1. بخشش ، و اين امرى است ساده و آسان كه هيچ گونه رنج و سختى ندارد و در كردارها و
اخلاق قابل اجرا مى باشد. بخش در اموال به آن مقدارى است كه افزون بر نياز باشد.
خدا به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور داد كه درباره آنچه مردم را
بدان فرمان مى دهد و يا از آن نهى مى كند بر آنها سخت نگيرد و زكات اموالشان را از
مقدارى كه افزون بر نياز آنهاست بگيرد و اين يك اصل از اصول شريعت است :
((و برايتان در دين هيچ تنگنايى پديد نياورد)).(185)
و نيز نبايد آنان را از لحاظ اخلاقى در سختى و تنگنا قرار دهد؛ نظير اين كه مثلا
كسى را ملزم سازم كه حق خود را از بدهكارش نستاند و از او تقاص نكند.
2. امر به عرف (معروف )، يعنى كار نيك و شناخته شده كه فطرت انسان آن را درك مى
كند.
3. اعراض از جاهلان ، و آنها كسانى هستند كه نه با حجت و دليل مى توان هدايتشان كرد
و نه با اندرز و راهنمايى . چه بسا كه ناديده گرفتن آنان و روى برتافتن از ايشان در
هدايت آنها سودمندتر افتد.
شيخ مراغى در تفسير اين آيه گفته است : ((از امام صادق (عليه
السلام ) روايت شده كه در قرآن آيه اى كه خوهاى پسنديده را در بر داشته باشد، جامع
تر از اين آيه نيست )).
و اما ينزغنك من
الشيطان نزغ فاستعذ بالله انه سميع عليم . ترديدى نيست كه پيامبر اكرم (صلى
الله عليه و آله و سلم ) خشم مى كند؛ لكن خشم او براى خداست و حتى اگر براى خود خشم
كند، باز هم باى خدا خشم كرده است . چه بسا پيامبر بر اثر نادانى يكى از كسانى كه
خدا به اعراض از آنها دستور داده است خشمگين مى شود و نفسش او را وا مى دارد كه با
گفتن سخنى كه شايسته اين نادان است به مقابله او برخيزد. از اين رو، تربيت كننده
بزرگ او، يعنى خداوند به او مى گويد: اگر احيانا چنين حالتى برايت پيش آمد، مبادا
خشمت ، موجب از بين رفتن صبرت گردد و در اين صورت ، شكيبا باش و به خدا پناه ببر كه
او دعاى تو را مى شنود و اجابت مى كند و نيز آنچه را تو از نادان و بى خردان مى
بينى ، مى داند و به جهت آن تو را پاداش مى دهد.
بايد بدين نكته اشاره كرد كه جمله
و اما ينزغنك من
الشيطان نزغ صرفا يك فرض است : زيرا ((ان
)) شرطيه داراى چنين مفهومى است ؛ نظير آيه
لئن اءشركت
ليحبطن عملك . بديهى است فرض محال ، محال نيست . در جلد دوم ، تحت عنوان
((پيامبران و گناه ))، بيان كرديم كه
فقط خداوند مى تواند پيامبران معصوم را از گناه نهى كند؛ زيرا نهى او از بالا به
پايين است و هيچ كس جز خدا نبايد به آنان امر و نهى كند.
ان الذين اتقوا
اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا. هيچ انسانى نيست ، مگر اين كه انگيزه هاى
درونى با وى به ستيز بر مى خيزند. برخى از اين انگيزه ها عاطفى ، برخى عقلى و برخى
دينى مى باشند. در بسيارى از موارد، دين و عقل در برابر عاطفه شكست مى خورند؛ زيرا
عاطفه از ذات انسان سرچشمه مى گيرد و از آغاز تشكيل نطفه در شكم مادر، به همراه
اوست . عقل ، از لحاظ وجود، پس از عاطفه است و با آموزش و تجربه رشد مى كند. اما
دين آمده است تا عاطفه را پرورش دهد و جلو سركشى آن را بگيرد. بنابراين ، دين ضعيف
ترين عامل و انگيزه هاست ، مگر آن كه انسان آن را همچون ذات و هويت خويش باور كند،
به نحوى كه جز در سايه دين و عمل به احكام آن ، وجود سعادتمند براى خود تصور نكند و
اين گونه دين داران هستند كه دين آنها بر تمايل هاى آنان غلبه دارد و همين ها مصداق
سخن خدا: اذا
مسهم طائف من الشيطان تذكروا مى باشند؛ يعنى هرگاه شيطان بخواهد آنان را از
طريق معصيت خدا فريب دهد و نفس اماره وسوسه شان كند، امر و نهى خدا را به خاطر مى
آورند. (فاذا هم مبصرون )؛ يعنى آنان مكرهاى شيطان و وسوسه نفس را مى بينند از اين
رو، از گناه خوددارى مى كنند و دينشان بر هواهاى نفسانى آنان غالب مى شود.
و اخوانهم
يمدونهم فى الغى ثم لا يقصرون . مراد از ((اخوان
)) در اين جا شياطين است و ضمير ((اخوانهم
)) به مشركانى بر مى گردد كه پيش تر از آنها ياد شد. ضمير
مرفوع ((يمدونهم )) به شياطين و ضمير
منصوب آن به مشركان بر مى گردد. مقصود از ((لا يقصرون
)) آن است كه شياطين با گمراه كردن و ايجاد فساد، دست از كمك
مشركان بر نمى دارند. خلاصه معناى آيه اين است كه ، شياطين برادران مشركين هستند و
از فريب دادن و گمراه كردن آنان دست بر نمى دارند.
و اذا لم تاءتهم
بآية قالوا لولا اجتبيتها. مشركان به منظور اين كه پيامبر را به زحمت
بيندازند، از او آيات و معجزات مشخصى را درخواست مى كردند. اگر پيامبر اين معجزه ها
را بر ايشان نمى آورد، به او مى گفتند: چرا آن را از پيش خودت نمى آورى ؟ مگر تو
پيامبر نيستى ؟
قل انما اءتبع ما يوحى الى من ربى ؛ يعنى اى محمد! به اينها بگو: آرى ، من
پيامبرم ، لكن پيامبر معجزات را نمى سازند و از پيش خود آيات را ابداع نمى كند و
آنها را به خدا پيشنهاد نمى دهد، بلكه چشم به راه وحى است و آن را به بندگان خدا
ابلاغ مى كند.
هذا بصائر من
ربكم و هدى و رحمة لقوم يؤ منون . ((هذا))
اشاره است به قرآن و ((بصائر)) عبارت
است از: حجت ها و دلايلى كه شخص خردمند با آنها حق را مى بيند و آن را از باطل
تشخيص مى دهد. پس از آن كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به مشركان گفت
: من تنها از آنچه از سوى پروردگارم به من وحى شده پيروى مى كنم ، به آنان فرمود:
پروردگارم اين قرآن را به من وحى كرده است كه در آن دلايل روشنى بر نبوتم وجود دارد
و قرآن براى كسى كه مى خواهد به حق براى حق ايمان بياورد هدايت و رحمت است و اگر
شما، آن گونه كه مى پنداريد، جويندگان حق هستيد بايد شرك را رها كنيد و اسلام
بياوريد و در غير اين صورت ، شما طالبان سود و صاحبان مقصدهاى شخصى خود مى باشيد.
وقتى قرآن خوانده مى شود
وَ إِذَا قُرِىَ الْقُرْءَانُ فَاستَمِعُوا لَهُ وَ أَنصِتُوا لَعَلّكُمْ
تُرْحَمُونَ(204)
وَ اذْكُر رّبّك فى نَفْسِك تَضرّعاً وَ خِيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ
بِالْغُدُوِّ وَ الاَصالِ وَ لا تَكُن مِّنَ الْغَفِلِينَ(205)
إِنّ الّذِينَ عِندَ رَبِّك لا يَستَكْبرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَ يُسبِّحُونَهُ وَ
لَهُ يَسجُدُونَ (206)
چون قرآن خوانند بدان گوش فرا دهيد و خاموش باشيد، شايد مشمول رحمت خدا شويد. (204)
پروردگارت را در دل خود به تضرع و ترس ، بى آنكه صداى خود بلند كنى ، هر صبح و شام
ياد كن و از غافلان مباش . (205) هر آينه آنان كه در نزد پروردگار تو هستند از
پرستش او سر نمى تابند و تسبيحش مى گويند و برايش سجده مى كنند. (206)
واژگان :
استمع له و اليه : از روى قصد به آن گوش فرا داد.
الانصات : سكوت به منظور گوش فرا دادن .
الغدو: جمع غدوة به معناى بامداد.
الآصال : جمع اصيل ، يعنى شامگاه . هدف از اين دو واژه ، استمرار ذكر است .
خيفة : حالت ترس .
اعراب :
((تضرعا و خيفة )) دو مصدر و در موضع
حال از واو ((فاستمعوا)) مى باشند به
معناى ((متضرعين )) و
((الخائفين )). ((دون الجهر))؛
يعنى : و اذكر ربك دون الجهر؛ پروردگارت را بدون صداى بلند ياد كن
)). و اين جمله عطف است بر:
و اذكر ربك فى
نفسك . ((بالغدو)) متعلق است
به ((اذكر)).
تفسير :
و اذ قرى ء
القرآن فاستمعوا له و اءنصتوا لعلكم ترحمون . از آن جا كه خداوند در آيه
پيشين بيان كرد كه قرآن ، دليل ، رحمت و هدايت است ، در اين آيه دستور مى دهد كه
هنگام قرائت آن سكوت كنيد و بدان گوش فرا دهيد تا درباره هدايت و دلايلى كه در آن
است بينديشيد و ترديدى نيست كه هر كس درباره قرآن انديشه كند و از آن پند گيرد،
شايسته رحمت و خشنودى خداوند خواهد بود.
تمام فقها به استثناى فرقه ظاهريه بر اين موضوع وحدت نظر دارند كه سكوت در هنگام
قرائت قرآن ، بر غير ماءمومى كه پشت سر امام ، نماز جماعت مى خواند مستحب است ، نه
واجب و اما درباره ماموم اختلاف نظر دارند كه ، آيا در وقتى كه امام در نماز خود
قرآن مى خواند بر ماموم واجب است كه به آن گوش فرا دهد و سكوت كند؟ گروهى به وجوب
معتقدند و گروهى ديگر به عدم آن .
در هر حال ، صيغه امر در سخن خداى تعالى : ((فاستمعوا و
انصتوا)). براى استحباب است نه براى وجوب ؛ زيرا اين امر به
منزله امر در اين آيه است :
و اذكر ربك فى
نفسك تضرعا و خيفة و دون الجهر من القول ؛ چرا كه اين دو امر در يك سياق مى
باشند. چنان كه امر به ذكر براى استحباب است ، امر به گوش دادن و سكوت كردن نيز
براى استحباب مى باشد.
به علاوه ، سكوت براى هر قارى مستلزم عسر و حرج (مشكل و طاقت فرسا) است به ويژه در
عصر ما كه صداى قرائت قرآن در بلند گوها به سان موسيقى و بازيچه ، با مناسبت و بى
مناسبت (در مسجد و كوچه و بازار) بلند است .
و اذكر ربك فى
نفسك تضرعا و خيفد و دون الجهر من القول بالغدو والاصال ولا تكن من الغافلين .
((اذكر)) خطاب به پيامبر است ؛ اما
مقصود همگان مى باشد. ((تضرعا و خفية ))؛
يعنى ذكر بايد با خشوع و ترس از خدا همراه باشد.
ودون الجهر من القول ؛ يعنى
پروردگارت را با صدايى ياد كن كه متوسط باشد، نه خيلى بلند و نه خيلى آهسته .
((بالغدو والاصال )). كنايه از دوام
ذكر است . اين سخن خدا: ((و دون الجهر من القول
))، آشكارا دلالت بر اين دارد كه هر كس صدايش را با قرآن
بلند كند، مستحب را ترك كرده و كارى انجام داده كه ترك آن بهتر است به ويژه اگر در
بلندگو بخواند و به ويژه اگر اين كار موجب ناراحتى افرادى شود كه در خوابند
ولا تكن من
الغافلين ؛ از ياد خدا در دل خود غفلت مكن ؛ زيرا ياد خدا تنها با زبان به
سخنى بيهوده مى ماند كه معنا نداشته باشد.
ياد خدا در دل بدين معناست كه بايد درك كنيم كه تنها خدا آفريننده و روزى دهنده ،
زنده كننده و ميراننده ، آغاز كننده و دوباره زنده كننده است . بهترين ياد خدا، به
طور كلى ، آن است كه انسان به سبب ترس از مجازات خدا به همنوع خود بدى نكند و بهتر
از اين ذكر، آن است كه به اميد پاداش خدا به همنوع خود نيكى كند.
ما قاطعانه مى گوييم : اين معنا، مراد آيه 45 از سوره عنكبوت است كه مى گويد:
و لذكر الله
اءكبر و الله يعلم ما تصنعون ؛ و ذكر خدا بزرگ تر است و خدا به كارهايى كه
مى كنيد آگاه است )). جمله
و الله يعلم ما
تصنعون پس از جمله : ((و لذكر الله اءكبر))،
تاييد مى كند كه ذكر اكبر، همان نيكى كردن به بندگان خداست . زيانبارترين مردم از
لحاظ معامله با خدا كسى است كه خدا را تهليل و تكبير گويد؛ اما با تقلب و نيرنگ ،
در زمين خدا ايجاد فساد، و با ستمكاران و استعمارگران بر ضد مردم بى سلاح و مستضعف
كه در واقع عيال خدا هستند، همراهى كند.
ان الذين عند
ربك لا يستكبرون عن عبادته و يسبحونه وله يسجدون . مفسران گفته اند: مقصود
خدا از اين تسبيح كنندگان و سجده كنندگان فرشتگان است و براى اثبات اين نظريه ، به
جمله : ((عند ربك )) استدلال كرده
اند؛ زيرا آنان كه در نزد پروردگار هستند، همان فرشتگانند. اين نظريه مردود است ؛
به اين دليل كه ممكن است مراد هر كسى باشد كه در پيشگاه خدا آبرومند و داراى منزلت
است ، خواه فرشته باشد و خواه انسان .
فقها اختلاف نظر دارند بر اين كه آيا در هنگام تلاوت آيه اى كه كلمه
((يسجدون )) داشته باشد، نظير آيه مورد بحث ، سجده
كردن واجب است يا نه ؟ طبرسى در مجمع البيان نقل كرده است كه از ديدگاه ابو حنيفه
سجده واجب ، و از ديدگاه شافعى و اماميه مستحب موكد است .
بر اين نظر مى توان ايراد گرفت كه از ديدگاه شيعه اماميه ، سجده كردن در هنگام
خواندن آيات سجده در چهار سوره ، هم بر خواننده واجب است و هم بر شنونده . اين چهار
سوره عبارتند از:
اءلم تنزيل ، حم فصلت ، النجم و العقل .