آيا خويش را به او عطا كرده بوديم
وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الّذِى ءَاتَيْنَهُ ءَايَتِنَا فَانسلَخَ
مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشيْطنُ فَكانَ مِنَ الْغَاوِينَ(175)
وَ لَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَهُ بهَا وَ لَكِنّهُ أَخْلَدَ إِلى الأَرْضِ وَ اتّبَعَ
هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكلْبِ إِن تحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَث أَوْ تَترُكهُ
يَلْهَث ذّلِك مَثَلُ الْقَوْمِ الّذِينَ كَذّبُوا بِئَايَتِنَا فَاقْصصِ الْقَصص
لَعَلّهُمْ يَتَفَكّرُونَ(176)
ساءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الّذِينَ كَذّبُوا بِئَايَتِنَا وَ أَنفُسهُمْ كانُوا
يَظلِمُونَ(177)
خبر آن مرد را برايشان بخوان كه آيات خويش را به او عطا كرده بوديم و او از آن علم
عارى گشت و شيطان در پى اش افتاد و در زمره گمراهان در آمد. (175) اگر خواسته بوديم
به سبب آن علم كه به او داده بوديم به آسمانش مى برديم ؛ ولى او در زمين بماند و از
پى هواى خويش رفت . مَثَل او چون مَثَل آن سگ است كه اگر به او حمله كنى زبان از
دهان بيرون آرد و اگر رهايش كنى باز هم زبان از دهان بيرون مى آورد. مثل آنان كه
آيات ما در دروغ انگاشتند نيز چنين است . قصه را بگوى شايد به انديشه فرو روند.
(176) بد است مثل مردمى كه آيا ما را دروغ انگاشتند و به خود ستم روا مى داشتند.
(177)
واژگان :
النباء: خبرى كه مهم باشد. فانسلخ منها: از آن عارى باشد.
اءخلد الى الاءرض : چسبيد به آن ، در اى جا مقصود از آن سر فرود آوردن در برابر
دنياست .
اللهث : به فتح لام و لهاث به ضم آن ، يك معنا دارند: نفس زدن سخت ، همواره با
بيرون آوردن زبان به سبب تشنگى يا خستگى .
المثل : در اين جا مقصود از آن ، صفت است .
اعراب :
((ساء)) به معناى ((بئس
)) و فاعل آن مستتر است كه ((مثلا))
آن را تفسير مى كند و ((مثلا)) منصوب
است ؛ زيرا تميز است ، ((القوم ))
مجرور به اضافه اسم محذوف ؛ يعنى ((مثل القوم
)) و همين محذوف ، مخصوص به ذم و مبتداست و جمله ((ساء))
خبر آن .
تفسير :
و اتل عليهم
نباء الذى آتيناه آياتنا فانسلخ منها فاءتبعه الشيطان فكان من الغاوين .
((اتل )) خطابى است كه به محمد (صلى
الله عليه و آله و سلم ) توجه دارد و ضمير ((عليهم
)) به يهود بر مى گردد. اما اين كه مراد از كسى كه خدا آياتش
را به او داد و او از آن عارى گشت ، چه شخصى است ، بر ما معلوم نيست و ما نيز در
چيزى كه در قرآن و سنت متواتر نيست دخالت نمى كنيم . الكن داستان سرايان و بسيارى
از مفسران گفته اند: نام آن مرد، بلعم بن باعور بود كه با دين موسى و احكام آن
آشنايى كامل داشت و بعد مرتد شد. البته ، ما به اين روايت و امثال آن ، محتاطانه
نگاه مى كنيم و جز به نص قرآنى اطمينان نداريم . نص قرآن بر اين دلالت دارد كه خدا
به پيامبرش دستور داد كه داستان مردى را به يهود خبر دهد كه از دين و آيات خدا آگاه
بود. بالطبع ، علماى يهود هم از وجود اين مرد آگاهى داشتند. آن گاه شيطان او را
گمراه كرد و او علم و دين خود را رها كرد و به دنبال گمراهى رفت و از زمره گمراهان
و هلاك شوندگان شد.
ولو شئنا
لرفعناه بها. اگر مى خواستيم او را با آنچه خدا به او داده بود؛ يعنى آگاهى
از آيات او، بالا مى برديم ؛ لكن خدا نخواست كه او را به عمل كردن به آيات خودش
مجبور كند؛ زيرا خدا نمى خواهد با مردم از طريق مشيت تكوينى خود، كه به چيزى مى
گويد: ((موجود شو، پس موجود مى شود))
برخورد مى كند، بلكه با آنان از طريق مشيت اندرز و ارشاد، كه از آن به امر و نهى
تعبير مى شود، رفتار مى كند و به همين دليل ، فردى را كه از آيات خدا عارى شد، آزاد
و مختار گذارد و او نقد را بر نسيه ترجيح داد.
ولكنه اءخلد الى الاءرض و ابتع هواه ((اخلاد))،
يعنى ملازمت و مراد از ((ارض )) در
اين جا زندگى دنياست ؛ زيرا منبع اين زندگى ، زمين است و تمام چيزهاى پاكيزه و لذت
بخش از آن سرچشمه مى گيرند. معناى آيه اين است : اين مرد عارى از آيات خدا از فرمان
مولايش سر باز زد و پيوسته از هواى نفس خود پيروى كرد. رازى مى گويد: اين آيه سخت
ترين آيات بر دانشمندان است . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:
((هر كه بر دانش خود بيفزايد اما در كنار آن بر هدايتش
نيفزايد؛ جز بر دورى اش از خدا نيفزوده است )).
فمثله كمثل
الكلب ان تحمل عليه يلهث اءو تتركه يلهث . سگى كه به سبب تشنگى و يا زوزه
كشيدن زبانش را هميشه بيرون مى آورد. خواه آن را اذيت كنى و خواه رهايش بگذارى در
هر دو حالت زبانش را از دهان بيرون مى آورد. همچنين است كسى كه همواره از هواى نفس
خود پيروى مى كند و به گمراهى اش ادامه مى دهد، در هر حال گمراه است ، خواه او را
اندرز دهى و يا به حال خودش واگذارى .
ذلك مثل القوم
الذين كذبوا بآياتنا. اين ، ويژگى هر كسى است كه بر گناه پاى فشارد؛ يعنى نه
از آيه اى سود مى برد و نه به اندرزى گوش فرا مى دهد. خداوند براى شخصى كه بر گناه
اصرار مى ورزد، سگى را همانند آورده است كه زبانش را از دهان بيرون مى آورد تا او
را تحقير كند.
فاقصص القصص
لعلهم يتفكرون . يعنى اى محمد! يهود را از پيشينيان دروغگويشان خبر بده و
اين كه سرنوشت آنان به كجا انجاميد؛ نظير آن قريه اى كه نزديك دريا بود و نيز
همانند اين مردى كه از آيت خدا عارى شد تا عبرتى باشند براى آنان و موجب شود كه
آنها نبوت تو را تكذيب نكنند.
ساء مثلا القوم
الذين كذبوا بآياتنا و اءنفسهم كانوا يظلمون . دروغ بستن به خدا و تكذيب
آيات خدا هر دو بدعت است ؛ زيرا اولى موجب مى شود كه آنچه از دين نيست جزء دين
محسوب شود و دومى باعث مى گردد كه آنچه جزء دين است از دين نفى شود و اين عين بدعت
است و هر بدعتى گمراهى و هر گمراهى در آشت . بنابراين ، هر كس بدعت كند بر خود ستم
كرده ؛ زيرا خود را در معرض عذاب و هلاكت قرار داده است .
سوال : اگر كسى حق را به سبب اين كه از ستمگرى بر خودش بيم دارد تحريف كند، آيا
بدعتگذار محسوب مى شود يا خبر؟
پاسخ : بله ، او بدعتگذارى است كه بايد مورد نكوهش و مجازات قرار گيرد و در اين هيچ
ترديدى نيست ؛ زيرا او بايد به سبب تحريف حق از خشم خدا بترسد و نه از خشم ستمگر به
جرم پايدارى بر حق . البته ، گاهى به جهت دفع ضرر از خود، جايز است كه انسان به حق
عمل نكند؛ اما تحريف دين از طريق دروغ بستن بر خدا، مطلقا توجيهى ندارد، نتيجه اش
هر چه باشد.
هدايت ، هدايت خداست
مَن يهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِى وَ مَن يُضلِلْ فَأُولَئك هُمُ
الخَْسِرُونَ(178)
وَ لَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنّمَ كثِيراً مِّنَ الجِْنِّ وَ الانسِ لهَُمْ قُلُوبٌ
لا يَفْقَهُونَ بهَا وَ لهَُمْ أَعْينٌ لا يُبْصِرُونَ بهَا وَ لهَُمْ ءَاذَانٌ لا
يَسمَعُونَ بهَا أُولَئك كالأَنْعَمِ بَلْ هُمْ أَضلّ أُولَئك هُمُ
الْغَفِلُونَ(179)
وَ للّهِ الأَسمَاءُ الحُْسنى فَادْعُوهُ بهَا وَ ذَرُوا الّذِينَ يُلْحِدُونَ فى
أَسمَئهِ سيُجْزَوْنَ مَا كانُوا يَعْمَلُونَ(180)
وَ مِمّنْ خَلَقْنَا أُمّةٌ يهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ(181)
هر كس را كه خداى راه نمايد، راه خويش بيابد و آنان را كه گمراه سازد زيانكار شوند.
(178) براى جهنم بسيارى از جن و انس را بيافريديم . ايشان را دلهايى است كه بدان
نمى فهمند و چشم هايى است كه بدان نمى بينند و گوش هايى است كه بدان نمى شنوند.
اينان همانند چهارپايانند حتى گمراه تر از آنهايند. اينان خود غافلانند. (179) از
آن خداوند است نيكوترين نام ها. بدان نام هايش بخوانيد. آنها را كه به نام هاى خدا
الحاد مى ورزند واگذاريد. اينان به كيفر اعمال خود خواهند رسيد. (180) از آفريدگان
ما گروهى هستند كه به حق راه مى نمايند و به عدالت رفتار مى كنند. (181)
واژگان :
الذراء: ايجاد و آفرينش .
الالحاد: منحرف شدن از راه راست .
اعراب :
((لام ، در ((لجهنم ))
براى عاقبت و نتيجه است ؛ نظير جمله :
فالتقطه آل
فرعون ليكون لهم عدوا كه لام به معناى عاقبت است جمله ((لهم
قلوب )) صفت براى ((كثير))
و جمله ((لا يفقهون )) صفت براى
((قلوب )). ((من
خلقنا)) خبر مقدم و ((اءمة
)) مبتداى موخر.
تفسير :
من يهد الله فهو
المهتدى و من يضلل فاءولئك هم الخاسرون . مقصود آيه ، آن نيست كه كسى را كه
خدا در او هدايت مى آفريند، هدايت يافته و كسى را كه در او گمراه مى آفريند، گمراه
است . ابدا چنين نيست ؛ زيرا فطرت اين معنا را نمى پذيرد و بطلان آن بديهى است ؛
چرا كه خدا به بندگانش ستم نمى كند. و نيز نص قرآن اين معنا را نفى مى كند:
((پس هر كس كه هدايت يابد، هدايت به سود اوست و هر كه گمراه
گردد، به زيان خويش به گمراهى افتاده است ...)).(176)
چگونه خداوند ميان دو صفت : عدالت و گمراه كردن گرد مى آورد؟ در حالى كه تنها شيطان
است كه انسان را گمراه مى كند: ((گفت : اين كار شيطان بود.
او به آشكارا دشمنى گمراه كننده است ))،(177)
((و فرعون قومش را گمراه كرد)).(178)
از ديدگاه ما، معناى مورد نظر آيه اين است كه هدايت يافته حقيقى كسى است كه در نزد
خدا هدايت يافته محسوب شود، هر چند از نظر مردم گمراه باشد و ترديدى نيست كه انسان
در معيار الهى ، تنها در صورتى هدايت يافته به شمار مى رود كه هم ايمان بياورد و هم
كار شايسته انجام دهد: ((كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى
شايسته انجام دادند، پروردگارشان به ايمانشان هدايت مى كند))،(179)
((كسانى را كه در راه ما مجاهدت كنند، به راه هاى خويش
هدايتشان مى كنيم )).(180)
همچنين ، گمراه كسى است كه به حساب خدا، گمراه باشد نه به حساب مردم ؛ به بيانى
ديگر آيه ، معناى هر كدام از هدايت يافته و گمراه را مشخص مى كند كه بايد در نزد
خدا چنين باشند؛ چنان كه امام على (عليه السلام ) فرمود: ((داراى
و نادارى پس از عرضه كردن در پيشگاه خدا مشخص مى شود)).
و لقد ذراءنا
لجهنم كثيرا من الجن والانس . ذراءنا: آفريديم . خداى سبحان كسى را به قصد
اين كه عذاب كند نيافريد و هرگز نخواهد آفريد. چگونه بيافريند؟ مگر خدا از شكنجه و
عذابى مستضعفانى كه هيچ چاره اى ندارند و راهى را نمى توانند بيابند لذت مى برد؟ در
جايى خواندم كه وقتى آمريكايى ها مى خواستند تفريح كنند، يكى از رنگين پوستان را مى
آورند و به دور از حلقه مى زدند و آن گاه او را به رگبار گلوله هاى تپانچه هايشان
مى بستند و او بر زمين مى افتاد و در ميان خون خود دست و پا مى زد و آنها با صداى
بلند مى خنديدند. خدا هرگز بشر را با آتش خود نمى سوزاند، مگر اين كه وى از جنس
آمريكايى و يا صهيونيستى باشد. شاءن خدا بالاتر از آن چيزى است كه آنها وصف مى
كنند.
خدا انسان را براى فراگيرى دانش سودمند و انجام دادن كار شايسته آفريد و او را به
تمام لوازم و ابزار دست يابى به اين هدف مجهز كرد و به او عقل داد تا هدايت و
گمراهى را از يكديگر تشخيص دهد و براى بيدارى و ارشاد او پيامبرانى فرستاد و او را
در پيمودن راهى كه مى خواهد آزاد گذاشت ؛ زيرا آزادى ، مايه قوام حقيقت انسان است و
اگر آزادى را از او بگيرند ميان او و موجودات بى جان تفاوتى نخواهد بود. با توجه به
اين امر، اگر انسان راه هدايت را برگزيند به خشنودى و پاداش خداوند مى رسد و اگر
راه گمراهى را در پيش گيرد، سرنوشت او جهنم خواهد بود و چه بد سرنوشتى است !
بنابراين ، لام در ((لجهنم )) لام
عاقبت است ؛ نظير لام در ((ليكون ))
در آيه فالتقطه آل فرعون ليكون لهم عدوا و نيز
همانند لدوا للموت و ابنوا للخراب .
سوال : خداى سبحان فرموده است :
و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون ؛ نيافريدم جن
و انس را مگر براى اين كه مرا عبادت كنند. و تو مى گويى : خدا انسان را براى دانش
سودمند و كارهاى شايسته آفريده است ؟
پاسخ : دانش سودمند و كار شايسته از برترين عبادت هاست ؛ زيرا در روايت آمده است :
((يك دانشمند از هزار عابد و هزار زاهد برتر است
)). در روايتى ديگرى آمده است : ((دانشمندى
كه از دانش او سود برده شود، از عبادت هفتاد هزار عابد برتر است )).
لهم قلوب لا
يفقهون بها ولهم اءعين لا يبصرون بها ولهم آذان لا يسمعون بها. هر چيزى كه
به هدفى كه از آن خواسته مى شود، منتهى نشود، وجود و عدمش يكسان است . از مهم ترين
هدف هايى كه براى قلب در نظر گرفته شده ، آن است كه بر روى دلايل حق باز شود و هدف
از چشم آن است كه اين دلايل را ببيند و هدف از گوش آن است كه آنها را بشنود و هرگاه
اين اهداف از اين سه دستگاه به دست نيايد و از دلايل حق بهره گيرى نشود، وجود آنها
مانند عدم است . خدا مى گويد: ((و در اين سخن براى صاحبدلان
يا آنان كه با حضور، گوش فرا مى دارند اندرزى است )).(181)
بنابراين ، ره رغم اين كه قلب و گوش وجود دارند، هرگاه از آيات حق و دلايل آن غفلت
كنند، مى توان گفت آنها وجود ندارند. (اءولئك كالاءنعام )؛ آنها همانند چهار پايان
هستند كه دل و چشم و گوش دارند، لكن دلهايشان به روى حق بسته اند، چشم هايشان اين
دلايل را نمى بينند و گوش هايشان آن را نمى شنوند. از اين رو آنها به سان چهار
پايانند. (بل هم اءضل )؛ بلكه گمراه ترند؛ زيرا چهار پايان كاملا وظيفه اى را كه
برايشان در نظر گرفته شده ، انجام مى دهند و نيز آنها از به دست آوردن كمال
ناتوانند و به همين دليل ، مورد بازپرسى و مجازات قرار نمى گيرند و در نتيجه ، آنها
آفريننده خود را فطرتا مى شناسند.
اما كافران وظيفه خود را انجام نمى دهند و در حالى كه توان رسيدن به كمال را دارند،
به دنبال آن نمى روند و مورد بازپرسى و مجازات قرار مى گيرند. (اءولئك هم الغافلون
)؛ آنان از دلايلى كه در وجود خودشان و نيز در جهان هستى وجود دارد بى خبرند و به
سرنوشت خود و خوارى و عذابى كه در قيامت به سراغ آنها خواهد آمد توجه ندارند.
آيا نام هاى خدا توقيفى هستند يا
قياسى ؟
ولله
الاءسماء الحسنى ؛ تمام نام هاى خدا نيكوست ؛ زيرا اى نام ها بيانگر بهترين
و كامل ترين مفاهيم است و در نيكويى و زيبايى همگى در يك درجه قرار دارند؛ زيرا خدا
حالات متعدد و صفات متغير ندارد حتى از ديدگاه كسانى كه مى گويند: صفات او غير ذات
اوست ، و نيز كارهاى او با يكديگر تفاوت ندارند. از اين رو، آفرينش بال يك پشه و
آفرينش كل جهان براى او يكسان است و با يك كلمه ((با پس
موجود مى شود)) وجود پيدا مى كند. وقتى معناها برابر باشند،
واژه ها نيز برابرند؛ زيرا واژه ها فرعاند و فرع پيرو اصل است .
(فادعوه بها.) خدا را ياد كنيد و او را به هر يك از نام هايش كه مى خواهيد بخوانيد؛
زيرا تمام آنها واژه هايى هستند كه در يك سطح ، پاكى و عظمت او را بيان مى كنند و
براى خدا اسم اعظم و غير اعظم وجود ندارد؛ زيرا هر واژه اى كه بر او دلالت كند بزرگ
ترين دلالت كننده است ؛ چرا كه مدلول آن بزرگ ترين موجودات است .
از اين رو، ما با اين نظريه موافق نيستيم كه مى گويد: خدا را نام ويژه اى است كه
اسم اعظم او مى باشد و هر كس آن را بشناسد، تمام نيكى ها و بركت ها به سوى او جريان
مى يابد و به دست او معجزه ها پديدار مى شود. برخى مى گويند: ((خدا
99 اسم دارد و هر كس آنها را بشمارد وارد بهشت مى شود)).
گويى خداوند بهشت خود را براى گرد آورندگان فرهنگ هاى لغت آفريده است نه براى
پرهيزگاران !
و ذروا الذين
يلحدون فى اءسمائه سيجزون ما كانوا يعملون . واژه هاى ((لحد))
و ((الحاد)) به معناى منحرف شدن از
راه راست است و معناى آيه اين است كه هر واژه اى كه بر ربوبيت دلالت كند، نبايد
براى غير خدا به كار رود و تفاوت نمى كند كه اين غير، پيامبر باشد، يا ستاره ، يا
بت و يا هر چيز ديگرى و نيز روا نيست كه واژه اى براى پروردگار به كار رود كه بر
غير ربوبيت دلالت دارد؛ نظير پدر و پسر.
علماى كلام در مورد نام هاى خدا اختلاف نظر دارند كه ، آيا اين نام ها توقيفى هستند
يا قياسى ؟ توقيفى ، يعنى آگاهى بر نام هاى خدا منحصر است به آنچه در قرآن و سنت
آمده ، به طورى كه به كار بردن نامى براى خدا جايز نيست ، مگر آن كه آيا و يا
روايتى بر آن تصريح كرده باشد. قياسى ، يعنى هر واژه اى كه معنايش در حق خدا ثابت
باشد، مى توان آن را براى خدا به كار برد، خواه اين واژه در كتاب خدا آمده باشد يا
نيامده باشد.
بيشتر علما گفته اند: نام هاى خدا توقيفى هستند. لكن از نظر ما، خطاب و مناجات خدا
با هر لفظى كه بر پاكى و عظمت او دلالت كند جايز است ، خواه در قرآن و حديث آمده
باشد و يا نيامده باشد و جز آنچه را خدا منع كرده ، ممنوع نمى دانيم ؛ زيرا به اين
اصل عمل مى كنيم كه مى گويد: هر چيزى مباح است ، تا اين كه نهى اى درباره آن وارد
شود، البته مشروط بر اين كه اين لفظ بر عظمت خدا دلالت داشته باشد و اين ، مقتضاى
اصول و قواعد علمى دينى است . به علاوه ، امت اسلامى ، در گذشته و حال و در هر زمان
و مكانى اجماع دارند كه غير عرب ها مى توانند كه از ذات ، صفات و افعال خدا با واژه
هايى كه مخصوص زبان خودشان است تعبير كنند.
و ممن خلقنا
اءمة يهدون بالحق و به يعدلون . تمام مردم ، برخى از آنان مومن و برخى كافر،
برخى پاك و برخى ناپاك هستند و هر كس اين حقيقت را مى داند. پس هدف از بيان آن چيست
؟
پاسخ : خداى سبحان در آيه پيشين گفت : بسيارى از جن و انس به جهنم خواهند رفت :
و لقد ذراءنا
لجهنم كثيرا من الجن و الانس . از اين رو، مناسب بود كه در اين جا بگويد:
گروهى از آنان به بهشت مى روند، هر چند تعداد اين گروه اندك است ؛ چنان كه واژه
((من )) بر آن دلالت دارد. خداوند از
بهشتيان به عنوان كسانى تعبير مى كند كه به حق راه مى يابند و به عدالت رفتار مى
كنند. اين تعبير نشان مى دهد كه سبب ورود آنها به بهشت ، هدايت و عدالت است .
كسانى كه آيات ما را دروغ انگاشتند
وَ الّذِينَ كَذّبُوا بِئَايَتِنَا سنَستَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْث لا
يَعْلَمُونَ(182)
وَ أُمْلى لَهُمْ إِنّ كَيْدِى مَتِينٌ(183)
أَ وَ لَمْ يَتَفَكّرُوا مَا بِصاحِبهِم مِّن جِنّةٍ إِنْ هُوَ إِلا نَذِيرٌ
مّبِينٌ(184)
أَ وَ لَمْ يَنظرُوا فى مَلَكُوتِ السمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ مَا خَلَقَ اللّهُ مِن
شىْءٍ وَ أَنْ عَسى أَن يَكُونَ قَدِ اقْترَب أَجَلُهُمْ فَبِأَى حَدِيثِ بَعْدَهُ
يُؤْمِنُونَ(185)
مَن يُضلِلِ اللّهُ فَلا هَادِى لَهُ وَ يَذَرُهُمْ فى طغْيَنهِمْ يَعْمَهُونَ(186)
و آنان را كه آيات ما را دروغ انگاشتند، از راهى كه خود نمى دانند به تدريج خوارشان
مى سازيم . (182) و به آنها مهلت دهم كه تدبير من استوار است . (183) آيا فكر نكرده
اند كه در يارشان نشانى از ديوانگى نيست و او به آشكارا بيم دهنده آنهاست ؟ (184)
آيا در ملكوت آسمان ها و زمين و چيزهايى كه خدا آفريده است نمى انديشند؟ و شايد كه
مرگشان نزديك باشد. و بعد از قرآن كدام سخن را باور دارند؟ (185) هر كس را كه خدا
گمراه كند هيچ راهنمايى برايش نيست و آنان را وا مى گذارد تا همچنان در سركشى خويش
سرگردان بمانند. (186)
واژگان :
الاستدراج : از ((درجه )) گرفته شده
است ؛ يعنى خدا آنان را به تدريج به سوى هلاكت سوق مى دهد، دقيقا همانند كسى كه از
پله هاى نردبان بالا مى رود.
الاملاء: مهلت دادن و به تاءخير انداختن .
الكيد: مكر و نيرنگ و در اين جا مقصود، تدبير پنهانى است ، به گونه اى فردى كه مورد
نيرنگ قرار مى گيرد بدان توجه پيدا نكند، مگر پس از تحمل زيان و خوارى .
الجنة : به كسر جيم ، در اصل به معناى پوشش و پرده است .
الملكوت : مالكى كه مملوك نيست .
العمه : كورى دل .
العمى : كورى چشم .
اعراب :
((ان كيدى متين ))، جمله مستاءنفه و
از همين رو، همزه ان كسره داده شده است . ما، استفهاميه انكاريه و در محل رفع ؛
زيرا مبتداست . ((بصاحبهم )) متعلق به
محذوف و خبر و جمله مفعول براى ((يتفكروا))؛
چرا كه ((يتفكروا))؛ چرا كه
((يتفكروا)) از افعال قلوب است كه
تعليق آن از عمل جايز مى باشد. و ((اءن عسى
))، ((ان )) مخففه از ثقيله و
اسم آن ضمير شاءن محذوف است ؛ يعنى ((اءنه عسى
)). مصدر ريخته شده از ((اءن يكون
)) فاعل ((عسى ))
و در اين جا به سبب فاعل از خبر بى نياز شده است ؛ چنان كه جمله ((عسى
ان تقوم )) نيز از همين قبيل است و گويى شما گفتيد:
((قرب مكانك )) و از اين قبيل است
جمله ((عسى اءن تكرهوا شيئا)). اسم
((يكون )) ضمير مستترى است كه به شاءن
بر مى گردد و جمله ((قد اقترب اءجهلهم ))
خبر ((كان )) و جمله
((عسى )) و فاعلش خبر ((اءن
)).
تفسير :
و اءلذين كذبوا
باءياتنا سنستدرجهم من حيث لا يعلمون . گاهى پى در پى نصيب انسان مى شود و
افزايش اين نعمت ها سبب مى شود كه او در حال يكه از بلاها و رويدادهاى غير مترقبه
بى خبر است به سركشى خود ادامه دهد تا آن جا كه مردم به وى مى گويند: خوش به حال
او! اما ناگهان هنگامه سختى فرا مى رسد. ابو سفيان در جنگ احد دچار غرور شد و گفت :
امروز در مقابل روز بدر، تا آن گاه كه روز فتح و پيروزى خدا فرا رسيد و او با كمال
خوارى تسليم (نيروهاى اسلام ) شد. امام على (عليه السلام ) فرمود:
((چه بسا كسى كه به تدريج به او احسان مى شود و او به سبب پوشيده شدن عيب
هايش دچار غرور مى گردد و بر اثر سخنان خوشايند درباره اش فريب مى خورد و خداوند
هيچ كس را به چيزى همچون مهلت دادن آزمايش نمى كند.
و اءملى لهم ان
كيدى متين . واژه ((املاء)) به
معناى مهلت دادن و شتاب نكردن است . مقصود از كيد خدا آن است كه آنان را رها كرد تا
به سبب احسانى كه در ظاهر به ايشان مى شود مغرور گردند، تا وقتى كه به همين نيكى
اعتماد مى كنند آن گاه خداوند از جايى كه آنها نمى دانند مجازاتشان مى كند:
((آيا مى پندارند كه آن مال و فرزندان كه ارزانى شان مى
داريم ، براى آن است كه مى كوشيم خيرى به آنها برسانيم ؟ نه ، كه آنان در نمى يابند)).(182)
اءو لم يتفكروا
ما بصاحبهم من جنة ان هو الا نذير مبين . آرى ، دزدان و خونريزان اين چنين
تبليغات گمراه كننده خود را بر ضد هر اخلاصمند و در هر زمان و مكانى منتشر مى كنند.
محمد ديوانه است ، محمد جادوگر و دروغگوست ...، چرا؟ براى اين كه او دروغگويى و
گمراهى را نمى پذيرد و با دزدى و استثمار مبارزه مى كند. قريش بر محمد (صلى الله
عليه و آله و سلم ) دروغ مى بندند، در حالى كه محمد را از آغاز تولدش تا آن گاه كه
چهل سال از عمر شريفش سپرى مى شود، مى شناسند و از هوش ، راستگويى و امانت دارى او
آگاهى دارند؛ لكن از سوى ديگر نيز مى دانند كه رسالت محمد (صلى الله عليه و آله و
سلم ) بزرگ ترين خطر براى سلطنت و ستمگرى قريش است و از همين جهت گفتند: او ديوانه
است ، بدين اميد كه از طريق اين دروغ بستن ، بتوانند كسانى را كه به بهره كشى و
بردگى كشانده بودند فريب دهند. از اين رو، قرآن آنها را به تفكر و انديشه كردن
درباره محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرا مى خواند، با اين كه او همراه و
همنشين آنهاست و آنان از وضعيت وى كاملا باخبرند و او را بارها آزموده اند. قرآن
آنها را فرا مى خواند تا بينديشند: آيا ايرادى عليه او دارند و يا در عقل و آفرينش
او نقصى مى بينند؟
ان هو الا نذير مبين . او حق را بيان مى كند و به
مخالفانش بيم مى دهد و اين تنها گناه او از نظر آنان است .
اءو لم ينظروا
فى ملكوت السموات والاءرض و ما خلق الله من شى ء. ((ملكوت
)) مبالغه در ملك است و معنايش اين است : آسمان ها و زمين و
هر آنچه در آنهاست در سيطره او قرار دارند و نشان دهنده يگانگى او مى باشند و هر
خردمندى اگر بدون غرض به هر چيزى در اين جهان هستى بنگرد، به خدا، كتابها و
پيامبران او ايمان مى آورد. اما كسى كه جز به منافع خود نمى انديشد، هرگز نه به سوى
خدا راه مى يابد و نه به هيچ كار نيك ديگرى .
و اءن عسى اءن
يكون قد اءقترب اءجلهم . خداوند پس از آن كه كافران قريش را به انديشه كردن
و غور نمودن در آفرينش جهان هستى و موجودات آن فرا مى خواند، آنها را به ياد مگر كه
نابود كننده تمام لذت ها و پراكنده تمام جمعيت هاست مى اندازد و اين كه به زودى و
به طور ناگهانى با آن رو به رو خواهد شد و اين در حال ياست كه آنان همچنان در
گمراهى خود دست و پا مى زنند. خدا آنها را به مرگ و فرا رسيدن اجل ايشان توجه مى
دهد، تا شايد توبه كنند و به هدايت روى آورند.
فباءى حديث بعده
يؤ منون . ضمير ((بعده )) به
قرآن بر مى گردد. بيانى رساتر و دليلى نيرومندتر از قرآن وجود ندارد و كسى را كه
دلايل خدا قانعش نسازد، چيزى او را قانع نخواهد كرد.
من يضلل الله
فلا هادى له . معناى اين جمله را پيش تر در تفسير آيه 178 از همين سوره بيان
كرديم . و يذرهم
فى طغيانهم يعمهون ؛ يعنى خدا آنها را رها مى كند تا در گمراهى سرگردان
بمانند و آنها را تا مدتى مهلت مى دهد و آن گاه به سبب كارهايى كه در قبل انجام
داده اند مجازاتشان مى كند. در اين مهلت دادن ، هيچ گونه ستمى وجود ندارد؛ زيرا پس
از بيان و هشدار و پس از نااميد شدن از بازگشت و هدايت آنها آمده است .
پرسش درباره قيامت
يَسئَلُونَك عَنِ الساعَةِ أَيّانَ مُرْساهَا قُلْ إِنّمَا عِلْمُهَا عِندَ
رَبى لا يجَلِّيهَا لِوَقْتهَا إِلا هُوَ ثَقُلَت فى السمَوَتِ وَ الأَرْضِ لا
تَأْتِيكمْ إِلا بَغْتَةً يَسئَلُونَك كَأَنّك حَفِىّ عَنهَا قُلْ إِنّمَا
عِلْمُهَا عِندَ اللّهِ وَ لَكِنّ أَكْثَرَ النّاسِ لإ؛ححّّ يَعْلَمُونَ(187)
قُل لا أَمْلِك لِنَفْسى نَفْعاً وَ لا ضراّ إِلا مَا شاءَ اللّهُ وَ لَوْ كُنت
أَعْلَمُ الْغَيْب لاستَكثرْت مِنَ الْخَيرِ وَ مَا مَسنىَ السوءُ إِنْ أَنَا إِلا
نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ(188)
درباره قيامت از تو مى پرسند كه چه وقت فرا مى رسد. بگو: علم آن نزد پروردگار من
است . تنها اوست كه چون زمانش فرا رسد آشكارش مى سازد. فرا رسيدن آن بر آسمانيان و
زمينيان پوشيده است ، جز به ناگهان بر شما نيايد. چنان از تو مى پرسند كه گويى تو
از آن آگاهى . بگو: علم آن نزد خداست ، ولى بيشتر مردم نمى دانند. (178) بگو: من
مالك سود و زيان خود نيستم ، مگر آنچه خدا بخواهد و اگر علم غيب مى دانستم بر خبر
خود بسى مى افزودم و هيچ شرى به من نمى رسد. من كسى جز بيم دهنده و مژده دهنده اى
براى مومنان نيستم . (188)
واژگان :
الساعة : در لغت ، جزئى اندك از زمان كه مشخص نباشد و در عرف ، يك جزء از 24 جزء
شبانه روز. در اين جا مراد از ساعت ، زمانى است كه در آن جهان نابود مى شود و تمام
مردم مى ميرند.
مرساها: اثبات شدن و وجود پيدا كردن آن ، از ((رسا الشى ء))
گرفته شده است يعنى ؛ ثابت شد و تحقيق پيدا كرد.
الحفى : كسى كه زياد مى پرسد (آگاهى دارد.)
اعراب :
((ايان )) اسم مبنى ؛ زيرا در بر
دارنده معناى حرف استفهام است و با آن از زمان پرسيده مى شود. در اين جا محلش رفع ،
خبر مقدم و ((مرساها)) مبتداى موخر.
((بغتة )) حال از ضمير در
((تاءتيكم ))، كه به
((الساعة )) بر مى گردد.
تفسير :
يساءلونك عن
الساعد اءيان مرساها قل انما علمها عند ربى لا يجليها لوقتها الا هو. مراد
از ساعت ، خراب شدن جهان و مردن خلايق است .
((يجليها))؛ يعنى آشكار مى كند و بروز
مى دهد آن را. لام در ((لوقتها)) براى
توقيت است ؛ نظير:
اءقم الصلوة لدولك الشمس . ظاهر آيه
نشان مى دهد كه گروهى از پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرسيدند: چه وقت
روز قيامت برپا مى شود؟ خدا به او دستور داد كه به آنان بگويد: قيامت از امورى است
كه شناخت آن در توان بشر نيست و علم آن به خدا اختصاص دارد و اوست كه آن را در
هنگامه معين خود آشكار مى سازد.
ثقلت فى السموات
والاءرض . وقوع قيامت بر اى اهل آسمان ها و زمين بسيار سنگين خواهد بود؛
زيرا اين روز بسيار بزرگ و سخت است . (لا تاءتيكم الا بغتة )؛ بدون اعلام قبلى
خواهد آمد.
يساءلونك كاءنك
حفى عنها. گويى تو به پرسيدن از قيامت اهميت مى دهى ؛ چنان كه آنها اهميت مى
دهند. البته ، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به دانستن قيامت و اين كه چه
وقت برپا مى شود، اهميت نمى داد، بلكه تنها به عمل براى اين روز و بيم دادن از آن
اهميت مى داد و رهايى يافتن از وحشت آن را با عمل شايسته مربوط مى كرد، و به همين
جهت ، درباره آن از پروردگارش نمى پرسيد. گفته اند: مردى اعرابى از آن حضرت پرسيد:
روز قيامت كى برپا مى شود؟ پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: براى
آن چه چيزى آماده كرده اى ؟ او با اين پاسخ مى خواست به آن عرب بفهماند كه بر تو
سزاوارتر آن است كه درباره آنچه تو را از آن رهايى مى بخشد بپرسى و نه درباره وقت و
شكل آن ؛ چه ، هرگاه خردمند بيمار شود، نمى پرسد، چگونه با اين بيمارى مى ميرد؟
بلكه مى پرسد: چه چيزى باعث بهبودى او از اين بيمارى مى شود؟ خداوند بار ديگر مى
فرمايد: قل انما علمها عند الله تا تاكيد كند
كه علم روز قيامت تنها منحصر به اوست و نيز بدين منظور كه مقدمه اى باشد براى اين
سخن او: ولكن
اءكثر الناس لا يعلمون ؛ بسيارى از مردم نمى دانند كه علم به وقوع روز قيامت
تنها در نزد خدا آفريننده آن است و هيچ كسى را از آن آگاهى نمى دهد.