پرسش درباره قريه
وَ سئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الّتى كانَت حَاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ
يَعْدُونَ فى السبْتِ إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتَانُهُمْ يَوْمَ سبْتِهِمْ شرّعاً وَ
يَوْمَ لا يَسبِتُونَ لا تَأْتِيهِمْ كذَلِك نَبْلُوهُم بِمَا كانُوا
يَفْسقُونَ(163)
وَ إِذْ قَالَت أُمّةٌ مِّنهُمْ لِمَ تَعِظونَ قَوْماً اللّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ
مُعَذِّبهُمْ عَذَاباً شدِيداً قَالُوا مَعْذِرَةً إِلى رَبِّكمْ وَ لَعَلّهُمْ
يَتّقُونَ(164)
فَلَمّا نَسوا مَا ذُكرُوا بِهِ أَنجَيْنَا الّذِينَ يَنهَوْنَ عَنِ السوءِ وَ
أَخَذْنَا الّذِينَ ظلَمُوا بِعَذَابِ بَئِيسِ بِمَا كانُوا يَفْسقُونَ(165)
فَلَمّا عَتَوْا عَن مّا نهُوا عَنْهُ قُلْنَا لهَُمْ كُونُوا قِرَدَةً
خَسِئِينَ(166)
درباره آن قريه نزديك به دريا از ايشان بپرس . آن گاه كه در روز شنبه سنت مى
شكستند. همان هنگام كه ماهيانشان روز شنبه (كه روز تعطيل و عبادت بود بر سطح آب )
آشكار مى شدند، اما در غير روز شنبه به سراغ آنها نمى آمدند. اينان را كه مردمى
نافرمان بودند اين چنين مى آزموديم . (163) و آن گاه كه گروهى از ايشان گفتند: چرا
قومى را پند مى دهيد كه خدا هلاكشان خواهد كرد و به عذابى دردناك مبتلا خواهد ساخت
؟ گفتند: تا ما را نزد پروردگارتان عذرى باشد و باشد كه پرهيزگار شوند. (164) چون
اندرزى را كه به آنها داده شده بود فراموش كردند، آنان را كه از بدى پرهيز مى كردند
نجات داديم و گنهكاران را به سبب گناهشان به عذابى سخت فرو گرفتيم . (165) و چون از
ترك چيزى كه از آن منعشان كرده بودند سرپيچى كردند، گفتيم : بوزينگانى مطرود شويد.
(166)
واژگان :
حاضرة البحر: كنار دريا.
يعدون : از حكم خدا تجاوز مى كردند.
شرعا: بر روى آب آشكار مى شدند.
المعذرة و العذر: هر دو يك معنا دارند: عذر، پوزش .
بئيس : سخت .
عتو: سركش .
خاسئين : كوچك و مطرود.
اعراب :
((شرعا)) حال از ((حيتان
)). ((معذرة ))
خبر براى مبتداى محذوف ، يعنى ((موعظتنا معذرة
)). ((بئيس ))
صفت براى ((عذاب )).
تفسير :
و اءساءلهم عن
القرية التى كانت حاضرة البحر. اين خطاب متوجه حضرت محمد (صلى الله عليه و
آله و سلم ) است . ((القرية )) بنابر
حذف مضاف و تقديرش : ((اهل القرية ))
است . ضمير ((هم )) در
((و اساءلهم )) به يهوديان مدينه كه معاصر با پيامبر
خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بودند بر مى گردد؛ زيرا اين آيه در مدينه براى
رويارويى با يهود نازل شد؛ اما به اين سوره مكى پيوست داده شد تا سخن درباره يهود
كامل گردد. خداى سبحان نام قريه را بيان نكرده است . برخى گفته اند: اين قريه در
كنار درياى سرخ بوده است . در هر صورت ، قريه مزبور براى يهوديانى كه پيامبر اكرم
(صلى الله عليه و آله و سلم ) از آنها درباره آن پرسيد، شناخته شده بود. اما عامل
اين پرسش دو چيز است :
1. رو در رو شدن پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) با يهود مدينه كه نبوت
او را انكار مى كردند، در حالى كه در دلهاى خود يقين داشتند كه او پيامبر است ؛
زيرا پيامبر از تاريخ گذشتگان ايشان و از آن جمله از داستان قريه اى كه در كنار
دريا قرار داشت به آنها خبر داد، با وجود اين كه آنها مى دانستند كه پيامبر اكرم
(صلى الله عليه و آله و سلم ) اين داستان را نه در كتابى خوانده و نه از كسى شنيده
است . در اين صورت ، آگاهى او از اين داستان تنها از طريق وحى خواهد بود.
2. پيامبر به يهوديان توجه دهد كه آنان افرادى زور گو و دشمن حقاند و اين دشمنى از
سرشت و شيوه يهود دور و بيگانه نيست ، بلكه رسم و قانون آنها از دير زمان چنين بوده
است و دليل آن هم داستان مردم قريه اى مى باشد كه خداوند بدان اشاره كرده است :
اذ يعدون فى السبت اذ تاءتيهم حيتانهم يوم
سبتهم شرعا و يوم لا يسبتون لا تاءتيهم كذلك نبلوهم بما كانوا يفسقون .
خلاصه اين داستان بدين ترتيب است : خداوند كار را در روز شنبه بر يهود حرام كرد و
از آن جمله صيد ماهى را. خداوند براى اين كه آنها را بيازمايد و ماهيت آنها را براى
مردم آشكار سازد، ماهى ها را در روز شنبه به طور فراوان به سوى ايشان مى فرستاد و
اين ماهى ها بر روى آن ظاهر مى شدند و در ساير روزها از آمدن آنها جلوگيرى مى كرد.
از اين رو، گروهى از آنان به نيرنگى دست زدند كه بدين وسيله حرام خدا را حلال مى
كردند. آنها گودالهايى كندند و كانالهايى براى اين گودال ها قرار دادند كه به آب
وصل مى شد و ماهى ها از اين راه ها به آن گودال ها نفوذ مى كردند و نمى توانستند از
آن بيرون آيند و يهوديان آنها را در روز يكشنبه صيد مى كردند و مى گفتند: ما روز
يكشنبه صدى مى كنيم و نه روز شنبه . گروهى از آنان به آنها اعتراض و آنها را از اين
نيرنگ با دين منع كردند و از عذاب خدا بيم دادند؛ اما آنان اندرز نگرفتند.
و اذ قالت اءمة
منهم لم تعظون قوما الله مهلكهم اءو معذبهم عذابا شديدا؛
گروهى از بنى اسرائيل به نهى كنندگان از منكر گفتند: نهى و هشدار شما به گناهكاران
چه سودى دارد، در حالى كه آنان نه از گناه خوددارى مى كنند و نه ترسى به خود راه مى
دهند. آنها را واگذاريد، خداوند يا ريشه آنها را از زمين مى كند و يا آنان را با
عذاب دردناك باقى مى گذارد. گروه امر به معروف گفتند:
معذرة الى ربكم
و لعلهم يتقون ؛ يعنى ما آنها را از منكر نهى مى كنيم تا خدا بداند كه ما با
آنها مخالف هستيم و از كارهايشان نفرت داريم و در عين حال ، اميدواريم كه آنها از
نهى و اندرزهاى ما سود ببرند.
فلما نسوا ما
ذكروا به اءنجينا الذين ينهون عن السوء و اءخذنا الذين ظلموا بعذاب بئيس بما كانوا
يفسقون . ضمير در ((نسوا))،
((ذكروا))، ((ظلموا))
و ((يفسقون )) به نافرمانان و
گناهكاران بر مى گردد و ضمير ((ينهون ))
به گروه امر به معروف و نهى از منكر بر مى گردد. خداوند گناهكاران را با عنوان
فاسقان وصف كرده است ؛ زيرا آنان از فرمان پروردگار خود سرپيچى ردند و نيز با عنوان
ظالمان ؛ زيرا هر كس از دستور پروردگارش سرپيچى كند به خود ستم نموده است . معناى
آيه اين است : خدا گناهكاران را به سبب گناهشان مجازات مى كند و فرمانبرداران را به
سبب فرمانبردارى آنها نجات مى دهد.
فلما عتوا عن ما
نهوا عنه قلنا لهم كونوا قردة خاسئين . خداى سبحان آن گناهكاران را مجازات
كرد؛ زيرا آنها را به صورت بوزينگان در آورد. در روايتى آمده است : آنها به مدت سه
روز به همين صورت باقى ماندند و آن گاه هلاك شدند؛ زيرا موجودى كه مسخ شود بيشتر از
اين مدت زندگى نمى كند و چيزى از جنس آن هم به دنيا نمى آيد.
سوال : سنت خدا بر اين جارى شده است كه گناهكار را به سبب گناهش در دنيا مجازات نكن
و افزون بر آشكار بودن اين مدعا، سخن خدا نيز بر اثبات آن گواهى مى دهد:
((اگر خدا بخواهد مردم را به سبب كارهايى كه كرده اند
بازخواست كند، بر روى زمين هيچ جنبنده اى باقى نگذارد...)).(175)
بنابراين ، چگونه خدا كسانى را كه در شكار ماهى ها فرمان او را اطاعت نكردند مورد
مجازات قرار داد؛ لكن كسانى را كه در فلسطين ، ويتنام ، كنگو، ژاپن و ديگر جاها از
خون غير نظاميان بى گناه جوى هاى خون روان ساختند، رها كرده است ؟
پاسخ : بله ، سنت الهى بر اين جارى شده كه گناهكار را در اين دنيا، هر چند گناهش
بزرگ باشد، مجازات نكند و اگر چنين كند، پاك از ناپاك تشخيص داده نمى شود و فردى كه
كار بد را ترك مى كند هيچ گونه برترى نخواهد داشت ؛ زيرا اين ترك با انگيزه ترس از
مجازات صورت مى گيرد نه به سبب دوست داشتن كار نيك و نفرت از كار بد. لكن حكمت خدا
اقتضا كرد معجزات پيامبران را از اين سنت استثنا كند تا دعاى آنان در حق گناهكاران
و مفسدان مستجاب شود؛ چه ، آنها در پيشگاه خدا احترام دارند و نيز به سبب اين كه
نبوت آنان به اثبات برسد.
مفسران در تفسير آيه 78 از سوره مائده :
لعن الذين كفروا من بنى اسرائيل على لسان داود
و عيسى بن مريم ذلك بما عصوا و كانوا يعتدون گفته اند: داوود ساكنان ايله از
قوم بنى اسرائيل را نفرين كرد؛ زيرا آنان فرمان خدا را زير پا گذاردند و در روز
شنبه دست به صيد ماهى زدند و چنين گفت : خدايا! نفرينت را همچون جامه اى بر اندام
آنان بپوشان و خداوند آنها به صورت بوزينگان مسخ كرد. بنابراين ، سبب مسخ ماهى
گيران نيرنگ باز، نفرين داوود پيامبر بوده است . اما در عصر ما پيامبرى وجود ندارد
كه عليه خونخواران و غارت كنندگان ملت ها نفرين كند. در هر حال ، ما به عدالت خدا
ايمان داريم و نيز ايمان داريم كه حق در نزد خدا هدر نمى رود و انسان كيفر كردارش
را خواهد ديد هر چند زمان به درازا بكشد و كسى شتاب مى كند كه بيم تلف شدن را داشته
باشد.
يهود و عذاب ناگوار
وَ إِذْ تَأَذّنَ رَبّك لَيَبْعَثنّ عَلَيْهِمْ إِلى يَوْمِ الْقِيَمَةِ مَن
يَسومُهُمْ سوءَ الْعَذَابِ إِنّ رَبّك لَسرِيعُ الْعِقَابِ وَ إِنّهُ لَغَفُورٌ
رّحِيمٌ(167)
و پروردگار تو اعلام كرد كه كسى را بر آنان بگمارد كه تا روز قيامت به عذابى ناگوار
معذبشان گرداند. هر آينه پروردگار تو زود عقوبت مى كند و نيز آمرزنده و مهربان است
. (167)
واژگان :
تاءذن : از اءذان گرفته شده و به معناى اعلام كردن است .
يسومهم : به آنان مى چشاند.
تفسير :
قرآن درباره بنى اسرائيل زياد سخت گفته است : درباره كفر آنان ، فساد آنها در زمين
و مخالفتشان با حق . ما نيز به پيرى از آيات قرآن درباره آنها فراوان سخن گفتيم و
ده ها نمونه از شيوه رفتار آنها را بيان كرديم كه در واقع تفسير و تطبيق متن قرآن
درباره آنها به شمار مى روند. لكن در اين جا پيرامون آيه مورد بحث :
و اذ تاءذن ربك ليبعثن عليهم الى يوم القيامد
من يسمهم سوء العذاب و نيز پيرامون آيه 112 از سوره آل عمران :
ضربت عليهم
الذلة اين ما ثقفوا پرسشى مطرح است كه انسان را (درباره اين آيات ) به ترديد
و حيرت مى اندازد.
ما به اين پرسش در جلد دوم ، در تفسير آيه 112 از سوره مائده پاسخ داديم و نيز به
شيوه اى ديگر، در تفسير آيه 153 از سوره اى كه اكنون مشغول تفسير آن هستيم (سوره
اعراف ) پاسخ گفتيم و در اين جا هم به صورت كوتاه و بسيار موجز به اين پاسخ اشاره
مى كنيم :
خداوند در گذشته ، فرعونيان را بر بنى اسرائيل مسلط كرد، آن گاه بابليان ، سپس
ايرانيان ، آن گاه جانشينان اسكندر و آن گاه مسيحيان را. آنچه در تفسير البحر
المحيط آمده ، سخنى است جالب و شگفت آور و آن اين كه زمانى گروهى از مسيحيان نادر
شدند و يهوديانى را كه در كشورشان بودند به كشور همسايه خود فروختند و سرانجام ،
يهودى ها از تحقير و شكنجه ، آنها فرار كردند و به كشورهاى عرب پناهنده شدند و در
آن جا با كمال امنيت زندگى كردند؛ لكن اين يهوديان پيمانى را كه با پيامبر خدا (صلى
الله عليه و آله و سلم ) بسته بودند شكستند. از اين رو، برخى از آنها كشته و بقيه
توسط عمر بن خطاب رانده شدند و در شرق و غرب زمين آواره گرديدند و به صورت اقليت
هاى پيرو و نه مستقل ، كه اهميتى نداشتند و فرمان ديگران را مى بردند، به زندگى خود
ادامه دادند.
سرانجام ، يهود دريافتند كه جز از راه نوكرى استعمار، هرگز داراى اسم و رسمى
نخواهند شد. از اين رو، خود را به هر استعمارگر نيرومندى كه توان اجراى توطئه ها و
نيرنگ هاى آنها را داشت فروختند. در دوران ما - هم اكنون ما، در تابستان سال 1968 م
. قرار داريم - برخى از دولت ها كشف كردند كه استعمارگران به يهوديان اروپاى شرقى
چراغ سبز نشان دادند كه دست به فعاليت هايى بزنند كه اين كشورها را به حمايت از
استعمارگران كنند. يهود هم براى اجراى اين نقشه دست به كار شدند؛ لكن پيش از انجام
آن رسوا شدند و نزديك بود كه جهان را در جنگ سومى درگير كنند. در راستاى همين طرح ،
يعنى طرح سوق دادن ملت ها به دامن استعمار، استعمارگران ، باند مسلح يهودى را در
سرزمين فلسطين به وجود آوردند و نام آن را ((دولت اسرائيل
)) گذاشتند.
هر خردمندى مى پرسيد: آيا درست است كه از اسرائيل به نام يك دوت ياد شود، با اين كه
مى دانيم ، اگر حتى يك روز، استعمار دست از حمايت آن بردارد، از صفحه وجود و صحنه
روزگار محو مى شود؟ اگر اسرائيل به معناى واقعى كلمه ، دولت است ، پس چرا روابط خود
را با دولت ها و ملت هاى همسايه بر اساس نيرنگ ، تجاوز و توسعه طلبى برقرار مى كند؟
واقعيت آن است كه دولت نه بر اساس نيرنگ تشكيل مى شود و نه به زور اسلحه ؛ بلكه پيش
از هر چيزى ، موجوديتى است كه بر پايه صلح استوار مى باشد و نظامى است كه بر محور
حق دور مى زند و ارزش هايى است كه با آن از نژاد پرستى و تعصب دور مى شود. اما
موجوديت اسرائيل موجوديتى نظامى و بر اساس جنگ استوار است و نظام آن ادامه تجاوز و
ارزش هاى آن صهيونيستى ، نژاد پرستى ، كينه ، مكر و نيرنگ است . نويسنده انگليسى ،
كرستو فرمارلو، در نمايشنامه يهودى مالتى مى گويد: ((تصور
امكان زندگى مسالمت آميز با يهود، نوعى ديوانگى است و براى بهبود بيمارى دل هاى
آنان جز شمشير بنده چيزى وجود ندارد)).
آيا پس از اين امور درست است به اعراب گفته شود: با يهود زندگى صلح آميز داشته
باشيد و يا گفته شود: يهود عزيز هستند؛ زيرا باند مسلحى دارند به نام دولت اسرائيل
، كه با پشتيبانى استعمار، صدها هزار انسان را مى كشد و آواره مى سازد؟ آرى ، هرگاه
دزدى دريايى عزت به شمار رود و رذالت و پستى ، بزرگوارى ، در اين صورت يهود در اوج
بزرگى و عزت خواهند بود.
در نتيجه ، اين خداوند است كه گام بعدى را مى داند و شخص خردمند فريب ظواهر را نمى
خورد و از رويدادها جلوتر نمى رود.
ان ربك لسريع
العقاب پروردگارت در مجازات كسانى كه استحقاق عذاب را دارند شتاب مى كند. (و
انه لغفور رحيم ). و براى كسى كه از گناه دست بردارد و توبه كند، بخشنده و مهربان
خواهد بود.
آزمايش به نيكى ها و بدى ها
وَ قَطعْنَهُمْ فى الأَرْضِ أُمَماً مِّنْهُمُ الصلِحُونَ وَ مِنهُمْ دُونَ
ذَلِك وَ بَلَوْنَهُم بِالحَْسنَتِ وَ السيِّئَاتِ لَعَلّهُمْ يَرْجِعُونَ(168)
فَخَلَف مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْكِتَب يَأْخُذُونَ عَرَض هَذَا الأَدْنى
وَ يَقُولُونَ سيُغْفَرُ لَنَا وَ إِن يَأْتهِمْ عَرَضٌ مِّثْلُهُ يَأْخُذُوهُ أَ
لَمْ يُؤْخَذْ عَلَيهِم مِّيثَقُ الْكِتَبِ أَن لا يَقُولُوا عَلى اللّهِ إِلا
الْحَقّ وَ دَرَسوا مَا فِيهِ وَ الدّارُ الاَخِرَةُ خَيرٌ لِّلّذِينَ يَتّقُونَ أَ
فَلا تَعْقِلُونَ(169)
وَ الّذِينَ يُمَسكُونَ بِالْكِتَبِ وَ أَقَامُوا الصلَوةَ إِنّا لا نُضِيعُ أَجْرَ
المُْصلِحِينَ(170)
وَ إِذْ نَتَقْنَا الجَْبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنّهُ ظلّةٌ وَ ظنّوا أَنّهُ وَاقِعُ
بهِمْ خُذُوا مَا ءَاتَيْنَكُم بِقُوّةٍ وَ اذْكُرُوا مَا فِيهِ لَعَلّكمْ
تَتّقُونَ(171)
آنان را گروه گروه در زمين تقسيم كرديم ، بعضى نيكوكار و بعضى جز آن . و به نيكى ها
و بدى ها آزموديم ، شايد باز گردند. (168) بعد از اين گروهى به جايشان نشستند و
وارث آن كتاب شدند و به متاع دنيوى دل بستند و گفتند كه به زودى آمرزيده مى شويم .
و اگر همانند آن باز هم متاعى بيابند برگيرند. آيا از ايشان پيمان نگرفته اند كه
درباره خدا جز به راستى سخن نگويند، حال آن كه آنچه در آن كتاب آمده بود خوانده
بودند؟ سراى آخرت براى كسانى كه مى پرهيزند بهتر است . آيا تعقل نمى كنيد؟ (169)
آنان كه به كتاب خدا تمسك مى جويند و نماز مى گزارند بدانند كه پاداش نيكوكاران را
تباه نمى سازيم . (170) و كوه را بر فراز سرشان چون سايبانى نگه داشتيم و مى
پنداشتند كه اكنون بر سرشان خواهد افتاد. كتابى را كه به شما داده ايم با نيرومندى
بگيريد و هر چه را كه در آن آمده است به ياد داريد، باشد كه پرهيزگار شويد. (171)
واژگان :
قطعناهم اءمما: آنها را به گروه هايى تقسيم كرديم .
الخلف : به سكون لام ، گروه بدكارى كه پس از گروه قبلى مى آيد و به فتح لام ، گروه
نيكوكار.
عرض : به فتح راء، چيزى كه از بين رفتنى است و پايدارى ندارد.
الاءدنى : در اين جا مراد، دنياست .
درسوا ما فيه : خواندند آنچه را در آن است .
يمسكون بالكتاب : بدان عمل مى كنند.
النتق : بر كندن چيز و در اين جا مراد، بالا بردن كوه در بالاى سر آنان پس از كندن
آن است .
ظلد: مفرد است و جمع آن ظلل و ضلال . هر چيزى كه بر انسان سايه افكند؛ نظير سقف و
امثال آن . ظله ، به ضم ظاء است .
اعراب :
جايز است كه ((اءمما)) مفعول دوم
باشد، بنابراين كه ((قطعناهم )) به
معناى ((صيرناهم )) باشد و نيز ممكن
است حال باشد، در صورتى كه ((قطعناهم ))
به معناى ((فرقناهم )) گرفته شود.
((منهم الصالحون ))، مبتدا و خبر و
چنين است جمله ((و منهم دون ذلك ))،
البته بر فرض اين كه مبتدا محذوف و ((دون ))
صفت آن باشد؛ يعنى ((قوم دون ذلك )).
واژه ((ذلك )) در لفظ مفرد و در معنا
جمع است ؛ يعنى ((دون اولئك ))؛ زيرا
((ذلك )) هم براى مفرد، هم براى مثنا
و هم براى جمع به كار مى رود. ((الذين يمسكون
)) مبتدا و جمله ((انا لا نضيع ))
خبر آن مى باشد.
تفسير :
و قطعناهم فى
الاءرض اءمما. خداوند بنى اسرائيل را در زمين به گروه ها و دسته هاى پراكنده
تقسيم كرد كه نه ميهنى دارند كه آنها را گرد آورد و نه دولتى دارند كه از آنان نگه
دارى كند. صهيونيزم كوشيد كه براى آنان دولتى به وسعت نيل تا فرات ، از طريق دزدى
دريايى و ترور برپا كند و چنين پنداشت كه تجاوز اسرائيل تمام خواسته هايش را
برآورده مى سازد غافل از اين كه اسرائيل بر روى مين ها برپا شده و حوادث يكى پس از
ديگرى رخ مى دهد و نيز سرنوشت مردم تنها به دست خداست و نه به دست صهيونيزم و
استعمار.
منهم الصالحون و
منهم دون ذلك . چنين بر مى آيد كه مراد از صلاح در اين جا ايمان و مقصود از
((دون ذلك )) كافران است ؛ نظير اين
آيه است ، آيه 159 از همين سوره كه پيش تر بيان شد.
و بلوناهم
بالحسنات و السيئات لعلهم يرجعون . مقصود از ((حسنات
))، تندرستى و آسايش و مراد از ((سيئات
))، ضد اين دو است . هدف از آزمودن آنان گاهى با نعمت و گاهى
با سختى ، اين است كه آنها هدايت شوند و به سوى آفريدگارشان برگردند.
فخلف من بعدهم
خلف ورثوا الكتاب ياءخذون عرض هذا الاءدنى و يقولون سيغفر لنا و ان اءتهم عرض مثله
ياءخذوه . مراد از ((عرض هذا الاءدنى
)) مال حرام است ؛ نظير ربا و رشوه . خداوند پس از آن كه يادآور شد: در
دوران موسى (عليه السلام ) گروهى از بنى اسرائيل نيكوكار و گروهى بدكار بودند،
اكنون مى گويد: اين دو گروه ، نسلى را بر جاى گذاشتند كه حلال و حرام تورات را مى
شناختند؛ لكن آنان حلال خدا را حرام و حرام او را حلال مى كردند و مى گفتند: خدا ما
را مى بخشد و به سبب هيچ چيزى مجازاتمان نمى كند؛ زيرا ما فرزندان ، دوستان و ملت
برگزيده او هستيم .
سوال : چرا خداوند گفت :
و ان ياءتهم عرض
مثله ياءخذوه ، پس از آن كه فرمود:
ياءخذون عرض هذا
الاءدنى به رغم اين كه معناى هر دو سخن يكى است ؟ هدف از اين تكرار در يك
آيه چيست ؟
پاسخ : هدف رد عملكرد آنهاست كه همچنان بر گناهان كبيره پاى مى فشارند و بارها و
بارها مرتكب آن مى شوند و از اين عمل خود باك ندارند و نه تنها درخواست آمرزش نمى
كنند، بلكه مى گويند: ((سيغفرلنا)) در
حالى كه پافشارى بر گناهان كوچك ، گناهى است بزرگ ، چه رسد به پافشارى بر گناهان
بزرگ .
اءلم يؤ خذ
عليهم ميثاق الكتاب اءن لا يقولوا على الله لا الحق و درسوا ما فيه . اين
جمله رد و پاسخ دومى است به آنان ؛ بدين ترتيب كه ، آنان تصور مى كنند به خدا و
تورات ايمان آورده اند و نيز اين كتاب را خوانده و تمام محتواى آن را فهميده اند.
از جمله چيزهايى كه در تورات آمده ، آن است كه خداوند هر كس را كه توبه كند و از
گناه دست بردارد مى بخشد؛ اما اگر كسى بر آن اصرار ورزد، از زمره هلاك شوندگان
خواهد بود. و نيز تورات از هر كس كه به خدا ايمان آورده ، پيمان گرفته است كه بر
خدا دروغ نبندد. لكن گناهكاران با وجود اين كه اين حقيقت را مى دانند بر گناهان
بزرگ پاى مى فشارند و مى گويند: خدا ما را خواهد بخشيد. در حالى كه اين كار، پيمان
شكنى و دروغ بستن بر خداست و كسى كه دروغ ببندد از رحمت خدا محروم خواهد شد.
والدار الاخرة خير للذين يتقون . و نيز
آخرت از آن كسانى است كه بدون دليل به متاع دنيا دل نمى بندند و به دروغ نمى گويند:
خدا ما را مى بخشد. (اءفلا تعقلون .) چگونه بينديشد كسى كه شهوت ها، عقل او را كور
و هوس ها، قلبش را بيمار كرده است ؟
و الذين يمسكون
بالكتاب و اءقاموا الصلاة انا لا نضيع اءجر المصلحين . منظور از
((الذين يمسكون بالكتاب )) كسانى
هستند كه به كتاب عمل مى كنند و واژه ((يمسك
)) از واژه ((يعمل )) رساتر
است ؛ زيرا تمسك نشان دهنده جديت و اراده استوار بر انجام عمل است و عطف
((اءقاموا الصلوة )) بر
((يمسكون )) بر ((يمسكون
)) از باب عطف خاص بر عام مى باشد و به جهت رمزى كه در خاص
وجود داشته ، مستقلا آورده شده است . اين آيه نوعى تعريض به يهوديانى است كه به
تورات ايمان آوردند اما به احكام آن عمل نكردند و نيز گوشه زدن به هر كسى است كه
منتسب به دينى مى باشد؛ اما در احكام آن سهل انگارى مى كند، به ويژه در نماز، كه
ستون دين است . متاءسفانه نماز در ميان نسل فعلى (مسلمانان ) به صورت امرى فرعى و
حاشيه اى در آمده ؛ زيرا دين از ديدگاه آنان چنين است .
و اذ نتقنا
الجبل فوقهم كاءنه ظلة و ظنوا اءنه واقع بهم خذوا ما آتيناكم بقوة و اذكروا ما فيه
لعلكم تتقون . خداوند كوه طور را بالاى سر بنى اسرائيل نگه داشت آن سان كه
گويى سقف و يا ابرى است كه بر آنها سايه مى افكند و در سايه اين معجزه و اين هشدار
به آنان دستور داد كه از خدا بپرهيزند؛ لكن اسرائيل ، اسرائيل است (و هيچ گاه از
خدا فرمان نمى برد.) نظير اين آيه در سوره بقره ، آيه 63، ج 1 بيان شد.
آيا من پروردگارتان نيستم ؟
وَ إِذْ أَخَذَ رَبّك مِن بَنى ءَادَمَ مِن ظهُورِهِمْ ذُرِّيّتهُمْ وَ
أَشهَدَهُمْ عَلى أَنفُسِهِمْ أَ لَست بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلى شهِدْنَا أَن
تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَمَةِ إِنّا كنّا عَنْ هَذَا غَفِلِينَ(172)
أَوْ تَقُولُوا إِنمَا أَشرَك ءَابَاؤُنَا مِن قَبْلُ وَ كنّا ذُرِّيّةً مِّن
بَعْدِهِمْ أَ فَتهْلِكُنَا بمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ(173)
وَ كَذَلِك نُفَصلُ الاَيَتِ وَ لَعَلّهُمْ يَرْجِعُونَ(174)
و پروردگار تو از پشت بنى آدم فرزندانشان را بيرون آورد و آنان را بر خودشان گواه
گرفت و پرسيد: آيا من پروردگارتان نيستم ؟ گفتند: آرى . گواهى مى دهيم . تا در روز
قيامت نگوييد كه ما از آن بى خبر بوديم . (172) يا نگوييد كه پدران ما پيش از اين
مشرك بودند و ما نسلى بوديم بعد از آنها و آيا به سبب كارى كه گمراهان كرده بودند
ما را به هلاكت مى رسانى ؟ (173) آيات را اين چنين به تفصيل بيان مى كنيم ، شايد
باز گردند. (174)
واژگان :
الظهور: جمع ظهر و معناى آن روشن است : پشت .
الذرية : نسل انسان ، خواه نرينه باشد خواه مادينه .
اعراب :
((من ظهورهم )) بدل اشتمال از
((بنى آدم )) است كه حرف جر در بدل
نيز تكرار شده و معنايش اين است : خداوند از پشت بنى آدم ، نسل ايشان را بيرون
آورد. ((بلى )) حرف جواب است كه نفى
را باطل مى كند. به عنوان مثال : وقتى گوينده اى به شما بگويد: ((ليس
لى عندك درهم ؛ از من درهمى نزد شما نيست )) و شما در پاسخ
او بگوييد: ((بلى ))، اين حرف به
معناى اقرار وجود درهم در نزد شماست ؛ اما اگر بگوييد: ((نعم
))، به معناى اعتراف نيست . از اين رو، گفته اند: اگر آنان
در پاسخ : ((اءلست بربكم ))، مى
گفتند: ((نعم ))، هر آينه كافر مى
شدند. مصدر ريخته شده از ((اءن تقولوا))،
مجرور به اضافه است كه مصاف آن مفعول لاجله محذوف است ، يعنى : ((مخافة
قولكم )).
عالم ذر
و اذ
اءخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اءشهدهم على اءنفسهم اءلست بربكم قالوا بلى
شهدنا اءن تقولوا يوم القيامد انا كنا عن هذا غافلين . در ميان مسلمانان
گروهى است كه به وجود ((عالم ذر)) با
استناد به اين آيه و برخى از روايات عقيده دارند. معناى عالم ذر از ديدگاه اين گروه
آن است كه خداوند پس از آن كه آدم را آفريد، همه مردان و زنانى را كه از صلب او -
در آينده - از آدم اول تا فرجام جهان به وجود مى آيند بيرون آورد و تمام آنها را به
صورت ذره ، يكباره و يكجا گرد آورد و آن گاه به آنها گفت : آيا من پروردگارتان
نيستم ؟ گفتند: بله ، تو پروردگار ما هستى . پس از اين اعتراف ، خداوند آنها را به
صلب آدم برگردانيد. ما نيز با كسانى خواهيم بود كه به وجود عالم ذر ايمان دارند،
مشروط بر اين كه به پرسش هاى زير پاسخ دهند:
1. خدا اين نسل را در كجا گرد آورد؟
2. آيا آنها را در همين زمين گرد آورى و يا در جايى ديگر؟
3. آيا اين زمين گنجايش همه آنها را داشته است ؟
4. بر فرض اين كه زمين گنجايش آنها را داشته است ؛ زيرا آنها به شكل ذره بوده اند؛
اما آيا آدم آن قدر درشت بوده است كه تمام فرزندانش را كه به طور مستقيم و با واسطه
از او تا روز قيامت بيرون مى آيند در بر گيرد؟
5. آيا تنها يكى از آن جمعيتى كه تعدادشان بيش از تعداد ريگ هاست ، اين خطاب الهى و
پيمانى را كه به طور شفاهى با خداوند بسته است ، به ياد دارد؟ و اگر گفته شود
طولانى شدن زمان موجب فراموشى او از اين پيمان شده است ، بايد گفت كه خداوند چگونه
عليه او به چيزى استدلال مى كند كه آن را به خاطر نمى آورد؟ اين سوال ها از ديدگاه
عقل است ؛ يعنى آنچه در ذهن يك انسان خردمند خلجان مى كند.
اما از لحاظ نص آيه ، بايد گفت : آيه بر عكس عالم ذر كه از صلب آدم اول گرفته شد
دلالت دارد؛ زيرا خداوند فرموده است :
اخذ ربك من بنى آدم و نگفته است :
((من آدم ))، با اين كه مى دانيم ، به
فرزند آدم گفته مى شود: آدم ؛ اما به آدم اول گفته نمى شود: ابن آدم . و نيز خدا
فرموده است : ((و من ظهورهم )) و
نفرموده است : ((من ظهره )) و همچنين
گفته : ((ذريتهم )) و نگفته است :
((ذريته )). بعلاوه ، خدا در آيه دوم
گفته است : ((او اين پيمان را بدان جهت از آنان گرفت كه هيچ
كس شرك پدرانش را بر او حجت قرار ندهد، در حالى كه مى دانيم نخستين فردى كه از آدم
به وجود آمد نمى تواند به شرك پدرش استدلال كند؛ زيرا فرض بر آن است كه او مشرك
نبوده است . بنابراين ، آيه دوم دلالت دارد كه خداوند از تك تك فرزندان آدم و پس از
آن كه وجود پيدا كرد، بلكه پس از رشد و ادراك او، پيمان گرفت (و مى گيرد.)
ما از اين سخن كه ((خدا از انسان پيمان گرفت
)) تنها اين را مى فهميم كه خدا فطرت و غريزه و استعداد را در نهاد هر انسان
خردمندى به وديعت گذارد كه اگر بخواهد مى تواند با آن ، هدايت را از گمراهى و حق را
از باطل تميز دهد و نيز با آن ، به سوى ايمان به خدا و دين حق او هدايت شود؛ به
بيانى ديگر: هر انسانى مى تواند درباره نشانه ها و دلايل وجود خدا بينديشد.
مسلمانان بر اين مطلب وحدت نظر دارند كه سنت نبوى (صلى الله عليه و آله و سلم )
آيات قرآنى را بيان و تفسير مى كند و اين سخن پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )
به تواتر نقل شده كه فرمود: ((هر مولودى بر فطرت خداشناسى
زاده مى شود و آن گاه ، پدر و مادرش او را يهودى يا نصرانى و يا مجوسى مى سازند)).
و نيز اين سخن پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه گفت :
((خدا مى فرمايد: من بندگانم را خدا پرست آفريدم و شياطين آمدند آنها را از
دينشان منحرف كردند)).
و اءشهدهم على
اءنفسهم اءلست بربكم قالوا بلى شهدنا. هركدام از اين پرسش و پاسخ تا امروز
پابرجاست و تا آخرين روز دنيا خواهد بود؛ زيرا زبان حال واقعى است ؛ نظير آيه 11 از
سوره فصلت : ((... پس به آسمان وز مين گفت : خواه يا ناخواه
بياييد. گفتند: فرمان برداريم آمديم )).
اءن تقولوا يوم القيامة . يعنى از بيم اين كه بگوييد
و يا براى اين كه نگوييد.
اناكنا عن هذا غافلين .
((هذا)) اشاره است به توحيدى كه جمله
الست بربكم
قالوا بلى بدان دلالت دارد. براى كسى كه خدا استعداد كامل درك و فهم دلايل و
براهين وحدانيت و عظمت خودش را به او بخشيده ولى با وجود اين ، كافر شده است ، هيچ
دليل و عذرى ، نه در اين جهان و نه در جهان آخرت وجود ندارد.
اءو تقولوا انما
اءشرك آباؤ نا من قبل و كنا ذرية من بعدهم اءفتهلكنا بما فعل المبطلون .
انسان در چيزهايى از ديگران تقليد مى كند كه نياز به تخصيص و چند سال پژوهش دارند؛
از قبيل علوم پزشكى و هندسه و...؛ اما ادراك هاى فطرى نظير درك وجود خدا و يگانگى
او كه بيش از داشتن توجه و بيدارى ، انسان را به زحمت نمى اندازند، براى همه انسان
ها يكسان است . خداوند دلايل كافى بر يگانگى اش ارائه داده و استعداد فهم آنها را
بر هر خردمندى ارزانى داشته است و هيچ بهانه اى را براى كسى باقى نگذاشته تا با
تقليد از باطل گرايان ، وجود او را انكار كند و يا براى او شريك قائل شود. از
ديدگاه عقل ، ميان كسى كه از روى عمد به دانش خود عمل نمى كند و كسى كه از روى
نادانى از باطل پيروى مى كند، در حالى كه مى تواند آن را شناسايى كند و تشخيص دهد،
هيچ تفاوتى وجود ندارد.
و كذلك نفصل
الايات و لعلهم يرجعون ؛ شايد آنان به خردهاى خود رجوع كنند كه با كمك دليل
يقينا آنها را به عقيده يگانه پرستى مى رساند. به تفسير آيه 41 از سوره انعام ، در
بخش ((خدا و فطرت )) نگاه كنيد.