قدرت ، تنها از آن خداست
قُلْ
أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللّهُ سَمْعَكُمْ وَأَبْصَارَكُمْ وَخَتَمَ عَلَى
قُلُوبِكُم مَّنْ إِلَـهٌ غَيْرُ اللّهِ يَأْتِيكُم بِهِ انظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ
الآيَاتِ ثُمَّ هُمْ يَصْدِفُونَ (46)قُلْ أَرَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُ
اللّهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً هَلْ يُهْلَكُ إِلاَّ الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ
(47)وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلاَّ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ فَمَنْ آمَنَ
وَأَصْلَحَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ (48)وَالَّذِينَ
كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا يَمَسُّهُمُ الْعَذَابُ بِمَا كَانُواْ يَفْسُقُونَ (49)
بگو: آيا مى دانيد كه اگر الله گوش و چشمان شما را باز ستاند و بر دلهايتان مهر
نهد، چه خداى جز الله آنها را به شما باز مى گرداند؟ بنگر كه آيات خدا را چگونه به
شيوه هاى گوناگون بيان مى كنيم ، باز هم روى بر مى تابند. (46) بگو: چه مى بينيد
اگر عذاب خدا به ناگاه يا آشكارا بر شما فرود آيد، آيا جز، ستمكاران هلاك مى شوند؟
(47) ما پيامبران را جايز براى مژده دادن يا بيم دادن نفرستاده ايم . پس هر كس كه
ايمان آورد و كار شايسته كند، بيمناك و محزون نمى شود. (48) و به كسانى كه آيات ما
را تكذيب كرده اند، به كيفر نافرمانى شان ، عذاب خواهد رسيد. (49)
واژگان :
نصرف الايات : آن را به صورت هاى گوناگون تكرار مى كنيم .
يصدفون : روى بر مى تابند.
اعراب :
((من )) مبتدا و ((اله
)) خبر. ((غير الله ))
صفت براى ((اله )). جمله
((يتيكم )) صفت دوم . ضمير
((به )) بر مى گردد به معنايى كه از
سمع و ابصار گرفته شده ؛ يعنى شنيدن و ديدن (منظور گوش و چشم است .)
((كيف )) حال است از ضمير ((نصرف
)). ((بغتة ))
حال است از ضمير ((اءتاكم )).
((مبشرين و منذرين )) حال هستند از
((المرسلين )). ((ما))
در ((بما كانوا)) مصدريه و مصدر ريخته
شده ، مجرور به باء و متعلق به ((يمسهم )).
تفسير :
قل اءراءيتم ان
اءخذ سمعكم و اءبصاركم و ختم على قلوبكم من اله غير الله ياءتيكم به . انسان
با گوش ، چشم و قلب خود، انسان است . بنابراين ، اگر اين اعضا از او گرفته شود
انسان نخواهد بود و حيوان از او بهتر است . ترديدى نيست كه خدا مى تواند آنها را از
انسان بگيرد؛ زيرا آفريننده آنهاست . هدف از اشاره به مطلب مزبور آن است كه خدا مى
خواهد به كافران تذكر دهد كه خدايان مورد پرستش آنها نه مى توانند ضررى از ايشان
دفع كنند و نه مى توانند منفعتى را بر ايشان جلب نمايند: ((...
چون خدا براى مردمى بدى خواهد، هيچ چيزى مانع او نتواند شد...))(92)
اءنظر كيف نصرف الايات ثم هم يصدفون ؛
يعنى دلايل را يكى پس از ديگرى و با شيوه هاى گوناگون براى آنان اقامه كرديم تا پند
و اندرز گيرند و نيز راه هر بهانه اى را برايشان بستيم تا ايمان بياورند و يقين
پيدا كنند. لكن افزايش دلايل قطعى براى آنها هيچ اثرى نداشت ، جز اين كه همچنان به
كفر و گمراهى و دشمنى خود ادامه دادند.
قل اءراءيتكم ان
اءتاكم عذاب الله بغتة اءو جهرة هل يهلك الا القوم الظالمون . بار ديگر
خداوند كافران را اندرز مى دهد و آنان را از عذابى مى ترساند كه قادر به دفع آن نمى
باشند، خواه اين عذاب ناگهانى و از جايى كه آنان گمان ندارند بيايد، خواه آشكار و
از جايى كه انتظار و آمادگى اش را دارند. خدا براى دومين بار آنها را اندرز مى دهد
و تهديد مى كند تا شايد پيش از آمدن عذاب ، از آن بترسند و به هدايت راه يابند؛ لكن
دلهايشان همچون سنگ سخت گرديد و به حق و هدايت تمايل پيدا نكرد.
و ما نرسل
المرسلين الا مبشرين و منذرين . وظيفه پيامبر آن است كه فرمان بردار را مژده
دهد و نافرمان را بترساند. اين وظيفه ، على رغم اين كه تعريف ساده و مفهوم روشن
دارد، يكى از سخت ترين و دشوارترين وظايف است ؛ زيرا مستقيما با زندگى ستمكاران
برخورد و با مصالح و منافع آنها تضاد دارد. وظيفه پيامبر بدان جا پايان مى يابد كه
مومنان و انجام دهندگان كارهاى شايسته را پاداش دهد و كافران و تكذيب كنندگان آيات
خدا را مجازات كند.
فمن آمن و اءصلح
فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون . چرا كه گناهكار مى ترسد و غمگين مى شود، اما
كسى كه بيگناه است در امن و آسايش خواهد بود.
والذين كذبوا
بآياتنا يمسهم العذاب بما كانوا يفسقون . واژه فسق اعم از واژه كفر است ؛
زيرا هر كافرى فاسق است ؛ اما هر فاسقى كافر نيست . مراد از ((فسق
)) در اين جا كفر است ؛ به دليل اين كه خدا مى گويد:
((كذبوا بآياتنا؛ آيات ما را تكذيب كردند)).
پيامبر تنها از وحى پيروى مى كند
قُل لاَّ
أَقُولُ لَكُمْ عِندِي خَزَآئِنُ اللّهِ وَلا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَلا أَقُولُ
لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَى إِلَيَّ قُلْ هَلْ
يَسْتَوِي الأَعْمَى وَالْبَصِيرُ أَفَلاَ تَتَفَكَّرُونَ (50)وَأَنذِرْ بِهِ
الَّذِينَ يَخَافُونَ أَن يُحْشَرُواْ إِلَى رَبِّهِمْ لَيْسَ لَهُم مِّن دُونِهِ
وَلِيٌّ وَلاَ شَفِيعٌ لَّعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (51)وَلاَ تَطْرُدِ الَّذِينَ
يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ مَا عَلَيْكَ
مِنْ حِسَابِهِم مِّن شَيْءٍ وَمَا مِنْ حِسَابِكَ عَلَيْهِم مِّن شَيْءٍ
فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ (52)وَكَذَلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُم
بِبَعْضٍ لِّيَقُولواْ أَهَـؤُلاء مَنَّ اللّهُ عَلَيْهِم مِّن بَيْنِنَا أَلَيْسَ
اللّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاكِرِينَ (53)وَإِذَا جَاءكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ
بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَى نَفْسِهِ
الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَن عَمِلَ مِنكُمْ سُوءًا بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابَ مِن
بَعْدِهِ وَأَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ (54)وَكَذَلِكَ نفَصِّلُ الآيَاتِ
وَلِتَسْتَبِينَ سَبِيلُ الْمُجْرِمِينَ (55)
بگو: به شما نمى گويم كه خزاين خدا نزد من است و علم غيب هم نمى دانم و نمى گويم كه
فرشته اى هستم . تنها از چيزى پيروى مى كنم كه بر من نازل شده است . بگو: آيا بينا
و نابينا يكسانند؟ چرا نمى انديشيد؟ (50) آگاه ساز به اين كتاب كسانى را كه از گرد
آمدن بر آستان پروردگارشان هراسناكند كه ايشان را جز او هيچ ياورى و شفيعى نيست .
باشد كه پرهيزگارى پيشه كنند. (51) كسانى را كه هر بامداد و شبانگاه پروردگار خويش
را مى خوانند و خواستار خشنودى او هستند، طرد مكن . نه چيزى از حساب آنها بر عهده
تو است و نه چيزى از حساب تو بر عهده ايشان . اگر آنها را طرد كنى در زمره ستمكاران
در آيى . (52) همچنين بعضى را به بعضى آزموديم ، تا بگويند: آيا از ميان ما اينان
بودند كه خدا به آنها نعمت داد؟ آيا خدا به سپاسگزاران داناتر نيست ؟ (53) چون
ايمان آورندگان به آيات ما نزد تو آمدند، بگو: سلام بر شما، خدا بر خويش مقرر كرده
است كه شما را رحمت كند؛ زيرا هر كس از شما كه از روى نادانى كارى بد كند، آن گاه
توبه كند و نيكوكار شود، بداند كه خدا آمرزنده و مهربان است . (54) و اين چنين آيات
را به تفصيل بيان مى كنيم ، تا راه و رسم مجرمان آشكار گردد. (55)
واژگان :
الغداة : و نيز الغدوة به معناى فاصله زمانى ميان طلوع فجر و طلوع خورشيد است .
العشى : از مغرب تا عشا.
فتنا: آزمايش كرديم .
السلام : از نام هاى خداوند است . جمله ((سلام عليكم
)) درود و دعايى است براى كسى كه شما بر او درود مى فرستيد
تا از هر بدى در سلامت و از هر آزارى در امان باشد.
الجهالة : نادانى و كم خردى .
اعراب :
جمله ((يريدون )) حال از واو در
((يدعون )). ((من
شى ء))، ((من ))
زايد، ((شى ء)) مبتدا،
((عليك )) خبر. ((من حسابهم
)) حال از ((شى ء))
و از اين قبيل است جمله
و ما من حسابك
عليهم من شى ء. ((فتطردهم ))
منصوب به اءن تقديرى ؛ زيرا جواب نفى است ؛ يعنى ((و ما عليك
)). ((فتكون ))
نيز همانند آن است ؛ زيرا جواب نهى ، يعنى ((لا تطرد))
مى باشد. ((سلام عليكم )) مبتدا و خبر
و جمله مفعول قول . مصدر ريخته شده از ((اءنه من عمل
)) بدل از ((الرحمة ))
و به معناى ((كتب اءنه من عمل )) مى
باشد. ((كذلك ))، ((كاف
)) (براى تشبيه ) و به معناى مثل ، در محل نصب ، صفت براى
مصدر محذوف و تقديرش چنين است :
نفصل الايات
تفصيلا مثل ذلك .
تفسير :
قل لا اءقول لكم
عندى خزائن الله و لا اءعلم الغيب و لا اءقول لكم انى ملك ان اءتبع الا ما يوحى الى
. مشركان از پيامبر خواستند كه به آنان از غيب خبر دهد، چشمه هاى آب را جارى
نمايد. فرشتگان را بياورد، به آسمان رود و آن را بر سرشان فرود آورد و چيزهايى از
اين قبيل كه هيچ ارتباطى با موضوع رسالت ندارد. از اين رو، خداوند آيه فوق را نازل
كرد و در آن به پيامبر دستور داد كه به مشركان بگويد: او نه خداست و نه فرشته ،
بلكه تنها بشرى است كه بر او وحى مى شود؛ به بيانى ديگر خدا ويژگى هايى دارد كه
برخى از آنها عبارتند از: او بر همه چيز توانا و بر همه چيز داناست . همچنين ،
فرشته ويژگى هاى خود را دارد؛ از قبيل اين كه به آسمان بالا مى رود، غذا نمى خورد و
در بازارها راه نمى رود. اما پيامبر، همانند ساير مردم ، يك انسان است و تنها ويژگى
اش اين است كه از سوى پروردگارش به او وحى مى شود. او كسانى را كه به وى پاسخ مثبت
دهند به پاداش نيك بشارت مى دهد و كسانى را كه از وى روى برتابند از مجازات سخت ،
مى ترساند. موضوع و ويژگى هاى رسالت ، اين نيست كه از غيب خبر دهد و كارهاى خارق
العاده انجام دهد. بر اين اساس ، مخلوط كردن ميان ويژگى هاى خدا و ويژگى هاى
فرشتگانم و پيامبران او، نادانى و نابينايى است .
قل هل يستوى
الاءعمى والبصير؛ يعنى فرق زيادى است ميان نادان و گمراهى كه ميان ويژگى هاى
خدا و ويژگى هاى پيامبر تفاوت نمى گذارد و كسى كه مى داند پيامبر، انسانى است
همانند ساير مردم ، جز اين كه به او وحى مى شود (اءفلا تتفكرون ؛) آيا نمى انديشيد
كه پيامبر نه خداست و نه فرشته ، بلكه مژده دهنده و بيم دهنده است ؟ تا راه انصاف
در پيش گيريد و به
لا اله الا الله
محمد رسول الله ايمان آوريد.
و اءنذر به
الذين يخافون اءن يحشروا الى ربهم . ضمير در ((به
)) به قرآن بر مى گردد، قرآنى كه در آيه
ان اتبع الا ما
يوحى الى پيش تر بدان اشاره شد. مفسران در اين كه مراد از
الذين يخافون
اءن يحشروا الى ربهم چه كسانى مى باشند، اختلاف نظر دارند: آيا مراد
مومنانند يا كافران ؟ چرا كه برخى از آنها تحت تاثير هشدار و بيم دادن پيامبر قرار
مى گرفتند؛ چنان كه اين موضوع در تفسير رازى آمده است .
به اعتقاد من پس از آن كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مردم را بيم
داد و حجت بر آنان تمام شد، خداى سبحان به وى دستور داد كه انذار و بيم دادن مومنان
را ادامه دهد، تا ايمان و آگاهى شان به دين و احكامش افزايش يابد و نيز كسانى را
انذار كند كه مومن نيستند؛ اما اميد مى رود كه با ادامه و تكرار انذار ايمان
بياورند.
ليس لهم من دونه
ولى و لا شفيع لعلهم يتقون . اى محمد! وقتى آنها را انذار مى كنى به تو گوش
فرا مى دهند و انذارت برايشان سود مى بخشد و درك مى كنند كه غير از خدا ياور و بدون
اجازه او شفاعت كننده اى ندارند.
ولا تطرد الذين
يدعون ربهم بالغدوة والعشى يريدون وجهه ما عليك من حسابهم من شى ء و ما من حسابك
عليهم من شى ء. واژه هاى ((غداة ))
و ((عشى )) كنايه از آن است كه آنان
به ذكر خدا و عبادت او مداومت مى كنند؛ چنان كه مى گويى :
الحمد لله بكرة و اصيلا. ستايش خداى را بامدادان و شامگاهان . كه كنايه است
از مداومت حمد و ستايش خدا. ((وجه الله ))
كنايه است از ((الله ))، زيرا خداوند
همانند ندارد. ضمير ((حسابهم ))،
((عليهم )) و ((تطردهم
)) به مومنانى بر مى گردد كه پروردگارشان را مى خوانند.
معناى جمله ((ما عليك من حسابهم )) آن
است كه حساب مشركان و حساب ديگران به موضوع نبوت ارتباطى ندارد و از شئون آن محسوب
نمى شود. حساب آنان همانا بر عهده خداى يكتاست ؛ چنان كه حساب تو اى محمد! بر عهده
خداست و ميان تو و آنان از اين جهت ، هيچ تفاوتى وجود ندارد.
مسلمان به طور قطع ايمان دارد كه محمد (صلى الله عليه و آله
و سلم ) از هر جهت برترين مخلوق است ؛ اما در عين حال ، ايمان دارد كه عظمت محمد
(صلى الله عليه و آله و سلم ) موجب نمى شود كه كسى را مورد بازپرسى قرار دهد؛ يا او
را مجازات كند و يا پاداش دهد، چرا كه حسابرسى و پاداش دادن تنها از آن خداى
يكتاست و امتياز اسلام بر بقيه اديان نيز همين است . اسلام سلطه يك انسان - هر كه
باشد - را بر انسان ديگر نفى مى كند. ما مسلمانان نيز به همين ويژگى اسلام بر
سوسياليست ها، ملى گرايان ، دموكرات ها و تمامى پيروان اديان و مذاهب فخر مى كنيم .
مفسران درباره سبب نزول اين آيه گفته اند: اشراف قريش به خدمت رسول خدا رسيدند، در
حالى كه عمار بن ياسر، خباب ، بلال و چند تن ديگر از ضعفاى مسلمان در نزد آن حضرت
بودند. آنها گفتند: اى محمد! آيا به همين گروه خشنودى ؟ آيا ما پيروان همين گروه
باشيم ؟ آنان را از خودت دور كن تا ما با تو خلوت كنيم . آن گاه كه ما رفتيم ، آنان
را به مجلست برگردان . گفته اند: پيامبر مى خواست به تقاضاى آنها پاسخ دهد كه اين
آيه نازل شد.
ظاهر آيه نيز با اين شاءن نزول سازگارى دارد، به ويژه جمله
فتطردهم فتكون
من الظالمين ؛ زيرا آنان (عمار و بلال و...) سزاوارترند كه در مجلست باشند و
از تو بهره گيرند؛ به بيانى ديگر پيامبر مى خواست ثروتمندان را جزء نزديكان خود
قرار دهد تا آن ها از وى بهره گيرند. اما خدا فرمود: تهى دستان در اين باره
سزاوارترند و اگر تو اين اولويت را ترك كنى به فقيران با ايمان ستم كرده اى .
سوال : آيا ترك چيزى كه سزاوارتر و بهتر است (ترك اولى ) با عصمت منافات ندارد؟
پاسخ : ((ترك اولى ))، يعنى چيزى كه
انجامش بهتر است ، جايز مى باشد و با عصمت منافات ندارد. به علاوه ، پيامبر نه بدان
سبب كه از فقر تهى دستان عار داشت ، بلكه به جهت علاقه اى كه به اسلام آوردن سران
قريش داشت مى خواست اى تهيدستان را طرد كند. از اين رو، خداى سبحان پيامبر اكرم
(صلى الله عليه و آله و سلم ) را متوجه ساخت كه اسلام از اين گروه خودخواه و ستمگر
بى نياز است و آنان روزى با ذلت و خوارى اسلام خواهند آورد و (اتفاقا) در عمل هم
چنين شد.
و كذلك فتنا
بعضهم ببعض ليقولوا اءهولاء من الله عليهم من بيننا اءليس الله باءعلم بالشاكرين .
واژه فتنه در اين جا به معناى آزمايش است . دليل اين كه خدا بنده اش را آزمايش مى
كند آن است كه مى خواهد او را از طريق گفتارها و كردارهايش ، آن گونه كه هست ، در
انظار عموم جلوه گر سازد؛ چنان كه اين مطلب را در تفسير آيه 94 از سوره مائده در
بخش ((معناى آزمايش خدا، به تفصيل بيان كرديم .
((لام )) در ((ليقولوا))
براى عاقت است و معناى آن اين است : ثروتمندان با فقيران آزمايش كرديم تا خدا را به
سبب نعمتى كه به آنها داده اند سپاس گويند؛ لكن آنان راه خود خواهى و سلطه جويى را
در پيش گرفتند. امام على (عليه السلام ) فرمود: ((به جهت مال
و فرزند خشنود و يا خشمناك نشويد؛ زيرا شما از موقعيت فتنه و آزمايشى كه در جايگاه
هاى ثروت و قدرت متوجه انسان است آگاهى نداريد، در حالى كه خداى سبحان مى گويد:
((آيا مى پندارند كه آن مال و فرزند كه ارزانى شان مى داريم
، براى آن است كه مى كوشيم خيرى به آنها برسانيم ؟ نه ، كه آنان در نمى يابند)).(93)
خداى سبحان بندگان مستكبر خود را با دوستان خود، كه در نظر آنان مستضعفند، آزمايش
مى كند. موسى (عليه السلام ) به همراه برادرش هارون بر فرعون وارد شد، در حالى كه
هر دوى آنها لباس پشمينه بر تن و عصا در دست داشتند. آنها با فرعون شرط بستند كه
اگر تسليم شود پادشاهى اش و عزتش پايدار بماند. فرعون گفت : آيا از اين دو شخص
تعجب نمى كنيد كه دوام عزت و بقاى پادشاهى را برايم شرط مى كنند، در حالى كه خودشان
تهى دست و خوارند؟ پس چرا بر آنها دستواره هايى از طلا افكنده نشده ؟ - تا آن جا كه
حضرت مى گويد -: لكن خداوند اراده هاى پيامبران خود را نيرومند و وضعيت آنها را در
ظاهر ضعيف قرار داده است )).
و اذا جاءك
الذين يؤ منون بآياتنا فقل سلام عليكم كتب ربكم على نفسه الرحمة . پيامبر
اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((پروردگارم مرا
ادب كرد و تاءديبم را نيكو قرار داد)). كدام ادب همانند ادب
آفريدگار آسمان ها و زمين است و كدام قلب است كه همچون قلب محمد (صلى الله عليه و
آله و سلم ) ادب الهى در آن رشد كند و بارور شود؟ خداوند اين قلب پاك را ادب كرد تا
آن را براى پذيرفتن رسالت خود آماده سازد؛ رسالتى كه رحمت براى جهانيان باشد و با
اين رسالت و صاحبش ، اخلاق پسنديده به مرحله كمال رسد. خدا در چندين آيه از آيات
خود به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) ادب آموخت و از آن جمله همين آيه مورد
بحث است . اين آيه ، پيامبر، يعنى بهترين خلق خدا را تعليم مى دهد كه چگونه با
ضعيفان و بيچارگان رفتار كند. از اين رو، پيامبر با آنان با كمال خوش رويى برخورد
مى كرد و به آنها خوش آمد مى گفت و مى فرمود: سلام بر شما، خدا بر خويش مقرر كرده
كه شما را رحمت كند، و مادام كه آنها در مجلس آن حضرت نشسته بودند او هم صبر مى كرد
تا آنان خود بلند شوند و بروند.
اگر مقصود خدا از اين تربيت ، پيامبر است ، پس هدف خدا در مورد ما هم آن است كه به
آن حضرت اقتدا و از او پيروى كنيم . بر اين اساس ، نبايد كسى را به جهت ثروت ، يا
مقام و يا رنگ و نژاد احترام كنيم ، بلكه تنها، براى دين و اخلاق نيكو او را احترام
بگذاريم . برخى از مفسران جديد مى گويند: ((سطح زندگى بشر
(از لحاظ فرهنگى و اخلاقى ) پيش از محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) بسيار پايين
بود و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) آن را بالا برد و به اوج رسانيد. اكنون
بار ديگر از آن مرحله عالى تنزل يافته و در نيويورك ، واشنگتن و شيكاگو به پايين
ترين حد خود رسيده است ؛ چرا كه در آن جا جز نژاد پرستى و تعصبات متعفن و تبعيضات
رنگ و نژاد، چيزى به چشم نمى خورد.
اما در اسلام نه نژاد موجب امتياز مى شود، نه رنگ ، نه مقام ، نه ثروت و نه هيچ
چيزى ديگر، جز تقواى الهى . راز تواضع و فروتنى كه در مراجع و علماى بزرگ اسلامى به
چشم مى خورد، در همين اصل اسلامى و الهى نهفته است . كوچك و بزرگ به طور يكسان و
بدون آن كه دربان و پاسبانى مانع از ورود آنان شود به خدمت اين عالمان مى رسند و بر
حسب شيوه اى كه خود در زندگى دارند و با كمال سادگى با ايشان سخن مى گويند. اما با
پاپ و ديگر رهبران دينى غير اسلامى تنها كسانى مى توانند ملاقات كنند و سخن بگويند
كه وزير باشند و يا مقام و موقعيت مهم ديگرى داشته باشند، البته آن هم با تعيين وقت
قبلى .
بار ديگر به تفسير سخن خدا مى پردازيم :
و اذا جاءك الذين يؤ منون بآياتنا فقل سلام
عليكم كتب ربكم على نفسه الرحمة . جمله
السلام عليكم و
رحمه الله تحيت اسلامى ، و دعايى است براى رهايى كسى كه شخص به او سلام مى
كند از هر بدى و نيز دعا براى زندگى كردن او در امنيت و آرامش و رحمت و خشنودى خدا؛
چرا كه در صورت وجود خشم خداى بزرگ ، نجات و امنيتى نخواهد بود. اما اگر بركات خدا
نيز بر رحمت او عطف گردد (و گفته شود:
السلام عليكم و
رحمة الله و بركاته ) در اين صورت ، شخص براى دوستش دعا كرده كه روزى زياد و
بخشش فراوان نصيب او گردد. آرى ، اين تحيت الهى و اسلامى كجا؟ و جمله هايى نظير
((خوش آمديد. صبح به خير و روزتان خوش ))
(كه غير مسلمانان به جاى سلام ، به يكديگر مى گويند) كجا؟ جمله
كتب على نفسه الرحمة در آيه 12 از همين
سوره نيز بيان شد و ما در تفسير آن گفتيم : رحمت خدا همچون قدرت و علم خدا از ذات
مقدسش جدا نيست .
اءنه من عمل
منكم سوءا بجهالة ثم تاب من بعده و اءصلح فاءنه غفور رحيم . مراد از جهالت
در اين جا كم خردى است . اما درباره توبه در تفسير آيه 18 از سوره نساء سخن گفته شد
و بخش ويژه اى را تحت عنوان ((تبوه و فطرت ))
بدان اختصاص داديم .
فاءنه غفور رحيم
خداوندى كه ما آن را پرستش مى كنيم ، هر كس را كه به سوى او بر گردد مى بخشد و
بندگان را مورد رحمت خود قرار مى دهد و هر كس كه به مردم رحم و براى منافع آنان كار
كند، خدا را در عمل عبادت مى كند، هر چند در زبانش او را انكار كند و هر كس كه به
حقى از حقوق آنها تجاوز كند، در عمل به خدا كفر مى ورزد هر چند ((لا
اله الا الله )) و ((الله اكبر))
بگويد.
و كذلك نفصل
الايات و لتستبين سبيل المجرمين . خداى سبحان در كتاب خود ويژگى هاى صالحان
و نيز ويژگى هاى گناهكاران را بيان نموده است ، تا علايم هر گروه آشكار گردد. به
علاوه ، شناخت يكى از اين دو گروه ايجاب مى كند كه ديگرى نيز شناخته شود، درست نظير
هدايت و ضلالت .
عدم پيروى پيامبر از هوسهاى مشركان
قُلْ
إِنِّي نُهِيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ قُل لاَّ
أَتَّبِعُ أَهْوَاءكُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذًا وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُهْتَدِينَ
(56)قُلْ إِنِّي عَلَى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّي وَكَذَّبْتُم بِهِ مَا عِندِي مَا
تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَهُوَ خَيْرُ
الْفَاصِلِينَ (57)قُل لَّوْ أَنَّ عِندِي مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِيَ
الأَمْرُ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِالظَّالِمِينَ (58)
بگو: مرا منع كرده اند كه آن خدايانى را كه جز الله مى خوانيد پرستش كنم . بگو: از
هوسهاى شما متابعت نمى كنم تا مبادا گمراه شوم و از هدايت يافتگان نباشم . (56)
بگو: من از پروردگارم دليلى روشن دارم و شما آن دليل را دروغ مى خوانيد. آنچه بدين
شتاب مى طلبيد به دست من نيست . حكم تنها حكم خداست . حقيقت را بيان مى كند و او
بهترين داوران است . (57) بگو: اگر آن چه را بدين شتاب مى طلبيد به دست من بود،
ميان من و شما كار به پايان مى رسيد؛ زيرا خدا به ستمكاران داناتر است . (58)
واژگان :
قصص : دنبال كردن اثر و ذكر خبر و حكايت است در اين جا نيز همين معنا مراد است .
الفصل : قضاوت كردن و صدور حكم .
اعراب :
((اذا)) به معناى جزاى شرط است ؛ يعنى
اگر من از هوس هاى شما پيروى كنم ، گمراه شده ام . ضمير ((به
)) به ((ربى ، بر مى گردد.
((واو)) در ((و
كذبتم به )) جايز است براى استيناف باشد و نيز جايز است كه
حاليه باشد بنابر تقدير گرفتن ((قد))
پيش از ((كذبتم ))؛ زيرا فعلى (ماضى )
كه مقرون به واو است جايز نيست حال واقع شود، مگر اين كه با ((قد))
همراه بيايد، خواه در ظاهر باشد و خواه در تقدير.
تفسير :
قل انى نهيت اءن
اءعبد الذين تدعون من دون الله . خداوند در آيه پيشين ، به شيوه گناهكاران
اشاره كرد و در اين آيه ، شيوه مزبور را بيان مى كند و آن عبارت است از:
((پرستش غير خدا)).
قل لا اءتبع
اءهواءكم قد ضللت اذا و ما اءنا من المهتدين ؛ چرا كه دعوت آنان ، هيچ منبعى
جز هوسها و گمراهى ندارد. بنابراين ، چگونه پيامبر بزرگ اسلام از آن تبعيت كند؟
قل انى على بينة
من ربى و كذبتم به ؛ يعنى من خدا را از روى آگاهى مى پرستم و شما از روى
نادانى به او كفر مى ورزيد و بت ها را مى پرستيد و در كدامين منطق ، دانا از نادان
پيروى مى كند و طرفدار باطل ، رهبر طرفدار حق است ؟
ما عندى ما
تستعجلون به . وقتى پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از كافران دعوت
كرد كه به خدا ايمان بياورند، آنان گفتند: ((يا بايد سنگى از
آسمان بر ما فرود آيد و يا عذابى دردناك براى ما بياور)) لذا
خدا سبحان به پيامبر دستور داد كه به آنان بگويد: ((آنچه
بدين شتاب مى طلبيد به دست من نيست ))، بلكه به دست خداست و
او هر زمان كه بخواهد آن را فرو خواهد فرستاد و من توان زود آوردن و يا به تاخير
انداختن آن را ندارم .
ان الحكم الا لله . تقديم و تاخير عذاب و هر چيزى به
دست خداست . (يقص الحق )؛ حق را مى گويد.
و هو خير الفاصلين ؛ او در قضاوت
و صدور حكم بر هيچ كس ستم نمى كند.
قل لو اءن عندى
ما تستعجلون به ؛ اگر آن عذابى را كه بدان شتاب مى كنيد در دست من بود،
لقضى الاءمر
بينى و بينكم ؛ با هلاكت كسانى كه از ميان شما ستم نموده و خشم خدا را فراهم
كرده اند، كار ميان من و شما به پايان مى رسيد.
والله اءعلم
بالظالمين ؛ خدا به ستمكاران داناتر است و بر حسب آنچه حكمتش اقتضا مى كند،
در نزول عذاب شتاب مى كند و يا آن را به تاخير مى اندازد.