كليدهاى غيب نزد خداست
وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لاَ يَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ وَيَعْلَمُ مَا فِي
الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلاَّ يَعْلَمُهَا وَلاَ
حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الأَرْضِ وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ يَابِسٍ إِلاَّ فِي كِتَابٍ
مُّبِينٍ (59)وَهُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُم بِاللَّيْلِ وَيَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم
بِالنَّهَارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ لِيُقْضَى أَجَلٌ مُّسَمًّى ثُمَّ إِلَيْهِ
مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ (60)وَهُوَ الْقَاهِرُ
فَوْقَ عِبَادِهِ وَيُرْسِلُ عَلَيْكُم حَفَظَةً حَتَّىَ إِذَا جَاء أَحَدَكُمُ
الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَهُمْ لاَ يُفَرِّطُونَ (61)ثُمَّ رُدُّواْ إِلَى
اللّهِ مَوْلاَهُمُ الْحَقِّ أَلاَ لَهُ الْحُكْمُ وَهُوَ أَسْرَعُ الْحَاسِبِينَ
(62)
كليدهاى غيب نزد اوست . جز او كسى را از غيب آگاهى نيست . هر چه را كه در خشكى و
درياست مى داند. هيچ برگى از درختى نمى افتد مگر آن كه از آن آگاه است . و هيچ دانه
اى در تاريكى هاى زمين و هيچ ترى و خشكى نيست جز آن كه در كتاب مبين آمده است .
(59) و اوست كه شما را شب هنگام مى ميراند و هر چه در روز كرده ايد مى داند، آن گاه
بامدادان شما را زنده مى سازد تا آن هنگام كه مدت معين عمرتان به پايان رسد. سپس
بازگشتتان به نزد اوست و شما را از آنچه كرده ايد آگاه مى كند. (60) اوست قاهرى
فراتر از بندگانش . نگهبانانى بر شما مى گمارد، تا چون يكى از شما را مرگ فرا رسد
فرستادگان ما بى هيچ كوتاهى و گذشتى جان او بگيرند. (61) سپس به نزد خدا مولاى
حقيقى خويش باز گردانيده شوند. بداند كه حكم ، حكم اوست و او سريع ترين حسابگران
است . (62)
واژگان :
مفاتح : جمع مفتح به فتح ميم به معناى خزانه و به كسر ميم به معناى كليدى است كه با
آن قفل ها باز كنند. مفاتيح جمع مفتاح است .
جرحتم : كار كرديد. از جوارح گرفته شده و آن عبارت است از: اعضايى كه انسان با آن
كارهايش را انجام مى دهد.
الاءجل المسمى : مدت معين .
الحفظة : فرشتگانى كه اعمال انسان را نگهدارى مى كنند.
اعراب :
جمله ((لا يعلمها الا هو)) حال از
((مفاتح )). ((من
ورقة ))، ((من ))
زايد، ((ورقة )) فاعل براى
((تسقط)). جايز نيست كه
((الا فى كتاب مبين )) از
و ما تسقط من
ورقه الا يعلمها استثنا شود؛ زيرا در اين صورت ، معنا اين مى شود كه خدا همه
چيز را مى داند، مگر آنچه در كتاب مبين است كه آن را كاملا نمى داند، چنان كه مى
گويى : لا شى ء الا انا عالم به الا ما فى الصندوق ؛
چيزى نيست ، مگر اين كه من آن را مى دانم ، جز آنچه در صندوق است )).
بنابراين ، ((فى كتاب مبين )) لزوما
متعلق به خبر محذوف براى مبتداى محذوف است و تقدير آن بدين ترتيب مى باشد:
الا هو موجود فى
كتاب مبين .
بالنهار ((باء)) به معناى
((فى )) است و ((مولاهم
)) صفت براى ((الله ))
و ((الحق )) صفت دوم آن است .
تفسير :
و عنده مفاتح
الغيب لا يعلمها الا هو و يعلم ما فى البر و البحر و ما تسقط من ورقة الا يعلمها و
لا حبة فى ظلمات الاءرض و لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين . مفاتح الغيب
، يعنى خزينه هاى غيب ، و معنايش اين است : خدا جهان و آنچه را در آن روى داده و
روى خواهد داد مى داند، خواه جزئى باشد يا كلى ، مادى باشد يا معنوى . علم خدا به
زمان و كان و يا حالت خاصى منحصر نمى شود؛ زيرا علم او ذاتى است و نه اكتسابى و ذات
خدا نه زمان دارد نه مكان و نه با تغيير حالت ها و رويدادها تغيير مى كند. در حديث
آمده است : ((كليدهاى غيب پنج است : ((خداست
كه مى داند كه قيامت چه وقت مى آيد؛ اوست كه باران مى باراند؛ از آنچه در رحم هاست
آگاه است ؛ هيچ كس نمى داند كه فردا چه چيز به دست خواهد آورد؛ كسى نمى داند كه در
كدام زمين خواهد مرد)).(94)
فيلسوف ، ملا صدرا گفته است : ((تمامى اشيا، خواه كلى و خواه
جزئى از چشمه فيض او فوران مى كند و او مبداء هر موجودى است ، خواه اين موجود عقلى
باشد يا حسى ، ذهنى باشد و يا خارجى ، و فيض گرفتن اين اشيا از او به معناى آشكار
بودن آنها در نزد اوست )).
متكلم بزرگ ، علامه حلى مى گويد: ((هر موجودى ، غير از خدا،
ممكن است و وجودش به خدا اسناد داده مى شود. بنابراين ، خدا به اين موجود آگاهى
دارد، خواه جزئى باشد و خواه كلى ، قائم به ذات خود باشد يا قائم به غير، در خارج
باشد و يا در ذهن ؛ چرا كه وجود صورت در ذهنى خواه صورت شى ء وجودى باشد و خواه
صورت شى ء عدمى ممكن و يا ممتنع . در نتيجه ، هيچ چيزى از خدا پوشيده نيست : نه
ممكنات و نه ممتنعات )).
و هو الذى
يتوفاكم بالليل . از نظر عرف ، واژه هاى وفات و موت يك معنا دارند؛ يعنى
نبودن زندگى و هر كدام از اين دو واژه ، به طور مجاز به معناى خواب به كار مى رود؛
زيرا حواس انسان به سبب خواب از كار مى افتد. خدا مى گويد: ((خدا
جان ها را به هنگام مردنشان مى گيرد و نيز جان كسانى را كه در خواب خود نمرده اند.
جان هايى را كه حكم مرگ بر آنها رانده شده نگه مى دارد و ديگران را تا زمانى كه
معين است باز مى فرستد)).(95)
بدين معنا كه خدا رابطه موجود ميان جان ها و بدن ها را، در هنگام مرگ ، در ظاهر و
در واقع قطع مى كند و آن را در نزد خود نگه مى دارد. اين رابطه در هنگام خواب تنها
در ظاهر قطع مى شود، نه در واقع . پس از بيدار شدن اين رابطه بر مى گردد و تا وقت
معينى كه انسان حقيقتا مى ميرد، مى ماند. بنابراين ، شخص خوابيده ، در آن واحد، هم
زنده است و هم مرده . مراد از ((وفات ))
در آيه ، مرگ مجازى است . امام على (عليه السلام ) فرمود: ((جان
در هنگام خواب بيرون مى رود؛ اما شعاعش در بدن باقى مى ماند و با همين شعاع است كه
شخص خواب مى بيند. وقتى كه بيدار مى شود، روح زودتر از يك لحظه بر مى گردد)).
و يعلم ما جرحتم
بالنهار. مقصود اعمالى است كه اعضاى انسان آن را انجام مى دهد. (ثم يبعثكم
فيه .) ضمير ((فيه )) به
((النهار)) بر مى گردد و معناى جمله
اين است : شما را از خواب بيدار مى كند. مفسران مى گويند: اين سخن دليلى است بر
دوباره زنده شدن و وجود قيامت ؛ زيرا خواب همانند مرگ است و بيدارى همانند زنده شدن
پس از مردن . ثم
ينبئكم بما كنتم تعملون . آن گاه شما را از كارهاى نيك و يا بدى كه در شبها
و روزهايتان انجام مى داديد آگاه مى كند.
خلاصه سخن آن كه ، هر انسانى در پايان اجل حتمى خود مى ميرد. آن گاه خداوند او را
پس از مردن زنده مى كند، درست مانند زمانى كه از خواب بيدارش مى سازد. سپس هر كس را
در قيامت در برابر آنچه در دنيا انجام داده پاداش مى دهد و به هيچ كس ستم نمى شود.
سوال : چرا آيه ، خواب را به شب اختصاص داده است و كار را به روز، با اين كه انسان
گاهى شب كار مى كند و روز مى خوابد؟
پاسخ : مقصود آيه ، آن چيزى است كه غالبا انجام مى شود.
و هو القاهر فوق
عباده . در تسلط خدا بر بندگانش ، همين بس كه آنان بدون آن كه خود دخالت
داشته باشند به دنيا مى آيند و با اجبار دنيا را ترك مى كنند. امام على (عليه
السلام ) فرمود: ((بازگشت همه اشيا تنها به سوى خداوند يكتا
و قهار است . آنها در آغاز آفرينش خود، هيچ توانى نداشتند و از نابودى خود نيز نمى
توانند جلوگيرى كنند)).
و يرسل عليكم
حفظة . اين نگهبانان از ميان فرشتگانند. خداوند مى گويد: ((حال
آن كه بر شما محافظانى گمارده شده اند: كاتبانى بزرگوار، مى دانند كه شما چه مى
كنيد)).(96)
ما به اين موضوع ايمان داريم ؛ زيرا خدا از طريق وحى بدان خبر داده است و مخالف عقل
هم نيست . البته ، در سخن خدا و نيز در سخن پيامبر او، خصوصيت كاتب و كتابت بيان
نشده است و عقل هم انسان را ملزم نمى كند كه درباره اين دو به جستجو برخيزيم .
بنابراين ، تنها خداوند درباره آنها آگاهى دارد. اما كسانى كه اين كاتبان را به
پليس هاى مخفى تشبيه مى كنند چنان كه در تفسير المنار و تفسير المراغى چنين كرده
اند اين كار از قبيل مقايسه غيب با حضور و آسمان با زمين است ، حال آن كه اين دو
تفاوت زيادى با يكديگر دارند.
ميان ماه من تا ماه گردون |
|
تفاوت از زمين تا آسمان است |
حتى اذا جاء
اءحدكم الموت توفته رسلنا و هم لا يفرطون . تفسير اين آيه را مى توان از آيه
11 سوره سجده به دست آورد: ((بگو: فرشته مرگ ، كه موكل بر
شماست ، شما را مى ميراند...)). اين موضوع نيز همانند
نگهبانان كاتب ، از نظر عقل جايز و از نظر وحى كاملا ثابت شده است .
ثم ردوا الى
الله مولاهم الحق ؛ به سوى خدا باز مى گردند تا درباره ايشان قضاوت كند.
اءلا له الحكم و
هو اءسرع الحاسبين . خدا در كوتاه ترين مدت بازپرسى مى كند، حكم را صادر و
آن را اجرا مى كند؛ چرا كه حق آشكار، حكم قطعى و كيفر آماده است و همه چيز به صرف
اراده او انجام مى شود.
چه كسى نجات دهنده است ؟
قُلْ مَن
يُنَجِّيكُم مِّن ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً
وَخُفْيَةً لَّئِنْ أَنجَانَا مِنْ هَـذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ
(63)قُلِ اللّهُ يُنَجِّيكُم مِّنْهَا وَمِن كُلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنتُمْ
تُشْرِكُونَ (64)قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَى أَن يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذَابًا مِّن
فَوْقِكُمْ أَوْ مِن تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَيُذِيقَ
بَعْضَكُم بَأْسَ بَعْضٍ انظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الآيَاتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ
(65)وَكَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ وَهُوَ الْحَقُّ قُل لَّسْتُ عَلَيْكُم بِوَكِيلٍ
(66)لِّكُلِّ نَبَإٍ مُّسْتَقَرٌّ وَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (67)
بگو: چه كسى شما را از وحشت هاى خشكى و دريا مى رهاند؟ او را به زارى و در نهان مى
خوانيد كه اگر از اين مهلكه رهايى يابيم ، ما نيز از سپاسگزاران خواهيم بود. (63)
بگو: خداست كه شما را از آن مهلكه و از هر اندوهى مى رهاند، باز هم بدو شرك مى
آوريد. (64) بگو: او قادر بر آن است كه از فراز سرتان يا از زير پاهايتان عذابى بر
شما بفرستد، يا شما را گروه گروه درهم افكند و خشم و كين گروهى را به گروه ديگر
بچشاند. بنگر كه آيات را چگونه گوناگون بيان مى كنيم شايد بفهمند (و باز گردند.)
(65) قوم تو قرآن را دروغ مى شمردند، در حالى كه سخنى است بر حق . بگو: من كارساز
شما نيستم . (66) به زودى خواهيد دانست كه براى هر خبرى زمانى معين است . (67)
واژگان :
الظلمات : در اين جا به معناى سختى ها و بيم هاست . به زودى كه در آن سختى و
گرفتارى باشد. مى گويند: ((يوم مظلم ؛ روزى تاريك
)).
لبس : ((ليس عليه الاءمر)) يعنى كار
بر او مشتبه و برخى با برخى ديگر مخلوط شده است .
الشيع : گروه ها. هر گروهى به تنهايى ((شيعه
)) گفته مى شود.
الفقه : فهميدن چيزى با دليل آن .
المستقر: مكان يا زمان استقرار چيزى .
اعراب :
جمله ((تدعون )) حال از مفعول
((ينجيكم )). ((تضرعا))
مصدر، در موضع حال و به معناى ((متضرعين )).
((من فوقكم )) متعلق به محذوف صفت
براى ((عذاب )). ((شيعا))
حال از مفعول ((يلبسكم )).
((كيف )) مفعول ((نصرف
)). ((باء)) در
((بوكيل )) زايد، ((وكيل
)) خبر ((ليس ))
و ((عليكم )) متعلق به
((وكيل )). ((لكل
)) خبر مقدم و ((مستقر))
مبتداى موخر.
تفسير :
قل من ينجيكم من
ظلمات البر والبحر تدعونه تضرعا و خفية . ظلمات البر و البحر كنايه است از
سختى ها و گرفتارى هايى كه انسان در سفرهاى دريايى و زمينى تحمل مى كند. البته ، در
عصر حاضر بايد سفر هوايى را كه به مراتب پرخطرتر از زمين و درياست بدان اضافه كرد.
معناى آيه اين است : اى پيامبر! از مشركان و كافران بپرس : در هنگام دشوارى به چه
كسى پناه مى برند و در جلوت و خلوت نزد چه كسى زارى مى كنند؛ آيا به خدا يا به
كسانى غير از خدا كه آنها را مى پرستند؟
در تفسير آيه 41 از همين سوره گفتيم : فطرت به صورت ناخود آگاه آفريننده اش را درك
مى كند؛ لكن حجاب تقليد و هواهاى نفسانى جلوه تابش آن را مى گيرد. تنها در هنگام
سختى ها اين پرده كنار مى رود و انسان با فطرت پا و زلال خويش لب به سخن باز مى
كند. و هيچ كس از اين سختى ها و گرفتارى ها نمى تواند رهايى يابد، حتى كسى كه در
عافيت به سر مى برد از مشكلات مى ترسد و اگر خردمند باشد از اين كه ممكن است دچار
سرنوشت بد شويم بيم دارد. امام على (عليه السلام ) فرمود: ((مبتلايى
كه سخت در بلا گرفتار است بيش از كسى كه در عافيت است ، اما از بلا در امان نيست
نياز به دعا ندارد)).
لئن اءنجانا من
هذه لنكونن من الشكاكرين ؛ يعنى آنها در هنگام گرفتارى و ترس ، خالصانه خداى
يكتا را مى خوانند و با خود پيمان مى بندند كه هرگاه خدا آنان را از وحشت هاى خشكى
و دريا رهايى دهد، او را سپاسگزارند و به يكتايى اش ايمان بياورند؛ اما وقتى به
امنيت و آسايش مى رسند، به خدا شرك مى ورزند و ستم پيشه مى كنند. علم ، اين موضوع
را ثابت كرده كه شخصيت و اراده ضعيف بر حسب شرايط، همچون آب كه به رنگ كاسه در مى
آيد، تغيير مى كند.
قل الله ينجيكم
منها و من كل كرب . خدا شما را از گرفتارى ها رهايى مى بخشد، پس بايد نعمت
هاى او را بزرگ شماريد و آن را سپاسگزاريد. (ثم اءنتم تشركون .) لكن شما پس از
رهايى ، اين نعمت خدا را به شرك و كفر مبدل مى سازيد.
-
قل هو القادر
على اءن يبعث عليكم عذابا من فوقكم ؛ بگو: او قادر است كه از فراز سرتان
عذابى بر شما بفرستد؛ نظير صاعقه ها و طوفان
اءو من تحت
اءرجلكم ؛ و يا از زير پاهايتان ، همچون فرو بردن زمين و زلزله ها. (اءو
يلبسكم شيعا؛) يا شما را در هم آميزد و يا گروه هايى از شما تشكيل دهد كه در صدد
نابودى يكديگر برخيزند و با وجود اين گروه ها، مركزيتى برايتان باقى نماند و يا تك
تك شما را در يك حالت جنگ روانى با خويشتن قرار دهد، به گونه اى كه شبانگاه از چيزى
خرسند شود كه بامداد از آن نفرت داش و بر عكس ، يعنى هميشه نگران باشد و در هيچ
كارى نتواند از خود استوارى نشان دهد.
و يذيق بعضكم باءس بعض ؛ يعنى برخى از
شما برخى ديگر را بكشند.
اءنظر كيف نصرف الايات لعلهم يفقهون ؛
خداى سبحان براى مردم حجت ها و دليل هاى روشن حسى ، عقلى و وجدانى بر اثبات حق
ارائه مى كند و مثالهاى گوناگونى براى آنان مى آورد، تا حق را بشناسند و از آن
پيروى كنند و باطل را بشناسند و از آن دورى نمايند. و هر كس كه با حق مخالفت كند،
با وجود اين كه دليل برايش اقامه شده ، مستحق عذاب خواهد گرديد.
و كذب به قومك و
هو الحق . اين خطاب براى پيامبر است و ضمير ((به
)) به قرآن بر مى گردد؛ قرآنى كه با دليل و براهين سخن مى
گويد و به كسانى كه اين دلايل را تكذيب كنند وعده عذاب مى دهد.
قل لست عليكم
بوكيل ؛ من وكيل شما نيستم ، بلكه تنها مژده دهنده و بيم دهنده اى هستم كه
آنچه را به من فرستاده شده به مردم ابلاغ مى كنم و بازپرسى و مجازات را به خداى
يكتا وا مى نهم .
(لكل نبا مستقر.) واژه ((مستقر)) ممكن
است به معناى مكان استقرار يك چيز و يا زمان استقرار آن باشد. معناى جمله اين است :
هر خبرى كه خدا خبر دهنده اش باشد، زمان و مكانى دارد كه بدون تخلف در آن به وقوع
مى پيوندد. (و سوف تعلمون )؛ و شما از زمان وقوع آن آگاه خواهيد شد. اين جمله
تهديدى است براى كسانى كه حق را تكذيب مى كنند.
با مردم ستمكاره نبايد نشست
وَإِذَا
رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آيَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى
يَخُوضُواْ فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ وَإِمَّا يُنسِيَنَّكَ الشَّيْطَانُ فَلاَ
تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرَى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (68)وَمَا عَلَى
الَّذِينَ يَتَّقُونَ مِنْ حِسَابِهِم مِّن شَيْءٍ وَلَـكِن ذِكْرَى لَعَلَّهُمْ
يَتَّقُونَ (69)وَذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُواْ دِينَهُمْ لَعِبًا وَلَهْوًا
وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَذَكِّرْ بِهِ أَن تُبْسَلَ نَفْسٌ بِمَا
كَسَبَتْ لَيْسَ لَهَا مِن دُونِ اللّهِ وَلِيٌّ وَلاَ شَفِيعٌ وَإِن تَعْدِلْ
كُلَّ عَدْلٍ لاَّ يُؤْخَذْ مِنْهَا أُوْلَـئِكَ الَّذِينَ أُبْسِلُواْ بِمَا
كَسَبُواْ لَهُمْ شَرَابٌ مِّنْ حَمِيمٍ وَعَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُواْ
يَكْفُرُونَ (70)
و چون بينى كه در آيات ما از روى عناد گفت گو مى كنند از آنها روى گردان شو تا به
سخنى جز آن پردازند. و اگر شيطان تو را به فراموشى افكند، چون به يادت آمد با آن
مردم ستمكاره منشين . (68) كسانى كه پرهيزگارى پيشه كرده اند به گناه كافران
بازخواست نخواهند شد؛ ولى بايد آنان را پند دهند، باشد كه پرهيزگار شوند. (69) و
واگذار آن كسانى را كه دين خويش را بازيچه و لو گرفته اند و زندگانى دنيا فريبشان
داد و با قرآن به يادشان بياور كه بر كيفر اعمال خويش در جهنم محبوس خواهند ماند.
جز خدا دادرسى و شفيعى ندارند. و اگر براى رهايى خويش هرگونه فديه دهند پذيرفته
نخواهد شد. اينان به عقوبت اعمال خود در جهنم محبوسند و به كيفر آن كه كافر شده اند
برايشان شرابى از آب جوشان و عذابى درآور مهيا شده است . (70)
واژگان :
خاض فى الماء: در آب فرو رفت . ((خاض فى الحديث ؛ در باطل به
درازا و بى مهابا سخن گفت )).
الذكرى : به معناى يادآور شدن به كار مى رود؛ چنان كه در عبارت ((بعد
الذكرى )) مقصود همين است و به معناى يادآورى كردن نيز به
كار مى رود؛ چنان كه در عبارت ((ولكن ذكرى ))
همين معنا مراد است .
البسل : حبس كردن ، منع نمودن . گفته مى شود: ((شجاع باسل ؛
خود را از دشمن منع مى كند))؛ ((اءن
تبسل نفس )) يعنى در اعمال خود مى باشد.
العدل : فديه دادن .
الحميم : جوشان .
اعراب :
ضمير در ((غيره )) به معناى آيات ،
يعنى قرآن بر مى گردد. ((من )) در
((من شى ء)) زايد، ((شى
ء)) مبتدا و ((على الذين
)) خبر آن . ((من حسابهم
)) متعلق به محذوف و حال از ((شى ء))
و تقدير آن : شى
ء كائنا من حسابهم است . ضمير ((سحابهم
)) به ((خائضين ))
كه ((يخضوا)) بر آن دلالت دارد بر مى
گردد. ((ذكرى )) مفعول مطلق و به
معناى ((ذكر)) و ((تذكيرا))
مى باشد. ((دينهم )) مفعول اول براى
((اتخذوا)) و ((لعبا))
مفعول دوم . ((الدنيا)) صفت براى
((الحياة )). مصدرى كه از
((ان تبسل )) ريخته مى شود مفعول است
براى ((كذر به )). ((ولى
)) اسم ((ليس ))
و ((لها)) خبر آن . ((من
دون الله )) در موضع حال از ((ولى
)). ((كل عدل ))
مفعول مطلق ؛ زيرا ((كل )) از
((عدل )) كسب مصدريت كرده است .
((اولئك الذين ابسلوا)) مبتدا و خبر و
جمله ((لهم شراب ))، حال از واو در
((ابسلوا)).
تفسير :
و اذا راءيت
الذين يخوضون فى آياتنا فاءعرض عنهم حتى يخوضوا فى حديث غيره . تفسير اين
آيه قبلا در ضمن تفسير آيه 139 از سوره نساء بيان شد.
و اما ينسينك
الشيطان فلا تقعد بعد الذكرى مع القوم الظالمين . در ظاهر، خطاب متوجه
پيامبر اما در حقيقت ، مقصود از آن ، ديگران است ؛ چرا كه پيامبر از خطا و فراموشى
و گناه معصوم است . وگرنه ، سخن ، فعل و تقرير او حجت روشن و دليل قاطع كه جدال و
اشكال را نپذيرد نخواهد بود.
و ما على الذين
يتقون من حسابهم من شى ء ولكن ذكرى لعلهم يتقون . يعنى مومنان پرهيزگار به
گناه كافرانى كه در آيات خدا از روى عناد گفتگو مى كنند مواخذه نمى شوند؛ لكن به
آنها تذكر مى دهند و آنها را از منكر نهى مى كنند تا از گفتگوى خصمانه درباره آيات
خدا دورى نمايند.
آيه بعدى داراى چند مطلب است :
1. و ذر الذين
اتخذوا دينهم لعبا و لهوا و غرتهم الحياة الدنيا. اين امر (ذر) در ظاهر
متوجه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ؛ اما در واقع هم به او و هم
به مومنانى كه از وى پيروى مى كنند توجه دارد. خداوند به مومنان دستور مى دهد كه از
معاشرت با كسانى كه دين آنان را به بازى مى گيرند خوددارى كنند؛ لكن به آنها دستور
نمى دهد كه از اين اشخاص چشم پوشى نمايند و آنان را بيم ندهند؛ زيرا سخن خدا: (و
ذكر به ) نوعى امر به انذار (بيم دادن ) است .
هر كس كه منتسب به يكى از اديان باشد و به تمام اصول و احكام آن احترام نگذارد و
آنها را مقدس نشمارد، دين خود را بازيچه قرار داده است . بنابراين اگر كسى دين را
وسيله در آمد قرار دهد و يا يكى از احكام آن را به گونه مسخره آميز وصف نمايد، از
مصاديق آيه اتخذوا دينهم لعبا و لهوا خواهد بود.
ترديدى نيست كه اگر كسى به دينى اعتقاد ندارد بهتر است از كسى كه به يك دين منتسب
باشد اما احكام و اصول آن را مسخره كند، زيرا چنين شخصى بازى و ريشخند كردن به دين
را دين خود قرار داده است .
2. و ذكر به اءن
تبسل نفس بما كسبت ليس لها من دون الله ولى و لا شفيع . خداوند پس از آن كه
پيامبر و مومنان را مامور كرد تا با كسانى كه دينشان را مسخره مى كنند معاشرت
نكنند، به آنان دستور داد كه با قرآن اين گونه افراد را اندرز دهند، تا در روزى كه
جز خدا ياور و شفاعت كننده اى كه آنها را يارى و شفاعت كنند ندارند، به گناهان و
جنايت هاى آنان مؤ اخذه نشوند.
و ان تعدل كل
عدل لا يؤ خذ منها. عدل در اين جا به معناى فديه دادن است . معناى آيه اين
است : همان طور كه كافر در روز قيامت ولى و شفاعت كننده ندارد، فديه هم هر مقدار كه
باشد از او قبول نمى شود. رازى مى گويد: ((هرگاه انسان
چگونگى مجازات را به اين صورت تصور كند، در هنگام اقدام به گناه دچار اضطراب و لرزش
خواهد شد)).
3. اءولئك الذين
اءبسلوا بما كسبوا لهم شراب من حميم . اولئك به كسانى اشاره دارد كه دين
خويش را بازيچه گرفته اند و به عقوبت اعمال خود در جهنم محبوسند. اما جمله :
لهم شراب من حميم و عذاب اءليم مجازاتى
را بيان مى كند كه آنان بر اثر كفر و عصيان خود گرفتارش خواهند شد.
نبايد غير خدا را بخوانيم
قُلْ
أَنَدْعُو مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ يَنفَعُنَا وَلاَ يَضُرُّنَا وَنُرَدُّ عَلَى
أَعْقَابِنَا بَعْدَ إِذْ هَدَانَا اللّهُ كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّيَاطِينُ
فِي الأَرْضِ حَيْرَانَ لَهُ أَصْحَابٌ يَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى ائْتِنَا قُلْ
إِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الْهُدَىَ وَأُمِرْنَا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ
(71)وَأَنْ أَقِيمُواْ الصَّلاةَ وَاتَّقُوهُ وَهُوَ الَّذِيَ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ
(72)وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ بِالْحَقِّ وَيَوْمَ يَقُولُ
كُن فَيَكُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ وَلَهُ الْمُلْكُ يَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّوَرِ
عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ (73)
بگو: آيا سواى الله كسى را بخوانيم كه نه ما را سود مى دهد و نه زيان مى رساند؟ و
آيا پس از آن كه خدا ما را هدايت كرده است ، همانند آن كس كه شيطان گمراهش ساخته و
حيران بر روى زمين رهايش كرده ، از دين باز گرديم ؟ او را يارانى است كه به هدايت
ندايش مى دهند كه نزد ما باز گرد. بگو: هدايتى كه از سوى خدا باشد، هدايت واقعى است
و به ما فرمان رسيده كه در برابر پروردگار جهانيان تسليم شويم . (71) و نماز
بخوانيد و از او بترسيد. اوست كه همگان نزدش محشور مى شويد. (72) و اوست آن كه
آسمان ها و زمين را بيافريد. و روزى كه بگويد: موجود شو، پس موجود مى شود. گفتار او
حق است و در آن روز كه در صور بدمند فرمان روايى از آن اوست . نهان و آشكار را مى
داند و او حكيم و آگاه است . (73)
واژگان :
الاءعقاب : جمع عقب به معناى پشت پاست . عرب ها به كسى كه پس از توانايى ناتوان شود
مى گويند: نكص
اءو ارتد على عقبيه ؛ بر پشت هاى پايش برگشت .
الحيران : فردى سرگردان كه نمى داند چه كند.
الصور: در لغت به معناى شاخ است . مردم شاخ بز كوهى و ديگر حيوانات را سوراخ مى
كردند و از آنها بوق هايى مى ساختند و در آن مى دميدند.
اعراب :
((كاف )) در ((كالذى
))، به معناى مثل ، در محل نصب و صفت براى مفعول مطلق محذوف
و تقدير آن :
نرد ردا مثل رد الذى استهوته است . ((حيران
)) حال از ضمير ((استهوته
)). ((له اءصحاب ))
مبتدا و خبر و جمله صفت براى ((حيارن )).
((لنسلم )) لام به معناى كَى و پس از
آن ((اءن )) در تقدير است . مصدر
ريخته شده مجرور به لام و متعلق به ((اءمرنا))
و تقدير: ((اءمرنا بذلك للاسلام )) مى
باشد. ((اءن اءقيموا الصلوة )) عطف بر
((لنسلم )). ((يوم
يقول )) ((يوم ))
منصوب به معناى ((قوله الحق )). فاعل
((كن فيكون )) ضمير مستترى است كه به
((شى ء)) محذوف بر مى گردد و بدين
معناست : يقول
للشى ء كن فيكون . ((عالم الغيب ))
خبر مبتداى محذوف است ؛ يعنى ((هو عالم الغيب
)). و نيز جايز است صفت براى
الذى خلق
السموات و الاءرض باشد.
تفسير :
قل اءندعوا من
دون الله مالا ينفعنا و لا يضرنا. پيامبر بزرگ اسلام (صلى الله عليه و آله و
سلم ) مشركان را به عبادت خدا فرا خواند و آنان نيز به نوبه خود او را به پرستش بت
هايشان فرا خواندند. گفته مى شود كه مشركين به پيامبر اسلام پيشنهاد كردند كه او با
آنها خدايانشان را عبادت كند و آنها هم در مقابل پروردگار او را عبادت كنند. در هر
صورت ، خدا در اين آيه به پيامبرش دستور مى دهد كه ضمن رد دعوت آنها بگويد: چگونه
عبادت خدايى را رها سازم كه هم مى تواند سود برساند و هم ضرر و به جاى او چيزى را
پرستش كنم كه نه توان سود رساندن را دارد نه توان زيان رساندن را؟
و نرد على اءعقابنا بعد اذ هدانا الله .
الرد على الاءعقاب ، به كسى گفته مى شود كه به عقب برگردد. و البته هيچ كس بيش از
كسى كه از حق و يكتاپرستى اعراض كند و به باطل و شرك روى آورد به عقب باز نگشته است
.
كالذى استهوته
الشياطين فى الاءرض حيران له اءصحاب يدعونه الى الهدى ائتنا. اين جمله را
خداوند براى كسانى كه از يكتاپرستى روى برتافته به شرك و الحاد تمايل پيدا مى كنند،
مثل زده است كه خلاصه آن اين است : مثل اين شخص ، مثل كسى است كه با كاروانى در راه
امن و بى خطر در حركت باشد اما اين راه را رها كند و بى هدف رو به بيابان نهد و راه
به جايى نبرد؛ نظير كسى كه به واسطه تماس شيطان با او سلامت فكرش را از دست بدهد.
آن گاه رفقايش به وى اظهار دلسوزى كرده ، صدايش مى زنند: به سوى ما بيا! كه اين
راه نجات است ؛ لكن او آن قدر گيج و سراسيمه است كه به آنها پاسخ نمى دهد و سرانجام
به هلاكت مى رسد.
قل ان هدى الله
هو الهدى . اين ساختار بيانى مى فهماند كه به هدايت خداوند، هيچ شك و ترديد
راه نمى يابد و نيز مى رساند كه هدايت در هر زمينه اى ، خواه در عقيده ، خواه در
تشريع و خواه در اخلاق و مسائل اجتماعى به خدا منحصر مى شود. بنابراين ، هر عقيده و
انديشه و يا هر كارى كه با هدايت خدا همراه نباشد، نادانى و گمراهى است .
و اءمرنا لنسلم لرب العالمين .
اين جمله از باب ذكر خاص پس از عام است ؛ زيرا هر چيزى كه خدا بدان امر و يا از آن
نهى كند، داخل در تحت هدايت اوست . اين كه در آيه مذكور اسلام را به خصوص ذكر كرده
، به سبب عظمت آن است .
و اءن اءقيموا
الصلاة ؛ زيرا بدن نماز، نه هدايت وجود دارد و نه اسلام ، چرا كه نماز ستون
دين است اگر پذيرفته شد، ديگر عبادت ها نيز پذيرفته مى شود و اگر برگشت داده شد،
ديگر عبادها نيز برگشت داده مى شود. (و اتقوه ). ضمير به ((رب
العالمين )) بر مى گردد. خداوند پس از نماز به تقوا امر كرده
؛ زيرا نماز و ايمان درست بدون تقوا امكان پذير نيست . بر اين اساس ، عباد حقيقى
خدا، همان رفتن در راه او و فرمانبردارى از تمام احكام اوست ، نه از برخى از احكام
.
و هو الذى اليه
تحشرون . خدا در آيه 21 از سوره ق مى گويد: ((هر كسى
مى آيد با او كسى است كه مى راندش و كسى است كه برايش شهادت مى دهد))؛
يعنى كسى كه او را به سوى محشر مى راند و شاهدى كه شهادت مى دهد او در دنيا چه
چيزهايى براى امروز (قيامت ) آماده كرده است .
و هو الذى خلق
السموات والاءرض بالحق . واژه حق بدين نكته اشاره دارد كه جهان را قوانينى
است كه بر آن حكومت مى كند و سنت هايى است كه در آن جريان دارد و مانع از هرج و مرج
مى شود كه با وجود آن ، هيچ چيزى سر جاى خود نبود. اين آيه آشكارا دلالت دارد بر
اين كه جهان را مدبرى است كه امور آن را اراده مى كند و هر كس را بر طبق كارهايى كه
انجام داده پاداش مى دهد.
و يم يقول كن
فيكون . در اين سخن ، حذف ، تقديم و تاخير صورت گرفته و در اصل چنين بوده
است : و قوله
الحق يوم يقول للشى ء كن فيكون و معناى آن اين است : سخن خدا به ناچار تحقق
پيدا خواهد كرد و اين امر بر همگان روشن خواهد گرديد در آن روز كه به شى ء مى گويد:
موجود شو پس موجود مى شود؛ حقانيت اين سخن آشكار مى شود، خواه آن را خداوند در
ابتداى آفرينش گفته باشد يا در روزى كه بار ديگر به آفريده ها جان مى دهد. به بيانى
ديگر در اين كه خدا شى ء را از لاشى ء به وجود مى آورد، و يا پس از نابودى و
فروپاشى اجزاى يك موجود بار ديگر آن را جان مى دهد و به حالت اول باز مى گرداند،
سخن او عين فعل اوست .
وله الملك يوم ينفخ فى الصور. دميدن در
صور، كنايه از برانگيختن انسان ها در قرهاست و معناى مالم بودن خدا بر اين
برانگيختن آن است كه او بار ديگر مردگان را زنده مى كند.
صوفيان ، مدعيان غيب گويى
عالم
الغيب والشهادة . غيب عبارت است از: چيزى كه پنهان و پوشيده باشد؛ نظير
فرشتگان ، دوبار زنده شدن و چيزى كه انسان آن را در دل خويش پنهان مى دارد. شهادت ،
چيزى است كه آشكار باشد همانند زمين ، آسمان و آنچه انسان آشكارا آن را انجام مى
دهد. اين تقسيم بندى در روح انسان درست است ؛ اما درباره خدا درست نخواهد بود؛ زيرا
چيزى از او پنهان نمى باشد، نه در زمين و نه در آسمان .
شايان ذكر است كه صوفيان ادعا مى كنند كه غيب مى دانند. ابن عربى در فتوحات مكيه ،
باب 302 مى گويد: خدا جويان ، غير از اين چشم ها، گوش ها، قلب ها و زبان ها (ى
ظاهرى ) چشمانى دارند كه با آنها مى بينند، گوش هايى دارند كه با آنها مى شنوند،
قلب هايى دارند كه با آنها مى انديشند و زبان هايى دارند كه با آنها سخن مى گويند.
با اين چشمها (غيب را) مشاهده مى كنند، با اين گوش ها مى شنوند، با اين دلها مى
انديشند و با اين زبان ها سخن مى گويند و سخنشان هم با واقعيت مطابقت دارد)).
و هو الحكيم
الخبير. او بردبار، آگاه و يكتاست كه در اداره امور خلايق بر حسب اقتضاى
حكمت خود و نيز در دانستن امور مخفى و پنهان ، كسى با او شريك نيست . بنابراين ،
كسانى (صوفيان ) كه ادعا مى كنند كه دو قلب ، دو زبان ، چهار چشم و چهار گوش دارند،
بايد از خدا بپرهيزند (و به دروغ ادعاى دانستن غيب نكنند.)