تفسير كاشف (جلد سوم)
سوره هاى مائده تا انفال

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسی دانش

- ۱۶ -


نزول كتاب بر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )

وَلَوْ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ كِتَابًا فِي قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ لَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِنْ هَـذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُّبِينٌ (7)وَقَالُواْ لَوْلا أُنزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَلَوْ أَنزَلْنَا مَلَكًا لَّقُضِيَ الأمْرُ ثُمَّ لاَ يُنظَرُونَ (8)وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكًا لَّجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِم مَّا يَلْبِسُونَ (9)وَلَقَدِ اسْتُهْزِىءَ بِرُسُلٍ مِّن قَبْلِكَ فَحَاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُواْ مِنْهُم مَّا كَانُواْ بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ (10)قُلْ سِيرُواْ فِي الأَرْضِ ثُمَّ انظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ (11)

حتى اگر كتابى نوشته بر روى كاغذ بر تو نازل مى كرديم و آن را با دست خويش لمس مى كردند، باز هم آن كافران مى گفتند كه اين جز جادوى آشكار نيست . (7) و گفتند: چرا فرشته اى بر او نازل نشده است ؟ اگر فرشته اى مى فرستاديم كه كار به پايان مى رسيد و به آنها هيچ مهلتى داده نمى شد. (8) و اگر آن پيامبر را از ميان فرشتگان بر مى گزيديم باز هم او را به صورت مردى مى فرستاديم و اين خلط و اشتباه كه پديد آورده اند بر جاى مى نهاديم . (9) پيامبرانى را هم كه پيش از تو بودند مسخره مى كردند. پس مسخره كنندگان را عذابى كه به ريشخندش مى گرفتند فرو گرفت . (10) بگو: در روى زمين بگرديد و بنگريد كه پايان كار تكذيب كنندگان چگونه بوده است . (11)

واژگان :

(قاف را به ضمه و فتحه و كسره مى توان خواند) القرطاس : برگه اى كه روى آن نوشته مى شود.

اللبس : پرده ، پوشش .

حاق به : آن را احاطه كرد.

اعراب :

((لولا)) ادات طلب ، به معناى ((هلا))، ((ما)) در ((ما يلبسون )) به معناى ((الذى )) و مفعول ((لبسنا)). ((كيف )) خبر مقدم براى ((كان )) و ((عاقبة )) اسم آن . فعل ((كان )) مونث آورده نشده ؛ زيرا تاءنيث ((عاقبة )) غير حقيقى است .

تفسير :

ولو نزلنا عليك كتابا فى قرطاس . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) از آغاز نزول وحى تا وقتى كه به مدينه هجرت كرد، سيزده سال در مكه اقامت داشت و در طول اين مدت مردم مكه را به يكتاپرستى و عدالت فرا مى خواند و آنان را از شرك و ستم نهى مى كرد. شيوه او در دعوت ، بهره گيرى از حكمت و اندرز نيكو بود. تعداد اندكى از اين مردم به دعوت او پاسخ مثبت دادند و بسيارى از آنان از پذيرش آن خوددارى كردند و حتى به اين مرحله هم بسنده نكردند، بلكه گرد مى آمدند و گاه با زبان و گاه با دستان خود، وى را آزار مى دادند. اما پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در برابر آزار آنان صبر مى كرد و شيفته ايمان آوردن آنها بود؛ لكن خدا فرمود: ((هر چند تو به ايمانشان حريص باشى ، بيشتر مردم ايمان نمى آورند)). و نيز در اينجا مى فرمايد:

ولو نزلنا عليك كتابا فى قرطاس فلمسوه باءيديهم لقال الذين كفروا ان هذا الا سحر مبين ؛ اى محمد! اگر ما كتاب را يك مرتبه و در يك صحيفه بر تو نازل مى كرديم و كافران آن را مى ديدند و لمس مى كردند و با چشم خود آن را مشاهده مى كردند، باز هم از آن ايراد مى گرفتند و مى گفتند: اين كتاب جادوست . اين گونه مردم در هر نسلى وجود دارند. و حتى در عصرى كه ما در آن به سر مى بريم ، گروه بزرگى وجود دارد كه تنها به انكار اشياى ملموس و محسوس اكتفا نمى كنند، بلكه اين اشيا را به ضد آنها نامگذارى مى كنند و بر اين اساس ، گرگ را بره و ما رافعى را كبوتر صلح مى نامند. به عنوان نمونه : ايالات متحده آمريكا جنگ ويرانگر را در ويتنام راه مى اندازد و مى گويد: من مى خواهم بسازم و براى زندگى كار مى كنم .(80) و يا اسرائيل ، تجاوز مى كند و مى گويد: من مورد تجاوز واقع شدم !

و قالوا لولا اءنزل عليه ملك . ((لولا)) به معناى هلا (اعتراض ) است . ضمير ((عليه )) به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و ضمير ((قالوا)) به مشركان قريش بر مى گردد. آنها از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) درخواست كردند كه خداوند به همراه او فرشته اى را مبعوث كند تا بر درستى ادعاى او گواهى دهد و ياور او در اجراى رسالتش باشد. نظير آيه فوق ، اين آيه است : ((گفتند: چيست اين پيامبر را كه غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود؟ چرا فرشته اى بر او فرود نمى آيد تا با او بيم دهنده باشد؟)).(81)

ولو اءنزلنا ملكا لقضى الامر ثم لا ينظرون . اگر خداوند فرشته اى به سوى آنان مى فرستاد در مدت يك چشم بر هم زدن مى مردند. ممكن است بپرسيد: چه ملازمه اى وجود دارد ميان فرستادن فرشته به سوى آنان و هلاكت فورى آنها؟

برخى از مفسران پاسخ داده اند كه مردم وقتى فرشته اى را ببينند، از ترس ، جان خود را از دست مى دهند. البته ، اى سخن هيچ پايه و اساسى ندارد.

ديگران گفته اند: در حكمت خداوند چنين گذشته است كه هر كس با فرشته مخالفت كند هلاك مى شود. اين نظريه از نظريه قبلى ضعيف تر است ؛ زيرا خدا كسى را كه در اين دنيا با خود او مخالفت كند به هلاكت نمى رساند، تا چه رسد به ملائكه كه در رتبه پايين تر از او قرار دارند؛ البته شاءن خدا، برتر از مقايسه است .

نظر درست آن است كه سبب ملازمت ميان فرستادن فرشته و هلاكت كافران ، رازى است كه خداوند آن را براى بندگانش آشكار نكرده است و اين راز با عقل قابل درك نيست . بنابراين ، بايد درباره چيزى كه خداوند سكوت اختيار كرده است ، سكوت كرد.

ولو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا. اگر خدا فرشته اى را به سوى مردم مى فرستاد، اين فرشته يا بايد به شكل خود باقى مى ماند و يا به شكل بشر ظاهر مى شد. اگر به شكل خود باقى مى ماند و در عين حال پيامبر مردم هم مى بود، اين امر محال است ؛ زيرا سرشت ملائكه غير از سرشت انسان است و تبليغ ، انس و معاشرت با مردم را مى طلبد و اين امر با وجود تضاد در آفرينش و طبيعت فرشته و اسنان ، حاصل نمى شود. به علاوه ، فرشتگان براى زندگى در اين كره خاكى آفريده نشده اند.

اگر آن فرشته به صورت انسان نمايان مى شد، آنان به وى مى گفتند: ما پيامبرى مى خواهيم كه فرشته باشد و نه بشر. بنابراين ، اگر فرشته به شكل واقعى خود ظاهر مى شد نمى توانست رسالت الهى را به مردم برساند و اگر به صور انسان مى بود، مشركان مكه به وى اطمينان نمى كردند و مشكلشان همچنان ناگشوده مى ماند. خوب است بدين نكته اشاره كنيم كه اين آيه نشان مى دهد، خداوند با تكذيب كنندگان رسالت پيامبر با روش و منطقى به جدال پرداخته كه اهل منطق و معقولات براى سركوب كردن مخالفان خود، آن را به كار مى برند.

وللبسنا عليهم ما يلبسون . اگر خداوند فرشته را به صورت بشر مى فرستاد، مردم خيال مى كردند كه او واقعا انسان است و در اين صورت ، چنين تصور مى شد كه همان گونه كه برخى از مردم واقعيت كارهاى خود را از برخى ديگر با صورت هاى ظاهر فريب پنهان مى كنند، خدا نيز در افعالش چنين مى كند.

ولقد استهزى ء برسل من قبلك فحاق بالذين سخروا منهم ما كانوا به يستهزءون ؛ يعنى اى محمد! استخفاف قومت را به خود، آسان بگير؛ چرا كه استخفاف به انبيا و مصلحان كار تازه اى نيست ، بلكه از قديم چنين بوده است . خدا كسانى را كه پيامبران خود را ريشخند كردند مجازات نمود و كسانى را هم كه تو را ريشخند مى كنند به سرنوشت آنها مبتلا خواهد كرد. به راستى چنين هم شد؛ چرا كه خدا تمسخر كنندگان محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را هلاك كرد و با هلاكت كردن آنان بر او منت گذارد و او را چنين مخاطب قرار داد: ((ما مسخره كنندان را از تو باز مى داريم )).(82)

قل سيروا فى الاءرض ثم انظروا كيف كان عاقبة المكذبين . تفسير اين آيه در ضمن تفسير آيه 137 از سوره آل عمران بيان شد.

رحمت خدا بر بندگان

قُل لِّمَن مَّا فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ قُل لِلّهِ كَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لاَ رَيْبَ فِيهِ الَّذِينَ خَسِرُواْ أَنفُسَهُمْ فَهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ (12)وَلَهُ مَا سَكَنَ فِي اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (13)قُلْ أَغَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَهُوَ يُطْعِمُ وَلاَ يُطْعَمُ قُلْ إِنِّيَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكَينَ (14)قُلْ إِنِّيَ أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (15)مَّن يُصْرَفْ عَنْهُ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَذَلِكَ الْفَوْزُ الْمُبِينُ (16)

بگو: از آن كيست آنچه در آسمان ها و زمين است ؟ بگو: از آن خداست . بخشايش را بر خود مقرر داشته است . همه شما را در روز قيامت كه در آن ترديدى نيست گرد مى آورد. آنان كه به زيان خويش كار كرده اند، ايمان نمى آورند. (12) از آن اوست هر چه در شب و روز جاى دارد و اوست شنوا و دانا. (13) بگو: آيا ديگرى جز خدا را به دوستى گيرم كه آفريننده آسمان ها و زمين است و مى خوراند و به طعامش نياز نيست ؟ بگو: هر آينه من ماءمور شده ام كه نخستين كسى باشم كه تسليم امر خدا شده باشد. پس از مشركان مباش . (14) بگو: از عذاب آن روز بزرگ مى ترسم اگر از پروردگارم فرمان نبرم . (15) در آن روز عذاب را از هر كه بگردانند مورد رحمت خدا واقع شده است و اين كاميابى آشكارى است . (16)

واژگان :

كتب على نفسه : بر خود واجب كرد.

فاطر السموات : مبتكر و نو آفريننده آسمان ها به گونه اى كه همانند آن در سابق وجود نداشته است .

اعراب :

((لمن )) در ((لمن ما فى السموات )) متعلق به محذوف و خبر مقدم . ((ما)) مبتداى موخر و جمله ، مفعول است براى ((قل )). ((لله )) متعلق به محذوف و خبر مبتداى محذوف و به معناى ((قل هو كائن لله )). ((الذين خسروا)) مبتدا، ((فهم )) مبتداى دوم و ((لايؤ منون )) خبر مبتداى دوم و اين مبتدا و خبر، خبر مبتداى اول . ((غير)) در ((اءغير الله )) مفعول اول براى ((اتخذ)) و ((وليا)) مفعول دوم و ((فاطر)) صفت براى ((الله )).

تفسير :

قل لمن ما فى السموات والاءرض قل لله . خدا به پيامبر گرامى اش دستور مى دهد كه به مشركان عرب بگويد: چه كسى مالك آسمان ها و زمين است ؟ آن گاه به وى فرمان مى دهد كه خود از جانب آنان پاسخ دهد: خداى يكتا مالك پادشاهى است . و نيز ممكن است پيامبر، هم پرسش كننده و هم پاسخ دهنده باشد؛ چرا كه شخص مورد سوال و شخص سوال كننده هر دو در پاسخ وحدت نظر دارند؛ زيرا مشركان عرب به اين موضوع ايمان داشتند كه مالك و آفريننده جهان هستى خداست : ((اگر از آنها بپرسى : چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده و آفتاب و ماه را رام كرده است ؟ خواهند گفت : خداى يكتا. پس ، از چه روى عقيدت دگرگون مى كنند؟)).(83)

سوال : اگر مشركان عرب درباره خداوند با پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) هم عقيده بوده اند، پس فايده پرسش ‍ چيست ؟

پاسخ : هدف از اين پرسش آن است كه خصم را به تدريج وادار كند تا به امكان پذير بودن نشر و حشر (روز قيامت ) اعتراف نمايد و نيز عليه او اقامه حجت كند؛ زيرا وقتى خداوند آفريننده و مالك جهان است ، پس مى تواند آن را نابود كند و دوباره به وجود آورد.

كتب على نفسه الرحمة . خداى سبحان اين جمله را در آيه 54 از همين سوره تكرار مى كند. مفسران مى گويند: خداوند از روى لطف و بزرگوارى ، رحمت را بر خود واجب كرده است . ما ايمان داريم كه خدا صاحب بخشش و بزرگوارى است و در همين حال ، ايمان داريم كه رحمت خدا، نتيجه بى نيازى او از تمام اشيا و نياز كليه اشيا به اوست ؛ چرا كه هر آفريده طبعا به عنايت و رحمت آفريننده خود نياز دارد؛ چنان كه معلول به علت و مسبب به سبب خود نيازمند است . رحمت خدا به بندگانش از ذات و كمال او جدا نمى شود. بنابراين ، معناى كتب على نفسه الرحمة آن است كه رحمت براى ذات مقدس او همانند علم و قدرت ، حتمى است .

ليجمعنكم الى يوم القيامة . اين گردآورى نيز امرى حتمى است از اين رو، خدا مى فرمايد: (لا ريب فيه ) ترديدى در آن نيست ؛ زيرا در اين روز است كه مظلوم به قصاص ظالم مى پردازد، گناهكار به اندازه گناه خويش مجازات مى شود و نيكوكار چند برابر كار نيك خود پاداش دريافت مى كند. اگر آن روز نبود، حق از بين مى رفت و امر و نهى به دست زورمندتر بود نه به سدت آفريننده جان و مالك آن .

الذين خسروا اءنفسهم فهم لا يؤ منون . زمخشرى مى گويد: كافران ، زيان را برگزيدند و به همين دليل ايمان نمى آورند. زمخشرى از پيروان معتزله است و آنان عقيده دارند كه انسان مخير است ، نه مجبور. رازى مى گويد: خدا بر زيان كافران حكم كرده است و لذا آنها ايمان نمى آورند. رازى از پيروان اشاعره است و آنان اعتقاد دارند كه انسان مجبور است ، نه مخير. ديگران گفته اند: كافران به سبب تقليد كردن از پدران خود، ايمان نمى آورند.

به نظر من آيه به حقيقت انسان اشاره دارد و اين حقيقت از روان و تن او، كه هر كدام كامل كننده ديگرى است ، تشكيل مى شود. انسان ، تنها در صورتى از زندگى سالمى برخوردار است كه براى هر دو (تن و روان ) كار كند. بنابراين ، اگر كسى براى روان كار كند بدون تن و يا براى تن كار كند بدون روان ، اساس وجود او زيان ديده و كسى كه اساس موجوديت او زيان بيند ايمان ندارد.

و له ما سكن فى الليل و النهار و هو السميع العليم . خدا مالك هر چيزى است .

سوال : آيه قبلى : قل لمن ما فى السموات و الارض قل لله نيز همين معنا را مى رساند، پس دليل اين تكرار چيست ؟

مفسران پاسخ داده اند: آيه نخست ، آفرينش را از لحاظ زمان در نظر قرار داده و آيه دوم از لحاظ مكان و اين دو، ظرف هستند براى هر موجودى ، خواه مادى باشد و خواه معنوى . بر اين اساس ، عموم و فراگيرى با هر دو آيه به دست آورده است . آن گاه خداوند در پايان ، دو صفت سميع و عليم (شنونده و دانا) را آورده تا بر احاطه خود بر تمامى موجودات تاكيد كند.

پيش تر بيان كرديم كه تكرار در قرآن زياد است ؛ لكن مفسران مى خواهند چيزى را مطرح كنند كه چندان ضرورتى ندارد.

قل اءغير الله اءتخذ وليا آيا جز خدا كسى ديگر را ولى خود قرار دهم ؟ چگونه از غير او كمك بخواهم كه او فاطر السموات والاءرض و هو يطعم ولا يطعم ؛ آفريننده آسمان ها و زمين است و مى خوراند و به طعامش نياز نيست و كسان ديگر جز او، مالك نفع و ضرر خويش نيستند. قل انى اءمرت اءن اءكون اءول من اءسلم ؛ بگو: هر آينه من ماءمور شدم كه نخستين كسى باشم كه تسليم امر خدا شده است ؛ چرا كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) نخستين دعوت كننده به سوى اسلام است ، پس او بايد نخستين مسلمان از ميان امت خود باشد، وگرنه جزء كسانى خواهد بود كه به ديگران دستور مى دهد؛ اما خود عمل نمى كند و چه دور است از اين رفتار، شاءن كسى كه خدا او را براى تبليغ رسالت خود برگزيده است ! ولا تكونن من المشركين ؛ از مشركين مباش ‍ و محال است كه او از آنان باشد. اين نهى درست است ؛ چرا كه قبلا بارها گفتيم كه از مقام بالا به پايين است .

قل انى اءخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم . معصيت از پيامبر محال است ؛ چرا كه معصوم مى باشد. لكن فرض محال ، محال نيست . هدف از اين آيه ، تاكيد بر مساوى بودن تمام مردم در پيشگاه خداوند است . خدا بهشت را آفريده براى هر كس كه او را اطاعت كند، هر چند برده اى حبشى باشد و جهنم را آفريده براى هر كس كه با وى مخالفت نمايد، هر چند سيد قرشى باشد. بيم هر كس از خداوند به اندازه آگاهى وى از از عظمت اوست : ((از ميان بندگان خدا تنها دانشمندان از او مى ترسند))(84) و پيامبران سزاوارترند كه از او بترسند.

من يصرف عنه يومئذ فقد رحمه و ذلك الفوز المبين . هر كس از روز قيامت بترسد، رهايى از بيم اين روز، رحمت و كاميابى بسيار بزرگ براى او خواهد بود.

تنها خدا محنت را دفع مى كند

وَإِن يَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلاَ كَاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَإِن يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدُيرٌ (17)وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ (18)قُلْ أَيُّ شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهَادةً قُلِ اللّهِ شَهِيدٌ بِيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَذَا الْقُرْآنُ لأُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ أَئِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللّهِ آلِهَةً أُخْرَى قُل لاَّ أَشْهَدُ قُلْ إِنَّمَا هُوَ إِلَـهٌ وَاحِدٌ وَإِنَّنِي بَرِيءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ (19)

اگر خدا به تو محنتى برساند، هيچ كس جز او دفعش نتواند كرد و اگر به تو خيرى برساند بر هر كارى تواناست . (17) و اوست قاهرى بالاتر از همه بندگان خويش و دانا و آگاه است . (18) بگو: شهادت چه كسى از هر شهادتى بزرگ تر است ؟ بگو: خدا ميان من و شما شهادت مى دهد و اين قرآن بر من وحى شده است تا شما را و هر كس را كه به او برسد بيم دهم . آيا شهادت مى دهيد كه با الله خدايان ديگرى هم هستند؟ بگو: من شهادت نمى دهم . بگو: جز اين نيست كه او خدايى است يكتا و از آنچه با او شريك مى سازيد بيزارم . (19)

اعراب :

((كاشف )) در ((فلا كاشف )). اسم لا، ((له ، خبر و تقدير آن : ((لا كاشف موجود له )) است . ((هو)) بدل از ضمير مستتر در موجود. ((فوق عباده )) متعلق به محذوف و حال از ((القاهر)) و به معناى هو القاهر مستعليلا فوق عباده است و نيز ممكن است خبر دوم باشد. ((شهادة )) تميز اوست . ((من بلغ )) در محل نصب و عطف بر مفعول ((اءنذركم )). ((ان )) در ((انما)) با ((ما)) از عمل باز داشته شده است . ((هو)) مبتدا، ((اله )) خبر و ((واحد)) صفت است براى ((اله )).

تفسير :

و ان يمسسك الله بضر فلا كاشف له الا هو؛ اين آيه دلالت دارد كه ضرر، همانند نادارى ، بيمارى و امثال آن از كارهاى خداست ، نه از كارهاى مردم و دفع نادارى و بيمارى نيز از اين قبيل است . بنابراين ، چرا انسان كار و تلاش كند؟

پاسخ : اولا، تلاش هم عقلا واجب است و هم نقلا. اما عقلا بدين سبب واجب است كه زندگى بدون كار و تلاش امكان پذير نيست و اما دليل نقل بر وجوب كار و تلاش از حد تواتر هم فراتر رفته است . برخى از اين دلايل از قرار زير است :

آيات : سوره جمعه ، آيه 10: ((... در زمين پراكنده شويد و رزق خدا را طلب كنيد...)). سوره مالك ، آيه 15: ((اوست كه زمين را رام شما گردانيد، پس بر روى آن سير كنيد و از رزق خدا بخوريد...)).

احاديث : ((مسافرت كنيد تا غنيمت به دست آوريد)). ((مداوا كنيد؛ زيرا همان كسى كه درد را فرو فرستاده ، دوا را نيز فرو فرستاده است )).

بر اين اساس ، سى كه تلاش نكند و دچار زيان شود، خودش مسئول خواهد بود. و اگر كسى تلاش كند و در عين حال به وى زيان برسد، مسئوليت به عهده جامعه فاسد او و شرايط و قوانين ناقص اين جامعه است . و اگر جامعه اى كه اين شخص در آن زندگى مى كند سالم باشد و با اين وجود گرفتار زيان شود، به قضا و قدر الهى ارتباط پيدا مى كند.

ثانيا، خداى سبحان ، زيان را براى هيچ يك از بندگانش نمى خواهد، چگونه بخواهد در حالى كه او خود مى گويد: ((... من به بندگان ستم نمى كنم )).(85) و نيز مى گويد: ((خدا بر اين بندگان مهربان است )).(86) در حديث آمده است : ((خدا به بندگان خود از مادر به فرزندش مهربان تر است )). بنابراين ، مراد از ضرر در آيه آن است كه انسان به سبب عمل خويش مجازات و يا به سبب مصلحت الهى آزمايش مى شود و عواملى از اين قبيل ، كه با عدل و رحمت خدا منافات ندارد. در ضمن تفسير آيه 100 از سوره مائده ، بخش ((آيا روزى بر اساس تصادف است و يا تقدير))؟، درباره روزى به تفصيل سخن گفتيم .

و ان يمسسك بخير فهو على كل شى ء قدير. اگر خدا به تو خيرى برساند، هيچ كس نمى تواند جلو خير و نعمت او را بگيرد. رازى مى گويد: اين كه خداوند در اعطاى خير گفته است : فهو على كل شى ء قدير و در مورد ضرر گفته است : فلا كاشف له الا هو بدان جهت است كه نشان دهد، اراده خدا براى رسانيدن خير، بر اراده او در وارد كردن ضرر غلبه دارد.

و هو القاهر فوق عباده و هو الحكيم الخبير. واژه قاهر به قدرت خدا و واژه خبير به علم او اشاره دارد. قهاريت خدا به بندگان خود، آن است كه آنان را بدون خواسته خودشان آفريد و نيز آنها را از بين مى برد. ابن عربى در فتوحات مكيه مى گويد: خدا بر بندگان خود از آن جهت قاهر است كه آنان با مخالفت احكام خدا به جنگ و دشمنى با او برخاستند و كسى كه با خدا دشمنى كند، به ناچار مغلوب و مقهور خواهد شد.

قل اءى شى ء اءكبر شهادة . در برخى از روايات آمده است : مشركان مكه به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) گفتند: يهود و نصارا به نبوت تو گواهى نمى دهند، پس كسى را به ما نشان بده كه به نبوت تو گواهى دهد. از اين رو، خدا اين آيه را نازل كرد: قل اءى شى ء اءكبر شهادة ، يعنى اى محمد! از آنان بپرس كه چه كسى گواهى اش از تمام گواهى ها بالاتر است ؟ آن گاه به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور مى دهد كه به آنان پاسخ دهد: قل الله شهيد بينى و بينكم . در واقع و به اعتراف دشمن ، جز اين پاسخ ، پاسخ ديگرى وجود ندارد و آن اين كه گواه ميان ما، همانا خداست .

و اءوحى الى هذا القرآن لاءنذركم به و من بلغ . قرآن ، گواهى خدا بر درستى نبوت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) است . او تمامى كافران را به مبارزه مى طلبد تا سوره اى به سان قرآن بياورند و در اين ارتباط، هر كه را مى خواهند به يارى خود فرا خوانند. آنها نيز اين كار را كردند، اما ناتوان ماندند و اين ناتوانى بزرگ ترين گواهى بر راستگويى پيامبر در مورد رسالت خويش است . معناى جمله لاءنذركم به و من بلغ آن است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى گويد: خدا قرآن را به من وحى كرد تا بدين وسيله شما را اى اهل مكه ! و نيز هر كس را كه (اين كتاب ) تا روز قيامت ، به او برسد بيم دهم . برخى از صحابه مى گويند: هر كس كه قرآن به او برسد گويا پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را ديده است . اين آيه دلالت دارد كه هر كس كه دعوت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) به او نرسد و به اسلام گرايش پيدا نكند معذور است . در اين باره در هنگام تفسير آيه 155 از سوره آل عمران در بخش ‍ ((حكم تارك اسلام )) به تفصيل سخن گفتيم .

اءئنكم لتشهدون اءن مع الله آلهة اءخرى . استفهام در اين جا به معناى انكار و دور بودن است و معناى آيه اين است : پس از آشكار شدن اين همه دليل بر وحدانيت خدا، چگونه با او خداى ديگرى قرار مى دهيد؟ آن گاه خدا به پيامبرش دستور مى دهد تا در پاسخ بگويد كه ، او همانند آنان چنين گواهى نمى دهد: (قل لا اءشهد)؛ بگو: من گواهى نمى دهم . سپس فرمان ديگرى به پيامبر مى دهد: قل انما هو اله واحد و اننى برى ء مما تشركون ؛ خداوند يكتا و يگانه است و من از پرستش بت ها و اشياى ديگر بيزارم .