خوردن صيد حيوان شكارى
يَسْأَلُونَكَ مَاذَا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ وَمَا
عَلَّمْتُم مِّنَ الْجَوَارِحِ مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ
اللّهُ فَكُلُواْ مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ وَاذْكُرُواْ اسْمَ اللّهِ عَلَيْهِ
وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ (4)
از تو مى پرسند: چه چيزهايى بر آنها حلال شده است ؟ بگو: چيزهاى پاكيزه بر شما حلال
شده و نيز خوردن صيد آن حيوان كه به آن صيد كردن آموخته ايد؛ چون پرندگان شكارى و
سگان شكارى ، هرگاه آنها را بدان سان كه خدايتان آموخته است تعليم داده باشيد. از
آن صيد كه برايتان مى گيرند و نگه مى دارند بخوريد و نام خدا را بر آن بخوانيد و از
خدا بترسيد كه او سريع الحساب است . (4)
واژگان :
الجوارح : جمع جارح و از جرح گرفته شده ؛ يعنى كسب كرد و از اين قبيل است آيه
و يعلم ما جرحتم
بالنهار. مراد از جوارح در اينجا حيواناتى است كه شكار كردن با آنها امكان
پذير باشد؛ نظير سگان ، يوزپلنگ ها و پرندگان ؛ زيرا اين حيوانات شكارى براى صاحبان
خود كسب درآمد مى كنند.
مكلبين : سگان و پرندگانى كه شكار كردن به آنها آموخته شده . واژه
((مكلبين )) از آن جهت براى حيوانات تربيت يافته به
كار رفته است كه غالبا سگ ها تحت تربيت قرار مى گيرند و بر اين اساس ، واژه مكلبين
از كلب مشتق شده است . آنچه گفته شد، از ديدگاه غير شيعه بود؛ اما شيعه تنها شكار
سگ تربيت شده را حلال مى داند نه بقيه حيوانات را و تفصيل آن بعدا خواهد آمد.
اعراب :
((ماذا)) ممكن است ((ما))
مبتدا و ((ذا)) به معناى
((الذى )) خبر آن باشد و نيز امكان
دارد ((ماذا)) يك كلمه و جمله
((احل )) خبر باشد. ((ما
علمتم )) بنابر حذف مضاف است و تقدير ((و
صيد الذى علمتم )) مى باشد. ((مكلبين
)) حال است از ضمير ((علمتم
))؛ چرا كه به معناى ((معلمى الكلاب
(؛ تربيت كنندگان سگان ) است )).
تفسير :
يساءلونك ماذا
اءحل لهم قل اءحل لكم الطيبات . طيب ، متضاد خبيث است و خبيث ، همان چيزى
است كه شارع به طور خاص آن را حرام كرده باشد؛ نظير مردار، گوشت خوك و يا به طور
عام ؛ همانند چيزهايى كه به نحوى از انحا در آن فساد و زيان باشد. خداى سبحان جمله
فوق را عينا و يا مفهوم آن را در پانزده مورد از كتاب عزيز خود آورده است .
و ما علمتم من
الجوارح مكلبين تعلمونهن مما علمكم الله فكلوا مما اءمسكن عليكم و اذكروا اسم الله
. همه مذاهب اسلامى اتفاق نظر دارند كه خوردن شكار سگ ، با شرايطى كه در ذيل
بيان خواهد شد، حلال است ، اما در مورد شكار حيوانات ديگر از قبيل يوزپلنگ ، باز و
امثال آن كه براى شكار تربيت شده باشند و آنچه را سگ شكارى مى فهمد آنها نيز
بفهمند، دچار اختلاف شده اند. شيعه مى گويد: حلال نيست . ديگران مى گويند: حلال است
. دليل شيعه آن است كه واژه ((مكلبين ))
به شكار سگ هاى تربيت شده اختصاص دارد. در هر حال ، شكار حيوانات تربيت يافته تنها
با شرايط زير حلال است :
1. حيوان بايد تعليم يافته باشد، به گونه اى كه هرگاه صاحبش او را دستور دهد به
دنبال شكار برود و هرگاه منعش كند از تعقيب شكار باز ايستد. و معناى سخن خدا:
تعلمونهن مما
علمكم الله نيز همين است ؛
2. صاحب حيوان ، آن را به قصد شكار بفرستد. بنابراين ، اگر حيوان خود به دنبال شكار
رود و آن را در حالى كه مرده باشد بياورد، خوردن شكار حلال نخواهد بود؛
3. از ديدگاه شيعه ، شخصى كه حيوان را به دنبال شكار مى فرستد بايد مسلمان باشد؛
4. شخص شكارچى بايد در هنگام فرستادن حيوان نام خدا را ببرد؛ به عنوان مثال بگويد:
برو به نام خدا و امثال اين عبارت و اين ، معناى سخن خداوند است :
و اذكروا اسم
الله عليه ؛
5. حيوان شكار كننده بايد شكار را در حالى دريابد كه زنده باشد و نيز مردن شكار به
سبب زخمى باشد كه حيوان شكارى بدان رسانده است . بر اين اساس ، اگر حيوان شكارى
زمانى به شكار برسد كه مرده باشد و مردن آن به سبب زخمى كه حيوان به آن رسانده است
نباشد، بلكه به سبب عامل ديگرى باشد، خوردن شكار حلال نيست .
پاك بودن اهل كتاب
الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ وَطَعَامُ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ
حِلٌّ لَّكُمْ وَطَعَامُكُمْ حِلُّ لَّهُمْ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الْمُؤْمِنَاتِ
وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ إِذَا
آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ وَلاَ مُتَّخِذِي
أَخْدَانٍ وَمَن يَكْفُرْ بِالإِيمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَهُوَ فِي
الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ
امروز چيزهاى پاكيزه بر شما حلال شده است . طعام اهل كتاب بر شما حلال است و طعام
شما نيز بر آنها حلال است و نيز زنان پارساى مومنه و زنان پارساى اهل كتاب هرگاه
مهرشان را بپردازيد به طور زناشويى نه زناكارى و دوست گيرى بر شما حلالند و هر كس
كه به اسلام كافر شود عملش ناچيز شود و در آخرت از زيانكاران خواهد بود. (5)
واژگان :
الاحصان : چهار معنا دارد: اسلام ، ازدواج كردن ، آزادى و پاكدامنى ، و ددر اين جا،
همين معناى اخير مقصود است .
السفاح : زنا و در اين جا مقصود آن است كه اين عمل آشكارا صورت گيرد؛ زيرا مقصود از
سخن خدا: ((و لا متخذى اخدان )) زناى
مخفيانه است .
الخدن : دوست ، و بر مرد و زن اطلاق مى شود.
اعراب :
((المحصنات )) عطف بر
((الطيبات )) است . ((اذا))
ظرف و متضمن معناى شرط و متعلق به ((احل ))
مى باشد. ((محصنين )) حال از
((واو، در ((آتيتموهن
)) است . در ((غير مسافحين ))،
((غير)) صفت براى ((محصنين
)) و نيز ممكن است حال باشد. هر چند ذوالحال نكره است ، لكن
از آن جا كه معناى آن روشن است ، اشكالى ندارد.
تفسير :
اليوم اءحل لكم
الطيبات و طعام الذين اءوتوا الكتاب حل لكم و طعامكم حل لهم . شيعه و سنى در
معناى طعام اهل كتاب ، يعنى يهود و نصارا اختلاف دارند. اهل سنت مى گويند: مراد از
آن ، حيوانات ذبح شده توسط اهل كتاب است . اين نظريه را صاحب تفسير المنار از آنان
نقل كرده و چنين گفته است : ((جمهور، واژه طعام را در اين جا
به ذبيحه ها تفسير كرده اند؛ زيرا خوراكى هاى ديگر اهل كتاب با قاعده
((اصل حليت )) حلال است
)).
بيشتر فقهاى شيعه بر آنند كه اهل كتاب نجسند و خوراكى و آشاميدنى آنها و حتى نان و
آبى كه ايشان مستقيما در تهيه آن دخالت داشته باشند حرام است . اين فقها واژه
((طعام )) در آيه شريفه را به
((حبوبات )) تفسير كرده اند.
اما من (مؤ لف ) معتقد به طهارت اهل كتاب هستم
(12) و اين موضوع را با دليل آن در جزء اول كتاب فقه الامام جعفر
الصادق (عليه السلام ) بيان كرده ام و تعداد زيادى از مراجع بزرگ نيز بر اين نظريه
اند و از جمله آنان از آقاى حكيم و آقاى خوئى ، كه ايشان نظرش را به طور پنهانى به
كسانى كه مورد اطمينان بوده اند ابراز كرده است ، مى توان نام برد. اما اين كه برخى
گفته اند: كافر اهل كتاب متنجس است ، نه نجس ، سخن وى نوعى بازى با الفاظ است ؛ چرا
كه در شريعت اسلام ، اشيا بر دو قسمند: پاك و نجس ، و قسم سوم وجود ندارد. البته
گاهى نجاست بر چيزى كه پاك است عارض مى شود و آن گاه اين نجاست با تطهير از بين مى
رود. و اگر نجاست برطرف نشود، آن چيز، نجس محسوب مى شود نه متنجس .
اما تفسير طعام به حبوبات ، امرى است كه از فصاحت و بلاغت قرآن بسيار دور است ؛ چرا
كه قرآن ، طعام را در شكار دريا به كار برده است ، و در دريا حبوباتى وجود ندارد.
خداوند گفته است :
اءحل لكم صيد البحر و طعامه متاعا لكم .(13)
همچنين ، طعام را در آب به كار برده است و چه قدر تفاوت وجود دارد ميان آب و حبوبات
: يكى جسم مايع است و ديگرى جامد. خداوند فرموده است :
فمن شرب منه
فليس منى و من لم يطعمه فانه منى .(14)
و نيز طعام را در انواع خوردنى ها به كار برده است :
فاذا طعمتم انتشروا.(15)
آيا كسى جرئت دارد كه اين آيه را بدين ترتيب تفسير كند: وقتى جو مى خوريد - مثلا -
پراكنده شويد؟ و اگر كسى بر اين تفسير جرئت كند، اين پرسش مطرح مى شود كه اين تفسير
چه نوع تفسير است ؟ حتى خداوند سبحان طعام را به معناى گوشت به كار برده است :
قل لااءجد فى ما
اءوحى الى محرما على طاعم يطعمه الا اءن يكون ميتة اءو دما مسفوحا اءو لحم خنزير؛(16)
بگو: در آنچه به من وحى شده حرام شده اى نمى يابم بر هيچ خورنده اى كه آن را بخورد
مگر آن كه مردارى باشد يا خون ريخته اى (جهنده اى ) يا گوشت خوك )).
بر مبناى اين آيه است كه ما معتقديم ذبيحه هاى اهل كتاب حلال است . البته مشروط بر
اين كه بدانيم ساير شرايط ذبح از قبيل رو به قبله بودن ، نام خدا بردن و بريده شدن
چهار رگ اصلى وجود دارد و تفاوت ميان ذبيحه كتابى و ذبيحه مسلمان نيز همين است ؛
بدين معنا كه ذبيحه كتابى حرام است ، مگر اين كه بدانى شرايط ذبح نظير روبه قبله
بودن ، نام خدا بردن ، بريده شدن چهار رگ اصلى و زنده بودن حيوان پيش از ذبح وجود
دارد و ذبيحه مسلمان حلال است ، مگر اين كه بدانى شرايط مزبور در آن وجود ندارد. ما
اين نظريه را به همراه دليل آن در جزء چهارم از كتاب فقه الامام جعفر الصادق (عليه
السلام ) بيان كرديم . در اين باره ، روايات صحيحه اى نيز از اهل بيت عليهم السلام
وارد شده است . شهيد ثانى ، صدوق ، ابن ابى عقيل و ابن جنيد نيز به اين روايات عمل
كرده اند. صاحب مجمع البيان در تفسير اين آيه گفته است : ((بيشتر
مفسران و بيشتر فقها بر آنند كه مراد از طعام در آيه ، ذبيحه هاى اهل كتاب است و
نيز گروهى از اصحاب ما همين نظريه را پذيرفته اند)). منظور
گروهى از علماى شيعه است كه مى توان به سخن آنان اعتماد كرد.
والمحصنات من
المؤ منات والمحصنات من الذين اءوتوا الكتاب من قبلكم اذا آتيتموهن اءجورهن محصنين
غير مسافحين و لا متخذى اءخذان . مراد از ((احصان
)) در هر سه واژه ، عفت است و نيز مقصود از
((اجور)) مهريه هاست و مراد از ((مسافحون
)) كسانى هستند كه علنا مرتكب زنا مى شوند و منظور از
((اءخدان )) كسانى هستند كه مخفيانه
اين عمل را انجام مى دهند. خداوند دادن اُجُور (مهريه ها) را به ((محصنين
غير مسافحين ))، يعنى به عدم زنا مقيد كرده است ، تا بدين
وسيله اعلام كند مالى را كه مرد به زن مى پردازد بايد به عنوان مهريه نكاح شرعى
بدهد، نه به عنوان اجرت زنا. خلاصه معناى آيه اين است كه خداوند نكاح زنان با عفت
مسلمان و كتابى را حلال كرده است و كسانى كه آنان را نكاح مى كنند بايد بر اساس
قراردادى كه نموده اند، مال را به عنوان مهريه شرعى بپردازند و نه در عوض زنا.
فقهاى مذاهب اسلامى بر اين موضوع وحدت نظر دارند كه ازدواج مرد مسلمان با زنى كه به
هيچ دينى عقيده ندارد و نيز با بت پرست و آتش پرست و امثال آنها جايز نيست . اما در
مورد ازدواج با زنى كه از اهل كتاب ، يعنى يهودى و يا نصرانى باشد، اختلاف نظر
دارند: پيروان مذاهب چهارگانه اهل سنت گفته اند: ازدواج جايز است و به آيه فوق
استدلال كرده اند. در ميان فقهاى شيعه سه نظريه وجود دارد: برخى جايز مى دانند،
برخى جايز نمى دانند و برخى قائل به تفصيل شده اند؛ بدين ترتيب كه اگر ازدواج موقت
باشد جايز است و اگر دايم باشد جايز نيست .
ما از كسانى هستيم كه ازدواج با زن كتابى را به طور مطلق جايز مى دانيم و دلايل ما
از اين قرار است :
اولا، دلايلى كه به طور عام بر اباحه ازدواج دلالت دارد، مورد بحث را نيز در بر مى
گيرد.
ثانيا، به دليل آيه
و المحصنات من
الذين اءوتوا الكتاب .
ثالثا، روايات زيادى از اهل بيت عليهم السلام به ما رسيده است (كه دلالت بر جايز
بودن ازدواج با اهل كتاب دارد.) اين روايات را صاحب وسائل و صاحب جواهر نقل كرده
اند و صاحب جواهر اين روايات را مستفيض دانسته است ؛ يعنى از لحاظ كثرت تقريبا به
مرحله تواتر رسيده اند. ما برخى از اين روايات را در جزء پنجم از كتاب فقه الامام
جعفر الصادق (عليه السلام ) نقل كرديم .
پرسش : شما درباره آيه
و لا تنكحوا
المشركات حتى يؤ من
(17) و آيه
و لا تمسكوا بعصم الكوافر(18)
چه خواهيد گفت ؟
جواب : زنان مشرك غير از زنان كتابى هستند؛ چرا كه در آيه نخست از سوره بينه ،
مشركين بر اهل كتاب عطف شده است :
لم يكن الذين
كفروا من اءهل الكتاب و المشركين منفكين حتى تاءتيهم البينه . اما آيه
فلا تمسكوا بعصم الكوافر آشكارا بر
ازدواج دلالت ندارد؛ زيرا امساك به عصمت ، چنان كه كنايه از ازدواج است ، كنايه از
غير ازدواج نيز هست . صاحب مسالك گفته است : ((آيه نه در
نكاح صراحت دارد و نه در چيزى كه اعم از آن است )).
و من يكفر
بالايمان فقد حبط عمله و هو فى الاخرة من الخاسرين . پس از آن كه خداوند
قسمتى از احكام و حلال و حرام را بيان كرد، مى گويد: هر كس كه آن را بشنود و فرمان
ببرد، حقيقتا شخص با ايمان است ، عمل او پذيرفته و مزد و پاداش او به عهده خودم مى
باشد و هر كس كه احكام و آيين مرا انكار كند، انسان كافر و زيانكار است . بنابراين
، مراد از ايمان در اين جا، احكامى است كه بايد به آنها ايمان داشت ، از باب اطلاق
مصدر به معناى اسم مفعول ، نظير اطلاق خلق بر مخلوق و اكل بر ماءكول . اما درباره
واژه ((احباط)) پيش تر و در ضمن تفسير
آيه 217 از سوره بقره در جلد اول ، به تفصيل سخن گفتيم .
وضو و تيمم
يَا
أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فاغْسِلُواْ
وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُواْ بِرُؤُوسِكُمْ
وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَينِ وَإِن كُنتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُواْ وَإِن
كُنتُم مَّرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاء أَحَدٌ مَّنكُم مِّنَ الْغَائِطِ أَوْ
لاَمَسْتُمُ النِّسَاء فَلَمْ تَجِدُواْ مَاء فَتَيَمَّمُواْ صَعِيدًا طَيِّبًا
فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُم مِّنْهُ مَا يُرِيدُ اللّهُ لِيَجْعَلَ
عَلَيْكُم مِّنْ حَرَجٍ وَلَـكِن يُرِيدُ لِيُطَهَّرَكُمْ وَلِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ
عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (6)وَاذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ
وَمِيثَاقَهُ الَّذِي وَاثَقَكُم بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا
وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (7)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چون به نماز برخاستيد، صورت و دست هايتان را با آرنج
، بشوييد و سر و پاهايتان را تا قوزك مسح كنيد. و اگر جُنُب بوديد خود را پاك
سازيد. و اگر بيمار يا در سفر بوديد يا از جاى قضاى حاجت آمده بوديد يا با زنان
نزديكى كرده بوديد و آب نيافتيد با خاكى پاك تيمم كنيد و صورت و دست هايتان را با
آن مسح كنيد. خدا نمى خواهد شما در رنج افتيد، بلكه مى خواهد كه شما را پاكيزه سازد
و نعمتش را بر شما تمام كند. باشد كه سپاسگزاريد. (6) نعمتى را كه خدا به شما داده
است ، و پيمانى را كه با شما بسته است ، بدان هنگام كه گفتيد: شنيديم و فرمانبردارى
كرديم ، ياد آوريد. و از خداى بترسيد كه خدا به آنچه در دلها مى گذرد آگاه است .
(7)
واژگان :
المرافق ، جمع مرفق : آرنج .
الكعبان : دو استخوان بر آمده اى كه قدم را از ساق جدا مى كند.
الجنب : كسى كه جنب باشد. اين واژه بر مرد، زن ، مفرد، مثنى و جمع اطلاق مى شود.
الغائط: جاى پايين . مراد از آن در اين جا قضاى حاجت از دو موضع مخصوص است .
الصعيد: روى زمين .
اعراب :
((برؤ وسكم )) برخى گفته اند
((باء)) زايد است و برخى گفته اند
براى الصاق و برخى گفته اند براى تبعيض است . تفصيل اين مطلب در بخش تفسير آيه
خواهد آمد. ما يريد الله ليجعل عليكم من حرج مفعول
((يريد)) محذوف است .
((يجعل )) مضارع منصوب به ((اءن
))، كه پس از لفظ ((الله
)) در تقدير است و ((من
)) زايده مى باشد. ((حرج
)) مفعول براى ((يجعل
)) است . اين جمله در تقدير چنين است :
ما يريد الله
ذلك لاءن يجعل عليكم حرجا و از اين قبيل است جمله ((يريد
ليطهركم )).
تفسير :
يا اءيها الذين
آمنوا اذا قمتم الى الصلاة . يعنى هرگاه اراده كرديد كه به نماز برخيزيد،
چنان كه مى گويى :
اذا نمت فاقراء سوره الفاتحة ؛ هرگاه
اراده خواب كردى ، سوره فاتحه را بخوان . و اين ، از باب اطلاق سبب بر مسبب است .
(فاغسلوا وجوهكم .) در اين جمله اختلافى وجود ندارد، جز اين كه شيعه مى گويد در
شستن صورت بايد از قسمت بالاى آن آغاز كرد و شروع كردن از قسمت پايين جايز نيست .
اما ديگران گفته اند: شستن صورت به هر ترتيبى كه انجام شود جايز است ، لكن اگر از
قسمت بالا آغاز شود بهتر است .
و اءيديكم الى
المرافق . در اين جمله نيز اختلافى وجود ندارد، جز اين كه شيعه مى گويد:
بايد از آرنج به طرف سر انگشتان شسته شود و عكس آن جايز نيست . آنها همچنين گفته
اند: واجب است كه دست راست پيش از دست چپ شسته شود. اهل سنت گفته اند: دست ها به هر
ترتيب كه شسته شوند جايز است . البته ، مقدم كردن دست راست بر دست چپ و نيز آغاز
كردن از انگشتان به سوى آرنج بهتر است .
پرسش : شيعه و سنى هر دو با ظاهر آيه مخالفت كرده اند؛ زيرا ظاهر كلمه
((الى )) نشان مى دهد كه انتهاى شستن
بايد ((آرنج )) باشد. با اين كه اهل
سنت آن را واجب نمى دانند و شيعيان آن را جايز نمى شمارند. بنابراين ، چگونه بايد
آيه را تاءويل كرد؟
بسيارى از مفسران پاسخ داده اند: ((الى ))
در اين جا به معناى ((مع )) است ؛
نظير آيه و يزدكم قوة الى قوتكم .(19)
كه ((اى )) به معناى
((مع )) است (با نيروى شما.) اما به نظر من در جواب
بايد گفت : آيه در صدد تعيين اين است كه چه مقدار از عضو مغسول ، يعنى دست بايد
شسته شود و به چگونگى شستن و ابتدا و انتهاى آن توجهى ندارد؛ نظير اين كه چنانچه
مقصود شما تعيين كميت و مقدار باشد، نه بيان كيفيت ، مى گويى :
بعتك الاءرض من هنا الى هناك ؛ آن زمين
را از اين جا تا آن جا به تو فروختم . و
قطفت ورد الحديقة من هنا الى هنا؛
گُل هاى باغ را از اين جا تا اين جا چيدم .
و امسحوا
برءوسكم . حنبلى ها گفته اند: مسح سر و دو گوش واجب است و نيز شستن به جاى
مسح كفايت مى كند، مشروط بر اين كه دست بر سر كشيده شود. مالكيه گفته است : مسح
تمام سر واجب است بدون گوش ها. حنفيه گفته است : مسح يك چهارم سر واجب است و اگر
كسى (به جاى مسح ) سر را در آب فرو ببرد يا آب را روى سر بريزد كفايت مى كند.
شافعيه گفته است : مسح مقدارى از سر، هر چند كم باشد كافى است و نيز شستن و يا
پاشيدن آب بسنده مى كند. شيعه اماميه گفته است : مسح مقدارى از جلو سر واجب است و
كمترين مقدارى كه نام مسح بر آن صدق كند كفايت مى كند. شستن و يا پاشيدن آب جايز
نيست . بنابراين ، بر طبق دو نظريه نخست ، باء به معناى الصاق و چسبيدن و بر طبق سه
نظريه اخير به معناى تبعيض است .
و اءرجلكم الى
الكعبين . در ((اءرجل )) دو
نوع قرائت وارد شده است : يكى نصب و ديگرى جر. اهل سنت گفته اند: شستن پاها واجب
است ، نه مسح آنها؛ زيرا بنا بر هر دو قرائت ((ارجل
)) عطف است بر ((ايدى
)). بنابر قرائت نصب ، اين مطلب روشن است ؛ زيرا ((ايدى
)) هم لفظا منصوب است و هم محلا و اما بنابر قرائت جر نيز
عطف است بر ((ايدى )) و مجرور بودن آن
به سبب مجاورت است ؛ بدين معنا كه چون ((رؤ وس
)) مجرور مى باشد، ((ارجل
)) نيز كه مجاور آن است به جهت علاقه مجاورت مجرور خوانده
شده است ؛ همانند سخن عرب : ((حجر ضب خرب )).
على رغم اين كه مى دانيم ((خرب ))
بايد مرفوع خوانده شود؛ زيرا صفت براى ((حجر))
است ، نه براى ((ضب ))، لكن به سبب
مجاورت مجرور خوانده شده است .
شيعه مى گويد: مسح پاها واجب است نه شستن آنها؛ زيرا ((اءرجل
)) عطف است بر ((رؤ وس
)). بنابراين كه مجرور خوانده شود، موضوع روشن است ؛ زيرا ((رؤ
وس )) مجرور است به ((باء))
و اما بنابراين كه منصوب خوانده شود، نصب آن بدين جهت مى باشد كه عطف است بر محل
((رؤ وس ))؛ زيرا هر كلمه اى كه در
لفظ مجرور باشد در محل منصوب است .
وانگهى شيعه مى گويد: عطف بر ((ايدى ))
جايز نيست ، به دو دليل :
اولا، اين عطف خلاف فصاحت است ؛ زيرا جمله ((و امسحوا برؤ
وسكم )) ميان ((اءيدى
)) و ((اءرجل )) فاصله شده است
و اگر ((اءرجل )) عطف بر
((اءيدى )) مى بود، هر آينه خدا چنين
مى گفت : و
اءيديكم الى المرافق و اءرجلكم الى الكعبين و ميان ((اءيدى
)) و ((اءرجل ))
با ((و امسحوا برؤ وسكم )) فاصله نمى
انداخت .
ثانيا، عطف ((اءرجل )) بر
((اءيدى )) ايجاب مى كند كه معناى هر
قرائتى مغاير با معناى قرائت ديگر باشد؛ چرا كه معناى قرائت نصب ، شستن پاها و
معناى قرائت جر مسح آنهاست . اما در صورت عطف ((اءرجل
)) به ((رؤ وس ))،
معناى هر دو قرائت يكى است . به علاوه ، مجرور خواندن لفظ به جهت مجاورت ، لغتى غير
فصيح است كه مطلقا در سخن خدا وجود ندارد.
و ان كنتم جنبا
فاطهروا. در صورتى كه شخص به يكى از دو سبب ، جنب شود غسل واجب است : نخست ،
خارج شدن منى از انسان خواه در بيدارى باشد و خواه در خواب . دوم ، داخل كردن حداقل
ختنه گاه در قُبُل و يا دُبُر، البته داخل كردن تمام آلت به طريق اولى موجب غسل مى
شود.
اهل سنت ، غسل كردن را با كيفيت ويژه اى واجب نمى دانند، بلكه مى گويند: واجب است ،
به هر ترتيبى كه اتفاق بيفتد، آب تمام بدن را فرا گيرد.
شيعه اماميه غسل جنابت را به دو نوع تقسيم كرده است : ترتيبى و ارتماسى . ترتيبى آن
است كه شخص غسل كننده بايد آن را بدين ترتيب روى خود بريزد: ابتدا روى سر، آن گاه
بر سمت راست و بر سمت چپ و رعايت اين ترتيب واجب است ؛ طورى كه اگر كسى آن را بر هم
زند و مقدم را موخر و يا موخر را مقدم كند، غسل او باطل خواهد بود. اما غسل ارتماسى
آن است كه تمام بدن ، يك مرتبه زير آب فرو برده شود و اگر يك جزء از بدن بيرون از
آب بماند، غسل باطل است .
و ان كنتم مرضى
اءو على سفر اءوجاء اءحد منكم من الغائط اءو لامستم النساء فلم تجدوا ماء فتيمموا
صعيدا طيبا. تفسير اين آيه در ضمن تفسير آيه 43 از سوره نساء بيان شد.
ما يريد الله
ليجعل عليكم من حرج ولكن يريد ليطهركم وليتم نعمته عليكم لعلكم تشكرون .
واژه ((حرج )) به معناى تنگنا و مشقت
است . ((ضرر)) همان حرج است با اندك
افزايش ، و آزار، بيمارى و از دست رفتن دارايى از مصاديق آن است . اسلام حكمى را كه
موجب مشقت شود وضع نكرده است چه رسد به حكمى كه موجب ضرر گردد. بنابراين ، اسلام به
چيزى امر نكرده است ، مگر اين كه در آن خير و مصلحت باشد و از چيزى نهى نكرده است ،
مگر اين كه در آن بدى و تباهى باشد. و اگر چيزى ، هم داراى منفعت باشد و هم داراى
ضرر، اسلام آن را بررسى مى كند: اگر منفعت آن بيشتر باشد، بدان دستور مى دهد و اگر
ضررش فزون تر باشد از آن نهى مى كند. بر اين اساس ، ميزان هميشه اكثريت است . و
اگر اين دو جنبه در چيزى با يكديگر مساوى باشند، شخص را در فعل و ترك مخير مى
گذارد. خداوند متعال مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده
ايد! چون خدا و پيامبرش شما را به چيزى فرا خوانند كه زندگى تان مى بخشد دعوتشان را
اجابت كنيد))(20)
و نيز مى فرمايد: ((خدا براى شما خواستار آسايش است نه سختى
.))(21)
و اذكروا نعمة
الله عليكم و ميثاقه الذى واثقكم به . هر كس در دين و يا حزبى داخل شود با
خود پيمان مى بندد كه اصول و تعاليم آن را بپذيرد و با خشنودى و تمايل خاطر بدان
عمل نمايد. اين گونه پيمان ، همان پيمانى است كه وقتى ما مسلمانان دين اسلام را بر
گزيديم ، با خدا منعقد كرديم و هر كس به اين پيمان وفادار باشد و همان گونه كه
خداوند دستور داده ، بدان عمل كند به خداوند وفادارى كرده و هر كه تخلف كند به
خداوند خيانت نموده است . از آشكارترين مصاديق وفاى به پيمان خداوند، اخلاص ورزيدن
به بندگان او و راستگويى در هنگام برخورد با آنان است و من براى دين دارى ، حقيقتا
و واقعا نشانه اى جز وفادارى نمى شناسم و نيز همه انسان ها را نصيحت مى كنم كه به
هيچ كس براى دانش ، يا عبادت و يا مقام و شهرتش اعتماد نكنند، بلكه تنها پس از يقين
به راستگويى و وفايش به او اعتماد كنند و او را امين خود قرار دهند.