جلسه سیزدهم
نظم تام عالم
از نظر دانشمندان چه فلاسفه، چه علماي زيستشناس، چه علماي گياهشناس و چه
دانشمنداني كه از علم هيئت بهرهاي دارند نظم دقيقي بر اين جهان حكمفرماست. فلاسفه
چه اسلامي و چه غيراسلامي معتقدند كه عالم هستي روي يك نظام تام و دقيق استوار است.
حتي بعضي مثل «موريس مترلينگ» به اندازهاي دست بالا را گرفته است كه ميگويد: اگر
پشهاي در اين عالم يك بال زيادتر بزند يا يك بال زدن از ماشين خلقت كم كند اين
عالم با آن عظمت نابود خواهد گشت.
لذا همة فلاسفه بحثي دارند به نام نظام تام يا نظام اتم و مدعي هستند كه اين عالم
وجود بر يك نظام دقيق تام استوار است. علماي زيستشناس هم كه بر روي جسم انسان بحث
ميكنند، ميگويند: شكي نيست كه يك نظام تام در اين بدن حكمفرماست. علماي گياهشناس
هم ميگويند: نظامي كه در گياه نهفته شده نظام دقيق و تامي است و بالاتر از اينها
علماء علم هيئت، مخصوصاً هيئت جديد در بسياري از بحثهايشان مدعي هستند كه در عالم
هستي نه فقط اين كرةزمين، بلكه در تمام كهكشانها و منجمله منظومة شمسي چنان نظام
دقيقي حكمفرماست كه بايد گفت: همه اين اجرام كيهاني به هم ربط دارند، گويا همة
اينها با همة عظمت و وسعتشان يك چيز هستند.
آنطور كه ميگويند تا كنون /000/310 منظومة شمسي كشف شده، بعضي از كهكشانها به
اندازهاي از ما دور هستند كه دو سه ميليون سال نوري نه اينكه سال عادي يا سال
رياضي طول ميكشد تا نور آن ستاره به ما برسد. با اين بعد مسافت يك نظم و اتصال و
وحدتي بين اين افلاك حكمفرماست كه گويا عالم هستي يك چيز است، مثل دانههاي يك
گلوبند همه در يك رشته و همه وابسته به يكديگرند.
نظم در بدن انسان
در اين باره چه ماديگرا باشد چه الهي، نميتواند بگويد نظم در اين عالم نيست و من
خيال نميكنم، شما كسي را از دانشمندان پيدا كنيد كه بگويد نظمي در جهان هستي نبوده
و وحدت و يكپارچگي بر آن حكمفرما نيست. همه قائلند به اين كه اگر شما بخواهيد يك
لقمه غذايي را كه در دهان ميگذاريد، جزء بدن شما بشود، همه اعضاء بايد با هم
هماهنگ باشند. بگذريم از اينكه به قول سعدي خدايش رحمت كند:
ابر و باد و مه و خورشيد و فلك دركارند
***
تا تو ناني به كف آري و به غفلت نخوري
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار
***
شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبري
قطع نظر از اينكه اين لقمه از كجا پيدا شده، وقتي آن را در دهان ميگذاري، دندانها
اين لقمه غذا را ميجوند، زبان كار ميكند كه اگر زبان نباشد نميشود آن لقمه را
جويد، بالاتر از آن غدد بزاق هم زير زبان ترشح ميكنند و اين لقمه را تر و نرمش
ميكنند تا قابل هضم و فرورفتن بشود، بعد زبان كوچك كه در اينجا نقش مهمي دارد به
كار ميافتد، زبان كوچك جلوي راه تنفس را ميگيرد كه غذا داخل آن نشود، اگر اين عضو
اندكي در انجام وظيفه كوتاهي كند و ذرهاي غذا داخل ناي بشود انسان را ميكشد، قوه
بلع يعني اگر انسان قوه بلع نداشت كه غذا را فرو ببرد بايد از گرسنگي بميرد. وقتي
غذا در معده ميرود، اين ديگ جوشان غذا را به صورتي كه قابل هضم باشد در ميآورد.
قوهاي كه در آن تعبيه شده، غذا را از معده، بيرون ميفرستد به اثنيعشر و به
رودهها ميبرد.
رگهاي ريزي كه در اثني عشر و رودههاست جوهر غذا را ميگيرد و تفاله غذا را به صورت
مدفوع بيرون ميريزد. كليهها و دستگاههاي ديگر جوهر غذا را ميگيرند و به صورت
ادرار بيرون ميدهند. اين جوهر غذا كه وارد خون شد، گلبولهاي قرمز گارد پخش ارزاق
كه در هر انساني چند ميليارد از اين گلبولها موجود است اين غذا را به سلولها
ميرسانند كه اگر يك دقيقه غذا و يا هوا به آنها نرسد سلولها ميميرند و انسان از
بين ميرود. گلبولهاي قرمز، نه فقط غذا به سلولها ميرسانند، بلكه اكسيژن را هم
ميرسانند، گاز كربنيك را ميگيرند و بر ميگردانند كه ما به اين تنفس ميگوئيم.
باز هم خدا رحمت كند سعدي را، ميگويد:
هر نفسي كه فرو ميرود ممد حيات است و چون بر ميآيد مفرح ذات پس در هر نفسي دو
نعمت موجود است و بر هر نعمتي شكري واجب.
از دست و زبان كه برآيد
***
كز عهده شكرش بدر آيد[77]
علاوه بر گلبولهاي قرمز، گلبولهاي سفيد كه آن هم چندين ميليارد در بدن انسان
موجود است نقش بسيار مهمي دارند. يعني اينها گارد نگهبان بدن هستند و اگر نباشند
ميكروبها در يك لحظه انسان را نابود ميكنند. ميكروب همراه غذا يا از راه هوا مرتب
وارد بدن ميشود، مثل دشمني كه مرتب به يك كشور گسترده حمله ميكند و ميخواهد آنجا
را به اشغال خود در آورد اما با مقاومت روبرو ميشود. گلبولهاي سفید کارشان دشمن
کسی و نابود کردن دشمن است اگر آن گارد پخش ارزاق و این كارد نگهبان در بدن انسان
نبود، انسان نيمساعت هم نميتوانست در اين دنيا بماند، نه غذايي بود و نه قدرت
دفاعي در برابر دشمن. سلولها ميمردند و ميكروبها انسان را نابود ميكردند.
شما از وقتي كه لقمه غذا در دهان ميگذاريد تا وقتي كه جوهر غذا به سلولها ميرسد
تا زوائد آن به صورت مدفوع و بول و عرق دفع ميشود، قدري دربارهاش فكر كنيد،
ميبيند سر تا پا نظم است، سر تا پا حكمت است، سر تا پا دقت است. اگر به هر يكي از
اين اعضاء، زبان، لبها، غدد، زبان كوچك و حلق، معده با آن حركات و ترشحاتش،
رودهها كه دستگاه گوارش است، دستگاه گردش خون يا تنفس كوچكترين خللي وارد شود هستي
انسان در خطر نابودي قرار ميگيرد.
اين ترتيب، اين حكمت، اين نظم در انسان چيزي نيست كه كسي بتواند منكرش بشود و اگر
بخواهيم در اين مورد بحث كنيم اولاً من كه متخصص اينكار نيستم بعد هم روزها و شبها
بايد در اين باره بحث كرد، پس بهتر است اين بحث را رها كنيم و به بعد دیگر آن
بپردازيم. ببينيم اين يك لقمه غذا چگونه بدست آمده است.
اين زمين مرده ناگهان زنده ميشود، درختهاي مرده ناگهان زنده مي شوند، دو تا درخت
پهلوي هم يك آب ميخورند، از يك خاك تغذيه ميكنند، در يك هوا تنفس ميكنند، از يك
نور استفاده ميكنند، اما يكي خرما ميدهد، يكي انگور.
قرآن شريف راجع به ازدواج در گياهان بلكه لقاح در همه موجودات بارها تذكر داده،
ميفرمايد: عالم بر مبناي نر و ماده است[78]،
هر چيزي جفت دارد. بعضي چيزها را ميدانيد، مثل خرما كه لقاح دارد، يعني بايد يك
گردي از درخت نر بگيرند و به درخت ماده بزنند تا خرما بدهد. اما همين عمل در همه
گياهان به نحوي صورت ميگيرد كه انسان از نحوه عملكرد اين گياهان و يا حتي تشخيص
چنين نكات دقيق غافل بوده و نميداند چگونه بارور ميشوند، اگر چه امروزه تا حدودي
روشن شده كه به وسيله انسان يا پرندگان و حشرات و باد عمل گردهافشاني تحقق
ميپذيرد. قابل تذكر اين كه وقتي بدانيم يك عمل گردهافشاني چگونه به موجودات ديگر
عالم مثل باد، حشرات، پرندگان و ... مربوط است، ميبينيم عالم مثل زنجيري به هم
پيوسته است.
كمكم بياييد در يك دانه اتم، ميبينيد كه نر و ماده دارد يعني جفت دارد.
الكترونها دور پروتونها و نوترونها ميگردند كه دقيقاً مقدار بار مثبت با بار
منفي برابر است خود اتم به اين كوچكي يك منظومه است. اين كرهزمين خود حركتها دارد،
تا به حال بيش از چهارده حركت براي اين كره خاكي بيان شده است و شايد هم بيشتر
باشد، اول ميگفتند زمين اصلاً حركت ندارد در حاليكه قرآن در آن محيط كه گفتم،
دانشگاه نبود، دبستان هم نبود، فرمود: زمین حرکت دارد بعداً گالیله هم گفت زمین
حركت دارد ولي هيچ كس باور نكرد. كمكم حركتهاي زمين يكييكي كشف شد، نه يكي، نه
دوتا، خيلي بيشتر. از جمله حركات مشهور زمين يكي حركت وضعي است كه سرعتش در خط
استوا تقريباً ساعيت «280» فرسنگ است و از اين حركت، شبانهروز پيدا ميشود. حركت
ديگرش انتقالي است و در هر دقيقه «300» فرسخ و هر ساعتي «000/18» فرسنگ به دور
خورشيد ميچرخد كه از اين حركت، فصلها پديد ميآيد و خلاصه حركتهاي ديگر كه هر
كدام براي بقاء اين سياره و بقيه سيارات مربوطه لازم است و كمترين تندي و يا كندي،
كل عالم هستي را در مخاطرة جدي قرار ميدهد. ممكن است شما با اتومبيل گاهي كند و
گاهي تند برانيد، اما اگر فرض كنيم فقط يكي از اين حركتهاي زمين يك مقدار كند شود،
روز و شب چندين برابر ميشود و ديگر در اين زمين امكان زندگي نيست. نه گياه
ميتواند برويد و نه ديگر كسي ميتواند روي آن زندگي كند. اگر يك مقدار حركتش تند
شود حرارتي كره را فرا ميگيرد كه قابل سكونت نيست، به علاوه منظومه شمسي به هم
ميخورد و حركت كل اجرام سماوي را مختل ميسازد. اگر دو تا ماشين با سرعت به هم
بخورد، چه ميشود؟ حالا به همين نسبت بزرگش كنيد، حركت به قدري سريع است كه هر دو
كره ذوب ميشوند.
همين خورشيد را اول ميگفتند حركت ندارد. تا این اواخر هم ميگفتند ثابت است، بعد
به دست آوردند كه نه، حركت خيلي عجيب است، به اندازهاي حركت تند است تلسكوپ
نميتوانسته حركت را ببيند. لذا گفتند در اين اواخر اثبات شده است كه منظومة شمسي
ما به دنبال ستاره «وگا» كه هر ساعتي حدود «2870» كيلومتر سرعت دارد به جاي
نامعلومي، در حركت است. ولي قرآن ميگويد معلوم است، آنجا كه خدا ميخواهد «والشمس
تجري لمستقرلها»
يك وقتي دانشمندان علم هيئت، فلك درست ميكردند از جمله هيئت بطلميوس كه در زمان
پيغمبراكرم(ص) در يونان فلك درست ميكرد، اين ستارهها را به فلك اول آسمان اول
ميخكوب ميدانست و فلك را به يك پياز تشبيه ميكرد اما قرآن در همان زمان گفت همه
اينها غلط است «و كل في فلك يسبحون» و هر كدام در فلك خود شناور است.
قرآن ضمن تكرار چنين مضاميني همه آنها را شناور ميداند. «خلق السموات بغير عمد
ترونها» اينها ستون نامرئي دارند كه شايد منظور همان قوه جاذبه و دافعه باشد.
خورشيد با قوه جاذبهاي كه دارد سيارات منظومه شمسي را به دور خود در مسيري حركت
ميدهد و نگاه ميدارد و نيز به سبب قوه دافعه سيارات تعادل آنها حفظ ميشود. اگر
قوه دافعه كره زمين نباشد، زمين در فضا پرتاب شده و نابود ميگردد.
هدايت تكويني
بالاخره با توجه به علم هيئت ديروز و امروز اگر نگاهي به اين عالم هستي بيفكنيم،
متوجه ميشويم كه نظم دقيقي بر اين عالم حكمفرماست. خيلي دقيقتر از آنچه ما فكر
ميكنيم. شما در هر علمي وارد شويد جهانشناسي، هستيشناسي، انسانشناسي و
زمينشناسي، نظم را در آنها در مييابيد كه به اصطلاح قرآن هدايت تكويني نام گرفته
است[79].
و به نظر ميرسد كه بهترين راه براي پيبردن به وجود خدا همين «هدايت تكويني» است،
زيرا وقتي فرعون از حضرت موسي(ع) سؤال ميكند «من ربكما»؟ اين پروردگار شما كه
آمدهايد برايش تبليغ ميكنيد چه كسي است؟
حضرت موسي(ع) جواب ميدهند:
«رَبُّنَا اَلَّذي اَعْطي كُلَّ شَيْيءٍٍ خَلَقُه ثُمَّ هَدي»[80]
به عبارتي، يعني خداي من آن است كه گلبولهاي قرمز را به طور جبر واداشته كه اكسيژن
بگيرد و به سلولها برساند و دياكسيدكربن برگرداند. پروردگار من آن است كه وقتي
دانه گندم را در خاك بياندازي به امر او ريشهاش پائين ميرود و ساقهاش بالا
ميآيد. پروردگار من آن است كه براي اين زمين حركت جبري قرار داده، بخواهد و يا
نخواهد بدون اينكه تندتر حركت كند یا کندتر، هکان طور که باید حرکت کند ، حركت
ميكند.
اسم اين حركت به زبان فلاسفه و يا قرآن هدايت تكويني است و اين هدايت را خداوند روي
دوش موجودات نهاده است.
بنابراين «نظم» در جهان بايد «منظم» داشته باشد كه بهتر است در اين مورد مثالي
بزنم.
فرض كنيد شما وارد جنگلي ميشويد ميبينيد در اين جنگل درختهايي دارد خودرو، بدون
نظم و ترتيب. يك جا درخت هست، يك جا درخت نيست، يك جا زياد است، يك جا كم. با خود
ميگوئيد كسي اين درختها را نكاشته اين درختها خودرو جنگلي است جنگل يعني بينظم كه
درختان كوچك، بزرگ، زياد و كم، در جاهاي مختلف پراكندهاند از اين جنگل به باغي
وارد شويد، ميبينيد، درختان اين باغ در فاصله معيني از هم قرار دارد و انواع
درختها از هم جدا كاشته شده و عمارتي هم وسط باغ بنا شده است. مقايسة جنگل و باغ و
تشخيص بينظمي در يكي و نظم در ديگري استدلال نميخواهد، عقل ضروري به شما ميگويد
يكي جنگل است يكي باغ. اين باغ باغبان داشته، مدير و مهندس و حكيمي داشته، كسي كه
ميدانسته زمين را چگونه بايد آمادة كشت نمود. چگونه بايد درخت را كاشت، چه موقع
آبياري كرد و چطور پرورش داد.
اگر كسي به شما بگويد اين باغ و آن جنگل هر دو يكي هستند به ريشش ميخنديد به او
ميگوييد مسخره نكن، يا مرا ديوانه ميپنداري يا خودت ديوانهاي، من بين باغ و جنگل
فرق ميگذارم. اين باغ باغباني دارد، منظمي دارد كه جنگل ندارد، اين حكم عقل ضروري
انسان است، احتمال تصادف يا به قول بعضي «جهش» در ايجا نظم درختان باغ صفر است، در
اين باره يكي از دانشمندان رياضي كتاب خوبي دارد، به نام «حساب احتمالات» يا «راز
آفرينش در حساب احتمالات» نميخواهم وارد بحث پرپيچ و خم رياضي بشوم، لكن به طور
اشاره مثالي از نيوتن آورده و از آن ميگذرم:
شما ده عدد سكه را از يك تا ده شمارهگذاري كنيد و آنها را در كيسهاي بريزيد. سپس
بدون نگاه كردن دست در كيسه كنيد و سكهاي برداريد. يكي از شمارههاي از يك تا ده
در ميآيد. اما احتمال اينكه سكه شماره يك دربيايد، يك احتمال در ده احتمال است
يعني 10% كه خيلي احتمالش كم است. احتمال كمتر از اين وقتي است كه بخواهيم بعد از
شماره يك وقتي سكه شماره يك هم در كيسه باشد سكه شماره دو در بيايد و باز با همان
شرايط كه سكهها همه در كيسه قرار دارند، بخواهيم شماره سه بعد از يك و دو در بيايد
يك احتمال در چندين هزار احتمال است، كه هنوز واقع نشده و اگر بخواهيم سكهها، از
شماره يك تا شش به ترتيب در بيايد، احتمال آنقدر كوچك است كه يك احتمال در چندين
ميليارد احتمال است، و بايد با حساب نوري محاسبه شود. حالا اگر بخواهيم تا ده به
ترتيب در بيايد اصلاً ممكن نيست، احتمال به قدري ضعيف است كه هيچ آدم وسواسي هم در
صورتي كه بپذيريم وسواسيها، از فيلسوفان، رياضيدانان و فقها دقيقترند نميتواند
بگويد كه ممكن است شما دست در كيسه كنيد، اعداد از يك تاده به ترتيب در بيايد. اين
احتمالش صفر است.
حالا راجع به يك لقمه غذا به ترتيب از لحظه وارد شدن به دهان تا مرحله جذب چه اعضاء
و اجزايي در آمادهسازي آن نقش دارند: اول لب بعد زبان، غدد، زبان كوچك، معده،
اثنيعشر، بعد روده بزرگ، رگها، كليهها، گلبولهاي قرمز و كار كردنشان، گلبول سفيد
و دفاع جانانهشان، كه همه اين اعضاء و جوارح به ترتيب و پشت سر هم عمل ميكنند.
اگر به وجود آورنده و ناظم اين ترتيب خدا باشد يعني خداي مدبر و حكيم باشد، درست
است. يعني اين برنامه ناظم دارد، اما اگر بخواهي بگويي تصادف است از شما
ميپرسند تصادف پس چرا زبان كوچك به جاي زبان بزرگ نيست؟ چرا زبان بزرگ به جاي معده
نيست؟ چون تصادف معنايش اين است بايد معده در گلو قرار گيرد. گلبولهاي قرمز به جاي
غدد مترشحه داخل شكم باشد، چرا اين چنين نيست؟ تصادف يعني به هم خوردن و قاطي شدن،
نه اينكه شما بگوئيد اين اندامهاي گوارشي كه به ترتيب پشت سر هم قرار گرفته حاصل
تصادف است، احتمالش از لحاظ حساب رياضي محال است و مثل همان مثال ساده رياضي بالا
ميباشد. محال است كه شما ده سكه را در يك كيسهاي بيندازيد و همه شمارهها از يك
تا ده به ترتيب از كيسه بيرون بيايد، حتي احتمالش هم محال است و اگر كسي اين احتمال
را هم بدهد، مردم به او ميخندند. مثل اين است كه كسي بگويد اين باغ و جنگل هر دو
تصادفاً به وجود آمدهاند. الا اينكه شانس جنگل نگرفته و از بخت بد درختها بطور
نامنظم روئيده، اما اين باغ شانس داشته، بخت و اقبال داشته و همين خوش شانسي باعث
نظم و ترتيب در اين باغ شده است. خوب اين را به هر عاقلي بگويند قبول نميكند، نه
بيسواد قبول ميكند و نه باسواد. فقط يك آدم لجوج ميتواند چنين حرفي بزند و در
ادعاي خود اصرار هم بورزد كه بله، اين امر حتماً تصادف است. يك دسته از فلاسفه شكاك
هستند كه به اينها اصطلاحاً سوفسطائي ميگويند. به اين سوفسطي هر چه گفته شود
ميگويد شك دارم، حتي راجع به بودن خودش هم ميگويد من شك دارم كه هستم يا نه. حالا
شب است، ميگويد من شك دارم، از كجا معلوم حالا شب باشد! من الآن دارم صحبت ميكنم
ميگويد من مشكوكم تو صحبت ميكني يا نه!!
شيخالرئيس ميگويد: با چنين كسي نميشود با دليل و برهان مباحثه كرد،اگر برايش
دليل بياوري كه حالا روز است، يا شب است ميگويد نه، من شك دارم. پس مباحثه
فايدهاي ندارد، بهتر است وقتي ميگويد من شك دارم كه هستم يا نيستم، يك گل آتش يا
يك ميله داغ بگذاري روي دستش. جواب این آقا سوزاندن دست اوست. اگر گفت دارم ميسوزم
بايد به او گفت برادر خيال ميكني كه ميسوزي يك آتش خيالي بود، واقعيت هم نداشت،
گذاشتم روي دستي كه خيالي بود و الآن هم اين سوزش و درد خيالي است، تو كه در هستي
خود شك داري در سوختن دستت هم شك داشته باش و به درد آن اعتنا مكن.
راه برخورد با آدم لجوج همين است يا حداقل، سكوت در برابر اوست، تا خود به زودي سر
عقل آيد، اگر نيامد خلاصه موقع رفتن از اين دنيا همه چيز را يك جا ميفهمد. وقتي كه
لجاج و عناد بيايد، نميشود كاري كرد. اما فعلاً با لجوج كار نداريم. از يك آدم
عاقل سؤال ميكنيم. كه آقا ميشود گفت يك باغ كه داراي ترتيب خاصي است بر اثر تصادف
و خودبخود به وجود آمده است يا نه؟ ميگوييم: اين عالم هستي روي يك نظام ميچرخد،
نظامي كه همه قبول دارند، حتي ماديگراها. هر كجا نظم است دليل بر وجود منظِم
(نظمدهنده) است. پس بر اين جهان يك حاكم حكيم و مدبري حكمفرماست.
برهان نظم و اثبات وجود خدا
بهتر است از اصطلاحات علمي و فني چشم بپوشيم و داستاني از نيوتن نقل كنيم. شما
ميدانيد نيوتن متخصص در هيئت بود و به هيئت علاقه زيادي داشت، لذا در كارگاه خودش
يك منظومه شمسي درست كرده بود كه به وسيله برق روشن ميشد. يك خورشيد درست كرده
بود، يك كره ماه، يك كره مريخ و ... اين يازده سياره را به ترتيبي كه هست قرار داده
بود. وقتي كليد برق را ميزد همه اينها روشن ميشد و به حركت در ميآمد خيلي جالب
بود، همه حركات مثل منظومه شمسي بود. بعضي وقتها كه از كار خسته ميشد كليد برق را
ميزد به تماشاي آن مينشست. راستي هم كه چنين صحنه خيلي تماشايي است حتي براي ما
كه اهل فن نيستيم، او كه از همين تماشا هم كلي بهره علمي ميبرد.
بالاخره يك روز رفيقش به داخل كارگاه آمد، يك صندلي گذاشت و نشست و با هم مشغول
صحبت شدند، همينطور كه گرم صحبت بودند، نيوتن بدون اينكه دوستش متوجه شود كليد برق
را زد و منظومه شمسي به حركت در آمد. رفيق ماديگراي او خيلي تعجب كرد، مدتي نگاه
كرد و گفت:
آقاي نيوتن كار خيلي جالبي است، خيلي عالي ساخته شده، خودت آن را ساختي يا ديگري
درست كرده؟ راستي كه كار بسيار جالبي است!
نيوتن با بياعتنايي گفت: نه دوست من وجود اينها تصادفي است، تصادفاً اين منظومه
شمسي در اين جا پيدا شده، كسي آن را نساخته است، تصادفاً اين خورشيد حركت ميكند و
همينطور اين كرهزمين و ساير كرات، اينها همهاش تصادف است.
دوست يك مقداري صبر كرد و گفت: آقاي نيوتن مسخره نكن. چه كسي اين را برايت درست
كرده؟ نيوتن جواب داد يك بار كه گفتم اتفاقي درست شده. رفيقش عصباني شده گفت: آقاي
نيوتن خودت را مسخره ميكني يا مرا! آخر تصادف يعني چه؟ اتفاق يعني چه؟ اين دم و
دستگاه را حتي يك آدم عادي نميتواند درست كند و حتماً بايد فرد متخصص باشد، چگونه
ميگويي تصادفاً به وجود آمده است؟
نيوتن بلافاصله گفت: آقاي عزيز وقتي من ميگويم اين منظومة شمسي كه با برق كار
ميكند و خيلي ساده هم هست بر اثر تصادف پيدا شده، تو عصباني ميشوي، ولي خود تو
وجود اين عالم هستي را با اين نظمش، اين كهكشانها را با اين دقتش، اين كرهزمين را
با آن همه حركات گوناگون دقيق و اين عالم هستي را با اين نظم و برنامه عجيب، تصادفي
ميداني و حرف خود را عقلائي؟! تو ادعاي مرا مسخره و باور نكردني ميداني و توقع
داري كه ديگران حرفهاي تو را بپذيرند؟ تو كه ميداني اين چند سياره كوچك نميتواند
خود بخود به وجود آمده باشد، چگونه پذيرفتهاي كه اين عامل هستي بدون خالق و منظم
باشد؟
ميگويند، رفيق نيوتن از همان جا موحد شد. يعني منظومه شمسي نيوتن، رفيق نيوتن را
موحد كرد، عقلش را بيدار كرد، دست از لجاجتش برداشت و گفت: راست ميگويي، مسلم است
كه بر اين عالم هستي خالق حكيم و مدبري حكمفرماست.
ميخواستم اين بحث را در اين جا تمام كنم و به بقيه آيات سوره «يس» بپردازم ولي چون
جاي دقيق بحث است و قرآن شريف هم چند آيه در اين مورد دارد، قسمت آينده را هم به
اين بحث اختصاص ميدهيم، انشاءالله.
و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته
جلسه چهاردهم
بسم الله الرحمن الرحيم
رَبِّ اشّرَحْ لي صَدْري وَ يَسِرْلي اَمْري وَ اَحْلُلْ عُقْدهًً مِنْ لِساني
يَفْقَهُوا قَوْلي
خلاصه بحث گذشته
در قسمت گذشته بحث شد كه اين عالم بر پايه نظم، استوار است و اين نظم دقيق و تام،
«منظم» ميخواهد. تصادف، شيي بيشعور يا كسي كه عالم، مدبر وحكيم نيست، نميتواند
نظم بياورد. پس نظم اين جهان دليل بر اين است كه يك خالق مدبر، حكيم، قادر و رئوفي
بر اين جهان حاكم است.
بيان دانشمندان درباره نظام اتم
قبل از شروع بحث خوب است به اين نكته توجه داشت باشيم كه صدرالمتألهين، قائل به نظم
اتم است و ميگويد: نه تنها در اين جهان، نظام تامي حاكم است بلكه نظمي كه حاكم است
مافوق تام است[1]
و از كلام شيخالرئيس در شفا هم اين جمله استفاده ميشود.[2]
در قسمت گذشته درباره نظم تام توضيح دادم و حركت زمين را مثال زدم كه اگر حركت وضعي
يا انتقالي و يا يكي ديگر از حركاتش مختل شود، يا جاذبه و دافعهاش اندكي كم و زياد
شود، در يك لحظه نابود ميشود، در بدن انسان هم همينطور، اگر گلبولهاي قرمز يا
سفيد كار خود را انجام ندهند، ادامه حيات غيرممكن است. به اين نظم «نظم تام»
ميگويند، اما نظم اتم و نظم مافوق اتم معنايش اين است كه چيزهايي در جهان وجود
دارد كه اگر نباشد، به هستي جهان ضرر نميزند ولي وجودش براي هستي جهان مفيد است.
در همين بدن انسان چيزهايي است كه اگر نباشد، ضرر به وجود او نميزند، انسان قادر
است بدون آنها ادامه حيات دهد، اما بودنش براي انسان مفيد است. به اين نظم اتم
گويند و به قول ملاصدرا ما فوق اتم اجازه بدهيد مثال ديگري بزنم.
استاد بزرگوار ما علامه طباطبايي رحمتالله عليه گاهي وقتها در فلسفه خود براي نظام
اتم مثال ميزدند و ميگفتند: اگر يك ظرف آب داشته باشيم كه درونش تا نيمه آب باشد
به اين ناقص گويند و اگر پر باشد به آن تمام گويند و چنانچه لبريز باشد، يعني به
اندازهاي كه از درون آن دارد ميريزد به آن مافوق تمام ميگويند.
نظم اتم و نظم مافوق اتم هم شبيه همين است به نظر صدرالمتألهين و شيخالرئيس در
عالم هستي چيزهايي وجود دارد كه نظم اتم و نظم مافوق اتم است. مثلاً شيخالرئيس در
شفا مثالي براي نبوت ميزند و ميگويد: پروردگار عالم در جسم انسان چيزهايي را خلق
كرده است كه انسان بدانها خيلي نياز ندارد و بدون آنها ميتواند ادامه حيات دهد.
مثل گودي كف پا، يا گودي كف دست، مژهها و ابرو. اگر انسان گودي كف پا نداشته باشد،
راه رفتن براي او سخت است. و اگر گودي كف دست نداشته باشد، كار كردن با دست براي او
مشكل است. اگر مژه نداشته باشد ادامه حيات برايش امكان دارد، اما چشمش خيلي اذيت
ميشود. اگر ابرو نداشته باشد علاوه بر اينكه خيلي بد تركيب است، چشمش هم سايبان
ندارد واز ريش عرق پيشاني به چشم جلوگيري نميشود و ...
شيخالرئيس ميگويد: اين چيزها را خداوند در بدن انسان وديعه گذاشته و چطور ميشود
كه خدا گودي كف دست و پا و مژه و ابرو را به انسان عنايت كند اما نبوت را كه موجب
استكمال انسان است از او دريغ دارد؟
سپس با همين برهان جلو ميآيد و ميگويد: نبوت لطف است و اين لطف بر خدا حتماً واجب
است، يعني اين لطف حتماً از خدا صادر ميشود.
آنگاه شيخالرئيس ضمن اثبات نبوت و امامت، به برهان نظم اتم هم اشاره ميكند[3].
صدرالمتألهين هم در اسفارش روي اين نظم اتم، حرفها و بحثها دارد. بالاخره ميبينيم
كه در اين عالم هستي الطافي از طرف حق نهفته است كه اينها ديگر مربوط به عالم هستي
نيست، مربوط به لطف و عنايت و رحمت خداست. حال اگر اين لطف و عنايت و رحمت نبود،
اشكالي در عالم هستي نبود، عالم هستي نظم داشت، ادامه حيات هم براي انسان و هم براي
عالم هستي ممكن بود، اما وجود اين چيزها براي انسان و براي عالم هستي خيلي مفيد
است.
نظام اتم دليل بر وجود خدا
نظام اتم بهترين دليل است بر اينكه، يك مدبر لطيف، يك مدبر با عنايت، يك مدبر حكيم
و رئوفي بر اين جهان حاكم است. اين آياتي كه ميخواهيم روي آن بحث كنيم بعضيشان
برهان نظم را، آن هم نظم تام را بيان ميكند و آخر كار به نظام اتم اشاره دارد و
ميگويد در اين عالم هستي نظام است، نظامش هم تام، بلكه اتم است. وقتي كه نظام اتم
باشد، حيف است كه انسان قائل به خدا نباشد يا براي اين خداي حكيم لطيف مهربان، شرك
قائل شود. اين آيات و برهان نظمی كه در گذشته به آن اشاره شد چند كار مهم انجام
ميدهد، مثل برهان فطرت است. همانطوري كه برهان فطرت هم اصل وجود خدا را اثبات
ميكرد و هم توحيد را، برهان نظم همچنين است. علاوه بر اينكه وجود خدا را در جهان
اثبات ميكند توحيد را هم اثبات مينمايد.
برهان فطرت
قبلاً هم اشاره شد استاد بزرگوار ما علامه طباطبايي عليهالرحمة در الميزان در
ابحاث تفسيرشان هم مدعي اين بودند كه در قرآن اصل وجود خدا مفروغ عنه گرفته شده و
لذا قرآن شريف ميفرمايد اين مطلب كه عالم خدا ميخواهد قابل ترديد نيست. به خودت
بنگر ببين از درون قابل قبول تو هست، گرچه لجاجت و عناد به خرج دهي.
«قالَتْ رُسُلُهُمْ اَفِي اللهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّمواتِ وَ الاَرْضِ يَدْعُوُكُمْ
لِيَغْفِرْلَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرَكُمْ اِلي اَجَلٍ مُسَّميً»[4]
وجود خدا در ذهنها و عقلها يك چيز مفروغ عنه است. همه حرف قرآن اين است كه انسان
بت را نپرستد. با توجه به اين كه بتها هم با هم فرق دارند، گاهي بتي است كه با دست
خود ميتراشند و گاه بت هوي و هوس، لجاجت، خودبيني، خودمحوري، تكبر و حسادت است. به
قول قرآن كه در همين سوره مباركه ميفرمايد، بت شيطان هم هست و قرآن براي شكستن
بتهاست.
علامه طباطبايي عليهالرحمه مدعي هستند كه همه آيات قرآن براي شكستن بت است،
ميخواهد بگويد بت را بشكن، چه بت دروني و چه بت بيروني، هر دو را بشكن.
«اَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَواهُ وَ اَضَلَّهُ اللهُ عَلي عِلمٍ وَ
خَتَمَ عَلي سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلي بَصَرَهِ غِشاوَهًً فَمَنْ
يَهْديهِ مِنْ بَعْدِ اللهِ اَفَلا تَذَكَّروُنَ[5]»
اي پيامبر عدهاي را نميبيني كه هوي و هوس را ميپرستند و آگاهانه گمراهي را
انتخاب ميكنند؟
«اَلَمْ اَعْهَدْ اِلَيْكُمْ يا بَني آدَمَ اَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطان اِنَّهُ
لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ وَ اَنِ اعبُدُوني هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ[6]»
اي انسان مگر با تو از اول معاهده نيستم كه شيطانپرست نباشي؟ مگر از ازل با تو عهد
نيستيم كه فقط عبادت مرا بكني نه عبادت شيطان را. و در راه مستقيم باشي؟ بين عوام
مردم اصل وجود خداوند مفروغ عنه گرفته شده است و كسي در اين عالم هستي نيست كه قائل
به وجود خدا نباشد. چنانچه از پيامبر خدا(صلواتالله عليه و آله و سلم) نقل شده
كه فرمودند: لا تَسُبُّ الدَّهْرَ فَاِنّ الله هُو الدَّهر[7]
به دهريون فحش ندهيد، زيرا خدا يعني دهر ـ منظور اين است كه وقتي با دهريون
(كمونيستها و كساني كه ملحد هستند) هم صحبت كنيم سرانجام به جايي ميرسند كه بايد
يك مبدأ و علتالعللي باشد كه آن الله تعالي است. ما ميگوئيم «خدا» و كمونيستها
اسمش را به غلط «ماده» ميگذارند اما چيزي كه قبلاً هم گفته شد و تكرار آن هم
بجاست اينكه برهان فطرت چنانچه بر اصل وجود خدا دلالت دارد، بر توحيد و اوصاف
خداوندي چون سميع، بصير، رئوف، عادل و عالم بودن او هم دلالت ميكند، چه هنگامي كه
انسان در بنبستها گير كند، فرياد خدا خدايش بلند ميشود و در اين وقت توجهش فقط
به يك خداست كه او را شنوا ميداند، چون صدايش ميزند. او را رحيم ميداند، لذا به
او التماس ميكند. او را عادل ميداند، به همين جهت از او احقاق حق ميخواهد و
همچنين او را قادر بر نجات خود ميداند و...
برهان نظم هم چون برهان فطرت دو كار انجام ميدهد:
الف) وجود خدا را اثبات ميكند به اين صورت كه اين نظم عالم منظمي ميخواهد و
بالاخره بايد نظمدهندهاي باشد.
ب) انسان يقين ميكند كه خالق و منظم اين دستگاه حكيم، مدبر، عالم و قادر هم هست
كه اين عالم را با چنين نظم دقيقي آفريده است.
هشامابنالحكم يكي از شاگردان خاص امام صادق(ع) بود و امام(ع) او را خيلي دوست
داشتند. او جواني فعال، زرنگ و عالم بود و خوب ميتوانست استدلال كند، لذا زبان
امام صادق(ع) هم بود و براي امامت خيلي كار كرده است. مرحوم مجلسي ذيل آيه: «يا
اَيُهَا الّذيِنَ آمَنُوا اِذا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي المَجالِسِ
فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللهُ لَكُمْ وَ اِذا قِيلَ انشُزُوا فَانشُزُوا يَرْفَعِ
اللهُ الَّذينَ آمنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ اُوتُوا الْعِلمَ دَرَجاتٍ وَ اللهُ
بِما تَعْمَلُونَ خَبيرٌ[8]»
روايتي را نقل ميكند كه روزي در مجلس امام صادق(ع) بزرگان سادات و پيرمردان نشسته
بودند كه هشام وارد شد، او جواني بود كه تازه مو بر صورتش روئيده بود مثلاً جوان
15، 20 ساله، امام صادق(ع) فرمودند: جلو بيا هشام! وقتي نزد امام آمد، پيش پاي او
بلند شدند و او را پهلوي خودشان نشاندند. در اين موقع حضرت احساس كردند كه اين همه
تجليل و احترام از هشام مثل اينكه بر سادات و پيرمردان و بزرگان مجلس گران آمده
است. فرمودند: تعجب نكنيد، او كسي است كه با دست و زبان و قلب، ما را ياري ميكند.[9]
بله هشام عالم است و قرآن ميگويد بايد به او احترام گذاشت: «يرفع الله الذين امنوا
منكم و الذين اوتوا العلم درجات» كسي كه عالم با عمل باشد امتياز دارد، و امتيازش
هم خيلي زياد است.
روزي هشامبنالحكم در خدمت امام صادق(ع) نشسته بود، عرض كرد: مَا الدَّليلُ عَلي
اَنَّ الله واحِدٌ؟
حضرت فرمودند: «اِتِّصالُ التَّدْبيرِ و تَمامُ الصُّنْع كما قالَ عزوجل: لَوْ كانَ
فيهِما الِهَهٌٌ الا الله لَفَسَدتا[10]»
امام صادق سلامآلله عليه چه عالي فرموده است كه، برهان نظم، دليل بر توحيد است.
نظم بر اين جهان حكمفرماست. آن هم نظمي هماهنگ يعني وقتي انسان مطالعهاي در عالم
هستي بنمايد، ميبيند كه هماهنگي بر كل جهان حاكم است. با اينكه دستگاهها متفرق
است، اما مثل چيزي شبيه زنجير و گلوبند، وابستگي و وحدتي در جهان به وجود آورده است
كه اگر كرهزمين نبود شايد عالم هم نبود، تا اين حد به هم اتصال دارد. اينها
چيزهايي نيست كه من ادعا كنم، اين چيزها مانند «دو دو تا چهارتا» است.
اگر اين حركتهاي دقيق زمين به دور مداري مشخص و با فواصلي معين نبود نظم عالمي هستي
به هم ميخورد، چون جاذبه و دافعه كرات نسبت به يكديگر و گسسته نبودن رابطه آنها از
هم، قابل ترديد نيست. كرهزمين خود جزئي از منظومه شمسي و منظومه شمسي جزئي از كل
حركت اجرام كيهاني است كه با اختلال در يكي از آنها همه از هم ميپاشند و ناگهان
همان وضعي پيش ميآيد كه خداوند در قرآن ميفرمايد: «اِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ وَ
اِذْا النُّجُومُ انكَدَرَتْ»[11]
قوه جاذبه را از خورشيد ميگيريم، وقتي كه قوه جاذبه آن را گرفتيم، عالم ماده به
هوا پرتاب ميشود. ميبيند كه در بعضي از سورههاي آخر قرآن شريف توجه به اين امر
داده شده است، كه در اين جهان وحدت حاكم است و هماهنگي كامل وجود دارد. به قول امام
صادق(ع) «اِتِّصالُ التَّدْبيرِ و تَمامُ الصُّنْع» يعني صنعتي كه در عالم هستي به
كار رفته، تمام است، برهان نظم است و بلكه نظم اتم است. اين هماهنگي خود دليل بر
وحدت است و راستي همچنين است. اگر شما در يك نظام، وحدتي پيدا كرديد، علاوه بر اين
كه ميگوييد نظم، نظمدهنده دارد، ميگوييد خود مُنظِم هم يكي است. بهتر است بدين
ترتيب بگوئيم كه تنها اختصاص به توحيد ندهيم. بگوئيم علاوه بر اينكه اين گونه
براهين دلالت بر اصل وجود خدا ميكند، دلالت بر توحيد هم هست. چنانچه امام صادق(ع)
هم ميگويد برهان نظم بر توحيد دلالت ميكند و بعد هم امام تمسك به آن آيه شريفه
ميكند: «لو كان فيهما الهه الا الله لفسدتا» اگر در اين عالم دو خدا باشد، عالم
اين چناني نابود خواهد شد.[12]
شما اگر بخواهيد كارخانهاي را كه كارش بايد به ترتيب انجام شود دست دو مهندس بدهيد
كه يكي از يك طرف و ديگري از طرف ديگر، شروع به كار كنند، بعد از يكي دو ساعت كار،
كارخانه خواهد خوابيد. حالا اگر بخواهيد كارخانه عالم هستي را كه ذرهذرهاش روي
حساب و مثل زنجير، به هم پيوسته است، به دست دو مدبر دهند، خواه و ناخواه عظمتش به
هم خورده و نابود ميشود.
ان شاء الله در این باره باز هم بحث خواهیم داشت.
و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته