معارف اسلام در سوره يس

آية الله االعظمی حسين مظاهری

- ۱۰ -


جلسه دوازدهم

بسم الله الرحمن الرحيم

رَبِّ اشّرَحْ لي صَدْري وَ يَسِرْلي اَمْري وَ اَحْلُلْ عُقْدةً مِنْ لِساني يَفْقَهُوا قَوْلي

يَحَسْرَةً عَلَي العِبادِ مَا يَأتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُواْ بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ(30)

«و احسرتا بر اين بندگان (گمراه و لجوج و واي به حالشان) كه هيچ رسولي براي هدايت آنها نيامد جز آنكه او را به استهزاء‌ و تمسخر گرفتند»

و الآن هم شايد همينطور باشد! و واي به حال آن عده از مردم كه هر چه حق و حقيقت مي‌بينند نمي‌پذيرند و از روي عناد و لجاجت خود را در «ضلال مبين» و گمراهي آشكار نگه مي‌دارند.

در بيان تفسير اين آيه شريفه، بيانات مختلفي در تفاسير آمده است كه فقط به بيان دو نظريه مي‌پردازيم.

از مرحوم طبرسي است كه «در قيامت، بندگان حسرت مي‌خورند كه چرا رسولان الهي را به مسخره گرفتند»[59] اما آنچه بهتر به نظر مي‌رسد بياني است كه مرحوم علامه طباطبايي دارند كه: آنقدر كار بدبختي اين بندگان بالا گرفته كه خود خدايتعالي به وضع اسفبارشان توجه مي‌دهد. واحسرتا بر اين بندگان، چرا اينها به دست خود تيشه به ريشة خويش مي‌زنند؟!

«ما يأتيهم من رسول الا كانوا به يستهزؤن» اين فراز در بيان علت حسرت خداوند است، مي‌داني چرا تأسف بر اينها؟ براي اينكه همه هدايتگران الهي را به مسخره مي‌گيرند.

در اينجا چند نكته قابل توجه است:

1ـ همه بندگان در طي قرون متمادي با رسولان اينگونه بوده‌اند.

2ـ داشتن چنين روحيه‌اي مورد مذمت است.

3ـ كلمه «عباد» كه در آيه آمده، گوياي اين است كه: تو بنده‌اي و بنده را جز بندگي نشايد، تو كه همه چيزت از اوست چرا اينگونه برخورد مي‌كني؟! «العبد و ما في يديه كان لمولاه» و اگر عبدي مخالفت كند، مولايش از او بسيار ناراحت مي‌شود.

4ـ لفظ «عباد» شامل همه مردم است و در عين حال  نوعي مهر و محبت را مي‌رساند كه: تو بنده‌اي و مولي نظر ديگري به تو دارد، ناسپاسي چرا؟! از تو توقع ندارد فرستاده‌اش را به مسخره بگيري!!!

أَلَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِّنَ القُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَيْهِمْ لَا يَرْجِعُونَ(31)

«آيا نديدند چه بسيار طوايفي را پيش از اينان هلاك كرديم كه ديگر ابداً به ديار اينان، باز نگشتند»

اين آيه مباركه در مقام اثبات اصل ديگري است.

معني هلاكت

هلاكت غير از مردن است. لفظ «مردن» يا «مرگ» موقعي به كار مي‌رود كه مي‌خواهد انتقال به سرای دیگر را بیان کند و دیگری کاری به کیفیت کرگ و نحوه مردن ندارد، در حاليكه «هلاكت» براي مرگي ذليلانه همراه با نوعي پستي و پليدي، بكار مي‌رود، مرگي همراه با  ترس و عذاب و فقر[60] اين تعبير، بيشتر به مرگ كفار و معاندين اطلاق مي‌گردد.

خوب بنگريد كه اعمال شما چون امم گذشت نباشد كه به عذاب گرفتار مي‌شويد همانطور كه آنها چنين سرنوشتي داشتند. بعضي مسخ شدند «كونوا قردة خاسين» به شكل بوزينه و خوك در آمدند و هلاك شدند. بعضي به طوفان و باد و آب، پاره‌اي به صيحه آسماني و برخي به زلزله و ... نابود شدند، چونان قوم نوح و عاد و ثمود و لوط آنها اصلاً به گفتار پيامبران گوش نمي‌دادند تا چه رسد به اينكه دل بدهند. اگر آنان را نديده‌ايد در سرنوشتشان بيانديشيد تا بيدار شويد.

نتيجه بحث

اين آيه ضمن غفلت‌زدايي اثبات عالم بزرخ هم مي‌نمايد و از آن گذشته مي‌توان استفاده كرد كه تمسخر انبياء‌ الهي موجب هلاكت و مانع عاقبت‌ بخيري است، چون بعد از تأسف از وضع بندگان، عمل پليد آنها را گوشزد مي‌فرمايد و سپس هلاكت امم گذشته را بيان مي‌دارد.

اين آية شريفه گرچه نظر به كفار مكه دارد. ليكن تنها، مخصوص انذار آنها نيست بلكه درصدد اصلاح عقايد و برخوردهاي اخلاقي همه بندگان تا قيامت است كه خود را آلوده به گناه نكنند.

قرآن كريم از اينجا سراغ اثبات توحيد مي‌رود و چون آيات بعد هم همين منظور را تعقيب مي‌كند، بهتر است يك بحث مفصل را به آن اختصاص دهيم.

وَ إِن كُلٌّ لَّمَّا جَمِيعٌ لَّدَيْنَا مُحْضَروُنَ(32)

«و هيچكس (از آينده و گذشته) نيست، جز آنكه همه نزد ما حاضر مي‌شوند»

در عرصه محشر و در محضر الهي همه بايد به پاداش اعمال خوب و بد خود كه ثواب و عقاب است برسند. در اينجا قاعده حصر به كار رفته و كلمه «لمّا» حصر حضور نزد خداوند را مي‌رساند يعني انحصاراً حضورشان فقط نزد ماست. و اين اشاره به نكته‌اي بلند و ظريف دارد، كه فعلاً مجال گفتارش نيست.

حيات در عالم قيامت

در روايات مي‌خوانيم كه درخت‌هاي بهشت همه نوع ميوه‌اي دارند، اينطور نيست كه مثلاً درخت زردآلو، فقط زردآلو داشته باشد. حتي درباره درخت سدري هم كه در سوره «واقعه» از آن ياد شده، سؤال مي‌كنند: درخت سدر با اينكه پر از تيغ است چگونه درختي است كه خدواند مي‌فرمايد، اين درخت از درختهاي خدا در بهشت است؟ پيامبراكرم(ص) جواب مي‌دهند كه نه، درخت سدري كه در بهشت است نه تنها تيغ ندارد بلكه داراي ميوه‌هاي شيرين هم هست[61].

خلاصه از نظر روايات ما، درخت‌هايي كه در بهشت است داراي انواع و اقسام ميوه‌هاست، علاوه بر اينكه خود درخت زنده است و حرف مي‌زند، ميوه‌هايش هم زنده‌اند و حرف مي‌زنند. به علاوه آن ميوه‌ها زنده كننده هم هستند[62].

درك اين مطلب براي ما مشكل است زيرا ما آنچه كه از قيامت مي‌دانيم روزنه‌هايي از آن به صورت مبهم است، اما حقيقت مطلب چيست؟ براي ما قابل درك نيست. قرآن كريم مي‌‌فرمايد:

«فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما اُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ اَعْيُنِ جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ[63]»

هيچ‌كس نمي‌تواند نعمت‌ها و لذت‌هاي بهشتي را كه موجب چشم روشني براي بهشتي‌هاست، درك كند. ما يك دورنمايي از بهشت داريم و آن اينكه عالم حيات است، چنانچه دورنمايي هم از جهنم داريم، كه آن هم عالم حيات است[64]. به قول قرآن عالم آخرت، عالم حيوان است.

«وَ ما هذِهِ الحَيوةُ الدُّنْيا اِلاّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ اِنّش الدّارَ الاخِرَةَ لَهِيَ الحَيَوانُ لَو كانُوا يَعْلَمُونَ»[65]

آتشش حرف مي‌زنند، ميوه‌هايش هم حرف مي‌زنند، هم زنده است و هم زنده كننده و اگر ما بخواهيم دورنماي عالم آخرت يعني بهشت را درك كنيم بايد قرآن را در نظر بگيريم.

اعجازي ديگر از قرآن

قرآن نموداري از بهشت است. در حاليكه سراسرش زنده است، زنده كننده هم هست، يعني آب حيات است. قرآن مي‌فرمايد:

«يا اَيُّها الَّذينَ امَنُوا استَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ اِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ وَ اعْلَمُوا اَنَّ اللهَ يَحُولُ بيْنَ المَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ اَنَّهُ اِلَيْهِ تَحْشَرونَ[66]»

دعوت خدا و پيامبر را بپذيريد، زيرا دعوت آنها شما را زنده مي‌كند. از اين‌رو مي‌بينيد كه در قرآن كهنگي وجود ندارد و اين هم يكي از معجزات بزرگ قرآن است. از امام علي‌بن‌موسي‌الرضا(ع) است. كه يكي از دلائل اعجاز قرآن اين است كه به مكرر خواندن و شنيدنش كهنه نمي‌شود[67].

مثلاً عاشقي براي معشوقش نامه مي‌نويسد، اين نامه براي معشوق خيلي عزيز است و حاضر نيست كه عالم را با نامه معاوضه كند. اما همين نامه را وقتي چند بار مي‌خواند، كم‌كم ديگر برايش كهنه مي‌شود. يعني دفعه اول از نامه خيلي لذت مي‌برد، دفعه دوم مقداري از لذتش كم مي‌شود، دفعه دهم لذتش خيلي كمتر است، دفعه بيستم اصلاً لذت ندارد، و برايش كهنه شده گرچه چون از معشوق اوست آن را دوست دارد ولي قرآن چنين نيست.

قرآن را هر چه بخوانيم كهنه نمي‌شود. كسي كه در قرآن كار مي‌كند هيچوقت خسته نمي‌شود، هر چه بيشتر كار كند، بيشتر چيز مي‌فهمد و براي ادامه كار راغب‌تر مي شود.  مثلاً استاد بزرگوار ما علامة طباطبايي رحمة‌الله عليه عمر شريفشان را روي قرآن گذاشتند، در آخر عمر ديگر نه تنها اعصاب، بلكه حوصله هم نداشتند چون بيماري و ضعف پيري ايشان را رنج مي‌داد، ولي از خواندن قرآن بسيار لذت مي‌بردند. اين بزرگمرد، تمام عمر را صرف كار روي قرآن كرده بودند و اگر عمري دوباره مي‌يافتند با نشاط جواني باز هم به كار خود ادامه مي‌دادند و قطعاً تفسيري كه مي‌نوشتند غير از تفسير الميزان بود و مطالب جديدتري داشت. اگر خداوند عمر دنيا را هم به ايشان مي‌داد، تفسير سوم، تفسير بيستم، چهلم را هم مي‌نوشتند كه هر كدام از ديگري بهتر بود.

تدبر در قرآن

تدبر در قرآن چنين است كه انسان در تدبر اول با يك طريق استفاده مي‌كند. تدبر دوم به طريق ديگري، تدبر سوم طريق ديگري و همينطور تا آخر به قول امام محمدباقر(ع) قرآن بطن دارد، بطن او بطن دارد[68]، تا هفت بطن[69]. ولي اين از باب مثال است، يعني معاني قرآن غيرمتناهي است. هر كسي به فراخور حالش و به اندازه فكرش، از قرآن استفاده مي‌كند.

قرآن براي كسي هم كه در آن تدبر نمي‌كند و فقط لفظ آن را مي‌خواند كهنه‌شدني نيست. به قول امام رضا(ع) اين طور نيست كه اگر صد بار اين آيه را خواند خسته شود، مثل همان درخت بهشت زنده و زنده كننده است و اين از خصوصيات قرآن است.

در اينجا خوب است درباره تركيب مزجي در قرآن هم بحثي داشته باشيم. قرآن مثل درختهاي بهشت است، درخت گلابي در اين دنيا گلابي دارد، اما سوره قرآن مثل درخت گلابي در بهشت است كه تنها گلابي ندارد. در حالي كه گلابي دارد، زردآلو دارد، در عين حال كه زردآلو دارد سيب هم دارد، تا آخر سور قرآن چنين است، نشانه‌اي از درختان بهشتي است كه سيبش طعم ميوه‌اي ديگر دارد كه همان تركيب مزجي بودن قرآن است. در ابتداي سوره، نبوت را اثبات مي‌كند، به دنبال آن سريعاً وارد اخلاق مي‌شود. بحث اخلاقش تمام نشده سيبي از سيبهاي بهشتي يعني قيامت را جلو مي‌كشد و بيان معارف اسلامي بسيار عميق و دقيق يعني تجسم عمل را مطرح مي‌فرمايند، در پي آن به موضوع امامت پرداخته، دوباره وارد بحث اخلاق مي‌شود و سپس اثبات توحيد مي‌نمايد.

برهان نظم و فطرت

قرآن براي اصل اثبات وجود خدا، دلايل فراواني دارد و من به ياد ندارم در فلسفه براي اثبات وجود خدا دليلي آورده باشند كه در قرآن نباشد، اين خود يك معجزه بزرگ قرآن است كه يك انسان درس نخوانده و مدرسه نديده چه رسد به اين كه دبيرستان و دانشگاه را ببيند كتابي را بياورد كه سراسر فلسفه و عرفان باشد. قرآن براي اصل اثبات وجود خدا و اينكه به چه دليل خدا وجود دارد، هم برهان امكان، هم برهان حدوث، هم برهان صديقين كه شاهكار ملاصدرا است و هم براهين ديگر را داراست. در بين اين برهانها، قرآن به دو برهان اهميت مي‌دهد: يكي برهان فطرت و ديگري برهان نظم. مخصوصاً برهان نظم كه در اين اواخر مورد استقبال بعضي از غريبها قرار گرفته و حتي كتابي به نام اثبات وجود خدا نوشته‌اند كه در اين كتاب چهل مقاله از چهل دانشمند درباره اثبات وجود خدا هست. شما اگر اين كتاب را مطالعه كنيد، مي‌بينيد كه اين كتاب چهل دليل براي اثبات وجود خدا آورده است كه بازگشت همه به يك دليل و آن هم برهان نظم است و قرآن شريف اين برهان را در سه چهار آيه توضيح داده است. اين دو برهان فطرت و نظم را كه قرآن روي آن پافشاري دارد، به خاطر سهل و امتناعش هست و يكي ديگر از معجزات قرآن اين است كه سهل و امتناع است.

سهل و امتناع معنايش اين است كه گاهي، بعضي از الفاظ به روشي است كه هر كسي از آن يك جور چيزي مي‌فهمد، مثلاً اگر اسفار ملاصدرا، را به دست يك اديب بدهند، مي‌گويد: ملاصدرا عجب اديبي بوده است، چون روش نگارش اين بزرگ مرد، اديبانه و طبق قواعد اصولي ادبيات عرب تنظيم شده است اما اگر به دست كسي كه مقداري فلسفه و منطق خوانده است بدهند به روش ديگر از اسفار استفاده مي‌كند و از به كار بستن به مورد اصول منطقي و براهين فلسفي‌اش لذت مي‌برد. اما اگر به دست استاد جامعي چون رهبر عظيم‌الشأن انقلاب ادام‌الله ظله بدهند، ايشان از هر صفحه‌اش يكي از معارف دقيق اسلامي را در مي‌آورد، اين را سهل و امتناع مي‌گويند.

يعني اگر قرآن را به دست كسي بدهيم از آن جهت ممتنع است كه آن معناي دقيق را بفهمد و آسان است كه معناي ظاهر را بفهمد. وضع قرآن چنين است، همه حتي عوام از آن استفاده مي‌برند، اما هر اندازه شخص رشد يافته‌تر باشد از اين بحر مواج سيراب‌تر مي‌شود.

برهان نظم بدين طريق است كه اگر آن را به دست يك آدم عامي بدهند عقل وي را قانع مي‌كند و اگر به دست فيلسوفي كه عمرش را صرف در توحيد و اثبات وجود خدا كرده است بدهند، عقل او را هم قانع مي‌كند و از آن جهت كه برهان نظم عقل همه را قانع مي‌كند، قرآن روي آن پافشاري دارد، برخلاف برهان صديقين، برهان حدوث، برهان امكان و برهان دور و تسلسل، كه همه اينها براي علماي علم كلام و براي طلبه‌هاي حوزه خوب و مفيد است. ملاصدرا(ره) مي‌تواند برهان صديقين را هضم كند. نظير فرضيه نسبيت انيشتن است كه براي همه كس قابل فهم نيست فقط براي اهل فن خوب است، ولي براي كساني كه در اين رشته‌ها استخوان خرد نكرده باشند خالي از  اشكال نيست. علاوه بر اين كه برهان فطرت و نظم فقط اثبات وجود خدا نمي‌كند، بلكه هم اثبات وجود خدا مي‌كند و هم اثبات توحيد، ‌هم اثبات نبوت، هم اثبات عدل، هم اثبات امامت و هم اثبات معاد. نحوه دليل چنين است و به همين جهت برهان نظم و برهان فطرت بر ساير براهين امتياز دارد.

تعريف برهان فطرت

مراد از برهان فطرت اين است كه اگر انسان خرافات را كنار زند، اگر از اسباب و علل در اين دنيا صرفنظر بنمايد، اگر خود را خالي از همه اصطلاحات فيلسوفان و عرفا كند و اگر صفات رذيله را از خود دور سازد، خدا را مي‌يابد، نظير تشنه‌اي كه تشنگي را در مي‌يابد. اين معناي برهان فطرت است.

عصر ماه مبارك رمضان شما تشنگي را درك مي‌كنيد اما نمي‌توانيد آن را توصيف كنيد نه شما بلكه استاد فيزيولوژي هم نمي‌تواند آن را توصيف كند. اگر كسي بخواهدن وجدانيات را تعريف كند نمي‌تواند به قول ما طلبه‌ها «يُدْرَك وَ لا يُوصَف»[70] است.

گرسنگي چيست؟ دركش خيلي آسان است. عصر ماه مبارك رمضان همه شما گرسنگي را درك مي‌كنيد، اما نمي‌توانيد آن را تعريف كنيد، ولي براي انسان وجداني است كه درك مي‌كند گرسنگي و تشنگي يعني چه؟

وجود خدا چنين است كه اگر انسان بتواند وجدان خود را حاكم قرار دهد، خدا را مي‌يابد، با چشم وجدان كه بالاتر از ديدن است، خدا را مي‌بيند و مي‌يابد، مثل كسي كه سيري را مي‌يابد. اين حالت در بن‌بست‌ها براي عموم مردم اتفاق مي‌افتد، براي همه و همه، براي آنها كه خدا را قبول دارند و آنها كه خدا را قبول ندارند، حتي آنهايي كه دليل مي‌آورند خدا وجود ندارد و آنهايي كه يك عمر از روي لجاجت منكر همه چيز شده‌اند، در بن‌بست‌ها خدا را مي‌يابند. قرآن به اين موضوع توجه مي‌دهد و مي‌فرمايد:

«فَاِذا رَكِبُوا فِي الفُلْكِ دَعََوُ اللهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ فَلَما نَجّيهُمْ اِلَي البَرِّ اِذاهُمْ يُشرِكُونَ»[71]

وقتي در وسط دريا گرفتار طوفان شد، كشتي‌اش متلاطم گشت و چاره‌اش از همه جا بريده شد، نه اميدي به نجات كشتي بود و نه راهي براي رسيدن به ساحل. وقتي از همه كس و همه چيز مأيوس و نااميد شد، آنجا خدا را در مي‌يابد. وقتي كه از كشتي و تلاطمش و از دريا و موجش خلاص شد و دوباره به زندگي برگشت، خدا را فراموش مي‌كند. ديگر خدا را نمي‌يابد، بلكه خود و اسباب و عناد و لجاج با علم و برهان در رد خدا موردنظر او قرار مي‌گيرد. امثال اين مورد براي همه ما پيش آمده است. بايد هم پيش بيايد، يعني به بن‌بست‌هايي برسيم، تا به طور ناخودآگاه ناله خدا خدايمان بلند شود.

يكي از بزرگان مي‌گفت: دكتري بود كه اصلاً منكر خدا بود، هر چه براي او دليل مي‌آورديم، يا نمي‌گذاشت حرفهايمان را تمام كنيم يا لجاجت مي‌كرد و جوابهاي بي‌سروته مي‌داد، تا اينكه براي پسرش حادثه‌اي پيش آمد كه احتياج به يك عمل جراحي فوري داشت. چون با دكتر خيلي صميمي بوديم با هم به بيمارستان رفتيم، بچه را مهيا كردند براي جراحي و به اطاق عمل بردند. طبيعي است كه ما را به اطاق عمل راه نمي‌دادند. دكتر پشت در اطاق ايستاده بود، متوجه شدم پيش خودش دارد دعا مي‌كند:

اي خدا تو بچه‌ام را شفا بده، به من رحم كن، خدايا اين بچه را به من ببخش.

رفتم جلو و گفتم: فلاني چه مي‌گويي؟ تو كه منكر خدا بودي!

گفت: تو را به خدا ولم كن و بگذار بچه‌ام را از خدا بگيرم.

آن موقع كه آپولو 13 در كره ماه خراب شد، مي‌خواستند با بي‌سيم‌ها و وسايل ارتباطي‌شان تا مي‌توانند، آنها را نجات دهند. اما وقتي كه دسترسي آنها از همه جا قطع شد، صداي «خدا، خدا»ي‌شان از آنجا به گوش جهانيان رسيد.

از اين قضايا فراوان است، كه انسان در گرفتاريها خدا را يافته است. اگر لجاجت‌ها و فلسفه‌ها، چه فلسفه مادي و چه فلسفه الهي كنار رود، حرفها و ظواهر، اسباب كنار رود و كسي رابطه‌اش با خداوند به واسطه عبادت، مخصوصاً خدمت به خلق زياد شود، به وسيله نماز آن هم نماز اول وقت با روزه ماه مبارك رمضان آن هم روزه خاص و خدمت به ديگران با خدا رابطه پيدا كند و علاوه بر اينها در زندگيش گناه نباشد و اگر گناه آمد فوراً با آب توبه شستشو دهد، طولي نمي‌كشد كه اين آدم مثل همان كسي مي‌شود كه در دريا گير كرده است و دستش از همه اسبابها كوتاه است، يعني هميشه خود را در محضر خدا مي‌بيند و به قول قرآن‌كريم كه مي‌فرمايد:

«رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا يَبْعٌ عَنْ ذِكرِ اللهِ، وَ اِقامَ الصَّلوةِ وَ ايتاءِ الزَكوةِ يَخافُونَ يَوماً تَتَقَلَّبُ فيهِ القُلُوّبُ وَ الاَبْصارُ»[72]

به مقامي مي‌رسد كه ديگر بازار، اسباب كار، علم، دانشگاه، برهان عرفاني و برهان مادي‌گري، اينها همه و همه كنار مي‌رود و آنچه در اين عالم هستي مي‌بيند فقط و فقط خداست.

قرآن كريم مي‌فرمايد: «وَ لا تَدْعُ مَعَ اللهِ اِلهاً آخَرَ اِلهَ اِلا هُوَ كُلُّ شَيْيٍ هالِكٌ اِلا وَجْهَهُ لَهُ الحُكْمُ وَ اِْلَيْهِ تُرْجَعُونَ»[73]

در اين عالم چيزي خدا را نمي‌بيند، هر چه را هم كه در اين عالم مي‌بيند، وابسته به خدا مي‌بيند. «كل شيي هالك الا وجهه» معنايش اين است آنچه در اين جهان مي‌بيند قيوميت حق را مي‌بيند، ديگر خودش و مالش، خودش و تكيه‌گاهش، خودش و عشيره‌اش، همه و همه تدلي است. مثل نور چراغي است كه وابسته به دستگاه توليد برق است. مي‌گويد: اگر نازي كند قالب‌ها در هم مي‌ريزد قيوميت مال اوست. قيوميت را مي‌بيند، اما با چشم دل. اميرالمؤمنين(ع) در كلماتشان[74] و امام حسين(ع) در دعاي روز عرفه همين را مي‌گويند. مخصوصاً امام حسين(ع) در وسط دعا عرض مي‌كند:

«عَمِيَتْ عَينٌ لا تَراك» كور باد آن چشمي كه تو را نمي‌بيند.

آن چشم ديگر چشم نيست، وجدانش مرده است، وجدان دركي‌اش را از دست داده، مثل آدم مريضي است كه مثلاً هيچوقت سير نمي‌شود. مرض جوع يا استسقاء دارد، كسي كه مرض استسقاء (عطش) دارد هر چه آب بنوشد سيراب نمي‌شود. اين آدم نمي‌تواند سيراب شدن را درك كند، زيرا مريض است.

يك مريض ديگر ممكن است دو سه روز چيزي نخورده باشد، در واقع گرسنه است، اما گرسنگي را درك نمي‌كند. حتي يك لقمه غذا، ولو اين غذا خيلي لذيذ هم باشد، نمي‌تواند بخورد، اگر هم در دهانش بگذارد ممكن است حالت تهوع به او دست دهد.

لجاجت و عناد، صفات رذيله و بي‌توجهي به خدا هم يك نوع مرض است كه اگر معالجه نشود، انسان را بيچاره و بدبخت مي‌سازد. اينها باعث كوردلي انسان مي‌شود و نمي‌تواند آنچه را كه علت اصلي و حقيقت‌دهنده به همه حقايق است ببيند، اما اگر اين موانع كنار رود و تنها وجدان قاضي باشد، خدا را هميشه درك مي‌كند. قرآن مجيد اين معني را خيلي رسا بيان مي‌كند:

«سَنُرِيهِم اياتِنا فِي الافاقِ وَ فِي اَنْفُسِهِمْ حَتّي يَتَبَيَّن لَهُمْ اَنَّهُ الحَقُ اَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِكَ اَنَّهُ عَلي كُلّ شَيٍ شَهيدٌ»[75]

صدر آيه مربوط به برهان نظم است، مي‌گويد: نشانه‌هاي ما، در خودت و در اين جهان بايد تو را به جايي رساند كه جز خدا را نبيني، تو را به جايي رساند كه بفهمي غير از خدا هم باطلند و حق و ثبوت، تنها اوست. «انه الحق» حق اوست و همه او، وجود نما و وجود وابسته هستيم، سبب‌الاسباب اوست و اگر سببي همه در اين عالم هست، خالقش اوست. وقتي انسان تمام اسباب را ببيند كه خالق دارد و ببيند خالقش كس ديگر است، آن وقتي قيوميت حق را مي‌بيند، لطف حق را مي‌بيند، لطف حق را مي‌بيند و صفات جمال و جلال حق را مي‌بيند. ولي اين رياضت مي‌خواهد، اگر رياضت ديني كشيد، به واجبات اهتمام ورزيد، به اجتناب از گناه اهميت داد، به انجام مستحبات همت گمارد و مخصوصاً در بين مستحبات، خدمت كردن به خلق خدا براي خدا را فراموش نكرد، كم‌كم چنين حالي پيدا مي‌كند.

اين براي اصل وجود خداست، همان وحدت و توحيد را هم اثبات مي‌كند.

توحيد نظري

كسي كه دارد در دريا غرق مي‌شود، هيچ‌وقت توجه به دو خدا ندارد. نمي‌گويد: اي خداي آسمان اول، اي خدای زمين، اي خداي آسمان دوم، اي بت، بت ظاهري اينها نه. آن وقتي كه خدا مي‌گويد. توجه به يك مبدأ دارد، نه به دو خدا. يعني همانطور كه درك مي‌كند اصل خدا را و وجود خدا را، وحدانيت را هم درك مي‌كند وقتي رابطه‌اش را با خدا محكم شد و به آنجا رسيد كه «لا تُلْهيهِم تِجارَة وَ لا بَيع عَنْ ذِكْرِ الله» آن وقت باز هم همين است اصل خدا را واصل وحدانيت را درك مي‌كند.

عدل فطري

فرض كنيد كسي مظلوم واقع شده و اميدي به هيچ‌كس نداشته باشد، آن وقت كسي را كه عادل، رئوف، مهربان و رحيم است درك مي‌كند. لذا مي‌گويد: اي خدا تو از اين ظالم بازخواست كن. اي خدا اگر چه در اين جهان نمي‌شود، مي‌دانم كه روز جزايي هست. در حاليكه اصل عدل را درك مي‌كند، رأفت و رحمت او را هم درك مي‌كند. درك مي‌كند كه معادي هست و روز جزائي چنانچه راجع به نبوت و امامت هم در معناي كلمه «علي صراط مستقيم» تذكر دادم كه هم نبوت و هم امامت يك امر فطري است. در اين جهان بايد قانون باشد، اين قانون بايد از طرف خدا باشد و خدا سفرايي به نام پيامبر تشريعي يا تبليغي بايد داشته باشد. اين موضوع در آنجا بحث شد و فهميديم كه براي اين انسان بايد نبوت و جعل قانون باشد، اين قانون فقط بايد از طرف ذات ربوبي باشد و با آن بياني كه در «علي صراط مستقيم» كرديم، لازمه‌اش اين است كه بايد سفرايي باشند.

دليل فطري بودن توحيد و...

قرآن كريم دليل فطرت را مورد نظر قرار مي‌دهد و مي‌فرمايد:

«فَاَقِمْ وَجْهَكَ لِلدّينِ حَنيفاً فِطْرَةَ اللهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها لا تَبديلَ لِخَلْقِ للهِ ذلِكَ الدّينُ القَيِّم ولِكنَّ اَكْثَرً النّاسَ لا يَعْلَمُونَ»[76]

متوجه شو به آن ديني كه ميانه‌رو هست، متوجه شو به دين، به توحيد، به اصل وجود خدا، كه يك امر فطري است. سرشت تو مي‌گويد خدا هست، در ذات تو درك وجود خدا نهفته است. درك توحيد، درك اسماء و صفات، درك معاد، درك نبوت، و امامت، همه اينها در ذات تو نهفته است. «لا تبديل لخلق الله» اين جمله يك اشاره است به نقصي كه بر برهان فطرت وارد شده است. بعضي از مادي‌گرايان مي‌گويند: از كجا كه اين عادت نباشد، اين  عادت است، نه فطرت. براي اينكه بچه شما موقع تولدش با ياعلي ياعلي دنيا آمد، در گوشش نام اميرالمؤمنين(ع) را خوانديد و زبانش با «اشهد ان لا اله الا الله» باز شد و بالاخره اين بچه با اين عادت بزرگ شده ولي شما اسم اين عادت را فطرت گذاشته‌ايد. اين جمله «لا تبديل لخلق الله» اشاره به اين است كه نه آقا! اين عادت نيست، اگر عادت بود بايد در آنان كه با سفينه به كره ماه رفتند يا در كسي كه لجاجت مي‌كند و يك عمر در مادي‌گري غوطه‌ور بوده، نباشد. اما مي‌بينيم كه در بن‌بستها هم كسي كه در محيط اسلامي و محيط توحيد بزگ شده و هم آنكه در محيط مادي‌گرايي پرورش يافته، اين نكته را مي‌يابد. لذا فرموده: «لا تبديل لخلق الله» يعني اين عادت نيست. فطرت است. ذات است، در ذات هر كسي و در هر محيطي نهفته است. اگر در بن‌بست‌ واقع شد و دستش از همه جا قطع شد، خدا را مي‌يابد، نظير آدم تشنه كه تشنگي را مي‌يابد. به اين برهان فطرت مي‌گويند.

راه رسيدن به خدا

گفتيم كه قرآن روي برهان فطرت خيلي پافشاري دارد. يك مقدار روي آن مطالعه كنيد. شما عزيزان كه موحد هستيم اگر بخواهيد حقيقت اين برهان را دريابيد، كار و زحمت مي‌خواهد. به واجبات، مخصوصاً نماز خيلي اهميت بدهيد.

جوانهاي عزيز! به نماز، مخصوصاً نماز اول وقت، نماز با خضوع و خشوع، نماز با تعقيبات و حتي‌المقدور و نمازجماعت، خيلي اهميت دهيد كه «كبريت احمر» است. اهتمام ورزيدن به جهاد در راه خدا و كمك به جبهه و جنگ و ... بسيار مؤثر است.

روزه ماه مبارك رمضان اگر روزه خاص باشد، انسان را در اين يك ماه خيلي جلو مي‌برد و يك شبه، ره صد ساله مي‌پيمايد. آن وقت عيدفطر هم دارد، ‌عيد دارد براي اينكه جلو رفته، عروج كرده و به خدا رسيده است.

مراقبت از مستحبات، مثل نماز شب، سروكار داشتن با قرآن، سروكار داشتن با دعا و راز و نياز با خدا، انسان را خيلي پيش مي‌برد، به انسان نور مي‌دهد و قلبش را روشن مي‌كند.

دست پيرزني را گرفتن، دلي را به دست آوردن، مخصوصاً خوبي كردن به افرادي كه به تو بدي مي‌كنند و بالاخره خدمت به ديگران ولو به يك گربه، ولو به يك سگ و مخصوصاً خدمت به كسي كه جز خدا پناهي ندارد، خدمت به زيردست، خدمت و رسيدگي به افراد مقصر و ‌آنها كه درباره تو كوتاهي كرده‌اند، خدمت به خويشان، مخصوصاً به پدر و مادر، اينها از چيزهايي است كه انسان را پيش مي‌برد.

پس بيايد سعي كنيد يكي دو قدم به پيش رويم. يعني يكي دو قدم پاسخ‌گوي نداي فطري خويش باشيم. برهان فطرت كه علمي نيست، ممكن است كسي بگويد: ما برهان فطرت را قبول نداريم. مثل برهان نظم نيست كه عقل را ساكت كند. بله در عوض اين وجدان را ساكت مي‌كند، اين برهان وجداني است، اين راه يافتن هدف و به آن رسيدن است. اين به قول شاعر: «تا نگريد طفل، كسي نوشد لبن» است. اين رفتن مي‌خواهد تا به آن برسد.

به سوي خدا برويد، به سوي تقرب الهي برويد تا انشاء‌الله به مقامي برسيد كه مصداق اين آيه شويد: «لا تلهيهم تجارة‌ ولا بيع عن ذكر الله»