معارف اسلام در سوره يس

آية الله االعظمی حسين مظاهری

- ۱۲ -


جلسه پانزدهم

بسم الله الرحمن الرحيم

رَبِّ اشّرَحْ لي صَدْري وَ يَسِرْلي اَمْري وَ اَحْلُلْ عُقْدهًً مِنْ لِساني يَفْقَهُوا قَوْلي

خلاصه بحث گذشته

در قسمت گذشته درباره برهان نظم بحث شد وآياتي از قرآن‌كريم را مورد بررسي قرار داديم كه دلالت داشت بر اينكه: عالم خدا دارد، منظم دارد، خالق حكيم مدبري بر آن حاكم است وضع هم از يك صانع است.

و اكنون در تعقيب بحث قبل، به بررسي و دنباله آيات سوره «يس» مي‌پردازم.

وَ ءَايَهٌٌ لَّهُمُ الاَرْضُ المَيْتَهُُ أَحْيَيْنَهَا وَ أَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبّاً فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ(33)

«و يك برهان (بر اينكه ما مردگان را زنده مي‌كنيم) آن است كه ما زمين مرده را (به باران رحمت) زنده كرده و از آن دانه‌اي كه قوت و روزي خلق شود مي‌رويانيم[13]»

نشانه‌هاي خداوندي

الف) احياي زمين مرده: اين آيه نشانه‌اي است براي وجود خدا و اين كه او يكي است «و آيه لهم الارض الميته» و نشانه براي پي‌بردن مردم به وجود خداي تعالي و قدرت او كه زمين مرده را «احييناها» زنده مي‌كنيم.

مي‌دانيد كه در زمستان درختان و زمين مرده‌اند و اگر تخمي هم در آن بكاريد، فايده‌اي ندارد، وقتي كه زمين زنده شد اگر درخت يا دانه‌اي در آن بكاريد رشد مي‌كند «و اخرجنا منها حبا» و از زمين خارج مي‌كنيم دانه را «فمنه يأكلون» كه روزي آفريدگان شود.

اين مصداق براي برهان نظم است. يعني حيات گياه از كجا پيدا مي‌شود؟ چگونه دانه مرده را كه شما بر زمين مي‌اندازيد، در دل خاك زنده مي‌شود؟ از جمادي مردم و نامي شدم اين مردن و زنده‌شدن از كجا پيدا مي‌شود؟ چيزي كه خود مرده است چطور مي‌تواند به خود زندگي دهد؟

«ذات نايافته از هستي بخش   كي تواند كه شود هستي‌بخش»

اگر تصادف و اتفاق باشد حياتش از كجا پيدا مي‌شود؟ چطور درخت زنده مي شود؟ خاك و نطفه و علقه ومضغه و عظام و لحم مي‌شود؟

مي‌گويند تا چهار ماه مضغه با تك‌سلولي‌ها يك سنخ هستند بعد از چهار ماه ناگهان يك دسته‌شان استخوان و یک دسته­شان  سلول‌هاي گوشتي مي‌شوند. به ماديون مي‌گويند چرا چنين شد؟ جواب مي‌دهند كه: اين جهش كرده است. جهش در طبیعت همین است که چنین شده است. بسار خوب حالا هم  جهش در اين سلولها پيدا شد و ناگهان بدين طريق تغيير شكل پيدا شد. ولي اگر جهش درست باشد كه نيست و در جاي خودش اين مطالب رد شده سؤال اين است كه خود جهش از كجاست؟ آيا اتفاقي و بي‌دليل است يا علتي دارد. اتفاق كه محال است و حرف غيرعلمي است و اگر علتي دارد چه بياني براي علتش دارند، كه با ملحد بودن آقايان سازگار باشد؟

اين لخته گوشت چطور شروع به حركت مي­کند كه گاهي اوقات موجب اذيت مادر هم مي‌شود، حتي به شكم مادرش لگد مي‌زندو وقتي هم كه به دنيا مي‌آيد يك چنين وضعي را به خود مي‌گيرد كه عالم عاقلي مانند ملاصدرا و نيوتن مي‌شود اين حيات از كجا در وي پيدا شده است؟ قرآن مي‌فرمايد:

نشانه‌اي براي مردم كه به اين وسيله به خدا پي برند، زمين است، تا بفهمند جهان هستي مدبري دارد و او يكي است كه اين زمين مرده را زنده مي‌كند و بعد از زنده كردن درخت و گياهان مختلف را از آن مي‌روياند.

وَ جَعَلْنا فِيهَا جَنَّتٍ مِّن نَّخيِلٍ وَ أَعْنَبٍ وَ فَجَّرْنَا فِيها مِنَ الْعُيونِ(34)

«و در زمين باغها از نخل خرما و انگور قرار داديم و در آن (روي زمين) چشمه‌هاي آب جاري كرديم»

ب) باغها و چشمه‌ساران: نشانه ديگر براي مردم كه مدبر حكيمي بر اين جهان حاكم است، زمين است، زمين از چه جهت؟ از اين جهت كه باغ‌هايي در اوست «جنات»‌‌ جمع «جنت» است يعني باغ «وجعلنا فيها جنات» و قرار داديم در اين زمين باغهايي، اين باغ «من نخيل و اعناب» «من» در اينجا «مِن بيانيه» است يعني بعد از آن براي بيان اجمال قبل است و قرار داديم بر روي زمين باغهايي را كه عبارتند از، نخلستان و تاكستان و امثالهم. اين «من نخيل و اعناب» از باب مثال است. لذا شامل باغهاي گلابي و سيب و ... هم مي‌شود. نشان ديگر بر اين كه يك مدبر حكيمي بر او حاكم است «و فجرنا فيها من العيون» در اين زمينه چشمه‌هايي را جاري مي‌كنيم. اگر آب نباشد، معلوم است كه جنبنده‌اي بر روي زمين نخواهد بود. اين آبها از ردون زمين مي‌جوشد كه آن را چشمه مي‌نامند و گاهي به صورت منابع زيرزميني است كه به وسيله كندن چاه و حفر قنوات و مكنده‌ها و موتورها و ... بيرون مي‌آيد و اين از نشانه‌هاي وجود خدا و قدرت و ... تدبير اوست.

لِيَأكُلُوا مِن ثَمَرِهِ وَ مَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِم أَفَلا يَشْكُرُونَ(35)

«تا مردم از ميوه آن باغ‌ها تناول كنند و از انواع غذاهايي كه (از اين ميوه و نباتات) به دست خود عمل مي‌آورند نيز تغذيه آيا نبايد شكر اين نعمتها را به جاي آرند؟»

اين «ليأكلو من ثمره» متعلق به «وجعلنا فيها جنات» است. يعني باغ‌هايي را بر روزي زمين ايجاد كرديم و چشمه‌هايي را جاري ساختيم، بر اين كه مردم از آن استفاده كنند. «ه» ثمره، به «جنات» بر مي‌گردد، ولو اينكه جنات جمع است، آن هم جمع به «ات»‌و ثمره هم بايد «ثمرها» باشد، اما چون «جنات» تأنيشش لفظي است، يعني ظاهرش مؤنث است، ولي در واقع و نفس‌الامر مؤنث نيست، لذا ضمير مذكر به او برگردانده شده است، «ليأكلو من ثمره» براي اينكه مردم از ميوه‌ آن باغ‌ها استفاده كنند. «و ما عملته ايديهم» مي‌دانيد كه كاشتن درخت و دانه و شخم زدن و آب و كود به موقع دادن و ... به دست انسان است اما ميوه دادن گياه و سبز شدن درخت و رشد آن هدايت تكويني است، يعني پس از كاشتن بذر و غرس نهال، ديگر جوانه زدن بذر حركت ساقه رو به بالا و محكم شدن ريشه‌ها در زير زمين براي جذب غذا و حفظ آن، سپس برگ و شكوفه دادن گياه و آن گلبرگهاي زيبا و ريختن آنها و بعد به بار نشستن آن هيچكدام در اختيار انسان نيست. قرآن مجيد در سوره واقعه به اين واقعيت اشاره مي‌فرمايد:

«ءَاَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ اَمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ[14]»

زارع كيست؟ به قول عرب‌ها شما «حارث» هستيد. يعني فقط بذر را در زمين دفن مي‌كنيد و زمينه‌سازي بيش نيستند. تنها شخم‌زدن و آب دادن و ... بوسيله شماست، گرچه در اين عمل تام هم تمام نيروي شما حتي فكرتان به دست قادر متعال اعمال مي‌شود. ولي شكفته شدن دانه و حيات زمين و بذر و ... در دست شما نيست. پس با كمي تفكر، اين نكته را راحت‌تر مي‌توان درك كرد كه ما هيچكاره هستيم و دست قادر متعال در كار است. لذا قرآن مي‌فرمايد «ما عملته ايديهم» دست شما، يعني كار شما اين عمل را انجام نداده است. اگر ميوه است، ميوه را خدا داده است، «افلا يشكرون» لذا «ما» در «ما عملته» نافيه است يعني آنچه دستهاي شما انجام نداده. گلابي روي درخت را، دست شما نياورده، خدا داده است. آمدن گلابي دست شما نيست. شما اگر بخواهيد كه يك درخت گلابي مقدار زيادي گلابي بدهد، در اختيار شما نيست و اگر هم بخواهيد اصلاً ميوه ندهد، باز هم دست شما نيست. آنچه دست شما است، اين است كه زمينه‌اي را فراهم كنيد،‌ تا اين درخت زنده و بارور شود، اما بارور شدن دست خداست، پس چرا شكرگزار نيستيد؟ يعني چرا در عالم وجود، شرك مي‌آوريد؟ چرا منكر خدا مي‌شويد؟ وقتي كه خداوند همه كارها را انجام مي‌دهد، اين ناشكري است كه انسان در عالم وجود براي خداوند شريك قائل شود يا اصلاً قائل به خدا نشود. هر دوي اينها نمك‌نشناسي است و عقل مي‌گويد، كه بايد نمك‌شناس باشيم، از اينها پي به مدبر حكيم در اين عالم ببريم و اين حكيم را هم يكي بدانيم و نه بيشتر، شكرگزار باشيم و كفر نورزيم شكر نعمت در اينجا، شكر در عبادت نيست، شكر در اين است كه قائل به وجود خدا شويم و براي خدا شريك نياوريم. قرآن از اينكه انسان شاكر نيست و براي خداي مدبر حكيم شريك قائل مي‌شود، رنج مي‌برد. لذا گاهي اوقات مي‌فرمايد: «وَ ما قَدَرُوا اللهَ حَقَّ قَدْرِهِ[15]»

مردم حق خدا را اداء نكرده‌اند. راستي هم نكرده­‌اند، بعضي اصلاً خدا را قبول ندارند و بعضي به خدا قائلند اما براي او شريك مي‌آورند. بعضي بر فرض اين كه بت نمي‌پرستند، شرك در عبادت دارند. به جاي متابعت كردن از خدا، متابعت از شيطان مي‌كنند. در بعضي اوقات مي‌فرمايد: «قُتِلَ الاِنْسانُ ما اَكْفَرَه»[16]

مرده باد اين انسان كه چقدر نمك‌نشناس است، جداً هم اين دو آيه‌اي را كه خواندم يك نوع حسرتي است كه خداوند براي انسان‌ها مي‌خورد. همين‌طوري كه دو سه آيه قبل بود «يا حسره علي العباد ما يأتيهم من رسول الا كانوا به يستهزؤن» اي واي به اين انسان، حسرت و ندامت براي اين انسان، خيلي موجب تأسف است كه اين انسان هر پيامبري كه آمد مسخره‌اش كرد.

«افلا يشكرون»،‌ هم به جاي همين «و ما قدروا الله حق قدره» است و هم به جاي «قتل الانسان ما اكفره» استفهام «افلا يشكرون» توبيخي است، يعني چرا ناشكري مي‌كني؟ را به خدا قائل نيستي؟ چرا شرك مي‌آوري؟ مرده باد اين انسان نمك‌نشناس.

سُبْحَنَ الَّذِي خَلَقَ الأَزْواجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنبِتُ الأَرْضُ وَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ مِمَّا لا يَعْلَمُونَ(36)

پاك و منزه است خدايي كه همه ممكنات عالم را جفت آفريده چه از نباتات (و حيوانات) و چه از نفوس بشر و ديگر مخلوقات كه شما از آن آگاه نيستيد.

ج) تسبیح خداوندي: اينجا فقط عبارت تغيير كرده است و گرنه باز هم يكي از نشانه‌هاي خداست. به جاي اين كه بگويد: «و آية لهم الذي خلق الازواج» گفته است:

«سبحان الذي خلق الازواج» پاك و منزه است. يعني شرك در او راه ندارد، انكار در وجود او راه ندارد. فرق «تسبيح» و «حمد» «سبحان» و «الحمد» اين است كه مثلاً اگر شما بگوييد: «الحمدلله رب العالمين» اين را حمد گويند، «شكراً للّله» اما اگر خدا را تنزيه كنيد از اين كه شريك و نظيري داشته باشد، يا منكر اصل وجود خدا نشوي و او را تنزيه كني، يعني خدا در اين عالم هست، آن هم يكي است، اين را تسبيح گويند.

قرآن شريف هم مي‌گويد: عالم وجود همه و همه تسبيح خدا را مي‌كنند. بدبخت اين انسان است كه نه تنها تسبيح نمي‌كند، بلكه منكر وجود خدا مي‌شود و الا همان كسي هم كه بت‌پرست است، همان كه كافر است، گلبولهايش از نظر قرآن تسبيح مي‌كند. همان زبان و دستي كه با آن اظهار شرك مي‌كند و با اراده بر سر مردم مي‌کوبد، آن جنبه «يَدربّي»‌اش تسبيح خدا مي‌كند.

«يُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِي السَّمواتِ وَ ما فِي الاَرْضِ لَهُ المُلْكُ وَ لَهُ الحَمْدُ[17]»

عالم هستي به تسبيح خداوند مشغولند. بعضي كه مي‌خواهند اين «يسبح لله» را معني كنند، مي‌گويند: تسبيح تكويني است، يعني هر موجودي يا به قول آن شاعر، دل هر ذره را كه بشكافي دلالت بر اين مي‌کند كه درون آن خدايي هست. يعني عالم وجود، نشانه بر وجود خداست. اما ظاهراً چنين نيست، زيرا اگر اين بود، همه مي‌فهميدند ولي قرآن مي‌گويد تسبيح موجودات را نمي‌شنويد.

«تُسَبِّحُ لَهُ السَّمواتُ السَّبْعُ وَ الاَرْضُ و مَنْ فيهِنَّ وَ اِنْ منْ شييٍ اِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ اِنَّهُ كانَ حَليماً غَفُوراً[18]»

هيچ چيزي در عالم وجود نيست مگر اين كه خدا را تسبيح مي‌گويد اما شما نمي‌فهميد. دل مي‌خواهد كه بفهمد و گوش مي‌خواهد كه بشنود. بعضي از گوش‌ها مي‌شنود. به قول مولوي، در مثنوي‌اش:

ما سميعيم و بصيريم و خوشيم   با شما نامحرمان ما خاموشيم

اين كتاب شبانه‌روز تسبيح خدا مي‌كند، سميع است، بصير است و گوياست. اما چون من نامحرمم، در مقابلم خاموش است. اگر محرم‌ راز شدم، اگر گوش شنوا پيدا كردم، كم‌كم تسبيح موجودات را مي‌شنوم.

مرحوم آخوند كاشاني از علماي اصفهان و فيلسوفي عارف و وارسته بوده است كه شاگردانشان درباره ايشان حرفها مي‌زنند. يكي از شاگردانشان نقل مي‌كرد كه: مرحوم آخوند(ره) به او گفته بود، وقتي من نماز شب مي‌خوانم، تسبيح موجودات و تسبيح درخت‌هاي مدرسه صدر را مي‌شنوم.

قرآن مي‌فرمايد: «وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ مِنّا فَضْلاً يا جِبالُ اَوِّبي مَعَهُ وَ الطَّيْرَ وَ اَلنَّالَهُ الحَديد[19]»

وقتي حضرت داود زبور را مي‌خواند وقتي كه وي راز و نياز مي‌كرد، كوه‌ها و پرندگان همراه او راز و نياز مي‌كردند. حالا به قول قرآن ما گوش شنوا نداريم بماند، ولي افراد هستند كه گوش شنوا دارند. گوش بايد داودي باشد تا تسبيح كوه و پرندگان را بشنود. «يا جبال اوبي معه و الطير» اين «اوبي» تشريع نيست، تكوين است.

يعني نحوه خلقت كوه، آن جنبه، «يدرَبّي»‌اش اين است كه تسبيح مي‌كند و سبحان‌الله مي‌گويد. «سُبحان اللهِ عَمّا يَصِفُون[20]» يعني يك انسان كه مثلاً پيرو مكتب كمونيسم است، دلش كمونيست است، عقيده و زبانش كمونيست است، اما تمام اعضاء و جوارح همين آدم مي‌‌گويد: «سبحان الله عما يصفون» يعني مرگ بر تو با اين عقيده‌ات: دست، پا، چشم، گوش و مغز او مي‌گويد مرگ بر عقيده‌ات، پاك و منزه است خدا از اين كه بگويي خدايي در اين جهان نيست. كسي كه بت‌پرست است، كسي كه هوي و هوس‌پرست است و آنكس كه شيطان را مي‌پرستد، اعضاء و جوارحش به او می­‌گويند مرگ بر تو و بر شرك تو باد و بالاخره يك روز هم دشمني اين اعضاء و جوارح بروز مي‌كند و ظاهر مي‌شود، يعني حالا خيال مي‌كنم كه دست من دوست من است، خير دست ظالم، دشمن اوست. پاي وي با او دشمن است. چشمي كه نگاه شهوت‌آميز به زنها مي‌كند، اين چشم دشمن صاحب خود است ولي اين دشمني كي ظاهر مي‌شود؟

«اَلْيَومَ نَخْتِمُ عَلي اَفْواهِهِمْ وَ‌تُكَلِّمُنا اَيديهِمْ وَ تَشْهَدُ اَرْجُلُهُمْ بِمْا كانوا يَكُسِبونُ[21]»

روزي كه مهر بر دهانها زده مي‌شود، چشم مي‌گويد تو نبودي كه نگاه به نامحرم كردي؟ آن روز، چشم دشمني‌اش را ظاهر مي‌كند. دست و پا عليه او شهادت مي‌دهند، اگر چشمت بينا باشد در همين دنيا شهادت مي‌دهد، گوش شنوا و چشم بينا نيست. اگر گوش شنوا باشد، ظالم در همين دنيا مي‌فهمد كه دست و پاي او، اعضاء و جوارح او با او دشمنند و عليه او شهادت مي‌دهند و گرنه روزي كه همه پرده‌ها عقب مي‌رود و همه چشم‌ها تيزبين مي‌شود، گوشها همه شنواي حقايق مي‌شود و همچنين حالتي دارند. قرآن مي‌فرمايد كه حتي پوست بدن عليه انسان شهادت مي‌دهد.

«حَتّي اِذا ما جاءُوها شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ اَبْصارُهُمْ وَ‌ جُلُودُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلونَ وَ قالُوا لِجُلودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا اَنْطَقَنَا اللهُ الَّذي اَنْطَقَ كُلَّ شَيْيٍ وَ‌ هُوَ خَلَقَكُمْ اَوَّلَ مَرَّهٍ وَ اِلَيْهِ تُرْجَعُونَ[22]»

آنجا به التماس مي‌افتد، به بدن و گوش و چشمش مي‌گويد شما را چه مي‌شود؟ براي چه عليه من شهادت مي‌دهيد؟ چرا به حرف آمده‌ايد؟ جواب مي‌دهند: به نطق آورد ما را، آن كس كه عالم هستي را به نطق آورده است «انطقنا الله الذي انطق كل شيي» در اين سوره قرآن مي‌فرمايد: «سبحان الذي خلق الازواج كلها مما تنبت الارض و من انفسهم و مما لا يعلمون» ‌اين «سبحان» يكي ديگر از نكات جالب قرآن است. به جاي گفتن «آيه» فرموده «سبحان»، يعني از نشانه‌هاي پروردگار عالم، براي اينكه انسان پي به وجود خدا ببرد و بفهمد خدا يكي است، اين است كه «خلق الازواج كلها» خلق كرده است ازواج جفت‌ها را «كلها» همه جفت‌ها را. در اين عالم چيزي را نداريم كه جفت نداشته‌ باشد و اين از معجزات بزرگ قرآن «مما تنبت الارض» يعني همه گياهان نر و ماده دارند، بلكه فكر مي‌كردند بعضي از دختران و گياهان اين طورند. مثلاً مي‌دانستند كه درخت خرما نر و ماده دارد و بايد يك گردي از درخت نر، كه خرما نمي‌دهد، بگيرند و به درخت خرماي ماده بپاشند تا با این گرده افشانی عمل لقاح صورت گیرد و درخت گل دهد و به بار بنشیند و اگر آن گرده را بر آن نپاشند، خرما نمي‌دهد. حالا پس از گذشت قرنها، گياه‌شناس‌ها فهميده‌اند كه اصلاً در عالم گياهان، گياهي نداريم كه جفت نداشته باشد وهر گياهي نر و ماده دارد.

قرآن مي‌فرمايد: «وَ اَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ فَاَنْزَلنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَاَسْقَيْنا كُمُوهُ وَ ما اَنتُمْ لَهُ بِخازِنينَ[23]»

اگر چنين نبود ديگر درخت زردآلو، زردآلو نمي‌داد و درخت گلابي، گلابي نداشت و ... وزش باد گرده‌هاي درخت نر را در فضا پخش مي‌كند و وقتي اين ذرات روي درخت ماده مي‌نشيند، درخت باردار مي‌شود و ميوه مي‌دهد، حتي درباره گل‌ها و گياهان همچنين مي‌گويند. «خلق الازواج كلها مما تنبت الارض» آنچه در روي زمين مي‌رويد، جفت دارد «و من انفسهم» پاك و منزه است خدايي كه براي شما جفت قرار داد.

د) جفت قراردادن براي انسانها: اگر انسان جفت نداشت چه مي‌شد؟ نه تكثير نسل مي‌كرد نه همكار و غمخواري داشت و نه مي‌توانست در اين دنيا زندگي كند. در اين كه نصف بيشتر بار جامعه به دوش زن است هيچ شكي نيست، چنانچه نصف كمتر بار جامعه بر دوش مردان است. مرد و زن بايد با هم باشند و براي هم، به اصطلاح در غم و شادي هم شريك باشند. يك وجه آن هم براي تكثير نسل است:

«وَ مِنْ اياتِهِ اَنْ خَلَقَ لَكُمْ اَنْفُسِكُمْ اَزْواجاً لِتَسْكُنُوا اِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّهً وَ رَحْمَه اِنَّ في ذلِكَ لَاياتٍ لِقَومٍ يَتَفَكََّروُنَ[24]»

از نشانه‌هاي خدا اين است كه براي مرد، زن و براي زن، مرد را آفريده است. براي چه؟ فقط ارضاء غريزه جنسي؟! خير، اين كم است. «لتسكنوا اليها» براي‌ آرامش خاطر در محيط خانه و خانواده خانه است كه مي‌تواند به زن و مرد نشاط دهد . اگر محيط خانه نباشد، دل‌مردگي بر اين انسان حاكم مي‌شود و انسان دل‌مرده و بي‌نشاط ديگر هيچ كاري نمي‌تواند انجام دهد.

ظاهراً انيشتين يا پاستور يكي از اين دو مخترع مي‌گويد: اگر مخترع شده‌ام، زنم مرا مخترع كرده است. راست هم مي‌گويد. من يكي از اساتيد بزرگ را سراغ دارم، كه زنش او را خيلي كمك كرد تا اينكه توانست به جامعه خدمت كند و وقتي زنش از دنيا رفت، مشاهده بالعيان بود و انسان احساس مي‌كرد، آن كارهايي را كه تا به حال انجام مي‌داد، تقريباً نصف شد و ديگر نتوانست آن كار را انجام دهد.

نشاط در مرد مرهون زن است، چنانچه نشاط زن هم مرهون مرد است و این نشاط را خانه بوجود می­آورد. ای بدا به حال آن خانه، بدا به حال آن بچه­ها و بدا به حال آن زن و شوهری که در خانه شان  نشاط و صفا و صميميت نباشد، «لتسكنوا اليها و جعل بينكم موده و رحمه»

اينجا هم همين را مي‌فرمايد «من انفسهم» يعني پاك و منزه است خداوند. يكي از نشانه‌هاي وجود خدا اين است كه براي شما جفت قرار داد «و مما لا يعلمون» و جفت قرار داد چيزهايي را كه نمي‌دانيد. اين چيزهايي را كه نمي‌دانيد چيست؟ اگر بگوئيم گياه است، قبلاً گفت «مما تنبت الارض» اگر بگوييم حيوان است، آن هم كه انسان مي‌داند هر حيواني جفت دارد. بخواهيم بگوئيم انسان است، آن هم كه گفت: «و من انفسهم» پس بايد چيزي ديگر دقيق‌تر از گياه و حيوان و انسان باشد، شايد آن اتم و ملكول‌‌ها باشد كه جماد است و مي‌توان گفت «مما لا يعلمون» شامل سلولهاي زنده، اسپرم و اوول هم مي‌شود و اگر قدري بالاتر رويم بايد بگوئيم:

دل هر ذره را كه بشكافي   آفتابيش در ميان بيني

واقعاً هر ذره مي‌تواند گوياي قادر متعال باشد. مي‌دانيد تعداد پروتون‌ها و نوترون‌ها و الكترونهايي كه به دور آن مي‌چرخند از چنان دقتي برخوردارند كه كافي است اين هسته شكسته شود و عالم را نابود كند[25]. ظاهراً «مما لا يعلون» هم يك امر غيبي از طرف خدا و يك معجزه از طرف قرآن است. زيرا «مما لا يعلمون» را اگر بخواهيم به چيزهاي عادي معني كنيم جور در نمي‌آيد چون «مما تنبت الارض» و «من انفسهم» را داشته، حيوان‌ها را هم به وضوح باقي گذاشته لذا چيز ديگري باقي نمي‌ماند به غير از چيزهايي كه بشر عادي به آن دسترسي ندارد كه گفته شد.

وَءَايَهٌ لَّهُمُ الَّيلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ(37)

«و برهان ديگر براي خلق در اثبات قدرت حق، وجود شب است كه ما چون (پرده) روز را از آن برگيريم، ناگهان همه را تاريكي فراگيرد»

هـ) وجود شب: نشانه ديگر براي مردم شب است. خود شب نه، «نسلخ منه النهار»، اين كه از شب روز را بيرون مي‌كشيم. اين هم يكي ديگر از نشانه‌هايي است كه پي به قادري حكيم مي‌بريم، آنكه تمام نظم اين امور به دست اوست.

شب معمولاً يك امر عدمي است. يعني نبود روز. وقتي خورشيد نباشد، شب است و تاريكي، مثل اينكه شما چراغي كه اطاق را روشن كرده، از آنجا بيرون ببريد، اطاق تاريك مي‌شود. راستي اين آيه جالب است كه مي‌فرمايد بين روز و شب عدم و ملكه است. وقتي كه روز نباشد، شب است. لذا نشانه‌اي از نشانه‌هاي خدا اين است كه بيرون مي‌كشيم از شب روز را. وقتي خورشيد غروب كرد يعني زمين حركت كرد و خورشيد پنهان شد شب مي‌شود. لذا از نشانه‌هاي خدا شب و روز است. روز مي‌آيد شب مي‌رود. روز مي‌رود شب مي‌آيد. اما طريقه‌اش اين است كه شب امر وجودي نيست و روز امر وجودي است «نسلخ منه النهار» يعني بيرون مي‌كشيم از آن شب، روز را «فإذا هم مظلمون» يعني ناگهان در ظلمت فرو مي‌رود، اين هم يك نشانه.

وَ الشَّمسُ تَجْريِ لِمُسْتَقَرِ لَّها ذلِكَ تَقدِيرُ العَزيزِ العَليمِ(38)

«و نيز خورشيد (تابان) كه بر مدار معين خود دائم بي‌هيچ اختلاف به گردش است برهان ديگر به قدرت خداي داناي مقتدر است»

و) خورشيد: در اينجا قرآن‌كريم با يك زيبايي خاصي عبارت را تغيير داده و به جاي «و آيه لهم الشمس» مي‌فرمايد «والشمس» از نشانه‌هاي خداوند خورشيد است. خود خورشيد منظور نيست. خورشيدي كه در حركت است. آن هم به كجا؟ «مستقرلها» به آنجايي كه برايش معلوم شده كه قبلاً عرض شد. تا اين اواخر حتي گاليله و نيوتن و امثال اينها مي‌گفتند خورشيد حركت ندارد. اما بعد روشن شد كه خورشيد حركت دارد بنابراين مي‌فرمايد: «و الشمس تجري» از نشانه‌هاي خدا اين است كه خورشيد حركت مي‌كند، و وقتي كه حركت كرد توابعي را هم به دنبال خود مي‌برد، از عجائب اين كه وقتي كره‌زمين مي‌رود، زره‌اش را هم با خود مي‌برد. يعني هوايي كه به منزلة زره‌ زمين است. حالا اگر زمين برود و جو اطراف خود را باقي گذارد، فوراً نابود مي‌شود و هر چه در اين عالم هست نابود خواهد شد، زيرا هوا موجودات را زنده نگه مي‌دارد و انسان و همه موجودات در اين عالم به وجود هوا زنده‌اند. علاوه بر اين از سنگ‌هاي آسماني كه مرتب دارند بر زمين مي‌بارند جلوگيري مي‌كند تا موجوداتي كه بر روي زمين سكونت دارند نابود نشوند. اگر اين زره نباشد، يك ساعته زمين بمباران مي‌شود. سنگ‌هاي آسماني مرتب مي‌بارند و همه موجودات نابود خواهند شد به علاوه جداره روي زمين بر اثر اصطكاك چون آهني گداخته شده و همه چيز مي‌سوزد، «ذالك تقديرالعزيز العليم» يعني در اين اندازه‌گيري فكر كن، وقتي فكر كردي مي‌فهمي كه يك عليمي و يك عزيزي بر اين جهان حاكم است، اين اندازه‌گيري دقيق توسط كيست؟ و ...

ذات نايافته از هستي‌بخش   كي تواند كه شود هستي‌بخش

ذات نايافته از هستي‌بخش مثل تصادف، طبيعت و ماده است. اينها چطور مي‌توانند اندازه‌گيري كنند؟! اين اندازه‌گيري از آن عزيز است، او كه غالب بر عالم هستي است او كه عليم است و دانا و مي‌داند چگونه اندازه‌گيري كند. تا اين ستاره‌ها با هم تصادم نكنند. اين خورشيد كه به دنبال ستاره «وگا» مي‌رود، اگر آن ستاره، يك چشم به هم زدن از حركت باز ايستد بر اثر برخورد اين دو با هم چه پيش مي‌آيد؟! اين برخورد به اندازه‌اي شديد خواهد بود كه خورشيد ذوب و از هم متلاشي مي‌شود. در بحث‌هاي گذشته عرض شد، حركت به قدري سريع است كه از اول بحث تا الآن بيشتر از يك ميليون فرسخ رفته‌ايم، اما كجا رفته‌ايم؟ قرآن مي‌گويد: «لمستقرلها» آن جايي كه خداوند اندازه‌گيري كرده است و آنجا كه او مي‌خواهد، مي‌رود.

وَ القَمَرَ قَدَّرْنَهُ مَنازِلَ حَتَّي عَادَ كَالْعُرْجُونِ القَديمِ(39)

«و گردش ماه را كه در منازل معين مقدر كرديم تا مانند شاخه خرما (زرد و لاغر به منزل اول) باز گرديد»

ز) منازل ماه:‌ اين هم يك نشانه ديگر براي خدا است، براي ماه منازل‌هايي قرار داده، شب اول، شب دوم، شب سوم شب بيستم تا شب بيست و نهم «عاد كالعرجون القديم» به شاخه درخت خرما «عرجون» مي‌گويند و «قديم» يعني خشك شده و كهنه كه زرد رنگ و هلالي شكل مي‌شود يعني «حتي عاد هلالاً» اول هلال بود، بعد هم دوباره بر مي‌گردد و هلال مي‌شود، شب اول تا پنجم هلال بود و از شب بيست و پنجم تا بيست و نهم دوباره هلال مي‌شود.

لَاالشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَآ أَن تُدْرِكَ القَمَرَ وَ لَا الَّيْلُ سَابِقُ النَّهارِ وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبُحُونَ(40)

(در گردش منظم‌ عالم) نه خورشيد را شايد كه به ماه رسد و نه شب بر روز سبقت گيرد و هر يك بر مدار معيني (در اين درياي بي‌پايان) شناورند.

ح) رابطه خورشيد و ماه و شب و روز: باز هم در اينجا تغيير عبارت مي‌دهد. از نشانه‌هاي ديگر اين است كه منظومه شمسي، ستاره‌ها و كهكشانها هيچ كدام با هم برخورد ندارند، مثل دو اتومبيل نيست كه به هم بخورند. خير «لاالشمس ينبغي لها ان تدرك القمر» نه خورشيد را سزد كه ماه را دريابد. يعني اين دو هيچ وقت به هم نمي‌رسند. در يك مدار معيني در حركتند. خورشيد در مدار خودش، ماه در مدار خودش، زمين در مدار خودش، اينها هر كدام كه حركت ذاتي دارند مثل زمين و خورشيد و هر كدام هم كه حركت ندارند مثل ماه عرضي است. «و لا الليل سابق النهار» به عكس هم نيست. اين آيه صورت ديگرش اين است كه «و لا القمر ينبغي ان تدرك الشمس» يعني نه خورشيد به ماه مي‌رسد و نه ماه به خورشيد. هر كدام روي يك محور معين حركت مي‌كنند. الا اينكه عبارت را به عكس كرده كه اين از فصاحت و بلاغت قرآن است و نگفته «لا الشمس ينبغي لها ان تدرك القمر و القمر ينبغي ان تدرك الشمس» اين از نشانه‌هاي خداست، نه شمس مي‌تواند به ماه رسد و نه اينكه ليل را توان سبقت بر نهار است. «و كل في فلك يسبحون» و همه اينها در فضا شناورند. از كجا پيامبر مي‌دانست كه خورشيد شناور است؟ اينها چيست؟ آن زمانها هيئت بطليموسي در مجامع علمي مطرح بود، به علاوه كه مردم حجاز در مكه و مدينه و ... معمولاً مردم بي‌سوادي بودند و از اين دقايق كمترين اطلاعي نداشتند. اگر كسي هم باسواد بود، مباني هيئت بطليموسي كه مورد اذعان همه بود و همه به آن اعتراف داشتند و اين هيئت معتقد بود كه: اين ستاره‌هايي را كه شما مي‌بينند، همه‌اش ميخكوب است، مثل ميخي كه به سقف آسمان كوبيده شده و مي‌گفتند: جهان مثل پياز است. همانطور كه پياز پوسته اول دارد، پوسته دوم دارد و ...

آسمان هم فلك اول دارد، فلك دوم دارد...! و مي‌گفتند ستاره‌ها به اين پوسته اول ميخكوب است، هيچ يك از اينها هم حركت ندارند فقط آن بچه پياز داخل حركت مي‌كند، حركت اين عالم هم درست مثل همين پياز است.

آن وقت يك انساني كه سواد هم ندارد از يك شبه‌جزيره بپا خيزد و قرآني بياورد كه حقايق را بدون كوچكترين اشتباه بيان كند. از جمله: بگويد اين هيئت بطليموسي كه شهره آفاق شده است اشتباه مي‌كند، بلكه «كل في فلك يسبحون» همة اينها شناورند. اصلاً فلك نداريم، فلك يعني چه؟ اين حرفها همه اشتباه است! اظهار اين حرف در آن زمان خيلي اهميت داشته، يك تنه قد علم كردن در مقابل دنياست، يعني همه دنيا حرفي را بزند و يك نفر تنها در مقابلشان بايستد و بگويد نه!‌ همه اشتباه مي‌كنيد. «كل في فلك يسبحون» اين خيلي جرأت مي‌خواهد .اين جرأت فقط زبينده پيامبراكرم(ص) و حامل وحي است كه هم ببيند همه دروغ است و هم بگويد همه اينها دروغ است و پس از قرنها يك روز هم علم بيايد وگفته او را تأييد كند كه بله درست است: «و كل في فلك يسبحون» همه اينها يعني نه تنها خورشيد و ماه، مابقي ستاره‌ها، منظومه‌ها، كهكشانها همه و همه در اين فضا شناورند.

اين برهان نظم بود كه تمامش مي‌كنيم و انشاء‌الله در قسمت آينده وارد برهان نظم اتم مي‌شويم كه نظريه ملاصدرا و شيخ‌الرئيس رحمه‌الله عليهما را درباره آن گفتم. و آيه بعدي اشاره به آن نكته لطيف و دقيق فلسفي دارد.

و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته