جلسه هفتم
بسم الله الرحمن الرحيم
رَبِّ اشّرَحْ لي صَدْري وَ يَسِرْلي اَمْري وَ اَحْلُلْ عُقْدةً مِنْ لِساني
يَفْقَهُوا قَوْلي
رفع يك اشكال مهم:
از بحث گذشته جمله مهمي باقي مانده است كه در بحثهاي آينده ما دخالت دارد و آن:
«انا جعلنا في اعناقهم» است. ظاهر آيه شريفه اين است كه ما اين كار را انجام داديم،
ما بر گردن اينها غل نهاديم «وجعلنا من بين ايديهم سدا» ما قرار داديم براي اينها
سد و مانع را.
در اينجا ممكن است سؤال شود كه آيا تكبر، خودخواهي، خودمحوري، لجاجت و بالاخره اين
صفات رذيله از خود انسان است يا از خداوند؟
بايد گفت اين خود انسان است كه خويش را به غل ميكشد، يعني روح خويش را به غل جامعه
مغلول ميكند، و صفت رذيله آن طور او را احاطه ميكند كه ديگر نميگذارد تفكر كند و
حركتي بنمايد. پس چرا نسبت فعل به خدا داده شده و به خود آن شخص حسود، متكبر، و
لجوج داده نشده است؟ جوابش اين است كه ما از قرآن شريف استفاده ميكنيم، وقتي اسنان
خودسازي ميكند تا مهذب شود، كار خداوند است. زمينه را ما فراهم ميكنيم اما خداوند
است كه ما را ميسازد. لذا در آيه شريفه ميخوانيم:
«وَ لَولا فَضْلُ الله عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ مازَكي مِنْكُمْ مِنْ اَحَدٍ
اَبَداً وَ لكِنَّ الله يُزَكّي مَنْ يَشاءُ وَ الله سَميعٌ عَليمٌ»[104]
اگر دست عنايت خداوند نباشد و اگر فضل و رحمت خداوند نباشد، هيچكس نميتوند خود را
مهذب كند. فقط كسي كه تهذيب ميكند خداوند است، چنانچه هدايت هم بدست خداست. خداوند
بايد ما را هدايت كند زمينهاش دست ماست، ما بايد جدي باشيم و دعا كنيم و رابطهمان
را با انجام واجبات و مستحبات با خدا محكم نمائيم تا زمينه فراهم شود. وقتي چنين شد
نور خداوند خواهد آمد. مثالي بزنيم، البته اين مثال خيلي بعيد است، اما از يك جهت
هم تقريب به ذهن ميكند.
لامپ برقي را در نظر بگيريد، اين لامپ بايد براي خود زمينه را فراهم كند، تا
كارخانه به او نور دهد، وگرنه اگر اتصالش را به كارخانه قطع كند، مثلاً سيم پاره
شود يا اينكه در خود لامپ نقصي به وجود بيايد، خواه ناخواه نميتواند نيروي لازم را
براي ايجاد نور بگيرد. در اين عدم توانايي لامپ از كسب نيرو، تقصيري متوجه كارخانه
برق نيست. نقص از كارخانه نيست، هر چه هست از قامت ناساز و بيخاصيت خود لامپ است
كه رابطهاش را با كارخانه قطع كرده است. هر چه هست تقصير لامپ است كه سيمش متصل
نيست. به عبارت ديگر زمينه براي اينكه از كارخانه نيرو بگيرد و نور بدهد فراهم نشده
است.
در انسان هم همينطور، زمينه دست ماست، آمدن صفات خوب به جاي صفات رذيله هم همينطور
براي همين هم به هر دو «تهذيب نفس» ميگوئيم، يا قرآن اسمش را «تزكيه» ميگذارد،
يعني پاك كردن دل از ناپاكيها. تزكيه و تهذيب از خداوند است. «... وَ مَنْ لَمْ
يَجْعَلِ الله لَهُ نُوراً فَمالَهُ مِنْ نُورٍ» (كسي كه خدا برايش نوري قرار
نداده، داراي نوري نيست) زندگي او تاريك است و وحشتناك. آنچه كه هست اين است كه ما
بايد زمينه را فراهم كنيم، تا استعداد گرفتن نور در ما به وجود آيد. اگر ما در يك
شيشه را محكم ببنديم و آن را در دريا بيندازيم، يك سال هم بماند يك ذره آب درون آن
نميرود آيا اين تقصير درياست يا تقصير شيشهاي است كه درش مسدود است. حالا به هر
اندازه كه درش را باز كنيم، آب داخل آن ميشود اگر يك روزنه كوچك روي در شيشه ايجاد
شود، آب ذره ذره به درونش نفوذ ميكند و اگر در شيشه را كاملاً برداريم، ناگهان پر
از آب ميشود. همينطور است اگر كسي مهذب نشود و نور خدا در دل نتابد. اين تقصير
درياي بيكران رحمت الهي نيست، تقصير خود اوست كه دلش را به صورت شيشه در بسته در
آورده است، در شيشه دل را بايد باز كرد تا ناگهان مالامال از نور خدا شود و اگر هم
نيمه باز باشد، كمكم نور در آن ميتابد. لذا شايد بيشتر از پنجاه مورد در قرآن به
اين موضوع اشاره شده است:
«سَواءٌ عَلَيهِمْ اسْتَغْفَرتَ لَهُمْ اَمْ لَمْ تَسْتَغفِرْ لَهُمْ لَن يَغْفِرَ
الله لَهُمْ، اِنَّ الله لا يَهْدِي القَومَ الفاسِقين[105]»
«فَاِنْ لَمْ يَسْتَجيبُوا لكَ فَاعْلَمْ اَنَّما يَتَّبعُونَ اَهوائِّهُمْ وَ مَنْ
اَضَلُّ مِمَّنِ اتبعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُديً مِنَ الله اِنَّ الله لا يَهْدِي
القَوْمَ الظالِمين[106]»
«ذلِكَ بِاَنَهُم استَحَبُّوا الحَيوةَ الدُّنْيا عَلَي الاخِرَةِ وَ اَنَّ الله لا
يَهْدي القَوْمَ الكافِرينَ[107]»
خدا، دست فاسق، ظالم و كافر را نميگيرد، چون كاري كرده كه لياقت ندارد تا خداوند
دستش را بگيرد، او خودش راه را مسدود كرده است[108].
در اين آيه هم كه ميفرمايد: «وجعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا فاغشيناهم
فهم لا يبصرون» منظور از «ما اين چنين كرديم»، شبيه اين است كه چراغی در اينجا
باشد، معلوم است كه چراغ تمام فضاي اينجا را روشن ميكند. اگر كسي بيايد و چراغ را
از اينجا ببرد، فضا تاريك ميشود. چه كسي تاريك كرده است؟ معمولاً اين موضوع را به
دو صورت بيان ميكنند يا ميگويند: «فلاني چراغ را برد» و يا ميگويند: «فلاني اتاق
را تاريك كرد» در حالي كه او فقط چراغ را برده و اصل تاريكی به او مربوط نيست. اين
آياتي كه نسبت ميدهد: ما «غل» به گردنش انداختيم، ما برايش سد قرار داديم و زندگيش
را تاريك كرديم، ما گمراهش نموديم، همه و همه معنايش اين است كه ما دست عنايتمان را
از سرش برداشتيم، وقتي دست عنايت خداوند بالاي سر كسي نباشد. خواه ناخواه شيطانهاي
انسي، شيطانهاي جني و صفات رذيله سراسر وجودش را ميگيرند. و وقتي نور خدا از دل
برود، سراسر آن تاريكي محض ميشود. برگشت اين آيه شريفه و آيات ديگر در قرآن اين دو
آيه است:
«قُلِ اللّهُمَّ مالِكَ المَلْكِ تُؤتيِ المُلكَ مَنْ تُشاءُ وَتَنْزِعْ المُلْكَ
مِمَّن تَشاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشاءُ و َتُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بَيدِكَ الخَيْرُ
اِنَّكَ عَلي كُلِّ شِييٍ قَدير»[109]
«اَفَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَءاهُ حَسَناً فَاِنَّ اللهَ يُضِلُّ
مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ فَلا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيهِمْ حَسَراتٍ
اَنَّ اللهَ عَليمٌ بِما يَصْنَعُونَ[110]»
«تذل من تشاء» معنايش اين است كه وقتي ما به او عزت نداديم خودبخود ذليل است. وقتي
ما هدايتش نكرديم، خودبخود گمراه است. وقتي از كارخانه برق نيرو به آن نرسد خود
بخود تاريك است. وقتي عنايت خداوند شامل حال انسان نشود خود بخود در غل و زنجير
قرار ميگيرد. نفس اماره او را كنترل ميكند و بالاخره يك آدم به تمام معني «شقي»
ميشود. بنابراين خداوند از اول تا آخر نسبتهاي فعلي را به خود داده است. اگر
نسبتها مثل عزت، نور و هدايت باشد معلوم است كه مربوط به خداوند است. اوست كه ما
را مهذب مينمايد، هدايت ميفرمايد، عزيز ميدارد و دنيا و آخرت ما را سعيد
مينمايد. اما اگر نسبت عكس اين صفات، به خداوند داده شود، يعني در قرآن بخوانيم
خدا ذليلش كرده، خدا ضعيفش كرده، خدا براي او غل و وابستگي قرار داده و خدا برايش
مانع و سد ايجاد كرده است، برگشت به اين مطلب است كه خداوند به او نور نداده است
پس سراسر وجودش ظلمت و تاريكي است.
خداوند او را مهذب نكرده و هدايت ننموده پس سراسر وجودش شقاوت است و گمراهي و
ضلالت.
نحوه تركيب قرآن
قبل از ادامه بحث بايد نكتهاي تذكر دهم و آن اين است كه نحوه تركيب قرآن، تركيب
مزجي است نه ترتيبي معناي تركيب مزجي اين است كه شما چند عدد «در» داريد كه هر كدام
از اينها از جنسي هستند، هر كدام قيمت خاصي داشته و هيچ ارتباطي با هم ندارند. اگر
اين چه عدد «در» را در يك جا بريزيم آن را «تركيب مزجي» گويند. تركيب ترتيبي آن است
كه مثلاً صد دانه «در» داريد ده تاي آنها از يك جنس است، ده تاي ديگرش از يك جنس
است و ... براي هر كدام از اينها جدا جدا ظرفي درست ميكنيد. به اين تركيب، «تركيب
ترتيبي» گويند.
قرآن هم تركيبش مزجي است يعني در حاليكه دارد استدلال ميكند يك وقت از استدلال
صرفنظر ميكند و وارد اخلاق ميشود، در حاليكه بحث اخلاقي ميكند، هنوز تمام نشده
يك دانه «در» ميان ساير «در»ها مينهد و وارد بحث معاد ميشود، هنوز بحث معاد تمام
نشده يك رنگ اخلاقي به آن ميدهد، هنوز بحث اخلاقي تمام نشده دوباره شروع به
استدلال ميكند و در ادامه بحث استدلال براي تنبه يك جمله تاريخي ميآورد و اين از
شاهكارهاي قرآن است. يعني در حاليكه خيلي از آيات به هم مربوط نيستند، از نظر نسق و
روش هماهنگ هستند.
مثلاً فرض كنيد كه ما يك كتاب فلسفه، يك كتاب عرفاني، يك كتاب اخلاق، يك كتاب فقه،
يك كتاب ادبيات و يك كتاب شعر را با هم مخلوط كنيم. خواه ناخواه كتاب «كشكول»
مانندي خواهد شد، شبيه كشكول شيخ بهايي(ره) كه ربطي به هم ندارد. يعني وقتي كه
مطالعه ميكنيد، ميبينيد كه اول كتاب با وسط كتاب و وسط كتاب با آخر كتاب هيچ ربطي
بهم ندارد. كشكول شيخ بهايي يك تركيب مزجي است. يعني يك قصه نقل ميكند، بعد وارد
مطلب فقهي يا فلسفي ميشود و بعد يك آيه قرآن نقل ميكند. خود شيخ بهايي هم اسمش را
كشكول گذاشته كه اتفاقاً كتاب خوبي است. قرآن از نظر محتوا تركيب مزاجي است مثل اين
است كه شما مطالب يك كتاب فقهي را با ادب و عرفان و فلسفه بياميزيد. اما تفاوتي كه
قرآن با اين كتاب دارد اين است كه با وجود تنوع مطالب، يك نسق دارد، يك سنخ است.
مطالب گوناگون است اما همه با هم هماهنگ هستند. اين يكي از معجزات قرآن است و يكي
از چيزهايي هم كه قرآن با آن تحدي ميكند، همين است. ميگويد، نحوه تركيبم تركيب
مزجي است ولي از نظر نسق و روش كاملاً هماهنگ است.
قرآن چنين است، مثل سوره «يس» همانطوري كه به فراخور فهممان در قسمتهاي گذشته بحث
شد، اولش استدلال بود، بعدش اخلاق بود، اين بحث راجع به قيامت بحث آينده مربوط به
تاريخ است و اينها از نظر محتوي خيلي با هم تفاوت دارند. فلسفه و تاريخ، تاريخ با
بحث كلامي، كلامي با بحث اخلاقي. اينها اگر چه از نظر محتوي تفاوت دارد، اما از اول
تا آخر صفحه هماهنگ است، از نظر فصاحت، تركيببندي و از نظر ادبيت يك روش است و حتي
كسي هم كه معني قرآن را نميداند مثل خيلي از ما كه معاني قرآن را بلد نيستيم و فقط
ظاهر كلمات را نگاه ميكنيم، موقع خواندن قرآن، ناهماهنگي در آن به نظرمان نميرسد.
وقتي كه قرآن ميخوانيم اگر توجه به معني داشته باشيم، اختلاف بين موضوعات كاملاً
محسوس است. اگر توجه به معني نداشته باشيم، ميبينيم هماهنگ است. معني تركيب مزجي و
هماهنگ بودن يك نحو تناقض است كه در قرآن جمع شده است و يكي از شاهكارهاي قرآن همين
است، كه توانسته اين كار را انجام دهد.
حالا پس از اين توضيح كه انشاءالله در بحثهاي آينده مفيد واقع شود بحث خودمان را
ادامه ميدهيم:
إِنَّا نَحْنُ نُحْيَ المَوْتَي وَ نَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَءَاثَرَهُمْ وَ كُلَّ
شَيءٍ اَحْصَيْنَهُ فِي اِمامٍ مُّبينٍ(12)
«ما مردگان را باز زنده ميگردانيم، كردار گذشته و آثار وجودي آيندهشان همه را در
نامه اعمال آنها ثبت خواهيم كرد و در لوح محفوظ خدا (يا قلب امام خليفةالله) همه
را آشكارا به شماره آوردهايم»
اين جمله با جمله قبل و بعد، از نظر محتوا تناسبي ندارد اما هماهنگ است. ما مرده را
زنده ميكنيم و آنچه را هم كه از پيش فرستاده است، ضبط ميكنيم. باقيات و صالحاتش
را هم كه اثر كمي دارد ضبط ميكنيم و هر چيزي را هم كه در اين عالم به وجود آمده و
ميآيد ضبط ميكنيم.
در توضيح بيشتر «انا نحن نحي الموتي» اينكه ما زنده ميكنيم مردهها را انشاءالله
در اواسط و يا اواخر سوره راجع به معاد و معاد جسماني و راجع به شبهه «آكل و مأكول»
كه در سوره مباركه آمده بحث مفصلي خواهيم داشت و فعلاً راجع به آن بحثي نداريم.
تأثير اعمال ما بر آيندگان و وابستگان
چيزي كه لازم است بگويم اين است كه، چنانچه خود قرآن ميگويد اين آيات زنگ خطري است
براي انسان. انسان اگر گوش شنوا داشته باشد و فيالجمله بيدار دل باشد ولو به مقدار
كم، و چشم بينا داشته باشد ولي به مقدار كم، از اينگونه آيات تكان ميخورد. اگر در
زمين ميخكوب هم باشد، تكان ميخورد. اين آيه شريفه اشاره دارد به اينكه اعمال ما،
يعني چيزهايي كه از دل ما سرچشمه ميگيرد، چه نيات و افكار ما باشد و چه گفتار و
كردار ما، از نظر قرآن اثر دارد. افعال خوب ما در زندگي موثر است. نه تنها ما را
ذليل نميكند و آبرويمان را نميريزد، بلكه ما را عاقبت به خير ميكند. به عكس اگر
كسي زبانش نيشدار، گفتارش بد، كردارش بد، رفتارش بد و نيتش بد باشد نه تنها عاقبت
بخير نميشود بلكه رسوا و ذليل هم ميگردد. بالاخره اعمال و كردار ما در دنياي ما
فوقالعاده اثر دارد و قرآن راجع به اين فراز از كلام، آيات زيادي دارد. شايد در
قرآن بيش از ده آيه به اين مضمون داريم. از جمله آيهاي كه ميفرمايد:
«وَ ضَرَبَ اللهُمَثَلاً قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأتيها رِزْقُها
رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَت بِاَنْعُمِ اللهِ فَاذاقَهَا اللهُ لِباسَ
الجوعِ و الخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ[111]»
پيامبر براي اينها مثال بزن، دهي را كه نعمت مثل باران براي مردمش ميباريد، در
رفاه بودند، در نعمت بودند، در سعادت بودند، اما مرتكب گناه شدند. كفران نعمت
كردند، قدر نعمتهاي خداوند را ندانستند و همان گناهان برايشان قحطي و بلا آورد.
ناامني آورد، بدبختي آورد و به دست و پايشان پيچيد. ميفرمايد: «بما كانوا يصنعون»
اينكار را خدا نكرد، خودشان اين بلا را به سر خودشان آوردند. اين يك قسمت از تأثير
قطعي نيات و گفتار و كردار ما در زندگي و دنياي ماست. علاوه بر اين، نيات و گفتار و
كردار ما حتي در دنياي افرادي كه وابستة به ما هستند تأثير دارد، مخصوصاً اولاد ما
يك پدر و مادر متدين، متقي و خيرخواه بدانند كه براي اولادشان، حتي نسلهاي بعدي و
همسايگان و ... تأمين سعادت ميكنند[112].
بر عكس، پدر و مادر لاابالي، بيبند و بار و ظالم كه زبانشان نيشدار است، زخم زبان
ميزنند. شخصيت ديگران را ميكوبند و به هيچچيز مقيد نيستند، از نظر قرآن اينكار
پدر و مادر در بچهها اثر دارد و باعث بدبختي آنها هم ميشود. قرآن شريف ميفرمايد:
«وَلْيَخْشَ الَّذينَ لَوتَرَكُوا مِنْ خَلفِهِمْ ذُرِّيةً ضِعافاً خافوا
عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُو اللهَ وَليَقُولُوا قَولاً سَديداً»[113]
اي كساني كه بچه كوچك داريد و براي تأمين آتيه بچههايتان ميترسيد و اي كساني كه
ميخواهيد آيندة فرزندانتان خوب و سعادتمند باشد، مواظب باشيد كه شهادت ناحق ندهيد،
مواظب زبان، گفتار و كردارتان باشيد.
در قضيه حضرت خضر و حضرت موسي(ع) كه قرار شد حضرت موسي(ع) كلاس مخصوصي را ببيند نه
اينكه حضرت خضر اعلم از موسي(ع) بود، بلكه، خداوند معلم موسي(ع) بود ليكن بواسطة
حضرت خضر(ع) بنابراين حضرت موسي(ع) ميباست كلاس ببيند[114]
ميدانيد كه در اين قضيه از جمله كارهايي كه حضرت خضر(ع) كرد با فرض اينكه به دهي
رفته بودند كه غذا به آنها ندادند، ولي وقتي ديواري كه در شرف خرابي بود ديدند،
حضرت خضر دستور داد كه اين ديوار را بايد خراب كنيم و دوباره بسازيم، خراب كردند و
ساختند، مثل اينكه حضرت خضر(ع) خسته شده بود. با فرض اينكه بنا شده بود حضرت
موسي(ع) حرف نزند، گفت: اگر من بودم اقلاً از آنها اجرت ميگرفتم و اين كار را
انجام ميدادم و در اينجا خضر گفت: «هذا فِراعٌ بَيْني وَ بَيْنِكَ» آن كلاس،
منجمله تمام شده بود، اما ميگويد تا اينجا بس است و يك يك توضيح داد كه چرا كشتي
را سوراخ كردم، چرا آن بچه را كشتم تا رسيدند بدينجا كه گفت:
«وَ اَمَّا الجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتيمَيْنِ فِي المَدينَةِ وَ كانَ
تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ اَبُوهُما صالِحاً فَارادَ رَبُّكَ اَنْ يَبْلُغا
اَشُدَّ هما وَ يَسْتَخْرِجا كَنْزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِكَ و...»[115]
اين ديوار مربوط به دو بچه يتيم است و چون زير آن گنجي نهفته بود اگر اين ديوار
خراب ميشد گنج هويدا ميگرديد، خواستم اين ديوار را از نو بسازم تا بچهها بزرگ
شوند و گنج بدست خود آنها برسد.
چرا؟ «فكان ابوهما صالحا» زيرا پدر و مادر اينها افراد صالحي بودند. يعني اعمال
صالح پدر و مادر براي آتيه اولاد مفيد است[116].
به تجربه هم ثابت شده كه آن پدر و مادر خيرخواه، فرزندشان از لحاظ دنيا در سعادت
است. به عكس پدران و مادراني كه شخصيت ديگران را ميكوبند، پدراني كه ظالمند و خون
مردم را بوسيله رباخواري ميمكند، ديده شده است كه فرزاندشان چه فلاكتها
كشيدهاند، چه بدبختيها ديدهاند و به چه گدائيها افتادهاند. اين هم تأثير عمل
ما، در زندگي وابستگان ما.
تأثير عمل ما در آخرت
قرآن كريم اشارات فراواني در اين مورد دارد. از جمله اينكه در روز قيامت ما دچار
گفتار و كردار و نيات خودمان هستيم، يعني اگر قصر داريم خود تهيه كردهايم، اگر
حورالعين است خود تهيه كردهايم، اگر آب كوثر و غذاهاي بهشتي است خود تهيه كردهايم
واگر زقوم و مار و عقرب و آتش و مار و مور است باز هم خود تهيه كردهايم. به قول
قرآن شريف، بارها وقتي كه راجع به اعمال اين دنيا كه اگر خوب باشد قصر و حور است و
اگر بد باشد مار و آتش است، ميفرمايد: خودتان تهيه كردهايد، پروردگار عالم به كسي
ظلم نميكند.
«وَلَوْ تَري اِذْ يَتَوَفِّي الَّذين كَفَروُا المَلائِكَةٌ يَضْرِبُونَ
وُجُوهَهُمْ وَ اَدْبارَهُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الحَريقِ، ذلِكَ بِما قَدّمَتْ
اَيديكُمْ و اَنَّ الله لَيْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبيدِ[117]»
در جاي ديگر ميفرمايد: يَومَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ
مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ اَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ
اَمَداً بَعيداً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفْسَهُ وَ اللهُ رَئُوفٌ بِالعِبادِ[118]»
خدا خيلي با بندههايش مهربان است، بندههايش را ميترساند و ميگويد بنده بترس. از
چه؟ از كارهايي كه انجام ميدهي. اگر عمل تو خوب است در روز قيامت اطرافت را
ميگيرد، به قدري درخشندگي و نورانيت دارد كه تو در هالهاي از نور واقع ميشوي.
«يُومَئِذٍ تُعْرَضُونَ لا تَخْفي مِنْكُمْ خافِيةٌ فَاَمّا مَنْ اُوتيَ كِتابَهُ
بِيَمينِهِ فَيَقولُ هاؤُمُ اقْرَؤا كِتابيَه. اِنِّی ظَنَنْتُ اَنّي مُلاقٍ
حِسابِيَه. فَهُوَ في عيشةٍ راضيةٍ في جَنَّةٍ عالِيَةٍ فُطُوفُها دانِيَةٌ كُلْوا
وَاشْرَبوا هَنيئاً بِما اَسْلَفْتُمْ فِي الاَيامِ الخالِيَةِ[119]»
يعني از ميوههاي بهشتي بخور و از آبهاي بهشتي بياشام. اينها چيزهايي است كه خود
تهيه كردهاي «بما اسلفتم» چه موقع تهيه كردهايد؟ «فيالايام الخاليه» يعني
روزههاي ماه مبارك رمضان است كه آن كوثر ميشود و نماز اول وقت است كه براي انسان
قصر و حور ميگردد. به عكس اگر اعمال ما بد باشد بسيار ناگوار و ناراحتكنده است.
يعني علاوه بر اينكه در قبر مار و عقرب است، در روز قيامت هم اطراف ما را ميگيرد،
به قدري ناراحت ميشويم كه ميگوييم: اي كاش بين من و اعمالم بسيار فاصله بود. «..
تودلوان بينها وبينه امدا بعيدا و يحذركم الله نفسه»
باز در اينجا ميفرمايد: «انا نحن نحي الموتي» مردهها را زنده ميكنيم، «و نكتب ما
قدموا و آثارهم» ضبط ميكنيم، چه چيز را؟ آنچه را كه پيش فرستاده است، اگر مار و
مور و عقرب فرستاده است، شب اول قبر دچارش ميشود، اگر هم قصر و حور و باغهاي بهشتي
تهيه كرده است، خوشا به حالش. لذا پيامبراكرم(ص) در روايت معراجيه ميفرمايند: ديدم
كه ملائكه گاهي اوقات قصر مي سازند و كار ميكنند و گاهي كار نميكنند. پرسيدم: چرا
چنين است؟ گفته شد: زيرا مصالحش از دنيا بايد تأمين شود[120].
نماز، روزه، حج، زكات و نفقات، بالاخره به وسيله اينها بهشت درست ميشود، بهشت الآن
هم موجود است و قصر و حورالعين، نعم بهشتي و ... را بايد در اين دنيا تهيه كنيم.
جهنم از اول هم بوده و هست. اما آتش جهنم را خود ما تهيه ميكنيم:
«يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا قُوا اَنْفُسَكُمْ وَ اَهْليكُمْ ناراً وَ قُوُدَها
النّاسُ وَ الخِجارَةُ عَلَيها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ الله ما
اَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤمَروُنَ
[121]»
آتش جهنم خود تو هستي، خودت در آنجا آتش ميگيري. زقوم را خدا در جهنم نميكارد ما
خودمان ميكاريم. زقوم در جهنم يك ميوه تلخي است كه در روايات ميخوانيم، اگر كسي
از آن بخورد رودههايش پارهپاره ميشود[122].
حميم جهنم، يعني آب جوشان را خومان تهيه ميكنيم[123].
آن آقا كه در محل كارش به خاطر چيزي عصباني شده، ميخواهد همه عقدههايش را در منزل
خالي كند و بر سر همسرش فرياد ميكشد، يا آن زن كه در برابر همسرش زباندرازي
ميكند. همينها حميم ميشود، اينها را خودمان تهيه ميكنيم. وقتي محيط خانه تلخ
شد، درخت زقوم ميشود. وقتي چنين شد، مثلاً در عصر ماه مبارك رمضان پس از تحمل
ساعتها گرسنگي و تشنگي براي خودمان در جهنم يك درخت زقوم ميكاريم.
وقتي «زبان دراز» شد زماني كه به صحراي محشر وارد ميشود، زبانش به قدري دراز است
كه روي زمين افتاده و مردم آن را لگد ميكنند، اين درازي زبان را خداوند درست
نكرده، خودش درست كرده است. درخت زقوم در جهنم را خودمان ميكاريم. قرآن ميگويد:
در جهنم گرزهايي هست[124]
كه به فرموده امام باقر(ع) اگر بر سر يكي از جهنميها بكوبند چندين هزار سال پائين
ميرود[125].
اين گرز را خود ما تهيه كردهايم، يعني وقتي كه شخصيت كسي را كوبيدم، عيبجويي
كرديم، پشت سر كسي حرف زديم، پيش رويش چيزي گفتيم و ناراحتش كرديم، اين گرز ميشود،
اين گرز را خودمان به دست ملائكه ميدهيم. در اينجا شخصيت كسي را كوبيدي، در آنجا
تو را ميکویند. اين آيه شريفه كه در وسط آمده است زنگ خطري است. اگر شما در قطار
يا هواپيما نشسته باشيد يا خواب باشيد، يك وقت قطار يا هواپيما تكان ميخورد، شما
از خواب ميپريد. قرآن هم دلش ميخواهد كه بيدار شويد، لذا در حاليكه دارد استدلال
ميكند يا در حالي كه يك بحث اخلاقي مطرح است، تو را ميترساند تا تكان بخوري.
اتفاقاً بهترين تكانها از نظر قرآن، به ياد معادبودن است. شايد در قرآن بيش از
يكهزار و چهارصد آيه درباره معاد است و اينجا همان جايي است كه تكان ميدهد. اين
جمله در وسط بحث آمده «نكتب ما قدموا» براي اينكه مثل همان هواپيما كه با يك تكان
تو را بيدار ميكند، بيدارت كند. ميخواهد ببيند آيا ميشود با اين جمله «انا نحن
نحيي الموتي و نكتب ما قدموا و آثارهم و كل شيي احصيناه في امام مبين» بيدارت نموده
و قدري تو را به فكر فرو برد؟
اميدواريم كه همه ما اينطور باشيم و بيدار بشويم، چنان بيداري كه سعادت هميشگي را
به دنبال خويش آورد.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته