اعجاز البيان فی كشف بعض أسرار أم القرآن

أبى المعالى صدرالدين محمد بن اسحاق القونوى
مترجم: محمد خواجوى

- ۲۰ -


[صورت نعمت و روح و راز آن‏]

سپس بدان كه اصل نعمتى كه بدان اشاره شد داراى صورت و روح و سرّى است:

صورتش اسلام است و اذعان (گردن نهادن) و روحش ايمان و احسان است، و سرّش توحيد و ايقان (باور كردن) است، پس حكم اسلام متعلّقش ظاهر دنيا است و ايمان مربوط به باطن دنيا و باطن جهان ظاهر است و احسان مربوط به حكم برزخى و عالم آن است، و پيغمبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در پاسخ جبرئيل (عليه السلام) كه پرسيد: ما الاحسان؟، يعنى: احسان چيست؟ فرمود: ان تعبد الله كأنك تراه، يعنى: او را چنان پرستش كنى كه گويى مشاهده‏اش مى‏كنى اشاره بدين امر دارد، و اين همان شهود و استحضار برزخى است، اين را نيك بفهم.

و سرّ توحيد و يقين اختصاص به آخرت دارد، بنگر كه چه مقدار از اسرار شريعت را در اين كلمات مختصر ارزشمند برايت گنجانيدم تا بدانى كه كل شئى فيه كل شئى، يعنى: هر چيزى در آن همه چيز هست، چيست؟ تنها خدا هدايت كننده است.

سپس (گوييم:) خداوند سبحان از كسانى كه نعمت مطلوب را از او دريافت كرده‏اند در اين آيه خبر داده و فرموده: وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ، يعنى: هر كس خدا و اين پيغمبر را اطاعت كند همدم آن كسانند كه خدا نعمتشان داده است، از پيغمبران و راستى پيشگان و جانبازان و ستودگان. و سپس فرموده: ذلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ وَ كَفى‏ بِاللَّهِ عَلِيماً، يعنى: اين تفضل از جانب خدا است و دانا بودن خدا بس است (69- نساء)

اين مراتب چهار گانه مانند اجناس و انواع‏اند نسبت به آن چه تحت آنها از مراتب سعدا و نيك بختان است و صلاح عبارت از نوع اخير است، سپس آن چه را كه اينجا مجمل گذارده در جاى ديگرى تفصيل داده و پيغمبرش (صلّى الله عليه وآله وسلّم) را بر موافقت كاملان از اين گروه برانگيخته و هنگامى كه آنان را بر مى‏شمرد از خليل و دوست خودش (عليه السلام) آغاز مى‏كند و پس از نام بردنش مى‏فرمايد: وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ كُلًّا هَدَيْنا وَ نُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى‏ وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ، يعنى: و اسحق و يعقوب را به او بخشيدم و همه را هدايت كرديم و نوح را از پيش هدايت كرده بوديم و از نژاد او، داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون، و نيكوكاران را چنين پاداش مى‏دهيم (85- انعام) سپس فرموده: وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيى‏ وَ عِيسى‏ وَ إِلْياسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ، يعنى: وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيى‏ وَ عِيسى‏ وَ إِلْياسَ كه همگى از شايستگانند (86- انعام) سپس فرموده: وَ إِسْماعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ يُونُسَ وَ لُوطاً وَ كلًّا فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمِينَ، يعنى:

وَ إِسْماعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ يُونُسَ وَ لُوطاً، كه همگى را بر اهل زمانه برترى داده بوديم (87- انعام) سپس بخش جامع فراگيرى را بيان كرده و فرموده: وَ مِنْ آبائِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ إِخْوانِهِمْ وَ اجْتَبَيْناهُمْ وَ هَدَيْناهُمْ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ، يعنى: و بعضى پدران و پسران و برادرانشان (همه را هدايت كرده بوديم) اينان را برگزيديم و به راهى راست هدايت‏شان كرديم (88- انعام) سپس فرموده: ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ لَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ، يعنى: اين هدايت خدا است كه هر كس از بندگانش را خواهد بدان هدايت كند اگر آنها شرك آورده بودند اعمالى كه مى‏كردند محو مى‏شد (89- انعام) سپس فرموده: أُولئِكَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ فَإِنْ يَكْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَكَّلْنا بِها قَوْماً لَيْسُوا بِها بِكافِرِينَ، يعنى: آنها كسانى بودند كه كتاب و حكم پيغمبرى به آنها داده بوديم، اگر اين گروه انكار آن كنند گروهى را بدان گماشته‏ايم كه منكر آن نيستند (90- انعام) سپس فرموده: أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ، يعنى: آنها كسانى بودند كه خدا هدايت‏شان كرده بود به هدايت (سنت) آنها اقتدا كن (91- انعام) خداوند سبحان اين انبيا و گروه پيغمبران را كه در اينجا در سه آيه نام برده و گروه نخستين‏ را به احسان توصيف فرموده و دوم را به صلاح و سوم را به وصف عامى كه همگان در آن اشتراك دارند جز براى آگاهى بخشيدن بر اين كه اينان با اين كه در نبوت اشتراك دارند ولى بر طبقاتى چنداند تقسيم نفرمود، سپس حالت طبقه چهارم را آميزشى از احكام اين طبقات سه گانه و غير آنها قرار داد، پس عزم و همتت را جمع دار و آن چه را كه پيش از اين درباره‏اش آگاهيت دادم ياد و حاضر دار كه: تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ، يعنى: اين رسولان، برخى‏شان را بر برخ ديگرشان برترى داده‏ايم (253- بقره) با اشتراكشان در نفس رسالت كه جدايى‏اى در آن نيست: لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ، يعنى: ميان هيچ يك از پيغمبران او فرق نگذاريم (285- بقره) و به مراتب چهار گانه مذكور كه: نبوت و صديقيت و شهادت و صلاح است (و در آيه 69 نساء تمام اينها مذكور گشت) آگاهى بياب تا بسيارى از لطايف اشارات قرآن عزيز را با خواست الهى بفهمى، بنابر اين اين آيات از وجهى كه مقصود است شرح: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ (153)، مى‏باشد.

و اما: المغضوب عليهم در شريعت آمده كه آنان يهودان و ضالين نصارى مى‏باشند، و چون رسول (صلّى الله عليه وآله وسلّم) برخى از محتملات الفاظ قرآن عزيز را مشخص فرموده است، پس هيچ بازگشتى و عدولى از آن به محتمل ديگرى مطلقا جايز نمى‏باشد، اين را نيك بدان. و چون خداوند بيان آن چه را كه بيانش را خواسته است آسان فرمود، يعنى در ظاهر اين آيه از مباحث نحوى و لطايف شرعى قرآنى با مقدار كمى از اسرار مشكل كه ناگاه آمد و امكان پنهان كردن و بازداشتن آنها نبود، لذا پس از سخن بر آن- يعنى آيه- آغاز به زبان باطن مى‏كنيم.

پس از بسنده كردن در سخن بر صراط به آن چه كه گفته شد گوييم: بدان كه نعمت‏هايى كه از حق تعالى به بندگانش مى‏رسد به دو قسم است: نعمت‏هاى ذاتى و نعمت‏هاى اسمايى، نعمت‏هاى ذاتى عبارت است از هر چه كه موجودات از حيث حقايق‏شان به زبانهاى‏ استعدادات كلى غيبى از حق تعالى مى‏طلبند، و اينها زبانهاى ذوات (موجودات) است كه اجابت از آن تأخير ندارد و درباره آنها نه تعويقى هست و نه تكفير و پوشانيدنى، بلكه آن اجابت ذاتى است مانند سئوال در عين مسئول (154)، و اين نعمت‏ها از حيث اصل يك نعمت‏اند و تعدّد آنها از حيث تكيّف و تنوّع (كيفيت پذيرى و گوناگونى) آنها است در مرتبه هر حقيقت و به حسب آن (كه اين نعمت ايجاد است).

و نعمت‏هاى اسمائى هم بر اقسامى چنداند از آن جمله نعمت‏هايى است كه ثمره و نتيجه‏اش هم نعمت مى‏باشد، مانند اعضا و قوا و آلات بدنى، و مانند صفات و احوال وجودى و معنوى كه اينها به تمامه صور استعدادهاى وجودى جزئى‏اند.

پس يك يك از افراد اين مجموع نسبت به نياز و فقر انسان و احتياجش به استكمال و اسباب معيّن بر فراچنگ آوردن نعمت نعمت و يا نعمت‏هايى را ثمره و نتيجه مى‏دهند، و مجموع با عنايت ذاتى و استعداد كلى غيبى نسبت به كاملان- تحقق به كمال- و نسبت به غير آنان- كمال لايقى را كه شايستگى آن را دارند- نتيجه و ثمر مى‏دهد، و هر كس آن را نسبت به امر و مقام- كه درباره اين دو سخن خواهم گفت- محكم و استوار ساخت، نعمت توفيقى است كه از جانب حق تعالى از حيث اسم «هادى» او رسيده است.

و آن بر دو قسم است: قسمى اختصاص به علم دارد كه خاص باطن انسان و روح او و اعمال روحانى است، و قسم ديگر اختصاص به عمل دارد كه خاص ظاهر انسان و لوازم ظاهرى او است، پس مختص به علم و عبادت باطنى ثمره و نتيجه‏اش مشاهدات قدسى و احوال لذت بخش قدسى و مطلوبات روحانى و مراقبات احسانى و انوار ايمانى و رياسات ربّانى و لذت رهايى و سلامت از شك‏هاى پيچيده و شبهات گمراه كننده است.

براى اين كه طالب راه هدايت و رشاد اگر شكها و آراء گوناگون و هوسها و اعتقادات پراكنده جدا جدا- كه اراده‏هاى متوجّهان كوشا و دلهاى مجروح انديشمندان متردد و دو دل را به سوى خود مى‏كشد- بر او راه زند، در شديدترين عذاب روحانى بوده و مقهور تحت غلبه‏ تباهى و فريب‏هاى خيالى شيطان مى‏باشد، در اين صورت به هيچ نعمتى دست نيازيده و بزرگترين و تمام‏ترين نعمت نسبت به او نعمت نور علمى يقينى است كه برايش پرده از حقيقت كار بر مى‏دارد و او را از گرداب اين شرّ و تباهى مى‏رهاند، بنابر اين اين رستگارى روحانى است كه هيچ رستگارى ديگرى همانندش نيست، براى اين كه سلامتى جسمانى را- به ويژه پس از بيمارى- انسان درش شيرينى و حلاوتى مى‏يابد كه ارزشش را مشخص نمى‏توان كرد، پس گمانت به سلامتى و عافيت روحانى كه برتر و پيوسته‏تر و ثابت‏تر و نزديك‏تر به اعتدال حقيقى اصلى و استوارتر است چه مى‏باشد كه سعادت و نيك‏بختى در عالم غيب و شهادت بستگى بدان دارد؟ اين را نيك بفهم.

و اما قسم ديگرى از نعمت‏ها هست كه اختصاص به عمل و ظاهر انسان دارد، براى اين كه ثمره و نتيجه‏اش كاخهاى بهشتى و لذات جسمانى و خوشى‏ها و راحتى‏ها و فوايد طبيعى نفسانى سريع صافى نشده و بعيد خالص و ناب مى‏باشد، هم چنان كه حق تعالى خبر داده و فرموده: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ، يعنى: بگو چه كسى زينت‏هاى خدا را كه براى بندگان خويش پديد آورده با روزى حلال، حرام كرده است؟ بگو اين چيزها در زندگى دنيا متعلق به كسانى است كه ايمان آورده‏اند و در روز قيامت خاص ايشان است (32- اعراف) يعنى: آنها متعلق به كسانى است كه در زندگى دنيا ايمان دارند و آميخته به رنجها و بيمارى‏ها و اندوه خوردنها است و در آخرت، پاك و پاكيزه و خالص از آميختگى‏ها و آلودگيها بوده و خاص ايشان مى‏باشد.

از اين روى حق تعالى بندگانش را هدايت كرده و آموزششان داده كه راهنمايى به صراط مستقيم را از وى درخواست كنند، اين صراط مستقيم صراط آن كسى است كه خداوند به وى انعام و نعمتى كه پاك از آميزش با غضب و رنج و گمراهى است عطا فرموده، لذا زبان مقام ايشان مى‏گويد: پروردگارا! رحمانيت نخستين عامت كه فراگير است حكم به ايجاد ما كرد، و رحيميّت نخستينت- كه هر دو (رحمان و رحيم) در بسمله آمده- ما را اختصاص به اين بهره و نصيب وجودى كه به هر يك از ما اختصاص دارد داد، تمام اينها از حيث نعمت ذاتى و رحمت امتنانى و رحمانيت دومين تو است كه آن را بر خويش- به واسطه فضل و كرمت از حيث عموم حكم است «هادى» ات- واجب و لازم گردانيده و ما گروه مؤمنان را فرا گرفت، هم چنان كه به اين مطلب اشاره كرده و فرموده‏اى: كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ، يعنى:

پروردگار شما رحمت كردن را بر خويش مقرر داشته (54- انعام) و چون ما را تحت پوشش نعمت ايمان و گردن نهادن بر فرمان و پذيرفتن حكم و اقرار به توحيد خودت قرار دادى سزاوار هر يك از ما است كه ترا ياد آورده و سپاس و تمجيد ترا كرده و كارش را به تو واگذار كرده و تنها ترا- پس از اقرار به سرورى تو- به پرستش برگزيند و از تو به صورت ظاهر كردن صفت ناتوانى و نارسايى كونى درخواست يارى و كمك كند.

سپس (گوييم:) چون ما را اختصاص به رحيميّت دوم (در فاتحه) خودت به حكم خاص از احكام نام «هادى» خود دادى كه آن اقتضاى درخواست برترين و بهترين صور هدايت و سلوك بر استوارترين راهها و معتدل‏ترين و سالم‏ترينشان را دارد آن را از تو درخواست نموديم، يعنى به واسطه همراه بودن آن مر رستگارى و بهره‏ورى به نعمت‏هايى كه آنها را بر كاملان از دوستانت عطا فرمودى و بر محكم‏ترين و استوارترين و نزديك‏ترين و سالم‏ترين صراط سلوك و پويائيشان دادى، تا آن كه عصاى مسافرت و چوبدستى سلوكشان را در آستانت رها كرده و پس از تحقق به معرفت و شهود تو، به احسان تو و برترين نعمت‏هايت و خالص‏ترين عطايايت كه مبرّاى از آميزش به بدى و آلوده به نابودى كه مقرون به نعمت‏هاى بخشيده شده به اهل فساد و تباهى است- يعنى آنان كه ظاهرا بر آنان غضب شده (المغضوب عليهم) و باطنا گمراه از راه هدايت و رشاداند (الضالين)- بهره‏مند شوند. پروردگارا! ما را در اين دعا اجابت نما و: آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى‏ رُسُلِكَ وَ لا تُخْزِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْمِيعادَ، يعنى: آن چه را كه به وسيله رسولانت بما وعده داده‏اى به ما عطا كن و روز رستاخيز رسوايمان مكن كه تو خلاف وعده نمى‏كنى (194- آل عمران)

پيوندى به زبان حد و مطّلع‏

بدان كه تمييز (فرق و امتياز) خاص علم است و توحيد خاص وجود، نه به اين معنى كه‏ علم معلوم را تميّز (امتياز دادن) مى‏دهد- پس از آن كه متميّز نبوده- بلكه به معنى آن است كه تميّز پوشيده از مداركش ظاهر مى‏گردد، چون آن (علم) نور است و نور دارى كشف و آشكار كردن است، پس آن تميّزهايى را كه در نفس الامر و واقع ثابت هستند كشف و آشكار مى‏سازد، و توحيد وجود در اينجا عبارت است از انبساط و گسترشش بر حقايق متميّز و جدا شده در علم موحّد (يكى كننده) از ازل، لذا كثرت آنها (حقايق) را يكى مى‏كند، براى اين كه قدر مشترك بين ديگر آنها است، و مناسب هر يك از آنها (حقايق) بذات واحد بسيط خود مى‏باشد.

و چون اين گفته آمد بدان كه هدايت حكمى از احكام علم است، براى اين كه آن را جز تعيين راست از كج و درست از نادرست و زيانمند از سودمند و استوارتر و سزاوارتر از هر دو امرى كه مورد اراده قرار گرفته- براى به دست آوردن سود و يا دفع زيان- و يا دو وسيله كه يكى از آن دو نسبت به غايات مقصود و مطالبى كه نزد خواهانش متعيّن است برترى دارد و از وى در حال خواستن مفقود و پنهان است نمى‏باشد، و اين تعيين كه اشاره شد منسوب به هدايت است نوعى از تمييز (امتياز دادن) است- چنان كه برايت روشن و بيان شد- و نعمتى كه بيانش مقرون به: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ است و تعريفى كه پس از آن مى‏آيد به: صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ، عبارت از نعمت عدل و اصابت (رسيدن به حقيقت امر) است و ثمره و نتيجه آن دو مى‏باشد، چنان كه پيش از اين برايت روشن و بيان شد و شرحش را با خواست الهى برايت به پايان مى‏رسانم.

اصابت ثمره و نتيجه علم است، براى اين كه خطا- با اختلاف مراتبش- ثمره و نتيجه جهل است، بنابر اين اصل در آن علم است، ولى علم از آن روى كه علم مجرد است و مطلق از قيد اضافه و نسبتش به چيزى داراى هيچ حكمى نيست، و از حيث اضافه‏اش- يعنى مطلق اضافه- داراى احكامى چند است كه محدود در دو حكم مى‏گردد: يكى از آن دو از حيث اضافه و نسبتش است به حق و داراى اوصاف بسيارى مانند: قدم و احاطه و غير اينها مى‏باشد.

و دومى از حيث اضافه و نسبتش است به ممكنات، بنابر اين نعمت كلى كه اختصاص به ممكنات دارد از جهت علم حق تعالى عبارت است از مطلق اختيار او- تعالى- براى بنده‏اش‏ آن چه را كه در آن خير و خوبى است در هر حالى كه بدان تلبّس و آميزش مى‏يابد و يا مقامى كه در آن فرود مى‏آيد و يا بر آن مى‏گذرد و يا نشأه‏اى كه خودش را بدان ظاهر مى‏سازد و موطنى كه در آن نشأه تعيّن مى‏پذيرد و زمانى كه او را فرا مى‏گيرد، يعنى از حيث تقيّدش بدان و ورودش در دايره آن، و مكانى كه در آن استقرار مى‏يابد، يعنى از حيث آن چيزى كه متحيّز و جاگير است.

و آغاز تمام اينها و مبدئش از حال تعلق اراده الهى است به اظهار و آشكار كردن اختصاص يافتن او (بنده) كه از ازل در علم حق تعالى ثابت بوده است، سپس اتصال حكم قدرت است بدو براى بيرون آوردن و ظاهر كردنش در تطورات و دگرگونيهاى وجودى و گذراندنش بر مراتب الهى و كونى، و او را در هر عالم و مرتبه‏اى كه بر او مى‏گذرد صورتى كه از حيث آن علم و مرتبه مناسب او است و حالى كه به حسب آن چه بيان داشتيم ويژه و خاص او است مى‏باشد، و امانتى كه آن را مى‏گيرد آن هم از جمله نعمت‏ها است، و بهره و نصيبش از نعمت‏هاى ذاتى و اسمائى- به حسب استعدادش- و نصيبش از نعمت حسن خلق (خوش خصالى) و تسويه و تعديل و نيز حال صورت دادن و توجه بدان به موجب محبت ذاتى كه آن را سببى نيست تفاوت پيدا مى‏كند.

بنگر كه چه فرقى شگرف است بين آن كس كه حق تعالى خودش تسويه و تعديلش را عهده‏دار شده و وى را ميان دو دست مقدسش گرفته (و طينتش را تخمير كرده) و سپس خودش در او (بدون واسطه) از روح خويش دميده دميدنى كه مستلزم معرفت تمام اسماء است و سجده تمام فرشتگان را در پى دارد و نيز نشانيدنش بر مقام و مرتبه نيابت از حق متعال در كل عالم وجود و بين آن كه او را با يك دست خويش و يا با واسطه هر چه كه خواسته آفريده و از دو حكم تسويه و تعديل آن چه را كه آن كس براى نيابت برگزيده شده پذيرفته بود او نپذيرفته؟ و فرشته در او (انسان) روح را به فرمان پروردگار مى‏دمد، چنان كه در شريعت از رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) آمده كه فرمود: يجمع خلق احدكم فى بطن امه اربعين يوما نطفة ثم اربعين يوما علقة ثم اربعين يوما مضغة ثم يؤمر الملك فينفخ فيه الروح و يقول: يا رب! اذكر ام انثى اشقى ام سعيد؟ ما رزقه ما اجله ما عمله؟ فالحق يملى و الملك‏ يكتب، يعنى خداوند: آفريدن هر يك از شما را در شكم مادرش اين گونه جمع مى‏آورد (و به اتمام مى‏رساند:) چهل روز نطفه است و چهل روز علقه و چهل روز مضغه، سپس به فرشته فرمان مى‏دهد كه در او روح را بدمد، فرشته مى‏گويد: پروردگارا! نر باشد يا ماده، بدبخت باشد يا نيك بخت؟ روزيش چه باشد و اجلش چند و عملش چه؟ حق تعالى مى‏فرمايد و فرشته مى‏نويسد، و اين كه همان گونه باشد كه پيغمبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است.

اين كجا و بيان الهى كجا كه فرمود: فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ، يعنى: و چون او را به پرداختم (تسويه كردم) و از روح خويش در وى دميدم سجده كنان برابر او بيفتيد (29- حجر)؟ بين اين دو فرق بسيارى است، اينجا مباشرت (دميدن) را به خودش نسبت داده به ضمير افراد (نفخت- خودم دميدم) كه برطرف كننده احتمال است، از اين روى خود بين خود دار از سجده آدم را بدين وسيله كوبيد و خوارش نمود و از رحمت خويش دورش داشت و به او فرمود: ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ، يعنى: ما نعت چه بود كه وقتى به تو فرمان دادم سجده نكردى؟ (12- اعراف).

و پيغمبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) اين امر را به امورى چند تأكيد و استوار ساخته است از جمله بيان الهى است (در حديث قدسى) كه فرمود: ان الله خلق آدم على صورته «او على صورة الرحمن»، يعنى: خداوند آدم را به صورت خودش- و يا به صورت رحمان- آفريده است. و نيز در كتاب صحيح (بخارى و مسلم) آمده و برطرف كننده احتمالى است كه سبك عقلان و بى خبران از اسرار شريعت و حقيقت بدان اعتماد كرده‏اند، و آن فرموده رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) است در سفارشش مر بعضى از اصحاب را كه بجنگى مى‏فرستاد: اذا ذبحت فاحسن الذبحة و اذا قتلت فاحسن القتلة و اجتنب الوجه، فان الله خلق آدم على صورته، يعنى: اگر سر بريدى نيكو سر ببر و اگر كشتى نيكو بكش، ولى از وجه (چهره) به پرهيز، زيرا خداوند آدم را بر صورت خودش آفريده است، و باز (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در معنى فرموده: ان الله اذا خلق خلقا للخلافة مسح بيمينه على ناصيته، يعنى: خداوند هنگامى كه مخلوقى را براى خلافت و جانشينى مى‏آفريند دست راستش را بر پيشانى او مى‏كشد، پس (اين حديث) براى فزونى عنايت و توجه و خصوصيت، اين آگاهى و هشدار را داد.

و در حديث ثابت ديگر نيز همين اشاره آمده كه فرمود: ان الذى باشر الحق سبحانه ايجاده اربعة اشياء ثم سردها فقال: خلق جنة عدن بيده و كتب التوراة بيده و غرس شجرة طوبى بيده و خلق آدم بيده، يعنى: خداوند چهار چيز را خود مستقلا (و بدون واسطه) آفريده و آغاز به شمارش آنها كرده و فرمود: بهشت عدن را به دست خودش آفريده و كتاب تورات را به دست خودش نوشته و درخت طوبى را به دست خويش نشانيده و آدم را به دست خودش آفريده است. و باز (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده: الانسان اعجب موجود خلق، يعنى: انسان شگفت‏ترين موجودى است كه آفريده شده، اين را نيك بفهم.

[انسان چگونه انحراف پيدا مى‏كند؟]

انسان در ديگر مراتب استيداع (155) پيوسته مباشر است، يعنى از آغاز جدا كردنش مر اراده (حق تعالى)، او را از فراخناى علم- به اعتبار نسبت ظاهريتش نه نسبت ثبوتش- و تسليم كردنش او را به قدرت، سپس تعيّنش در مقام قلم اعلا كه همان عقل اول است، پس از آن در مقام لوحى نفسى، و بعد در مرتبه طبيعت- به اعتبار ظهور حكم آن در اجسام- سپس در عرش محدّد جهات (يعنى مشخص كننده جهات و فلك اطلس و فلك الافلاك) و پس از آن در كرسى كريم كه محل استيلاى اسم «رحيم» است و بعد در آسمانهاى هفتگانه و پس از همه در عناصر و در پايان در مواليه سه گانه (جماد و نبات و حيوان)، تا زمان استقرارش به صفت صورت جمع- پس از فراگيرى تمام احكام مراتب استيداع- مباشرتى كه تابع مشيت و عنايت است و هر دو تابع محبت ذاتى- به سبب ايجاب علمى- پس انسان‏ها دو گروه‏اند: توجه كننده تام بدان و سهل انگار درباره آن، چنان كه پيغمبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بر هر دو امر خبر داده و هنگام حمل جنازه سعد بن معاذ فرمود: اهتزّ عرش الرحمن لموت سعد بن معاذ، يعنى: عرش خداوند رحمان از مرگ سعد بن معاذ به لرزش آمد، و درباره گروه ديگرى فرمود: ان الموت ينتقى خيار الناس الامثل فالامثل حتى لا تبقى الّا حثالة كحثالة التمرا و الشعير لا يبالى الله بهم، يعنى: مرگ بهترين مردمان را- بهتر پس از بهتر- انتخاب مى‏كند تا آن كه جز تفاله‏اى مانند تفاله خرما و جو باقى نماند، خداوند به آنان توجهى ندارد، بنابر اين آن كه عرش رحمان از مرگش به لرزش مى‏آيد كجا و آن كس كه خداوند اصلا به مرگش توجهى ندارد كجا؟ پس همان گونه كه او اوّل است همو آخر است، بلكه پايان كار عين آغاز كار است، اين را نيك بفهم.

سپس بازگشته و در اتمام آن چه كه آغاز در بيانش شده بود مى‏گوييم: درنگ انسان در هر عالم و مرتبه‏اى كه بر آن مى‏گذرد و اهتمام اهل آن عالم و مرتبه به او و به خدمت و كمك كردن به او و برخورد نيكو با او و بدرقه كردن او، به حسب آن چيزى است كه در او از نشانه عنايت و اثر اختصاص مشاهده كرده‏اند، هيچ عالمى از عوالم علوى و بالا كه بر آن گذر مى‏كند نيست جز آن كه وى در صدد تعويق انداختن و يا انحراف معنوى است، اين به واسطه غلبه برخى ارواح است كه حكم به سبب آن (غلبه) به وى اتصال مى‏يابد، و همين طور افلاك نسبت به بقيه، لذا به تعويق مى‏افتد، و يا از آن چه مقتضى حكم اعتدال حالى جمعى وسطى ربانى و شأن آن كسى مى‏باشد كه براى نيابت برگزيده مى‏گردد انحراف پيدا مى‏كند سپس برتر پس از برتر.

و چون وارد عالم مولّدات شد، به ويژه هنگامى كه از مرتبه معدن به مرتبه نبات و عالم آن گذر كرد، اگر عنايت حق بيارى كردن و همراهى و نگاهدارى و رعايت نيك او نبود، بر او بيم مى‏رفت، چون در معرفت آفات و فساد و زيان‏هاى فراوان بوده است، براى اين كه هنگام ورودش به عالم نبات، اگر مورد توجه نبود و نگاهدارى نشده بود به برخى از مناسباتى كه جمعيتش بر آن اشتمال داشت جذب به نبات فاسد و تباهى مى‏شد كه هيچ حيوانى آن را نمى‏خورد و يا امكان خوردن پدر و مادر و يا يكى از آن دو نبود و اين نبات تباه و فاسد شده و از آن (عالم نبات) بيرون آمده و به عالم عناصر پاگذارده و در آن سر گشته و ناتوان مانده تا اين كه كمك كرده شود و دوباره اجازه ورود به عالم نبات را براى بار دوم بيابد، سپس پس از ورود و اتصالش به نبات صالح و شايسته و نيرو بخش بسا كه آفت و فسادى از عناصر- از سرما و گرماى زياد و يا رطوبت فراوان و يا خشكى بى‏اندازه- بر وى عارض شود، در آن صورت تباه شده و بيرون آمده (و دوباره به عالم عناصر باز گرديده) تا ورود ديگرى را (در عالم نبات براى بار سوم) آغاز كند و اين كار بارها- تا آن جا كه خدا خواسته است- تكرار شود.

سپس بر فرض سالم ماندنش در آن چه گفتيم: به نعمت نگاهدارى و نعمت رعايت و باقى نعمت‏هايى كه نياز او درخواست داد نيازمند است، بسا كه در صورت يك نباتى تمامى يابد و آن را حيوانى بخورد و پدر و مادر نتوانند آن حيوان را بخورند، يعنى به واسطه مانعى از موانع و يا منع كردن منع كننده‏اى از گرفتن اين نبات و خوردن آن، از آن جهت كه در علم الهى رفته بود كه روزى آن دو نفرى كه پدر و مادراند نباشد، و چون موافقت تمام آن چه بيان داشتيم مقدّر شد و آن را دو شخص متعيّن در علم (الهى) كه پدر و مادر و يا يكى از آن دو مى‏باشند خوردند و آن نبات كيلوس (156) گشت و سپس خون و پس از آن نطفه، و آن گاهى بر غير وجهى كه تكوينش اقتضاى آن را دارد خارج مى‏گردد، لذا پس از اتصال به پدر و مادر نياز به نگاهدارى و رعايت و غير اينها را دارد.

و چون در رحم تعيّن پيدا كرد، در اين هنگام مراتب استيداع را پى سپر كرده و مستقر در رحم شده و در آن به گونه‏اى كه نزد همگان از حيث شرع و از حيث حكمت معلوم است آغاز به تطور و دگرگونى مى‏نمايد، در اينجا نيز نياز به نگاهدارى ديگرى و يارى و رعايتى- از جهت خوبى تغذيه و اعتدال حركات مادر و سلامتى‏اش از بيماريها و آفات- دارد، و اين كه جدا شدنش از وى (يعنى زادنش) در وقتى صالح و خوب و مناسب باشد، براى اين كه حكم زمان و مكان- در حال افتادن نطفه و حال جدا شدن (زائيدن) از مادر- مدخلى بزرگ در كار انسان از حيث ظاهر و باطنش دارد.

پس دو حكم زمان و مكان كه به افتادن نطفه اختصاص يافته دو شاهد و گواه‏اند بر بسيارى‏ از احوال باطنى او، و آن دو كه اختصاص به حال ولادت دارند، شاهداند بر بيشتر از احوال ظاهرى او، و راز آغاز و ابتداى در سلوك به حضرت حق سبحان و به آن چه كه انسان در آن رغبت و تمايل دارد و استكمال را بدان مى‏طلبد آگاهى بر امرى كه جامع بين ظاهر و باطن است مى‏دهد.

خلاصه آن كه: هيچ مرتبه‏اى از اين مراتبى كه بيان داشتيم نيست جز اين كه انسان از حيث خلق تقديرى- كه پيغمبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده: خلق الله الارواح قبل الاجساد بالفى عام، يعنى: ارواح دو هزار سال پيش از اجساد آفريده شده‏اند، و به فرموده ديگر: ان الله مسح على ظهر آدم فاخرج ذريته كامثال الذر ... الحديث، يعنى: خداوند دست به پشت آدم كشيد و نسلش را چون ذرات و مورچه‏هاى ريز بيرون آورد ... تا پايان حديث، و نيز به آن چه بما فرموده‏اند: تعيّن صور موجودات در لوح محفوظ به نوشتن قلم الهى بر تعينات روحانى و جسمانى پيشى دارد، در معرض آفاتى است كه آنها را مختصر بيان داشتيم و از چيزهايى است كه خردها توان ادراكش را به تنهايى ندارند. پس كجا است آن كس كه سيرش احدى باشد؟ يعنى از وقت صدورش از غيب حق تعالى به فراخناى وجود عينى- از حيث حقيقت و روحانيتش در عالمى از عوالم و در مرتبه‏اى از مراتب- تعويق و عقب ماندگى نداشته و هنگامى كه در اينجا پرده از او برداشته شد آن چه را كه بر او گذشته ياد آورد و چون از ميثاق «الست» از او پرسيده شود گويد: گويى هنوز آوايش در گوشم است، و غير او كه بيشتر از اين خبر مى‏دهد نسبت به آن كس كه استكمالش به تعويق افتاده و ورود و خروجش كه هر دو مقتضى غلظت و كثرت پرده‏ها و حجابهايش و گردشش در رنجها و بلاها است- كه از اينها به خدا پناه مى‏جوييم- تكرار پذيرفته است.

سپس گوييم: و اما آفت و رنجهايى كه انسان در معرض آنها قرار دارد، يعنى از هنگام زاييده شدن- بلكه از وقت استقرارش در رحم- تا زمان تحققش به معرفت پروردگارش و شهود و يقينش به او به واسطه دست يابى به تحصيل اسباب هدايت و سعادت، و بلكه تا زمان تحقق حسن خاتمت (عاقبت بخيرى) به نويد الهى و يا به آن چه كه خدا نسبت به بعضى خواهد بر خردمندان پنهان نيست. و نسبت به برخى تا زمان ورود به بهشت است، چنان كه در حديث آمده: لا تأمن مكرى حتى تجوز الصراط، يعنى: از حيله و مكر من تا از صراط گذر نكرده‏اى ايمن مباش، بنابر اين هيچ مقامى و حالى و زمانى و مكانى و عالمى از عوالم و نشأه‏اى از نشآت استيداعى و دگرگونيهاى استقرارى- كه خداوند آنها را در آفريدن انسان از خاك و آبى پست و نطفه و سپس علقه و بعد مضغه و بعد از آن استخوان و گوشت و تا تمام نشأه دنيايى و سپس برزخى و بعد حشرى و پس از آن بهشتى بيان فرموده- نيست جز اين كه خداى را در آنها بر انسان نعمت‏هاى بسيارى از موقت و مستصحب (غير موقت) مى‏باشد:

نعمت‏هاى موقت هر نعمتى را گويند كه از لوازم هر نشأه باشد و حالتى است كه انسان بدان تلبّس و آميزش مى‏يابد و سپس در عوالم و مراتب و اطوارى كه بر آنها گذر مى‏كند از آن (حالت) بيرون مى‏آيد.

و غير موقت و مستصحب نعمت نگاهدارى و نعمت عنايت و نعمت رعايت و نعمت قبول اعمال ذاتى و نعمت درستى معرفت كه لازمه شهود ذاتى است، و نعمت ارتضا و قبول ذاتى و نعمت خوبى تعويض و تبديل و انشاء و نعمت تخليه- براى تحليه- و نعمت مشاهده خلق جديد در هر لحظه و آنى و نعمت همراه بودن خوب در تمام اينها و غير اينها و نعمت يارى رسانى به آن چه در ذاتش و خواص و لوازم آن (سالك) بدان نياز دارد و آن چه در رسيدن به مرتبه كمالى كه شايستگى آن را دارد بدان نيازمند است، و نعمت توفيق و هدايت كه هر دو نزديك كننده مدى (مهلت) اند و منافى آن چه از عدا (دشمنى) كه بر آن است، و نعمت سلامتى و عافيت و نعمت آماده سازى اسباب كه در هر كارى ملايم و موافق طبع است. و بالاترين و برترين نعمت مشاهده ذاتى است كه پس از آن هيچ حجاب و پرده‏اى نيست همراه با كمال معرفت و حضور با او- تعالى- به تمام‏ترين وجهى كه آن را از كاملان خوش مى‏دارد و كاملان از او- در دنيا و برزخ و آخرت- پس بيان الهى كه: صراط الذين انعمت عليهم، نسبت به آن كس كه مى‏داند چه گفتيم همان است كه بدان اشاره كرديم، و نخستين موجودى كه تحقق به نعمت‏هاى الهى پيدا كرد قلم اعلا است كه آن آغاز عالم تدوين و تسطير (نوشتن و جمع آوردن) است، براى اين كه فرشتگان مهيمن اگر چه در مكانت و مقام در نهايت بلندى و برترى‏اند، ولى آنان را توجه و شعورى- از آن روى كه مهيّم‏اند- به خودشان نيست، تا چه رسد كه ايشان را شعور و آگاهى به نعمت‏ها و لذتها باشد!

و آخرين موجود از جهت تحقق به اين نعمت‏ها حضرت عيسى بن مريم (عليه السلام) است، زيرا پس از او خداى را تا قيامت خليفه‏اى نيست، بلكه پس از او انتقالش (به جهان ديگر) و انتقال كسانى كه با اويند مؤمنى بر روى زمين باقى نمى‏ماند- تا چه رسد به ولى كامل! (157)-. پيغمبرمان (صلّى الله عليه وآله وسلّم) چنين خبر داده و سپس فرموده: لا تقوم الساعة و فى‏ الارض من يقول: الله لله، و لا تقوم الساعة الا على شرار الناس، يعنى: قيامت برپا نمى‏گردد تا روى زمين كسى هست كه «الله الله» مى‏گويد، و قيامت جز بر بدترين مردمان برپا نمى‏گردد.

پس سزاوار است هر كس آن چه را كه بيان داشتيم دانست در مقام گفتن: صراط الذين انعمت عليهم، قلم اعلا و عيسى (عليه السلام) و هر كس كه بين آن دو است حاضر بدارد، يعنى كسانى كه نعمت‏هاى الهى بدانها عطا شده، آن نعمت‏هايى كه برشمرديم و بدانها اشاره و كنايه‏اى به گونه اجمال كرديم، براى اين كه از اينها هيچ نعمتى از نعمتهاى الهى فوت نشده است، زيرا صاحبان آن نعمت‏ها محدود و محصور در آن دو (قلم و حضرت عيسى) و هر كس بين آن دو است مى‏باشد، و به ويژه اگر بيان الهى را كه بر زبان پيغمبرش بيان داشته حاضر دارى كه فرمود: هؤلاء لعبدى و لعبدى ما سأل، يعنى: اينها تمام خاص بنده‏ام باشد و بنده‏ام هر چه بخواهد برآورده است، و پروردگارش را در آن چه كه از خودش خبر داده و در وعده‏اش به اجابت، و اين كه او در گمان بنده‏اش به پروردگارش مى‏باشد با ايمانى تمام تصديق مى‏نمايد، براى اين كه ناگزير پروردگارش هم با او به كرم و فضل خاص خودش و اعتقاد او درباره پروردگارش- همان طور كه خبر داده- معامله و رفتار مى‏كند، و او راست وعده و درست گفتار و بخشنده و نيك خواه است.

پيوندى از قبلى‏

بدان كه نعمت و عذاب (بهشت و دوزخ) ثمره و نتيجه رضا و غضب است، و براى هر يك از اين دو، سه مرتبه مى‏باشد، هم چنان كه براى ديگر صفات مى‏باشد- آن گونه كه پيش از اين در مقام بيان سرّ هدايت و ايمان و تقوا و غير اينها آن را بيان داشتيم-.

نخستين درجات غضب، حكم به بى‏بهره‏گى و قطع كمك رسانى علمى كه مستلزم تسلّط و غلبه جهل و هوا و هوس و نفس و شيطان و احوال و خوهاى زشت كه حاكم‏اند مى‏كند، ولى تمام اينها موقت است تا زمان مشخص و معيّنى كه خدا مى‏داند و تا نفس و دمى كه پيش از آخرين نفس‏ها است- درباره كسى كه پايان كارش ختم به سعادت است- همان گونه كه از جهت شرع و تحقيق ثابت شده است، و فرقى نمى‏كند خواه سلطنت و غلبه آن چه را كه بيان‏ داشتيم باطن باشد و يا ظاهر و يا هر دو با هم باشد.

و مرتبه دوم حكم به جارى شدن حكم مذكور دارد كه در اينجا باطن باشد و در آخرت- در بخشى از زمان آخرت- ظاهر باشد، و يا آن كه حكم تا زمان ورود به دوزخ و باز شدن دروازه شفاعت اتصال داشته باشد، و پايان زمان حكم حال ظهور حكم «ارحم الراحمين» است- پس از انتهاى حكم «شفاعة الشافعين»- و در اين مرتبه حالت ديگرى است ظاهرا كه حكم به جارى شدن حكم ظاهر غضب تنها در اينجا مى‏كند، از آن جمله (حكم) به تعيّن رنجها بر انبيا و اهل الله مى‏كند، و كار با پايان يافتن حكم اين نشأه پايان مى‏پذيرد چنان كه رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به فاطمه (سلام الله عليها)- هنگام وفات خود- فرمود: لا كرب على ابيك بعد اليوم، يعنى: پس از امروز ديگر رنجى بر پدرت نيست، و اين حكم اندرونش رحمت است و برون آن از روبرويش عذاب (158) و پاك كننده و فزونى بخش ترقى در امورى كه علم بر آنها پيشى دارد، تمام اينها به دست نمى‏آيد جز با اين رنجها كه آگاهى بر اصل آنها داده شد، و بالاتر از اين رازى بزرگ و ارزشمند است كه چشنده و اهل آن را نمى‏يابم، اگر خدا خواست آن را هم بيان خواهم كرد.

و اين بدان جهت است كه كاملان از اهل اللّه- از انبيا و اولياء هر كه با آنان در برخى از صفات كمال اشتراك دارند- از غير خودشان به واسطه فراخى دايره (وجودشان) و صفاى جوهر روح و فراگيرى و استيعابى كه آن از لوازم جمعيت است امتياز دارند، چنان كه بر اين مطلب ترا در راز مرتبه احديت جمع و اختصاص آن به انسان كه برزخ بين دو مرتبه و آينه هر دو طرف است آگاهى دادم، و مرتبه حق مشتمل است بر تمام اسماء و صفات، بلكه آن كانون ديگر نسبت‏ها و اضافات است و غضب از اصول آنها مى‏باشد، و مجازات (همقدم شدن و با هم رفتن) شريف صفاتى نخستين بين غضب و رحمت است- پس هر كس كه تماما به صورت مرتبه ظاهر شود و ذاتش آينه كامل آن (مرتبه) باشد، ناگزير در آن (ذات ظاهر شده در مرتبه)، آن چه كه مرتبه اشتمال بر آن دارد و نيز آن چه كه‏ امكان مشتمل بر آن است و آن چه از اصولى كه بيان داشتيم (يعنى غضب) به وجهى تمام و كامل ظاهر مى‏گردد، لذا امر همان گونه كه دانستى واقع شد، و اگر رحمت بر غضب پيشى نگرفته بود، كار شديدتر و سخت‏تر بود، و همان گونه كه بهره آنان از رحمت و نعمت و عظمت و جلال برتر و بزرگتر از بهره غير آنان است كه هيچ نسبتى به هم ندارد كار در طرف ديگر هم همين گونه است- ولى در دنيا- براى اين كه اين نشأه ظاهر به احكام مرتبه امكان است كه مقتضيايش نارسائيها و رنجها و امثال اينها است، و پس از انتقال و كوچ از آن- پس از تحقق به كمال- حكم غلبه رحمت بر غضب و پيش بودن آن و ثمره و نتيجه استكمال كه مستفاد از اين نشأه جامع محيط است ظاهر مى‏گردد، و حكم غير كاملان (يعنى پائين‏تر از مقام كاملان) نسبت به اينان به حسب نسبت نزديكيشان و دوريشان از اينان است، پيغمبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) اين گونه خبر داده و فرموده: نحن معاشر الأنبياء اشد الناس بلاء فى الدنيا ... ثم الامثل فالامثل، يعنى: ما گروه پيغمبران بلا و امتحانمان از تمام مردمان سخت‏تر و شديدتر است، همين طور برتر پس از برتر، و از طريق ديگر آمده كه: اشد الناس بلاء فى الدنيا الانبياء ثم الاولياء ثم الصالحون ثم الامثل فالامثل، يعنى: سخت‏ترين و شديدترين بلا و امتحان در دنيا مر مردمان را انبيا و سپس اوليا و پس از آن صالحان و بعد برتر پس از برتر راست.

و كار در طرف نعيم و سعادت و آن كس را كه رحمتى بر جهانيان فرستاده است نيز همين طور است يعنى در مواقع شديد و سخت كه به واسطه سلطنت و غلبه غضب، (غضب) اقتضاى عموم و فراگيرى عقوبت و عذاب خلايق ضعيف را دارد خودش را فدا مى‏دهد، پيغمبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) اهل اين ذوق اشرف را اين چنين بر اين راز خبر داد كه چون جهنم را در حالى كه در نماز كسوف (آيات) بود مشاهده كرد سوزش و حرارت آن را از چهره مباركش با دست و لباس خويش مى‏پوشانيد و از مكان خويش به پس مى‏رفت و در حال زارى (به خداى خويش) مى‏گفت: الم تعدنى يا رب! انك لا تعذبهم و انا فيهم، الم الم ...،

يعنى: پروردگارا! مگر مرا وعده ندادى كه تا ميان ايشانم عذابشان نكنى؟ آيا وعده ندادى؟ تا آن كه آتش از او پوشيده شد. رسول خدا از اين سخن اراده اين بيان الهى را داشت كه: وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ، يعنى: خدا تا هنگامى كه در ميان آنهايى عذابشان نمى‏كند و در آن حال كه آمرزش مى‏طلبند عذاب كنشان نيست (33- انفال) اين را نيك بفهم.

و اما مرتبه سوم از مراتب غضب نسبت به گروهى خاص اقتضاى ابديت دارد و كمال حكم آن روز قيامت است، چنان كه رسولان همگى از اين امر خبر داده‏اند و پيغمبر ما (صلّى الله عليه وآله وسلّم) سخنشان را براى ما نقل فرموده كه مى‏گويند: ان الله قد غضب اليوم غضبا لم يغضب قبله مثله و لن يغضب بعده مثله، يعنى: خداوند در اين روز غضبى كرده كه چنين غضبى نه كرده و نه خواهد كرد، و من شهود كمال آن را كرده‏ام، شهودى كه در بر دارنده بشارت است، اگر آن را بيان سازم هيچكس از رحمت الهى مأيوس نخواهد شد.

و اگر افشاى آن و آشكار كردن راز رفت و آمد مردمان به سوى انبيا (براى شفاعت) و منتهى شدن به پيغمبر ما (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و راز باز كردن آن حضرت مر باب شفاعت را، و راز حثيات (انگيزه‏ها) پروردگارمان، و راز گام گذاردن حضرت جبار در جهنم و پنهان شدن بعضى از جهنم به بعض ديگر و گفتنش كه: مرا بس است مرا بس است! و راز سجده‏هاى چهار گانه و آن چه هر دفعه از آتش (دوزخ) بيرون مى‏آيد، و اين كه اين رفت و برگشت چيست؟ و راز سخن مالك- خازن دوزخ- به پيغمبر ما (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در آخرين بار (در قيامت) كه به حضورش مى‏آيد، يعنى براى بيرون آوردن آن كس كه به شفاعت او از دوزخ بيرون مى‏آيد: يا محمد! ما تركت لغضب ربك شيئا، يعنى: اى محمد! براى غضب پروردگارت چيزى باقى نگذاشتى، و راز بيان الهى كه: شفعت الملائكة و شفع النبيون و شفع المؤمنون و لم يبق الا ارحم الراحمين، يعنى: فرشتگان و انبيا و مؤمنان همگى شفاعت كردند و جز ارحم الراحمين (كه خودم هستم) شفاعت كننده‏اى باقى نمانده است، و بيان راز فرموده الهى به پيغمبرش (صلّى الله عليه وآله وسلّم) - در مقام شفاعتش درباره «لا اله الا الله» گويان: ليس ذلك لك، يعنى: اين مربوط به تو نيست، اين سخن كسى كه فرموده: فرشتگان و انبيا و ...شفاعت كردند ... تا پايان حديث، و غير اينها از اسرار و رازهايى كه به صورت رمز براى ما گفته شده و بيانش مجمل مانده است جايز بود (159)، هر آينه چيزهايى آشكار مى‏گشت كه خردها را خيره و انديشه‏ها را سرگشته مى‏نمود، ولى كار همان گونه است كه برخى مترجمان (از اين امور) گفته‏اند كه:

نه هر معلومى حفظ كردنش جايز است. و نه هر چه ديدگان آهوان آرزو دارد ديده مى‏شود سپس بدان كه حكم غضب الهى عبارت است از تكميل مرتبه قبضه شمال (دست چپ) زيرا اگر چه هر دو دست مقدس او دست راست مبارك است، ولى حكم هر يك از آن دو مخالف حكم ديگرى است، وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ، يعنى: روز رستاخيز زمين يكسره در قبضه او است و آسمانها به دست قدرتش به هم پيچيده است (67- زمر) اين را نيك بفهم.

پس يك دست را- همان گونه كه در خبر آمده- كه تمامى سعدا و نيك بختان نسبت و اضافه بدان دارند، رحمت و حنان (بخشش و رحمت) است و ديگرى را قهر و غضب و لوازم آن دو، و هر يك از آن دو را دولت و سلطنت و غلبه‏اى است كه حكم آن در سعدا و نيك‏بختان كه قائم به شرطهاى عبوديت و حقوق ربوبيت به مقدار امكان هستند و نيز در اشقيا كه متجاوزان و منحرفان از روش اعتدالى كه ترا بر آن آگاهى دادم و مفرطان در حقوق الوهيت و نسبت دهندگان به خود آن چه را كه استحقاق آن را ندارند به گونه‏اى كه آن را مى‏پندارند ظاهر مى‏گردد.

و نهايت بهره و نصيبشان از اين احكام چيزى است كه به واسطه شفاعت ظاهر صورت انسانى كه حكايت كننده صورت انسان حقيقى كامل است و نيز شفاعت نسبت جمعيت و قدر مشترك كه ظاهر به عموم رحمت است و از جهت حكم در اين جهان ظاهر و آشكار است به آنان اتصال و پيوستگى پيدا كند، و من ترا به اسرار و رازهاى آن آشنا ساختم، ياد آر.

و چون حقيقت امر را ندانستند، فريب خورده و مغرور شده و ادّعا كرده و گستاخى نموده‏ و شرك ورزيده و حقيقتا در اضافه و نسبت الوهيت به صورت متشخصى كه بر آن صورت از احكام الوهيت جز بعضى چيزى ظاهر نگرديده خطا ورزيدند و بدين سبب آماده براى اتصال احكام غضب به خودشان و براى اين كه هدف تير آن قرار گيرند شدند، حق سبحان هم از حيث دو اسم: «حكم و عدل» حق الوهيت خويش را از آنان مى‏طلبد و بين آن (الوهت) و بين آنان حكم مى‏كند و براى آن (الوهت) بر آن كس كه حقش را ضايع كرده و درباره‏اش ستم روا داشته و رازش را جاهل شده و قدر و ارزشش را ندانسته است غضب مى‏ورزد، و اگر رحمت بر غضب پيشى نداشت و به رحمت ذاتى امتنانى بر آن (غضب) غلبه نداشت، عقوبت كسى كه شأنش گفته آمد تأخير پذير نبود.

با اين كه آن جا كسى نيست كه به كلّى از ستم كردن سالم مانده باشد، و اگر نبود جز ستم كردن ما در ضمن پدرمان آدم (عليه السلام) در هنگام مخالفتش، در اين صورت ما هم غير او نبوديم، پس به واسطه ما گناه كرد و سلب (برهنه) شد، هم چنان كه سلب نشد، يعنى به سبب تلقى و فراگيريش مر كلماتى را از پروردگارش و كمال جوهريت و جمعيتش بازگشت به مقام ارجمند خويش نمود، پس هر يك از اينها را بهره و نصيبى است كه ميوه‏اش را به زودى همراه با رنجها و بى‏چارگيها خواهد چيد اگر بدان توجه داشته باشد در آينده بحكم: وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها، يعنى: هيچ كس از آنان نيست مگر وارد جهنم شدن است (71- مريم) مى‏چيند، و اما كسى كه بدان توجه نداشته باشد، شأنش همان است كه گفتيم، اين را نيك بفهم.