اعجاز البيان فی كشف بعض أسرار أم القرآن

أبى المعالى صدرالدين محمد بن اسحاق القونوى
مترجم: محمد خواجوى

- ۱۹ -


پيوندى [در مراتب سير و سلوك‏]

بدان كه سير ذاتى اصلى نسبت به حقايق كونى و اسماء الهى و ارواح عالى و اجرام فلكى و استحالات طبيعى و احوال تكوينى و تمام دگرگونى‏هاى وجودى- همگى اينها- دورى و گردشى است، بنابر اين سير اسماء به واسطه ظهور آثار و احكام آنها است در قوابل، و سير حقايق به واسطه گونه گون بودن ظهورات آنها است در مظاهر گوناگون، و سير ارواح به‏ واسطه دو توجهش: به يك توجه يارى خواستن از حق، و به توجه ديگر يارى دادن و نيز به واسطه مواظبت بر آن چه كه به عبادت ذاتى اختصاص دارد- با دوام بزرگداشت و شوق- و سير طبيعت به واسطه بدست آوردن هر چه از آن كه صفت همگان و حكمش ظاهر مى‏شود است، اين را نيك بفهم، و سير خصوصى از وسط است و به سوى آن دو خط است خط راست كوتاه‏ترين خطها است، پس نزديك‏ترينشان است.

پس نزديك‏ترين راهها به سوى حق تعالى كه شريعت عهده‏دار تعريف و شناساندن آن است راهى است كه با توجه و روى آوردن بدان سعادت و نيك بختى را از پى دارد، و آن صراط مستقيم و راه راستى است كه بدان آگاهى و خبر دادم، و براى تو صورت عدل و اعتدال را در مراتب كلى و احوال و اخلاق بلند و ارجمند بيان داشتم، و ترا به احكام و آثار و نتايج موقت و غير موقت و ظاهر و باطن آن آگاهى بخشيدم و برايت مراتب هدايت و اهل آن را كه عالين و متوسطين و نازلين‏اند و نيز حال مردمان را در استقامت- از حيث كردار و گفتار و قلب (انديشه)- روشن ساختم، و اكنون برايت يك جمع بندى كوتاه- از نخستين مرتبه هدايت و رشاد كه اسلام است و سپس ايمان و بعد توبه كه خود نخستين مقامات سالكان است تا آخرين مقام- مى‏آورم تا كار انتظام گيرد و زنجيره متعيّن بين ابتدا و نهايت و آغاز و انجام كارها به هم ارتباط پيدا كند، سپس بر راز نبوت كه در آينده خواهد آمد- به صورت‏هاى مختلف هدايت كه دلالت بر غايات كمالات دارند- آگاهيت خواهم بخشيد، و ترا بر راز استقامت و كژى و مبادى و غايت و آن چه اختصاص به تمام اينها دارد- با خواست الهى- آگاه و مطلع خواهم ساخت.

لذا گويم: نخستين مرتبه رشاد در صراط خصوصى مشروع اسلام است، و آن آگاهى دادنى اجمالى است بر حكم توحيد كلى مرتبه‏اى، و فروتنى در برابر آفريدگارى كه هيچ‏كس ناآگاه و بى‏خبر از استناد بدو و فروتن در برابر او نمى‏باشد، و آن (اسلام) را فروعى از احكام و احوال مى‏باشد، و تلبّس و آميزش انسان به اين احوال و فروتنى و خواريش در برابر اين احكام عبارت است از سير او در مراتب اسلام و درجات آن تا آن كه از آن به دايره ايمان نفوذ پيدا كند، و حالش در دايره ايمان به واسطه احكام و احوالى كه اختصاص بدان دارد اين گونه است تا منتهى به حال گروهى شود كه حالشان را در همين نزديكى بيان داشتيم و گفتيم اين گروه پائين‏تر از گروه عرفان و شهوداند.

و آغاز شروع در درجات كمال ايمانى از مقام توبه است، پس صراط مستقيم عدل و وسط در توبه عبارت از آميزش به حالتى كه خالص و خالى از آلودگى‏هايى كه مخالف راستى است، و قطع- هنگام قصد بازگشت و توبه- مى‏باشد، به طورى كه توبه پاك كننده از هر چه آن را عيب‏ناك مى‏سازد و نيز مقبول و مورد پذيرش و حكمش ثابت و دايمى باشد.

سپس تصديق خاص است به اين كه خداوند توبه را از بندگانش مى‏پذيرد و گناهان را چشم پوشى مى‏كند و آن چه بندگانش انجام مى‏دهند مى‏داند، و در بيان الهى در اين آيه: وَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ، يعنى: آن چه انجام مى‏دهند مى‏داند (9- نحل) هشدارى است بر اين ايمانى كه گفته شد، زيرا ايمان- همان گونه كه دانستى- عبارت از تصديق است، پس هر كس كه خداوندى را كه خبر داده آن چه انجام مى‏دهند مى‏داند تصديق نمود گستاخى بر امرى كه ناخوش آيند او است نمى‏كند چون از ضعف به گونه‏اى است كه اگر مخلوقى چون خودش كه بر وى فرمانروايى دارد از عملى بازش دارد و داند كه اين باز داشتن و نهى او را خوشايند نيست، اگر مورد انجام فعل پيش آيد با آن همه تمايل فراوان و داشتن توان براى انجام آن در حضور آن باز دارنده غالب و متسلط براى هميشه از ارتكاب آن باز مى‏ايستد، با اين كه ميلش در نهايت فزونى است و از شرّ او ايمن است (كه در پنهان نه مى‏بيند و نه مى‏داند) باز از روى شرم و حيا و از جهت مشاهده او مر وى را از اين كار باز مى‏ايستد، چه رسد به اين كه ايمنى و امنيّتى در كار نباشد؟

اين نوع از ايمان نفس ايمان به خدا و كتابها و رسولانش به گونه اجمال نيست، بلكه اين ايمان ايمانى خاص است، و از بزرگترين فوايد خبر دادن حق تعالى و رسولان و كاملان از خاصّان او از احكام قدر، آگاهى بخشيدن نفوس و همت‏ها است، و تشويقشان براى آراستگى به علم قدر و يا تحقق و ثبوت به ايمان بدان است- پس از ايمان بدان صورتى كه بيان داشتيم- مانند بيان الهى كه: ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ، يعنى: هيچ مصيبتى به زمين يا نفوس شما نرسد مگر پيش از آن كه خلقش كنيم در كتابى (لوح محفوظ) بوده كه اين براى خدا آسان است تا براى آن چه از دستتان رفته غم مخوريد و از آن چه به دستتان آمده غره مشويد (22 و 23 حديد) و مانند بيان رسول الهى (صلّى الله عليه وآله وسلّم) كه: ان روح القدس نفث فى روعى ان نفسا لن تموت حتى تستكمل رزقها، فاتقوا الله و اجملوا فى الطلب، يعنى: جبرئيل (عليه السلام) در قلبم دميد (با من گفت) هيچ كس نخواهد مرد تا روزى خود را تمام بخورد، از خدا بترسيد و طلب روزى مختصر و بر وجه نيكو كنيد. و مانند فرموده ديگرش (صلّى الله عليه وآله وسلّم) كه: لا يستكمل ايمان عبد مسلم حتى يكون فيما فى يد الله اوثق منه مما فى ايدى الناس، يعنى: ايمان بنده مسلمان كمال پيدا نمى‏كند تا به آن چه نزد خداوند است اعتمادش بيشتر باشد تا آن چه در دست مردمان است، و در حديث صحيح ديگرى آمده كه: حتى يحب لاخيه ما يحب لنفسه، يعنى: ايمان بنده مسلمان كمال پيدا نمى‏كند تا براى برادرش آن چه را كه براى خودش مى‏خواهد بخواهد، و آمده كه: ايمان بنده مسلمان كمال پيدا نمى‏كند تا آن كه خداى را در هزل و غير هزل خود بترسد، و امثال اين‏ها در راستاى اين معنى و غير اين معنى كه بيانش سخن را به درازا مى‏كشاند، پس بنده مسلمان به ترازو و ميزان پروردگارش و نيز به ميزان رسول (صلّى الله عليه وآله وسلّم) ايمانش را مى‏سنجد و خواهد دانست كه چه حاصل كرده و چه باقى مانده كه بر او لازم است تحصيل آن كند و هنوز نكرده.

سپس (گوييم:) صراط مستقيم عدل وسط- پس از تحقق و ثبوت به توبه مقبول كه حكمش گفته آمد- عبارت از عمل صالح است به صفت اخلاص كه شأن اهل انابت و بازگشت مى‏باشد، و پس از آن ترقى و بالا رفتن است به واسطه عمل صالح در درجات بلند، چنان كه فرموده: إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ، يعنى: كلمه پاك به سوى او بالا مى‏رود- يعنى ارواح پاك- وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ، يعنى: عمل صالح آن را بالا مى‏برد (10- فاطر) بنابر اين انسان پيوسته با ايمان و توبه‏اش و ملازمت و مواظبتش بر اعمال صالح در جستجوى راه درست و بهتر و برتر- از گفتار و عمل- است، لذا تقوا پيشه مى‏كند و از حق ايمان به حقيقتش بالا مى‏رود، چنان كه رسول (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بر اين مطلب به حارثه آگاهى داد و فرمود:

چگونه صبح كردى اى حارثه! گفت: صبح كردم در حالى كه حقا ايمان دارم، فرمود: هر حقى را حقيقتى است، حقيقت ايمان تو چيست؟ گفت: نفسم (خويش) را از دنيا دور كرده و كنار كشيدم در نتيجه زر و سنگ آن در برابرم يكسان است، سپس گفت: گويى كه آشكارا به عرش پروردگارم مى‏نگرم و اهل بهشت را در بهشت برخوردار از خوشى و نعمت، و اهل دوزخ را در دوزخ در رنج و عذاب مشاهده مى‏كنم، رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: خوب فهميدى وظيفه‏دار باش.

اين آخرين درجات ايمان و اولين درجات احسان است، سپس بنده بالا مى‏رود و به نوافل مى‏افزايد، يعنى پس از استوارى و استحكام بخشيدن واجبات و جمع كردن همت بر خدا و حاضر داشتن قلبش را در آن چه كه براى خدا بجا مى‏آورد- با مشاهده كوتاهى و تقصير نسبت به آن چه كه لازم و سزاوار است- سپس افزون كردن نوافل است، يعنى آن چه كه خوش آيند رسول الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم) است، چون او هم محبوب خداوند است، لذا براى خوش آيند خدا و رسولش بر آنها مداومت و ملازمت مى‏ورزد، و نيز براى اين كه اينها به شدت قلب را كه مدار تمام آن چيزهايى است كه بيان داشتيم صيقل و براقى مى‏بخشند.

و منتهاى تمام اينها آن چيزى است كه حق تعالى به زبان رسولش خبر داده و فرموده: و لا يزال العبد يتقرب الى بالنوافل حتى احبه فاذا احببته كنت سمعه و بصره، يعنى: پيوسته بنده به سوى من به واسطه نوافل (امورات مستحبى و افزون بر واجب) نزديكى مى‏جويد تا آن كه او را دوست مى‏دارم و چون دوستش مى‏دارم گوش و چشم و ... او مى‏شوم، و اين مقام ولايت است و پس از آن خصوصيات ولايت است كه پايانى ندارد چون اكمليت پايانى ندارد، بلكه بين مرتبه: كنت سمعه و بصره، و مرتبه كمالى كه اختصاص به احديت جمع دارد مراتبى چند است، پس گمانت به درجات اكمليّتى كه آن سوى كمال است چيست؟

از جمله چيزها (يعنى مراتبى) كه بين مرتبه: كنت سمعه و بصره، و بين مرتبه كمال است مرتبه نبوت است، و سپس مرتبه رسالت و بعد مرتبه خلافت مقيد- نسبت به امّتى خاص- و پس از آن رسالت عام است و سپس خلافت عام و بعد كمال در جمع و پس از آن (مرتبه) كمالى است كه فراگير خليفه كردن و وكيل گرفتن اتم است از جانب خليفه كامل پروردگارش در هر چه كه حق تعالى او را در آن خليفه و جانشين كرده است- با فزونى و زيادتى كه‏ اختصاص به ذات بنده و احوال او دارد.

پس هر نبى‏اى ولى است- و عكس ندارد- و هر رسولى نبى است- و عكس ندارد- و هر كه با رسالتش شمشير (قدرت و قيام) همراه شد او خليفه است، و هر كس كه به رسالت فرستاده مى‏شود اين شأن را ندارد، و هر كس كه رسالتش فراگير باشد خلافتش هم فراگير است- اگر پس از رسالت به او داده شده باشد- و هر كس كه به كمال تحقق و ثبوت پيدا كرد، بر تمام مقامات و حالات شرف و بلندى يافته است. و السلام. و پس از خليفه كردن حق و استهلاك در آن- از جهت عين- و بقا يافتن- از جهت حكم- با جمع بين دو صفت تمحّض (خالص بودن) و تشكيك، هيچ اميدى براى اميدوارى و هيچ تيررسى براى تيراندازى نيست.

و هر كس مى‏خواهد چيزى از احوال كامل و روش و نشانه‏هايش بداند، بايد كتاب «مفتاح غيب الجمع و تفصيل آن» را مطالعه كند كه اين و غير اين (از رازها) را فراگير است، و من در اين كتاب دسته‏اى از اين رازها و اسرار را پخش و فاش نموده‏ام، اگر خواهان آگاهى از اين نوع جواهر هستى در اين كتاب انديشه و تفكرى نيك كن و پايان سخن را به اوّل آن الحاق كن و نكته‏هاى ارزشمند متفرق در آن را و نيز آن چه كه اراده پخش آن- از رازها و اسرار پيچيده- شده جمع آر تا عجيب‏ترين شگفتيها را مشاهده كنى، و آن چه را كه صاحب پندار تكرار مى‏شمارد تكرار نيست، براى اين كه هر چه را امكان تصريح آن به يك دفعه امكان پذير نبود بيانش را با تعريفى ديگر و لقبى غير لقب اول بازگو كردم تا بدين وسيله پرده از روى آن (اسرار) بردارم- غير از آن چه پيش از اين پرده بردارى شده بود- اين كار اقتداى به پروردگارم و روش كاملان پيش از خودم بوده است، پس اينها را جمع آر و ياد آر و بسنده كن و ديده‏ور شو كه خداوند فقط هدايت كننده است و بينا.

فصلى در بيان راز نبوت و صورت‏هاى ارشاد آن و غايت راهها و نتايج آن‏

بدان كه نبوت را از جهت صورت و روح- و نيز براى هر يك از آن دو- حكم و نتيجه‏اى است، بنابر اين صورت نبوت تشريع است و آن بر سه قسم مى‏باشد: قسمى لازم است و اختصاص به هر كسى دارد كه خداى را در نفس (باطن) خودش به شريعتى كه برايش معين و مشخص است مى‏پرستد، يعنى بر آن گذر مى‏كند و پروردگارش را از آن حيث عبادت مى‏كند، و شريعت همان طريقت است، اين را نيك بفهم.

و قسم دوم اختصاص به هر رسولى دارد كه براى ارشاد و راهنمايى به گروهى خاص فرستاده مى‏شود، حكم نبوت اين رسول متعدّى است (يعنى از خودش تجاوز مى‏كند) براى اين كه او و هر كس از طوايف كه به سوى او فرستاده شده در آن چه براى او مشخص و معيّن گرديده شريك‏اند، ولى كار شريعتش عموميت و فراگيرى ندارد.

و قسم سوم رسالت پيغمبر ما (صلّى الله عليه وآله وسلّم) است، براى اين كه آن رسالتى است مشتمل بر تمام انواع وحى و تمام صور شرايع، و كار آن محيط و فراگير و پيوسته است و پايانى براى آن مشخص نگرديده است، و حكم آن با به هم خوردن نظم دو نشأه كون (وجود) و زمان پايان مى‏پذيرد كه از جمله آن سرزدن خورشيد است از باختران، و همين نشانه و اندرز كافى و بسنده است.

[احكام نبوت‏]

سپس گوييم: نبوت از حيث اصل ظاهرش كه از جهت اثر در شريعت ما تمام و كامل است داراى حكمى كلى است كه به‏واسطه شاخه‏هاى پنج گانه‏اش ظاهر مى‏گردد و آنها:

وجوب و استحباب و حظر (بازداشتن و نهى و جلوگيرى) و كراهت و اباحت است به اعتبار ترتّب و جارى شدنش بر تمام مكلّفان به حسب احوال و افعال و فهم و اوقات و نشآتشان و آن چه با هم بر آن موافقت دارند و خردهاشان آن را پسنديده و طبايع‏شان با آن الفت گرفته است، الفتى كه توان جدايى از آن برايشان غير ممكن است.

و حكم صورت نبوت حفظ نظام جهان و رعايت مصالح وجودى است براى سلوك و ترقى از صورت‏ها به سوى سعادت و نيك بختى سالك بالا رونده، و نيز (حكم صورت نبوت) براى اقامه عدل است بين اوصاف طبيعى و در كارگيرى قوا و آلات بدنى- در آن چه كه كارگيرى و استعمال آنها لازم و سزاوار است- با دورى از دو طرف زياده‏روى و كوتاهى‏ (افراط و تفريط) در امر كارگيرى و تصرف به واسطه مراعات ميزان الهى اعتدالى در اين كار و عمل به مقتضاى آن و نيز دست يابى به بهشت محسوس طبيعى در سراى آخرت براى هميشه و بدست آوردن استعداد جزئى وجودى براى گردن نهادن بدن با تمام قوايش به روح قدسى الهى و رنگ پذيرى به صفت و حكم آن و آن چه آن دو از امور الهى و فوايد و بهره‏وريهاى روحانى لازم‏شان است.

و روح نبوت قربت و نزديكى است و نتيجه‏اش صفا و تخليه تمام است و سپس درستى محاذات و برابرى كه مستلزم معرفت حق تعالى و شهود او و گرفتن از او و خبر دادن از او و زنده ساختن مناسبت غيبى است كه بين روح سالك متشرع و بين روح پيغمبر ثابت مى‏باشد، و نيز ارواحى كه به سوى او مى‏آيند و القاى وحى الهى مى‏كنند، و تنزلات علوى كه حكم و اثرش بر او در مقام تقويت روح و پاكيش ظاهر است، و مشاركتش مر فرشتگان وحى را و القاى در داخل شدن تحت دايره مقامى كه از آن مقام وحى مطلق فرود مى‏آيد و منقسم بر فرشتگان وحى و رساننده به كسى كه به واسطه فرشته اتصال دارد مى‏شود، و نيز مشاركت در داخل شدن تحت حكم اسم الهى‏اى كه غلبه بر امتى كه رسول بر آنان فرستاده شده دارد، و نيز بر فرشته و رسول- از آن جهت كه او رسول اين امت است- اگر رسول كامل زمانش باشد- مانند پيغمبر ما (صلّى الله عليه وآله وسلّم) - او را شرط ديگرى هم هست و آن اين كه وى آينه مرتبه وجوب و امكان- در مرتبه احديت جمع- مى‏گردد و بيان اين گذشت.

ولى اگر رسالت رسول جزئى باشد رسالتش نتيجه و ظهور دو اسم الهى مى‏باشد يكى اسم «الهادى» است و اسم ديگر به حال و علم و شرع و راه و روش او تعيّن مى‏يابد، و در ميان رسولان كسى كه رسالتش از اسم «الله»- كه جامع مراتب ديگر اسماء و صفات است و فراگير تمام احكام آنها- صادر شده باشد- جز پيغمبر ما (صلّى الله عليه وآله وسلّم) - نيست كه «عبد الله» و رسول او مى‏باشد، هم چنان كه خود (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بدان اشاره دارد.

و حكم نبوت از حيث روحش هشدارى است براى استعدادها به واسطه خبر دادن از خدا و از اسماء و صفات او و تشويق كردن به سوى او و به آن چه نزد او (از نعمتها و مراتب) است، و تعريف حالات نفوس (خلايق) و سعادت‏هاى روحانى و لذات معنوى و يارى كردن همت‏ها براى ترقى به آن چه خردهاى امّت توان و استقلال در ادراكش را- بدون تعريف الهى از راه كشف محقق و وحى- ندارند، تا آن كه همت‏هاى نفوس براى طلب آن بلندى گيرد و در فرا چنگ آوردن آن از جاى خودش و نيز تحصيل معرفت چگونگى توجه به حق تعالى به واسطه قلب و قالب- از حيث پيروى كردن آن مر احكام قلوب را در مقام رنگ پذيرى به وصف آن- اهتمام ورزد، و توجه جمعى- به واسطه سلوك- به سوى او بر استوارترين و محكم‏ترين و نزديك‏ترين و به بهترين و نيكوترين صورت، و فهم آن چه سفيران و كاملان از برگزيدگان او (تعالى) از او (تعالى)- از علوم و حقايق و اسرار و حكمت‏هايى كه خرد خلايق توان و استقلال ادراك و آگاهى بر آنها را ندارد- خبر داده‏اند.

و معرفت ارشاد خلايق (147) براى توجه به حق تعالى است، توجهى كه مستلزم تحصيل كمال به بهترين وجه و استوارترين و راست‏ترين و ميانه‏ترين راه است و آن راهى است كه جامع بين معرفت و شناخت قواطع (راهزنان) مجهولى كه زيانش پنهان است و اسباب (جمع سبب) معيّن و مشخصى كه سودش پنهان است، تا درخواست هر يارى كننده نيكى كه نيازمند بدان (ارشاد) است و براى به دست آوردن سعادات و تحقق به كمال به وجهى نيكو آسان از آن يارى جويد نتيجه دهد، و توان روى گردانيدن از باز دارنده‏ها و برطرف كردن زيان آن چه را كه از حيث احكام‏شان به انسان اتصال دارند داشته باشد.

و معرفت (148) نتايج تابع زيان و سود كه بيان شد كدام از آنها داراى مدت و زمان متناهى است و كدام مقيّد به زمان است و حكم به متناهى بودن بر او نمى‏شود، و اصلاح اخلاق (خلايق) به وسيله نيكو گردانيدن سير و روش و دورى از آن چه غير مطلوب است، و نهايت تمام اينها دست‏يابى به كمال معرفت حق و شهود ذاتى او و گرفتن از وى و آمادگى براى پذيرش آن چه كه القا مى‏نمايد و بدان فرمان داده و نشانش مى‏دهد- بدون اعتراض و دلسردى و كوتاهى و اظهار فهم و تأويلى كه نتيجه‏اش باز ايستادن است-.

پس بايد نخست مراعات شايسته‏تر و سزاوارتر از هر كارى را به قصد كند و دوم اين كه آينه قلب و حقيقتش را صفا بخشد، صفايى كه مستلزم ظهور تمام اين امور است، بلكه ظهور هر چيزى در آن است و هويدائيش بدان يعنى در وجود به انسان آن گونه كه در علم حق تعالى از نيكويى تمام مطلق ذاتى ازلى بوده است بدون تعويقى كه منافى ترتيب ذاتى الهى، و موجب زنگار گرفتن محل قابل باشد، و يا نقصى كه به سبب نارسايى استعداد حاصل است و نابسامانى و فسادى كه در صورت معنوى كه آينه او است پديد آيد، اينها منجر به بد قبولى‏اى مى‏شود كه عبارت از تغيير صورت آن چه كه در نفس حق بر آن بوده در آن نقش گردد خواه صفتى از صفات او باشد و يا خلق (خو) و يا علم و يا حال و يا اسمى الهى و يا صفتى از صفات خداوند و يا فعلى و يا موجودى از موجودات باشد.

و مرتبه پايانى آن- پس از تحقق به اين كمال- فرو رفتن در درجات اكمليت است، فرو رفتنى كه مستلزم استهلاك در خدا است، استهلاكى كه موجب پنهان شدن بنده است در غيب ذات پروردگارش و ظهور حق است از او در هر مرتبه‏اى از مراتب الهى و كونى به هر وصفى و حالى و امرى و فعلى كه نسبت به اين انسان دارد، يعنى از حيث انسانيت و كمال الهى‏اش، و نيز نسبت به پروردگارش دارد- از حيث اين بنده از جهت ظهور و قيام- كه نزد بيشتر صاحبان بينش موجب اين پندار مى‏آيد كه اين عنوان خلافت و حكم و حال آن است، در حالى كه كار در واقع- و نزد خداوند نزد اهل اين شهود- بر عكس اين است و دست يازى بدان بس مشكل و نادر.

پس هر كس كه اين حالت برايش حاصل گشت لحمه و پيوستگى نسبى را كه بين او و بين تمام اشياء است مشاهده نموده و بجايى مى‏رسد كه خواهد دانست نسبت كون و وجود تمامى به او نسبت اعضا و آلات بدن و قوا است به صورت او و نسبت نزديك‏ترين نزديكان و از سفر «الى الله» گذر كرده و از آن به خلقش (بازگشته) و سفر «فى الله» (149) او باقى مانده كه نه‏ پايانى دارد و نه زمانى، پس از آن مطلقا حق را در كارش وكيل مى‏گيرد و در آن حال مى‏گويد: پروردگارا! تو در سفر همسفر منى و در خانواده‏ام جانشين، تو مرا در سفرم در تو كافى و بسنده‏اى و عوض و تلافى از من و از تمام چيزهايى، و تو بهترين وكيلانى در آن چه، پشت سر گذاردم، يعنى آن چه به گونه خصوصى- از ذات و صفت و فعل و تمام لوازم اينها- نسبت به من دارد و نيز آن چه از حيث خليفه گردانيدنت مر مرا بر عالم كون بمن نسبت پيدا مى‏كند- نسبتى شامل و فراگير و عام و محيط- پس از جانب ما به آن چه از ما خواسته‏اى و هر گونه كه خواسته‏اى و در هر چه خواسته‏اى قيّم و عهده‏دار باش، تو ما را عوض از جانب ما و از جانب غير ما كافى و بسنده‏اى، و ستايش خاص پروردگار جهانيان است.

پايان و هدايتى جامع‏

بدان كه استقامت و كژى در راه- هر دو- به حسب غايات، مقصود و هدف‏اند، و غايات عبارت است از نشانه‏هاى حدود و نهايات و كمالات نسبى كه به نام مقامات و يا منازل و درجات ناميده مى‏شوند، و غايات به وسيله بدايات تعيّن مى‏يابند، و بين بدايات و غايات راههايى كه در تحقيق احكام مرتبه بدايت‏اند و از آنجا آغاز در سير مى‏شود تعيّن مى‏يابند و سير عبارت است از تلبّس و آميزش سالك ساير است به آن احكام و احوالى كه اختصاص به بدايت و غايت دارد- از جهت جذب و دفع و گرفتن و رها كردن- بنابر اين رنگ پذيريش به حكمى پس از حكم ديگر و انتقالش از حالى به حال ديگر، با يك جهتى عزم و اراده‏اش و جمع آوردن همّتش بر مطلوبش كه قبله توجه و غايت هدفش است و اتصال حكم قصد و طلبش به هدفش- بدون سستى و انقطاع- عبارت از سلوك و پويش او است، همين‏طور ادامه دارد تا تلبّس و آميزش به هر چه كه مناسب او است- از احوال و احكام- پيدا كند و همه را به دست آورد، در اين حال است كه به آن غايتى كه هدف و مقصدش است رسيده و اين احوال و احكام را از حيث تلبّس و آميزشش بدانها و كيفيت پذيريش به حسب آنها به دست آورده و استيفا كرده، سپس آغاز در كار ديگرى مى‏كند و همين طور ادامه مى‏دهد تا به كمال حقيقى كه شايستگى آن را اين سالك ساير- هر كه مى‏خواهد باشد- دارد منتهى گردد.

سپس گوييم: بدايات به واسطه اوّليات توجهات تعيّن مى‏پذيرد، و توجهات را انگيزه‏هايى كه محرك طلب و سلوك در طريق (الى الله) است تعين مى‏بخشد، و انگيزه‏ها به حسب حكم اراده برانگيخته شده تعيّن مى‏پذيرد، براى اين كه انگيزه‏هاى هر شخصى احكام اراده او است و شأن اراده آشكار كردن تخصيص و ويژگى (شخص) است كه در علم تعيّن صورت و مرتبه‏اش پيشى دارد، و علم در واقع همان نور ذاتى حق است، و علم كاملان نسبت به كمّل و هر كه از افراد (150) را كه خدا خواسته بهره و نصيبى از علم الهى است، براى اين كه هر كس اشياء را تنها به خدا بداند او را بهره و نصيبى از علم الهى است، زيرا او اشيائى را دانسته كه حق تعالى خواسته به آن چه كه آنها را به خدا دانسته بداند، و هشدار بر اين مطلب در كتاب عزيز است كه فرموده: وَ لا يُحِيطُونَ بِشَيْ‏ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِما شاءَ، يعنى: اينان احاطه به چيزى از علم او جز به آن چه كه خواسته ندارند (355- بقره) و در حديث (قدسى) است: فبى يسمع و بى يبصر و بى‏يعقل، يعنى: به من مى‏شنود و به من مى‏بيند و به من تعقل مى‏كند.

اين را نيك بفهم و آن چه در همين نزديكى درباره اسرار هدايت شدن بيان داشتيم حاضر دار و ياد آر كه آن را كلّى و اوّلى آلى ازلى است، و حظ (بهره و نصيب) آغاز و مبدأ اشياء است از جانب حق تعالى به اعتبار تعيّنش در علم او و سپس هويدائيش به واسطه اراده، و جاى ديگر فرموده: وَ إِلَى اللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ، يعنى: پايان كارها به سوى خدا است (22- لقمان).

بالا بيا و بنگر و تنزيه كن و سخن مگو و در اين بيان الهى انديشه كن كه فرموده: هُوَ الْأَوَّلُ‏ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ، يعنى: همو است كه هم اول است و هم آخر و هم ظاهر و هم باطن و او است كه به تمام اشيا دانا است (3- حديد) آن گاه آن چه را كه اراده داريم- با خواست الهى- خواهى دانست.

سپس براى اتمام اين قاعده كلى دورى (گردشى) بازگشته و مى‏گوييم: انگيزه‏ها اگر چه تا پايان دايره به وسيله علم تعيّن مى‏پذيرد (151) ، ولى نسبت به برخى به حسب فهم و يا شعور و يا ياد آورى و يا حضورش از روى ياد آوردن و يا بدون ياد آوردن نيز تعيّن مى‏پذيرد، و حضور هر گونه كه هست عبارت از استجلاى معلومى است كه آن عبارت از صور تعقلات عالم است مر نفسش را در علمش به حسب هر حالتى از احوال ذاتيش و استجلايش مر ذات خود را از حيث ذات، يعنى از حيث احوالش و ياد آورى و شعور و حضور و فهم سببى است براى جذب به آن چه كه زبان دعا كنندگان به سوى او مى‏خواند و پديد آورنده صفت اجابت و قوه جذب و كشش بوده، و اثر دعا به حسب خواننده در خوانده شونده و جاذب در جذب شده و بر عكس هم مى‏باشد، و اجابت و انجذاب كه دو صفت او است به حسب قوه مناسبت و شعور و غلبه حكم اتحاد و اشتراك بر حكم امتياز است.

و نتيجه حاصل تمام اينها تكميل كل به جزء است و الحاق فرع به اصل، تا هر فردى از افراد مجموع تمام امر به صورت جمع و حكم و وصف آن ظاهر گرديده و تحقق يابد و منتهى (رسيده شده) پس از گرديدن فروع- با تفسير مذكور- اصولى گردد، و ظهور واحد در دگرگونيهاى احوال ذاتش اشخاص و انواع و اجناس و فصول، و زايل شدن عين اغيار- با بقاى تمييز و اختلاف- دايم و هميشگى گردد، و اين راز «لا اله الا الله» مطابق شرع است، اين را نيك بفهم، و پندارم كه نزديك فهمت نيست.

سپس گويم: حضور مذكور شناخته شده كه به واسطه علم معين و مشخص شده صورت انگيزه‏ها است و حكمش كه استجلا و مشخص كردن معلوم است استجلا از آن تأخرى ندارد، خواه علم در حال استحضار به معلوم تعلق بگيرد و يا آن كه پيش از آن معلوم باشد، ولى غفلت و يا فراموشى از او به غير او از ادامه ملاحظه‏اش باز مى‏دارد، براى اين كه حكم هر يك از حضور و غيبت عمومى و فراگير نيست، بلكه انسان ناگزير است كه در هر حالى يا با اين حضور داشته باشد و يا از آن غافل باشد، و حكم اين دو جز به واسطه نسبت و اضافه ظاهر نمى‏گردد، و كار در مبادى و غايات هم همين طور است، يعنى آن دو به واسطه قصد و نيّت قصد كنندگان و اوّليّات انگيزه‏هاى سالكان و سايران تعيّن مى‏يابند، و گرنه هر غايتى بدايتى است براى غايت ديگرى كه اين بدايت آن است.

پس محكم‏ترين راهها (صراطات) نسبت به هر قصد كننده‏اى، غايتى است كه قصد آن را و اراده توجه بدان را نموده، و آن راه محكم و استوار و سالم از هر فتنه و آشوب و آفت است كه به اين غايت مقصود وى- هر غايتى كه مى‏خواهد باشد- نزديك‏تر باشد، و هر راهى كه اين چنين نباشد نزد او نسبت به راه گفته شده كج و ناراست است.

پس روشن شد كه استقامت و كژى نيز به واسطه مقاصد تعيّن پيدا مى‏كنند و كار در آن دو هم چنان است كه در غير آن دو يعنى بازگشت به نسبت‏ها و اضافه‏ها دارد، اين را نيك بفهم كه برايت حقايق اصلى و اسرار و رازهاى عالى آلى را آشكار كرده و در كوتاه‏ترين و مختصرترين عبارت و لطيف‏ترين ايماء و اشاره در دايره نظم و انتظام بياراستم، خداوند تنها هدايت كننده است و بس.

فصلى در هدايت موعود

مضمون آن آگاهى دادن و هشدارى است بر راز دعا و درخواستى كه در بيان الهى: «اهدنا- ما را هدايت كن» گنجيده و مدرج است و نيز آگاهى بر بهترين احوالى كه شايسته است انسان از جهت سلوك و وقوف و سكون و ظهور و بطون- غير از كاملان- بر آن باشد.

[راز دعا و اجابت‏]

نخست آغاز در راز دعا كرده و مى‏گوييم: «اهدنا» پرسش و سئوالى از جانب بنده و نيز دعايى است، سئوال و دعا گاهى به زبان ظاهر- يعنى صورت- مى‏باشد و گاهى به زبان روح و به زبان حال و به زبان مقام و زبان استعداد كلى ذاتى غيبى عينى است كه حكمش از حيث استعدادهاى جزئى وجودى كه تفاصيل آنند جارى و سارى است.

و اجابت نيز بر انواعى چند است: اجابت در عين مسئول و بدل آن به گونه تعيين- بدون تأخير و يا پس از مدت زمانى- و اجابت به واسطه معاوضه در وقت و يا پس از مدت زمانى، و اجابتى است كه نتيجه آن تكفير است و شريعت بر اين نوع اجابت خبر داده است، و اجابتى است به واسطه لبيك (آرى) گفتن و يا آن چه جاى‏گزين آن است، و هر دعا و سئوال و درخواستى كه از خواننده به زبانى از زبانهاى گفته شده صادر مى‏شود در مقابل آن از اصل مرتبه‏اى كه اين زبان بدان استناد دارد- به حسب علم خواننده بدان و يا اعتقادش درباره آن- اجابتى در پى دارد كه آن را خواننده از جهت آن زبان درخواست دارد و به واسطه وصف و حالى كه هر دو در وقت دعا بر وى غالب‏اند تعيّن مى‏پذيرد، و به واسطه درستى تصور و نيكى استحضار، در اين اثرى بزرگ است كه رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) آن را اعتبار كرده و على (عليه السلام) را- هنگامى كه دعا را به او مى‏آموخت- بر آن تشويق نموده است و در آن دعا آمده كه: اللهم اهدنى و سددنى، يعنى پروردگارا! هدايتم كن و درست و راست كردارم فرماى، سپس به او فرموده: به هدايتت هدايت طريق را ياد بيار و به سداد، سداد سهم (تير) را، او را به استحضار اين دو كار- در حال دعا- دستور داد.

اين را نيك بفهم كه بسيارى از رازها و اسرار اجابت حق تعالى مر دعاهاى رسولان و كاملان و برتر پس از برتر از برگزيدگانش را خواهى فهميد و اين كه درستى تصور و استقامت توجه- حال طلب و خواندن در وقت دعا- شرطى قوى در اجابت است.

از آن چه در اين باب وارد شده و مؤيد بيان ما است فرموده رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) است در حديثى طولانى كه: و لو عرفتم الله حق معرفته لزالت بدعائكم الجبال، يعنى: اگر خداى را آن گونه كه شايسته شناختنش است شناخته بوديد با دعاى شما كوهها از جا كنده شده بودند، اين هشدارى است از او بر آن چه كه بيان داشتيم، براى اين كه تمام‏ترين شناخت درباره چيزى، درست‏ترين تصور است از آن چيز، هم چنان كه پيش از اين گفتم.

و بيانش اين كه: از تصور منادى (خواننده شده) و درخواست شده از او تصور درستى- از روى علم و فكر پيش و يا حاضر در حال دعا- پيدا مى‏شود و سپس با او سخن گفته و از وى درخواست مى‏نمايد، به ويژه پس از دستور دادنش به دعا و عهده‏دار شدنش به اجابت، براى اين كه او ناگزير وى را اجابت مى‏كند، و هر كس پندارد كه قصد خواندن «زيد» را داشته و از وى درخواست دارد، ولى غير او را حاضر داشته و به غير او توجه داشته، اگر اجابت را نيافت جز خويش را سرزنش و نكوهش نكند، براى اين كه او دستور دهنده به دعا را كه توانايى اجابت و برآوردن حاجات را دارد نخوانده، بلكه به آن چه كه در ذهن خود حاضر دارد و ساخته صفات تصورات خودش است- با حالتى كه در آن هنگام بر وى غالب است- توجه داشته است، لذا درخواست و دعايش نتيجه نمى‏بخشد، و اگر نتيجه بخشد به واسطه شفاعت حسن ظّن او است به پروردگارش و نيز شفاعت معيّت الهى و احاطه او تعالى، براى اين كه او- تعالى شأنه- با هر تصور و هر تصور كننده و تصور شونده‏اى هست، بنابراين متوجهى كه حكم خطا و اشتباه درباره او رفته، از وجهى مصيب و راستكار است، پس او مانند مجتهد خطا كار است (در استنباط حكم) كه مأجور و داراى مزد است و به كلى محروم نيست، اين را بدان و آن چه را كه پيش از اين در اين باب بيان داشتيم ياد آرد كه- با خواست الهى- رستگار خواهى شد.

دنباله سخن درباره اين آيه بنا به اقتضاى وعده‏اى كه پيش از اين داده شد

[توجه كامل‏]

شكى نيست كه ترا در وجودت مستندى (دليلى) هست، و شكى نيست كه آن از تو برتر است، به ويژه از حيث استنادت بدان، براى اين كه رتبه نخستين داراى فعل و بى‏نيازى است و رتبه دوم را نياز و انفعال است، پس برترين توجهات تو به سوى مستند خودت است و برترين حالاتت از حيث سير و سلوكت به سوى او و قصدت مر او را براى قرب و نزديكى به او و يا بهره‏منديت بدو است، يعنى از روى معرفت و شهود و مكانت (مقام) و تمكين (توانايى)، او را به قلبت- كه برترين چيزى است كه در تو است- قصد كرده‏اى و او، به توجه مطلق مجمل، متبوع (پيروى شده) تمام وجود تو است- نه از حيث نسبت و يا اعتبار معيّن علمى و يا شهودى و يا اعتقادى كه مستلزم حكم به نفى و يا اثبات به صورت جمع و فرق مى‏باشد- و غير اين دو از اعتبارات كه منشعب و متفرّع بر نفى و اثبات‏اند- مانند تنزيه و تشبيه و غير اين دو- تابع آن دواند، جز يك نسبت كه هيچ سيرى و سلوكى و هيچ توجه و طلبى بدون آن درست نمى‏باشد، و آن نسبت تعلق تو است به او و تعلق او به تو، و يا بگو: تعقّل او مر ترا، و تعقلت مر او را از حيث تعيّنش در علم و يا اعتقاد تو.

و اگر اين نسبت- مانند ديگر اعتبارات- برطرف گردد نه سلوك درست و جايز است و نه استناد و نه غير اين دو. و مپندار كه اين حال، تنها نسبت به محجوب از حق دارد، بلكه درباره عارف مشاهد نيز ثابت است، براى اين كه اگر او به آخرين درجات معرفت و شهود برسد ناگزير با او اعتبار تعدد- علمى نه عينى- باقى مى‏ماند، و اگر اين اعتبار نباشد، نه مرتبه شاهد اثبات مى‏گردد و نه مشهود و نه شهود، و نه سيرى و سلوكى هست و نه طلبى، و نه بدايتى هست و نه غايتى و نه طريقى و نه فقرى و نه تحصيلى و نه توقّعى و نه وصولى و نه زبانى و نه بيانى و نه رشدى و نه رشادى و نه گمراه كننده‏اى و نه هدايت كننده‏اى و نه غير اينها و نه از اينجا و نه تا آنجا، اين را نيك بفهم.

سپس (گوييم:) عارف گاهى اين نسبت باقى مانده را «به چشم حق» و از حيث او- تعالى- مى‏بيند نه از حيث خودش و نه به چشم خودش و به حسب مرتبه‏اش، لذا حكم مى‏كند كه مشاهده اين نسبت باقى، خدشه‏اى در تجريد توحيد وارد نمى‏آورد، و گاه هم مى‏شود كه به واسطه قوه غلبه شهود آن را فراموش مى‏كند و يا سطوت و غلبه تجلى او را از ادراك آن محجوب و پوشيده مى‏دارد، ولى عدم ادراك او مر آن را منافى بقاى آن در نفس الامر و واقع نيست، براى اين كه عدم يافت دليل عدم وجود نيست.

و چون اين مطلب گفته آمد و دانستى، هيچ گزيرى از بقاى نسبتى كه حكم به امتيازات از او و احتياجت به او دارد نيست- و اگر چه فرض كردى آن فقط نسبت تعقل امتيازت است از او به نفس (خود) تعيّن- تمام همت و اراده و قصدت را بر او گمار و توجهت را به او از رنگهاى پندار و اعتقادات و علوم و مشاهدات و هر چه از جانب او براى تو و يا غير تو تعيّن‏ يافته و يا چيزى كه غير ترا از آن بازداشته و ترا از ميان خلايق بدان اختصاص داده و بخشيده خالص گردان و پس از خالص كردن توجّهت بدان گونه كه گفته شد مرتبه او را مقابل شو، يعنى به واسطه روى گردانيدن در باطنت از تعقل ديگر اعتبارات وجودى و مرتبتى الهى اسمائى و كونى امكانى، روى گردانيدن و اعراض درخواست كننده‏اى آزاد از انقهار و مغلوبيت به حكم چيزى از آنها و تعشّق بدانها، بجز همين نسبت معيّنى كه بين تو و بين او از حيث عين تو است نه عين او، و پيوسته متوجه به او باش از حيث ثبوت شرف و بلندى او بر تو و احاطه‏اش به تو و به آن چه كه نزد تو است، توجهى كه وصف هيولانى داشته و بر صفات و اسماء- آن گونه كه خودش را در كامل‏ترين مراتب علمش به خودش و برترين آنها و شايسته‏ترين و سزاوارترين و نخستين مرتبه‏ترين نسبت بدانها مى‏داند- بلندى داشته باشد، بدون محدود كردن در قيدى و يا اطلاقى و يا تنزيهى و تشبيهى، و يا نفى آن دو و يا محدود كردن در جمع بين آن دو با قلبى پاك و خالص‏تر از اين توجه، مقابل با بزرگترين تجليات شو تا آنكه وحدت توجه خالص تو كه برانگيزاننده تجلى شونده است ديگر متعلقات علم و اراده ترا نابود سازد، و برايت نه معلومى و نه مرادى و نه حالى و نه صفتى- جز توجه ذاتى كلى تو كه گفته شد از هر تعينى منزه و مبرا است- تعيّن پيدا نكند.

و هرگاه كه برايت امرى الهى و يا كونى وجودى تعيّن پيدا كرد، تو به حسب اويى و تابع او- از آن حيث كه او است- نه از آن حيث كه تويى، به طورى كه هرگاه از او روى گردانى، بازگشت به حال اوّلت از فراغ تام- به صفت هيولانى مطلق مذكور- كرده‏اى، بلكه زمان تبعيّت تو هنگامى كه برايت تعيّن يافت براى او هم از نفس تو امر مقابل و همانند آن از نوشته وجود تو تعيّن خواهد يافت، و نسبت اين امر به آن چه از نسبت تو تعيّن يافته نسبت تعيّن است به متعيّن.

و چون تعيّن را مقابل با تعيّنى همانند آن كردى، جزء و بخش سازگار و عدل تام ظاهر خواهد شد، و غير آن چه از ذاتت كه از تو تعيّن پذيرفته بقيه بر اطلاق خود باقى‏اند و مانند خداوند سبحان نه آن را صفتى هست و نه اسمى و نه كيفيتى و نه نشانه‏اى و نه تعيّنى و نه رسمى، براى اين كه از ذات او- تعالى- نسبت به فراخناى الوهيت كه عبارت از مرتبه است‏ هيچ چيز- جز آن چه را كه استعدادات اعيان كه از جانب او متصف به وجود منبسط بودند درخواست داشتند- تعيّن نپذيرفت، و او- جز آن چه كه اعيان درخواست داشتند و بدانها و به حسب آنها تعيّن پيدا كرد- بر خالصى و صافى غيبى ذاتى خود باقى است و منزّه از تقييد به صفتى و يا اسمى و يا حكمى و يا حال و يا مرتبه و يا رسمى مى‏باشد.

اين را نيك بفهم و از پروردگارت به خواه كه ترا بدين (مقام) تحقق بخشد تا بر صورتش، و ظاهر به سطوت و جلالش باشى، و هر حالى كه سالكان و سائران به سوى خدا و روندگان بر صراط مستقيم در آن انتقال پيدا مى‏كنند، يعنى به عين انتقالشان در اين احوال- از حالى به حالى و از حكمى به حكمى- از جهت اثر گذارى و اثر پذيرى همان حكم حال مطلق مذكور تو باشد همچنان كه بازگشت رنگهاى مختلف تفصيلى به مطلق رنگ كلى است كه عبارت از اصل آنها است، پس سير اين رنگ مطلق كه مثال است به سوى كمالى كه اختصاص به حقيقتش دارد عبارت از رنگ‏ها است، يعنى از جهت دگرگونى و تفصيل و آوردن و رسانيدن، و كمال تام آنها در بازگشت‏شان به سوى آن (اصل) است- از جهت تنهايى و رهايى- آن چه را كه بدان اشاره داشتم نيك بفهم و اينها را به آن چه از همانندش پيش از اين گذشت بيفزاى تا غايت غايات و چگونگى گذر بر صراط مستقيم خصوصى را كه اتصال به بالاترين مرتبه نهايات دارد- يعنى جهت كانون سعادات و نيك بختى‏ها و پايگاه اسماء و صفات الهى است- بدانى. خدا است كه درست مى‏گويد و هر كه را خواهد به راه راست و صراط مستقيم هدايت مى‏كند.

بيان الهى كه: صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ‏

اين آيه چون عهده‏دار بيان معنى نعمت عام و خاص و معنى غضب و گمراهى و مراتب صاحبان اين صفات است، لذا نخست آغاز به بيان آن چه ظاهر اين آيه درخواست مى‏نمايد مى‏كنيم و سپس با خواست الهى از ظاهر به باطن و آن چه آن سوى باطن است- طبق معمول- گذر مى‏كنيم.

بدان كه بيان الهى كه: صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ، يعنى: راه آن كسانى كه بديشان نعمت عطا فرمودى، تعريفى است از صراط مستقيم گفته شده (در آيه قبلى) و اين از باب «ردّ الاعجاز على الصدور (152)» است، و لفظ «صراط» پيش از اين به اقتضاى زمان سخن درباره‏اش رفت و نيازى به تكرار ندارد، ولى «الذين- آنان كه» را درباره‏اش آن چه ميّسر باشد سخن مى‏گوييم.

لذا گوييم: جمله از نوع «نكرات» است و معارف جز به واسطه «الذى» و امثال آن از موصولات كه از آن منشعب شده است توصيف نمى‏شود، و «الذى» اصلش «الذىّ» بوده كه به واسطه فزونى استعمال و رايجى بدين صورت در آمد كه «ياى» مشدّد آن حذف شد و سپس آهسته آهسته «ياء» ديگر را حذف كردند و گفتند «اللذ» پس از آن كسره را حذف كرده و گفتند «اللذ» و برخى هم «ذال» را حذف كردند و جز «لام» مشدّد كه «عين الفعل» است باقى نماند، براى اين كه «لام» ديگرى «لام» تعريف است، و چون گفتى: زيد الذى قام، و يا گفتى:

زيد القائم، معنى يكى است، زيرا «لام» «القائم» نايب مناب «الذى» است، و «يا و نون» در «الذين» براى جمع نيست، بلكه براى فزونى دلالت است، چون گفته آمد كه در موصولات لفظ مفرد و جمع يكى است، براى اين كه اگر «يا و نون» در «الذين» براى جمع باشد بايد در زمان جمع «ياى» اصلى محذوف بر جريان عادت در اين باره هم بدان باز مى‏گشت، در اين صورت «مبنى» نبود و بلكه «معرب» بود، در حالى كه «الذين» بدون شك مبنى است، پس دلالت بر درستى آن چه گفتيم دارد.

و اما فصل‏هاى اين آيه مانند پاسخ‏هايى بر پرسش‏هاى معنوى ربانى است، گويى كه زبان ربوبيت در هنگامى كه بنده مى‏گويد: اهدنا الصراط، مى‏گويد: كدام صراط را مى‏گويى؟

صراطها بسياراند و همگى منسوب و مختوم به من‏اند، زبان عبوديت مى‏گويد: مقصودم از آنها مستقيم است، لذا زبان ربوبيت مى‏گويد: همگى مستقيم‏اند، يعنى از آن حيث كه من غايت تمام آنهايم و هر كس كه بر آن راهها گذر مى‏نمايد بازگشتش به من است، بنابراين كدام استقامت و راستى را در پرسشت اراده دارى؟ زبان عبوديت گويد: از تمام اين راهها راه آنان كه نعمت بر ايشان عطا فرمودى اراده دارم، زبان ربوبيت گويد: كيست كه بر او نعمت عطا نكرده‏ام و آيا در وجود موجودى هست كه رحمتم او را فرا نگرفته و نعمتم او را فرو نگرفته باشد؟ زبان عبوديت مى‏گويد: مى‏دانم كه رحمت تو فراگير و كامل است و نعمتت پخش و شامل، ولى من جز راه آنان كه بر ايشان نعمت‏هاى ظاهرى و باطنى كه پاك از تيرگى غضب و آميزش با آن و آلودگى به گمراهى و رنج آن است نمى‏خواهم، براى اين كه سلامتى از كوبنده‏هاى غضب مرا راضى و خشنودم نمى‏سازد اگر نعمت‏هايى كه به من مى‏رسد منقوش به علم هدايت نبوده و رهاى از رنج حيرت و سرگشتگى در بيابان و گرداب شبهات و شكها و تلبيس و تزوير نباشد، و گر نه چه فايده و بهره‏اى در برخوردارى از انواع نعمت‏ها، با رنجهاى باطنى و تألمات روحى همراه با يورش انواع تلبسات و تيراندازان شك و گمان كه مانع از سكون‏اند. اين در وقت حاضر است، پس آن چه را كه حيرت زده و سرگشته از قيامت و رستاخيز توقع دارد رها كن.

در اين حال آن چه را كه رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) از جانب پروردگارش بيان داشته مترتب مى‏گردد و مى‏فرمايد: هئولاء لعبدى و لعبدى ما سأل، يعنى: تمام اينها از آن بنده من است و بنده‏ام هر چه درخواست كند بر آورده است. پس بدان كه چگونه سئوال كنى تا آن چه از فضل و كرم الهى كه اميد دارى بدان برسى.