اعجاز البيان فی كشف بعض أسرار أم القرآن

أبى المعالى صدرالدين محمد بن اسحاق القونوى
مترجم: محمد خواجوى

- پى‏نوشت‏ها -


(1) - يعنى:
اگر لطف و احسان او نبود *** نه حكايت خوش مى‏شد و نه سخن‏
زيرا هر سخن نغز و نكته نيكو كه باشد *** بخدا سوگند كه سرور من در آن پيشرو است‏
(2) - شيخ سعيد الدين فرغانى به نقل از جامى گويد: اين فقير ضعيف بعد از مفارقت خدمت و صحبت شيخ ابو النجيب سهروردى قدس سره، از خدمت مولانا و سيدنا و شيخنا صدر الحق و الدين، وارث علوم سيد المرسلين عليه الصلوة و السلام، سلطان المحققين محمد بن اسحق القونيوى رضى الله تعالى عنه و از شرف صحبت و ارشاد و هدايت و اقتباس فضايل و آداب ظاهر و باطن و علوم شريعت و طريقت و حقيقت تربيت يافت و منتفع شد- غايت الانتفاع- [و باز جامى گويد:] و شيخ مؤيد الدين جندى در شرح فصوص الحكم گويد كه شيخ صدر الدين روزى در مجلس سماع با شيخ سعد الدين حموى حاضر بود. شيخ سعد الدين در اثناى سماع روى به صفّه‏اى كه در آن منزل بود كرد و به ادب تمام مدتى بر پاى بايستاد و بعد از آن چشم را پوشيد و آواز داد: اين صدر الدين؟ چون شيخ صدر الدين پيش آمد، چشم بر روى او بگشاد و گفت: حضرت رسالت (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در آن صفه حاضر بودند، خواستم چشمى را كه به مشاهده جمال آن حضرت مشرف شده است اول بر روى تو بگشايم.
(3) - شيخ معروف كرخى كه از اقطاب و اولين ركن سلسله عليه ذهبيه رضويه مهدويه است دربان و از اصحاب سرّ حضرت ثامن الحجج على بن موسى الرضا عليه آلاف التحية و الثناء بوده و از طريق ايشان آن سلسله به آن حضرت انتساب پيدا مى‏كند، مترجم در اين باره در مقدمه كتاب مشارب الاذواق امير سيد على همدانى كه شرحى است بر قصيده ميميه (خمريه) ابن فارض مصرى قدس الله سرهما كه از انتشارات «مولى» است بطور مستوفى بحث كرده است.
(4) - و به قول استاد بزرگوار آشتيانى، اكثر دانشمندان مسلمان عرب و غير عرب به واسطه عدم احاطه به افكار محققان از عرفا و حكما در اظهار نظر پيرامون اين قبيل مطالب بدون تعمق و تدبر از دانشمندان و مستشرقان مغرب زمين متأثر شده‏اند. علت اساسى كار را بايد در عدم خبرگى و بى‏تميزى اين دانشمندان اسلامى جستجو كرد. غربيها بدون تلمذ نزد متفكران از ارباب عرفان، پيش خود از راه مطالعه صرف در افكار عرفاى اسلامى بحث نمودند، و ممالك اسلامى به واسطه انغمار افكار غربيها و از دست دادن ارباب معرفت، براى فرا گرفتن عرفان و تصوف و فلسفه كه اسلافشان مؤسس آن بودند به دانشمندان غربى پناه بردند و به تأليف آثار در زمينه عرفان و فلسفه اسلامى پرداختند و ناشيانه مطالبى به سلك تحرير آوردند و اغلاط و اوهام مستشرقان را به خورد طلاب معارف اسلامى دادند و در نتيجه، كار به جايى رسيده كه هر چه به نام فلسفه و عرفان منتشر مى‏كنند مملو از اوهام و حاكى از گرفتارى اين مؤلفان در تله و دام خيالات و مجعولات است. واى اگر از پس امروز بود فردايى.
(5) - اين كتاب را محمد شمس الدين حمزه فنارى به عربى شرح كرده كه عالى‏ترين شرحى است كه بر مفتاح الغيب نوشته شده و ميرزا هاشم اشكورى و علماى ديگر قرون بر آن شرح حواشى مختصر و مفصل دارند كه از همه مفصل‏تر حواشى مرحوم اشكورى است، مترجم اين كتاب- يعنى مفتاح الغيب را- تصحيح كرده و شرح آن را كه موسوم به مصباح الانس بين المعقول و المشهود فى شرح مفتاح غيب الجمع و الوجود است تصحيح و ترجمه نموده كه توسط انتشارات «مولى» انتشار يافته.
(6) - اين كتاب را كه محتوى تمام مكاشفات علمى حضرت شيخ است مترجم تصحيح و ترجمه كرده و توسط انتشارات «مولى» چاپ و انتشار يافته.
(7) - اين كتاب را كه به نام كليد اسرار فصوص الحكم است مترجم تصحيح و ترجمه كرده و توسط انتشارات «مولى» چاپ و انتشار يافته.
(8) - اين كتاب كه به نام تفسير فاتحه هم معروف است دوبار در حيدرآباد دكن با تصحيحات قياسى تصحيح و انتشار يافته و يك بار هم در قاهره توسط عبد القادر احمد عطا به نام التفسير الصوفى للقرآن در سال 1969- 1389- بدون تصحيح انتقادى به چاپ رسيده و هنوز چاپ منقحى از آن نشده است، مترجم آن را از روى نسخه حيدرآباد ترجمه كرده و در برخى موارد اعتمادى بر ضبط آنها ندارد، اگر موافق تدبير من شود تقدير، روزى آن را تصحيح كرده و مانند همين ترجمه كه در جلوى خواننده گرامى است، ديده مشتاقانش بدان روشن گردد و تصحيحش بدست مترجم انجام گيرد.
(9) - نظرى به فسلفه صدر الدين شيرازى، ص: 130- اسفار چاپ سنگى، ص: 495 و ص: 322.
(10) - ص: 492 همان مصدر.
(11) - ص: 495 همان مصدر.
(12) - ص: 596 همان مصدر.
(13) - ص: 195 همان مصدر.
(14) - ص: 572 همان مصدر.
(15) - ص: 573 همان مصدر.
(16) - ص: 574 همان مصدر.
(17) - ص: 204 همان مصدر (نظرى به فلسفه صدر الدين شيرازى)
(18) - در بيان قوى‏ترين اسباب حيرت اكابر.
(19) - بلكه يكى را تخصيص حكم تعميم است و ديگرى را تعميم حكم تخصيص، متعلق يكى از آن دو حكم دائم است و متعلق ديگرى حكم مقدّر مشروط- ظاهرا و باطنا- و راز آن اين كه رحمت دو رحمت است: رحمت ذاتى مطلق امتنانى كه تمام اشياء را فرا گرفته، و ديگرى رحمتى است كه از رحمت ذاتى فايض شده و جداى از آن است، پس اين رحمت مقيد است كه با شروطى از اعمال و احوال و غير اينها موجب مى‏گردد.
(20) - البته خمس هم جزو فروعات- در مذهب شيعه- است، ولى بايد دانست كه آن فرع زكات است.
(21) - شيخ اكبر- محيى الدين رضى الله عنه- در فتوحات مكى گويد: سوره فاتحة الكتاب سه بخش است: از بسم الله ... تا مالك يوم الدين مخصوص حق متعال است، و آيه اياك نعبد و اياك نستعين مشترك بين خدا و بنده، و از: اهدنا الصراط المستقيم تا آخر سوره ويژه بنده است، لذا خداوند در حديث قدسى به پيغمبرش (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: قسمت الصلاة بينى و بين عبدى ... الحديث.
(22) - اين از آن مطالب عالى و بسيار ارزشمند است كه جز در مراتب تصوف و در حدّ فناى فى الله از آن راز گشايى نمى‏شود، و حضرت شيخ قدس الله سره كرم بخرج داده و آن را هر چند مجمل است در پرده بيان داشته و بعد فرموده: اين را نيك بفهم، بخدا سوگند گمان ندارم كه مقصودم را فهميده باشى- جز آن كه خداى تو را به عظمتش كمك كرده باشد و به اين حقيقت جز كامل دست نمى‏يازد.
(23) - اين اشعار كه براى استشهاد آمده از قصيده فصل الخطاب سيد المتألهين و الاقطاب سيد قطب الدين نيريزى قدس الله سره الزكى مى‏باشد.
(24) - ناگفته نماند كه ترجمه اين نوع از متون گذشته از آنكه براى مترجم- هر چند هم وارد باشد- توان فرسا و رنج آور است، از آن كه زبان فارسى توانايى قالب شدن براى زبان عربى را- به علت محدود بودنش نسبت به آن زبان- نداشته و از طرف ديگر جايگزين اين مفاهيم بلند و والا كه واقعا در معارف اسلامى بالاتر از آن وجود ندارد، در زبان فارسى خالى است، از اين روى هر دو بار بر مترجم شده و طبيعتا بر وى گرانى خواهد كرد. اما اين ترجمه با اين كه از روانى و سلامت خاصى برخوردار است و خوانندگان گرامى هم اين امر را كاملا مشاهده مى‏نمايند- و مسلّما توجهات حضرت شيخ قدس سره در آن تأثير داشته- با اين همه غموضت و دشوارى ادراكش به جاى خود باقى است.
(25) - مقصود اصلى، اوليا و دوستان الهى است كه: الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون.
(26) - ما اصطلاح «تعرّض» را در آغاز كتاب ترجمه نفحات و در مقدمه آن كتاب- در مقام تحليل نفحات پنجاه و يگانه- مفصل بيان داشته و انواع آن را از گفتار حضرت شيخ قدس سره ذكر كرده‏ايم، هر كس تمايل دارد بدانجا مراجعه كند.
(27) - در حاشيه آمده: بدان كه مقصودم از ذكر اين علت در اراده و قدرت، و اين كه اين دو، شرط در تعين صفت كلام و مرتبه‏اش مى‏باشد، اين تقرير درست بودن اين مسأله در نزد كسانى كه اين علت به گوششان مى‏خورد نيست، و نيز بيان مستند من در بيان آن نيست، چون مستند و دليل نزد من در اين مسأله و امثال اين فقط كشف صريح و ذوق صحيح است، بلكه بيان آن در اينجا و مانند اينجا در اغلب امور تأنيس و الفت دادن براى محجوبان و صاحبان ايمان سست به اين طريقه (كشف و ذوق) مى‏باشد، آن هم براى حكم تردّدى است كه در محل آنها باقى مى‏ماند.
(28) - نوشته‏ها به ترتيب عبارتند از: تمام مخلوقات كه مختصر مراتب اسمائى- از حيث مظاهر و آثار آنها- مى‏باشند، و انسان مختصر كون- از حيث جمع بودنش مر اسرار آن را- مى‏باشد، و قرآن مختصر انسان كامل است و فاتحه مختصر قرآن.
(29) - اينجا رهايى از اخلاص را نمى‏طلبد بلكه رهايى و دورى از دعوى اخلاص- و اين كه فاعل آن فقط خودش است- را مى‏طلبد.
(30) - مراتب پنج گانه: مرتبه غيبى علمى نورى، و عالم ارواح و لوح محفوظ، و عالم صحف منزله بر انبيا (عالم ملكوت) و عالم شهادت و وجود كونى، و عالم صغير و انسان كامل الهى مى‏باشد.
(31) - پيغمبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: از براى قرآن ظاهرى هست و باطنى و براى هر حرفى حدّى است و براى هر حدّى محل صعود و بر آمدنگاه و جاى اطلاع و مطّلعى است كه صعود كرده مى‏شود به سوى آن از معرفت علم به آن. (فرهنگ نفيسى) پس كلام الهى را معناى ظاهرى است و معناى باطنى كه آن معنا اخلالى به ظاهر وارد نمى‏آورد، و نيز داراى حدّى، يعنى منتهاى فهم و مطّلعى مى‏باشد- يعنى غلوّ در فهم-
(32) - به آگاهى خوانندگان گرامى مى‏رساند كه كلمه «اسباب» هر كجا كه در اين كتاب آمده به معنى سبب‏ها است- يعنى جمع سبب است- و سبب چيزى است كه وجود مسبب به او و از اوست، و اسباب چهاراند: علت صورى و غايى و مادى و فاعلى.
(33) - در حاشيه آمده: بدان كه ديگر مخاطبات و تنزلات ربانى همان زبانهاى احوال مخاطبان نزد او- سبحانه- مى‏باشند، يعنى از حيث كينونت تعيّن شان و تعيّن احوالشان در علم او و زبانهاى احوال او نزد آنان و با آنان. و زبانهاى نسبت‏ها و اضافات كه ناشى و متعيّن در دين‏اند و كلام خلق- برخى با برخ ديگر و با حق- عبارت است از ترجمه آنچه از احوال آنان- برخى با برخى ديگر- كه پنهان است و ترجمه آنچه از حكم حق تعالى و شأن او در آنان كه بازگشت به اصل را درخواست دارد، و ظهور به آنچه كه هر چيزى از شأن پروردگارش بر آن در نور ديده شده است و نيز احوال ذات او و احوالى كه حكم آنها را در آن به امانت گذارده است كه حالى براى غير مى‏گردد و يا متعدى به او مى‏شود.
(34) - اين خبر مبتداى هشت سطر بالا است كه: و در آن سرّ علم و مراتب و لوازم آن را ... بيان خواهم داشت.
(35) - اين خبر مبتداى هفت سطر بالا است كه: و نيز علم حركت و قصد و طلب را ... بيان خواهم داشت.
(36) - يعنى: نسبتشان به صاحبان تلقى از حق ... نسبت افراد فراوانى ...
(37) - برهان عبارت است از قياسى كه تأليف از امور يقينى يافته باشد، خواه ابتدائى- يعنى ضروريات- باشد و يا با واسطه- يعنى نظريات- و حد وسط در آن ناگزير بايد علت براى نسبت كبرا باشد به صغرا، بنابر اين اگر با اين علت وجود آن نسبت در خارج باشد آن برهان «لمّى» است و اگر اين گونه نباشد «انّى» است، مانند: اين شخص تب دارد و هر تب‏دارى اخلاط عفونى دارد، پس اين شخص اخلاط عفونى دارد.
(38) - مثال اين خلل اين كه گوييم: زيد و انسان، انسان نوع است پس زيد هم نوع است، و هر انسانى حيوان است و هر حيوانى جنس است، پس انسان جنس است. اين از باب سوء تأليف خطا است، براى اينكه شرط كبراى اولى آن است كه محصوره كليه باشد، و آن اينجا قضيه طبيعيه است. به شرح منظومه حاجى سبزوارى چاپ سنگى صفحه 211 مراجعه شود.
(39) - اين از آن جهت است كه نوشته خلاصه تمام حقايق است.
(40) - و اين از جهت مغايرت و تقابل بين حقايق مى‏باشد.
(41) - اشارات ابن سينا- نمط نهم- ص: 16. و نيز به رساله عشق ابن سينا. ص: 19- ليدن مراجعه شود.
(42) - در مصباح الانس بحث مفصلى راجع به اين كلمه «احديتنا» هست كه بايد «احديتها» باشد، يعنى غير ممكن بودن ادراك ماست مر چيزى را از حيث احديت آن چيز، به حواشى مصباح الانس مراجعه شود.
(43) - حديث قدسى: كنت سمعه و بصره و ... يعنى: من گوش و چشم و ... او شدم را قرب نوافل گويند و: ان الله قال على لسان عبده: سمع الله لمن حمده، يعنى: خداوند بر زبان بنده‏اش مى‏گويد: خدا از آن كه او را سپاس كرد شنيد، اصل حديث اين است كه: قال الله تعالى: لا يزال العبد يتقرّب الىّ بالنوافل حتى كنت سمعه الذى يسمع به و بصره الذى يبصر به ... الحديث.
(44) - نسبت ميان دو امر وجودى كه تعقل هر يك مستلزم تعقل ديگرى باشد تضايف گويند و آن دو امر را متضايفان مى‏نامند، مانند نسبت ميان اب و ابن (پدر و پسر) كه ابوّت و بنوّت باشد كه نسبت مكرّره است.
(45) - تجلى اول احدى است و سالك آن صفتى را از صفتى و اسمى را از اسمى امتياز نمى‏دهد، و صفت تعيّن عبارت است از مقام در ذوق مشهد با فناى تام.
(46) - يعنى: تجلى احدى به رنگ صفت غالب بر سالك در مى‏آيد، اگر متقى و خالص باشد تجلى توحيد خالص و ناب است و اگر نباشد گمراه بر علم است.
(47) - چون موجودات حاملان تجليات الهى‏اند.
(48) - يعنى: خداى را پيش از مشاهده هر چيزى مى‏بيند و مشاهده مى‏كند كه وجود اشيا وجود اصيل نيست و بلكه عاريه‏اى است، و نابودى آنها را مشاهده مى‏كند، لذا از آنها دورى مى‏گزيند و باقى به ذات را كه حق سبحان است برمى‏گزيند.
(49) - در شرح مضاهات، يعنى مضاهات بين شئون و حقايق و مضاهات بين حضرات و اكوان به صفحه 132 ترجمه اصطلاحات الصوفيه مترجم مراجعه شود.
(50) - ظاهرا بايد اشاره به حديث: ان الله خلق آدم على صورته، يعنى: انسان را به صورت (اسماء و صفات) خويش آفريد.
(51) - مقصود آيه شريفه سوره «طه» است كه فرموده: لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ ما تَحْتَ الثَّرى‏ (6- طه)
(52) - يعنى در بيان و اطلاع بر هم برترى داشته باشند، و در نسخه ديگر: ان اختلفوا آمده، يعنى: اگر چه در بيان و آگاهى نسبت به هم اختلاف داشته باشند.
(53) - يعنى مرتبه‏اى كه وى در آن مرتبه استوار است.
(54) - مانند چشم و گوش و دهان و زبان و مواضع هر يك در جاى خودش.
(55) - در نسخه قاهره: الّا بنسبة الاجتماع آمده، يعنى: مگر به نسبت اجتماعى.
(56) - و يا: مرتبه اين (عين) مظهر و مشخص كننده آن (تجلى) است.
(57) - مقصود از قول كلمه «كن» وجودى است كه مى‏فرمايد: اذا اراد الله شيئا ان يقول له كن فيكون.
(58) - دگرگونى.
(59) - در نسخه قاهره «آمر» آمده است.
(60) - يعنى از حيث حكم ذاتى نه حكم نسبى مشهود كه خاص جمع است نه خاص آحاد و يكايك افراد كثرت.
(61) - محكوم به يعنى آنچه درباره‏اش حكم صادر شده و محكوم عليه كسى است كه حكم به زيانش صادر شده و محكوم له كسى است كه حكم به نفعش صادر شده.
(62) - ممكن است اين گونه ترجمه شود: ولى معقول بودن اين اندراج بدين گونه احكام را بر طرف مى‏سازد، و كثرت و كلام و اعتبارات و تفاصيل اسمائى الهى و كونى وجودى و مراتبى كه بدينها منتهى مى‏شوند از اين مراتب پنج گانه كلى مى‏باشد.
(63) - سابق و ظالم و مقتصد كه پس از اين بيان خواهد كرد تأويل آيه 32 سوره مباركه فاطر است كه مى‏فرمايد: ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ، يعنى: آنگاه اين كتاب را به آن كسان از بندگان كه برگزيده‏ايم شان به ميراث داديم و برخى از ايشان ستمگر خويش‏اند و برخى معتدل‏اند و برخيشان باذن خدا به سوى نعمت‏ها پيشى و سبقت دارند و كرم بزرگ اين است.
(64) - همان.
(65) - همان.
(66) - در آيه 11 سوره روم آمده كه: اللَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ، يعنى: خداوند است كه خلق را پديد آورده و آن را باز مى‏گرداند، و نظيرش در آيات 4 و 34 يونس و 64 نمل و 27 روم و 19 عنكبوت و 13 بروج آمده است.
(67) - دلالت بر سه قسم است: مطابقى و تضمنى و التزامى، يعنى واضع وقتى لفظى را در مقابل چيزى وضع كرد آن لفظ هم بر نفس آن شئى دلالت مى‏كند و هم بر اجزاء و هم بر لوازم آن، پس واضع همين كه لفظ انسان را در مقابل مفهوم آدمى وضع كرد آن لفظ هم بر مفهوم آدمى (دلالت مطابقى) كه نفس موضوع له است دلالت خواهد كرد و هم بر ناطق (دلالت تضمّنى) كه جزئى از اجزاى موضوع له است و هم بر كاتب بالقوه (دلالت التزامى) كه لازمه وجودى موضوع له مى‏باشد، جز اين كه اصطلاحا دلالت بر نفس موضوع له را دلالت مطابقى، و دلالت بر يكى از اجزاى موضوع له را دلالت تضمّنى و دلالت بر يكى از لوازم موضوع له را دلالت التزامى گويند، و در عرف فلاسفه از دلالت التزامى كمتر استفاده مى‏شود.
(68) - يعنى: به سبب اختلاف صفات و خواص ... ناشى شده است.
(69) - يعنى فايده آن دلالت و تعريف است.
(70) - و يا اين كه متعيّنات اويند.
(71) - و آن برزخ جامع بين حقيقت و شهادت است كه به نام عالم برزخ ناميده مى‏شود.
(72) - يعنى غيب اضافى موجوداتى‏اند كه تحت وحدانيت مقهوراند، و حقيقى موجوداتى‏اند كه در مرتبه احديت‏اند و مطلقا در آنها سخنى نيست.
(73) - مخاض درد زائيدن است، كنايه از اين است كه بر آنها گذر كرده و همه را بارور مى‏نمايد.
(74) - همان.
(75) - يعنى آنجا كه فرمود: اما جمعيتش به دليل آن چه را كه علم بدان احاطه داشته ... تا آخرش- در دو پاراگراف بالاتر-
(76) - حضرت شيخ قدس سره تا اينجا تمهيد مقدمات و كشف مراتبى را بيان داشت كه نتيجه‏اش در طى تفسير سوره مباركه فاتحه آشكار مى‏شود، اين كار فنّى حضرت شيخ قدس سره مانند كارهايى است كه بزرگان ديگر علمى امثال ابن سينا و شيخ شهاب الدين سهروردى و متأله سبزوارى رحمهم الله در كتاب شفا و حكمت الاشراق و غرر الفرائد انجام داده‏اند، يعنى يك دوره منطق علمى را- با مباحث خاص خودشان- در آغاز تأليفات نامبرده گذارده و سپس بر آن مبنا فلسفه خود را اثبات و تقرير نموده‏اند، اين مكاشفات حضرت شيخ قدس سره بدون اين كه حتى سطرى از كسى و يا از دانشمندان نقل كرده باشد مقدمه‏اى است- چونان منطق براى كتب فلسفى- كه نتايج و ثمراتش در طىّ تفسير فاتحه نمودار مى‏گردد- البته براى آن كه دارد گوش جان- و به قول مولانا:
گوش خر بفروش و ديگر گوش خر *** اين سخن را در نيابد گوش خر
(77) - يعنى آنچه كه از او ظاهر مى‏شود و از آنها امتياز مى‏يابد، اينها از بيشتر وجوه با واحد مغايرت ندارند.
(78) - مراد الف در بسم الله است كه در اصل باسم الله بوده است، و اين آگاهانيدن به سرّ معيّت و ... است.
(79) - مراد الف در «الاه» است كه الله شده و الف در «رحمان» است كه رحمن شده است.
(80) - يعنى الف از حيث عدم تعيّنش به مخرجى از مخارج جز در متعيّن ظاهر نمى‏شود، مانند غيب مطلق تمام- طبعا با فارق-
(81) - يعنى در نوشتن حروف آنها «ياء» ساكن پنهان است و «ج» و «س» نوشته مى‏شود.
(82) - يعنى از روى حساب ابجدى، ميم- يعنى دو ميم و يك ياء- مى‏شود و نود و اعداد بسيط هم «نه» است روى هم نود و نه مى‏شود، يعنى مجموع حروف ميم از دو وجه.
(83) - يعنى «بسم» از وجهى سه حرف است و از وجه ديگر- به اعتبار «الف» محذوف- چهار حرف.
(84) - اين مطلب را در مكتب تصوف توارد مى‏گويند، يعنى يك مطلب كه براى دو ولى صاحب كشف به يك گونه كشف مى‏شود- بدون آن كه دو ولى با هم ارتباطى ظاهرى داشته و يا كتاب و نوشته‏اى از هم داشته باشند- براى اين كه كانون كشف واحد است و هر دو در ادراك مطلب كشفى برابر، و از اينجا است كه اشتباهات زيادى براى غير علماى كشف از ظاهريون پيدا مى‏شود كه مثلا مطلب و يا مكتب وحدت وجود را مولوى از محيى الدين گرفته و يا خير، و چون به اين مطلب- يعنى توارد- پى نبرده‏اند در تأويلات گوناگون و با رد افتاده و براى هر يك از آن دو مكتب جدا گانه‏اى در ذهن خود تراشيده‏اند، تأييد اين مطلب آن چيزى است كه حضرت شيخ قدس سره در كتاب فكوك مى‏گويد: من و حضرت شيخ- رضى الله عنه- در كشف اشتراك داريم، آن چه براى او كشف شده براى من هم شده و آن چه براى من كشف شده براى او هم شده، او دسته‏اى از كشف خود را به كتابت آورده و من دسته ديگر را كه او نياورده، ولى در كشف كلّى مطلب هر دو اشتراك داريم.
(85) - مقصود اين كه خداوند در قرآن مى‏فرمايد: الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏، يعنى: خداوند به اسم «رحمن» بر عرش تكيه زده و استيلا دارد (5- طه) پس اگر آن را مكانى قرار داده باشد خود كه بر آن تكيه و استيلا دارد محاط و عرش محيط مى‏شود، بنابر اين همان گونه كه حضرت شيخ قدس سره گفته: او بى‏نياز از مكان است و به طريق اولى برتر از آن است كه مكانى و را فراگيرد.
(86) - يعنى بدپذيرفتن برخى از حقايق مظهر غضب مر اين تجلى رحمت را كه از جانب حق تعالى است و نيز بد پذيرفتن آنها مر احكام و صفاتى را كه جمال الهى آنها را خوش ندارد.
(87) - اين خبر پنج سطر بالا است كه: پس حكم تقسيم به امرى كه منتهى به ممتثل ... و به امرى كه نهى ... گرديد.
(88) - يعنى مظهر يمين و جمال و نعيم الهى، اما اول فاتحه آيات يكم و دوم و سوم سوره حمد است، و وسط فاتحه آيه چهارم (إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ) است، و پايان فاتحه آيات پنجم و ششم و هفتم مى‏باشد.
(89) - با اين كه: دروازه كرم و بخشش را به غنا و بى‏نيازى گشود و پرده‏ها را انداخت.
(90) - در زيارت جامعه است: مستودعا لحكمته و تراجمة لوحيه، يعنى: محل امانات حكمت‏هاى اوئيد و بيان كننده وحى او، كه درباره ائمه معصومين (سلام الله عليهم اجمعين) مى‏باشد.
(91) - مراد از «باء» بسم الله گفتن است.
(92) - مراد انسان كامل حقيقى الهى است.
(93) - دلالت بر سه قسم است: مطابقى و تضمنى و التزامى، توضيح اين مطلب آن كه: واضع به مجردى كه لفظى را در مقابل چيزى وضع كرد آن لفظ هم بر خود آن چيز و بر اجزاء و هم بر لوازم آن دلالت مى كند، زيرا دلالت بر خود چيز مستلزم دلالت بر اجزاء و لوازم آن چيز نيز مى‏باشد، مثلا مفهوم آدمى داراى دو جزء عقلى است: يكى حيوان و ديگرى ناطق (الانسان حيوان ناطق) و همچنين داراى لوازمى است كه از تصور مفهوم آدمى آن لوازم نيز قهرا به نظر مى‏آيند، از جمله آنها كتابت بالقوه است. پس واضع همين كه لفظ انسان را در مقابل مفهوم آدمى وضع كرد، آن لفظ هم بر مفهوم آدمى كه خود موضوع له است دلالت خواهد كرد و هم بر ناطق كه جزئى از اجزاى موضوع له است و هم بر كاتب بالقوه كه لازمه وجودى موضوع له مى‏باشد، جز اين كه اصطلاحا دلالت بر خود موضوع له را دلالت مطابقى، و دلالت بر يكى از اجزاى موضوع له را دلالت تضمنى، و دلالت بر يكى از لوازم موضوع له را دلالت التزامى گويند و ما اين را در حواشى پيش هم نقل كرده‏ايم.
(94) - استقراء در لغت به معنى قريه به قريه گرديدن است و در اصطلاح اهل منطق عبارت است از جستجو در حال جزئيات- براى يافت حكم كلى- و اثبات آن حكم درباره جزئى‏هاى جستجو نشده، مثلا هر گاه درباره اقسام فلزات جستجو شود و معلوم گردد كه همه آنها در مقابل حرارت منبسط مى‏شوند، در اين صورت يك حكم كلى به دست مى‏آيد و آن اين كه: هر فلزى در مقابل حرارت منبسط مى‏شود، پس آن حكم در مورد آلمينيوم كه هنوز مورد جستجو و تفحص قرار نگرفته نيز اثبات مى‏شود.
(95) - در تفسير على بن ابراهيم چنين آمده كه اين آيه درباره بلعم بن باعور (بلعام بن آير «باعو») نازل شده و به نقل از حضرت رضا (عليه السلام) گويد كه او مردى بود به وى اسم اعظم اعطا شده بود و هر وقتى آن اسم را مى‏خواند دعاى او به استجابت مى‏رسيد، اين شخص به طرف فرعون تمايل پيدا كرد، وقتى كه فرعون در طلب موسى و بنى اسرائيل لشكر كشيد به بلعم باعور گفت كه از خداى خود بخواه كه موسى و بنى اسرائيل را بدست من گرفتار كند، بلعم خواست و پس از آن اسم اعظم از او گرفته شد و به گمراهى افتاد.
(96) - البته چون اين ابيات مربوط به شواهد ندا بود و مضمون جالبى هم در ما نحن فيه نداشت ترجمه نشد.
(97) - ايمن الله كلمه‏اى است كه در قسم استعمال مى‏شود، يعنى به خدا سوگند، و به چند گونه استعمال مى‏شود، مانند: ايمن الله و: ايمن الله، و: ايمن الله، و: ايمن الله، و همگى معنى: به خدا سوگند را مى‏دهد.
(98) - اين خبر چهار سطر بالا: برترى دادن حق تعالى ... مى‏باشد.
(99) - تربيت و خوراك و يا صورت وجودى و صورت متشخصه. م‏
(100) - يعنى: بين جمع اين دو، محل سلطنت اسم «رب» است. م‏
(101) - يعنى: گنجى پنهان بودم و ناشناخته، خواستم شناخته شوم خلق را آفريدم تا شناخته شوم (حديث قدسى)
(102) - يعنى: خدا بود و هيچ چيزى با او نبود.
(103) - يعنى: خداوند از جهانيان بى‏نياز است (97- آل عمران).
(104) - اين در تأليفات شيخ اكبر رضى الله عنه آمده و معنايى برايش نيافتيم، و شايد از اصطلاحاتى باشد كه در ديگر كتابهايش مانند مواقع النجوم و عنقاء مغرب آمده است. م‏
(105) - يعنى وجودش حقانى شده است، اوّلى كه به حق مى‏بيند و مى‏شنود صاحب قرب نوافل است و ديگرى قرب فرايض. م‏
(106) - مراد از اين آيه و دو آيه شريفه ديگر كلمه «ربك» مى‏باشد كه «رب» را اختصاص به آن حضرت داده و كاف خطاب در پى آن آورده.
(107) - دلالت تضمّنى و التزامى و مطابقه پيش از اين در زير صفحه توضيح داده شد.
(108) - يعنى راه اول سبب سازى و راه دوم سبب سوزى. مولانا گويد:
از سبب سازيش من سودائيم *** و ز سبب سوزيش سوفسطائيم‏
(109) - در برخى از قرا آت «ملك» يوم الدين» خوانده شد و حضرت شيخ قدس سره اين قرائت را بهتر مى‏داند، لذا بجاى مالك ملك آورده.
(110) - مراد حضرت شيخ قدس سره از «يوم» «آن» است كه در مفتاح مى‏فرمايد: كل آن هو فى شأن، يعنى: هر لحظه او در كارى است، و «آن» و «هو» قابل تجزيه و اعتبار نيست.
(111) - و يا اين كه: هر روز عبارت است از مرتبه و اسمى به حسب آن.
(112) - مولانا گويد:
قطب آن باشد كه گرد خود تند *** گردش افلاك گرد او زند
(113) - در تفسير: و لا الضالين باز تفسير اين سخن خواهد آمد.
(114) - پيش از اين گفته شد كه يعنى: به من مى‏شنود و به من مى‏بيند و به من مى‏دهد و مى‏گيرد و به من راه مى‏رود.
(115) - يعنى صدور افعال وى از بنده.
(116) - خالص شونده خالص شده.
(117) - پيش از اين گفته شد كه يعنى: به من مى‏شنود و به من مى‏بيند و به من مى‏دهد و مى‏گيرد و به من راه مى‏رود.
(118) - اين شخص عطف بر: و اگر احكام اين ... مى‏باشد.
(119) - يعنى هر كه جگرى را خنك كند مزدى بيابد، و يا در هر جگر نرمى مزدى هست. در كتاب شهاب الاخبار آمده كه: فى كل كبد حرّى اجر، در هر جگرى گرم مزدى هست، يعنى: هر كه نيكى كند- با هر جانورى كه باشد- هر چه عظيم‏تر مزد
يابد. جگر گرم تشنه را سيراب *** گر كنى با شدت جزا و ثواب‏
(120) - لمّه: الهام فرشته و وسوسه شيطان.
(121) - اشاره به حديث نبوى است كه فرمود (صلّى الله عليه وآله وسلّم): قلب المؤمن بين اصبعين من اصابع الرحمن يقلبه كيف يشاء، يعنى: قلب بنده مؤمن بين دو انگشت از انگشتان (جلال و جمال) خداوند رحمان است و آن را هر طور كه بخواهد مى‏گرداند.
(122) - يعنى: راست و كج كردن.
(123) - الهام فرشته و وسوسه شيطان را «لمّه» مى‏گويند و بيشتر درباره فرشته استعمال مى‏شود.
(124) - يعنى بنده رخصت‏هاى خدا را فراگيرد، يعنى از حلال‏ها و مباح‏ها كه براى بندگان اجازه استفاده از آنها را داده و اتيان به آنها را حلال فرموده برخوردارى و بهره‏ورى كند.
(125) - يعنى: سخن گفتن در آن و ترجمه كردن از آن.
(126) - حديث نبوى (صلّى الله عليه وآله وسلّم) است.
(127) - يعنى: در شرّ مثل و مانند آن را كيفر مى‏دهد و در خير از ده تا هفتصد برابر و بلكه هر چه خودش بخواهد پاداش مى‏دهد.
(128) - اين خبر جمله: و از اين مقام سبب اختلاف ... را خواهد دانست.
(129) - نخستين قرب نوافل است و اين قرب فرايض.
(130) - اين جمله عطف بر جمله: و از آن در اين (قلب) ... نقش‏هايى ...
(131) - مطّلع عبارت است از مقام شهود متكلم هنگام تلاوت آيات كلام او، كه متجلى به صفتى است كه آن صفت مصدر اين آيه است، چنان كه امام جعفر بن محمد صادق (عليهما السلام) فرموده: خداوند بر بندگانش در كلامش تجلى كرده ولى نمى‏بينند، و ايشان روزى در نماز ناگهان بيهوش شد، از وى سبب را پرسيدند فرمود: پيوسته آيه‏اى را از قرآن تكرار مى‏كردم تا آن كه از گوينده‏اش (خدا) شنيدم. شيخ شهاب الدين سهروردى قدس الله روحه گويد: زبان حضرت صادق در آن وقت مانند درخت موسى (عليه السلام) بود هنگامى كه او را از آن درخت ندا مى‏داد كه: إِنِّي أَنَا اللَّهُ، يعنى: من خدايم. به جان خود سوگند كه مطّلع اعم و فراگيرتر از اين است و آن مقام شهود حق است در هر چيزى- متجلى به صفاتش- كه اين شئى مظهر آن است ولى چون در حديث نبوى آمده كه: هيچ آيه‏اى نيست مگر آن كه داراى ظاهر و باطن است و هر حرفى داراى حدّى است و هر حدّى داراى مطّلعى، از اين جهت به آن اختصاصش دادند. و احديت جمع عبارت از اعتبار ذات- از آن جهت كه ذات است- بدون نفى و اثبات آن، به گونه‏اى كه نسبت مقام و احديت كه منشأ اسماء الهى است در آن مندرج باشد. واحد عبارت از اسم ذات است به اعتبار نفى تعدد صفات و اسماء و نسبت‏ها و تعينات از آن، و احديت عبارت است از اعتبار آنها با نفى و اسقاط همه (نسبت‏ها). نقل از ترجمه اصطلاحات الصوفيه شيخ عبد الرزاق كاشانى.
(132) - سقمونيا و يا اشقمونيا مأخوذ از يونانى و گياهى است پيچيده شبيه به لبلاب (گل شيپورى و پيچك) كه در كوهها و زمين‏هاى سنگلاخ مى‏رويد و شاخه‏هاى درازى دارد كه روى زمين مى‏خوابد، بيخ آن درشت و ستبر و شبيه زردك اما مجوف و بدبو است، از بيخ آن شيره‏اى به دست مى‏آيد كه در طب براى معالجه بعضى امراض معده و دفع كرم روده به كار مى‏رود و آن را محموده هم گفته‏اند.
(133) - اين خبر: ناگزير اگر انسان ... و يگانگى ترقى كند، و نيز خبر: اگر ترقى بكند ... مى‏باشد.
(134) - خلاصه آن كه: انسان از جهت ظهور آخرين موجود است و از جهت قرب و نزديكى اوّلين، آخر بودن انسان دليل بر فراگيريش مر تمام مراتب است، و در دايره آخر بودن انسان و اتصالش به اول بودن آن از حيث امداد قلم است- و يا از حيث امداد او مر قلم را-
(135) - شيخ اكبر- محيى الدين رضى الله عنه- در فتوحات مكى گفته كه: سوره فاتحة الكتاب بر سه بخش است: از بسم الله ... تا مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ مخصوص حق متعال است و آيه إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ مشترك بين حق و عبد و از: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ تا آخر سوره ويژه بنده است، لذا حضرت شيخ قدس سره مى‏فرمايد بخش اول آن بپايان رسيد، مراد تا الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مى‏باشد.
(136) - اين فقرات را در مقام بيان فقرات فاتحه بيان فرمود و ما هم ترجمه كرديم، يعنى: بنده‏ام مرا تمجيد كرد، كارش را به من وا گذار كرد، اين بين من و بين بنده من است، اينها همه مال بنده‏ام و بنده‏ام هر چه بخواهد بر آورده است.
(137) - وجه الله در حقيقت انبيا و ائمه (عليهم السلام)‏اند، چنان كه حضرت رضا (عليه السلام) در تفسير آيه: فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ- و همين طور حضرت صادق (عليه السلام)- فرمودند: نحن وجه الله الذى يتوجه به الاولياء (كافى: باب نوادر از حضرت باقر (عليه السلام) هم منقول است) و در زيارت جامعه است: و من قصده توجه بكم، يعنى: هر كس عزم سوى خدا كرد به شما توجه نمود، و مراد از توجه به حضرات (عليهم السلام) نه عبادت براى ايشان است تا موجب شرك شود، بلكه هم چنان كه بندگان ظاهرا در توجه به حق تعالى به جانب كعبه توجه مى‏نمايند همين طور در توجه قلب نيز كعبه دلها عبارت از اين وجه اعظم است كه نور حق و آينه ظهور الهى است، از اين روى فرموده‏اند: بنا عبد الله و بنا عرف الله و بعبادتنا عبد الله، يعنى:
حق تعالى از راه ما پرستش مى‏شود، و اگر اين معنى موجب شرك بود چگونه حق تعالى فرشتگان را فرمان به سجود آدم داد و ايشان را به شرك وادار كرد؟ خلاصه آن كه وجهه عابدان حضرات معصومان‏اند- در حال غيبت و حضورشان- و وجهه‏اى كه در كلمات اوليا و عرفا مذكور است نه اين است كه به تعميل نظر و طراحى خيال واقع شود، بلكه آن وجهه كامله چنان است كه در دلهاى سالكان و عابدان- بى اختيار- به نورانيت ظاهر گردد كه: معرفتى بالنورانية معرفة الله، عبارت از اين معرفت وجهه مباركه قلبى است، بلكه اين وجهه مباركه قلبى حضرات انبيا و اوليا (عليهم السلام) را نيز بوده است، به اين معنى كه وجه الله اعظم عبارت از روح عظيم ايشان است، يعنى تجلى ثانوى رحمانى كه وجهه عابدان و قبله قلوب متهجدان است و همين است وجه الله اعظم كه در هر جهتى عارفان را مشهود و موجود است، چنان كه امير (عليه السلام) فرمود: انا وجهة العابدين، حضرت سيد قطب الدين نيريزى در كتاب بى‏همتاى فصل الخطابش مى‏فرمايد:
و هذا التجلى وجهة العابدين بل *** يشاهد بالعرفان فى كل وجهة
بلكه اين وجهه قلبى در قلوب مقدسه ايشان نيز بوده، چنان كه در مناجات سجاديه است: يا من انوار قدسه لابصار محبيّه رائقه و سبحات وجهه فى قلوب عارفيه شارقه، و نيز اللهم ارزقنى لقاء وجهك الكريم، و حضرات انبيا هر يك وجهه عبادات امت خود بوده‏اند، زيرا ايشان نيز مظاهر جزئى اين روح اعظم‏اند، و در كافى در تفسير آيه مباركه: ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ ... الاية، از حضرت رضا (عليه السلام) در معنى سكينه قلبى مروى است كه فرمود: ريح تفوح من الجنة لها وجه كوجه الانسان، پس اين وجهه مباركه كه در سرّ سويداى قلب عارفان و مؤمنان تجلى مى‏كند آينه حق نما و مرآت نور الهى است، و وجهه هر عكسى عبارت از روحانيت او است كه جنبه نورانيت انسان است، هنگامى كه روح جزئى را اتصال به روح عظيم و نور اعظم الهى حاصل شود اين وجهه مباركه رخ نما گردد، حضرت سيد در فصل الخطاب فرمايد:
و آيته الكبرى علىّ و لم يكن *** باكبر منها عند بسط الافاضة
و عرفانه عرفانه جلّ شأنه *** و ذلك وجه الله رب البرية
و ذلك الاسم الاعظم المتعال عن *** مدارك افهام العقول الرزينة
(138) - يعنى از جهت خلق آدم در قرآن كه فرموده: ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ، يعنى: ترا چه چيز از سجده كسى كه به دو دستم آفريدمش باز داشت؟ (ص 75)
(139) - شيخ عبد الرزاق كاشانى در اصطلاحات خود گويد: افراد مردانى‏اند كه از نظر قطب بيرون‏اند. (اين كتاب اصطلاحات تحت نام فرهنگ اصطلاحات عرفان و تصوف توسط مترجم ترجمه به فارسى شده و از انتشارات «مولى» مى‏باشد)
(140) - كثيب رؤيت، يعنى: محل مشاهده (و تجلى) حق تعالى.
(141) - در هر دو نسخه: لا راد لامره آمده بود، يعنى: امر او راى باز دارنده‏اى نيست كه چنين آيه‏اى در قرآن نيست و آيه 103 سوره يونس بود كه ثبت شد.
(142) - يعنى: صراط و سراط و زراط.
(143) - مقصود آيه 93 مائده است كه گذشت.
(144) - در حديث آمده كه: كلام الله داراى ظاهرى و باطنى و حدّى و مطّلعى است، حضرت شيخ قدس سره مى‏فرمايد: سه موردش را بيان داشته و اينك گوش به مورد چهارمش كه راز و سرّ مطّلع و زبان آن و سپس زبان جمع اقتضاى آن را دارد، بگمار.
(145) - نون، اشاره به آيه: ن و القلم است كه عرفا تعبير به دوات مى‏كنند كه بر قلم پيشى دارد، تعبيرات ديگرى نيز دارد.
(146) - رجال الغيب- چنان كه از بيشتر احاديث و مكاشفات اهل فن معلوم مى‏شود- سيصد و سيزده‏اند و ياران حضرت حجة بن الحسن روحى و روح العالمين له الفداء را هم در زمان خروج همين شماره ذكر كرده‏اند.
(147) - يعنى از احكام نبوت يكى ديگرش معرفت ارشاد خلايق است.
(148) - يعنى از احكام نبوت يكى ديگرش معرفت نتايج تابع زيان و سود است.
(149) - در مسفورات قدما درباره سفرها و تعداد آنها اختلاف زيادى به چشم مى‏خورد، ولى نتيجه يكى است، و آن چه كه تدوين يافته و مورد قبول متأخران است آن دسته بندى است كه حكيم سبزوارى قدس سره درآغاز حواشيش بر كتاب اسفار صدر المتألهين كرده و ما آن را براى بهتر روشن شدن ذهن خوانندگان عزيز در اينجا نقل مى‏كنيم و آن چهار سفر است: سفر من الخلق الى الحق، سفر من الحق الى الحق بالحق، سفر من الحق الى الخلق بالحق، و سفر من الخلق الى الخلق بالحق، سفر اول از خلق- يعنى عالم كثرت- است به حق- يعنى وحدت- و اين را مقام فرق گويند، دوم سفر از حق است به حق، يعنى از وحدت به وحدت كه سير در اسماء و صفات است- با وجود حقانى- و اين را مقام جمع گويند، سوم سفر از حق است به خلق- يعنى از وحدت به كثرت با وجود حقانى- و اين را مقام فرق بعد الجمع گويند، و چهارم سفر از خلق است به خلق- يعنى از كثرت به كثرت با وجود حقانى- و اين را مقام جمع الجمع گويند و مقام ارشاد خلايق است، و اين كه گفته‏اند انبيا مسافر سفر چهارم‏اند از اين باب است.
(150) - يعنى علم كاملان نسبت به كاملان و افراد به افراد.
(151) - يعنى: بدايات دلايل نهايات‏اند و آغاز بدايت از علم و پايانش هم به علم است.
(152) - هر بيت داراى دو مصراع است و مصراع اول را «صدر» گويند و مصراع دوم را «عجز» نامند، و رد عجز بر صدر آن است كه كلمه‏اى را كه در مصراع اول و يا اول كلام است ذكر كنند، عين يا شبيه آن را در آخر كلام يا مصراع دوم تكرار نمايند، و بهترين اقسام اين صنعت آن است كه لفظى كه در اول بيت است در آخر بيت واقع شود مانند:
گند است دروغ از آن حذر كن *** تا پاك شود دهانت از گند
ما را چو روزگار فراموش كرده‏اى *** يارا شكايت از تو كنم يا ز روزگار
(153) - يعنى: ما را به راه (دين) راست هدايت (ثابت) بدار، راه كسانى كه نعمتشان دادى (يعنى پيغامبرى بدانان عطا فرمودى) نه غضب شدگان و گمراهان.
(154) - يعنى: سئوالى كه پس از آن تراخى و زمانى باشد و سپس اجابت نيست، بلكه سئوال عين جواب است و جواب پيش و پس سئوال نيست بلكه عين آن است.
(155) - جامى در كتاب اشعة اللمعات گويد: مراتب استيداع در نشأه انسانى از عقول است تا اصلاب آباء، و استقرار ارحام امهات است، قال الله تعالى: فمستقر و مستودع، اى فلكم استقرار فى ارحام الامهات و استيداع فيما فوقها من المراتب، و مى‏تواند بود كه از مراتب استيداع احوال و مقاماتى خواهند كه سالك را از آن عبور مى‏بايد كرد، و از مقام استقرار مستقر آخرين وى از مراتب كمال.
(156) - مأخوذ از يونانى است و به معنى عصاره، مايع است، و در اصطلاح غذايى است كه در حين گوارش از معده وارد روده كوچك مى‏شود و در آن جا تحت تأثير شيره‏هايى كه داخل آن مى‏گردد به صورت مايعى شبيه شير در مى‏آيد.
(157) - ما براى روشن شدن اين مطلب برخى از تعليقاتمان را بر ترجمه رساله روحيه سيد قطب الدين نيريزى قدس الله سره القدوسى در اينجا نقل مى‏كنيم: بعضى از عرفا خاتم ولايت مطلقه محمدى را حضرت امير المؤمنين و خاتم ولايت مقيده خاصه را حضرت مهدى، و خاتم ولايت مطلقه عامه را حضرت عيسى و خاتم نبوت مطلقه خاصه را حضرت رسول اكرم و خاتم نبوت عامه را حضرت عيسى (صلوات الله عليهم اجمعين) مى‏دانند، و لذا محيى الدين عربى قدس سره در فصل سيزده فتوحات مكى در اجوبه محمد بن على الترمذى مى‏فرمايد: ختم دو ختم است: ختم ولايت محمديه و ختم ولايت مطلقا، كه همان ولايت عامه عيسوى (عليه السلام) است، و مى‏فرمايد: حضرت عيسى دو حشر دارد: حشرى با ما- يعنى اوليا- و حشرى با انبيا و رسولان، پس حضرت عيسى هم ختم ولايت مطلقه عامه است و هم خاتم نبوت مطلقه عامه، و حضرت مهدى (عليه السلام) به اعتبار ولايت مطلقه و اتحاد با حقيقت محمديه متجلى در عيسى (عليه السلام) است، و ولايت عامه عيسى (عليه السلام) تابع ولايت مطلقه آن حضرت مى‏باشد، چنان كه عيسى (عليه السلام) در موقع ظهور در آخر الزمان تابع آن حضرت عجل الله تعالى فرجه مى‏باشد.
اصولا ولايت مطلقه حقيقت ولايت كليه الهيه معصومين است كه اختصاص به چهارده نور دارد كه در واقع يك نور است كه: كلّهم نور واحد، و از چهارده مشكات به عالم وجود تابيده است و سريان و تجلّيش در انبيا و اوليا «ولايت مقيده جزئيه» ناميده مى‏شود. خاتم ولايت آن نيست كه پس از او- يعنى در زمان متأخر از او- وليّى نباشد، بلكه مراد آن است كه او اعلا مراتب ولايت و اقصى درجات قرب را از حيث مقام حائز است، به طورى كه كسى از او نزديك‏تر به حق نيست و فوق مرتبه او در ولايت و قرب مرتبه‏اى نباشد، اين ولايت و قرب و نزديكى مخصوص محمد و آل او (صلوات الله عليهم اجمعين) است كه فانى در ذات حق و باقى به بقاى اويند.
اين ولايت دو قسم است: يكى آن كه مقام است و ديگر آن كه حال است، قسم اول مخصوص محمد و محمديّين از اوصياء و ورثه او به تابعيت است كه ائمه اثنى عشر (عليهم السلام)‏اند، و قسم دوم مخصوص انبيا و اوصياى سابقين است كه براى آنان حال است نه مقام، و دليل آن ديدن حضرت رسول (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بزرگان و كبراى انبيا راست در افلاك در شب معراج- هر يك را در مرتبه‏اى- زيرا وجودات آنها وجودات حقانى نبود، چون وجود حقانى وجودى است جمعى الهى و اينان وجوداتشان وجودات فرقى است، يعنى بين آنان و حق متعال كسى و حقيقتى كه كامل‏تر و به حق نزديك‏تر باشد وجود دارد.
پس حضرت على (عليه السلام) خاتم ولايت مطلقه محمدى است به اطلاق اول، يعنى حقيقتى كه جامعيت ظهور تمام اسماء و صفات و انحاء تجليات الهى را كه همان جامعيت اسم اعظم است دارا مى‏باشد، و خاتم ولايت مقيده محمدى است به اطلاق دوم، يعنى ولايت خاصه كه براى او مقام است نه حال كه گفتيم: داراى اعلا مراتب ولايت و اقصى درجات قرب باشد- مقاما- و نزديك‏تر از او به خداوند كسى ديگر نباشد، و عيسى (عليه السلام) خاتم ولايت مطلقه است به اطلاق دوم- يعنى عامه- و آن حال است براى او نه مقام، چون قبلا گفتيم وجودات آنها وجودات حقانى كه وجود جمعى الهى باشد نيست و وجودات فرقى است و بين آنها و حق متعال كسى كه نزديك‏تر به حق باشد از جهت ولايت وجود دارد، زيرا او مقيد به اسمى از اسماء و حدّى از حدود كه مخصوص انبيا و اوصياى پيشين است مى‏باشد.
(158) - اشاره به آيه 13 سوره مباركه حديد دارد.
(159) - اين خبر مبتداى چهارده سطر بالاتر است كه: و اگر افشاى آن و آشكار كردن راز ... جايز بود، هر آينه ...
(160) - يعنى ديده حق بين شده باشد و وجود حقانى كه: كنت بصره الذى يبصريه، يعنى: من چشم او شده‏ام كه بدان مى‏بيند، شبلى گويد: رأيت ربى بعين ربى، يعنى: پروردگارم را به چشم پروردگارم ديدم، زيرا ديده حسى جز محسوسات را نمى‏بيند، مولانا گويد:
گر بديدى ديده سرشاه را *** هم بديدى گاو و خر الله را
عراقى كه از مريدان حضرت شيخ قدس سره است در كتاب لمعات خود گويد: او است كه خود را دوست مى‏دارد در تو، اينجا معلوم شود كه: لا يرى الله غير الله، يعنى: خداى را جز خدا نمى‏بيند، چه اشارت است، مبرهن گردد كه مصطفى (صلوات الله عليه) بهر چه مى‏فرمايد: اللهم متعنى بسمعى و بصرى و اجعله الوارث منى، يعنى: بار خدايا مرا برخوردار به گوش و چشمم و هر يك را ارث برنده از من قرار ده، مگر مى‏گويد: متعنى بك؟، يعنى: مرا به خودت برخوردار گردان، چه سمع و بصر من تويى و انت خير الوارثين، يعنى: كه تو از همه بازماندگان بهترى (89- انبيا)
(161) - حديث اين است: و الله انى لا عرف اسمائهم و اسماء آبائهم و قبائلهم و عشائرهم و الوان خيولهم.
(162) - اين خبر چهارده سطر بالا است كه: و هر كس برايش در عالم رغبتى نمانده باشد ... حال او حال جامعى مى‏گردد ...
(163) - يعنى محدّث و تازه‏اند.
(164) - يعنى محدّث و تازه‏اند.
(165) - گل خوشبويى است به نام نرگس صحرايى، و بدان بهار صحرا هم گفته‏اند.
(166) - اين خبر پاراگراف قبلى است كه: و چنان كه نخستين مراتب ... همين طور ...
(167) - اين آيه در ترتيب نزول آخرين آيه از آيات قرآن عزيز است كه بر رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نازل شده است.
(168) - تغرغر به معنى غرغره كردن آب يا دارو است كه در گلو بچرخانند، و صدا گرفتن هم آمده، ولى اصطلاحا خرخر كردن دم مرگ و يا تسليم مرگ شدن است.
(169) - در اينجا بين عرفا و كبراى امت از محققان اختلاف نظر است كه ما آن را در حواشى قبلى نقل و تنقيح نموده‏ايم، هر كس خواهد بدان جا مراجعه كند.
(170) - قسم اول چيزى بود كه عقول به ادراكش توان دارند و قسم دوم توان ندارند، قسم سوم چيزى است كه براى كار ديگرى مثال آورده مى‏شود و خود دو نوع است: نوع اول چيزى است كه مثال خودش در آن نيز مراد به قصد اول است و نوع دوم آن است كه مراد به قصد اول باشد، و نوع اول خود به دو نوع تقسيم مى‏گردد، پس با نوع دوم مى‏شود پنج قسم، و قسم ششم چيزى است كه بدان مصلحت جهان ... و قسم هفتم را هم بيان مى‏فرمايد، پس مصححان هر دو متن عربى- حيدرآباد دكن و قاهره- اشتباه كرده‏اند و گفته‏اند حضرت شيخ قدس سره سه قسم را بيان داشته و به هفتم پرداخته و بقيه ساقط شده. م‏
(171) - ندب، در نزد اصوليان و فقها خطاب به طلب فعل، غير كف باشد كه فعلش موجب ثواب باشد، و آن فعل را مندوب و مستحب گويند و تطوّع و نفل هم نامند.
(172) - يعنى محال بودن حكم بر محدوديت و منحصر بودن او.
(173) - براى اين كه بنده شاكر در آن چه از بلا كه بر او وارد مى‏شود بداند كه نعمت است در لباس رنج، و شكر و سپاس آن را بجا آورد.
(174) - در متن عربى: و لك العقبى مى‏باشد و در سياق كلام معنى نمى‏دهد و ظاهرا بايد: و لك العتبى باشد، يعنى: در حالى كه نكوهش و سرزنش تراست و تو نكوهش كننده‏اى.
(175) - سپاس و ستايش مر پروردگارى را كه با توفيقش ترجمه اين كتاب عظيم الشأن و اين خطاب قوى النظم را كه بس مشكل و جانكاه بود به پايان برسانم، و اگر تأييد و يارى حضرت مصنف و دم اوليا نبود در همان گامهاى نخستين ترجمه به كنارى گذارده شده بود، اگر نارسايى و قصورى مشاهده شد حمل بر بى‏توجهى مترجم نفرمايند، چون دو نسخه چاپى كه مترجم به هر دو نسخه مراجعه داشت در برخى از امور قابل اعتماد نبودند، و اگر سهوى مشاهده فرمودند اصلاح كرده و چشم پوشى نمايند كه: رسول الهى- (صلّى الله عليه وآله وسلّم)- فرموده: انه يعرف الفضل لاهل الفضل، يعنى: فضيلت اهل فضيلت را صاحب فضيلت مى‏شناسد. صاحبان اين علم و آشنايان به زبان مخصوص حضرت قونوى قدس الله سرّه الزكى مى‏دانند چه گفته شده و چه ترجمه آمده است. و پايان آن در روز شنبه بيست و ششم فروردين ماه 1374 مطابق با چهاردهم ذيقعدة الحرام سال 1415 هجرى واقع شد. اميدوارم بهره برندگان و صاحبان احوال باطنى، ماتن و مترجم و ناشر را از دعاى خير فراموش نفرمايند. آمين: بمحمد و آله الميامين