بيان الهى كه: المستقيم
اين
(مستقيم- راست) صفت صراط است و مراد از مستقيم در اينجا به ويژه استقامت است كه
رازش- و راز صاحبان آن و اقسام آنان- را پس از اين بيان خواهيم داشت، و گرنه در آن
جا صراطى نيست جز آن كه حق متعال غايت آن است- هم چنان كه به زودى خواهى دانست-.
و
اكنون آغاز در بيان رازهاى اين آيه كه جارى بر زبانهاى ملتزم (عهدهدار) است
مىكنيم و
نخست مىگوييم: بدان كه هدايت و ايمان و تقوا و امثال اينها از صفات را سه مرتبه
است، اوّل و وسط و پايان، خداوند در برخى از مواضع كتاب عزيزش بر اين مطلب آگاهى و
هشدار داده و مشخص كرده است و اهل كشف و وجود بدانها تحقق و ثبوت يافتهاند، از
جمله بيان الهى است كه: لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ
جُناحٌ فِيما طَعِمُوا إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ
ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ
الْمُحْسِنِينَ، يعنى: كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند درباره آن چه
خوردهاند گناهى بر آنها نيست، به شرط آن كه پيوسته پرهيزكار و مؤمن باشند و كارهاى
شايسته كنند و بر تقوا و ايمان استوار باشند و پرهيزكارى و نيكو كارى كنند كه خدا
نيكوكاران را دوست دارد (93- مائده) و فرموده: وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ
آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى، يعنى: و من آمرزگار همه آن كسانم كه توبه
آورده و كار شايسته كرده و بر هدايت استوار بودهاند (82- طه) پس خردمندان را به
تمام اين امور آگاهى داده تا درك كنند كه پس از ايمان به خدا و اقرار و اعتراف به
يكتايى او، درجاتى در خود ايمان و هدايت و تقوا و امثال اينها هست و از اين درجات
تعبير به «زيادت» شده است، مانند بيان الهى كه: لِيَزْدادُوا إِيماناً مَعَ
إِيمانِهِمْ، يعنى: تا ايمانى به ايمانشان افزون و زيادت شود (4- فتح) و بيان ديگر
الهى درباره ياران كهف: إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ
هُدىً، يعنى: ايشان جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان داشتند و ما ايمانشان را
فزونى و زيادت كرده بوديم (13- كهف) و چون اهل ظاهر از علم اين درجات را نمىدانند
و آنها را نه مشاهده كردهاند و نه بدانها تحقق و ثبوت يافتهاند در اين امور به
اشتباه و بيراهه رفتن افتاده و گفتند: صفات معانى مجردى است كه كمى و زيادى
نمىپذيرد، لذا شروع در تأويل و تعبير كرده و در بيابانهاى گمراهى سرگشته گشتند وَ
الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ
ما يَذَّكَّرُ، يعنى:
و
آنان كه در دانش ريشهدار و استوارند مىگويند: بدان، ايمان داريم، همه از پيش
پروردگار ما است و اندرز بدان نمىگيرند- يعنى پس از اين ايمان به درست بودن امر و
آگاهى بر حقيقت راز- إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ، يعنى: جز خردمندان- آنان كه به
پوسته محجوب نمىشوند و از آن گذر كرده و به ژرفاى حقايق امور آگاهى پيدا مىنمايند
(7- آل عمران) و
از شگفتيهايى كه در اين هشدارهاى ربانى آمده بيان «ثم- سپس
(143)» است كه افاده تراخى
و درنگ داشته و اعلام كننده به جدايى (جملات) پسين از پيشين است تا محجوب و پوشيده
از حق ترا به شك و دو دلى نيندازد، پس هدايت شدن پس از توبه ايمانى سپس ايمان لازم
اين توبه و اعمال نيك به تعريف الهى- از هدايت شدن به اين كه دين اسلام پس از
برانگيخته شدن محمد
(صلّى الله عليه وآله وسلّم)
همان دين درست و حق است و آن چه او
(صلّى الله عليه وآله وسلّم) آورده درست و حق است و جز دين او بقيه منسوخ و باطل است- كجا است؟
كجا است آن ايمان و تقوايى كه در آغاز آيه آمده- و ما آن را براى الفت دادن محجوب
ضعيف آورديم- از ايمان و تقوايى كه در وسط آيه آمده سپس در آخر آن آمده؟ ياد بيار.
و
هدايت را سه مرتبه است كه مقابل آن سه درجه از حيرت است كه آن عين ضلالت و گمراهى
است مقابل بودن دركات دوزخى و درجات بهشتى، و به زودى برايت در مقام بيان به زبان
جمع و مطّلع- با خواست الهى- مشخص خواهد شد.
پيوندى از اين اصل و ريشه
[هيچ شرفى در تجلى مطلق نيست]
بدان در اختصاصى كه تعلق به صراط مستقيم دارد اسرار و رازهايى نهفته است، از جمله
آن كه: حق تعالى چون از حيث وجود و علم احاطه به تمام اشياء دارد و با معيّت ذاتى
همراه تمام اشياء است، همراهى و مصاحبتى كه دور از آميزش و حلول و انقسام است و آن
چه كه شايسته جلال او نيست، از اين روى خداوند سبحان پايان هر صراط و غايت هر سالك
است، هم چنان كه خبر داده: وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ صِراطِ
اللَّهِ الَّذِي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ أَلا إِلَى اللَّهِ
تَصِيرُ الْأُمُورُ، يعنى: و توبه راه راست هدايت مىكنى، راه خدايى كه هر چه در
آسمانها و هر چه در زمين هست از او است و كارها به سوى خدا باز مىگردد (52-
شورى) هشدار و آگاهى داده كه بازگشتگاه تمام اشيا به سوى او است و تمام اشياء بر
صراط گذر مىنمايند، يا صراط معنوى و يا صراط محسوس- به حسب گذر كنندهاش- و حق
تعالى غايت آن است، چنان كه فرمود: وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ، يعنى: بازگشتگاه
به سوى خدا است (28- آل عمران) پس خداوند پيغمبرش-
(صلّى الله عليه وآله وسلّم) - را خبر داد تا ما را آگاه سازد، به او فرمود: وَ
إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ، يعنى: و تو به راه راست هدايت مىكنى
(52- شورى) نسبت به غير آن (هدايت) خداوند تعالى غايت سير و سلوك كنندگان است هم
چنان كه راهنماى حيرت زدگان و سرگشتگان است، ولى برترى و شرفى در مطلقهاى او كه در
آنها تفاوت و دوگانگى برخاسته است نيست، مانند مطلق خطابش و مطلق معيّت و مصاحبت و
همراهيش و مطلق منتهى شدن به او- از حيث احاطهاش- و مطلق توجه ذاتى و صفاتيش با هم
براى ايجاد، براى اين كه هيچ فرقى بين توجهش براى ايجاد عرش و قلم اعلا و بين توجهش
براى ايجاد مورچه- از حيث احديت ذاتش و از حيث توجه- نمىباشد، و هر كس كه بينائيش
به بينشش اتحاد پيدا كند و هر دو رنگ پذير نور ذاتى الهى گردند و حديد البصر
(تيزبين) شود:
ما
تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ، يعنى: در آفرينش خداى رحمان هيچ اختلاف
و اضطرابى نخواهى ديد (3- ملك) و كار در معيّت ذاتى و همراه بودنش همين طور است،
براى اين كه او با كوچكترين موجوداتش همانند بودنش است با برترين و بالاترين آنها-
بودنى ذاتى و قدسى و شايسته- و حكم مطلق خطابش هم همين طور است، او با موسى (عليه
السلام) و هر كه را خواسته سخن گفته و شرف آنان به خطاب او و به آن چه
خواسته مىباشد، و اهل دوزخ را هم خطاب به:
اخْسَؤُا فِيها وَ لا تُكَلِّمُونِ، يعنى: در اينجا خفه شويد و سخن مگوييد (108-
مؤمنون)- و ديگر آيات- كرده، پس اينان را شرفى و فضيلتى از اين خطاب نيست، بلكه اين
خطاب عذابى را به عذاب آنان مىافزايد، و كار در احاطه او نيز چنين است براى اين كه
او به تمام اشيا از جهت رحمت و علم احاطه دارد، و رحمتش در اينجا وجودش مىباشد،
براى اين كه در آنجا چيزى كه اشياء در آن با هم اشتراك داشته باشند- با آن اختلاف و
تفاوتى كه بينشان هست- جز
وجود نيست، چنان كه اين مطلب پيش از اين بيان شد.
پس
خداوند سبحان از حيث احاطه و وجود و علم غايت هر چيزى است، و ترا خبر دادم كه علم
او در مرتبه احديت ذاتش مغاير ذاتش نيست و از آن امتياز و جدايى ندارد، براى اين كه
در آن جا هيچ تعدد و دو گانگى مطلقا وجود ندارد، و با ثبوت اين كه او غايت هر چيزى
و با هر چيزى هست و به ظاهر هر ذره و جزئى تقسيم پذير و غير تقسيم پذير و به ظاهر
هر بسيط- از روح و نسبت- احاطه دارد و به باطن همه محيط است، ولى فايده فراگير نيست
و سعادت اشتمال ندارد، براى اين كه فوايد به واسطه امتياز مراتب و اختلاف جهات و
نسبتها ظاهر مىگردد يعنى به واسطه تفاوت آن چه كه بدان با تو خطاب مىكند، و اين
كه با كدام صفتى از صفاتش با تو همراهى دارد و به كدام مقامى از مراتب بلندش ترا
مىخواند و مىكشاند و در كدام صورت از صور شئونش- و براى كدام كار از كارهايش- ترا
پديد آورده و تركيب ساخته و در كدام حال و مقامى مقيم و ثاتتت داشته و از كدام آنها
انتقال و دگرگونيت مىدهد، وَ فِي ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ، يعنى:
رغبت كنندگان بدين نعمت رغبت كنند (26- مطففين) آيا ترا خبر ندادم كه هر اسمى از
اسماء خداوند سبحان اگر چه تعيّنش موقوف بر عينى از اعيان موجودات است ولى آن (اسم)
غايت اين موجود است و مرتبه آن اسم قبله آن موجود و اسم همان معبود است؟ و اسماء-
اگر چه در يك فلكاند- از حيث حقايق مختلفاند، يعنى از آن جهت كه هر اسمى از وجهى
عين مسما است و مسمّا يكى بيش نيست لذا گويند آنها متحداند و گرنه «ضار- زيان رسان»
كجا و «نافع- سود رسان» كجا؟ و «معطى- بخشنده» كجا و «مانع- باز دارنده» كجا؟ و
«منتقم- انتقام گيرنده» كجا و «غافر- آمرزنده» كجا؟ و «منعم لطيف- نعمت دهنده
مهربان» كجا و «قاهر- چيره غالب» كجا؟ و «رحمت و غضب و غلبه و سبق» كجا و نسبتهاى
مقابل آنها كجا؟ او است كه به واسطه احديت جمع صورت خلافى را كه توصيف كردم بر
اشياء حفظ نموده است و به سبب سرّ احاطه و معيّت ذاتى احدى بين اضداد ائتلاف و الفت
و به هم پيوستگى برقرار كرده است، بيدار شو كه تمام كارها يكسره به سوى او بازگشت
دارد و آن چه آشكار كردنش ناروا است نه
آشكارش مىسازم و نه روايش مىدارم.
و
از آن چه كه حق سبحان خردمندان را بر آن آگاهى بخشيده كه او در آغاز و انجام و راه
متعيّن بين آن دو- به حسب هر يك از آن دو- است، بيان الهى است به زبان هود (عليه
السلام) كه: إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّي وَ رَبِّكُمْ ما مِنْ
دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها، يعنى: من به خداى يگانه، پروردگار خودم و
پروردگار شما توكل مىكنم، هيچ جنبندهاى نيست مگر كه خداوند از موى پيشانى او
گرفته است (56- هود) اشاره كرده كه او است با آنها راه مىرود، سپس فرموده: إِنَّ
رَبِّي عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ، يعنى: كه پروردگار من بر راه راست است (56- هود)
پس جنبندگان (اعم از جن و انس و موجودات داراى حركت) همگى بر راه راست و صراط
مستقيماند، يعنى آنها قهرا تابع آن كسىاند كه اينها را راه مىبرد، و اين همان
استقامت مطلقى است كه تفاوتى در آن نيست (و همگان چه نيك و چه بد برابراند و گرنه)
همان گونه كه گفته شد هيچ فايدهاى از جهت مطلق موى پيشانى گرفتن و مطلق راه بردن
نيست، و در ذوق محمدى بر راز اين مقام به روشى ديگر كه تمامتر است آگاهى داده و
فرموده: قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ
اتَّبَعَنِي وَ سُبْحانَ اللَّهِ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ، يعنى: بگو راه
من اين است، از روى بصيرت به سوى خدا مىخوانم، من با هر كه مرا پيروى كرده است،
خداى يكتا منزه است و من از مشركان نيستم (108- يوسف) اين آگاهى و هشدارى است از
جانب او كه دعوت به سوى خدا چيزى است كه مدعوّ (دعوت شده) در آن حاصل است و بر اين
نوعى از ايهام است به اين كه حق متعال در غايت، متعيّن است و در امر حاضر مفقود.
و
چون حرف «الى- به سوى» كه در آيه «ادعو الى الله- به سوى خدا مىخوانم» آمده حرفى
است كه دلالت بر غايت دارد و تصور محدوديت مىآورد او را
(صلّى الله عليه وآله وسلّم) دستور داده كه اهل بيدارى و يقين را بر راز اين آگاهى
بخشد، گويا كه به ايشان چنين مىگويد: من اگر چه شما را به سوى خداوند به صورت روى
گردانيدن و روى آوردن دعوت كردهام اين به واسطه عدم معرفت من نبوده است كه حق
تعالى با هر روى گرداننده از او آن چنان معيّت دارد كه به روى آورنده بر او، او در
آغاز مفقود نبوده تا آن كه در غايت طلب گردد، بلكه من و هر كه
مرا در دعوت خلق به سوى حق پيروى مىكند از روى بصيرت بر امر است و من از (مشركان
نيستم، يعنى اگر چيزى از اين را من اعتقاد داشته باشم حق را محدود كرده و از او
محجوب و پوشيدهام، در اين صورت من مشركم، خداوند منزه است از اين كه محدود باشد و
در جهتى غير جهت ديگر متعيّن و يا منقسم باشد، و يا اين كه من از آن مشركان كه به
خداوند گمان بد مىبرند باشم، بلكه موجب دعوت به سوى خدا اختلاف مراتب اسماء او
است- به حسب اختلاف احوال آن كس كه به سوى او خوانده مىشود- لذا از او
(صلّى الله عليه وآله وسلّم) روى بر مىگردانند يعنى از آن حيث كه پرهيز مىدهد و
مىترساند و از باقى ماندگان با خود- با اين وجه- توقع ضرر دارد و به او بر او- به
آن چه هدايت و بينايى يافته- روى مىآورد، چون اميد رسيدن به او و به فضل او را
دارد و ياد مىآورد، تو هم بفهم و ياد آر.
پيوندى در پيوند [در مراتب هدايت]
بدان كه صراط مستقيم داراى سه مرتبه است: اول مرتبه عام و فراگير كه عبارت از
استقامت مطلق است و بيانش گذشت و هيچ سعادت و نيك بختىاى به واسطه اين مرتبه تعيّن
نمىيابد. دوم مرتبه ميانين است كه عبارت از مرتبه شرايع حقى ربانى است كه اختصاص
به امتهاى گذشته از زمان آدم (عليه السلام) تا
زمان برانگيخته شدن محمد
(صلّى الله عليه وآله وسلّم)
دارد. و مرتبه سوم مرتبه شريعت محمدى ما است كه جامع و فراگير است و اين نيز بر دو
بخش است: بخش نخست چيزى است كه تنها اختصاص به او
(صلّى الله عليه وآله وسلّم) - نه انبيا- دارد، و بخش ديگر چيزى است كه در شريعتش
از احكام شرايع گذشته مقرر گشته است، و استقامت ورزيدن در آن چه كه بيان داشتيم
اعتدال است و سپس ثبات و پايدارى بر آن، چنان كه رسول خدا
(صلّى الله عليه وآله وسلّم) در پاسخ پرسش صحابى كه از او درباره وصيت كرده بود
فرمود: قل: آمنت بالله ثم استقم، يعنى: بگو به خدا ايمان آوردم و سپس استقامت بورز.
و اين جدا حالت سخت و ارجمندى است، يعنى آميزش و تلبّس به حالت اعتدالى حقى و سپس
ثبات ورزيدن بر آن، از اين روى رسول خدا
(صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: شيبتنى سورة هود
و اخواتها، يعنى: سوره هود و رديف آن مرا پير كرد، و به بيان الهى اشاره كرد كه (در
سوره هود و غير آن) آمده كه: فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ، يعنى: همان گونه كه دستور
دارى استقامت بورز (112- هود).
براى اين كه انسان از حيث نشأه و قواى ظاهرى و باطنيش مشتمل بر صفات و اخلاق و
احوال و كيفياتى طبيعى و روحانى است و هر يك از آنها داراى دو طرف زياده روى و
كوتاهى مىباشد، پس شناختن حد وسط اينها و باقى و پايدار بودن بر آنها (يعنى
استقامت بر آنها) واجب و لازم است و دستورات الهى بر اين امر (استقامت بر حد وسط و
اعتدال) وارد شده و آيات ظاهرى و موجودات عينى به درستى اين امر گواهى داده و آن چه
بزرگان به دست آوردهاند از بركات انجام اخلاق و اعمال مشروع (حد وسط) بوده است، و
اشارات ربانى بر اين امر هشدار داده است، مانند بيان الهى در مدح پيغمبرش
(صلّى الله عليه وآله وسلّم) :
ما
زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى، يعنى: نه ديده او خيره گشت و نه منحرف شد (17- نجم) و
مانند بيان ديگر الهى در مدح ديگران- در باب كرم-: وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا
لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً، يعنى: آنان كه
چون خرج كنند اسراف نكنند و بخل نورزند و ميان اين دو معتدل باشند (67- فرقان) و
مانند سفارش خداوند سبحان به پيغمبرش كه فرمود: وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا
تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلًا، يعنى: نماز خودت را بلند مخوان و
آن را آهسته هم مخوان بلكه ميان اين دو راهى بجوى (110- اسراء) و باز فرموده: وَ لا
تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ،
يعنى: نه دستت را به گردنت بسته دار و نه آن را به تمامى بگشاى (29- اسراء) او را
تشويق بر سلوك بر حدّ وسط- بين بخل و اسراف- كرده است.
و
مانند پاسخ او
(صلّى الله عليه وآله وسلّم) به
كسى كه از وى درباره رهبانيت و روزه پى در پى و تمام شب را زنده داشتن- به صورت
مشورت پرسش كرده بود- پس از باز داشتنش از اين كار فرمود: لا! ان لنفسك عليك حقا و
لزوجك عليك حقا و لزورك عليك حقا، فصم و افطر و قم و نم، يعنى: نه! اين عمل روا
نيست، براى اين كه نفست بر تو حقى دارد و همسرت بر تو حقى دارد و كسانى كه بديدنت
مىآيند بر تو حقى دارند، روزه بگير و روزه باز كن و شب زندهدارى كن و
بخواب، و سپس به ديگران در اين باره فرمود: اما انا اصوم و افطروا قوم و انام و آتى
النساء، فمن رغب عن سنتى فليس منى، يعنى: ولى من هم روزه مىگيرم و هم روزه باز
مىكنم و هم شب زندهدارى مىكنم و هم مىخوابم و نزد زنان هم ميروم، اين سنت و روش
من است، هر كس از سنت و روش من روى بگرداند از من نيست، لذا از غلبه قواى روحانى به
كلى بر قواى طبيعى نهى فرمود و باز داشت، هم چنان كه از فرو رفتن در شهوات طبيعى
بازداشت، درباره احوال و غير افعال هم همين طور انجام داده است.
از
اين باب آن كه: چون (رسول الله
(صلّى الله عليه وآله وسلّم) ) عمر را ديد كه با صداى بلند (نماز و يا قرآن را) مىخواند سببش را
پرسش كرد گفت: خواب را مىزنم و شيطان را مىرانم، فرمود: اخفض من صوتك قليلا،
يعنى: كمى صدايت را كوتاه كن. و بر ابو بكر گذر كرد و ديد كه با صداى آهسته (نماز و
يا قرآن را) مىخواند، سببش را پرسيد گفت: آن را كه آهسته گفتگو مىكنم مىشنود،
فرمود: ارفع من صوتك قليلا، يعنى: كمى صدايت را بلند كن، پس هر دو را دستور به لزوم
اعتدال- كه صفت صراط مستقيم است- داد، و در باقى اخلاق كار همين طور است، زيرا
شجاعت صفتى است بين تهوّر و جبن، و بلاغت صفتى است بين ايجاز و اختصار بسيار ناقص و
بين اطناب بيش از حد، و شريعت ما عهدهدار بيان تمام اينها است و مراعات آن را
نموده و در هر حال و حكم و مقام و در هر به رغبت آوردن و بيم رسانيدن و در هر صفات
و احوال طبيعى و روحانى و اخلاق نيك و بد ميزانى اعتدالى معيّن و مشخص كرده است، به
طورى كه براى خوهاى زشت مصارفى معين كرده كه اگر در آنها استعمال گردد، خوها نيك
مىشود، و در هشدارهاى الهى و در مقام آگاهى دادن از حقايق اين معنى را
(صلّى الله عليه وآله وسلّم) مراعات كرده است، زيرا او
(صلّى الله عليه وآله وسلّم) در اين باره طريق جامعى كه بين مشروح و مختصر است
پيموده و ما به سنت و روش او اقتدا مىكنيم و به خدا هدايت مىيابيم، بنابر اين به
همين اشاره بسنده كن كه تفصيل سخن را به درازا مىكشاند.
و
خلاصه آن چه بنيان گذارديم نخست اين كه: انسان از آن روى كه دست نويسى از تمام عالم
است با او از هر عالم و مرتبه و امر و حال- و بلكه با هر چيزى- نسبتى ثابت است، از
اين روى در او آن چه كه اقتضاى كشش و انجذاب از وسطش- كه نيكوترين قوام است- به هر
طرفى و اجابت مر هر خوانندهاى را هست.
و
هر جذب و انجذاب و كششى و اجابت و خواندنى فايده بخش و سعادت بخش نيست، اين در حالى
است كه حق تعالى- همان گونه كه بيان داشتيم- غايت همگان و منتهى و مطلوب و با همگان
است، و هدف اجابت و سير و انجذاب خاص به كانون سعادت و نيك بختى ها و نيز به آن چه
كه نتيجهاش سعادتى خشنود كننده و ملايم و خالص و ناب ابدى و دايمى است مىباشد، و
تا از بين جهات معنوى و غير معنوى جهتى كه آن جهت مظنّه رسيدن به مطلوب است و يا
عهدهدار حصول آن و از راههاى رساننده به اين جهت- كه اين كار درستترين و
نزديكترين و سالمترين راهها از فتنه و آشوب و بازدارندهها است- براى انسان مشخص
و معين نگردد، او پس از يافت انگيزه كلى به طلب و يا احساس نياز به دفع آن چه
زيانمند است و جلب آن چه سودمند است و يا آن چه در ظاهر و باطن و حال و آينده
سودمندتر است دارد، نخواهد دانست چگونه طلب كند و نخواهد دانست هدفش مشخصا چيست و
نه اين كه چگونه توجه به آن (هدف) داشته و از چه راهى آن را حاصل كند، و در نتيجه
گمراه و سرگشته مىماند تا آن كه امر و حال برايش تعيّن و تشخص پيدا كند و راه
درست- نسبت به وقت حاضر و آينده- برايش روشن گردد، اين را نيك بفهم. وَ اللَّهُ
يَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ، يعنى: خدا است كه سخن درست مىگويد و
همو براه (راست) هدايت مىكند (4- احزاب)
پيوند
چون
خداوند در بيان اسرار و رازهاى ظاهر اين آيه و بعد باطن و سپس حدّ آن را- كه اكنون
از آن فراغت يافتيم- آسان ساخت، اكنون آغاز سخن به آن چه كه راز و سرّ مطّلع و زبان
آن
(144) و سپس زبان جمع اقتضاى آن را دارد- به گونه اشاره و به حسب آسان گردانيدن
(حق تعالى)- مىكنيم. تنها خدا هدايت كننده است و بس.
[مراتب هدايت و گمراهى]
بدان كه هدايت ضد گمراهى است و هر يك از آن دو داراى سه مرتبهاند و صفت گمراهى كه
عبارت از حيرت است «لا تعيّن» است و «تعيّن» خاص هدايت است، و راز و علت پيش بودن
حكم گمراهى انسان بر هدايتش عبارت است از پيش بودن حكم شأن مطلق ذاتى الهى از حيث
غيب هويتش بر نفس تعيّن، مانند پيش بودن وحدت و اجمال و ابهام و پيچيدگى بر كثرت و
تفصيل و آشكارى و روشنى، و ياد آر آن چه را كه در آغاز كتاب برايت در مقام بيان راز
ايجاد و آغازش، و پيش بودن مقام: كان الله و لا شئى معه، يعنى: خدا بود و با او
چيزى نبود بيان داشتم كه نه اسمى و نه صفتى و نه حالى و نه حكمى بر تعيّن نخستين كه
اختصاص به مرتبه احديت جمع دارد نبود، و (احديت جمع) در آغاز كتاب روشن شد و در
همين نزديكى هم (گفته شد) كه مشخص كننده مفاتيح غيب است، و همين طور پيش بودن مرتبه
احديت جمع را بر وجود «عماء» كه در شرع و تحقيق ثابت است ياد آر كه به زبان آن
(وجود عمائى) گفته شده: كنت كنزا الم اعرف فاحببت ان اعرف، يعنى: من گنجى ناشناخته
بودم دوست داشتم كه شناخته شوم، و نيز پيش بودن راز «نونى
(145)» را بر امر قلمى و
پيش بودن قلم را بر لوح و پيش بودن كلمه و حكم و امر عرشى يكتا وصفى را بر امر
تفصيلى نخستين صورى، كه به حكم دو قدم در كرسى ظاهر است ياد آر.
سپس
پايان امر را به ترتيب معلوم در عموم و ادراك كننده در خصوص تا آدمى كه او آخرين
صورت سلسله (خلقت) و اولين معناى آن است بنگر، و اجتماع فرزندان و اندماجشان را در
صورت وحدت او مانند ذرات: خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها
زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا كَثِيراً وَ نِساءً، يعنى: شما را از يك تن
آفريد و همسر او را از او آفريد و از آنها مردان بسيار و زنان پديد كرد (1- نساء)
بنگر كه پس از پنهانى و مندمج در غيب اضافى آدمى جملى بودن به سبب آشكار كردن حق
تعالى مر ايشان را و پخش و منتشر كردنشان نمايان و پديدار شدند، به طورى كه هر يك
از آنان از خود و غير خودش آن چه را كه در
مقام اندماج پوشيده بود مشاهده كرد و احكام برخى از ايشان به برخ ديگر- به سبب
ابرام و نقض (محكم كردن و شكستن) و غالب و مغلوب بودن- اتصال پيدا كرد، اين را نيك
بفهم و در آن چه برايت روشن ساختم انديشه كن، خواهى دانست كه هدايت در واقع عين
هويدا ساختن است و اظهار به واسطه تمييز (جدا كردن) و تعيين است.
پس
وحدت و اجمال و آن چه اكنون به پيش بودن توصيف كردم داراى مقام بطون است و كثرت
داراى مقام ظهور و هويدايى و فصل و آشكارى، و چون انسان بر صورت (حق) مقدّر گشته و
دست نويس و سايهاى (از او) ظاهر شده، دست نويسىاش بر صورت اصولى است كه تابع اصل
خودش مىباشد، از اين روى گمراهيش بر هدايتش پيشى دارد، هم چنان كه حق تعالى از
كاملترين دستنويسها و تمامترين مردمان از روى تحقق و ثبوت و ظهور به كمال الهى
و انسانى خبر داده و فرمود: وَ وَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدى، يعنى: ره گم كردهات ديد
و راه نمود (7 ضحى) يعنى تو حال كسى را داشتى كه راه درست و اين كه برترى در چه چيز
است برايش مشخص نگشته بود، او اين را برايت مشخص كرد و از غير آن جدايش ساخت و آن
چه را كه نمىدانستى به تو آموخت و در مرتبه هدايت و غير آن كمالت بخشيد و لبريزت
ساخت به طورى كه شكافتى، پس هدايت و كمالت بخشيد و فيض را از تو بر غير خودت گسترش
داد (و فرمود:) خير من به واسطه تو بر كون رسيد و خير تو به واسطه من پس منزّه است
آن كه انسان را آفريد و هر دو راه را به او نمود و سپس براى او راه هموار اعتدالى
را برگزيد و آن چه را نمىدانست به او آموخت و فضل و كرم الهى درباره او بسيار بزرگ
است، پس جذب كنندگان اى برادر از هر ناحيه و طرفى به جذب كردن مشغولاند، و دعوت
كنندگان به زبان محبت- از آن حيث كه انسان معشوق كل است- و از حيث حكم ربوبيت كه
همگان بدان رنگ گرفتهاند دعوت مىكنند و انگيزهها به حسب جذب كنندهها و مناسبات
براى اجابت و جذب شدن برانيگخته مىشوند، و تو بندهاى هر چه را دوستدارى بدان جذب
مىشوى و اعتدال در هر مقام و حال و غير اين دو وسط و ميانه روى است و هر كس از آن
تمايل ييدا نمايد منحرف و كژ رواست، و هيچ كس منحرف نمىشود مگر آن كه به تمام
وجودش جذب شده باشد و يا بيشترش به كمترش جذب شده باشد، و هر كس كه
دربارهاش اطراف و محيط دايره هر مقامى مساوى باشد- در او فرود آيد و يا بر وى گذر
كند و در مركز دايره ثابت باشد- داراى وصف هيولانى است و از قيدهاى احكام و رسمها
آزاد است و هر جذب كننده و هر خواهان و خوانندهاى تنها بهره و نصيب خودش را از او
مىبرد و او جز آن چه كه از جانب او به واسطه بهرهورى تعيّن يافته بر اصل اطلاق و
سادگى ورق و صفحه (وجودش) باقى است- بدون وصف و حال معيّن و بدون حكم و اسمى- پس او
مردى است كه پروردگارش را در شئونش تابع است كه فرموده: أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ
خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى، يعنى: هر جنبندهاى را آفرينش او بداد و الهامش كرد (50- طه)
يعنى هويدا و آشكار كرد، هم چنان كه شيخ كامل فرموده:
وقتى نماز مىخواند نماز مىخوانم و چون تنگ مىگيرد تنگ مىگيرم و چون برمىگردد
قلبم پيرويش مىكند اين را نيك بفهم و آن چه را در اين باره هنگام بيان وجه و راز
«اياك نعبد» به زبان جمع كمالى گفته آمد و نيز آن چه را بيانش پيش از اين گذشت ياد
آر، شايد آن چه را كه بدان اشاره داشتيم بدانى.
[مراتب اعتدال]
سپس
گوييم: بدان كه اعتدال را مرتبهاى غيبى و الهى كه عبارت از صورت معنويت و هيئت
غيبى كه تعقّل شده و حصول يافته از اجتماع ازلى است كه به حكم جمع احدى بين اسماء
ذاتى اصلى در «عماء» كه مرتبه نكاح اول است و بدان قلم اعلا و ارواح مهيّمين ظاهر
گرديدهاند واقع شده است، و آن ام الكتاب (لوح محفوظ) مىباشد. پس هر كس كه مرتبه
عين (ثابت) او در آن (لوح و ام الكتاب) تعيّن پيدا كرد بطورى كه توجهات احكام اسماء
و اعيان به صورت توجهى متناسب به سوى او شد و دربارهاش انتظامى معتدل- همراه با
عدم استهلاك حكم چيزى از آنها در غير او و بقاء اختلاف آنها به حال خودش بر صورت
اصل- حاصل كرد و اگر چه غلبه برخى از آنها بر برخ ديگر- مانند غلبه مواد در مزاج
عنصرى- ظاهر شود مقام روحانى اين كس از حيث صفات و افعال و احوال روحانى كه اختصاص
به
روحش دارد معتدل است و اجتماع اصول و اسطقسّاتش اينجا- يعنى حال پيدا شدن بدنش- بر
شكل و هيآتى متناسب در اعتدال مىباشد، بنابر اين به واسطه اعتدال غيبى اصلى كه
گفته شد بين اعتدال روحانى و طبيعى مثالى و حسّى جمع آمده و احوال و افعال و تصورات
او بر جاده و روش اعتدال و استقامت واقع شده است، خواه اين افعال و آثار از امور
زايل شونده باشند و يا تا زمانى- و يا براى هميشه- ثابت باشند.
و
هر چيزى كه از او صادر مىشود به صورت صدور معتدل است، پس او در سيرش از جانب حق
تعالى- در آمدن و بازگشتن- رونده بر صراط مستقيم است- به روشى پسنديده و
دگرگونىهايى معتدل كه در واقع نزد خداوند نيكو است- و هر كس كه از اين نقطه وسطى و
مركزى كه نقطه كمال در مرتبه احديت جمع است انحراف پيدا كند حكم نيكى و بدى او به
حسب نزديك بودن و دور بودن مرتبهاش از اين (نقطه) است، پس نزديك و نزديكتر و دور
و دورتر مىباشد، و بين انحراف كامل كه اختصاص به شيطنت و نافرمانى دارد و اين
اعتدال الهى اسمائى كمالى مراتب صاحبان سعادت و شقاوت تعيّن مىيابد، پس اعتدال
طبيعى اختصاص به سعادت و نيك بختى ظاهرى- با اختلاف مراتبش- و برخورددارىهاى محسوس
(بهشت) دارد و ويژه مرتبه نخستين از مراتب هدايت است و خاص تمام بهشتيان، و اعتدال
روحانى نيز باطن هدايت در مرتبه دوم از پروردگارش قرار دارد و اختصاص به ابرار و
نيكان دارد.
و
هر كس از اوليا كه احكام روحانى بر او غالب باشد- مانند قضيب البان (شاخ نبات- فتح
موصلى قدس سره) و امثال او- به اين دو علت است. و صاحبان اعتدال اسمائى غيبى الهى
همان كاملان مقرباند كه اهل (چشمه) تسنيم و خزانهداران مفاتيح غيب مىباشند و
مرتبه سوم از مراتب هدايت كامل- كه بيانش به زودى خواهد آمد- به ايشان اختصاص دارد،
و اهل هدايت ظاهرى و باطنى به اقسامى چند تقسيم مىشوند كه شمارهشان مطابق شماره
اولياى مراتب اعتدال طبيعى و روحانى است، و آن از سيصد نفر كمى بيشتر است، يعنى از
حيث اصول اين اقسام، ولى از حيث ريشههاى اصول، از «نه- 9» تجاوز نمىكند
(146).
برخى از اينان به واسطه كلام حق تعالى از راه رسولان ملكى و ملكى- يا در نفس خودش
فقط و يا در غير خودش- هدايت يافتهاند، و كار اينان از مسجد اقصايى كه در سدرة
المنتهى است تجاوز نمىكند، البته با تفاوت زيادى كه بين اينان است، براى اين كه در
ميان اينان كسى است كه كارش از آسمان اول در نمىگذرد و هيچ خطاب الهى بر او وارد
نمىشود و هيچ رسول ملكى بر او فرود نمىآيد.
و
برخى از اينان اختصاص به آسمان دوم دارند و دستهاى ديگر به آسمان سوم و همين طور
تا مسجد اقصايى كه در سدرة المنتهى است، و بالاتر از اين مسجد هيچ تشريع تكليفى و
هيچ الزامى به راهى معيّن كه كسى آن را به زور و قهر بپيمايد نمىباشد.
و
برخى از اينان به واسطه سخن هر پيشوايى كه از خدا گرفته و دستور به ارشاد دارد و
خواننده بر بصيرت است هدايت يافتهاند، و برخى ديگرشان به واسطه صور افعال حق تعالى
كه عبارت از آيات و نشانههاى آفاق و انفس است هدايت يافتهاند.
و
برخيشان به واسطه آن چه رسولان و هر پيروى شده با حقى انجام داده هدايت يافتهاند،
يعنى وضع كننده قوانينى سياسى و عقلى كه مطابق با آن چه كه رسولان مقرر داشتهاند
مىباشد ولى وضع كننده آن قوانين آنها را اختراع كرده و در آن امر غير خودش از روى
تقليد و يا خوش آمدن او را پيروى كردهاند.
و
برخيشان به واسطه اجازه و اراده او (تعالى)- با اختلاف صور اجازه- هدايت يافتهاند،
و خداوند از اين مقام خبر داده و فرموده: فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا
اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ، يعنى: و خداوند به اراده خويش كسانى
را كه ايمان آورده بودند به حقيقت چيزى كه در آن اختلاف كرده بودند هدايت كرد (213-
بقره) و برخيشان به واسطه ايمانشان هدايت يافتهاند، چنان كه فرموده: إِنَّ
الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ يَهْدِيهِمْ رَبُّهُمْ بِإِيمانِهِمْ،
يعنى: كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند خداوند به واسطه ايمانشان
هدايتشان مىكند (9- يونس).
و
برخىشان به واسطه امرى فراهم آمده از مجموع آن چه بيان شد- و يا برخى از آنها-
هدايت يافتهاند، مانند بيان الهى كه: وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ
وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى،
يعنى: و من آمرزگار همه آن كسانم كه توبه آورده و كار شايسته كرده و بر هدايت
استوار بودهاند (82- طه) اضافه بر اين كه هر بخشى از اين بخشها كه بيان داشتيم
اهلش تقسيم به اقسامى چند ديگر مىشوند، اين را نيك بفهم.
و
برخيشان به خداوند سبحان از جهت برخى از اسمايش هدايت يافتهاند.
و
برخيشان به او- سبحانه- از جهت تمام اينها هدايت يافتهاند؟
و
برخيشان از حيث خصوصيت مرتبه كه جامع بين تمام اسماء و صفات است هدايت يافتهاند.
و
برخى از ايشان به او هدايت يافتهاند ولى نه از حيث قيدى خاص و نه نسبتى متعيّن از
اسم و يا صفت و يا شأن و يا تجلى در مظهرى و يا خطابى كه در دايره حرف و صوت باشد و
يا عملى كه در حوزه قانون قرار گيرد و يا كوششى تكلّفى و يا علمى لدنّى و يا تحصيل
شده به واسطه اسباب (جمع سبب) و يا وسايط فراهم آمده، پس مىداند كه حق تعالى از
مقتضاى حقيقتش كيفيت پذير به صورت هر چيزى و آميزش به هر حالى و رنگ پذير به حكم هر
مرتبه و هر حاكمى در هر وقت و زمان است، و چون آن را همانند صورت مرتبهاش مشاهده
كرد، همان را مجلاى مرتبه ذات مطلقش برمىگزيند كه الوهيت جامع اسماء و صفات بدان
(مرتبه ذات مطلق) استناد دارد و در آن تجلى كرده تجلىاى كه اين حقيقت آن را
درخواست دارد، بنابر اين هر چيزى را به واسطه اين علم- از حيث تعيّنش در علم
پروردگارش در ازل- عين او دانسته و هر چيزى را به هر چيزى هدايت كرده و بر هر چيزى
به نفس خود آن چيز حكم مىكند، لذا صور حقايق از حيث عدم تغييرشان در آينه او- همان
گونه كه حال ارتسامشان در نفس پديد آورندهشان بودهاند- به واسطه او (مجلا) حفظ
مىگردد، و اگر اين مجلا نبود از جانب حق تعالى- به واسطه تجليش در او- صور اشيا
بين مجلا و تجلى كننده ظاهر نمىگشت، اين را نيك بفهم.
پيوندى [در مراتب استقامت]
چون
قدرى از اقسام مردمان را در مراتب هدايت و هدايت شدن بيان داشتيم حال
مىپردازيم به آن چه كه اختصاص به استقامت دارد، بدان كه مردمان در مراتب استقامت
بر هفت دستهاند: راست و مستقيم در گفتار و كردار و قلبش (انديشهاش). و راست و
مستقيم به قلب و كردارش- نه گفتارش- نه قلبش (انديشهاش)- اين دو دسته رستگارانند
ولى اوّلى برتر است. و راست و مستقيم به كردار و گفتارش- نه قلبش (انديشهاش)- اين
دسته به واسطه غير خودش (امثال شفاعت و يا موعظه) اميد سودمندى برايشان هست. و راست
و مستقيم به گفتار و قلبش (انديشهاش)- نه كردارش- و راست و مستقيم به گفتارش- نه
كردار و قلبش (اندشهاش)- و راست و مستقيم به قلبش (انديشهاش)- نه كردار و گفتارش-
و راست و مستقيم به كردارش- نه قلب (انديشه) و گفتارش- اين دستهها (جز دو دسته
اول) تمام زيانمنداند و بهرهورى ندارند- اگر چه برخيشان بر برخ ديگر برترى دارند-.
و
مقصود از استقامت در گفتار در اينجا ترك غيبت و سخن چينى و شبيه اين دو نيست، براى
اين كه فعل اين را فرا مىگيرد، بلكه مقصود از استقامت در گفتار ارشاد و راهنمايى
غير است با گفتارش به راه و صراط مستقيم، و گاهى هم هست كه خود از آن چه بدان ارشاد
و راهنمايى مىكند عارى است، و ما اين امر را در يك مثال روشن برايت بيان مىداريم
و مىگوييم:
مثالش مثال مردى است كه مسايل نمازش را نيك مىداند و سپس به غير خودش مىآموزد،
اين شخص در گفتار خودش راست و مستقيم است، سپس چون وقت نماز فرا رسيد آن را همان
گونه كه آموخته- با مراعات اركان ظاهرى آن- به جا مىآورد، اين شخص در كردار خودش
هم راست و مستقيم است، سپس اين را مىداند كه مقصود خداوند از وى- از اين نماز-
حضور قلبش با او در نماز است، لذا او را حاضر مىدارد، اين شخص به قلبش (و
انديشهاش) راست و مستقيم است، بقيه اقسام را بر همين قياس كن با خواست الهى
بهرهمند خواهى گشت.
پيوندى از آن (پيوند پيشين)
و
چون اين را دانستى گوييم: محكمترين راه خصوصى در مطلق راههاى مشروع آن راهى است كه
پيغمبر ما
(صلّى الله عليه وآله وسلّم) از حيث
گفتار و كردار و حال- آن گونه كه از
روشش نقل شده- بر آن است، و دست يازنده بر آن كسى است كه در پيروى و تقليد و يا از
روى معرفت و شهود كامل باشد، و آن حالت وسطى اعتدال است و مردمان در اين راه بر سه
مرتبهاند و هر صاحب مرتبهاى از آن داراى نشانه و يا نشانههايى است كه دلالت بر
درستى پيروى و نسبتش بدو-
(صلّى الله عليه وآله وسلّم) -
به موجب خويشاوندى و قرابت دينى شرعى و يا قرابت روحانى- از حيث ارث بردنش از حال و
يا علم ذوقى و مأخذى و يا در مرتبه كمالى كه اقتضاى جمع و فراگيرى را دارد- دارد.
اين نشانهها درباره محجوبان و صاحبان آگاهى مىباشد، و نشانه آن در الهيات- نسبت
به آن كس كه مقامش پائينتر از كاملان و افراد است- شهود حق احدى است در عين كثرت-
با نفى كثرت وجودى و بقاى احكام مختلف آن- اين همراه با معرفتى است كه لازم اين
شهود مىباشد، و آن معرف و شناخت علّت جدا شدن نسبتها و اضافات و بازگشت آنها از
جهت حكم به وجود يگانه حقى است كه در او مطلقا كثرتى نمىباشد.
و
اهل اين حال در شهود و معرفت و ولايت داراى درجاتىاند، و نيز در معرفت راز پيروى و
حكم آن- از جهت موافقت و اقتدا- و در نتايج اعمال صادره موقت و غير موقت نسبت به
پيرو و موافق و استقامت وسطى نسبت به غير اهل كشف و معرفت- از مؤمنان و مسلمانان-
داراى مراتب و درجاتاند، تمامترينشان از جهت ايمان به اين ذوق و شديدترينشان از
جهت حقيقت جويى براى پيروى و درستترينشان از جهت تصور آن چه از اين شأن كه گفته
آمده، تمامترينشان از جهت قرب و نزديكى به طبقه نخستيناند، اينان (طبقه اول) را
جمع بين تنزيه- كه در سوره اخلاص بر آن آگاهى داده شده (لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ
يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ) و در: لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ،
يعنى: هيچ چيز همانند او نيست (11- شورى) و بين تشبيه است كه: ينزل ربنا الى السماء
الدنيا كل ليلة، يعنى: پروردگار ما هر شب به آسمان دنيا فرود مىآيد، و يسكن جنة
عدن فى دار له فيها، يعنى: در بهشت جاودانى و در منزلى كه در آن دارد سكونت
مىگزيند، و در رستاخيز تحول در صور دارد و با فرشتگان آسمان هفتم فرود مىآيد و بر
تخت حلّ و فصل و قضاء تكيه مىزند و نيك بختان او را مشاهده مىكنند و سخنش را
روبارو مىشوند كه بين او و آنان مترجمى نيست، پس تمام
اينها براى حق تعالى ثابت است، هم چنان كه بدين امر از خودش و به حسب آن چه كه
شايسته جلال او در مرتبه ظاهريّتش است خبر داده، براى اين كه تمام اينها از شئون
اسم «الظاهر» است، هم چنان كه تنزيه تعلق به اسم «الباطن» دارد.
و
حقيقت خداوند سبحان كه موسوم به هويت است جمع بين ظاهر و باطن دارد، چنان كه بدين
امر خبر داده و فرموده: هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ،
يعنى: او اول و آخر است و همو ظاهر و باطن است (3- حديد) پس عين مقام هويت در وسط
بين اول بودن و آخر بودن و ظاهر بودن و باطن بودن است، و نيز خداوند سبحان در آن چه
براى ما از توجه و رو كردن به كعبه- پس از رو كردن به بيت المقدس- دستور داده آگاهى
بر راز آن چه بيان داشتيم داده و فرموده: قُلْ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ
يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ، يعنى:
خاور و باختر از آن خدا است، هر كس را كه خواست به راه مستقيم و راست هدايت و
راهنمايى مىكند (142- بقره) يعنى بين مشرق و مغرب، چون پس از آن فرموده: وَ
كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً، يعنى: اين چنين شما را امّتى وسطى قرار
داديم (143- بقره) هم چنان كه قبله شما را متوسط بين مشرق و مغرب قرار داديم.
و
چون مشرق براى ظهور و آشكار شدن است و مغرب خاص بطون و پنهان شدن و وسط- همان طور
كه بيان داشتيم- خاص او است، لذا صاحب وسط داراى عدل و استقامت محقق و ثابت است،
اما بيان الهى كه: فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ، يعنى: بهر كجا روى
كنيد همان جا خدا است (115- بقره) اين آگاهى و هشدار دادنى است از جانب خداوند
سبحان بر راز احاطه و معيت ذاتى و اطلاق، و حكم اين در سرگشتهاى كه جهت قبله برايش
مشخص نشده و نيز درباره كسى كه به قبله از جهت مغرب و يا مشرق توجه مىكند ظاهر
مىشود، يكى از آن دو متوجه به مغرب است- و اگر چه قصدش روى آوردن به قبله از جهت
مغرب است- و ديگرى بر عكس گويى كه متوجه به مشرق است. و نيز درباره كسى (اين آيه)
نازل شده كه نافله را بر روى مركب خودش بجا مىآورد، چون وى به آن سويى كه مركبش
مىرود نماز مىخواند- هم چنان كه اين از پيغمبر
(صلّى الله عليه وآله وسلّم) وارد شده- و (اين آيه) درباره نماز گزارى است كه خود
خانه كعبه و درون آن نماز مىخواند و متعيّن به هيچ جهت معيّنى
نيست. و همين طور كسى كه اصل جهات را مشاهده كرده و از آنها بالاتر رفته به طورى كه
نه جا و نه جهت و نه سويى است، چون او حصول در «عين» پيدا كرده و از بند هر جهت و
كون و مقام و حال و مكان رهايى يافته، در نتيجه قبله هر قبلهاى و جهت اهل هر كيش و
آيينى گرديده، نه سلوك مىكند و نه سير مىورزد، بلكه هر چه ظاهر مىشود از او ظاهر
مىگردد و به سوى او راه مىپيمايد و بازگشت هم به سوى او (انسان كامل الهى و خليفه
حق) دارد.
حال
بازگرديده و گوييم: پس از اين گروهى كه پيش از اين گفته آمد- يعنى كاملان در پيروى
و ايمان- گروه منزهان و تنزيه كنندگاناند كه تعطيل را روا نمىدارند و قطع بدان چه
تأويل و تعبير بردار است نمىكنند، و پس از اينان ظاهرىها هستند كه نه تشبيه
مىورزند و نه حكم مىكنند.
هر
گروهى از اينان تقسيم به اقسامى چند مىگردند و بين هر دو گروه از اينان در
اعتقادات درجاتى است و هر درجهاى را گروهى و اهلى است، پس هر كس آن چه را كه بيان
داشتيم دانست و حال گروههاى اسلامى را جستجو و پى گيرى كرد حالشان را خواهد دانست و
پس از آگاهى بر حالشان نزديكترينشان را نسبت به دورترينشان خواهد شناخت، و نيز ما
بين دو طرف را و نسبت نزديكى و دوريشان را از طبقه بالاتر خواهد دانست، و اگر سخن
به درازا نمىانجاميد به صورت محدود و مختصر بيان حالشان را مىكردم و راهها و
سيرشان را مشخص مىنمودم، ولى هدف مختصر گويى و كوتاهى در سخن است و آن چه بيان
داشتيم خردمند را بسنده است و تنها خداوند راهنماى است و بس.