اعجاز البيان فی كشف بعض أسرار أم القرآن

أبى المعالى صدرالدين محمد بن اسحاق القونوى
مترجم: محمد خواجوى

- ۱۸ -


بيان الهى كه: المستقيم‏

اين (مستقيم- راست) صفت صراط است و مراد از مستقيم در اينجا به ويژه استقامت است كه رازش- و راز صاحبان آن و اقسام آنان- را پس از اين بيان خواهيم داشت، و گرنه در آن جا صراطى نيست جز آن كه حق متعال غايت آن است- هم چنان كه به زودى خواهى دانست-.

و اكنون آغاز در بيان رازهاى اين آيه كه جارى بر زبان‏هاى ملتزم (عهده‏دار) است مى‏كنيم‏ و نخست مى‏گوييم: بدان كه هدايت و ايمان و تقوا و امثال اينها از صفات را سه مرتبه است، اوّل و وسط و پايان، خداوند در برخى از مواضع كتاب عزيزش بر اين مطلب آگاهى و هشدار داده و مشخص كرده است و اهل كشف و وجود بدانها تحقق و ثبوت يافته‏اند، از جمله بيان الهى است كه: لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِيما طَعِمُوا إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ، يعنى: كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‏اند درباره آن چه خورده‏اند گناهى بر آنها نيست، به شرط آن كه پيوسته پرهيزكار و مؤمن باشند و كارهاى شايسته كنند و بر تقوا و ايمان استوار باشند و پرهيزكارى و نيكو كارى كنند كه خدا نيكوكاران را دوست دارد (93- مائده) و فرموده: وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى‏، يعنى: و من آمرزگار همه آن كسانم كه توبه آورده و كار شايسته كرده و بر هدايت استوار بوده‏اند (82- طه) پس خردمندان را به تمام اين امور آگاهى داده تا درك كنند كه پس از ايمان به خدا و اقرار و اعتراف به يكتايى او، درجاتى در خود ايمان و هدايت و تقوا و امثال اينها هست و از اين درجات تعبير به «زيادت» شده است، مانند بيان الهى كه: لِيَزْدادُوا إِيماناً مَعَ إِيمانِهِمْ، يعنى: تا ايمانى به ايمانشان افزون و زيادت شود (4- فتح) و بيان ديگر الهى درباره ياران كهف: إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً، يعنى: ايشان جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان داشتند و ما ايمانشان را فزونى و زيادت كرده بوديم (13- كهف) و چون اهل ظاهر از علم اين درجات را نمى‏دانند و آنها را نه مشاهده كرده‏اند و نه بدانها تحقق و ثبوت يافته‏اند در اين امور به اشتباه و بيراهه رفتن افتاده و گفتند: صفات معانى مجردى است كه كمى و زيادى نمى‏پذيرد، لذا شروع در تأويل و تعبير كرده و در بيابانهاى گمراهى سرگشته گشتند وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ، يعنى:

و آنان كه در دانش ريشه‏دار و استوارند مى‏گويند: بدان، ايمان داريم، همه از پيش پروردگار ما است و اندرز بدان نمى‏گيرند- يعنى پس از اين ايمان به درست بودن امر و آگاهى بر حقيقت راز- إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ، يعنى: جز خردمندان- آنان كه به پوسته محجوب نمى‏شوند و از آن گذر كرده و به ژرفاى حقايق امور آگاهى پيدا مى‏نمايند (7- آل عمران) و از شگفتيهايى كه در اين هشدارهاى ربانى آمده بيان «ثم- سپس (143)» است كه افاده تراخى و درنگ داشته و اعلام كننده به جدايى (جملات) پسين از پيشين است تا محجوب و پوشيده از حق ترا به شك و دو دلى نيندازد، پس هدايت شدن پس از توبه ايمانى سپس ايمان لازم اين توبه و اعمال نيك به تعريف الهى- از هدايت شدن به اين كه دين اسلام پس از برانگيخته شدن محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) همان دين درست و حق است و آن چه او (صلّى الله عليه وآله وسلّم) آورده درست و حق است و جز دين او بقيه منسوخ و باطل است- كجا است؟ كجا است آن ايمان و تقوايى كه در آغاز آيه آمده- و ما آن را براى الفت دادن محجوب ضعيف آورديم- از ايمان و تقوايى كه در وسط آيه آمده سپس در آخر آن آمده؟ ياد بيار.

و هدايت را سه مرتبه است كه مقابل آن سه درجه از حيرت است كه آن عين ضلالت و گمراهى است مقابل بودن دركات دوزخى و درجات بهشتى، و به زودى برايت در مقام بيان به زبان جمع و مطّلع- با خواست الهى- مشخص خواهد شد.

پيوندى از اين اصل و ريشه‏

[هيچ شرفى در تجلى مطلق نيست‏]

بدان در اختصاصى كه تعلق به صراط مستقيم دارد اسرار و رازهايى نهفته است، از جمله آن كه: حق تعالى چون از حيث وجود و علم احاطه به تمام اشياء دارد و با معيّت ذاتى همراه تمام اشياء است، همراهى و مصاحبتى كه دور از آميزش و حلول و انقسام است و آن چه كه شايسته جلال او نيست، از اين روى خداوند سبحان پايان هر صراط و غايت هر سالك است، هم چنان كه خبر داده: وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ صِراطِ اللَّهِ الَّذِي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ، يعنى: و توبه راه راست هدايت مى‏كنى، راه خدايى كه هر چه در آسمانها و هر چه در زمين هست از او است و كارها به سوى خدا باز مى‏گردد (52- شورى) هشدار و آگاهى داده كه بازگشتگاه تمام اشيا به سوى او است و تمام اشياء بر صراط گذر مى‏نمايند، يا صراط معنوى و يا صراط محسوس- به حسب گذر كننده‏اش- و حق تعالى غايت آن است، چنان كه فرمود: وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ، يعنى: بازگشتگاه به سوى خدا است (28- آل عمران) پس خداوند پيغمبرش- (صلّى الله عليه وآله وسلّم) - را خبر داد تا ما را آگاه سازد، به او فرمود: وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ، يعنى: و تو به راه راست هدايت مى‏كنى (52- شورى) نسبت به غير آن (هدايت) خداوند تعالى غايت سير و سلوك كنندگان است هم چنان كه راهنماى حيرت زدگان و سرگشتگان است، ولى برترى و شرفى در مطلق‏هاى او كه در آنها تفاوت و دوگانگى برخاسته است نيست، مانند مطلق خطابش و مطلق معيّت و مصاحبت و همراهيش و مطلق منتهى شدن به او- از حيث احاطه‏اش- و مطلق توجه ذاتى و صفاتيش با هم براى ايجاد، براى اين كه هيچ فرقى بين توجهش براى ايجاد عرش و قلم اعلا و بين توجهش براى ايجاد مورچه- از حيث احديت ذاتش و از حيث توجه- نمى‏باشد، و هر كس كه بينائيش به بينشش اتحاد پيدا كند و هر دو رنگ پذير نور ذاتى الهى گردند و حديد البصر (تيزبين) شود:

ما تَرى‏ فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ، يعنى: در آفرينش خداى رحمان هيچ اختلاف و اضطرابى نخواهى ديد (3- ملك) و كار در معيّت ذاتى و همراه بودنش همين طور است، براى اين كه او با كوچك‏ترين موجوداتش همانند بودنش است با برترين و بالاترين آنها- بودنى ذاتى و قدسى و شايسته- و حكم مطلق خطابش هم همين طور است، او با موسى (عليه السلام) و هر كه را خواسته سخن گفته و شرف آنان به خطاب او و به آن چه خواسته مى‏باشد، و اهل دوزخ را هم خطاب به:

اخْسَؤُا فِيها وَ لا تُكَلِّمُونِ، يعنى: در اينجا خفه شويد و سخن مگوييد (108- مؤمنون)- و ديگر آيات- كرده، پس اينان را شرفى و فضيلتى از اين خطاب نيست، بلكه اين خطاب عذابى را به عذاب آنان مى‏افزايد، و كار در احاطه او نيز چنين است براى اين كه او به تمام اشيا از جهت رحمت و علم احاطه دارد، و رحمتش در اينجا وجودش مى‏باشد، براى اين كه در آنجا چيزى كه اشياء در آن با هم اشتراك داشته باشند- با آن اختلاف و تفاوتى كه بين‏شان هست- جز وجود نيست، چنان كه اين مطلب پيش از اين بيان شد.

پس خداوند سبحان از حيث احاطه و وجود و علم غايت هر چيزى است، و ترا خبر دادم كه علم او در مرتبه احديت ذاتش مغاير ذاتش نيست و از آن امتياز و جدايى ندارد، براى اين كه در آن جا هيچ تعدد و دو گانگى مطلقا وجود ندارد، و با ثبوت اين كه او غايت هر چيزى و با هر چيزى هست و به ظاهر هر ذره و جزئى تقسيم پذير و غير تقسيم پذير و به ظاهر هر بسيط- از روح و نسبت- احاطه دارد و به باطن همه محيط است، ولى فايده فراگير نيست و سعادت اشتمال ندارد، براى اين كه فوايد به واسطه امتياز مراتب و اختلاف جهات و نسبت‏ها ظاهر مى‏گردد يعنى به واسطه تفاوت آن چه كه بدان با تو خطاب مى‏كند، و اين كه با كدام صفتى از صفاتش با تو همراهى دارد و به كدام مقامى از مراتب بلندش ترا مى‏خواند و مى‏كشاند و در كدام صورت از صور شئونش- و براى كدام كار از كارهايش- ترا پديد آورده و تركيب ساخته و در كدام حال و مقامى مقيم و ثاتتت داشته و از كدام آنها انتقال و دگرگونيت مى‏دهد، وَ فِي ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ، يعنى: رغبت كنندگان بدين نعمت رغبت كنند (26- مطففين) آيا ترا خبر ندادم كه هر اسمى از اسماء خداوند سبحان اگر چه تعيّنش موقوف بر عينى از اعيان موجودات است ولى آن (اسم) غايت اين موجود است و مرتبه آن اسم قبله آن موجود و اسم همان معبود است؟ و اسماء- اگر چه در يك فلك‏اند- از حيث حقايق مختلف‏اند، يعنى از آن جهت كه هر اسمى از وجهى عين مسما است و مسمّا يكى بيش نيست لذا گويند آنها متحداند و گرنه «ضار- زيان رسان» كجا و «نافع- سود رسان» كجا؟ و «معطى- بخشنده» كجا و «مانع- باز دارنده» كجا؟ و «منتقم- انتقام گيرنده» كجا و «غافر- آمرزنده» كجا؟ و «منعم لطيف- نعمت دهنده مهربان» كجا و «قاهر- چيره غالب» كجا؟ و «رحمت و غضب و غلبه و سبق» كجا و نسبت‏هاى مقابل آنها كجا؟ او است كه به واسطه احديت جمع صورت خلافى را كه توصيف كردم بر اشياء حفظ نموده است و به سبب سرّ احاطه و معيّت ذاتى احدى بين اضداد ائتلاف و الفت و به هم پيوستگى برقرار كرده است، بيدار شو كه تمام كارها يكسره به سوى او بازگشت دارد و آن چه آشكار كردنش ناروا است نه‏ آشكارش مى‏سازم و نه روايش مى‏دارم.

و از آن چه كه حق سبحان خردمندان را بر آن آگاهى بخشيده كه او در آغاز و انجام و راه متعيّن بين آن دو- به حسب هر يك از آن دو- است، بيان الهى است به زبان هود (عليه السلام) كه: إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّي وَ رَبِّكُمْ ما مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها، يعنى: من به خداى يگانه، پروردگار خودم و پروردگار شما توكل مى‏كنم، هيچ جنبنده‏اى نيست مگر كه خداوند از موى پيشانى او گرفته است (56- هود) اشاره كرده كه او است با آنها راه مى‏رود، سپس فرموده: إِنَّ رَبِّي عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ، يعنى: كه پروردگار من بر راه راست است (56- هود) پس جنبندگان (اعم از جن و انس و موجودات داراى حركت) همگى بر راه راست و صراط مستقيم‏اند، يعنى آنها قهرا تابع آن كسى‏اند كه اينها را راه مى‏برد، و اين همان استقامت مطلقى است كه تفاوتى در آن نيست (و همگان چه نيك و چه بد برابراند و گرنه) همان گونه كه گفته شد هيچ فايده‏اى از جهت مطلق موى پيشانى گرفتن و مطلق راه بردن نيست، و در ذوق محمدى بر راز اين مقام به روشى ديگر كه تمام‏تر است آگاهى داده و فرموده: قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى‏ بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي وَ سُبْحانَ اللَّهِ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ، يعنى: بگو راه من اين است، از روى بصيرت به سوى خدا مى‏خوانم، من با هر كه مرا پيروى كرده است، خداى يكتا منزه است و من از مشركان نيستم (108- يوسف) اين آگاهى و هشدارى است از جانب او كه دعوت به سوى خدا چيزى است كه مدعوّ (دعوت شده) در آن حاصل است و بر اين نوعى از ايهام است به اين كه حق متعال در غايت، متعيّن است و در امر حاضر مفقود.

و چون حرف «الى- به سوى» كه در آيه «ادعو الى الله- به سوى خدا مى‏خوانم» آمده حرفى است كه دلالت بر غايت دارد و تصور محدوديت مى‏آورد او را (صلّى الله عليه وآله وسلّم) دستور داده كه اهل بيدارى و يقين را بر راز اين آگاهى بخشد، گويا كه به ايشان چنين مى‏گويد: من اگر چه شما را به سوى خداوند به صورت روى گردانيدن و روى آوردن دعوت كرده‏ام اين به واسطه عدم معرفت من نبوده است كه حق تعالى با هر روى گرداننده از او آن چنان معيّت دارد كه به روى آورنده بر او، او در آغاز مفقود نبوده تا آن كه در غايت طلب گردد، بلكه من و هر كه مرا در دعوت خلق به سوى حق پيروى مى‏كند از روى بصيرت بر امر است و من از (مشركان نيستم، يعنى اگر چيزى از اين را من اعتقاد داشته باشم حق را محدود كرده و از او محجوب و پوشيده‏ام، در اين صورت من مشركم، خداوند منزه است از اين كه محدود باشد و در جهتى غير جهت ديگر متعيّن و يا منقسم باشد، و يا اين كه من از آن مشركان كه به خداوند گمان بد مى‏برند باشم، بلكه موجب دعوت به سوى خدا اختلاف مراتب اسماء او است- به حسب اختلاف احوال آن كس كه به سوى او خوانده مى‏شود- لذا از او (صلّى الله عليه وآله وسلّم) روى بر مى‏گردانند يعنى از آن حيث كه پرهيز مى‏دهد و مى‏ترساند و از باقى ماندگان با خود- با اين وجه- توقع ضرر دارد و به او بر او- به آن چه هدايت و بينايى يافته- روى مى‏آورد، چون اميد رسيدن به او و به فضل او را دارد و ياد مى‏آورد، تو هم بفهم و ياد آر.

پيوندى در پيوند [در مراتب هدايت‏]

بدان كه صراط مستقيم داراى سه مرتبه است: اول مرتبه عام و فراگير كه عبارت از استقامت مطلق است و بيانش گذشت و هيچ سعادت و نيك بختى‏اى به واسطه اين مرتبه تعيّن نمى‏يابد. دوم مرتبه ميانين است كه عبارت از مرتبه شرايع حقى ربانى است كه اختصاص به امت‏هاى گذشته از زمان آدم (عليه السلام) تا زمان برانگيخته شدن محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) دارد. و مرتبه سوم مرتبه شريعت محمدى ما است كه جامع و فراگير است و اين نيز بر دو بخش است: بخش نخست چيزى است كه تنها اختصاص به او (صلّى الله عليه وآله وسلّم) - نه انبيا- دارد، و بخش ديگر چيزى است كه در شريعتش از احكام شرايع گذشته مقرر گشته است، و استقامت ورزيدن در آن چه كه بيان داشتيم اعتدال است و سپس ثبات و پايدارى بر آن، چنان كه رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در پاسخ پرسش صحابى كه از او درباره وصيت كرده بود فرمود: قل: آمنت بالله ثم استقم، يعنى: بگو به خدا ايمان آوردم و سپس استقامت بورز. و اين جدا حالت سخت و ارجمندى است، يعنى آميزش و تلبّس به حالت اعتدالى حقى و سپس ثبات ورزيدن بر آن، از اين روى رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: شيبتنى سورة هود و اخواتها، يعنى: سوره هود و رديف آن مرا پير كرد، و به بيان الهى اشاره كرد كه (در سوره هود و غير آن) آمده كه: فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ، يعنى: همان گونه كه دستور دارى استقامت بورز (112- هود).

براى اين كه انسان از حيث نشأه و قواى ظاهرى و باطنيش مشتمل بر صفات و اخلاق و احوال و كيفياتى طبيعى و روحانى است و هر يك از آنها داراى دو طرف زياده روى و كوتاهى مى‏باشد، پس شناختن حد وسط اينها و باقى و پايدار بودن بر آنها (يعنى استقامت بر آنها) واجب و لازم است و دستورات الهى بر اين امر (استقامت بر حد وسط و اعتدال) وارد شده و آيات ظاهرى و موجودات عينى به درستى اين امر گواهى داده و آن چه بزرگان به دست آورده‏اند از بركات انجام اخلاق و اعمال مشروع (حد وسط) بوده است، و اشارات ربانى بر اين امر هشدار داده است، مانند بيان الهى در مدح پيغمبرش (صلّى الله عليه وآله وسلّم) :

ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‏، يعنى: نه ديده او خيره گشت و نه منحرف شد (17- نجم) و مانند بيان ديگر الهى در مدح ديگران- در باب كرم-: وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً، يعنى: آنان كه چون خرج كنند اسراف نكنند و بخل نورزند و ميان اين دو معتدل باشند (67- فرقان) و مانند سفارش خداوند سبحان به پيغمبرش كه فرمود: وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلًا، يعنى: نماز خودت را بلند مخوان و آن را آهسته هم مخوان بلكه ميان اين دو راهى بجوى (110- اسراء) و باز فرموده: وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى‏ عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ، يعنى: نه دستت را به گردنت بسته دار و نه آن را به تمامى بگشاى (29- اسراء) او را تشويق بر سلوك بر حدّ وسط- بين بخل و اسراف- كرده است.

و مانند پاسخ او (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به كسى كه از وى درباره رهبانيت و روزه پى در پى و تمام شب را زنده داشتن- به صورت مشورت پرسش كرده بود- پس از باز داشتنش از اين كار فرمود: لا! ان لنفسك عليك حقا و لزوجك عليك حقا و لزورك عليك حقا، فصم و افطر و قم و نم، يعنى: نه! اين عمل روا نيست، براى اين كه نفست بر تو حقى دارد و همسرت بر تو حقى دارد و كسانى كه بديدنت مى‏آيند بر تو حقى دارند، روزه بگير و روزه باز كن و شب زنده‏دارى كن‏ و بخواب، و سپس به ديگران در اين باره فرمود: اما انا اصوم و افطروا قوم و انام و آتى النساء، فمن رغب عن سنتى فليس منى، يعنى: ولى من هم روزه مى‏گيرم و هم روزه باز مى‏كنم و هم شب زنده‏دارى مى‏كنم و هم مى‏خوابم و نزد زنان هم ميروم، اين سنت و روش من است، هر كس از سنت و روش من روى بگرداند از من نيست، لذا از غلبه قواى روحانى به كلى بر قواى طبيعى نهى فرمود و باز داشت، هم چنان كه از فرو رفتن در شهوات طبيعى بازداشت، درباره احوال و غير افعال هم همين طور انجام داده است.

از اين باب آن كه: چون (رسول الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم) ) عمر را ديد كه با صداى بلند (نماز و يا قرآن را) مى‏خواند سببش را پرسش كرد گفت: خواب را مى‏زنم و شيطان را مى‏رانم، فرمود: اخفض من صوتك قليلا، يعنى: كمى صدايت را كوتاه كن. و بر ابو بكر گذر كرد و ديد كه با صداى آهسته (نماز و يا قرآن را) مى‏خواند، سببش را پرسيد گفت: آن را كه آهسته گفتگو مى‏كنم مى‏شنود، فرمود: ارفع من صوتك قليلا، يعنى: كمى صدايت را بلند كن، پس هر دو را دستور به لزوم اعتدال- كه صفت صراط مستقيم است- داد، و در باقى اخلاق كار همين طور است، زيرا شجاعت صفتى است بين تهوّر و جبن، و بلاغت صفتى است بين ايجاز و اختصار بسيار ناقص و بين اطناب بيش از حد، و شريعت ما عهده‏دار بيان تمام اينها است و مراعات آن را نموده و در هر حال و حكم و مقام و در هر به رغبت آوردن و بيم رسانيدن و در هر صفات و احوال طبيعى و روحانى و اخلاق نيك و بد ميزانى اعتدالى معيّن و مشخص كرده است، به طورى كه براى خوهاى زشت مصارفى معين كرده كه اگر در آنها استعمال گردد، خوها نيك مى‏شود، و در هشدارهاى الهى و در مقام آگاهى دادن از حقايق اين معنى را (صلّى الله عليه وآله وسلّم) مراعات كرده است، زيرا او (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در اين باره طريق جامعى كه بين مشروح و مختصر است پيموده و ما به سنت و روش او اقتدا مى‏كنيم و به خدا هدايت مى‏يابيم، بنابر اين به همين اشاره بسنده كن كه تفصيل سخن را به درازا مى‏كشاند.

و خلاصه آن چه بنيان گذارديم نخست اين كه: انسان از آن روى كه دست نويسى از تمام عالم است با او از هر عالم و مرتبه و امر و حال- و بلكه با هر چيزى- نسبتى ثابت است، از اين روى در او آن چه كه اقتضاى كشش و انجذاب از وسطش- كه نيكوترين قوام است- به‏ هر طرفى و اجابت مر هر خواننده‏اى را هست.

و هر جذب و انجذاب و كششى و اجابت و خواندنى فايده بخش و سعادت بخش نيست، اين در حالى است كه حق تعالى- همان گونه كه بيان داشتيم- غايت همگان و منتهى و مطلوب و با همگان است، و هدف اجابت و سير و انجذاب خاص به كانون سعادت و نيك بختى ها و نيز به آن چه كه نتيجه‏اش سعادتى خشنود كننده و ملايم و خالص و ناب ابدى و دايمى است مى‏باشد، و تا از بين جهات معنوى و غير معنوى جهتى كه آن جهت مظنّه رسيدن به مطلوب است و يا عهده‏دار حصول آن و از راههاى رساننده به اين جهت- كه اين كار درست‏ترين و نزديك‏ترين و سالم‏ترين راهها از فتنه و آشوب و بازدارنده‏ها است- براى انسان مشخص و معين نگردد، او پس از يافت انگيزه كلى به طلب و يا احساس نياز به دفع آن چه زيانمند است و جلب آن چه سودمند است و يا آن چه در ظاهر و باطن و حال و آينده سودمندتر است دارد، نخواهد دانست چگونه طلب كند و نخواهد دانست هدفش مشخصا چيست و نه اين كه چگونه توجه به آن (هدف) داشته و از چه راهى آن را حاصل كند، و در نتيجه گمراه و سرگشته مى‏ماند تا آن كه امر و حال برايش تعيّن و تشخص پيدا كند و راه درست- نسبت به وقت حاضر و آينده- برايش روشن گردد، اين را نيك بفهم. وَ اللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ، يعنى: خدا است كه سخن درست مى‏گويد و همو براه (راست) هدايت مى‏كند (4- احزاب)

پيوند

چون خداوند در بيان اسرار و رازهاى ظاهر اين آيه و بعد باطن و سپس حدّ آن را- كه اكنون از آن فراغت يافتيم- آسان ساخت، اكنون آغاز سخن به آن چه كه راز و سرّ مطّلع و زبان آن (144) و سپس زبان جمع اقتضاى آن را دارد- به گونه اشاره و به حسب آسان گردانيدن (حق تعالى)- مى‏كنيم. تنها خدا هدايت كننده است و بس.

[مراتب هدايت و گمراهى‏]

بدان كه هدايت ضد گمراهى است و هر يك از آن دو داراى سه مرتبه‏اند و صفت گمراهى كه عبارت از حيرت است «لا تعيّن» است و «تعيّن» خاص هدايت است، و راز و علت پيش بودن حكم گمراهى انسان بر هدايتش عبارت است از پيش بودن حكم شأن مطلق ذاتى الهى از حيث غيب هويتش بر نفس تعيّن، مانند پيش بودن وحدت و اجمال و ابهام و پيچيدگى بر كثرت و تفصيل و آشكارى و روشنى، و ياد آر آن چه را كه در آغاز كتاب برايت در مقام بيان راز ايجاد و آغازش، و پيش بودن مقام: كان الله و لا شئى معه، يعنى: خدا بود و با او چيزى نبود بيان داشتم كه نه اسمى و نه صفتى و نه حالى و نه حكمى بر تعيّن نخستين كه اختصاص به مرتبه احديت جمع دارد نبود، و (احديت جمع) در آغاز كتاب روشن شد و در همين نزديكى هم (گفته شد) كه مشخص كننده مفاتيح غيب است، و همين طور پيش بودن مرتبه احديت جمع را بر وجود «عماء» كه در شرع و تحقيق ثابت است ياد آر كه به زبان آن (وجود عمائى) گفته شده: كنت كنزا الم اعرف فاحببت ان اعرف، يعنى: من گنجى ناشناخته بودم دوست داشتم كه شناخته شوم، و نيز پيش بودن راز «نونى (145)» را بر امر قلمى و پيش بودن قلم را بر لوح و پيش بودن كلمه و حكم و امر عرشى يكتا وصفى را بر امر تفصيلى نخستين صورى، كه به حكم دو قدم در كرسى ظاهر است ياد آر.

سپس پايان امر را به ترتيب معلوم در عموم و ادراك كننده در خصوص تا آدمى كه او آخرين صورت سلسله (خلقت) و اولين معناى آن است بنگر، و اجتماع فرزندان و اندماجشان را در صورت وحدت او مانند ذرات: خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا كَثِيراً وَ نِساءً، يعنى: شما را از يك تن آفريد و همسر او را از او آفريد و از آنها مردان بسيار و زنان پديد كرد (1- نساء) بنگر كه پس از پنهانى و مندمج در غيب اضافى آدمى جملى بودن به سبب آشكار كردن حق تعالى مر ايشان را و پخش و منتشر كردنشان نمايان و پديدار شدند، به طورى كه هر يك از آنان از خود و غير خودش آن چه را كه در مقام اندماج پوشيده بود مشاهده كرد و احكام برخى از ايشان به برخ ديگر- به سبب ابرام و نقض (محكم كردن و شكستن) و غالب و مغلوب بودن- اتصال پيدا كرد، اين را نيك بفهم و در آن چه برايت روشن ساختم انديشه كن، خواهى دانست كه هدايت در واقع عين هويدا ساختن است و اظهار به واسطه تمييز (جدا كردن) و تعيين است.

پس وحدت و اجمال و آن چه اكنون به پيش بودن توصيف كردم داراى مقام بطون است و كثرت داراى مقام ظهور و هويدايى و فصل و آشكارى، و چون انسان بر صورت (حق) مقدّر گشته و دست نويس و سايه‏اى (از او) ظاهر شده، دست نويسى‏اش بر صورت اصولى است كه تابع اصل خودش مى‏باشد، از اين روى گمراهيش بر هدايتش پيشى دارد، هم چنان كه حق تعالى از كامل‏ترين دست‏نويس‏ها و تمام‏ترين مردمان از روى تحقق و ثبوت و ظهور به كمال الهى و انسانى خبر داده و فرمود: وَ وَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدى‏، يعنى: ره گم كرده‏ات ديد و راه نمود (7 ضحى) يعنى تو حال كسى را داشتى كه راه درست و اين كه برترى در چه چيز است برايش مشخص نگشته بود، او اين را برايت مشخص كرد و از غير آن جدايش ساخت و آن چه را كه نمى‏دانستى به تو آموخت و در مرتبه هدايت و غير آن كمالت بخشيد و لبريزت ساخت به طورى كه شكافتى، پس هدايت و كمالت بخشيد و فيض را از تو بر غير خودت گسترش داد (و فرمود:) خير من به واسطه تو بر كون رسيد و خير تو به واسطه من پس منزّه است آن كه انسان را آفريد و هر دو راه را به او نمود و سپس براى او راه هموار اعتدالى را برگزيد و آن چه را نمى‏دانست به او آموخت و فضل و كرم الهى درباره او بسيار بزرگ است، پس جذب كنندگان اى برادر از هر ناحيه و طرفى به جذب كردن مشغول‏اند، و دعوت كنندگان به زبان محبت- از آن حيث كه انسان معشوق كل است- و از حيث حكم ربوبيت كه همگان بدان رنگ گرفته‏اند دعوت مى‏كنند و انگيزه‏ها به حسب جذب كننده‏ها و مناسبات براى اجابت و جذب شدن برانيگخته مى‏شوند، و تو بنده‏اى هر چه را دوستدارى بدان جذب مى‏شوى و اعتدال در هر مقام و حال و غير اين دو وسط و ميانه روى است و هر كس از آن تمايل ييدا نمايد منحرف و كژ رواست، و هيچ كس منحرف نمى‏شود مگر آن كه به تمام وجودش جذب شده باشد و يا بيشترش به كمترش جذب شده باشد، و هر كس كه‏ درباره‏اش اطراف و محيط دايره هر مقامى مساوى باشد- در او فرود آيد و يا بر وى گذر كند و در مركز دايره ثابت باشد- داراى وصف هيولانى است و از قيدهاى احكام و رسم‏ها آزاد است و هر جذب كننده و هر خواهان و خواننده‏اى تنها بهره و نصيب خودش را از او مى‏برد و او جز آن چه كه از جانب او به واسطه بهره‏ورى تعيّن يافته بر اصل اطلاق و سادگى ورق و صفحه (وجودش) باقى است- بدون وصف و حال معيّن و بدون حكم و اسمى- پس او مردى است كه پروردگارش را در شئونش تابع است كه فرموده: أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏، يعنى: هر جنبنده‏اى را آفرينش او بداد و الهامش كرد (50- طه) يعنى هويدا و آشكار كرد، هم چنان كه شيخ كامل فرموده:

وقتى نماز مى‏خواند نماز مى‏خوانم و چون تنگ مى‏گيرد تنگ مى‏گيرم و چون برمى‏گردد قلبم پيرويش مى‏كند اين را نيك بفهم و آن چه را در اين باره هنگام بيان وجه و راز «اياك نعبد» به زبان جمع كمالى گفته آمد و نيز آن چه را بيانش پيش از اين گذشت ياد آر، شايد آن چه را كه بدان اشاره داشتيم بدانى.

[مراتب اعتدال‏]

سپس گوييم: بدان كه اعتدال را مرتبه‏اى غيبى و الهى كه عبارت از صورت معنويت و هيئت غيبى كه تعقّل شده و حصول يافته از اجتماع ازلى است كه به حكم جمع احدى بين اسماء ذاتى اصلى در «عماء» كه مرتبه نكاح اول است و بدان قلم اعلا و ارواح مهيّمين ظاهر گرديده‏اند واقع شده است، و آن ام الكتاب (لوح محفوظ) مى‏باشد. پس هر كس كه مرتبه عين (ثابت) او در آن (لوح و ام الكتاب) تعيّن پيدا كرد بطورى كه توجهات احكام اسماء و اعيان به صورت توجهى متناسب به سوى او شد و درباره‏اش انتظامى معتدل- همراه با عدم استهلاك حكم چيزى از آنها در غير او و بقاء اختلاف آنها به حال خودش بر صورت اصل- حاصل كرد و اگر چه غلبه برخى از آنها بر برخ ديگر- مانند غلبه مواد در مزاج عنصرى- ظاهر شود مقام روحانى اين كس از حيث صفات و افعال و احوال روحانى كه اختصاص به‏ روحش دارد معتدل است و اجتماع اصول و اسطقسّاتش اينجا- يعنى حال پيدا شدن بدنش- بر شكل و هيآتى متناسب در اعتدال مى‏باشد، بنابر اين به واسطه اعتدال غيبى اصلى كه گفته شد بين اعتدال روحانى و طبيعى مثالى و حسّى جمع آمده و احوال و افعال و تصورات او بر جاده و روش اعتدال و استقامت واقع شده است، خواه اين افعال و آثار از امور زايل شونده باشند و يا تا زمانى- و يا براى هميشه- ثابت باشند.

و هر چيزى كه از او صادر مى‏شود به صورت صدور معتدل است، پس او در سيرش از جانب حق تعالى- در آمدن و بازگشتن- رونده بر صراط مستقيم است- به روشى پسنديده و دگرگونى‏هايى معتدل كه در واقع نزد خداوند نيكو است- و هر كس كه از اين نقطه وسطى و مركزى كه نقطه كمال در مرتبه احديت جمع است انحراف پيدا كند حكم نيكى و بدى او به حسب نزديك بودن و دور بودن مرتبه‏اش از اين (نقطه) است، پس نزديك و نزديك‏تر و دور و دورتر مى‏باشد، و بين انحراف كامل كه اختصاص به شيطنت و نافرمانى دارد و اين اعتدال الهى اسمائى كمالى مراتب صاحبان سعادت و شقاوت تعيّن مى‏يابد، پس اعتدال طبيعى اختصاص به سعادت و نيك بختى ظاهرى- با اختلاف مراتبش- و برخورددارى‏هاى محسوس (بهشت) دارد و ويژه مرتبه نخستين از مراتب هدايت است و خاص تمام بهشتيان، و اعتدال روحانى نيز باطن هدايت در مرتبه دوم از پروردگارش قرار دارد و اختصاص به ابرار و نيكان دارد.

و هر كس از اوليا كه احكام روحانى بر او غالب باشد- مانند قضيب البان (شاخ نبات- فتح موصلى قدس سره) و امثال او- به اين دو علت است. و صاحبان اعتدال اسمائى غيبى الهى همان كاملان مقرب‏اند كه اهل (چشمه) تسنيم و خزانه‏داران مفاتيح غيب مى‏باشند و مرتبه سوم از مراتب هدايت كامل- كه بيانش به زودى خواهد آمد- به ايشان اختصاص دارد، و اهل هدايت ظاهرى و باطنى به اقسامى چند تقسيم مى‏شوند كه شماره‏شان مطابق شماره اولياى مراتب اعتدال طبيعى و روحانى است، و آن از سيصد نفر كمى بيشتر است، يعنى از حيث اصول اين اقسام، ولى از حيث ريشه‏هاى اصول، از «نه- 9» تجاوز نمى‏كند (146).

برخى از اينان به واسطه كلام حق تعالى از راه رسولان ملكى و ملكى- يا در نفس خودش فقط و يا در غير خودش- هدايت يافته‏اند، و كار اينان از مسجد اقصايى كه در سدرة المنتهى است تجاوز نمى‏كند، البته با تفاوت زيادى كه بين اينان است، براى اين كه در ميان اينان كسى است كه كارش از آسمان اول در نمى‏گذرد و هيچ خطاب الهى بر او وارد نمى‏شود و هيچ رسول ملكى بر او فرود نمى‏آيد.

و برخى از اينان اختصاص به آسمان دوم دارند و دسته‏اى ديگر به آسمان سوم و همين طور تا مسجد اقصايى كه در سدرة المنتهى است، و بالاتر از اين مسجد هيچ تشريع تكليفى و هيچ الزامى به راهى معيّن كه كسى آن را به زور و قهر بپيمايد نمى‏باشد.

و برخى از اينان به واسطه سخن هر پيشوايى كه از خدا گرفته و دستور به ارشاد دارد و خواننده بر بصيرت است هدايت يافته‏اند، و برخى ديگرشان به واسطه صور افعال حق تعالى كه عبارت از آيات و نشانه‏هاى آفاق و انفس است هدايت يافته‏اند.

و برخيشان به واسطه آن چه رسولان و هر پيروى شده با حقى انجام داده هدايت يافته‏اند، يعنى وضع كننده قوانينى سياسى و عقلى كه مطابق با آن چه كه رسولان مقرر داشته‏اند مى‏باشد ولى وضع كننده آن قوانين آنها را اختراع كرده و در آن امر غير خودش از روى تقليد و يا خوش آمدن او را پيروى كرده‏اند.

و برخيشان به واسطه اجازه و اراده او (تعالى)- با اختلاف صور اجازه- هدايت يافته‏اند، و خداوند از اين مقام خبر داده و فرموده: فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ، يعنى: و خداوند به اراده خويش كسانى را كه ايمان آورده بودند به حقيقت چيزى كه در آن اختلاف كرده بودند هدايت كرد (213- بقره) و برخيشان به واسطه ايمانشان هدايت يافته‏اند، چنان كه فرموده: إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ يَهْدِيهِمْ رَبُّهُمْ بِإِيمانِهِمْ، يعنى: كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‏اند خداوند به واسطه ايمانشان هدايتشان مى‏كند (9- يونس).

و برخى‏شان به واسطه امرى فراهم آمده از مجموع آن چه بيان شد- و يا برخى از آنها- هدايت يافته‏اند، مانند بيان الهى كه: وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى‏، يعنى: و من آمرزگار همه آن كسانم كه توبه آورده و كار شايسته كرده و بر هدايت استوار بوده‏اند (82- طه) اضافه بر اين كه هر بخشى از اين بخشها كه بيان داشتيم اهلش تقسيم به اقسامى چند ديگر مى‏شوند، اين را نيك بفهم.

و برخيشان به خداوند سبحان از جهت برخى از اسمايش هدايت يافته‏اند.

و برخيشان به او- سبحانه- از جهت تمام اينها هدايت يافته‏اند؟

و برخيشان از حيث خصوصيت مرتبه كه جامع بين تمام اسماء و صفات است هدايت يافته‏اند.

و برخى از ايشان به او هدايت يافته‏اند ولى نه از حيث قيدى خاص و نه نسبتى متعيّن از اسم و يا صفت و يا شأن و يا تجلى در مظهرى و يا خطابى كه در دايره حرف و صوت باشد و يا عملى كه در حوزه قانون قرار گيرد و يا كوششى تكلّفى و يا علمى لدنّى و يا تحصيل شده به واسطه اسباب (جمع سبب) و يا وسايط فراهم آمده، پس مى‏داند كه حق تعالى از مقتضاى حقيقتش كيفيت پذير به صورت هر چيزى و آميزش به هر حالى و رنگ پذير به حكم هر مرتبه و هر حاكمى در هر وقت و زمان است، و چون آن را همانند صورت مرتبه‏اش مشاهده كرد، همان را مجلاى مرتبه ذات مطلقش برمى‏گزيند كه الوهيت جامع اسماء و صفات بدان (مرتبه ذات مطلق) استناد دارد و در آن تجلى كرده تجلى‏اى كه اين حقيقت آن را درخواست دارد، بنابر اين هر چيزى را به واسطه اين علم- از حيث تعيّنش در علم پروردگارش در ازل- عين او دانسته و هر چيزى را به هر چيزى هدايت كرده و بر هر چيزى به نفس خود آن چيز حكم مى‏كند، لذا صور حقايق از حيث عدم تغييرشان در آينه او- همان گونه كه حال ارتسام‏شان در نفس پديد آورنده‏شان بوده‏اند- به واسطه او (مجلا) حفظ مى‏گردد، و اگر اين مجلا نبود از جانب حق تعالى- به واسطه تجليش در او- صور اشيا بين مجلا و تجلى كننده ظاهر نمى‏گشت، اين را نيك بفهم.

پيوندى [در مراتب استقامت‏]

چون قدرى از اقسام مردمان را در مراتب هدايت و هدايت شدن بيان داشتيم حال‏ مى‏پردازيم به آن چه كه اختصاص به استقامت دارد، بدان كه مردمان در مراتب استقامت بر هفت دسته‏اند: راست و مستقيم در گفتار و كردار و قلبش (انديشه‏اش). و راست و مستقيم به قلب و كردارش- نه گفتارش- نه قلبش (انديشه‏اش)- اين دو دسته رستگارانند ولى اوّلى برتر است. و راست و مستقيم به كردار و گفتارش- نه قلبش (انديشه‏اش)- اين دسته به واسطه غير خودش (امثال شفاعت و يا موعظه) اميد سودمندى برايشان هست. و راست و مستقيم به گفتار و قلبش (انديشه‏اش)- نه كردارش- و راست و مستقيم به گفتارش- نه كردار و قلبش (اندشه‏اش)- و راست و مستقيم به قلبش (انديشه‏اش)- نه كردار و گفتارش- و راست و مستقيم به كردارش- نه قلب (انديشه) و گفتارش- اين دسته‏ها (جز دو دسته اول) تمام زيانمنداند و بهره‏ورى ندارند- اگر چه برخيشان بر برخ ديگر برترى دارند-.

و مقصود از استقامت در گفتار در اينجا ترك غيبت و سخن چينى و شبيه اين دو نيست، براى اين كه فعل اين را فرا مى‏گيرد، بلكه مقصود از استقامت در گفتار ارشاد و راهنمايى غير است با گفتارش به راه و صراط مستقيم، و گاهى هم هست كه خود از آن چه بدان ارشاد و راهنمايى مى‏كند عارى است، و ما اين امر را در يك مثال روشن برايت بيان مى‏داريم و مى‏گوييم:

مثالش مثال مردى است كه مسايل نمازش را نيك مى‏داند و سپس به غير خودش مى‏آموزد، اين شخص در گفتار خودش راست و مستقيم است، سپس چون وقت نماز فرا رسيد آن را همان گونه كه آموخته- با مراعات اركان ظاهرى آن- به جا مى‏آورد، اين شخص در كردار خودش هم راست و مستقيم است، سپس اين را مى‏داند كه مقصود خداوند از وى- از اين نماز- حضور قلبش با او در نماز است، لذا او را حاضر مى‏دارد، اين شخص به قلبش (و انديشه‏اش) راست و مستقيم است، بقيه اقسام را بر همين قياس كن با خواست الهى بهره‏مند خواهى گشت.

پيوندى از آن (پيوند پيشين)

و چون اين را دانستى گوييم: محكم‏ترين راه خصوصى در مطلق راههاى مشروع آن راهى است كه پيغمبر ما (صلّى الله عليه وآله وسلّم) از حيث گفتار و كردار و حال- آن گونه كه از روشش نقل شده- بر آن است، و دست يازنده بر آن كسى است كه در پيروى و تقليد و يا از روى معرفت و شهود كامل باشد، و آن حالت وسطى اعتدال است و مردمان در اين راه بر سه مرتبه‏اند و هر صاحب مرتبه‏اى از آن داراى نشانه و يا نشانه‏هايى است كه دلالت بر درستى پيروى و نسبتش بدو- (صلّى الله عليه وآله وسلّم) - به موجب خويشاوندى و قرابت دينى شرعى و يا قرابت روحانى- از حيث ارث بردنش از حال و يا علم ذوقى و مأخذى و يا در مرتبه كمالى كه اقتضاى جمع و فراگيرى را دارد- دارد. اين نشانه‏ها درباره محجوبان و صاحبان آگاهى مى‏باشد، و نشانه آن در الهيات- نسبت به آن كس كه مقامش پائين‏تر از كاملان و افراد است- شهود حق احدى است در عين كثرت- با نفى كثرت وجودى و بقاى احكام مختلف آن- اين همراه با معرفتى است كه لازم اين شهود مى‏باشد، و آن معرف و شناخت علّت جدا شدن نسبت‏ها و اضافات و بازگشت آنها از جهت حكم به وجود يگانه حقى است كه در او مطلقا كثرتى نمى‏باشد.

و اهل اين حال در شهود و معرفت و ولايت داراى درجاتى‏اند، و نيز در معرفت راز پيروى و حكم آن- از جهت موافقت و اقتدا- و در نتايج اعمال صادره موقت و غير موقت نسبت به پيرو و موافق و استقامت وسطى نسبت به غير اهل كشف و معرفت- از مؤمنان و مسلمانان- داراى مراتب و درجات‏اند، تمام‏ترين‏شان از جهت ايمان به اين ذوق و شديدترين‏شان از جهت حقيقت جويى براى پيروى و درست‏ترين‏شان از جهت تصور آن چه از اين شأن كه گفته آمده، تمام‏ترين‏شان از جهت قرب و نزديكى به طبقه نخستين‏اند، اينان (طبقه اول) را جمع بين تنزيه- كه در سوره اخلاص بر آن آگاهى داده شده (لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ) و در: لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ، يعنى: هيچ چيز همانند او نيست (11- شورى) و بين تشبيه است كه: ينزل ربنا الى السماء الدنيا كل ليلة، يعنى: پروردگار ما هر شب به آسمان دنيا فرود مى‏آيد، و يسكن جنة عدن فى دار له فيها، يعنى: در بهشت جاودانى و در منزلى كه در آن دارد سكونت مى‏گزيند، و در رستاخيز تحول در صور دارد و با فرشتگان آسمان هفتم فرود مى‏آيد و بر تخت حلّ و فصل و قضاء تكيه مى‏زند و نيك بختان او را مشاهده مى‏كنند و سخنش را روبارو مى‏شوند كه بين او و آنان مترجمى نيست، پس تمام‏ اينها براى حق تعالى ثابت است، هم چنان كه بدين امر از خودش و به حسب آن چه كه شايسته جلال او در مرتبه ظاهريّتش است خبر داده، براى اين كه تمام اينها از شئون اسم «الظاهر» است، هم چنان كه تنزيه تعلق به اسم «الباطن» دارد.

و حقيقت خداوند سبحان كه موسوم به هويت است جمع بين ظاهر و باطن دارد، چنان كه بدين امر خبر داده و فرموده: هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ، يعنى: او اول و آخر است و همو ظاهر و باطن است (3- حديد) پس عين مقام هويت در وسط بين اول بودن و آخر بودن و ظاهر بودن و باطن بودن است، و نيز خداوند سبحان در آن چه براى ما از توجه و رو كردن به كعبه- پس از رو كردن به بيت المقدس- دستور داده آگاهى بر راز آن چه بيان داشتيم داده و فرموده: قُلْ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ، يعنى:

خاور و باختر از آن خدا است، هر كس را كه خواست به راه مستقيم و راست هدايت و راهنمايى مى‏كند (142- بقره) يعنى بين مشرق و مغرب، چون پس از آن فرموده: وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً، يعنى: اين چنين شما را امّتى وسطى قرار داديم (143- بقره) هم چنان كه قبله شما را متوسط بين مشرق و مغرب قرار داديم.

و چون مشرق براى ظهور و آشكار شدن است و مغرب خاص بطون و پنهان شدن و وسط- همان طور كه بيان داشتيم- خاص او است، لذا صاحب وسط داراى عدل و استقامت محقق و ثابت است، اما بيان الهى كه: فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ، يعنى: بهر كجا روى كنيد همان جا خدا است (115- بقره) اين آگاهى و هشدار دادنى است از جانب خداوند سبحان بر راز احاطه و معيت ذاتى و اطلاق، و حكم اين در سرگشته‏اى كه جهت قبله برايش مشخص نشده و نيز درباره كسى كه به قبله از جهت مغرب و يا مشرق توجه مى‏كند ظاهر مى‏شود، يكى از آن دو متوجه به مغرب است- و اگر چه قصدش روى آوردن به قبله از جهت مغرب است- و ديگرى بر عكس گويى كه متوجه به مشرق است. و نيز درباره كسى (اين آيه) نازل شده كه نافله را بر روى مركب خودش بجا مى‏آورد، چون وى به آن سويى كه مركبش مى‏رود نماز مى‏خواند- هم چنان كه اين از پيغمبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) وارد شده- و (اين آيه) درباره نماز گزارى است كه خود خانه كعبه و درون آن نماز مى‏خواند و متعيّن به هيچ جهت معيّنى‏ نيست. و همين طور كسى كه اصل جهات را مشاهده كرده و از آنها بالاتر رفته به طورى كه نه جا و نه جهت و نه سويى است، چون او حصول در «عين» پيدا كرده و از بند هر جهت و كون و مقام و حال و مكان رهايى يافته، در نتيجه قبله هر قبله‏اى و جهت اهل هر كيش و آيينى گرديده، نه سلوك مى‏كند و نه سير مى‏ورزد، بلكه هر چه ظاهر مى‏شود از او ظاهر مى‏گردد و به سوى او راه مى‏پيمايد و بازگشت هم به سوى او (انسان كامل الهى و خليفه حق) دارد.

حال بازگرديده و گوييم: پس از اين گروهى كه پيش از اين گفته آمد- يعنى كاملان در پيروى و ايمان- گروه منزهان و تنزيه كنندگان‏اند كه تعطيل را روا نمى‏دارند و قطع بدان چه تأويل و تعبير بردار است نمى‏كنند، و پس از اينان ظاهرى‏ها هستند كه نه تشبيه مى‏ورزند و نه حكم مى‏كنند.

هر گروهى از اينان تقسيم به اقسامى چند مى‏گردند و بين هر دو گروه از اينان در اعتقادات درجاتى است و هر درجه‏اى را گروهى و اهلى است، پس هر كس آن چه را كه بيان داشتيم دانست و حال گروههاى اسلامى را جستجو و پى گيرى كرد حالشان را خواهد دانست و پس از آگاهى بر حالشان نزديكترينشان را نسبت به دورترينشان خواهد شناخت، و نيز ما بين دو طرف را و نسبت نزديكى و دوريشان را از طبقه بالاتر خواهد دانست، و اگر سخن به درازا نمى‏انجاميد به صورت محدود و مختصر بيان حالشان را مى‏كردم و راهها و سيرشان را مشخص مى‏نمودم، ولى هدف مختصر گويى و كوتاهى در سخن است و آن چه بيان داشتيم خردمند را بسنده است و تنها خداوند راهنماى است و بس.