اكنون باز مىگرديم به بيان وجههاى كه قبله دلهاى متوجهان (به حق تعالى) و ارواح و
عقول و نفوس و خوها و سجاياى ايشان- از حيث احكام صفات و احوالى كه به حكم اين امور
مذكور غالب بر ايشان است- مىباشد، براى اين كه وجهه هر متوجهى هدف تير اشاره او-
در حال توجّهش
(137)- مىباشد.
پس
در توضيح بيان الهى كه: اياك نعبد، و راز آن گوييم: اصل و تنه درخت حضرت الهى را
شاخههايى است كه در هر شاخه از شاخههاى آن از سرّ الوهيّت به سرايت و جريان ذاتى
از ذات مقدس بهرهاى به مقدار آن چه كه اين شاخه از ريشه خودش مىتواند بر دارد
سارى و جارى است، جز آن كه اين شاخهها اسماء الهىاند و اين سرايت و جريان ذاتى
اصلى عبارت از سريان تجلى ذاتى در مراتب اسمائش- به حسب آن چه كه آن را مرتبه هر
اسمى از آنها اقتضا مىكند- مىباشد، از اين روى بارها گفتهايم كه: هر اسمى از
وجهى عين مسمّا است و از وجهى غير او، و ما در اين باره تفصيل فراوان دادهايم و
بىنياز از بحث دوباره در آن و سخن را به درازا كشانيدن هستيم.
و
چون هر اسمى از اسماء حق سببى براى ظهور نوعى از انواع عالم است، پس قبله آن است،
لذا اسمى هست كه از آن ارواح ظاهر مىشود و اسم ديگرى است كه از آن صورتهاى بسيط
به نسبت (يكديگر) ظاهر مىگردد و از ديگرى طبايع و مركبات آشكار مىشود، و هر يك از
مولّدات (سه گانه) نيز به واسطه اسمى مخصوص ظاهر مىشوند كه آن را ظاهر بدان معين و
مشخص مىكند، و بلكه حال مظهر و استعداد ذاتى غير مجعول او (معين
مىكند) و سپس قبله او در توجه و عبادتش مىگردد و حق تعالى را جز از اين حيثيت
نمىداند و جز از اين مرتبه استناد بدو نمىكند، و بهره و نصيبش از مطلق صورت مرتبه
به مقدار نسبت اين اسم از امر جامع تمام مراتب اسماء و صفات مىباشد.
اما
انسان به واسطه موقوف بودن ظهور صورتش بر توجه حق تعالى- به كلى- به او در حال
ايجادش، و نيز به واسطه (موقوف بودن) دو دست است
(138)، چنان كه (در قرآن) خبر داده
يكى خاص غيب است و ديگرى خاص شهادت از يكى ارواح قدسى ظاهر مىشود و از ديگرى طبيعت
و اجسام و صور آشكار مىگردند، از اين روى است كه جامع علم تمام اسماء و رنگ پذير
به حكم مراتب آنها- يعنى جامعترين چيز از آنها كه اختصاص به صور دارد- مىباشد، و
هر گاه توصيف به ظهور و آن چه از آنها كه اختصاص به باطن دارد- يعنى ارواح و غير
ارواح- شود، توصيف به غيب و خفا مىشود، و به هيچ مقامى كه وى را چون فرشتگان محدود
سازد مقيد نمىگردد، چنان كه خداوند فرموده: وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ
مَعْلُومٌ، يعنى: هيچ كس از ما (فرشتگان) نيست مگر مقامى معلوم دارد (164- صافات) و
هيچ (مرتبهاى از مراتب) اجسام طبيعى (او را) محدود نمىسازد، و در تأييد اين مطلب
هشدارهاى الهى فراوان به زبان شرايع و غير شرايع وارد شده است.
پس
توجه انسان حقيقى اين است كه از بند مقامات آزاد شده و به واسطه اعتدال كمالى وسطى
از احكام كششهاى اطراف و تمايلات رها شده و به مرتبه هويت كه مقام احديت جمع جمع
است و موصوف به ظهور و بطون و اوّليّت و آخريّت و جمع و تفصيل بالا رود، و براى
انديشمند در اين باب آن مقدار كه بيانش مقدّر شده بود گفته آمد و با خواست الهى با
تفصيل بيشترى در آينده سخن خواهيم گفت:
و
اگر انسان از آن خط ميانين (وسطى) كه گفتيم به يك سو- به واسطه مناسبتى كشنده و
غالب- تمايل پيدا كند و حكم برخى از اسماء و مراتب بر او چيره گرديده و انحراف پيدا
كند، در دايره اين اسم چيره و غالب قرار گرفته و (اين اسم) به او ارتباط و نسبت
پيدا كرده و حق را از حيث
مرتبه آن (اسم) مىپرستد و بر آن اعتماد كرده و تكيه گاهش مىسازد، و اين اسم نهايت
نظر و غايت آرزو و وجه او- از حيث حال و مقام وى- مىگردد تا آن كه از آن گذر كند.
و
چون مراتب برخى اسماء به برخى ديگر مرتبطاند و احكامشان به واسطه توافق و تباين كه
حكم ابرام (استوار كردن) و نقض (شكستن) را آشكار مىسازند در آميخته و متداخل در هم
مىباشند احوال خلق- از آن حيث كه تحت حكم اين مراتباند و محل آثار آنها- متفاوت و
مختلف گرديد، زيرا اجتماعات اين احكام اسمائى در مراتب وجودى بر انواعى چند واقع
مىگردد و بين آنها كيفياتى معنوى همراه با تقابلات روحى حصول مىيابد و در اين
ميان چيزى شبيه مزاج- از آن جهت كه از تأثير دو متبادل در كيفياتى كه ناشى از
امتزاج واقع بين طبايع مختلف و قواى آنها حاصل آمده است- پيدا مىشود، و نظير آن در
آنجا تقابل و تباينى كه بين اسماء است مىباشد، لذا در برخى از مراتب وجودى و
اسمائى غلبه ظهور پيدا مىنمايد، همانند غلبه برخى از طبايع بر برخى ديگر در اينجا،
بطورى كه گفته مىشود: اين مزاج صفرايى و اين مزاج خونى و غير اينها مىباشد، و
آنجا گفته مىشود: زيد عبد العزيز است و ديگرى عبد الظاهر و آن يك عبد الباطن و آن
ديگر عبد الجامع، و آدم در آسمان اول و عيسى در دوم و ابراهيم- (عليهم السلام)- در هفتم و امثال اينها مىباشند.
سپس
(گوييم:) بين آن مزاجهاى معنوى و روحانى و بين اين مزاجهاى طبيعى، اجتماعى ديگر
حصول مىيابد كه براى او (انسان) احكام مختلفى را آشكار مىسازد كه شامل سه بخش
مىباشند: بخشى اختصاص به كسانى دارد كه بر آنان احكام روحانيتشان بر احكام
طبيعتشان غلبه دارد به طورى كه قواى طبيعىشان تابع قواى روحانى ايشان و مانند
مستهلك در آنها مىباشد، بخش ديگر اختصاص به تمام خلايق دارد و آن عكس آن چيزى است
كه گفتيم زيرا قوا و صفات روحانى آنان مستهلك در تحت قواى طبايعشان است. و بخش سوم
اختصاص به كاملان و هر كس از «افراد»
(139) را كه خدا خواسته دارد، و آيه اينان:
أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى، يعنى: هر جنبندهاى را آفرينش او بداد
و الهامش كرد [كه چگونه زندگى كند]
(50- طه) اين را نيك بفهم چون اين مقامى است كه ميدان تفصيل دادن را ندارد.
سپس
گوييم: همان طور كه گفتيم: به حسب غلبه مذكور حكم آن چه وصف امر غالب- از مراتب و
اسماء و طبايع- كه اقتضا دارد ظاهر مىگردد اگر چه محل از حكم همه خالى نباشد، ولى
به آن كس كه غلبه بر آن برايش ظاهر شده انتساب مىيابد، بنابر اين تنزيه كننده است
و تشبيه كننده و جامع بين تنزيه و تشبيه و مشرك و موحّد و غير اينها. بنابر آن چه
گفتيم آراى متباين و احوال مختلف و منازل متفاوت و اهداف و توجهات گوناگون انشعاب
يافت، پس هر كس كه مراتب وجود و حقايق اسماء را دانست راز عقايد و شرايع و اديان و
آراء را با اختلاف انواع آنها و چگونگى تركيب و پديد آمدن آنها را خواهد دانست، و
به گوشهاى از اين مطلب اشارهاى به زودى برايت خواهم داشت آن را نمونه و كليدى
قرار ده تا راز آن چه را كه بيان داشتيم با خواست الهى- بدانى.
پيوندى [درباره قبله عقول و نفوس و انسان]
بدان كه قبله عقول- مطلقا- احديت معنى امر است ولى از حيث استنادش بدو- نه از حيث
او- و قبله نفوس تجلى كثيبى
(140) است، و آن را آخرين درجات ظهور و نخستين درجات باطن
ظاهر است و مشبّهان را يكى از دو وجه اين درجه- و آن چه اتصال به آن از تجلى برزخى
گفته شده دارد- مىباشد. و به انسانيت، روح امر اختصاص دارد.
و
قبله اهل سنّت و جماعت و هر كس از اهل شرايع گذشته كه خداوند خواسته: روح امر و
مرتبه آن- هر دو با هم- است، و آن را تنزيه: ليس كمثله شئى، يعنى: هيچ چيز همانند
او نيست (11- شورى) و تشبيه: اعبد الله كأنك تراه، يعنى: او را چنان پرستش كن كه
گويى مشاهدهاش مىكنى مىباشد، و بالاترين مراتب آن ظاهر «عماء» مىباشد.
و
قبله عارفان: وجود مطلق صورت ربانى و ظاهر حق است.
و
قبله محققان: وجود حق و مرتبه او كه جامع بين وجود و مراتب- بدون جدايى و بر شمردن-
مىباشد.
و
قبله راسخان: مرتبه حق است از حيث عدم مغايرت آن (مرتبه) با او و نسبت داشتن صورت
حضرت سبحان- كه آدم (عليه السلام) بر آن صورت
است- بدان (مرتبه)، و آن را مرتبه احديت جمع مىباشد. اين را نيك بفهم.
و
اما قبله انسان حقيقى كه خالصترين و كاملترين بنده است: بيانش هم اكنون در مقام
شرح وجهه و توجه گذشت، ولى بسيارى از رازهاى آن را كه بيان از توصيفش عاجز و ناتوان
است و پرده بردارى از آن ممنوع نا تمام گذاردم، ولى به گوشهاى از آن در پايان آن
چه در باب مجازات بنده خالص و پيش از آن نيز درباره راز حضور با حق متعال- به وجهى
كامل و تمام- بيان داشتم اشاره نمودم و نكات دقيق و ارزشمند آن را در مواضع مختلف
اين كتاب روشن ساختم كه آنها را خردمند هوشمند- با خواست الهى- ادراك مىكند.
پيوندى [درباره عبادت ذاتى و عبادت صفاتى]
پس
از حاضر داشتن آن چه كه بيانش گذشت بايد دانسته شود كه انسان را دو عبادت است:
عبادت ذاتى مطلق و عبادت صفاتى مقيد، عبادت ذاتى قبول و پذيرش شيئيّت ثابت خودش
(انسان) است كه در علم حق تعالى از ازل براى وجود نخستين از جانب پديد آورندهاش
متميّز و جدا است، و نيز اجابت ندا و فرمان او و اطاعت كردن او مر امر تكوينى را كه
متعيّن به «كن- باش» مىباشد، اين عبادت حكمش از زمان قبول و پذيرش اوّل و اجابت و
ندا تا بىنهايت ادامه و استمرار دارد، زيرا او از حيث عينش و از حيث هر حالى از
احوال آن (عين) پيوسته نياز به موجد و پديد آورنده دارد، اين به جهت پايان پذيرى
زمان وجود مقبول (يعنى قبول و پذيرش اول) است در دم دوم- از زمان تعيّن و ظهورش- و
حق تعالى او را پيوسته به وجود مطلق يارى و مدد مىنمايد، آن وجودى كه به واسطه
قبول و پذيرش انسان از اسماء و غير اسماء- از يارى گران و مددكاران بدان- و حركات و
افعالى كه
انسان را در آنها تعمّل و تكلّفى نيست تعيّن و خصوصيّت مىيابد، دمها نيز از لوازم
اين قبول و پذيرش و از جمله صور اين عبادتاند.
و
عبادت مقيّد صفاتى اختصاص به هر چيزى كه از ذات عبادت كننده- از حيث حكم صفات و يا
خواص و يا لوازم او از حال و يا زمان معين و مشخص داراى آغاز و انجام و غير اينها-
ظاهر مىگردد دارد، و به اين عبادت عبوديت اسباب (جمع سبب) كونى هم اختصاص دارد، و
تفاوت خلايق در آن به حسب غلبه احكام صفات است بر حكم ذات و حكم آن چه از صفات كه
مناسب آن مىباشد، يعنى از امورى كه در انسان مؤثر است و او اثر پذير از آنها است و
به واسطه غلبهاى كه در واقع به بندگى گرفتن است به سوى آن جذب و كشيده مىشود،
براى اين كه تو بنده آن چيزى هستى كه از آن اثر پذيرى و غلبهاش بر تو ظاهر است، از
اين روى پيغمبر
(صلّى الله عليه وآله وسلّم)
فرمود: تعس عبد الدينار تعس عبد الدرهم تعس عبد الخميصة، يعنى: مرگ بر بنده مسكوك
طلا، مرگ بر بنده مسكوك نقره، مرگ بر بنده كمر، و قاعده در اين معنى اين كه: اثر
گذارى- مطلقا هر چه هست- خاصّ سرّ ربوبيت و اثر پذيرى- مطلقا- خاص معنى عبوديت است،
و پيش از اين گفتيم كه كامل اصلا اثر پذير نيست و تنها آينه تمام نماى خوش
اندازهاى است كه هر نقشى در آن همان گونه كه هست ظاهر مىگردد، ياد آر تا رازى را
كه پيش از اين بدان اشاره شد بدانى.
اين
دو عبادت در مقابل رحمت وجوب و رحمت امتنان است كه پيش از اين گفته آمد، و همان طور
كه رحمت وجوب داراى تكليف و رحمت امتنان مطلق است و در آن نه ايجاب است و نه
التزام، همين طور عبادت ذاتى تكليف در آن نيست و از نتايج امر نيست، بلكه متعلق امر
و تكليف عبادت مقيد صفاتى است كه بدان اشاره شد، اين (عبادت مقيد صفاتى) رأفت و
شفقتى است از جانب حق تعالى و رحمت و احتياط و باز داشتنى است از تمايل انسان به
واسطه جذب و كشش يكى از صفاتش به جانب آن (عبادت ذاتى)، پس به واسطه اين ميل ذاتى
به اين صفت بر غير خودش از صفات ديگر غلبه مىنمايد به طورى كه احكام صفات ديگر
مستهلك مىگردند آن صفاتى كه به سبب ظهور غلبهشان استكمال حصول پيدا مىكند
استكمالى كه موقوف بر حفظ سلامتى و اعتدال روحانى و معنوى است و
اختصاص به دو مزاج (روحانى و معنوى) حاصل آمده از اجتماعاتى كه بين ارواح و قواى
باطنى آنها و بين صفات و غير آنها از معانى مجرد واقع است دارد، و پيش از اين در
تفسير اسم «رب» در اين باره آگاهى داده شد- ياد آر-.
[عمل و عبادت]
سپس
گوييم: بدان كه عمل جسد است و روحش عبادت است، پس عمل ثواب و پاداش- از بهشت و غير
آن- را درخواست دارد، ولى نه مطلقا بلكه از آن جهت كه مستند به يك اصلى است كه تنها
يك مرتبه دارد و حكمش شامل و فراگير است، و عبادت معبود را درخواست دارد، و عبادات
از احوال روح است و اعمال اختصاص به بدن دارد و يا به آن چه كه به روح به اعتبار
تعلقش به بدن و آميزشش به احكام طبيعى آن اضافه و نسبت داده مىشود و ظهورش به حسب
رنگ پذيرى آنها (احكام طبيعى) و حضور بنده به صفت خوارى و فروتنى در مقابل عزت و
بزرگى پروردگارش در هر فعلى از افعالش- از طاعت و غير طاعت- از احوال عارفان دارد،
آن عارفانى كه اعمال همراه با حيات رفيع انجام مىدهند و آن اعمال را علم و حضورشان
با مشهودشان (حق متعال) لازم مىآورد، لذا عمل را به بالاترين مرتبه از مراتب كه
معرفت و شهود و توجهشان بدان مرتبه مستند است مىرسانند، چنان كه در تفسير: مالِكِ
يَوْمِ الدِّينِ- در مقام بيان مراتب عمل كنندگان و مجازاتشان (جزا دادنشان) آگاهى
دادم، بر آن بسنده كن و ديدهور گرد.
[بيان الهى: وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ]
بدان كه ما در لفظ «اياك» آن چه كه زبان اقتضايش را داشت و آن چه را كه ديگر نياز
به بازگو كردن و يا همانندش را آوردن ندارد بيان داشتيم- هم چنان كه نيازى به بيان
كليات رازهاى بقيه سوره نيست- براى اين كه ما تصنيف اين كتاب را بر بيان اصول كلى و
مبانى حكم و علوم و رازهاى بلند گذارديم تا خردمند را چون- رجوع بدان داده مىشود-
كافى و بسنده باشد، براى اينكه مقصود (ما) اشاره كردن و فشرده سخن گفتن است نه
تصريح و سخن
به درازا گفتن. بنابر اين اينها اصول و كليدهايى كلى است كه هر كس آنها را فهميد و
دانست كه حكمشان را در آن چه فرع و تابع آنها است چگونه جارى سازد بيشتر رازهاى
قرآن عزيز- و بلكه ديگر كتابهاى آسمانى- را خواهد دانست، بنابر اين از اين پس چشم
داشت سخن گفتن مبسوط و مشروح از من نداشته باش كه من بر زيادى فهم و ادراك و
انديشيدن تو- با خواست الهى- اعتماد و تكيه نمودم. و من پس از اين- بعد از اتمام
وظيفه ظاهرى- آن چه را كه بقيه سوره در بر دارد بيان مىدارم، يعنى آن چه كه اختصاص
به يك يك آيههاى آن- از حكم و رازهاى باطنى و آن چه كه بعد از باطن است- دارد، هم
چنان كه پيش از اين هم نويد آن- با خواست الهى- داده شد، و ما اكنون پس از بسنده
كردن در ظاهر «اياك» دوم با آن چه در «اياك» اول گفته آمد آغاز سخن به زبان باطن
مىنمائيم و مىگوييم:
بدان كه متعلق اشاره از «و اياك نستعين» متعلق اشاره از «اياك نعبد» نمىباشد، براى
اين كه اوّلى اشاره به موجودى است كه شايستگيش براى پرستش نزد پرستش كننده ثابت شده
و نهايت هدف و مقصدش- به حسب علم و يا شهود و يا اعتقادش كه فراهم آمده از اصول
گمانها و تخيلات است و پيش از اين گفته آمد- گرديده است، و متعلق اشاره از «و اياك
نستعين» مطلق اين معبود- از آن جهت كه فقط معبود است- نمىباشد، بلكه از آن جهت است
كه وى را اين صلاحيّت هست كه آن كس را كه و را مىپرستد يارى كند، يعنى در آن چه كه
پرستش كننده استقلال ندارد و از او درخواست يارى مىكند، و در درخواست يارى كردن از
جانب بنده ادّعاى نوعى از توانايى به صورت تعريف به حالش در پرستش و علمش به مقام
معبود و آن چه كه بدان عمل مىشود وجود دارد البته با اعترافى پنهان به نداشتن
استقلال، گويى كه چنين كه مىگويد: نزد خودم نيرويى بر بدست آوردن درخواستهايم
مىيابم، ولى قطعى و يقين پذير نيست كه آن نيرو براى حصول هدف كافى باشد پس نسبت به
آن توانايى كه دارم هيچ چارهاى جز كمك گرفتن از تو ندارم، چون كمك و يارى تو وقتى
با آن نيرو و توانايى كه در من است همراه گردد اميد رسيدن به هدف و به جا آوردن حق
پرستش و عبادت را پيدا مىكنم، و ترا بر اين كه مرا نيرويى بخشيدى و پيش از
درخواستم آن را عطا
فرمودى سپاس مىگذارم كه بدان توانايى درخواست كمك از تو يافتم بدين اميد كه حق ترا
به تنهايى بجا آورده و از شك و دو دلى درباره تو و مراجعه به غير تو در امان باشم،
اين زبان مرتبه بنده است.
و
اما زبان ربوبيت كه پنهان در اين است يعنى اين كه حق تعالى اين را بر بندگانش نازل
فرموده و ايشان را بدين شكل دستور به پرستش داده اين است كه خداوند سبحان چون
مىدانست كه دلها اگر چه سرشته بر معرفت و پرستش و توجه به اويند ولى سرگرميها و
غفلتهاى زندگى كه از ويژگيهاى اين جهان ناسوتى است انسان را در بعضى اوقات از ياد
آوردن برخى از امور كه ياد آوردن و حاضر كردن آنها لازم و واجب است باز مىدارد،
لذا نياز به ياد آورى و مشخص كردن آن چه كه پايدارى و ايستادگى بر آن سزاوارتر است
دارد، براى اين كه تا چيزى مشخص نگردد نه نتيجه مىدهد و نه اثر مىبخشد، از اين
روى خداوند متعال او را دستور فرمود كه پس از سپاس و ثناى بر وى گويد: إِيَّاكَ
نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ، يعنى:
تنها ترا مىپرستيم و فقط از تو كمك و يارى مىخواهيم، اين ياد آورىاى است مر او
را كه آن چه از علم و نيرو و غير اينها كه (نزد خودت) مىيابى گمان مدار كه اينها
را مستقلا انجام مىدهى و يا به چيزى از كمالات اختصاص يافتهاى، بلكه تمام اينها
از من و خاص من است، هم چنان كه كامل مكمل-
(صلّى الله عليه وآله وسلّم) - فرمود: انما نحن به و له، يعنى: ما به او و خاص اوييم.
پس
مرتبه ربانى بنده را به محال بودن استقلال در دو طرف آشنا مىسازد، و اين از نهايت
عدل است كه حق متعال- صاحب بخشش و دهش و احسان و نعمتهاى بىشمار- ترا آگاه بر آن
راهى كه منتهى به تكميل صورت احسانش درباره تو مىگردد و ترا بدان اعتدال مىبخشد
ساخته و آن را معتبر شمرده و وانگذارده است، چنان كه حق سبحان از روى معرّفى و
آگاهى دادن فرموده: إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ وَ إِنْ تَكُ
حَسَنَةً يُضاعِفْها، يعنى: خداوند هم وزن ذرهاى ستم نمىكند، و اگر نيكىاى باشد
آن را افزون مىسازد (40- نساء) و اين از افزون ساختن (دو چندان) است، سپس فرموده:
وَ يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِيماً، يعنى: و از جانب خويش پاداشى بزرگ
مىدهد (40- نساء) اين را نيك بفهم كه با خواست الهى ارشاد و راهنمايى خواهى شد.
پيوندى از زبان جمع و مطّلع كه بدان سخن را درباره اين بخش دوم- با كمك و خواست
الهى- پايان مىبخشيم
بدان كه خداوند چون خلايق را- هم چنان كه بيان فرموده- براى پرستش و عبادتش آفريد
از وجود و صفات خودش آن مقدار كه قبولش از جانب آنان مقدّر شده بود بديشان بخشيد و
اينان هم بدان او را پرستش و عبادت كردند چون معنى نداشت كه او را سر خود و از جهت
استقلال پرستش و عبادت كنند چون اينان- از آن حيث كه ايناناند- نه وجودى دارند و
نه از ايشان عبادت و پرستشى مىآيد، از اين روى بر ايشان قانونى گذارد كه پس از آن
كه گفتند: اياك نعبد، بگويند: و اياك نستعين، اين به واسطه نداشتن استقلال بود، از
اين روى پس از اين هشدار دادن از او خواستند كه بر عبادت و پرستش ايشان را يارى
كند، هم چنان كه قبول وجود او از جانب ايشان- در حالت ايجاد- يارىاى براى اقتدار
خداوند متعال بوده است، براى اين كه اگر مناسبت ذاتى غيبى ازلى- كه آن را كاملان
مقرب مشاهده مىكنند- نبود، ارتباط بين «رب» و مربوب برقرار نمىگشت و امكان ايجاد
وجود پيدا نمىكرد.
پس
ايجاب يك خدمت و يك پرستشى است به صورت احسان و نيكى، و پرستش و عبادت ايجاد صور
اعيان (حقايق) اعمال و راست كردن آفرينش و زنده كردن نشآت و عوالم عبادت راست تا هر
چه ظاهر مىشود به آفريننده باز گردد و بدو كمالى كه پيش از اين ظاهر نبود- مانند
ظهورش پس از ايجاد- پديد آيد، بنابر اين كار در جانب ديگر هم همين طور است، زيرا
اگر ظهور آثار اسماء نبود كمال آنها دانسته نمىشد، و اگر آينههاى متعيّن در آينه
جامع- كه همان مجلاست- نبود از غيب ذات امتياز پيدا نمىكرد، و آن چه در آن (آينه)
ها ظاهر شده نهفتههاى بىشمار و تعددات حالى است كه در غيب ذات پنهاناند و اعيان
اسماء پديدارشان نساخته است، پس ما عابدانيم و او معبود و او به وجود آورنده است و
ما موجود.
بنابر اين «لام» علّت (در ليعبدون) كه آگاهى دهنده بر يكى از دو حكم آن است كه
فرمود:
وَ
ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ، يعنى: پريان و آدميان را
نيافريدم مگر كه به يكتايى بپرستنم (56- ذاريات) در هر دو جانب ذاتى است، لذا يكى
از دو حكم اين راز به اين «لام»
مذكور در «ليعبدون- براى اين كه مرا به يكتايى بپرستند» حكمتى ظاهرى را آشكار ساخت
و حكم ديگرش در: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ- تنها ترا مىپرستيم و
فقط از تو كمك و يارى مىجوييم» حكمتى باطنى را پنهان ساخت، براى اين كه خداوند
سبحان را در تمام اشياء- به ويژه شرايع و دستورات و هشدارهايش- حكمى ظاهرى و باطنى
است كه آنها را كاملان و توان مندان از اهل كشف و وجود مشاهده كرده و تحقق و ثبوت
به معرفت و شناخت آنها پيدا مىكنند، ولى صاحبان علوم رسمى به كمترين مرتبه آن در
برخى از صور تكليفى به صورت تعليل (بيان علت حكم كردن) آگاهى و شعور پيدا مىكنند.
اما
راز بيان الهى كه: نعبد و نستعين: به ضمير جمع به سبب دو راز كلّى بزرگ است، يكى را
پيش از اين بدان اشاره شد كه عين (حقيقت) پرستش و عبادت و اعمال مطلقا در وجود عينى
و خارجى حصول پيدا نمىكند مگر بين مرتبهاى كه مشتمل بر احكام ربوبيت و بين مجلايى
كه گفته شد مشتمل بر احكام مربوبيت است باشد، بنابر اين متعلق ضمير جمع به زبان حق
متعال و كون (عالم وجود) مىباشد، چنان كه (در قرآن و سنت و قدسيات) وارد شده:
«نحن و انا و نعبد و نستعين- ما و اينك ما و ما مىپرستيم و ما يارى مىجوييم» و
غير اينها كه زبان مجمل است و هر يك از دو مرتبه مذكور را شامل و فراگير است، اين
را نيك بفهم.
و
اما راز ديگرى كه فراگير تحقيق مجملتر است آن كه: هر يك از اين دو مرتبه ربانى و
كونى را كه گفته شد نشأه و عالمى غيبى است كه داراى احوال و حقايقى متناسب و نيز
متباين و جداى از هم مىباشد، و احكام بين آنها داراى امتزاج و تداخل به صورت
ائتلاف (بهم پيوستن) و اختلاف است، و آن از جانب حق تعالى عبارت از صورتى است كه
صورت آدميت برابر آن قرار دارد و تعيّن آن از غيب ذاتى حق عبارت است از حيث مرتبه
انسانى كمالى كه در اينجا موسوم به مرتبه احديت جمع بوده و ظاهر كننده اعيان اشياء
و احكام اسماء و صفات و شئون الهى مىباشد كه از جهت اثر متقابل، و در احاطه و حكم
متفاوت است، مانند قابض و باسط و مانع و معطى و مميت و محيى و عليم و قدير و مريد،
و مانند سخط (خشنودى) و رضا و فرح و حيا و غضب و رأفت و رحمت و قهر و لطف و امثال
اينها كه وارد شده است.
براى اين كه تمام اينها را در مرتبه احديت جمع كه برزخ بين مطلق غيب ذاتى و بين
مرتبهاى كه از غيب- از وجهى- امتياز و جدايى دارد و محل نفوذ اقتدار و هدف تيرهاى
توجهات غيبى و آثار است تعيّن و نظم و ترتيبى به شكل غيبى علمى مىباشد كه همانند
نظم و ترتيب نشأه و عالم انسانى است با قواى طبيعى به شكل غيبى علمى مىباشد كه
همانند نظم و ترتيب نشأه و عالم انسانى است با قواى طبيعى و اخلاق روحانى و
ويژگيهاى معنوى غيبى آن، و حقيقت الهى كه صورت گفته شده بدان اضافه و نسبت داده
مىشود در مقابلش عين ثابت انسان است كه عبارت از صورت علم پروردگارش است در ذات
خود به او از ازل تا ابد.
هم
چنان كه صورت پروردگارش عبارت از صورت علم خداوند است به ذات و شئون ذات خود.
و
صور عالم عبارت است از صورتهاى نسبتهاى (مختلف) علم او، و نسبتهاى علم او در ذوق
مقامى كه سخن در آن مىرود عبارت است از تعينات وجودش كه گفتيم آنها از حيث
تعدّدشان عين اويند و احوالش در اين برزخ كه موسوم به مرتبه احديت جمع است تعيّن
مىپذيرد و در مرتبه كونى وجودى كه عبارت از يكى از دو وجه مرتبه احديت جمع است و
مشتمل بر صور كثرت مىباشد ظاهر مىگردد، براى اين كه اين مرتبه عبارت است از مقام
كمال كه حكمش به واسطه انسان كامل ظاهر است. و (او) آينهاى مر غيب ذات راست و نيز
(آينهاى) مر آن چه را كه از غيب ذات در او و بدان (آينه) تعيّن مىپذيرد، اين برزخ
عبارت است از مبدأ تعيّن خداوند سبحان بخودش و براى خودش به صفت ظاهريت و مظهريتش و
جمعش با برزخيّتى كه گفته شد بين دو طرف از حيث انسان كامل مىباشد.
و
اين تعيّن وسطى (ميانين) عبارت است از اصل هر تعيّنى و معدن و منبع هر چيزى كه
موسوم به «شئى» است، خواه اين تعيّن به حق متعال نسبت پيدا كند، يعنى اين كه براى
او اسم و يا صفت و يا مرتبه باشد، و يا به همين اعتبار اسمى و يا صفاتى و يا مرتبى
به كون وجودى نسبت پيدا كند، و يا اين كه امر سوّمى كه عبارت از ظهور حق متعال است
از حيث عين (ثابت) او در مرتبه دوم يعنى نسبت به آن چه كه وى در آغاز مجلاى ديگر
تعيناتش بوده است اعتبار شود، و همين طور سوم و چهارم تا بىنهايت در آن چه كه براى
خودش- از آن جهت
كه غير متعيّن است- از خودش تعيّن يافته، سپس در آن چه از وى و به وى غيب و شهادت
(كه شهادت) موسوم به عين و غير است اعتبار شود. اين را نيك بدان.
و
چون اين گفته آمد بدان كه عبارات در تعريف مرتبه احديت جمع مختلفاند و تمامشان
درست و صحيح است، پس اگر گفتى كه آن عبارت از حقيقت انسانى الهى كمالى است كه هر
انسان كاملى از حيث صورت ظاهريش مظهر اين حقيقت و لوازم آن است درست گفتهاى. و اگر
آن را برزخ دو مرتبه الهى و كونى وجودى ناميدى از آن جهت كه مشتمل بر تمام احكام
الهى امكانى است- با اين كه آن چيز زايد بر معقوليت احديت جمعش مثل ديگر برزخها
نيست- باز هم درست گفتهاى. و اگر آن را آينه دو مرتبه ناميدى و يا اين كه گفتى آن
(احديت جمع) مرتبه صورت حق و انسان كامل است بدون تعدّد، و حدّ فاصل بين آن چه از
جانب حق تعيّن مىپذيرد و مجلايى كه از جانب او نه تعيّن مىپذيرد و نه شمرده
مىگردد، درست گفتهاى، پس تمام اينها ذاتى آن (احديت جمع) است- ازلى و ابدى و
دائمى و تقيّدى- تا آنان را كه صاحبان اين مرتبهاند- از حيث برخى از نشآت و عوالمى
كه بدان به واسطه زمان ظاهر مىگردند- كمال بخشد، و اين خدشهاى به آن اصلى كه ما
قرار داديم وارد نمىسازد و مخالف آن چه كه گفتيم و مقرر كرديم نيست.
سپس
گوييم: انسان كامل در هر زمانى از جهت يكى از دو وجه اين مرتبه، يعنى وجهى كه به
طرف غيب ذات حق دارد و با او غيريت و امتياز از وى ندارد، از غيب ذات و شئون او كه
حقايق اسماءاند به «نحن و انّا ولدنيا- ما و اين مائيم و نزد ما و امثال اينها» خبر
مىدهد، و از جهت وجه ديگرش كه اعيان و احوال اعيان در آن نقش است از اينها و آنها-
از آن حيث كه هستند- و به زبان آنها- و از آن جهت كه آنهايند- و نيز به زبان جمعيت
خصوصيّت آنها و آن چه را ذات او (انسان كامل) از اجزا و خصايص و صفات و قواى روحانى
و جسمانى طبيعى فراگير است به نَعْبُدُ و نَسْتَعِينُ و اهْدِنَا- مىپرستيم و يارى
مىجوييم و هدايتمان كن و امثال اينها» خبر مىدهد به واسطه اين احاطه مرتبه كمالى
او است به دو طرف و آن چه اين دو طرف از غيب و شهادت و روح و جسم و عموم و خصوص و
قوه و فعل و اجمال و تفصيل فراگير آنها است.
اين
را نيك بفهم و انديشه تمام نما و به سوى پروردگارت با زارى و نياز بازگشت كن، براى
اين كه اگر او مهر از اين كلام بازگشايد راز ربوبيت و عبوديت را در تمام اشياء و
سرّ پرستش و توجه و طلب و دست يازيدن به رستگارى و بىبهرهگى را خواهى دانست و به
اين مطلب تحقق و ثبوت خواهى يافت كه هر پرستش كنندهاى از جهت فرع بودن و خلقى
بودنش متوجه و رهسپار به اصل الهى خودش است كه بدان از مطلق غيب ذات در آينه مذكور
كمالى الهى انسانى- به واسطه انعكاس دو حكم بازگرداننده از فضاى امكان به آينه
مذكور- تعيّن يافته است، پس تنها او را مىپرستد و به سوى او متوجه و رهسپار است و
از او پديد آمده و بدو بازگشت مىنمايد.
بنابر اين هيچ كس جز خداى را پرستش نمىكند و جز سوى او توجه نمىنمايد، يعنى از آن
حيث كه اين آينه كمالى الهى در همه ادوار قبله و هدف هر موجودى مىباشد و نيز از
حيث روبرو بودن تمام اشياء با اين آينه، و اين كه در آن (آينه) اصلش كه از غيب ذات
محاذى و برابر و متعيّن به او است مىباشد، پس هر كس داراى بهره و نصيبى از حق است
كه آن را از مشكات و منفذ اين مرتبه كمالى كه در اينجا موسوم به آينه است گرفته، و
اين بهره و نصيب عبارت است از تعيّن حق از حيث شأنى از شئونش و صاحب اين بهره و
نصيب صورت اين شأن است، اين را نيك بفهم.
به
خدا سوگند كه گمان ندارم مقصودم را فهميده باشى جز آن كه خداوند به يارى و عظمتش
ترا كمك كرده باشد، و به حقيقت جز كامل دست نمىيازد، براى اين كه او به يكى از دو
وجهش كه گفته شد مواجه و روبروى با غيب ذات مىشود مواجههاى ذاتى كه توجه كننده-
در آن- از توجه شونده امتياز و جدايىاى- جز به واسطه جمع بين دو وجه كه هر دو
مشتمل بر احكام دو مرتبهاند- ندارد، پس او مطلق مقيد و بسيط مركب و واحد كثير و
حادث ازلى است، كون و عوالم وجود براى او به وجود آمده و هر وصل و جدايى به واسطه
او ظاهر مىشود، پس آگاه شود به آن چه بيان داشتيم، درستى حكم الهى را بنگر كه
فرموده: وَ قَضى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ، يعنى: پروردگارت حكم
فرموده كه جز او را نپرستيد (23- اسراء) و بدون شك قضاى او حكم او است و امر حقيقى
او بدون شك نافذ و روان است، چنان كه
فرموده: فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ، يعنى: كرم او را (كه اراده مىكند) مانعى نيست
(141)
، و لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ، يعنى: حكم او را عقب اندازى نيست (41- رعد) پس
همان گونه كه گفته شد اگر سرّ عبادت و پرستش نبود لازم بود كه عبادت غير خدا و توجه
به او درست باشد و در آن صورت عقب افتادن حكم و باز داشته شدن امرش لازم مىآمد و
خداوند از اين و از هر چه كه شايسته جلالش نيست برتر و بالاتر است، پس خطا گرفتن و
باز خواست كردن از جهت حصر (محدود كردن) و تعيين و اضافه واقع شدهاند، براى اين كه
اضافه استحقاق عبادت به چيزى و اعتقاد بر اين كه او «رب» است و در تصرف اطلاق دارد
و صاحب الوهيت است و حكمش شمول و فراگيرى دارد به گونه حصر اين امور در او است، و
تعيّن جهل است و خلاف واقع، پس بازخواست كردن- با جارى بودن حكم اول و امر متصل-
درست است.
پيوندى از اين اصل و ريشه
و
چون هر يك از دو مرتبه مذكور كه مرتبه احديت جمع آينه و جامع بين هر دو بود، از
وجهى اصل است و از وجه ديگر فرع، در جاهاى مختلف اين كتاب بر اين مطلب آگاهى داده
شده است، از جمله بيان ما است كه: حق تعالى از حيث باطنش مظهر احوال عالميان است و
از حيث مرتبه احديت جمع آينهاى مر اعيان آنها (عالميان) را كه در آن برخى از آنها
برخ ديگر را مىبيند و حكم بعضى به بعض ديگر اتصال پيدا مىكند و اثر پيروى شونده
كه به واسطه شرف مرتبى و وجود و زمان بر متأخر پيرو پيشى دارد- و بر عكس نيز- ظاهر
مىگردد، يعنى از حيث اين كه تابع و پيرو متأخر از وجه ديگر پيروى شونده متقدم و
شرط است، هم چنان كه پيش از اين در اوّل بودن حق تعالى از حيث وجود و آخر بودنش از
حيث صفات بيان و روشن گشت، چنان كه خداوند خبر داده و روشن ساخته و فرموده: اللَّهُ
خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ،
يعنى: خداى يكتا خالق همه چيز است (62- زمر) و فرموده: هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ
وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ، يعنى: او است كه ازلى و ابدى و نمايان و ناشناس است
(3- حديد) و در بيان مرتبه آخر بودنش از حيث صفات فرموده: إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ
يَنْصُرْكُمْ، يعنى: اگر خدا را يارى كنيد ياريتان كند (7- محمد) و به فرموده رسول
خدا
(صلّى الله عليه وآله وسلّم) : من عرف نفسه
عرف ربه، يعنى: هر كس خويش را شناخت خدايش را شناخته است، و فرموده
(صلّى الله عليه وآله وسلّم) :
ان
الله لا يمل حتى تملوا، يعنى: خداوند دلتنگ و بيزار نمىشود تا آن كه شما ملول
شويد، و فرموده
(صلّى الله عليه وآله وسلّم) : كنت
كنزا لم اعرف فاحببت ان اعرف، يعنى: من گنجى ناشناخته بودم و دوست داشتم كه شناخته
شوم ... تا پايان حديث، اين را نيك بفهم و ياد آر.
و
از حيث اين كه حق تعالى موسوم به ظاهر است عالم از حيث حقايقش مظاهر وجود او و
مجالى تعينات شئون اويند، و هر ظاهر كنندهاى- اگر چه اثر از اوست- خودش ديده
نمىشود و هر نقش پذيرى ظاهر و آشكار است و به او- از آن جهت كه او است- اثر انتساب
پيدا نمىكند، پس ما از اين حيث و غير اين بود كه گفتيم: هر فرعى رو به سوى اصل خود
دارد و او را پرستش مىكند، و بدين علّت و غير اين است كه احكام عبوديت و ربوبيت در
تمام اشياء- آن گونه كه در خور آن شئى است- سارى و جارى است، لذا راز معيّت ذاتى
الهى در تمام اشياء- به واسطه احاطه وجودى و علمى و حكمى- ظاهر است، پس هر حكم
كنندهاى به صفت ربوبيت است و هر اجابت كننده و تابعى به صفت ديگرى است، و مراتب
ظهور اين امور را در اشياء به تو خبر دادهام كه چگونه است و چه وقتى درست است و كى
درست نيست و نيز در يك چيز به حسب شئون مختلف آن چيز و محلها و مراتب و مجالى جدا
و پيوسته به هم (چگونه است) ياد آر و بسنده كن كه تنها خداوند هدايت كننده است و
بس.
فاتحه بخش سوم از بخشهاى ام الكتاب
به
موجب تقسيم الهى و تعريف نبوى و اين آخرين بخش اين سوره است و اختصاص به بنده دارد
هم چنان كه اوّلى اختصاص به حق تعالى داشت و وسطى مشترك بين دو طرف بود
[سورة الفاتحة(1): آية 6]
بيان الهى كه: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ:
بدان كه اين آيه مشتمل بر امورى است كه آن امور تعلق به ظاهر آن دارد و نيز اشتمال
بر امورى ديگر دارد كه اختصاص به بعد ظاهر و بالاتر آن دارد، و ما آغاز به ظاهر
مىكنيم و سپس شروع در آن چه پس از ظاهر است.
لذا
گوييم: اين آيه از سه كلمه ساخته شده: لفظ «اهدنا- ما را هدايت كن» و لفظ «الصراط-
به راه» و لفظ «المستقيم- راست»، و هر يك از اين سه را سه مرتبه ظاهرى و سه مرتبه
باطنى است كه به زودى تمام آنها را با خواست الهى بيان خواهيم كرد، پس سه بخشى بودن
فاتحه را ياد آر و رازش را جستجو كن، اگر يافتى امور شگفتى را مشاهده خواهى كرد.
«اهدنا» امر است در صورت دعا و سئوال، و آن از هدايت گرفته شده و عبارت از بيان است
و اصل اين لفظ به «ياء» است و براى خاطر امر حذف شده است، و ورودش به صيغه جمع
عبارت از پيروى آن چه كه پيش از اين گذشته است مىباشد، يعنى در بيان الهى كه: نعبد
و نستعين، گويى كه تمام بندگان از طرف همگان- به زبان نسبتهاى جامع و حكم مشترك
بين همگان- سخن مىگويند.
و
حكمت نخستين در اين امر اين است كه خلايق خالى از اين امر نيستند كه در ميانشان
بندهاى باشد كه چون درخواست مىكند دعايش اجابت گردد و حكم دعا و بركت اين عبادتش
در تمامى سارى و جارى گردد، از اين روى (در احاديث) وارد شده كه: الجماعة رحمة، در
جمعيت و گروه رحمت الهى نهفته است، و ما را بر نماز و ذكر در ميان جماعت و گروه به
انواع مختلف تشويق كرده است، اين براى اميد بستن به دو بركت است: يكى همان كه
گفتيم: براى سرايت بركت آن كس كه تمام دعا و نمازش مورد قبول قرار گرفته در آن كس
كه نه نمازش مورد قبول قرار گرفته و نه دعايش در آن چه كه درخواست كرده و به حسب آن
چه اراده نموده مستجاب شده است.
و
بركت ديگر اين كه اگر مقدر شده باشد كه در ميان جمعيت كسى كيفيت تلاوت و يا نمازش
آن گونه كه شايسته است نباشد از بين جمعيت به اعتبار قبول معبود از هر يك از تلاوت
كنندگان و يا نماز خوانان برخى از آن چه كه به صورت تمامتر عملى و فراهم آمده از
اجزاى صالح مقبول است و هر جزء و بخشى اختصاص به يكى از اين جماعت دارد حصول پيدا
مىكند و اين صورت تمام به حكم كمال خويش بازگشت مىكند و در آن چه از اجزا و
بخشهاى باقى مانده كه شايستگى قبول را ندارند شفاعت مىكند و بركت مقبول در غير
مقبول سرايت مىكند سرايت كردن اكسير (كيميا) به نيروى خودش در سرب كه عينش
برمىگردد و بينش اتصال پيدا مىشود و به درجه كمالى كه شايستگيش را داشت بالا
مىرود، اين را نيك بفهم.
لفظ
«الصراط»: صراط چيزى است كه بر آن گذر مىكنند و جز بين آغاز و انجام و اول و آخر
مشخص نمىشود، و در اين لفظ سه لغت است: صاد و سين و زاى
(142)، و اختصاصش به «الف و
لام» براى عهد و تعريف است، و اين يكى از اقسام تعريف است، چون تعريف به «الف و
لام» بر سه قسم است: يكى از آنها تعريف جنس است مر خود را- نه به اعتبار ثبوتش مر
آن چه را كه تحتش از افراد (جنس) است- بلكه فقط به اعتبار ذاتش، و دوم تعريف به
اعتبار ثبوت حقيقت است براى يكى از افرادى كه تحت آن (حقيقت) است، و سوم تعريف
حقيقت است از حيث استغراق و همه فراگيرى آن، و آن اعتبار ثبوت آن (حقيقت) است مر آن
چه را از افراد كه تحت آن است، اوّلى به نام تعريف ذات و دومى تعريف عهد و سوم
استغراق جنس ناميده مىشود.
و
در مقام تحقيق بخش دوم از اين سه بخش كه تعريف عهد است تمامترين اقسام و بخشها
است، براى اين كه آن را وجهى به تعريف ذاتى است و گويى كه از اين وجه با او مغايرت
و اختلافى ندارد و حكم آن با بخش سوم هم همين طور است، زيرا تا براى مخاطب و شنونده
دانستن مقصود گوينده از ادواتى كه به واسطه آنها مطلب دانسته مىشود پيش از اين
مشخص نشده باشد مقصود او را نخواهد دانست، بنابر اين هر تعريفى خالى از حكم عهد- به
اعتبارى كه گفته شد- نيست، و شكى نيست كه «الف و لام» در اينجا براى تعريف عهد است،
براى اين كه مكررا آگاهى و هشدار بر اين مطلب- در مقام بيان كاملان از انبيا- داده
شده، چنان كه خداوند مىفرمايد: أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ
اقْتَدِهْ، يعنى: آنان كسانى بودند كه خدا هدايتشان كرده بود، به هدايت (سنت) آنان
اقتدا كن (90- انعام) و بيان اقتدا كردن به صيغه جمع و مفرد- در مواضع مختلف قرآن-
عبارت از همان اقتداء است، و پس از تعريف كردن خداوند به بندگانش كه پيغمبر او
(صلّى الله عليه وآله وسلّم) به راه راست هدايت مىكند، به آنان هشدار و خبر داده
كه اگر در ادّعاى خودشان مر محبت پروردگارشان را راست گويانند، او را پيروى كنند تا
خداوند دوستشان بدارد، و اين نيز از همان اقتدايى است كه عبارت از گذشتن بر صراط
است.