اعجاز البيان فی كشف بعض أسرار أم القرآن

أبى المعالى صدرالدين محمد بن اسحاق القونوى
مترجم: محمد خواجوى

- ۱۵ -


سپس بدان هر فعلى كه از انسان صادر مى‏گردد آن فعل را در هر آسمانى صورتى است كه هنگام تعيّن آن فعل در آن عالم تشخص و امتياز مى‏يابد و روح اين صورت همان علم فاعل و حضورش به حسب قصد و نيتش در حال فعل مى‏باشد، و باقى ماندن آن صورت بستگى به امداد حق تعالى- از جهت آن اسم كه بر فاعل در حال فعل ربوبيت دارد- دارد، و هر فعلى به مرتبه صفت غالب كه (آن صفت) حكمش در آن (فعل)- هنگام تعينش از فاعلش- ظاهر است گذر نمى‏كند.

و شرط گذر كردن افعال نيك و حكم آنها از دنيا به آخرت دو امر است كه هر دو دو اصل در باب مجازات و دوام صور افعال از حيث نتايج آنها مى‏باشند: يكى توحيد است و ديگرى اقرار به روز رستاخيز و اين كه تنها پروردگار است كه جزا مى‏دهد، پس اگر برانگيزاننده بر فعل، امرى الهى و كلّى و يا مشخص و معيّن كه تابع دو اصل و نتيجه آن دو است نباشد صورت متشخص و امتياز يافته در عالم علوى كه از فعل انسان تكوين يافته به سدره (منتهى) در نمى‏گذرد و برايش حكمى- مگر در آن چه كه پائين‏تر از سدره و بيرون بهشت و در مقامى كه فاعلش در پايان كار در آنجا استقرار مى‏يابد- ظاهر نمى‏گردد.

اين در صورتى است كه فعل نيكو باشد، ولى اگر زشت باشد به واسطه بر نشدن و بيرون نرفتنش از جهان عناصر (فعل) بازگشت كرده و نتيجه‏اش براى فاعل به سرعت آشكار شده و سپس نابود گرديده و فنا مى‏پذيرد و يا در سدره باقى مى‏ماند، يعنى به سبب آن چه سرّ جمع پنهان در نشأه انسانى به او بخشيده و آن چه كه جامع احكام همه موطن‏ها است اقتضا مى‏كند، و چون روز حشر شد خداوند پليد را از پاك جدا مى‏سازد، چنان كه فرموده: وَ يَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلى‏ بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَمِيعاً فَيَجْعَلَهُ فِي جَهَنَّمَ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ، يعنى: و برخى پليد را بر برخى ديگر نهد و همه را توده كند و در جهنم قرار دهد و اينان همان زيان كارانند (37- انفال) و اين صفت افعال اشقيا است كه عملى نيك از ايشان- با مراتب اختلاف مراتبشان- بالا نمى‏رود.

و در اين دو راز است: يكى اين كه كثرت داراى حكم امكان است و آن را بقاء و وجودى جز به واسطه تجلى وجودى احدى و حكم جمعى نمى‏باشد، پس هر موجودى كه استنادش را به احديت مرتبه الهى تعقل نكرده باشد احكام كثرتش و آثار آن (كثرت) متلاشى و نابود خواهد شد و به واسطه استناد نداشتن به مرتبه‏اى كه بدان حق تعالى هر چه را اراده حفظش را كند حفظ و نگهدارى مى‏كند باقى نخواهد ماند، و اگر حكم ميثاق و پيمان «الست» و نفوذش به واسطه سرّ اوّل جارى نبود وى به كلى متلاشى و مضمحل مى‏گشت. و امر دوم- آن چه بيان داشتيم- فراگير اسرار و رازهايى پيچيده و مشكل است كه پنهان كردنش جدّا لازم و واجب است، لذا آنها را در گنجينه‏هاى غيبش باقى گذارديم تا حق تعالى براى هر كس كه خواهد و هر گونه بخواهد ظاهر و آشكار سازد.

و اما موحدان و يكتا پرستان و آن كس كه فعلش تابع امر الهى كلى و جزئى معيّن مى‏باشد صور افعالش- همان گونه كه گفتيم- به رنگ صفت علمش درآمده و روح قصدش در آنها (صور) سارى مى‏گردد و حق تعالى از جهت شمارشش به موجب حكم ربوبيتش آنها را براى او حفظ و نگهدارى مى‏كند.

پس اگر بر فعل، حكم عناصر و صورت نشأه و عالم عنصرى غالب باشد، در سدرة المنتهى كه كانون دستورات شرعى است و برانگيزاننده بر فعل است محفوظ مى‏ماند، چون‏ آن (سدرة المنتهى) نهايت و غايت عالم عنصرى و اصل طبيعت- از حيث ظهورش به صورت‏هاى عنصرى- مى‏باشد و حق تعالى آن عالم را آخرين مرتبه ترقى و بالا رفتن آثار عنصرى قرار داده است، براى اين كه افعال مكلّفان- به نسبت غلبه- نتيجه صور و مزاج‏هايى است كه از عناصر پديد آمده و با آنها تركيب يافته است، از اين روى امكان ندارد كه چيزى از اصل خودش گذر كند و برتر رود، بنابر اين هر چه كه عنصرى است از عالم عناصر بيرون نمى‏رود، اگر گذر كند به تبعيّت حقيقت ديگرى است كه در آن حال غلبه و حكم با آن است، اين را نيك بفهم.

پس اگر همت فاعل و روحانيت او عالم عناصر را به واسطه آن غلبه‏اى كه گفته شد از اقتضاى مرتبه و حال او مى‏باشد بشكافد گذر به كرسى كرده و از آن جا به عرش و به لوح محفوظ و همين طور به «عماء» رسيده و به واسطه قوه و مناسبتى كه بين او و بين اين عوالم است و وجودش نتيجه آنها مى‏باشد در «امّ الكتاب» تا روز رستاخيز محفوظ مى‏ماند.

و چون روز فصل و جدايى (در رستاخيز) فرا رسيد افعال بندگان به اقسامى چند منقسم مى‏گردد: از آن جمله اين كه برخى چون گرد پراكنده مى‏گردد، و اين همان اضمحلالى است كه بدان اشاره كردم. و برخى (اعمال) هستند كه اكسير عنايت و علم آنها را دگرگونى به توحيد و يا به او و به توبه داده و زشت آنها را نيكو و نيكو را نيكوتر كرده است، يعنى يك دانه خرما چون كوه احدى مى‏گردد و صاحب معصيت و نافرمانى اجرش مانند پاداش كسى مى‏گردد كه هم وزن آن اعمال نيك و پسنديده داشته است، پس قتل و كشتن به زنده كردن، و غصب و تجاوز به صدقه و احسان و امثال اينها تلافى مى‏شود. و برخى (اعمال) ديگر هستند كه حق تعالى از آنها در گذشته و حكم و اثرش را محو و نابود مى‏سازد. و برخى هم هستند كه چون فاعل و عمل كننده (در دنيا) بر آنها (در رستاخيز) وارد شود همانند آن اعمال به او جزا داده مى‏شود- خواه نيك باشد و يا بر عكس آن- و روئيدن زيبا از فعل و غلبه ظاهرى گاهى به صورت برترى و گاه ديگر به حكم محو كننده بازگشت به عنايت و علم شهودى تام- با حضور و پيش بودن رحمت و شفاعت- داشته (كه آنها) اختصاص به توحيد و ايمان دارد (و آنها) پخش در فرشتگان و رسولان و انبيا و اوليا و مؤمنان مى‏باشد، و آخر بودن (آخريت) اختصاص به عنايت پيشين دارد كه اضافه و نسبت به حق تعالى پيدا مى‏كند، يعنى از آن جهت كه ارحم الراحمين است آخر مى‏باشد.

برخى از افعال هستند كه حكم آنها در آخرت تنها شكستن شدت و تندى عذابى است كه از نتيجه گناهان و افعال زشت حاصل شده است، و برخى ديگر از افعال هستند كه اختصاص به احوال كاملان دارد و نتايج آن افعال از تمام اين تقسيمات بيرون است و حكم آنها را بطور مشخص جز صاحبانشان نمى‏دانند، و در مقابل آن (افعال و احوال) هر چه از حق تعالى به آن كس كه آن افعال از وى ظاهر گرديده مى‏رسد جزا و عوض ناميده نمى‏شود، و جزا و اجر ناميدن محقّق مر همانند اينها را از آن جهت است كه عمل مشروع مستلزم اجر است، زيرا (اجر) نتيجه آن است و بدان (عمل مشروع) ظاهر گرديده است، چنان كه انسان شرط در ظهور عين عمل در وجود است و اين در اين مورد و امثال اين مورد سنّتى الهى است و اين گونه نيست كه اين نوع از جزا آن كس را كه از او و يا بدو عمل ظاهر شده مى‏طلبد، جز اين كه چون عمل به ذات خود اقتضاى قبول اجر و بهره‏ور شدن بدان را ندارد- چون آن نسبت است نه امر وجودى- حق تعالى آن را به فضل و كرم خود بر آن كس كه آن فعل ظاهرا بدو اضافه و نسبت داده مى‏شود باز مى‏گرداند، يعنى از جهت ظاهر شدنش بدو و موقوف بودن وجودش بر او و به واسطه محال بودن بازگشتش از اين جهت بر حق تعالى، زيرا او كامل و بى‏نياز است و پاكتر و برتر از آن است كه از جانب خلقش وصفى بدو باز گردد كه ذاتش- از آن جهت كه ذات است- اقتضاى آن را نداشته باشد، و رازش اين است كه مطلوب- از هر مرتبه‏اى از مراتب وجود و بدان و در آن (مرتبه)- جز- كمالى كه اختصاص بدين مرتبه و مظاهر آن دارد نمى‏باشد و پيش از اين بدين مطلب اشاره گرديد.

و اعمال و افعال داراى مرتبه و آغاز و كمالى‏اند آغاز آنها حركت حبّى و توجه ارادى كلى است كه تعلق به ظهور آن كمالى دارد كه در مقام بيان راز ايجاد و آغاز آن، آگاهى بر آن مطلب (يعنى ظهور كمال) داده شد، و كمال آنها عبارت است از ظهور نتايج آنها كه غايت هر فعل و عمل است.

بنابر اين كمال اعمال و نتايج آنها حصولش به واسطه صدور آنها از مقام ذاتى غيبى است‏ و بروزش به مرتبه شهادت كه محل سلطنت و غلبه و حكمرانى اسم «الظاهر» كه خود آينه اسم «الباطن» و جلوه گاه و مقام نفوذ و سريان حكمش مى‏باشد تمامى مى‏يابد، و چون در مرتبه شهادت كمال و تمامى يافت، يعنى به واسطه ظهور امتياز نتايج آنها از هم و پيروى آنها (نتايج) مر آنها (اعمال) را تمام امر به تفصيل- آن گونه كه در ازل در مرتبه علم او نزدش امتياز داشتند- به حق متعال- باز خواهد گشت و با اين كه فاعلى جز او نيست ولى ظهور افعال موقوف بر بندگان است- اگر چه خود از جمله افعال‏اند- بنابر اين افعال در واقع به ايشان انتساب مى‏يابد، يعنى از حيث ظهور افعال به ايشان، نه اين كه اينان فاعل آن افعال‏اند، و حكم صفاتى كه توهّم اشتراك بين حق تعالى و خلق مى‏رود- با اختلاف احكام و مراتب آنها- اين گونه است، اين را نيك بفهم و آن‏چه را كه پيش از اين بيانش درباره راز غذا و صورتهاى آن گذشت و اين كه آن (غذا) شرط در رسانيدن و ظهور تفصيل است و بس، بياد آر، و نيز آن چه از نكات و مطالب پراكنده كه روشن كننده اين راز است و بر آن هشدار دادم بياد آر، در اين صورت است كه آگاهى بر رازهاى بلند و سودمند خواهى يافت، كه تنها خداوند هدايت كننده است و بس.

پيوندى از اين اصل‏

بدان هر فعلى از افعال نيك كه از انسان صدور مى‏يابد و بدان امرى از امور را- به جز حق هر چه مى‏خواهد باشد- قصد نمايد، او در آن (امر و فعل) از مزدوران محسوب مى‏شود- نه از بندگان- و چون از وى فعلى كه به نام نيكويى و عمل صالح صدور يابد و بدان امرى را بعينه قصد نكرده باشد، بلكه فقط از آن جهت كه خير است انجام دهد و يا اين كه مأمور به انجام آن است و منظورش در عمل فرمان دهنده عمل است- ولى نه از آن جهت كه مطلقا امرى هست بلكه از جهت حضور در آن همراه با فرمان دهنده عمل- او مرد است، و اگر از اين بالاتر رود، به طورى كه به آن چه عمل مى‏نمايد جز حق متعال را در نظر نداشته باشد اين شخص در رجوليت و مردانگى تمام عيار است، و اگر از اين مقام هم گذر كند به طورى كه‏ متحقق گردد كه چيزى را جز به حق انجام نمى‏دهد- هم چنان كه در حديث آمده: فبى يسمع و بى‏يبصر و بى‏يبطش و بى‏يسعى (114)- اين شخص در معرفت و مردانگى تام و تمام است.

و چون به آن چه بيان داشتيم حضورش با حق تعالى اضافه گردد، يعنى از حيث صدور افعال وى از بنده و به واسطه بنده، و آن تحقق يافته (115) و به چشم حق او را مشاهده كند- نه به خودش- يعنى از حيث اضافه كردن شهود و فعل و نسبت را به حق تعالى نه به خودش- اين مخلص مخلص (116) است، و اگر احكام اين مقام و مقامى كه پيش از اين بود- يعنى مقام: فبى يسمع و بى‏يبصر (117) و غير اين دو از مقامات- بر او ظاهر شود و مقيّد به اين دو به مجموع اين دو نباشد با سريان حكم شهود احديش در هر مرتبه و نسبت- بدون ثبات و پايدارى بر امرى بعينه- آن گونه كه گفته شد، بلكه در فراخى و توانگريش و قبولش مر هر وصف و حكم را- با عدم تقيدش به مرتبه‏اى غير آن مرتبه- از روى علم درستى از جانب خود باشد، يعنى به آن چه كه بدان اتصاف دارد و آن چه كه از وى منسلخ است در هر وقتى و حالى بدون غفلت و هر حجابى، اين شخص (118) در عبوديّت و خلافت و احاطه و اطلاق كامل است، خداوند ما و ديگر برادران را به اين مقام مطلق و حال محقق به فضل و كرمش تحقق بخشد.

پيوندى از اين ريشه‏

بدان كه احكام اصلى مشروع- يعنى واجب و حرام و مكروه و مباح و مستحب- بر ديگر افعال مكلّفان جارى است و از هيچ مكلفى هيچ فعلى- هر چه مى‏خواهد باشد- در هيچ حالى صدور نمى‏يابد مگر آن كه شريعت را در آن- از يكى از اين مراتب پنج گانه- حكم است، خواه فعل در اوامر و نواهى مشروع داراى صورتى متعين باشد مانند بيان الهى كه: أَقِيمُوا الصَّلاةَ، يعنى: نماز به جاى آوريد (43- بقره) و: وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ، يعنى: تنى را كه خدا محترم داشته جز به حق مكشيد، (152- انعام) و غير اين دو از امور كه قصد بيان شده و مقيّد به شرطاند مانند حال و وقت و امثال اين دو از شرطها، و خواه بيانش مندرج در بيان اصلى كلى باشد كه از جهت حكم شمول و احاطه دارد، مانند بيان الهى كه:

فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ يعنى: هر كس هم وزن ذره‏اى نيكى كند (پاداش) آن را خواهد ديد و هر كس هم وزن ذره‏اى بدى كند (جزاى) آن را خواهد ديد (7 و 8- زلزال) و: مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ، يعنى: هر كه گناهى كند بدان جزا داده شود (123- نساء) و مانند بيان رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) : فى كل ذى كبد رطبة اجر، يعنى: در هر صاحب جگرترى مزدى است (119)، و امثال اينها كه در قرآن عزيز و احاديث نبوى بيانش مجمل آمده است.

و مبدأ ظهور تمام افعال انسانى از حيث نشأه طبيعى عنصريش، باطن قلب است، ولى آغاز كار فاعل در فعل- هر چه مى‏خواهد باشد- موقوف بر داعى و خواستى است كه در قلبش تشخّص و تعيّن مى‏يابد و او را بر برخى از افعال و برترى دادن آن فعل بر ديگر از افعال و نيز بر ترك آن فعل برمى‏انگيزاند.

و تشخص (معين و مشخص شدن) اين داعى و خواست در قلب، و تعيّن يافتن انگيزه‏ها كه موجب صدور افعال از فاعلان‏اند فقط از قلب بيرون مى‏آيد و احكامش منشعب مى‏گردد و در اعضا نفوذ پيدا مى‏كند و پس از آن به غير اعضا به حسب وجوه قلب- كه بيانش در آينده خواهد آمد- و به حسب آن چه از صفات كه قلب در حال شروع بدانها متصف است منشعب و پخش مى‏گردد، يعنى صفاتى كه در آن (قلب) از غيب ذات متعين است و بر آن به واسطه دو انگشت رحمان (اصبعين) و يا دو لمّه (120) غلبه‏اش ظاهر است، و يا آن چه از احكام‏ روحانى و نفسانى و طبيعى كه از آن دو فرود مى‏آيد، و تعيّن حكم تمام اينها را يا مى‏داند و يا نمى‏داند. انگيزه‏ها و احكام وجوه قلبى تمامى با اختلاف مراتبشان- غير از وجه خاص- غايتشان يكى از دو امر است: يا به دست آوردن منافع است و يا برطرف كردن زيان، چه زمان آنها نزديك باشد و چه دور، چه از جهت صورت و چه از نظر معنى جمع باشد و يا تك بدون تعمّل و تكلّف و يا بدون آن، ولى تحت اين امورى كه ما بيان داشتيم اقسام دقيق و باريك ديگرى است كه جز اكابر و بزرگان آنها را نمى‏دانند، از جمله آنها اين كه برخى از اعمال گاهى بر يكى از دو اصل بيان شده حجاب و پرده‏اند و از جانب عمل كننده و يا بدون او قصد مى‏شود، به اين معنى كه از بعضى مردمان عملى صادر مى‏شود كه آن عمل حجاب و باز دارنده‏اى از رسيدن برخى از بديها بدو مى‏شود و يا مانع رسيدن نيكى و خيرى به وى مى‏گردد كه اگر اين حجاب نبود براى صاحب آن عمل (بدى و يا نيكى) حصول پيدا مى‏كرد و اين را عمل كننده گاهى مى‏داند و گاهى نمى‏داند و گاهى هم بعدا خواهد دانست.

و براى جزا نيز دو رتبه كلى است: يكى از آن دو اقتضاى سرعت مجازات (جزا دادن) در دنيا و سرپيچى نكردن جزا از عمل- خواه نيك باشد و يا ضد آن- را دارد، و رتبه ديگر گاهى اقتضاى سرپيچى كردن جزا و به تأخير افتادن آن را در آخرت- تا زمانى كه نزد خداوند معلوم و مشخص است- دارد، و برخى از جزاى خاص در امور نيك كه در روايات نبوى بدانها آگاهى و هشدار داده شده اين است كه: اتفاق (وحدت) كلمه و جمعيت بين اين دو (رتبه) فراوانى و نيكويى روزى و استقامت و پايدارى حال در دنيا را برقرار مى‏سازد، و اگر چه گروهى كه اين شأن و مقام را دارند اهل فسق و گناه باشند. و در برخى از روايات (به جاى اتفاق كلمه) صله رحم (رسيدگى به خويشاوندان) آمده. و در روايت ديگر: ادامه بر طهارت و پاكيزگى (با وضو بودن هميشگى)، و در ديگرى جمع (بين هر دو) آمده و رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده: ان الله لا يظلم المؤمن من حسنة يثاب عليها الرزق فى الدنيا و يجزى بها فى الآخرة، يعنى: خداوند نيكى و حسنه‏اى را كه مؤمن انجام داده و در مقابلش در دنيا پاداش روزى گرفته كم نمى‏كند و آن را در آخرت هم جزاى نيك مى‏دهد، ولى كافر را در مقابل‏ كارهاى نيكش در دنيا بهره‏مند مى‏سازد و كار كه به آخرت كشيد او را نيكى و حسنه‏اى نيست كه بدان پاداش نيك يابد.

و رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) درباره گناهان و تأخير نداشتن جزا و عقوبت بدانها، قطع رحم (بريدن از خويشاوندان) و تجاوز و گردنكشى و نهى از منكر- با امكان تأثير آن- را مشخص و معين كرده است. و جزاى عام سريع در امر خير- از جهت آمادگى و پايدارى- براى قواى قلبى و صفات روحانى طبيعى حاصل مى‏شود و در پى آن برخى از حجابها برطرف مى‏گردد، و برطرف شدن برخى موانع كه بين انسان و بين ادراك بعضى از آن چه كه در (توان) ادراك او است- در زمان نزديك و يا دور حايل شده- او را خوبى و آسايش مى‏رساند، خواه خوبى معنوى باشد و يا محسوس، لذا به مقدار آمادگى و قبولش- و آن چه براى وى از جانب او نوشته و مقدر شده بدون تأخير و كندى- از اين خوبى بهره‏مند مى‏گردد.

و جزاى عام سريع در امر مكروه، بى‏بهره‏گى و حرمانى است كه وى را موجب مى‏شود، و آن يا حجاب واردى است و يا برطرف نشدن حجابى كه در محل موجود و حاكم بر وى است كه اگر اين عمل گناه و زشت نبود حكم آن (حجاب موجود در محل) پايان مى‏پذيرفت و انسان از وى آزاد مى‏گشت، و يا آن كه (جزاى عام سريع در امر مكروه) پايان مى‏پذيرفت و انسان از وى آزاد مى‏گشت، و يا آن كه (جزاى عام سريع در امر مكروه) به واسطه محافظت نكردن شخص با تقوا است مر زيان آن چه را كه انسان به واسطه فعل گناه به خودش مى‏رساند و به سبب زشتى عمل عارض وى مى‏شود.

اين اقسام از نوع جزا از فعل تأخير ندارند بلكه از پى صادر شدنش از جانب عمل كننده بر وى مترتب مى‏گردند. و اين مقام اشتمال بر اسرار و رازهايى الهى و كونى دارد كه جدا شريف و ارجمند هستند و آنها را جز بزرگان از اهل حضور و شهود و معرفت و شناخت تام مشاهده نمى‏كنند و تفاصيل آنها را جز به مقدار معرفتشان كه در پى آن حضور ايشان را دارد نمى‏دانند.

و آن كه به تمامه سرّ امر احدى جمعى الهى و سپس رحمانى- كه حكم انگشتان (121) در اقامت و ازاغت (122) قلب از آن منشعب و متفرع است- برايش كشف و آشكار مى‏شود از اين مقام مشاهده مى‏كند، و پس از آن (يعنى حكم انگشتان در اقامت و ازاغت) حكم انگشتان- از آن جهت كه دو انگشت‏اند- است و بعد دو لمّه (123) و افعال نفسانى طبيعى مباح است كه در آنها نه ثوابى هست و نه گناهى، مگر آن كه از كاملان و افراد و آن كس از محققان كه خداوند خواسته باشد، يعنى آنان كه در هنگام مباشرت- از جهت امر- با امر كننده حاضراند، به اين معنى كه اگر مباشرت اين عمل هم براى او مباح نشده بود- و با اين كه اضافه و نسبت به اباحت هم داده شده- آن را مباشرت نمى‏كرد، خداوند مى‏فرمايد: كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ، يعنى: از چيزهاى پاكيزه كه روزيتان كرده‏ايم (81- طه) و: لا تُحَرِّمُوا طَيِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ، يعنى: چيزهاى پاكيزه را كه خدا براى شما حلال كرده حرام نكنيد (87- مائده) و غير اينها، و نيز رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده: انّ الله يحبّ ان تؤتى رخصه، يعنى:

خداوند دوست دارد كه بنده را رخصت (مهلت) دهد (124)، و امثال اينها، براى اين كه مباشر امر مباح كه با امر كننده و يا با امر- از آن جهت كه امر است- حاضر است، بر هر امر مباحى مزد و پاداش مى‏گيرد و در انجام دادنش آن امر مباح را از جمله فرمان برداران كه دستورات سرورشان را امتثال كرده و به انجام مى‏رسانند محسوب و مكتوب مى‏گردد.

و در تأييد آن چه بيان داشتيم در حديث ثابت وارد شده كه پيغمبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) برخى از ياران و صحابيان را بر اين راز آگاهى بخشيده و به او فرموده كه در نزديكى با همسرت نيز اجر و پاداشى دارى، لذا صحابى از اين سخن شگفت زده شده و گفت: معناى اين سخن چيست؟ آيا مراد در دفع شهوتم مزدى است؟ حضرت (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: آرى! به من بگو اگر آن را در حرام دفع مى‏كردى گناه و عذاب داشتى؟ عرض كرد: آرى!، فرمود:

همين طور اگر آن را در موضع حلال گذاردى پاداش دارى، و يا آن گونه كه آن حضرت (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود، و در اين بيان كه كرديم كاملان و افراد به واسطه حال و حضور و ظهور علم زائد- آن‏ گونه كه ما بيان داشتيم و بدان اختصاص دارند- از غير خودشان امتياز و جدايى مى‏يابند، و شايد به گوشه‏اى از آن در آينده- با خواست الهى- اشاره كرديم.

دنباله‏اى كه فراگير روشن شدن راز ديگر اوامر و نواهى است كه عذاب اخروى و بهشت بدانها مقرون و جفت است.

بدان كه حاصل ديگر اوامر و نواهى شرعى كه از حق تعالى در هر عصرى به واسطه رسول آن عصر به خلق مى‏رسد عبارت است از تعريف به آن چه كه فراگير احوال و گفتار و صفات و افعال ظاهرى و باطنى انسانى است، يعنى از خواص و نتيجه‏هايى كه از آنها به دست مى‏آيد و صورت‏هاى آنها (نتايج) در طبقات و مراتب آسمانها و برزخ‏ها و حشر و بهشت و دوزخ و هر گونه كه خداوند خواسته متعين است، يعنى از جهت اثبات و محو و زيان و سود و غلبه و مغلوبى- به واسطه اشتراك دو حكم رحمت و غضب الهى موقت چه حسى و چه خيالى و چه روحى و چه مثالى- اين را نيك بفهم كه اين از ارزشمندترين رازهاى الهى است كه اختصاص به مقام متكلم فيه و المترجم عنه (125) دارد.

و چون بر اين (مطلب و مقام و امر) آگاهى پيدا كردم سبب‏هاى معيّن و مشخص غضب و رحمت (الهى)، و صورت ظهور حكم آن دو را براى آن، و نقش شدن آن دو را در آن- نقش شدن صورت‏ها در آينه- دانستم، و راز: فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ، يعنى: و چون ما را به خشم آوردند از آنها انتقام گرفتيم (55- زخرف) و راز: إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ، يعنى:

خداوند توبه كنندگان را دوست مى‏دارد (222- بقره) و: يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ، يعنى: نيكوكاران را دوست مى‏دارد (195- بقره) و: يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ، يعنى: تقوا داران را دوست مى‏دارد (76- آل عمران) و غير اينها را مشاهده كردم، و راز نعيم و عذاب زودرس و دير رس و زود زايل شونده را دانستم، و نيز راز تبديل شدن گناهان به نيكى‏ها و راز: انما هى اعمالكم ترد اليكم، يعنى: اين همان اعمال شما است كه به خودتان باز گرديده است (126)، و راز بيان الهى كه: فلله‏ الحجة البالغة، يعنى: حجت و برهان رسا خاص خدا است (150- انعام) و راز: وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا، يعنى: ما عذاب كن نبوديم تا پيغمبرى بفرستيم (15- اسراء) را دانستم.

و افعال را مشاهده كردم كه وقتى صور آنها در باطن انسان و يا ظاهرش تعيّن مى‏يابد آينه غضب و خشم حق تعالى و يا رحمت و لطف او مى‏گردد، ولى بدون تغيير و دگرگونى و نو پيدا شدن حالى در حضرت اقدس احديت با اين كه ظهور تعيّن و اثر به آن چه كه ملايم و موافق (طبع) است و به آن چه كه نيست حادث و نو است. و راز حلال و حرام بودن در هر زمان و هر امتى را نسبت به هر شخصى در يك وقت و حالى مخصوص و يا در دو حال و دو وقت مختلف مشاهده كردم، و نيز صورت برانگيخته شدن شرايع و تعيّن احكام آنها را به حسب احوال امت‏ها و زمانها مشاهده كرده و اوامر و نواهى را كه حكمشان محدود در اين دنيا و منحصر به اين نشأه و عالم است و اختصاص به مصالح كلى و جزئى و لوازم آن دو دارد مشاهده نمودم، و ديدم كه حكم متعدى به آخرت تقسيم به چهار بخش مى‏شود:

بخشى حكمش در طى گذشت زمان درنگ در برزخ پايان پذيرفته و يا به سبب پايان پذيرفتن برزخ پايان مى‏پذيرد، و بخش ديگر حكمش در طى گذشت زمان حشر پايان پذيرفته و يا به واسطه پايان يافتن روزش پايان مى‏پذيرد، و بخش سوم در طى گذشت زمان سلطه و غلبه دوزخ بر هر كس كه وارد آن مى‏شود پايان پذيرفته و يا به واسطه پايان پذيرفتن حكم آن درباره غير مخلّدان پايان مى‏پذيرد، و بخش چهارم اختصاص به اهل بهشت و به آنان كه درباره‏شان گفته شده: وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِينَ، يعنى: آنان از آنجا بيرون شدنى نباشند (48- حجر) دارد. در اينجا درياهاى ژرف و رازهاى شگرف و تابناكى است كه اگر راه كشف آنها باز شود چيزهايى آشكار مى‏شود كه خردها را سرگشته و حيران كرده و شگفت عجايبى را هويدا خواهد ساخت.

و از اين مقام جزاى ابدى كه داراى حكم هميشگى در شرّ و خير و ثابت- تا زمانى پايان پذير است- دانسته مى‏شود، و نيز راز مجازات (پاداش و كيفر) بر خير و شرّ و موازنه به مثل در شرّ و تضعيف (دو برابر كردن) در خير تا ده برابر امثال آن و تا هفتصد برابر- و هر چه خداوند در حساب كردن بخواهد افزايش دهد (127)- را خواهد دانست، و راز مجازات بر بعضى از اعمال براى برخى از عمل كنندگان در دنيا و آخرت و در آخرت- بدون دنيا- و بر عكس، و قرار دادن (اعمال) غبارى پراكنده، به طورى كه براى عين و ماهيت عمل صورتى كه بر آن پاداش خيرى مترتب گردد باقى نماند را خواهد دانست، و هر كس كه تحقيق و تحققش به اين مقام كه بدان اشاره شد كامل باشد، راز برخاسته از مراتب مجازات و موازنه‏هاى متعين را كه بر آن آگاهى و هشدار داده شد و بيانش: وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى‏، يعنى: تو تير نينداختى وقتى كه انداختى، بلكه خدا بود كه انداخت (17- انفال) بوده و مانند اين را هم كه وارد شده و ثبت گرديده خواهد دانست، براى اينكه اين دسته از اعمال را جزايى معلوم، براى غير آن كس كه بدان ظاهر شده معين نگرديده است، زيرا آن الهى است و بر اصل خودش باقى است و به غير حق تعالى تعلق ندارد و زبان حكمش از باب اشاره است نه تفسير: مَنْ وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ، يعنى: همان كس كه دربار او يافت شود خودش جزاى آن است (75- يوسف).

و پيش از اين در باب «حمد» و فرود آمدن جزا بر حامدان به حسب علوم و معتقداتشان در محمود و پسنديده و مراتب و بهره‏شان نزد او به گوشه‏اى از اين مطلب اشاره كردم كه آن (جزا) متعلقات همت‏هاى ايشان و هدف از مقاصدشان از وى مى‏باشد، و بيان داشتم كسى هست كه براى قصد و همت و افعال منسوب به او و ظاهر به وى- از حمد و غير حمد- غايتى و هدفى جز حق مطلق ندارد، پس چنين جزايى از مراتب و اقسام معروف بيرون است، بدان جا مراجعه كن، و ما به زودى- با خواست الهى- بيانى در اين باره خواهيم داشت.

و از اين مقام سبب اختلاف اعمال را- از آن جهت كه اعمال است- براى عمل كنندگان و مقاماتى كه اعمال در آنها در بالاترين مرتبه خود قرار دارند و اين كه آغاز اين مقامات چيست و كدام آنها از جهت حكم نسبت به اعمال ظاهرى و نيز نسبت به اعمال باطنى غالب و چيره‏تر است و برتر و آخر آنها چيست و مقامى كه از آن جزاى كلى احدى فرود مى‏آيد چيست؟ (آن جزاى كلى احدى) متنوع و منقسم به حسب مراتب اعمال مختلف كه در اوقات مختلف و به واسطه عمل كنندگان ظاهر است و از حيث مقاصد و علوم و عقايد و توجهات و احوال و موطن‏ها و مقامات و زمانها و نشآت و عوالم مختلف و گوناگون را خواهد دانست (128).

و اين مقامى كه برخى از احكام و ويژگى‏هايش گفته آمد شامل سه هزار مقام و يا بيشتر مى‏باشد و رازهايى ارزشمند و مقدس دارد كه شناخت آنها بس مشكل و گرانقدر است و آگاه بر آنها بسيار اندك، و اگر فرو رفتن در تفصيل اصول آنها نيازمند به گسترش بيشتر (سخن و اسرار) نبود و در نتيجه منجر به آشكار كردن سرّى از اسرار ربوبيت كه پرده برداشتن از آن ممنوع است نمى‏گرديد هر آينه چيزهايى روشن و ظاهر مى‏گرديد كه موجب سرگشتگى خردها و بينش‏ها شده و سينه‏ها و درونها را وسعت و فراخى مى‏بخشيد، ولى آن چه را كه حق تعالى از اسرار پوشيده‏اش خواسته كه پنهان بماند ظاهر كننده‏اى نيست، و آن چه را كه هم ظهور و بروزش را خواسته است پنهان كننده‏اى نيست، حال به اتمام آن چه كه نخست آغاز در توضيح آن شد باز مى‏گرديم.

لذا گوييم: اما وجوه و جهات قلب را كه بدانها اشاره كرديم- به شمار مراتب اصلى بيان شده- پنج است، و امكان ندارد كه از هيچ كس هيچ فعلى از افعال سر بزند و آن فعل رنگ پذير به حكم يكى از اين وجوه و يا تمام آنها نباشد. بنابر اين وجه و صفحه روى يكى از آنها مقابل غيب حق تعالى و هويت او است كه نزد محققان به نام وجه خاص ناميده مى‏شود وسايط- از صفات و اسماء و غير اين دو و آن چه كه از آن دو فرود آمده است- در آن نه حكمى و نه مدخلى دارد و نه آن را كسى مى‏داند و جز كاملان و افراد و برخى از محققان بدان تحقق و ثبوت پيدا نمى‏كنند، و اين امر را از حيث وجهى كه- از قلب انسان و غير آن در وجود ظاهر- مقابل آن است مراتب و مظاهر و آياتى است كه از جمله آنها اوّليّات است، مانند حركت نخستين و نگريستن و خاطر و سماع و هر نخستين ظاهر شونده‏اى كه بر اهل حضور پنهان نيست. و در تمام عالم نه از جهت شروع و نه تحقيق بر اين‏ وجه و آن چه كه بدان اختصاص دارد هيچ حكمى مترتب نمى‏شود و تحت هيچ قيدى در نمى‏آيد، براى اين كه آن الهى است و بر حكم تقديس و پاكى اصلى باقى است و بر آن نه شكى و نه اشتباهى و نه دروغى- مطلقا- راه پيدا نمى‏كند.

و متحقق و ثابت به اين وجه هنگامى كه مراقب قلب خويش است- مراقبتى كه در آن پس از شناخت وى راز تجدّد و نوشدن و خلق جديد را در هر لحظه و دمى هيچ سستى و كندى در آن (مراقبه) راه پيدا نمى‏كند- به هر چه كه بر وى خطور مى‏كند و بر خورد مى‏كند و ناگزير است حكم مى‏كند و درست حكم مى‏كند، براى اين كه نزد او تكرارى نيست- هم چنان كه در مرتبه حق متعال تكرار نيست- و تمام خواطر و ادراكات صاحب اين مشهد و مقام در مرتبه اوّليت او به حق واقع است، بنابر اين افعالى كه از وى صادر مى‏گردد يعنى از حيث تمام مشاعر و حواس او مترتّب و مبتنى بر اين اساس و ركن الهى است، در اين صورت جز زيبا و نيكو از وى صادر نمى‏گردد، و نيز آن چه موجب بالا رفتن درجه و زيادى قرب و نزديكى در عين قرب مى‏شود- ولى از باب منّت و احسان و نيكى نه مجازات- از وى صادر مى‏گردد.

اين بدان جهت است كه اعمال صاحب اين مقام كه بر اين وجه صادر شده از مراتب جزا بالا رفته است، و بيان الهى اشاره به اين مطلب دارد كه: وَ ما تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ، يعنى: و جز در قبال اعمال كه مى‏كرده‏ايد جزايتان ندهند مگر بندگان خاص خداى (39- 40 صافات) و: وَ هَلْ نُجازِي إِلَّا الْكَفُورَ، يعنى: مگر ما جز كفران پيشه را مجازات مى‏كنيم؟ (17- سبا) و نيز به واسطه آگاهى دادنى كه در داستان نامه اعمال فاجران و نيكوان آمده كه آنها صحيفه و نوشته اعمال آنان است كه يكى بايد در سجين باشد و ديگرى در عليين، و براى مقربان نوشته و جريده‏اى بيان نفرموده و غير از شهود و اختصاص‏شان به چشمه‏اى كه پاك و پاكيزه است و بدان بر آبشخور نيكوان و ابرار آگاهى و بلندى مى‏يابند چيزى بدينان منسوب نداشته است.

و از اين مقام بود كه به رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) گفته شد: لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقِيماً، يعنى: تا خدا نارواى گذشته و آينده ترا ببخشد و نعمت خويش بر تو كامل كند و به راهى راست راهبرت شود (2- فتح) و اين حالت بيان شده براى صاحب اين مقام يكى از نشانه‏هاى كسى است كه حق متعال گوش و چشم او شده است، و يكى از نشانه‏هاى صاحب قرب فرايض (129) نيز- به اعتبارى ديگر- است كه شهود و تصورش جز براى افرادى اندك بسيار مشكل است.

و وجه دوم از وجوه و جهات قلب برابر عالم ارواح قرار مى‏گيرد و صاحبش بدان (محاذات و برابرى) از آن (عالم ارواح) مى‏گيرد و از آن در اين (قلب)- به حسب مناسبتى كه بين آن و اين ثابت و برقرار است- و به حسب پاكى وجه (صفحه قلب) و صقالت و زنگ زدايى و براقيش كه به اين‏ها درستى نسبت ظاهر مى‏شود و رقيقه ارتباطى كه مانند لوله و ناودانى است كه بر آن فيض عبور مى‏كند و جارى شده و به جايگاه خود- در قابل- مى‏رسد زنده مى‏گردد، نقش‏هايى صورت مى‏پذيرد (130)، و پاكى و زنگ زدايى‏اش به واسطه آراسته شدن به اخلاق نيك است و دورى كردن از خوى‏هاى بد و جلوگيرى كردن قواى طبيعى است از غلبه بر قواى روحانى و خاموش كردن آنها است به تيرگى و تاريكى خود (يعنى قواى طبيعى) مر انوار تابناك آنها را تا آن كه احكام و آثار آنها- به واسطه غلبه احكام طبيعى كه ضد آنهايند- مضمحل و نابود گردد.

و اين شرط يعنى حفظ درستى احكام هر وجهى و حالتى و صفاتى كه اختصاص بدانها داشته و از غلبه‏اى كه بايد از ضد و انحراف از اعتدال ميانى به دو طرف زيادى و كمى پرهيز كرد در هر وجهى از اين وجوه و جهات اعتبار كرده مى‏شود، پس زكات (پاكى) وجه اول كه مقابل غيب حق تعالى است به واسطه درستى هم سمتى و خالى بودنش از هر قيد و حكم كونى و (خالى بودن) رقيقه اطلاقش از تمام قيود و پاك بودن نوشته‏اش از هر نقش و تصويرى مى‏باشد، و حيات اين رقيقه بستگى به ادامه نيازمندى محقق و توجهى ذاتى كه خالى از تعمّل و تكلّف باشد دارد.

و وجه و جهت سوم اين است كه صاحبش بدان مقابله با عالم علوى پيدا مى‏كند و آن چه را كه حق تعالى اراده القايش را بدو دارد به حسب صورتهاى اين انسان كه در هر آسمانى‏ دارد مى‏پذيرد، هم‏چنان كه دانشمند بزرگوار- ابن عباس رضى الله عنه- بر اين مطلب آگاهى داده و محققان از اهل الله و خواص- همگى- با او موافقت دارند. و زكات (پاكى) اين وجه و زنده كردن رقيقه‏اش همان است كه در وجه ارواح و به حفظ استقامت در اوصاف ظاهرى گفته آمد، يعنى حفظ متوسط (ميانه) كه مانع از زياده‏روى و كوتاهى است، و هيچ كس بدين (وجه) تحقق نمى‏يابد تا آن كه نسبتش را از هر عالمى بشناسد و حكم موازنه (سنجش) را در آن مراعات كند و آن چه را كه شريعت حقّه الهى بيانش را مجمل گذارده و روش كمالى نبوى (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بيانش را به فعل و حال- پس از برطرف كردن پرده اجمال از آن- عهده‏دار شده براى وى از جهت ذوق (كشف) تفصيل پيدا كند، در اين حال هر وقت كه حكم كرد درست حكم كرده است، و خواهد دانست كه راه قطع و يقين و درست را چگونه بپيمايد. خداوند هدايت كننده است و بس.

و وجه ديگر اين است كه بدان مقابله با عالم عناصر پيدا مى‏كند، و پاك كردن و زنده كردن رقيقه‏اش نيز به واسطه ميزان‏هاى ربانى مشروع و معقول، معلوم و مشخص است و اصل و تكيه گاه آن دو امر است: يكى در كار گرفتن حواس و قوا است در آن چه كه در آن مصلحت متعيّن و مشخص است- به حسب استطاعت و امكان و پيش داشتن مهم‏تر و ضرورى‏تر است بر ضرورى و مهم و پرداختن بدان- امر ديگر باز داشتن آنها (حواس و قوا) است از آن چه كه مهم نيست، تا چه رسد به كار گرفتن آنها در امور بيهوده و آن چه كه شايستگى در كار گرفتن آنها را ندارد و يا اين كه دورى از آن لازم و واجب است.

و وجه ديگر مقابل عالم مثال است و داراى دو نسبت: نسبتى مقيد كه اختصاص به عالم خيال انسانى دارد و پاكيش تابع پاكى وجه پيشين است كه اختصاص به عالم حس و شهادت (عنصرى) دارد، و به اين وجه نيكو كردن مقاصد- حال تصور و پديد آوردنش در حسّ مشترك و حضور با خواطر و زايل كردن آن چه از آنها كه نيكو و پسنديده نيست- اضافه و منضم مى‏گردد، زيرا اين امور حكمش در آن چه از اعمال و دم‏ها و غير اين دو كه از انسان صادر مى‏شود جارى مى‏گرد. و در حسّ ظاهرى هم كار همين گونه است و ما بر اين مطلب به بيان رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) آگاهى داده‏ايم كه فرمود: اصدقكم رؤيا اصدقكم حديثا، يعنى: راست خواب بيننده‏ترين شما راستگوترين شمايند، براى اين كه در خيال جز آن چه كه از عالم حس بدان انتقال مى‏يابد نقش نمى‏شود، و اگر اختلافى دارد از جهت تغيير تركيب و تجدد و نوشدن آن است، ولى مفردات (در مقابل تركيب) ناگزير مستفاد و گرفته شده از حس است، پس هر كس كه وجه (صورت) حسّ و قواى حسّى او درست و صحيح است وجه خيالش هم درست است.

و نسبت ديگرى اختصاص به عالم مثال مطلق دارد و كمال استقامت آن از حيث سلامتى (صحت) انسان در آن، نتيجه وجوه سه گانه بيان شده است- پس از وجه غيبى و صحت آن- اين را نيك بدان.

فصلى كه فراگير آن چه از اسرار معانى لفظ «دين» كه باقى مانده و بيان راز تكليف و حكمت و اصل و منشأ آن و آن چه كه به اينها از امور كلى و لوازم مهم تعلق مى‏گيرد- به زبان مقام مطّلع و احديت جمع (131)-

«مقدمه»

و پيش از آغاز در سخن بر آن چه كه در صدد بيانش هستيم مقدمه‏اى تقديم مى‏داريم كه آگاهى دهنده بر چند نكته مفيد و مهم و باريك است كه هشدار بر آنها لازم و ضرورى است:

لذا گوييم: بدان كه راز هر چيزى عبارت است از آن چه كه از شأن آن چيز پنهان است و يا از آن چيز پنهان است، خواه پنهان (بودن) امرى وجودى باشد كه امكان ادراك با برخى از حواس و يا با تمام آنها هست، مانند ميان تهى بودن درون قلب انسان مثلا و آن چه از بخار- نسبت به ظاهر پوست بدنش- كه در آن است، و يا مانند روغن بادام و امثال آن مثلا نسبت به صورت بادام-. و يا اين كه امرى معنوى است، مانند قوا و خواصّى كه خداوند سبحان در ارواح و غير ارواح- نسبت به مظاهر و صورتهاى جزئى كه بدانها اين خواص ظاهر مى‏شود و حق متعال بدانها افعال اين قوا را كمال مى‏بخشد- به امانت گذارده است، مانند قوه مسهلى كه در سقمونيا (132) است و قوه جذب كننده آهن كه در مغناطيس مى‏باشد.

و گاهى امرى كه راز بدان اضافه و نسبت داده مى‏شود معناى مجردى است كه هيچ ظهورى در اعيان نداشته و جز در اذهان تعقل نمى‏گردد، مانند نبوت و رسالت و دين و تقوا و ايمان داشتن و امثال اينها، براى اين كه نسبت راز به اين امور به گونه نسبتش به امورى كه وجودش در اعيان متحقق و ثابت است نمى‏باشد، و چون گفته شد: راز نبوت و راز شريعت و راز دين چيست؟ در اينجا مقصود از راز- نزد محققان- اصل آن چيزى است كه پرسش از آن مى‏شود و يا آن چه از امر آن چيز كه پنهان است و هر كس آن را بداند علّت آن چيز و خاصيّت و اصل و منشأ آن و سبب حكم و ظهور و لوازم آشكار و نهانش را مى‏داند.

و دين را رازى است كه هر كس حقيقت جزا و احكامش را دانست آن را خواهد دانست، و جزا را نيز رازى است كه دانستنش موقوف بر دانستن افعالى است كه جزا بر آنها مترتّب مى‏شود، و افعال را هم از حيث آن چه بر آنها- آن كس را كه بدو (اين افعال) نسبت داده مى‏شود و از وى ظاهر مى‏گردد- جزا داده مى‏شود رازى است كه دانستنش موقوف بر دانستن تكليف است، زيرا تا تكليف نباشد امر و نهيى كه موجب ترك و يا فعل مى‏شوند مقرّر نمى‏گردد، و چون افعال مشروع كه از اوامر و نواهى منشعب شده‏اند مقرّر نباشند، جزايى كه در مقابل‏ افعال قرار داده شده- افعالى كه خود متعلقات اوامر و نواهى‏اند- تعقل نمى‏گردد.

پس در اين صورت تكليف اصل اين امور مذكور مى‏باشد، و آن راز و حكمتى نيز هست كه با خواست الهى به زودى بدان اشاره‏اى خواهيم داشت، براى اين كه درباره راز افعال و مجازات و آن چه كه بدان دو اختصاص داشت- آن مقدار كه حق تعالى مقدر فرموده بود- بيان داشتيم و بر (اصل و ريشه) بسيارى از افعال و اسرار الهى كه به اين باب تعلق داشت آگاهى و هشدار داديم، به طورى كه اگر خردمند در آن انديشه كند و آن را نيك فهميده و حاضر داشته باشد، هيچ چيزى از كليات اسرار دين و احكام و لوازم اصلى آن از وى پنهان و غايب نمى‏ماند. و (در اينجا) خدا مى‏خواهد كه سخن را بر اين لفظ از اين آيه (لفظ دين از آيه يوم الدين) به بيان آن چه از اصول رازهاى دين كه باقى مانده است به پايان برسانم و بر اصل تكليف و راز و حكمت آن كه شناساننده مرتبه و نتيجه بهره تمام آن است آگاهى بخشم، اين به جا آوردن آن عهد و پيمانى است كه در آغاز كتاب آن را بر عهده گرفته بودم، يعنى آگاهى دادن بر اصولى كه فاتحه آنها را فرا گرفته و در اين تفسير سخن بر آنها واقع مى‏گردد.

[اصل تكليف و حكمت آن‏]

گويم: هر نسبتى كه بين دو امر تعقل مى‏شود تحقق و ثبوت آن ناگزير موقوف بر اين دو امر است، و تكليف نسبتى است كه جز بين تكليف كننده تواناى غالب دانا و بين مكلّف (تكليف شونده) تعقل نمى‏شود، و اين (تكليف شونده) اين صلاحيت را دارد كه محل نفوذ نيروى تكليف كننده و پذيراى حكم تكليف او باشد، و چون به خدا دانستيم- يا بگو بدان سبب كه خردها و بينش‏مان را خداوند سبحان تابناك بدان ساخت- كه او (تعالى) را كمال مطلق اتم است، بلكه وى كانون هر كمالى است، و پس از آن به واسطه پيغمبرش (صلّى الله عليه وآله وسلّم) دانستيم كه در كتاب عزيزش فرموده: قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى‏ شاكِلَتِهِ، يعنى: بگو هر كس بر طبيعت خويش عمل مى‏كند (84- اسراء) به آن چه كه نخست تابناك فرمود و به آن چه كه بعدا خبر داد تحقق و ثبوت پيدا كرديم كه: احكام و افعال صادر از خداوند سبحان رنگ پذير به وصف كمالى صدور مى‏يابد و آنها را نه حكمى هست و نه فعلى جز آن كه كامل است و مشتمل بر فوايد و رازها و حكمت‏هاى گوناگونى است كه بدانها علم هيچ كس جز خودش احاطه ندارد، و نهايت كوشش و پويش خلايق اين است كه مقدار كمى از آنها را به عنايت الهى- نه به غلبه و قدرت كسى و نه به گونه احاطه به آن كم و اندك- بدانند، ولى با اين همه شكى نداريم كه افعال الهى- اگر چه از حيث صدورشان از جانب وى و نسبت‏شان به وى همان گونه كه گفتيم- خبر محض و كمال خالص است، ولى در ذات خودشان به حسب مراتب اسماء و صفات و موطن‏ها و مراتب متفاوت و گوناگون‏اند.

بنابر اين برخى از اين افعال- همان طور كه گفتيم- بهره‏شان از برخ ديگر بزرگتر و گرانمايه‏تر و احاطه‏اش تمام‏تر و حكمش فراگيرتر و فرا رسنده‏تر است نسبت به حكمت‏ها و اسرار و حكم تكليفى- از براى افعال و احكام- و از جهت احاطه تمام‏تر و از حيث حكم فراگيرتر است، براى اين كه آن سر فصل عبوديت و بندگى است كه حكمش بر هر چيزى به تازيانه: إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً، يعنى: در آسمانها و زمين هيچ كس نيست جز آن كه به بندگى او گردن نهاده است (93- مريم) و: اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ، يعنى: خداوند يكتا خالق همه چيز است (62- رمز) و: وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ، يعنى:

موجودى نيست مگر به ستايش او تسبيح‏گو است (44- اسراء) جارى و روان است. و شكى نيست كه هر تسبيح گويى مر حق تعالى را به عبوديت و بندگى او اقرار و اعتراف دارد، و بلكه همان تسبيحش به ستايش او اقرار و اعترافى است از جانب او به عبوديت و بندگى حق تعالى- اقرار از روى علم- چنان كه خداوند سبحان خبر داده: كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ، يعنى:

همه دعا و تسبيح خويش دانند (41- نور) پس هر چه كه بر آن نام «شئى» اطلاق مى‏گردد آن داخل در دايره اين حكم و اخبار الهى است، و پيش از اين گفتيم هر حقيقت و يا صفتى به كون به گونه خصوصيت كه از ويژگى‏هاى ممكنات است اضافه و نسبت داده مى‏شود و يا به گونه اشتراك نسبت داده مى‏شود، به اين معنى كه نسبتش از جهتى و به اعتبارى درست است و به كون هم همين طور، براى اين كه آن حقيقت را اصلى در حضرت الهى است كه بدين اصل بازگشت مى‏كند و به حق تعالى از حيث اين اصل استناد مى‏يابد.

تكليف هم از جمله حقايق است و بين دو اصل كه آن دو مانند دو مقدمه و يا مانند پدر و مادراند- هر گونه كه گويى- ظاهر شده است، و همين طور هر امرى كه در مراتب تفصيل ظاهر مى‏گردد ناگزير بايد بين دو اصل- در يكى از نكاح‏هاى پنج گانه كه پيش از اين بيان شد- ظاهر گردد، پس دو اصلى اوّلى: مرتبه وجوب و امكان و يا بگو: مرتبه اسماء و اعيان- هر چه خواهى- مى‏باشد، و شرح و داستان نكاح‏ها گفته آمد.

و اگر به آن چه ما در مبحث آغاز ايجاد و راز آن، و نيز راز وحدت كه پيش از اين گفتيم باز گردى مسلما بيان ما را به خاطر خواهى آورد كه: احديت نه اقتضاى اظهار و آشكار كردن چيزى و نه ايجاد چيزى را نمى‏كند، و حق تعالى از حيث ذات و احديتش بى‏نياز از جهانيان است، نه مناسبت با چيزى پيدا مى‏كند و نه با آن ارتباط، و نه چيزى با او مناسبت پيدا مى‏كند و نه به او تعلق، زيرا تعلق و مناسبت از جهت مراتب ثابت است، يعنى به حكم تضايف كه بين «الاه» و مألوه و خالق و مخلوق و غير اينها ثابت- و نيز بين دو متضايف و هر دو مرتبه‏اى كه شأن آنها اين گونه است- واقع مى‏باشد، و پيش از اين گفته آمد كه اثر بدون ارتباط جايز نمى‏باشد و ارتباط جز به واسطه مناسبت امكان پذير نيست، پس تفصيل آن چه را كه در اين باره بيان شد. به خاطر بيار كه با اين كار بى‏نياز از تكرار مى‏شوى، خداوند راهنما است و بس.