سپس
گوييم: از نتايج اين ذوق فراگير و كشف كامل آگاهى بر غايات و نهايات مدارك
فكرى و اطلاعات نظرى و غير نظرى است كه از صفات و عوارض و خواص و لوازم گذر
نمىكند، در اين صورت است كه صاحبش غايت و نهايت آنچه را كه هر انديشمندى به نيروى
انديشهاش ادراك مىكند و با حسّ و نظرش بر آن آگاهى مىيابد مىداند، و نيز سبب
خطا گرفتن برخى از ناظران مر برخى ديگرشان را و همين طور اين كه چه چيزى را ادراك
كردهاند و چه چيزى از آنان فوت شده و از چه جهتى درست ادراك كردهاند و از چه جهتى
خطا كردهاند را مىداند.
حال
اين شخص با اهل اذواقى كه به ذوق جامع تحقق و ثبوت نيافتهاند و نيز با غير ايشان
از اهل اعتقادات گمانى و تقليدى اين گونه است، چون او مراتب ذائقان و چشندگان
(صاحبان) اين مشرب را و نيز مقلّدان را مىداند، و اين كه چه اسمى از اسماء و احوال
و مقامات كه تعشق و تقيّدشان را به آنچه كه در آنند لازم ساخته، دانسته و اين كه چه
كسى شايستگى ترقى از اين مقام را داشته و چه كسى نداشته مىداند، لذا از سرزنش
تمامى خلايق باز مىايستد، در حالى كه ايشان او را انكار مىورزند و به مكان و
مقامش ناآگاه و بىخبراند.
اين- اى برادران من!- حال متمكنان (صاحب مقامان) از اهل الله در علم لدنّى و كشف
كامل مطلوبشان است، و مپندار كه اين غايت تام و نهايت تمام است، براى اين كه هيچ
حادثهاى نيست جز آن كه حادثهاى بالاتر از آن است، و به واسطه اين تحقق و آگاهى
است كه بين رسولان و انبيا و كاملان از اوليا خلافى در اصول مأخذشان و نتايج آنها و
آنچه از احكام مراتب اصلى الهى كه بيان كردهاند نمىباشد اگر چه در آگاهى و بيان-
و آنچه از خلاف كه از آنان نقل شده- بر هم برترى داشته باشند
(52)، براى اين كه
اينها در امور جزئى از احكام الهى شرعى است (نه در اعتقادات و اصول) و اينها تابع
حالات مكلفان و زمانهاى ايشان و آنچه كه بر آن توافق و سازش دارند و آنچه كه
مصالحشان اقتضا مىكند مىباشد، لذا احكام الهى در هر زمانى به واسطه رسول و پيغمبر
آن زمان به آنچه كه براى اهل آن زمان نافع و سودآور است به حسب آنچه كه استعداد و
حال و موطن و شايستگىشان تقاضا
دارد مشخص شده و تعيين مىگردد.
اما
در آنچه آنان (رسولان) بين خودشان- (عليهم السلام)-
و برخىشان با برخ ديگر در آنچه از حق تعالى خبر مىدهند- به جز احكام جزئى كه گفته
شد- اتفاق و هم آهنگى دارند و هر رسول بعدى سخن رسول پيشين را تصديق كرده و اجرا
مىكند، اين به واسطه اتحاد اصل مأخذشان و پاكى محلشان- حال تلقى (وحى) از حق
تعالى- از احكام علوم كسبى و عقايد و تعلقات و غير اينها مىباشد، و همين طور
بزرگان اوليا- رضى الله عنهم- تصور خلافى بينشان در اصل الهى مطلقا نمىشود، و اين-
همانطور كه گفتيم- در امور جزئى و يا بين متوسطان و اهل بدايت از صاحبان احوال و
مكاشفات ظاهرى است كه حقايق و مراتب و غير اينها- كه جز به صورت كشف در مظاهر و
ملابس مثالى ادراك نمىگردد- برايشان آشكار مىشود.
براى اين كه اين نوع از كشف را تحقق به شناخت آن و شناخت مقصود حق تعالى از آن جز
به علمى كه حاصل از كشف معنوى غيبى است و از مراتب مثل و مواد برتر و بالاتر است
ثبوت نمىيابد، و آگاهى دادنهاى الهى به سبب برطرف شدن وسايط از مراتب قيدى و مراتب
كونى برتر است.
و
از اين ذوق (كشف) راز كلام و دو كتابت الهى و حكم آن دو در دلها به صفت علم و ايمان
و حقيقت قرب فرايض و نوافل و نتايج و ميوههاى آن دو و راز بيرون رفتن بنده از حكم
قيدهاى كونى و تقيدات اسمائى و صفاتى به فراخناى مراتب قدس و تحقق و ثبوتش به شناخت
اشيا دانسته مىشود.
اين
ذوق و مقام و ميوههاى آن را بهرههايى ارزشمند و نتايجى گرانبها است كه در اينجا
نيازى به آگاهى دادن بر غير آنچه كه بدان اشاره كردهايم نداريم، يعنى آنچه را كه
سرّ علمى تقاضاى آن را دارد، آن سرّى كه اين سخن شارح برخى از احكام آن در بعضى از
مراتبش مىباشد، رازها و اسرار اين مقام و دنبالههاى آن را در تفسير بيان الهى:
اهدنا الصراط المستقيم، و آنچه كه آيه تقاضا و درخواست آن را دارد و به حسب آنچه كه
حق تعالى بيانش را- با خواست خودش- مقدّر فرموده است منتظر باش.
پيوندى به گذشته
پيش
از ورود در تفصيل بقيه قواعد اين مقدمه كلى ناگزير از آگاهى دادن بر تعداد كمى از
الفاظ است كه در اين كتاب فراوان تكرار شده و پس از اين هم خواهد آمد، و اين امر
بسا كه موجب اشتباه و فساد بر كسى كه وارد به اصطلاح اهل ذوق نيست بشود، و چون بر
آنها آگاهى داده شد دانستن مقصود از آنها بر وى دشوار نشده و نيز از تكرار تمام
آنها- در مقام سخن گفتن در مرتبهاى كه اصل آنها است- بىنياز شده و بسنده به يكى
از آنها خواهد شد، مگر آن كه در امرى كه در آن سخن گفته مىشود پيچيدگى زيادى وجود
داشته باشد، در آن صورت در مقام توضيح به بيان صفات و نعوت (آن امر) مىپردازم، اين
كار براى آن است كه مطالعهگر آنچه را كه پيش از اين بر آن آگاهى و توضيح داده شده
بود فراموش كرده باشد.
1-
غيب مطلق: حال بدان هر جا كه در اين كتاب «غيب مطلق» گفتم آن اشاره به ذات حق سبحان
و هويّت او از حيث بطون و اطلاقش و عدم احاطه به كنه و حقيقت او و تقدّم و پيش
بودنش بر اشياء و نيز احاطه او بر آنها است، و او به عينه نور خالص و وجود ناب و
متصف به مقام عزت و بىنيازى است.
2-
برزخ اول: و هر جا كه «برزخ اول» و نيز حضرت و مقام اسماء و حدّ فاصل و مقام انسان
كامل- از آن جهت كه انسان كامل است- و مرتبه احديت جمع و وجود و اولين مراتب تعيّن
و مصاحب احديت و آخرين مرتبه غيب و اولين مرتبه شهادت- نسبت به غيب مطلق و محل نفوذ
اقتدار- گفتم آن اشاره به «عمائى» است كه عبارت از نفس رحمانى مىباشد و همان به
عينه غيب اضافى اول است نسبت به معقوليّت آن هويت كه آن هويت نسبت بدان غيب مطلق
مىباشد، و اگر اطلاق كردم و توصيف ننمودم و يا گفتم غيب الهى است مقصود من همان
غيب مطلق مىباشد.
3-
برزخ دوم: هر جا چيزى را به طبيعت نسبت دادم و گفتم طبيعى است مقصود تمام چيزهايى
است كه حكم طبيعت در آنها جارى است، و طبيعت نزد ما عبارت از حقيقتى است كه جامع
گرمى و سردى و ترى و خشكى (حرارت و برودت و رطوبت و يبوست) بوده و حاكم بر اين
كيفيات چهار گانه مىباشد و عنصرى نزد اهل ذوق آن چيزى است كه از اركان
(آخشيج) چهار گانه آتش و هوا و آب و خاك و آسمانهاى هفتگانه و هر چه در آنها از
عناصر است پديد مىآيد. آنچه ترا بدان آگاهى بخشيدم ياددار، و آنچه كه جز اين «غيب
و نفس» از مراتب است در مقام بيانم مر آنها را آن گونه كه مقصود و مراد از آن
دانسته شود آنها را خواهم شناسانيد.
و
اكنون آنچه از اسرار علم محقق و مراتب آن و كلام كه باقى مانده است توضيح مىدهم،
سپس قواعد كلى را كه متضمن اين مقدمه و سرآغاز امر ايجادى و راز آن است بيان
مىدارم، پس از آن آغاز سخن در اسرار و رازهاى «بسم الله الرحمن الرحيم» خواهد آمد
و بعد مفاتيح را بيان مىدارم كه متضمن راز هر آنچه را كه فاتحه و وجود- يعنى كتاب
كبير (كل عالم وجود)- در بر دارد مىباشد البته به گونه آگاهى دادن و توضيحى اجمالى
و فشرده، اكنون آغاز در بيان (تفسير) فاتحه- آيهاى پس از آيه ديگر- با خواست الهى
مىنمايم.
اسرار علم تحقيق: و چون اينها گفته آمد بدان كه: علم حقيقت مجرد و كلّىاى است كه
داراى نسبتها و خواص و احكام و عوارض و لوازم و مراتب مىباشد و آن از اسماء ذاتى
الهى است و از غيب مطلق جز به سبب تعيّن مرتبهاش از حيث علم ناميدنش و موصوف بودنش
به اين كه آشكار كننده امور و ظاهر كننده آنها است امتيازى ندارد، و غيب مطلق را نه
مرتبهاى تعيّن مىبخشد و نه اسمى و نه نعتى و نه صفتى و نه غير اينها را دارا است-
مگر به حسب مظاهر و مراتب- تعريف علم جايز نيست: علم عين نور است كه هيچ چيزى جز
بدان ادراك نمىگردد و هيچ امرى بدون آن پديد نمىآيد، و به واسطه شدت و نهايت
ظهورش امكان تعريف آن نيست، زيرا از شرايط معرّف (تعريف كننده) آن است كه برتر از
معرّف (تعريف شونده) بوده و بر وى پيشى و سبقت داشته باشد، در حالى كه آنجا چيزى كه
برتر از علم باشد و بر آن پيشى داشته باشد جز غيب ذاتى كه علم هيچ كس غير حق تعالى
بدان احاطه ندارد نمىباشد، و تقدم و پيش بودن نسبت حيات بر آن (علم)، تقدّم شرطى
است به اعتبار مغايرت- نه مطلقا- با اين همه تقدم و پيش بودنش جز به علم اثبات
نمىگردد.
بنابر اين اين معرّف علم يا به راز آن ناآگاه است و يا آگاه است و مىخواهد آگاهى
بر
مرتبه آن از حيث برخى صفاتش دهد- نه آن را تعريف تام و تمام كند- در هر صورت اين
تعريف آگاهى بخش را راز و سرّى است و آن اين كه اين تعريف كننده آگاه آن (علم) را
به حكمى از احكام علم و صفتى از صفاتش مىشناسد، در اين صورت آن مقدار كه از دانستن
علم- به واسطه علم- حاصل آمده، باز به واسطه خودش (يعنى علم) بوده نه به سبب غير
آن، بنابر اين همان چيز معرّف خودش بوده ولى نه از جهت احديتش بلكه از حيث
نسبتهايش. و اين همان راز و سرّ تمام دلايل و تعريفها و تأثيرها- با اختلاف مراتب
و متعلقاتشان- مىباشد، و از اين راز زيرك هوشيار- پيش از تحققش به مكاشفات الهى-
آگاهى به راز و سرّ سخن محققان پيدا مىكند كه فرمودهاند: خداى را جز خدا
نمىشناسد، و بيان ديگرشان: تجلى در احديت محال است، با اين كه همگان از اينان بر
احديت تعالى و دوام تجلّيش- بدون تكرار تجلى- بر هر يك از بندگانش كه خواهد اتفاق
سخن دارند، خواه تجلى شونده يك فرد باشد و يا بيشتر از يك، اين سخنان اندك را نيكو
بفهم و در آنها انديشه كن، چون اينها كليد بسى امور و رازهاى سر به مهر بزرگ و
ارزشمندىاند.
در
وجود چه مقدار از علم هست؟ حال گوييم: ظاهر يعنى موجودات غير تعينات نسبتهاى علم
كه نور خالص است نمىباشند كه به حسب حكم اعيان ثابته به اين و آن اختصاص پيدا كرده
و سپس اعيان به احكام برخى از آنها در برخ ديگر به حسب مراتب آنها- كه همان
اسماءاند- رنگ پذير گشته و به واسطه نور ظاهر گشته و به سبب آنها (اعيان- مراتب و
اسماء) تعيّن و تعدّد پيدا كردهاند.
پس
هر گاه كه تجلى ذاتى غيبى براى يك فردى از وجه خاص حصول پيدا كرد، احكام و وسايط
برخاسته مىگردد، زيرا آن به احديتش احكام رنگپذيرى عينى كونى را كه به نام
حجابهاى نورى- اگر احكام روحانيات باشد- و حجابهاى ظلمانى- اگر احكام موجودات طبيعى
و جسمانى باشد- ناميده مىشوند مقهور مىسازد، و چون اين تجلى آنها را مقهور ساخت و
حكم احديت را كه پنهان در كثرتى كه لازم اين موجود تجلى شده است بود آشكار ساخت،
احكام احدياتى كه پيش از اين بيانش گذشت در اصلى كه جامع آنها است اتحاد يافته و به
سبب ظهور حكم اتحاد احكام كه منشعب از واحد احدند موجبات تغاير از
ميان برمىخيزد و احكام نسبتهاى تفصيلى و اعتبارات كونى- به واسطه تابش خورشيد
احديت- از بين مىرود.
براى اين كه عالم محدود در دو مرتبه خلق و امر است، و عالم خلق فرع و تابع عالم امر
است- وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ، يعنى: خداوند به امر خويش غالب و مسلط است
(21- يوسف)- و چون غلبه الهى به حكم احديت آن (كثرت) در آنچه كه داراى وجود حقيقى
نيست- يعنى نسبتهاى حادث امكانى- ظاهر گشت و آنكس كه هميشگى است- يعنى حق تعالى-
باقى مانده و حكم علم الهى و خاصيّت آن به واسطه حال ازلى آشكار شد، هيچ امرى- غير
ظهور اضافه و نسبت آن به عينى كه از ازل در او متعين بوده است و اكنون به واسطه
تجلى نورى به علم موصوف است- براى او تجدّد نيافته است، زيرا از ادراكش (يعنى عين
متعين) مرعين خود را و آنچه را كه حق تعالى خواسته در مقام علم لدنّى به صفت وحدت
خود و نور موجد و پديد آورندهاش بر آن آگاهى يابد و نيز آنچه از تجلى وجودى او كه
بدان تعيّن آنها در علم ازلى آشكار شده چيزى تجدّد نيافته است.
سپس
(گوييم:) بايد دانسته شود اين نورى كه عبارت از نور هويت الهى است داراى دو حكم- و
يا بگو دو نسبت و يا هر چه مىخواهى بخوان- مىباشد. نسبتى ظاهرى و نسبتى باطنى
صورتهاى وجودى كه مشهوداند عبارت از تفاصيل نسبت ظاهرىاند، و نور منبسط بر عالم
كون كه در عالم حسّ ادراك مىشود و باعث امتياز برخى از صور از برخ ديگر مىشود
عبارت از حكم نسبت ظاهرى- از حيث كلّيت و احديت آن- مىباشد. و من از آن جهت گفتم
حكم نسبت ظاهرى كه نور از حيث مجرد بودنش ظاهرا ادراك نمىگردد، و همين طور حكم هر
حقيقت بسيطى اين گونه است، بلكه نور به واسطه رنگها و سطحهايى كه قائم به صوراند
ادراك مىگردد، و ديگر حقايق مجرد هم همين گونهاند، يعنى به گونه ظاهرى- جز در
ماده- ادراك نمىگردند.
نسبت باطنى عبارت است از معنى نور و معنى وجود ظاهر و روح آن كه واضح كننده معلومات
معنوى و حقايق غيبى كلى است كه (آنها) هيچ گاه در حسّ از جهت ظهور آشكار نمىشوند و
بدان (معنى نور و معنى وجود) حكم معقول بودن آنها از آنها برداشته مىشود.
اين
نسبت باطنى علمى نورى معرفت عين و وحدت و اصل آنها (معلومات معنوى و حقايق غيبى
كلى) را كه حق متعال است مىبخشد، و نيز نسبتهاى هويت او را كه عبارت از اسماء
اصلى او- و يا بگو شئون او كه اين درستتر است- مىبخشد، و همين طور معرفت امتياز
برخى از آنها از برخ ديگر و آنچه از آنها كه فرع است و تابع و آنچه كه اصل و متبوع
است، و باز معرفت حقايقى را مىبخشد كه تعلق به مواد و نسبتهاى تركيبى دارد و نيز
آنچه كه تعلق به ماده و به هيچ چيز از مركبات ندارد، و آنچه از احكام كه اختصاص به
حق متعال دارد و نسبت آنها به او جايز است و آنچه كه اختصاص به عالم دارد و بدان
نسبت داده مىشود و آنچه كه در آن به واسطه دو نسبت مختلف در آن اشتراك واقع
مىشود، و نيز غير اينها از تفاصيلى كه تابع آنچه بيان داشتيم هستند.
بنابر اين صور موجودات نسبتهاى ظاهر نوراند و معلومات معقول عبارت از تعينات
نسبتهاى باطنى اويند كه همان اعيان ثابته ممكنات و حقايق اسمائى كلى و توابع آنها
از اسماء مىباشند.
پس
عالم با مجموع صور محسوس و حقايق غيبى معقولش اشعه نور حق و يا بگو نسبتهاى علم و
يا صور احوال او و يا شمار تعلقات او و يا تعينات تجليات او در احوال او كه از جهتى
اعيان ناميده شدهاند مىباشد.
لذا
ظاهر علم صورت نور است و باطن آن معنى نور است، جز آن كه ظهور صورت نور موقوف بر
امتياز دادن اسم «الظاهر» است- با ديگر توابعش كه بدان اضافه و نسبت داده شده- از
معنى نور. و بدين صورت (اسم) «الباطن» با هر چه كه در آن است متجلى و نقش در
آينهاى كه از آن ظاهر شده مىگردد، و همين طور هر نسبتى از نسبتهاى ظاهر شده
آينهاى براى نسبتى از نسبتهاى باطنى نورى علمى- با احديت ذات كه جامع تمام
نسبتهاى باطنى و ظاهرى است- مىباشد.
و
خداوند خبر داده كه او: نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، يعنى: نور آسمانها و زمين
است (35- نور) و سپس مثالها و تفاصيلى را كه متعين به مظاهراند- البته آن گونه كه
مراتب آنها اقتضا مىكند- بيان داشته و در پايان آيه فرموده: نُورٌ عَلى نُورٍ
يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ، يعنى: روشنى بر روشنى است، خداوند هر كس را
كه خواهد به نور خويش هدايت مىكند (35- نور) لذا نور را به
خود اضافه كرده و نسبت داد، با اين كه خود عين نور است و نورش را كه مضاف و منسوب
به عالم برين و زيرين است هدايت كننده براى رسيدن به معرفت نور مطلقش و دلالت كننده
بر آن قرار داد، هم چنان كه مصباح و مشكات و شجره (چراغ و چراغدان و درخت) و جز اين
مثالها را (كه بيان فرموده) هدايت كننده به نور مقيدش و تجليات متعين خود در مراتب
مظاهرش قرار داده است، و با اين همه به زبان پيامبر گراميش ما را آموخته كه او نور
است و حجابش هم نور است، و خبر داده كه او: احاط بكل شئى علما، يعنى: از جهت علم به
همه چيز احاطه دارد (12- طلاق) و: إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ، يعنى: او به
همه اشيا احاطه دارد (54- فصلت) و او: وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً،
يعنى: رحمت و علمش همه چيز را فرا رسيده (7- غافر) رحمت فراگير نزد آن كس كه تحقق
به ذوق الهى و كشف علمى دارد عبارت است از وجود عام (منبسط) و فراگير، براى اين كه
در غير وجود شمول و فراگيرى نيست، بلكه فقط تخصيص و تمييز (اختصاص دادن و امتياز
بخشيدن) است.
بنابر اين تمام اينها نزد شخص با انصاف- اگر چه از اهل كشف هم نباشد- دلالت بر آنچه
كه قصد آگاهى بخشيدنش را با اين توضيحات داشتيم دارد، در اين بيانات انديشه كن و
آنچه را كه در اين مقدمات برايت ترتيب دادم نيكو بفهم تا به رازهاى ارزشمندى- با
خواست الهى- پى برى.
[صفات علم]
حال
بدان صفاتى كه لازم علماند، از قدم و حدوث و فعل و انفعال و بداهت (آشكارى و واضح
بودن) و اكتساب و تصور و تصديق و ضرر و منفعت و غير اينها عين علم- از آن جهت كه
علم است- نمىباشند، بلكه اينها احكام علم و خواص آن به حسب متعلقات و به حسب
مراتبى كه مظاهر آثار او هستند مىباشند، پس آنچه از مراتب كه حكم اول بودن در آن
تعقل نمىشود و آغاز آن ادراك نمىگردد ولى صدور اثر علم و حكم آن از وى مشاهده
مىشود علم به نسبت قدم توصيف و بدان اضافه و نسبت داده مىشود.
و
حكم علم در آنچه كه از درجه مذكور پائينتر است توصيف به حدوث مىشود، و هر چه كه
حصولش موقوف بر چيزى بيرون از ذات عالم نباشد علم فعلى مىباشد، و هر چه كه مقابل و
بر عكس اين توصيف باشد علم انفعالى مىباشد، و علمى كه در آن هيچ واسطهاى بين بنده
و پروردگارش نيست، و آن علمى كه در تحصيل آن هيچ تعمّلى به كار نرود- اگر چه وصولش
از راه وسايط باشد- آن علم موهوبى (و لدنّى) است، و علمى كه از راه تعمّل و كوشش و
از جهت وسايط معلوم حاصل مىآيد، آن علم مكتسب است، و تعلق علم به ممكنات از حيث
امكان آنها به نام علم كونى ناميده مىشود، و آن علمى كه اين گونه نيست آن علم به
حق تعالى و يا اسماء و صفات او است كه خود وسايط بين ذات غيبى او و بين خلق وىاند.
و
چون به آنچه كه ترا در اين مقدمه اشاره كردم و بر آن آگاهيت بخشيدم تحقق و ثبوت
يافتى خواهى دانست كه: علم درست و صحيحى كه عبارت از نور است- يعنى آشكار كننده
اشياء- نزد محققان از اهل الله و خاصّان او عبارت از تجلى الهى است در مرتبه نور
ذاتش و پذيرش تجلى شونده اين علم را به صفت وحدتش- پس از نابود شدن احكام نسبتهاى
كثرت و اعتبارات كونى از وى- و به گونهاى كه اين به حكم عين ثابتش در علم
پروردگارش در ازل از وجهى كه هيچ واسطهاى بين او و بين پديد آورندهاش نيست، باز
گردد، چون او هميشه در مرتبه علم او است، همچنان كه به زودى به اين مطلب- در مراتب
تصورات- به خواست الهى اشاره خواهيم كرد.
و
راز و سرّ علم عبارت است از معرفت وحدت آن در مرتبه غيب، در اين حال مشاهدهگر كه
موصوف به علم شده- البته پس از مشاهده به نور پروردگارش- آگاهى بر علم و مرتبه و
وحدت آن- به صفت وحدت- مىيابد، لذا به اين تجلى نورى علمى حقايق مجرّد را، آن
مقدار كه مشيّت حق تعالى ايجاب مىكند كه آنها را به او بنماياند- اعمّ از آنچه كه
در مرتبه او است و يا تحت احاطه او- ادراك مىكند.
در
اين مشهد علم تقسيم به تصديق و تصور- همان گونه كه همگان قائلاند- نمىگردد، بلكه
تنها تصور است و بس، براى اين كه وى بدان (علم)، حقيقت تصور و تصور شده و اسناد
(نسبت دادن) و سبق و مسبوقيت (پيش بودن و پيشى گرفته شده) و ديگر حقايق مجرد را در
يك لحظه و
آن به يك شهود بدون كيفيت و صفت وحدانيت ادراك مىنمايد، در اين حال تفاوتى بين
تصور و تصديق نيست، و چون دوباره به عالم تركيب و صور و خطوط (عالم كثرت و ماده)
بازگشت و با احكام اين عالم برخورد كرد تصور بر تصديق- نزد مردم نسبت به تعقل ذهنى-
پيشى مىگيرد بر عكس كار در مرتبه علم بسيط مجرد، براى اين كه در آنجا حقايق اشيا
ادراك مىگردد و احكام و صفات آنها نيز مانند آنها مجاور و همانند آنها مشاهده
مىشود.
و
چون انسان و هر يك از حقايقى كه موصوف به علماند به واسطه تقيّدشان به آنچه كه در
اين مقدمه بيان داشتيم امكان آن را ندارند كه جز امر مقيدى را كه نزدشان متميّز و
جداى از هم است بپذيرند، لذا تجلى الهى- اگر چه از عالم تقييد نيست- در هنگام ورودش
به حكم نشأه و عالم تجلى شونده و حال و وقت و موطن و مرتبه وى و صفتى كه حكم آن بر
وى غالب است رنگ پذير مىگردد.
بنابر اين ادراك وى متضمن آن چيزى است كه آن را تجليات به حسب قيدهاى بيان شده و
حكمشان در او دارا است، و در جدا شدن از اين احكام و امثال اينها مشاهده گران تفاوت
پيدا مىكنند- با اين كه بر طرف شدن احكام آنها به كلى محال است- ولى قوى و ضعيف
مىشوند، همچنان كه در مسأله قهر و غلبه احديت تجلى احكام كثرت نسبى بيان داشتيم، و
به مقدار اطلاق (و رهايى از قيد) صاحب اين علم در توجه و فراخى دايره مرتبهاش و
جدا شدنش از قيدهاى احكام به سبب غلبه صفت احديت جمع، ادراك و معرفت و احاطهاش
بزرگ مىشود، بدان جهت كه حكم اين تجلى از مراتبى جارى است كه آن مراتب تحت احاطه
او هستند، و حكم علم او به اشيائى كه آنها را از اين وجه به اين طريق دانسته، حكم
حق تعالى در علمش كه از جهت اصل و مرتبه احدى است مىگردد، و خداوند بدين امر اشاره
كرده و فرموده: وَ لا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِما شاءَ، يعنى:
خلايق به چيزى از علم وى جز به اجازهاش آگاهى ندارند (255- بقره) اين را نيكو
بفهم. در اينجا فرقهاى ديگرى مانند قدم و احاطه و غير اينها هست كه اگر- بر راز
مراتب تمييز و جدايى كه بين حق و خلق ثابت است- آگاهى يافتى به زودى با خواست خدا
آنها را خواهى دانست.
حال
گوييم: اين علمى كه بدين گونه حاصل آمده همان كشف روشن و كاملى است كه در آن
هيچ شك و شبههاى مداخله ندارد و احتمال و تأويلى هم بر آن وارد نمىشود و به واسطه
علم و عمل و كوشش و تحمّل دشوارى و توسل دست يازى بدان امكان پذير نيست، و در تحصيل
آن نيازى به يارى گرفتن از قواى روحانى نفسانى و يا بدنى مزاجى و يا يارى كردن
ارواح علوى و يا قوا و اشخاص آسمانى و يا زمينى و يا هر چيزى- غير حق متعال- نيست،
و آن كس كه اين علم برايش حاصل شد و بدان دست يازيد، در علم- از حيث مرتبه- برترين
عالمان و دانشمندان است، و اين همان علم حقيقى است و آن كس كه اين علم بدو تجلى شده
است مظهر نورى و صاحب ذوق جمعى احدى است، و جز آن (علم) كه نزد بسيارى از اهل جهان
و بيشتر اهل اذواق (و مكاشفان) علم ناميده مىشود. (علم نيست بلكه) احكام علم در
مراتب تفصيلى و آثار آن- از حيث رقايق و اشعات انوارش- مىباشد و حقيقت علم نيست
[مراتب علم]
مراتب علم متعدد است از آن جمله: معنوى و روحانى و صورى مثالى بسيط- به نسبت- و
مركّب مادى مىباشد، پس صور مانند حروف است و كلمات نوشتنى و گفتنى و امثال آنها از
ادوات توصيل ظاهرى و معنوى عبارت از مفهومات مختلفى هستند كه عبارات و حروف گوناگون
را به حسب تركيبات و اصطلاحات وضعى و مراتبى كه محلهاى ظهور صفات علم و مجالى
آنند- مانند نيروى فكرى و غير آن از قوا و مخارج (حروف) و تصورات- در بردارد، و روح
علم عبارت است از حكم آن كه از رتبه و سرّ وحدتش- به واسطه مواد لفظى و نوشتنى و
امثال اين دو- سارى و جارى مىباشد، و به واسطه اين حكم است كه نفوذش در كسى كه
خداوند قلبش را بدان (علم) زنده و نفس و عقلش را به واسطه برطرف شدن تيرگى جهل
تابنده و درخشان ساخته است ظاهر مىگردد، يعنى از وجهى كه حكم اين علم بدان تعلق
گرفته و اين صفت به حالت و يا صفت تابناك وجودى علمى تبديل يافته است.
[علم هميشه همراه تجلى ذاتى است]
هنگامى كه تجلى ذاتى غيبى آن گونه كه شرحش گذشت حاصل گشت، علم ناگزير با آن
همراه است، براى اين كه صفات حق تعالى را در مرتبه غيب و وحدتش تعددى نيست، و صفت
ذاتى- مانند علم- در حق تعالى مفارقت از موصوف نداشته و از او امتياز و جدايى
ندارد، پس هر كس را كه حق تعالى ذاتش را به شهود محقق (تجلى ذاتى) به او شهود داده
باشد اين شهود فراگير علم است و به ضرورت مستلزم آن است، و به واسطه تقيّد حكم تجلى
به حسب مشاهده گر و قيدهاى بيان شدهاش نتيجه علمى و تجلى در هر مشهد نتيجه جزئى
است، چون اگر اين قيدها و احكامى كه لازم آنها است نباشد در آن صورت هر كس را كه حق
تعالى ذاتش را به واسطه برطرف شدن وسايط به او شهود داده باشد علم حق تعالى را در
خلقش تا روز قيامت خواهد دانست همچنان كه قلم اعلا آن را مىداند، بلكه اين به حسب
مرتبه انسانى كمالى- از حيث جمعيت كبرا و فراگيريش مر سرّ صورت را- مىباشد، و اگر
احكام امتياز بخشى كه بين حق سبحان و غير او است نباشد، كار برتر و بزرگتر است.
با
اين كه كاملان را از اين كار بهره و نصيب فراوانى است، ولى عدم جدا پذيرى تام از
قيدها به تمام جهات و مقام جمعيتى كه در آنند- و اين مقام منافى محدود شدن در تحت
حكم حالتى مخصوص و صفتى معين و مقامى مقيد و جداى از هم است- اين دو (عدم جدا پذيرى
و مقام جمعيت كبرا) درخواست عدم دوام اين صفت و استمرار حكم آن را- اگر چه خيلى
ارجمند است- مىنمايد، و همين طور كار و شأنشان با ديگر صفات و مراتب اين گونه است،
و مانع براى غير كاملان حجابهاى كونى و قيدهاى بيان شده و اين كه اينان صاحبان
مراتب جزئى هستند مىباشد كه اينان را استعداد بيرون رفتن از آن بندها و قيدها و بر
شدن به آنچه (از مراتب) كه بالاتر از آنها است نمىباشد.
[احكام علم و نسبتهاى آن]
حال
گوييم: علم با اين كه حقيقت يگانه كلّى است ولى داراى احكام و نسبتهائى است كه به
حسب هر ادراك كنندهاى در مرتبهاش تعيّن مىپذيرد، و به واسطه اين نسبت متعين- به
حسب ادراك كننده و در مرتبهاش- است كه آنچه منافى وحدت علمى اصلى است- جز همين
تعينى كه به سبب مشاهده و به حسب آن حاصل شده- بر آن (نسبت متعيّن) تجدد
نمىيابد، همچنان كه حقيقت علم از غيب مطلق- جز به سبب آنچه كه در آغاز فصل بدان
اشاره كردم- امتياز پذير نيست، و چون حق متعال تكميل اين نسبت علمى را در مظهرى خاص
و به حسب آن اراده فرمايد اين تكميل به واسطه ظهور احكام علم و سرايت آثارش به غايت
مناسب استعداد مظهر مختص بدان حصول پيدا مىكند، و كار در ديگر حقايق هم همين گونه
است، براى اين كه كمال و حيات آنها جز به واسطه ظهور احكام و آثار آنها در امورى كه
ارتباط به آنها داشته و در تحت حكم اين حقيقت و به حسب احاطه آن- ولى با واسطه
مظاهرش- است نمىباشد.
بنابر اين كمال علم به واسطه ظهور و تفاصيل و نسبتهايش مىباشد و تفاصيل به حسب
تعلقات است و تعلقات به مقدار معلومات، و معلومات به حسب احاطه مراتبى كه علم
بدانها تعلق مىگيرد و به حسب آنچه از حقايق كه اين مراتب دربردارد تعيّن مىيابد،
براى اين كه ديگر آنها (معلومات و حقايق) از حيث اول و احد بودن و احاطه داشتن علم
تابع علماند، و تعيّن آنها نسبت به هر عالمى به حسب قيدهاى بيان شده مىباشد.
و
چون تعلق (علم) از راه اين نسبت وحدانى علمى به معلومات- آن گونه كه گفته شد- حاصل
گشت آن را تفصيل تا غايتى كه بدان غايت حكم اين نسبت منتهى مىشود دنبال و پيروى
مىكند، و چون ادراك كننده اين را به حسب شهود وحدانيش تفصيل داد و علم صورت تفصيل
و ظهور را از غيب به شهادت در بر كرد به طورى كه به غايت محدود خودش منتهى گشت، اين
(تفصيل دادن مدرك) تكميلى است از جانب او مر اين نسبت علمى را به واسطه ظهور حكم آن
(نسبت علمى) و سرايت اثرش به متعلقاتش و در آن (نسبت علمى) تكميلى نيز براى
مرتبهاش از حيث مقام علم او و حكمش در آن (علم) و آنچه از امور تابع كه براى تعيّن
يافتنش به او اختصاص مىيابد مىباشد.
پس
هرگاه عارفى به علم ذوقى سخن گفت و آن را آشكار ساخت و خود محقق و داراى معرفت
درستى بود به واسطه آن موجباتى است كه بيان داشتيم، و همين طور هر مظهرى به سبب قصد
و ذات حكم حقيقتى از حقايق و يا حاضر با حق تعالى- از آن جهت كه محل و مجلايى براى
ظهور آن حقيقت است بدون كوشش و يا تعمّلى از جانب او-
مىباشد، و هر چه كه اين گونه نباشد- يعنى از علوم و علماء- علم حقيقى نيست، مگر به
سبب نسبتى دور و ضعيف و صاحب آن نزد بزرگان از محققان عالم به تفسيرى كه بيان شد
شمرده نمىشود.
براى اين كه صاحب علم حقيقى كسى است كه حقايق اشيا را همانگونه كه هستند و همانطور
كه حق تعالى به تفصيلى كه بدان اشاره شد آنها را مىداند- البته با رعايت فرقهايى
كه بدانها آگاهى داده شد- ادراك كند، و جز او هر كه به نام عالم ناميده مىشود او
داناى به اصطلاح برخى از مردمان و يا اعتقادات ايشان و يا صور مفهومات از ذوقها و
يا گمانها و مشخصات صور ذهنهايشان و نتايج تخيلات آنها و امثال اينها از اعراض علم
و لوازم و احكام آن در قوابل مىباشد، و حالى كه اين شخص در آن است آن در كارگيرى
مرتبهاى از مراتب الهى است براى او و امثال او از متكلمان به علوم و ظاهر كنندگان
احكام حقايق و ظاهر شونده به آنان و در آنان.
اگر
او را حق تعالى به مقام علم حقيقى بالا برد، خواهد دانست آنچه را كه اعتقاد داشت
علم محقق است وهم و پندار و گمانى از جانب او بوده است خواه از برخى جهات توافق با
حقيقت داشته باشد و يا نداشته باشد، بلكه آنچه كه پيش از اين در نزد او علم بوده
اكنون گمان فاسد و تباهى مىشماردش، در اين حال آنچه را كه امثال او از اهل اين
ذوق- كه دست يازيدن بدان بسيار مشكل است- به حسب آنچه كه حق تعالى خواسته تا او را
بر آنها آگاهى بخشد ادراك كردهاند ادراك مىكند.
ولى
اگر عنايت الهى دستگير او نشود وى هميشه اين گونه است تا آن كه حكم مقصود در او به
نهايت رسد و غايت مراد حق تعالى از حيث مرتبهاى كه محكم و استوار در او است
(53) به
بلوغ و كمال خود رسد، و او در واقع حال نفس خود را نمىداند، و نمىداند در چه و
براى چه در كار گرفته شده و غايت آنچه در او است- نه آنچه به گمانش او است- و حاصل
آن و يا بعضى از آن بر مقتضى مراد حق تعالى چيست؟ و حكم بيشتر از عالميان و حال
بسيارى از ايشان در بيشتر آنچه با حق تعالى- نسبت به ديگر حقايق غير از علم- هستند
اين گونه است، بنابر اين تفاوت جز به واسطه علم نمىباشد و سرّ علم را تا آن كه امر
را از حيث احديتش در نور غيب ذات- به گونهاى كه بدان اشاره شد- شهود نكرده باشد
نمىداند.
و
چون حال را در (مرتبه) علم دانستى، همانند آن را در تمام حقايق اعتبار كن. براى تو
دروازهاى را گشودم كه جز اهل عنايت كبرا و مكانت و الا درب آن را نمىكوبند.
بدان كه فرق بين اين محققى كه بدان اشاره شد و غير او عبارت است از بيرون آمدن آنچه
در قوه او است به فعل و علم او به اشياء- علمى محقق- و آگاهيش بر اثبات آنها- بر
عكس غير او است- و گرنه اسرار الهى پخش است و حكم آنها سارى و ظاهر در موجودات است،
و به واسطه معرفت و آگاهى و احاطه و حضور است كه تفاوت بين مردمان واقع مىگردد.
خداوند عهدهدار هدايت است و بس.
پيوندى از اين اصل
و
چون مقدارى به سرّ علم و اشاره به مراتب و رازهاى آن شد حال مىپردازيم به آنچه كه
باقى مانده و پيش از اين وعده بيانش را داده بوديم، لذا آغاز به بيان متعلقات كلى
محدودى كه علم به غير آنها- جز به واسطه توابع و لوازم تفصيلى آنها- تعلق نمىگيرد
مىكنيم.
بنابر اين گوييم: علم يا به حق متعال تعلق مىگيرد و يا به غير او، و علمى كه به حق
تعلق گرفته يا از حيث اعتبار بىنياز بودن و رها بودنش از تعلق به غير خود- از آن
جهت كه غير است- به او تعلق گرفته است. و يا از حيث تعلقش به غير و ارتباط غير به
او است. و يا از حيث معقول بودن نسبتى جامع بين دو امر است. و يا از حيث نسبتى است
كه از هر سه نسبت اطلاق دارد. و يا از حيث اطلاق از تقيّد به اطلاق و از هر قيد
است. و كار محدود در اين مراتب پنج گانه است، اين را در نظر داشته باش.
حال
گوييم: متعلق به اغيار يا اين است كه تعلقش به آنها از حيث حقايق آنها يعنى اعيان
آنها مىباشد و يا اين كه تعلقش به آنها از حيث ارواح آنها، يعنى مظاهر حقايق آنها
مىباشد، و يا از حيث صور آنها يعنى مظاهر ارواح و حقايق مىباشد، حقايق و ارواح و
صور را از حيث اعيان مفرد و مجردشان احكامى است و آنها را از حيث تجلى وجودى كه
سارى در آنها است و ظاهر كننده اعيان آنها- به اعتبار هيئت و شكل معنوى كه از
اجتماع آنها حاصل مىشود- نيز احكامى مىباشد، و هر حكم آنها را نيز حقيقتى است كه
عين آنها مىباشد، ولى چون تابع براى متبوع احوال و صفات و لوازم و امثال اينها
است، از اين روى اصول متبوع حقايق ناميده شده و توابع به نام نسبتها و خواص و
اعراض و امثال اينها نام برده شده است، و چون مقصود و هدف دانسته شد بحثى در الفاظ
باقى نمىماند، به ويژه كه صاحبان بينش تنگى ميدان عبارت و لفظ را نسبت به فراخناى
مراتب حقايق و معانى دانسته و مىدانند كه عبارات و الفاظ قادر به تشخيص آنچه در
باطن- آن گونه كه هست- نمىباشند.
سپس
باز گشته و گوييم: همانطور كه گفتيم صور مظاهر حقايق و ارواحاند، و آنها به نسبت
يا بسيطاند و يا مركب، بنابر اين ظهور احكام مذكور در عالم صور اگر مقيّد به مزاج و
حالات عنصرى و احكام آنها و زمان موقت دو طرف باشد اين عالم دنياست، و آنچه كه اين
گونه نيست اگر ظهور محل حكمش تعيّن داشته باشد اين از عالم آخرت است و مراتب آن
همان مراتب پنج گانهاى است كه در آغاز كتاب بيان شد، بنابر اين اولين (مراتب پنج
گانه) آنها كه مرتبه غيب است: علم حق و هويت او و معانى مجرد و حقايق مىباشد، و
دوّمين آنها شهادت و اسم «الظاهر» و امثال اينها مىباشد، و آنچه نسبتش به حسّ
قوىتر است آن خيال متصل و امثال آن را دارا است، و آنچه كه نسبتش به غيب قوىتر
است آن عالم ارواح مىباشد، و متوسط بين مطلق غيب و شهادت به اعتبار دايره وجودى و
از حيث احاطه و جمع و شمول عالم مثال مطلق مىباشد و اختصاص به «امّ الكتاب» كه
صورت «عماء» است دارد، تمام اينها از حيث نسبت فعلى و يا انفعالى و يا جامع بين آن
دو- در ديگر مراتب مذكور- اعتبار مىشود و كار تمام مىشود. اكنون صورت ادراك را به
سبب علم و آنچه از آلات تفهيم و رسانيدن و كلام و الفاظ و نشانهها و علامات و
امثال اينها كه اختصاص بدان دارد بيان مىداريم.
[صورت ادراك با واسطه علم]
حال
گوييم: هر گاه شخصى چيزى را كه در مرتبه علمى است به وسيله آگاهى و كشف مذكور دانست
آن را به واسطه آنچه كه آن معلوم از صفات و مظاهر در مراتب تصويرى عام و خاص تعين
يافته است مىداند، و نيز به حسب انواع تركيب در شكليابىهايى كه خود، وسايل
ظهوراند و باز به حكم تخصيصى كه منسوب به اراده است و به حسب نزديكى و دورى و آنچه
از قوه و ضعف و جلاى نورى و پوشيدگى و غيره كه اين را پى مىكند مىداند، و ما به
زودى- با خواست خدا- اين مطلب را بيان خواهيم كرد.
اما
تصورات: نخستين مراتب آنها شعور و آگاهى اجمالى وجدانى (ادراكى) است به واسطه آگاهى
يافتن عالم به سبب آنچه كه در ظاهر و باطنش از سرّ جمعيت و حكم نور و اشعات و
تابشهايش بر مرتبه علمى از پشت پردههاى احكام كثرتش مىباشد، و اين آن تصور علمى
نيست بلكه ادراك روحانى اجمالى است از پشت پرده طبيعت و دلبستگىها، بنابر اين به
هيچ وجه از اقسام تصورات نمىباشد، و چون وارد در مراتب علم شود اين به اعتبار قوه
قريب از فعل مىباشد، براى اين كه ما بين اين شعور و آگاهى كه آن را علم به اعتبار
قوه قريب از فعل ناميديم و بين حالمان كه بر اين شعور و آگاهى پيشى و تقدم دارد فرق
بزرگى مىيابيم، و اين دو فرق روشن و آشكارى است كه نيازى به بيان ندارد.
پس
از اين مرتبهاى كه بيان كرديم تصور بسيط نفسانى وجدانى (ادراكى) است، مانند تصورت
كه چون از يك و يا چند مسألهاى كه آنها را مىدانى مورد پرسش قرار گيرى خودت قطع
به دانستن تمام آنها مىكنى و توان بيان تفاصيل و تعبير از آنها را دارى، با اين كه
در آن حال اجزا و بخشهاى مسأله و اصول و افراد تفاصيل نزد تو حاضر نيست بلكه هنگام
شروع جواب دادن آهسته آهسته در ذهنت تشخص مىيابد، تصورات بديهى تمامى داخل در اين
قسماند.
پس
از اين تصور ذهنى خيالى و بعد آن تصور حسّى است، و تصور را مرتبه ديگرى جز نسبت
تركيب يافته از اين اقسام- به سبب احديت جمع- نمىباشد، و اين از حكم علم و تابشهاى
انوارش در مراتب قوا مىباشد.
و
چون حق تعالى اراده رسانيدن امرى و موردى را به توسط انسان ديگرى و يا مثلا غير
انسان- ولى از اين مراتب- فرمود، امر و مورد اراده شده از مرتبه علمى غيبى فرود
مىآيد- فرود آمدنى معنوى و بدون انتقال (مادى)- و بر مراتب تصورات مذكور گذر
مىكند، و چون به مرتبه حسّ رسيد شخص شنوا آن را نخست به واسطه حسّ شنوائيش مىگيرد
البته اگر از راه تلفظ باشد، و به واسطه حسّ بينائيش ادراك مىكند- اگر از راه
نوشتن و يا آنچه قائم مقام نوشتن است از حركات اعضا و غير اعضا باشد- سپس به مرتبه
تصور ذهنى خيالى و پس از آن به تصور نفسانى انتقال يافته و نفس آن را از
آميختگىهاى احكام قوا و پوششهاى مواد جدا كرده و به معدن اصليش كه مرتبه علمى است
ملحق مىگرداند- يعنى به سبب اين رجوع مذكور- بلكه برخاستن احكام قوا و مواد از آن
(امر فرود آمده) و جدا كردن نفس آن را از آميختگىهاى احكام قوا و پوششهاى مواد
عين باز گشتش به معدن خود است، براى آن كه آن (امر) هميشه در آن (معدن خود) است، و
اين احكام الحاقى به آن است كه حكم به قبول صفات مضاف و الحاقى بدو- از گذشتن و
فرود آمدن و غير اينها- مىكند.
و
چون با تفسيرى كه گفته شد به معدن (اصلى خود) ملحق گشت آن را بهرهور از نوشتن و
گفتن و امثال اينها از آلات رسانهاى كه در جايگاه خودش
(54) آشكار است- به حكم عين
ثابتش كه در مرتبه علم مجاور اين امر (فرود آمده) است- ادراك مىكند، جز آن كه اين
امر به واسطه تعيّن ارادى- حال فرود آمدن و گذر كردن بر مراتب- هيئآت و شكلهايى
معنوى و صفاتى كه رنگ آن صفات را مىپذيرد بدست مىآورد، بدين جهت داراى امتياز و
تعيّنى مىگردد كه پيش از اين وى را نبود، و اين امر به واسطه آثار حاصل از آنچه بر
آن گذر كرده و به واسطه اين حكم امتيازى بدان (يا به وى) فرود آمده مىباشد، و براى
نفس ضبط (نگاهدارى) و ادراك و ياد آوريش در حال دوم مىآيد و پيش از اين به واسطه
تعيّن نداشتنش- با وجود ثبوت مجاورت مذكور در مرتبه علمى- غير ممكن بود، و اين به
سبب قرب و نزديكى زياد و حجاب وحدت مىباشد، براى اين كه غيب الهى- كه همان معدن است
و ترا با آن آشنا كرديم- هيچ چيز در آن تعدّد نمىپذيرد و به ذات خود تعيّن بر
نمىدارد، بنابر اين قرب و نزديكى زياد و وحدت- به واسطه نداشتن تعين و امتياز- هر
دو حجاباند، همين طور دورى زياد و كثرت غير قابل ضبط و نگاهدارى.
اين
امور داراى دو طرف زياده روى و كوتاهى مىباشد همچنان كه در مطلب نور خالص و ظلمت
خالص بيانش گذشت، و حال بينايى و بينش در ادراكات عالى و در (ادراكات) حقير، جدّا
داراى ظهور شديد و قوى مىباشد، آنچه را كه برايت در اين فصل آوردم نيكو بفهم تا
راز ايجاد و تقييد و اطلاق و افاده و استفاده و غير اينها از رازهاى تابناكى را كه
آگاهى بخشيدن بر تمام آنها غير ممكن است بدانى.
سپس
بدان فايدهاى كه بيان داشتيم به واسطه قرب و نزديكى متوسط و سرّى كه جامع و فراگير
جوانب است حاصل مىگردد، در اين حال ادراك و وجود و غير اين دو درست مىشود، بنابر
اين جوانب مانند احديت و كثرت و دورى زياد و نزديكى زياد و نور خالص و ظلمت خالص و
غير اينها از مراتب مقابل هم كه بدانها اشاره كرديم مىباشد، زيرا در تمام اينها از
حيث انفرادشان و به تنهايى نزديكى متوسط و امرى كه ادراك بدان تعلق گيرد و يا برايش
اثبات گردد وجود ندارد، و نزديكى هم جز بين دو و بيشتر از دو جايز نمىباشد، پس از
حيث امرى كه ما در مقام بيانش هستيم و به حسب نسبت ادراك كننده از مقام احدى- كه
نخستين مراتب تعيين است و به مقدار بهرهاش از صورت الهى- تفاوت مىكند، براى اين
كه فزونى حجاب و پردهها و كميشان و ضعف و قوه صفا و پاكى تابع آن چيزى است كه بيان
داشتيم.
و
راز آن اين كه: مرتبه الهى را حقيقت و حكمى است و وى را مظاهرى است، بنابر اين قرب
و نزديكى الهى مذكور بازگشت به دو امر دارد كه آن دو را سوّمى- جز نسبت جمع بين آن
دو- در كار نيست: يكى احديت الهيّت نخستين است، و كاملترين موجودات از حيث
بهرهورى از اين مقام عالم امر است و كاملتر از عالم امر از حيث قرب و نزديكى و
بهرهورىاى كه گفتيم عقل اول و فرشتگان مهيمن و از موجودات مقيد به صور عرش و
كاملان و افراد از فرزندان آدم- پس از تحقق و ثبوتشان به مقام فرد بودن و كمال-
مىباشند.
خلاصه آن كه هر موجودى كه نسبتش به مرتبه احديت و تعيّن اول نزديكتر است و وسايط
بين او و بين پديد آورندهاش كمتر است و يا برداشته شده، آن به حق تعالى از حيث اسم
«الباطن» و مرتبه علمى احدى نزديكتر است.
و
قرب و نزديكى دوم از حيث اعتبار ظهور حكم الوهيت و تحقق به صورت آن است، پس هر
موجودى كه بهره و نصيبش از صورت بيشتر باشد و ظهور حقايق الوهيت در او و بدو
كاملتر باشد آن موجود به حق تعالى از حيث اسم «الظاهر» نزديكتر و حجابهايش كمتر
است، و فراگير تمام اينها كه گفته شد انسان كامل مىباشد كه نزديكترين خلايق به حق
تعالى از اين حيثيّت و داناترشان به او است، و مرتبه بعد و دورى در مقابل مرتبه قرب
و نزديكى است، بنابر اين احكام در آن را بر عكس اين اعتبار كن حقيقت را خواهى
دانست، و هيچ تفاوتى بين موجودات و نسبتشان به حق تعالى به واسطه دورى و نزديكى جز
آنچه بيان داشتيم نمىباشد و غير اين آنچه را كه قرب الهى ناميده- البته در گمان
نام نهنده- يا قربى از جهت سعادتمندى است و يا نسبت به آنچه در دل صاحب اعتقاد و
تقليد كننده و واهمهگر از حق تعالى مىباشد و جز اين نيست.