اعجاز البيان فی كشف بعض أسرار أم القرآن

أبى المعالى صدرالدين محمد بن اسحاق القونوى
مترجم: محمد خواجوى

- ۵ -


[مقدمه مؤلف‏]

هو بسم الله الرحمن الرحيم درود الهى بر برگزيدگان از بندگانش به ويژه سرورمان محمد و آل او باد، پروردگارا! نعمت بخشيدى به تمامه بخش و ظاهر كردى فراگيرش كن.

سپاس مر خداوندى را كه در سرا پرده غيب عزتش پنهان و مبهم و مستور بود تجلى كرد و ظاهر گشت خلقت را استحكام بخشيد و تدبير كار و تفصيل امور و قضا و قدر كرد، پس از آن حكم و فرمان داد و عدل كرد و آفريد و آراستگى بخشيد، هر كاملى بر صورت آن آفريدگار و بهره‏ور از بهترين خلقت آن كردگار است، چه نيكو آفريده و چه كمالى بخشيده؟

او را سرشت، و كليد قفلهاى بيانش داد تا آنچه پنهان و غيب است روشن و آشكار سازد. او (انسان كامل) را مجمل آفريد تا پيشوا و امامى حاوى و مبين و خازنى حامى و امين مقام جمع و اسرار و امّ الكتاب بزرگ و كانون سايه و انوار باشد. چه والا و چه بزرگ و چه تابناك و چه مجملش ساخت؟

او را آن ثنا گويم كه خودش خودش را ثنا مى‏گويد و بنده‏اش به زبان جمع و احديت محبت او (ثنا) گويد، اين همان سپاس بلند فراگير آشكار است. و او را سپاس گويم سپاس آن كه اميد دارد از كسانى باشد كه احسان و نيكى را از جانب او و به او بيند با يقين به ناتوانى و شهودش مر او را از مقام ثناى مذكور، چون او خود ثناى بلند و كامل و برتر است.

از خداوند مى‏خواهم درود، و دوام ورود بهترين و پاك‏ترين درودها را از بالاترين تجليات و برترين اسمائى كه نزد او است بر سرورمان محمد و آل او و برگزيدگان امتش كه‏ وارثان علوم و مقامات و احوال هستند استمرار بخشد. من اميد به احسان او دارم كه اين درخواست را برآورده سازد، چون بخشنده‏ترين بخشندگانى است كه از او درخواست شده و اجابت كرده و كرم و بذل و نيكى فرموده است.

چكيده‏اى از بيان حال‏

اى برادران الهى- بخصوص- و مؤمنان به اينان (يعنى برادران) و احوال اينان و دوستداران اينان- عموما- بدانيد كه شما محل توجه اين مخاطبه بلند و جايگاه اين ارمغان ارزشمنديد، خداوند سبحان بنده‏اش را از چشمه نعمتش به واسطه سابقه احسان و عنايتش پس از تحقق و ثبوت به معرفت و شهودش، از علم اسماء و حقايق و اسرار وجود و خلايق آنچه را كه خواسته و دوست داشته به حسب قبول (پذيرش) و شايستگى و خلوص توجه در مقام تعرّض (26) نفحات الهى و صفا و پاكى نيت- نه به مقدار بخشش وجودش- بخشيده است، براى اين كه آن برتر از اين است كه محدوديت يابد و يا تقيد پذيرد و يا اين كه منتهى به پايانى گردد.

و از جمله چيزها كه (حق متعال) بدو (انسان كامل) احسان كرد اين كه وى را بر برخى از اسرار كتاب كريمش كه حاوى هر علم بزرگى بود آگاهى بخشيد و نشانش داد كه آن (كلام) از برخوردى غيبى كه بين دو صفت قدرت و اراده واقع شده است ظاهر گرديده (27) و به حكم آنچه كه علم در مرتبه جامع بين غيب و شهادت بدان احاطه دارد رنگ پذير شده است، ولى به گونه‏اى كه موطن و مقام اقتضاى آن را دارد و حكم مخاطب و حال و وقت او- به تبعيّت و استلزام- آن را معيّن و مشخص ساخته است. بنابر اين «كلام» اگر چه از حيث حقيقتش مجرد است ولى به واسطه جمع بودنش بين دو صفت مذكور و موقوف بودن ظهورش در عالم شهادت بر آن دو گويى كه از آن دو تركيب يافته است.

اما نسبت آن (كلام) به اراده، عبارت از مقصود سخن گو (خداوند) و راز اراده او و آشكار كننده و رساننده و جامع است، از اين جهت آنچه را كه در باطن سخن‏گو مى‏باشد به هر مخاطب و شنونده‏اى آشكار و روشن مى‏سازد. و اما نسبتش به قدرت از جهت آلت بودن آن است از باب تأثير الهى و كونى، از اين روى ايجاد ناگزير موقوف بر سخن «كن» است- از حيث معنى و يا صورت و يا هر دو با هم- پس براى او نامى از «كلم» كه به معنى تأثير است اشتقاق يافت، و اين آگاهى دادنى است بر اين راز بزرگ. سپس حكم در هر سخنى كه از هر سخن گويى صادر مى‏شود جارى گشت كه جز به حكم نسبت‏هاى گفته شده و رنگ پذير به آنچه كه باطن بر آن در نورديده شده و حكم صفت غالب بر سخن گو- هنگام سخن گفتن و روش- آن را اقتضا دارد ظاهر نگردد. و به زودى آنچه كه تو را از راز مراتب و احكام و اسرار آن آگاهى بخشد بر تو خوانده خواهد شد.

سپس (گوييم:) خداوند سبحان عالم كبير (جهان خارج) را نخست از حيث صورت كتابى قرار داد كه حامل صور اسماء الهى و صور نسبت‏هاى علم او كه در قلم بزرگ به امانت گذارده است مى‏باشد، و انسان كامل را كه عالم صغير است از حيث صورت كتاب وسطى قرار داد كه جامع بين مرتبه اسماء و مرتبه مسمّا مى‏باشد، و قرآن عزيز را خلقى كه مخلوق بر صورت خودش است قرار داد تا بدان پنهانيهاى سيرت و راز سورت (عظمت) و مرتبه‏اش روشن و آشكار شود. بنابر اين قرآن عزيز عبارت است از نوشته‏اى كه شرح دهنده صفات كمالى كه به واسطه انسان ظاهر است مى‏باشد. و (سوره) فاتحه نوشته نوشته قرآنى است- بدون تباهى و كاستى- و همان گونه كه نوشته بعدى مختصر اوّلى است همين طور فاتحه، آخرين نوشته‏هاى پيشين بلند مرتبه است (28).

و كتابهاى كلى الهى- مطابق مراتب نخستين اصلى- پنج‏اند: اوّلين آنها مرتبه غيبى علمى نورى است كه به هر چه ظاهر و آشكار است احاطه دارد و داراى معانى مجرد و نسبت‏هاى اسمائى علمى مى‏باشد، و مقابل آن مرتبه ظهور و عالم شهادت است و داراى مقام ظاهر وجود كونى كه به نام كتاب كبير و ديگر تشخّصات صورى و مرتبه جمع و وجود و پنهان (اخفاء) و آشكار (اعلان) مى‏باشد. و (اين مراتب كلى پنج گانه) داراى وسطى است و صاحب آن انسان (كامل) مى‏باشد، و از ناحيه راست اين مرتبه وسطى مرتبه‏اى است كه بين آن و بين غيب پيشين قرار دارد و نسبتش بدان (غيب پيشين) قوى‏تر و تمام‏تر مى‏باشد و كتاب آن عالم ارواح و لوح محفوظ مورد نظر است. و از ناحيه چپ آن مرتبه‏اى است كه نسبتش به اسم «الظاهر» كه مرتبه شهادت است نزديكتر مى‏باشد و آن محل استقرار صحف و كتابهاى نازل شده بر انبيا مى‏باشد.

پس كتابهاى چهار گانه مذكور نهرهاى درياى احكام مرتبه انسان مستور و پوشيده‏اند، و باقى مراتب وجودى تفصيلى در آنچه بين اين اصول علوى مى‏باشد تعيّن مى‏يابد، براى اين كه احكام نسبت‏هاى اصلى- و آنچه از اسماء متصرف در عوالم ملكى و ملكوتى و جبروتى كه آنها را پيروى و متابعت مى‏كنند- بر آنها مترتب مى‏شود، و اشخاص موجودات مظاهر رقايق اسماء و صفات‏اند، پس هر كس كه مظهر يكى از اين مراتب پنج گانه باشد نسبتش بدان- در مقام قدس- نسبت قريب و نزديك است، زيرا حكم اين مرتبه اصلى در آن ظاهرتر و روشن‏تر و نسبت كلامش و آنچه كه بدان از جهت حق مورد مخاطبه قرار مى‏گيرد- از حيث اين مرتبه- شديدتر و امكان پذيرتر است، و هر مرتبه از اين مراتب پنج گانه را كمالى ربانى است كه حكمش آشكار مى‏شود و به حسب قبول مظهر انسانى ادامه مى‏يابد، و هر كس كه مقامش نقطه وسط دايره باشد و از كششهاى اطراف ستيزه‏گر به سلامتى رهايى يابد- مانند پيغمبر ما محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) - كلامش از جهت حكم همگانى‏تر، و تنزّلات وارد بر او از جهت احاطه بزرگ‏تر و به واسطه فراگيريش مر احكام مراتب را و احاطه بر آن- از جهت علم- جامع‏تر مى‏باشد و هيچ چيزى از حكم مقام و قبضه و احاطه او بيرون نمى‏باشد.

اين مقام را اسرار و رازهايى است كه به اقرار و انكار پوشيده شده و من آنها را- از بيم آشكار شدنشان در غير وقت خودش و پيش از رسيدن به محلّش- در منزل خود باز گذاردم، ولى اگر افشا و پخش آنها جايز و روا بود مسلما نشانه‏هاى آنها را بر شما خوانده و آشكار مى‏ساختم، ولى راز بيان الهى كه: لتبيّن للناس ما نزّل اليهم، يعنى: تا براى مردم آنچه را به ايشان نازل شده بيان كنى (44- نحل) و نفرمود: آنچه به تو نازل شده، و نفرمود: تمام آنچه به تو نازل شده و غير اينها از اشارات الهى و حكم مرا از تصريح به آنچه كه آنجا هست باز مى‏دارد، پس اعتبار هشدار الهى و ايستادن در آن مقام لازم و واجب است.

سپس (گوييم:) چون بنده به اين گنجينه رازها و اسرار برسد و در مقام بر طرف شدن حجاب و پرده‏ها آنچه را كه خدا خواسته برگيرد اصلا از جانب حق هيچ انگيزه‏اى كه موجب بيان و خبر دادن آنچه كه حق به او بخشيده و هيچ تمايلى- شكر خدا- براى آشكار ساختن (آن اسرار) به سخن گفتن (در خود) نمى‏يابد، لذا سكوت و پنهان داشتن نزدش بهتر و حكم پوشيده داشتن بر ظاهر ساختن- با توفيق الهى- غالب مى‏گردد، و حال اين بنده پيوسته چنين است تا آن كه حق تعالى داعيه و اراده جديدى را بار ديگر درباره او تازه گرداند، يعنى از حيث سفر و توجه به سوى او و تعرّض به نفحات جود و بخشش او و به تمام قلب روى آوردن به او و بخشيدن او مر وى (بنده) را در مقام آن توجه- نه بدان توجه- فتح تازه‏اى و تيزبين كردن ديده دل او را به خود- نه به فتح- و قيام او به حقيقت شكر و سپاس نعمتش از غايت ناتوانى و نشستن است (يعنى عدم توانايى بر شكر و سپاس). اين فتح اسرار و رازهايى از دانش كتاب او را هم در بردارد كه بدانها قفل‏هاى بسيارى از درهاى بسته او باز مى‏گردد.

سپس (گوييم:) در باطن حركتى به آشكار ساختن دسته‏اى از اين اسرار و رازها براى برادران الهى و نيكوان- به داعيه و انگيزه‏اى كه بركتش روشن است- پيدا شد از فضل و كرم الهى اميد چنان دارم كه از فساد و تباهى آن را حفظ و نگهدارى فرمايد، لذا بنده در پايان بخشيدن بدين انگيزه از پروردگارش طلب خير و نيكى كرده اميد دارد كه اين را نزد خود ثمره‏اى نيكو و كلمه‏اى باقى و جاودانه بدارد و استفتاح به نام الهى كند.

سخن درباره فاتحة الكتاب‏

و تعريف به برخى از آنچه اين سوره از چكيده‏هاى حكمت و رازهايى كه خوراك ارواح خردمندان است- به موجب رازى پنهان و حكمى آشكار و نسبت‏هايى بلند و عالى- در بر دارد بنده گويد: به يارى خدا چنين اراده كردم كه در سخن- پس از كنار گذاردن پر گفتن- باب اشاره و ايما و جمع بين دو زبان پنهان كردن و افشا كردن را به پويم، و در اين راه اقتدا به پروردگار حكيم عليم كرده و به مشيت و خواست او راه راست وى را پيروى كرده باشم، براى اين كه خداوند سبحان در سخنش- به ويژه در اين سوره- اين چنين عمل كرده و در آن- با و جازت و اختصار- علم هر معنى و صورت را گنجانيده است.

و اميدوارم با خواست خدا سخن را با نقل گفتار مفسران و ناقلان انديشمندان و غير انديشمند نياميزم جز آنچه را كه موجبش حكم زبان است و آن را از حيث ارتباط ثابت بين الفاظ و معانى- كه قوالب و ظروف و مغانى‏اند- درخواست دارد، بلكه بسنده بر عنايات و بخشش و دهش‏هاى ذاتى الهى از آثار صفات بدست آمده و غير بدست آمده مى‏كنم، و از پروردگارم مستدعيم كه (اين تفسير و تأويل را) زينت بخش ظاهر و خوى او را باطنم گرداند، باشد كه نامم را در طومار بندگان خاص ثبت فرموده و در تمام كارها از دام شرك و اخلاص (29) رهايى‏ام بخشد، كه خداوند به انجام هر نيكى‏اى توانا و قدرت‏مند است و به اجابت و نيكى كردن سزاوار.

حال گويم: بدانيد- كه خداوند فهم اين مطالب را به شما عطا كند-: هر چه كه داراى مبادى و اسباب و علل است اگر علم بدان تحقق يافت تنها به واسطه شناخت اسباب و مبادى و آگاهى بر اصول و اسباب آن بر آن چيز حصول پيدا مى‏كند. و چون هدف از نگارش اين مختصر بيان برخى از اسرار سوره فاتحه كه به نام «امّ القرآن- اصل و مايه قرآن» مى‏باشد، سزاوار است كه آغاز بيان سخن بر اصل از اصل آن (ام القرآن) باشد.

اين كتاب- يعنى قرآن عزيز- را از آن جهت كه بدان گفته و نوشته مى‏شود حروفى است‏ كه از دو تا پنج حرف متصل و مفرد تركيب يافته كه به سبب نظم آنها عين كلمه و به واسطه نظم كلمات عين آيات، و به علت نظم آيات عين سوره‏هاى قرآن آشكار مى‏شود، پس اين اركان چهار گانه كه عبارت از حروف و كلمات و سور و آيات‏اند مظاهر غيبى احدى و منازل ظهور و تابشهاى نور و نهرهاى درياى آن مى‏باشند، و آنها- يعنى اركان- اگر چه از حيث مرتبه لفظى و نوشتنى مبادى كلام‏اند، ولى نسبت به مافوقشان- از اصولى كه تحقق به معرفت آنها جز آن كس كه آگاه بر راز مراتب پنج گانه (30) و راز ظهر و بطن و حدّ و مطّلع است (31) ندارد- فروع‏اند، لذا از اين جهت و غير اين جهت لازم آمد كه اين اصول را به آگاهى برسانم و راز كتاب و نوشتن و كلام و حروف و كلمات و غير اينها از مبادى و اسباب (32) و توابع مهم و لوازم قريب را بيان سازم.

و چون كلام در تحقيق نسبتى از نسبت‏هاى علم و يا حكمى از احكام آن و يا صفت تابع آن- هر چه گويى- مى‏باشد، بر من- چون آن را ملتزم شدم- لازم آمد بر راز علم و مراتب و متعلقات كلى محدود و احكام و موازين و راهها و علامات و مظاهر آن كه عبارت از محل اشعه و تابش انوار آن مى‏باشند آگاهى بخشم، همچنان كه به زودى بر تمام اينها- با خواست خدا- اطلاع پيدا خواهى كرد.

بنابر اين نخست مقدمه‏اى مشتمل بر قواعدى كلى آورده و در آن سرّ علم و مراتب و لوازم آن را و سرّ مراتب نخستين اصلى اسمائى و مراتب بعدى آنها را در حكم (33) و سرّ غيب مطلق و غيب اضافى‏ و سرّ (عالم) شهادت و جدا شدنش از غيب و تعيّن هر كدام آنها به ديگرى و علم مراتب امتياز كردن كه بين حق تعالى و غير او ثابت است و علم مقام اشتراك كه بين مرتبه حق تعالى و كون (وجودى) واقع است، و سرّ نفس رحمانى و مرتبه آن و حكمش در عالمى كه كتاب كبير است نسبت به اعيان وجودى كه حروف و كلمات ربانى و حقايق كلى كونى- از آن حيث كه ام الكتاب اكبر است- مى‏باشد و نسبت به مقام انسانى و حروف و كلمات او، و سرّ آغاز ايجاد و برانگيخته شدن صفت «حبّى» و سرّ غيرت و تقسيم- كه از مقام احدى ظاهر است- بيان خواهم داشت (34).

و نيز علم حركت و قصد و طلب و علم امر را كه سبب و علت ظهور و ظاهر كردن است و علم كمال و نقص و علم كلام و حروف و مخارج و نقطه‏ها و اعراب و مراتب كلى آنها و علم انشاء و تأثير (اثر بخشى) و سرّ جمع و تركيب و كيفيات فعلى و انفعالى و سرّ تصورات انسانى و مراتب آنها و علم افاده و استفاده و علم ادوات تفهيم و رسانيدن و سرّ دورى و نزديكى (به حق تعالى) و سرّ حجابهايى كه مانع از ادراك است و سرّ راههايى كه رساننده به علم است و اقسام آنها و سرّ وسايط و اثبات و رفع آنها و سرّ سريان احكام مراتب كلى- برخى در برخى ديگر- و همين طور آنچه در تحت آنها از جزئيات كه هست، به حسب آنچه بين آنها از تفاوت در احاطه داشتن و تعلّق حكمى كه مى‏باشد بيان خواهم داشت (35).

و در اين مقدمه بيان تابع بودن لا حق تفصيلى مر متبوع (پيروى شونده) پيشين كلى را، و سرّ مناسبات و سرّ تبدّل و تشكّل و التيام و علم اسماء و اسماء اسماء و علم نظاير كلى و سرّ مثليّت و مضاهات (همانندى) و تطابق به سبب سرّ تابع بودن پيرو مر پيروى شونده را- و بر عكس- خواهد آمد، و اين نسبت به كتابهاى الهى است كه عبارت از نسخه‏هاى اسماء و نسخه (نوشته) هاى اعيان كونى بوده و آنچه از آن دو اجتماع و تركيب يافته و از آن دو خارج نمى‏شود.

و نيز (در اين مقدمه) سرّ مرتبه انسان كامل و آنچه به او اختصاص دارد- به حسب آنچه‏ كه كلام بر او درخواست دارد- يعنى كتاب و نوشته جامع بودن خواهد آمد، و ايضا سرّ فتح و مفاتيحى كه در دو كتاب كبير (عالم كون و وجود) و مختصر (انسان كامل الهى) و آنچه در آن دو مى‏باشد و آنچه از آن به فاتحة الكتاب اختصاص دارد و سرّ قيد و تعيّن و اطلاق و سرّ برزخهاى جامع بين دو طرف و خاتمه‏هاى فاتحه‏هاى كلى و جوامع كلمات و اسرار الهى خواهد آمد، و همين طور غير اينها كه به زودى- با خواست الهى- بر آنها آگاهى خواهى يافت، چون من آنچه را كه خداوند بيانش را برايم ميسر گردانيده بود- به واسطه عدم مطالعه و پى گيرى و جمع نقلى و تعمّلى- به صورت محدود (و به اصطلاح كلاسيك) حاضر نداشتم، از اين روى در بيان اين ترجمه كه متعلق كلى آن اين مقدمه است روش معهودى را كه عادت بر آن جارى شده- يعنى فهرست فصول و ابواب پيش از بيان مطلب در آغاز كتاب تقديم داشته شود- اجرا نكردم.

سپس (گويم:) بدان كه سخن در ديگر امورى كه به ترجمه بيان داشتم به گونه آگاهى دادن اجمالى- به حسب آنچه كه مناسبت سخن بر (تفسير) فاتحه آن را درخواست مى‏دارد- و به مقدار آنچه كه اين مختصر آن را مى‏پذيرد مى‏باشد تا براى انديشمند- به واسطه اين قواعد- دسته‏اى از اسرار و رازهاى اين سوره تفصيل پيدا كرده و برايش انوار پنهان خورشيدهاى (حكمت و عرفان) بتابش و درخشش درآيند، بنابر اين بر خواننده اين كتاب و آن كس كه خواهان آشكار شدن اسرار و معانى آن است لازم است كه هر حرف و كلمه اين كتاب را كه جامع نكاتى ارزشمند است و در اين كتاب بطور پراكنده پخش است- با نسبت دادن پايان آنها به آغازشان و الحاق كردن فوايد متوسط آنها به آغاز و پايان- تدبر و انديشه نمايد.

و چون نشأه معنوى انتظام يافت و صورت روحانى سخن در مرتبه ذهنى تشخص پيدا كرد، اگر به ديده انصاف و استبصار- نگرش صاحبان قدرت و بينش- بدان نگريسته شود در آن صورت دانسته خواهد شد كه در اين مختصر از شگفتيهاى اسرار و علوم و نكته‏هاى دقيق و اشارات قابل فهم چه مقدار گنجيده شده است. پس شخص، هر چه بهره و نيكويى يافت خداى را بر آن سپاس گويد و آنچه از نارسايى و تباهى مشاهده كرد كه براى آنها محملى درست و يا تأويلى موافق- بنابر پندارش- نيافت، آن را در بقعه امكان- اگر تلقى به تسليم و پذيرش نكرد- رها كند، و بيان الهى را در نظر داشته باشد كه فرمود: و فوق كل ذى علم عليم، يعنى: و بالاتر از هر صاحب دانشى دانشورى است (76- يوسف) براى اين كه علم الهى برتر و بزرگتر از آن است كه منحصر در ميزان معينى باشد و يا در تحت قانون قانونگذارى در آيد، زيرا بشريّت در معرض نقايص و نارسايى‏ها است، بنابر اين هر عيبى و اشكالى كه هست از آن (بشريّت) و از مشاهده‏گر است نه از مشهود و وارد، و در بيان عارف پيشوا كه (جنيد بغدادى قدس سره) آمده: لون الماء لون انائه، يعنى: رنگ آب رنگ آوندش مى‏باشد، شفاى تمام است، و خداوند صاحب هدايت و توفيق به پسنديده‏ترين راه و طريق است.

مقدمه‏اى كه بدان وعده داده شده بود

بدان كه اين مقدمه قواعدى كلى را در بر دارد كه به برخى از آنها استعانت و يارى براى فهم برخى ديگر از آنها گرفته مى‏شود و به مجموع آنها استعانت و يارى، براى فهم كلام و كلمات حق تعالى گرفته مى‏شود به ويژه آنچه را كه اين نوشته‏ها در بر دارد، يعنى عهده‏دار بيان برخى از اسرار فاتحه- از غرايب و شگفتيهاى علوم و كليات حقايقى كه بيشتر از خردها و ادراكات با آن انس ندارند- مى‏باشد، و اين به واسطه بلندى و ارزشمندى مدرك و ژرفايى آن و پنهانى راز و باطن آن است، چون جز همت‏هايى كه شكافنده حجاب‏هاى عوايداند و بر طرف كننده پرده‏هاى طبايع و احكام عقايد از ديدگان صاحبانشان، توان نفوذ در آنها را ندارند و جز آن كس كه ازليّت داشته و عنايت الهى شراشر وجودش را فرو پوشيده باشد توان دست ياز ديدن بدانها را ندارد ولى او به آرزويش، دست مى‏يازد و به ميراث آن كس كه پروردگارش شبى سير آسمانش داد و به مقام «قاب قوسين و اوادنى» رسانيدش نايل مى‏گردد.

و هيچ قاعده‏اى از اين قواعد نيست جز آن كه اشتمال بر دسته‏اى از مسائل دارد كه تعلق به اصول حقايق و علوم الهى دارد. تقرير و بيان برخى از اينها با دلايل شرعى و برخى ديگر با دلايل نظرى است، و دسته‏اى با براهين ذوقى كشفى مى‏باشد كه هيچ كس از آنان كه تحقق به مكاشفات نورى و اذواق تامّ جلى دارد در آن جدل و اختلاف ندارد، براى اين كه هر گروهى را اصول و مقدماتى است كه همگى آنان بر درستى آنها اتفاق نظر داشته و آنها را از امور مسلم مى‏شمارند و آنها از جمله موازين ايشان است كه بدانها مى‏سنجند و بدانها استناد مى‏كنند، پس اگر براى محقق اين امر اين اصول و مقدمات مسلّم گشت او را رسد كه از آنها قياساتى درست و دلايلى تام ترتيب دهد كه در آنها صاحبان اين اصول را منازعه و ستيز نباشد، يعنى كسانى كه اين اصول از موازين آنان است- با تمكّن آنچه گفتم و اين كه كار همان گونه باشد كه بيان داشتم- چون من متعرض تقرير آنچه كه بيانش در اين قواعد و نيز آنچه كه پس از اين قواعد با استدلالات شرعى و دلايل نظرى و ذوقى آمده- تعرض آن كه اين را در بيانش ملتزم است- نمى‏شوم، ولى اگر حق تعالى بيان امرى را در خلال سخن مقدّر فرمود آن را براى تأنيس و الفت دادن محجوبان و پوشيدگان و تسكين و آرامش يافتن خرد سستان اين سو و آن سو رو، و ياد آورى مشاركان و دست اندركاران بيان مى‏دارم.

ولى در آغاز مقدمه فصلى را آورده و در آن مرتبه عقل نظرى و اهل طلب فكرى و آنچه را فكر به صاحبش مى‏بخشد به آگاهى مى‏رسانم تا كمى بخشش آن (عقل نظرى) و راز و نتيجه و غايت آن دانسته شود و تحقق و ثبوت يابد كه هر كس بر اين كتاب و غير آن از سخنان اهل طريقت آگاهى يافت خواهد دانست كه اگر در دلايل و استدلالات فكرى و تقريرات جدلى بهره و بى‏نيازى و يا شفايى وجود داشت انبيا و فرستادگان الهى (صلوات الله عليهم) از آنها روى گردان نبودند و به اوليا كه قائمان حجج حق و حاملان آنها- رضى الله عنهم- هستند به ارث نمى‏رسيد، غير اين كه در اين كار موانع ديگرى- جز آنچه بيان داشتم- هست كه مرا از روش آنچه در سخنم بدان اشاره دارم باز مى‏دارد.

از آن جمله اين كه من روشم اين نيست در سخنى كه تعلق به تفسير كتاب خدا دارد روش اهل جدل و فكر را در پيش گيرم، به ويژه در حديث نبوى صلى الله عليه و سلم آمده كه از اين نوع روش بر حذر داشته و فرموده: ما ضل قوم بعد هدى كانوا عليه الّا اوتوا الجدل، يعنى:

هيچ گروهى پس از هدايت خود گمراه نشدند جز آن كه جدل كردند. و پس از آن اين آيه را تلاوت فرمود كه: ما ضَرَبُوهُ لَكَ إِلَّا جَدَلًا بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ، يعنى: اين مثل را براى تو جز براى جدل نمى‏آورند كه اينان گروهى پرخاشگرند (58- زخرف).

و از آن جمله اين كه مى‏خواهم موجز و مختصر باشد. و از آن جمله اين كه طرف مخاطب من در اين مقدمه- در درجه نخست- محققان از اهل الله و خاصان او و نيز دوست داران آنان و طرفدارانشان و معتقدان به حالات اينان از صاحبدلان نورانى و ارباب صفا و فطرت‏هاى سالم (دست نخورده) و خردهاى تابناك كامل مى‏باشند كه شب و روز پروردگارشان را مى‏خوانند و خشنودى وى را طلب كرده و سخن را شنيده و بهترين آن را با پاكى ضمير و گوش سخن نيوش- پس از ترك جدل و ستيز و امثال اين دو- پيروى مى‏كنند و در هر حال خويش را در معرض وزش نفحات و نسايم عطر بيز بخشش و دهش حق قرار داده و چشم براه‏اند كه از جانب عزّت او- بر دست آن كس كه واصل گرديده- چه چيزى به ايشان عطا مى‏شود و نيز از چه مرتبه از مراتب اسماء او- به سببى معلوم و يا غير معلوم- مى‏باشد آن را به بهترين وجهى گرفته و آن (عطيّات) را گاهى به ميزان عام پروردگارشان و گاه ديگر به ميزان خاص- نه با ميزانهاى خردهاى خويش- مى‏سنجند، پس صاحبان اين صفات كسانى‏اند كه اهليت و شايستگى بهره‏ورى به نتايج اذواق درست و علوم مكاشفات روشن و صريح را دارند.

بنابر اين هر كس حالش چنان باشد كه توصيف كرديم با او نيازى به بيان نظريات (علمى) و امثال اينها كه پيش از اين گفته شده نداريم، اين شخص يا مشارك است كه درستى آنچه را بدان خبر داده شده- به آنچه كه نزد او از او است- مى‏داند، يعنى براى آگاهى بر اصل جامعى كه به او و از او خبر داده شده- به ديده بينش و بصيرت- مى‏داند. و يا مؤمنى است كه داراى ايمانى درست و فطرتى صاف مى‏باشد ظاهر او خبر دهنده است به درستى آنچه از آن سوى پرده نازك مى‏شنود، يعنى آنچه را كه حكم طبع و بقيه سرگرميها (ى حسّى) و وابستگى‏هايى كه در محل (حس و غير حس) نهفته‏اند و باز دارنده او از كمال استجلا- نه از شعور مذكور- مى‏باشند اقتضا مى‏كند. اين شخص آمادگى براى كشف و شايستگى تلّقى (حقايق) را داشته و بدان چه مى‏شنود بهره‏مند گرديده و به واسطه نور ايمان به مقام عيان (و شهود) بالا مى‏رود.

از اين روى بسنده بر آگاهى دادن و اشاره كردن كرده و اين را بر بسط و تصريح- از روى اختيار و برترى دادن- برترى مى‏دهد، چون حق تعالى اين را برترى داده و در كتاب ارزشمندش براى رسولش- (صلّى الله عليه وآله وسلّم) - اين (روش) را اختيار كرده و وى را بدين‏ كار دستور داده و فرموده: وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ، يعنى: بگو اين حق از جانب پروردگارتان است هر كس خواهد ايمان آورد و هر كه خواهد منكر شود (29- كهف) و او را به آوردن معجزه و آشكار كردن حجت و دليل براى هر يك از مخاطبان كه مى‏آمدند و طلب مى‏كردند دستور نداد، با اين كه آن حضرت (صلّى الله عليه وآله وسلّم) توان و تمكّن اين كار را داشت، زيرا وى صاحب معجزات و دلايل روشن و نشانه‏هاى محقق و آشكار بود، و كسى بود كه جوامع كلمات (حقايق موجودات) به او داده شده بود و علم پيشينيان و پسينيان به وى عطا گرديده شده بود، ولى اين كار در برخى از اوقات و با برخى از اشخاص در امورى كوچك- نسبت به غير خود- سر مى‏زد.

و از حكيمان و فرزانگان دوران‏هاى پيش حكايت كرده‏اند كه اينان اگر چه اهل اين گونه تفكرات و انديشه‏ها بودند ولى روششان گوشه گيرى و رياضت بود و عمل به شريعتى كه داشتند مى‏كردند، و هر گاه برايشان موضوع كشف مى‏گرديد آنچه را كه مصلحت اقتضاى گفتنش را مى‏كرد براى شاگردان بيان مى‏داشتند، ولى به زبان خطابه (و اندرز) نه تقرير برهانى، و اگر مصلحت مى‏ديدند كه برايشان تقرير برهانى كنند در همان وقت مى‏كردند و گرنه آنچه را كه نيّت بيانش را داشتند براى شاگردان بيان مى‏داشتند، و از شاگردان هر كس كه مطلب را بدون جدل و ستيز مى‏پذيرفت از آن بهره‏مند مى‏گشت و هر كس را كه در او ترديد و شكى مى‏ديدند و يا ستيزى از او سر مى‏زد پاسخش را نمى‏دادند و او را به خود سازى (تصفيه نفس) و توجه براى بدست آوردن حقيقت از جانب حق تعالى به رياضت و تصفيه باطن- در آنچه كه او را به اين ترديد و شك واداشته- وا مى‏داشتند، و سيره و روش اينان تا زمان ارسطو اين گونه بوده است.

سپس فنّ جدل در زمان پيروان ارسطو كه به نام مشائين ناميده مى‏شوند پديدار گشت و همين گونه ادامه يافت. حال اگر حال صاحبان فكر و انديشه كه روش خويش را از اسباب (جمع سبب) و وسايط گرفته‏اند اين گونه باشد گمانت به تابناك گرديدگان به نور حق و راه يافتگان به راهنمايى و هدايت او و سالكان و پويندگان بر شاهراه شريعت حق نبوى آنان كه (فيض را) از پروردگارشان به واسطه مشكات (چراغدان) رسالت ملكى (الهامى) و بشرى و بدون واسطه كونى و آلتى و تعمّلى مى‏گيرند چگونه است؟ همچنان كه خداوند از حال پيغمبر ما (صلّى الله عليه وآله وسلّم) حكايت كرده و فرموده: ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لَا الْإِيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا، يعنى: تو نمى‏دانستى قرآن و شريعت چيست ولى ما آن را نورى قرار داديم كه هر كس از بندگان خويش را خواهيم بدان هدايت كنيم (52- شورى) و باز فرموده: وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذاً لَارْتابَ الْمُبْطِلُونَ بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ، يعنى: پيش از نزول قرآن كتابخوان نبودى و به دست خويش كتابى نمى‏نوشتى و گرنه دروغ گويان به شك در مى‏شدند، بلكه قرآن آيه‏هايى است روشن كه در سينه كسانى كه دانششان داده‏اند مى‏باشد (48- عنكبوت) بنابر اين چنين ذوق تامّى علم حقيقى و نور صدق ناميده مى‏شود، چون اين آشكار كننده سرّ غيب و برطرف كننده هر شك و دودلى است.

و من در اينجا مقدمه‏اى را كه بيان كننده مرتبه فكر و براهين نظرى و غايت و حكم صاحبان آنها مى‏باشد و آنچه از اسرار و نكته‏هاى دقيق علمى كه اختصاص بدان دارد- به زبان حجت الهى به گونه اجمال- بيان مى‏دارم و سپس روشن مى‏كنم علم درستى كه از آن علوم نظرى و غير نظرى- از برخى احكام و صفات آن- در نزد محققان از اهل الله است چيست و آن به واسطه چه چيزى حاصل مى‏گردد و حكم و اثرش چه مى‏باشد؟ پس از اين آنچه را كه پيش از اين وعده بيانش را داده‏ام- با خواست الهى- بيان مى‏دارم.

و اگر اين مقدمه از اركان آماده سازى و روشن كننده راز علم و مراتب آن و آنچه كه پيش از اين وعده بيانش داده شده بود نبود در اين جا آن را نياورده و اين نوع از تقرير و بيان استدلال را پيش نمى‏گرفتم، ولى اين براى آگاهى بخشيدن به محجوبان در اينجا آمده كه: روى برگردانيدن از آنچه را كه مى‏پندارند خود حجت و صفت كمالى است و شرط در حصول علم يقينى و آن كامل‏ترين راه براى رسيدن به او است از روى جهل به او و به مرتبه او نيست بلكه به سبب كمى بهره‏ورى و بسيارى آسيب و آفات آن و بذل كردن و موافقت نسبت به آنچه كه حق تعالى آن را براى كاملان از بندگان و شايستگان عنايت و توجهش برگزيده است مى‏باشد.

پيوندى (از مقدمه)

اى برادران كه خداوند به مقامى كه بندگان مقربش را قرار داده شما را نيز قرار دهد بدانيد: اقامه دلايل نظرى بر مطالب و اثبات آنها به دلايل عقلى- به گونه‏اى كه دور از شكهاى فكرى و اعتراضات جدلى باشد- غير ممكن است، براى اين كه احكام نظرى به حسب تفاوت مدارك صاحبان آنها مختلف است، و مدارك تابع توجهات ادراك كنندگان‏اند و توجهات تابع مقاصد و (مقاصد) تابع اختلاف عقايد و عوايد (بهره‏ورى‏هاى مادى و معنوى) و مزاجها و مناسبات و امثال اينها مى‏باشند، (و اينها) در واقع تابع اختلاف آثار تجليات اسمائى هستند كه در مراتب قوابل و به حسب استعداد آنها متعيّن و متعدداند و اينهايند كه براى رسيدن به مقاصد و اهداف مهيّج و محرك‏اند و استحكام بخش به عوايد و عقايدى كه بدانها آميزش و تلبّس يافته‏اند، و نفوس اهل فكر و انديشه و اعتقادات بر اينها عشق مى‏ورزند و گرايش دارند.

زيرا تجليات در مرتبه قدس و كانون وحدت- از جهت صفت و نعت- وحدانى است و از جهت وصف، هيولانى، ولى هنگام ورود به حكم استعدادهاى قوابل و مراتب روحانى و طبيعى و مواطن و اوقات و توابع آنها رنگ مى‏پذيرد، مانند احوال و مزاج‏ها و صفات جزئى و آنچه را كه اوامر الهى به سبب وحى اول الهى در صور علوى و ارواح اهل آنها و موكلان به آنها به امانت گذارده است اقتضا مى‏كند، لذا به واسطه اختلاف آثار نگرنده پندارد كه تجليات حقيقتا در اصل متعدّداند- در حالى كه چنين نيست- حال به موضوع بازگشته و گوييم: به واسطه موجبات مذكور اهل عقل نظرى- در موجبات عقول و مقتضيات افكارشان و نيز در نتايج آنها- اختلاف پيدا كردند و آراء و نظرياتشان آشفته و پريشان گرديد، آنچه نزد فردى درست است همان نزد ديگرى خطا و نادرست است، و آنچه نزد برخى دليل است همان نزد ديگران شبهه و محل شك است، لذا در حكم بر چيزى- به امرى واحد- اتفاق پيدا نكردند، از اين روى حقيقت- نسبت به هر نگرنده- آن چيزى است كه مورد پسندش است و نزدش برتر بوده و بدان آرامش و اطمينان دارد. و ظاهرا راه پيدا كردن اشكال در دليلى كه موجب قطع به فساد و تباهى آن مى‏شود و عدم درستى‏ آنچه قصد اثبات آن به اين دليل در واقع شده نيست، زيرا ما بسيارى از امور را مى‏يابيم كه امكان اقامه برهان بر درستى آنها براى ما نمى‏باشد، با اين كه نزد ما و نزد بسيارى از كسانى كه تمسّك به دلايل نظرى دارند- و نيز در نزد غير آنان- شكى در حقيقت آنها نيست.

ما امور بسيارى را مشاهده مى‏كنيم كه با براهين مقرر شده كه به درستى آن براهين گروهى (از اهل نظر)- پس از ناتوانى و عجز خود و معاصرانشان از آگاهى بر آنچه از سستى و تباهى كه در مقدمات آن براهين مى‏باشد- قطع نظر داشته و شكى كه اشكالى در آن براهين وارد آورد پيدا نكردند، لذا پنداشتند اينها براهينى روشن و علومى يقينى‏اند، ولى پس از مدتى از زمان خود و يا كسانى كه پس از ايشان آمدند به واسطه سستى‏هايى كه در برخى از مقدمات و يا تمام آن براهين پيدا شد، خطا و فاسد بودن آن را آشكار كردند و اشكالاتى وارد كردند كه اين براهين را سست و بى‏ارزش مى‏كرد.

سپس (گوييم:) سخن در اشكالاتى است كه قدح و شكست وارد مى‏آورد كه آيا اينها شبهه‏اند و يا مانند سخن در اين براهين امورى درست‏اند و حال اشكال كنندگان مانند حال اثبات كنندگان است؟ زيرا قواى (ادراكى) نگرندگان در اين براهين و واقفان بر آنها متفاوت است، همچنان كه پيش از اين بيان كرده و ثابت نموديم، و نيز به واسطه حكمى كه از برخى ناظران در اين استدلالات توقع مى‏رود كه پس از مدت زمانى طولانى پوچ بودن آنها پديد آمده است، با اين كه عيب و اشكالش بر متفكران آن ادلّه و معتقدان بدانها- پيش از اين مدت زمان طولانى- پنهان بوده است، و اگر از اين جهت خطا بر بعضى از مردمان روا باشد، همانند اين خطا بر همگان هم جايز و رواست، و اگر نبود خطا و آگاهى بر آن و اطمينان برخى به آنچه كه خالى از خطا نيست و به آنچه كه در آن آسوده از خطا نيست- اگر چه ادراكش متأخر است- بين اهل علم خلافى در اديان و مذاهب و جز اين دو واقع نمى‏گشت، و اين از جمله اسبابى است كه بدانها اشاره شده است.

سپس گوييم: پذيرفتن آنچه را كه برخى از نگرندگان بدانها اطمينان يافته و آنها را به گمان خودشان درست دانسته بهتر از پذيرفتن سخن مخالف آنان- و برترى دادن رأى آنها و جمع بين دو سخن و يا سخن‏هاى مخالف غير ممكن- نيست، براى اين كه يكى از دو سخن- مثلا اقتضاى اثبات آنچه را كه ديگرى نفيش را مى‏كند دارد، لذا مطابقه بين آن دو محال و غير ممكن است، و قايل شدن به آن دو با هم و برترى دادن يكى بر ديگرى- اگر به برهانى ثابت نزد برترى دهنده- باشد، حال آن مانند حال نقيض آن و سخن در آن مانند سخن در مخالف آن است، و اگر به واسطه برهان نباشد، برترى دادن بدون برترى دهنده‏اى كه در آن برتريش اعتبار شود مى‏باشد، لذا چنين پديده‏اى غير ممكن است، براى اين كه يقين و حصول قطع كامل بستگى به نتايج افكار و دلايل نظرى دارد، با اين كه كار همان گونه است كه بيان داشتيم.

براى اين كه بيشتر از مردمانى كه مى‏پندارند صاحبان نظر و دليل‏اند پس از پذيرفتنشان مر آنچه را كه بيان داشتيم در فكر و انديشه خود جزم و قطع به امور فراوانى را مى‏يابند كه توان شك كردن در آنها را در خويش نمى‏يابند و بدان امور آرامش يافته و اطمينان حاصل مى‏نمايند، و حال آنان در آن امور از جهتى مانند حال صاحبان ذوق است و از جهت ديگر مانند صاحبان و هم با عقل است- در تسليم بودن مقدمات (قضيه منطقى) و توقف در نتيجه- و اين امر رازى پنهان دارد كه شايد بعدا بدان اشاره كنم. و اما قانون فكرى كه نزد اهل فكر و انديشه است و بدان (در امور فكرى و منطقى) بازگشت و مراجعه دارند آنان در آن قانون نيز از وجوهى چند اختلاف دارند.

نخست در برخى از قرينه‏ها است و اين كه آنها در نظر برخى نتيجه دهنده است و نزد برخى ديگر عقيم مى‏باشد.

دوم در حكم كردنشان در برخى از قضاياست مر آنچه را كه لازم نيست (يعنى ما لا يلزم است و گويند:) لازم است.

سوم اختلافشان در نياز به قانون و بى‏نيازى از آن از آن جهت كه بخش نظرى آن منتهى به بديهى مى‏شود و از جهتى ديگر كه فطرت سالم در كسب علوم كافى و از قانون بى‏نياز است مى‏باشد، و اينان را در آنچه بيان داشتيم اختلافات فراوانى است كه ما متعرض به آوردن آن (اختلاف) نمى‏شويم، چون هدف ما آگاهى دادن و روشن كردن است، و آخرين چيزى كه اثبات كنندگان بدان چنگ زده‏اند منفعت اولويّت و احتمال است و گفته‏اند: ما اشتباهات و اغلاط فراوانى را در بسيارى از امور از مردمان مى‏يابيم- يافتنى محقق و درست- با احتمال وقوعش در بعدى، بنابر اين بى‏نيازى اقليّت از قانون فكرى و دليل نظرى، منافى نياز اكثريت، بدان نيست.

و اما اولويّت: با جوابهايى كه داده‏اند با ايشان بدانها احتجاج و اقامه حجت و دليل كرده‏اند.

(گفته‏اند:) شما اعتراف داريد كه قانون منقسم به ضرورى و نظرى مى‏شود و بخش نظرى از ضرورى مستفاد است، بنابر اين اگر ضرورى در اكتساب علوم در اين قانون كافى بود در ديگر علوم نيز كافى بود و گرنه بخش كسبى آن نيازمند به قانون ديگرى بود.

و گفته‏اند: احاطه به تمام راهها باز دارنده از اشتباه و غلط است، بنابر اين نياز بدان از اين وجه عملا به احتياط نزديك‏تر است، و درست تشخيص دادن بعضى از مردمان در افكارشان به سبب سلامتى فطرتشان در بسيارى از امور و برخى ديگر- مطلقا- در تمام امور به تأييد الهى كه اختصاص بدان دارند- بدون كسب- منافى در نياز غير بدان (قانون فكرى و دليل نظرى) نيست، و نظير اين شاعر بالطبع و شاعر بالعرض و عرب باديه نشينى كه بى‏نياز از نحو است نسبت به شهر نشينى كه عرب غير خالص است مى‏باشد.

[روش محققان‏]

به زبان اهل تحقيق گوييم: آن گروه اندكى كه به بى‏نيازيشان از ميزان شما- به واسطه سلامتى فطرت و تيز هوشى‏شان- اعتراف داريد نسبتشان به صاحبان تلقى از حق تعالى و فراگيران از درياى كرمش و آگاهان بر رازهاى وجودش در كمى و نارسايى استعداد نسبت (36) افراد فراوانى است كه نياز به ميزان دارند، و اهل الله از كم هم كمترند، سپس (گوييم:) عمده در قياسها نزد آنان برهان «انّى» و «لمّى» است و روح برهان و قطب و مدار آن عبارت از حد اوسط (37) است، و اعتراف دارند كه آن به واسطه برهان بدست نمى‏آيد و از باب تصور است نه تصديق.

بنابر اين از آنچه بيان داشتيم اين مطلب بدست مى‏آيد كه: يكى از دو بخش ميزان بدست آوردنى نيست، و اين كه بدست آمده از آن بدون دست آوردن حاصل مى‏شود، و اين كه روح برهان كه عمده كار و اصلى است كه تحصيل علم محقق بر آن قرار دارد به پندار ايشان بدست آوردنى نيست، و اين كه برخى از اشياء است كه بر درستى و تباهى آنها برهانى كه عارى از معارضه باشد نظم نيافته، بلكه اشكالاتى بر آنها متوجه است كه طرف مقابل بدانها معترف است، با اين همه توان آن كه خود را در درستى آن كار به شك و دو دلى اندازد ندارد، نه او و نه افراد بسيارى غير او، و اين حال صاحبان ذوق (كشف) و روش آنان است كه گويند: علم صحيح و درست بخشيدنى (از جانب حق) است- نه بدست آوردنى- و اما علمى كه براى ما به صورت تلقى از جانب حق حاصل است اگر چه بر آن برهان نظرى اقامه نشده است با اين همه در آن هيچ شك كننده‏اى از ما شك نكرده و نزد ما در آن هيچ دو دلى و شكى نيست و مشاركان از صاحبان ذوق در آن با ما موافقت دارند، ولى شما برخى‏تان با برخ ديگر موافقت ندارد و اين نيست جز ادراك نكردن خلل و اشكالاتى كه در مقدمات براهينى كه براى اثبات مطالبى كه محل موافقت است (38)- البته آن گونه كه علّتش را در اين مقدمه بيان داشتيم- حاصل مى‏باشد.

خلاصه آن كه روشن شد: غايت هر كس در آنچه از علوم كه بدان اطمينان مى‏يابد آن چيزى است كه در ذوقش- بدون آن كه دليلى كسبى داشته باشد كه آن درست است- حاصل شده، لذا بدان آرامش يافته و حكم به درستى آن مى‏دهد، او و هر كس كه در نظرش مناسبت با آن دارد و در اصل مأخذش با او مشاركت دارد و آنچه اين كار بدان بستگى دارد، آن متعلق اطمينان و آرامش او مى‏باشد.

و اين امر باقى ماند كه آيا اين كارى كه دل بدان آرامش يافته و حكم به درستى آن داده‏ شده واقعا و در نفس الامر- آن گونه كه در آن از حال وى كه بيان داشتيم اعتقاد شده- درست و صحيح است و يا اين كه نيست؟ جواب اين كه: اين را جز به واسطه كشف محقق و آگاهى دادن الهى نمى‏توان دانست.

بنابر اين روشن شد علم يقينى- كه هيچ شكى در آن نيست- بدست آوردنش با قانون فكرى و برهان نظرى بسيار مشكل است، با اين كه امور ثابت شده به وسيله برهان- با تقدير بر درست بودنشان در نفس الامر و بى‏اشكال بودنشان در پندار معتقدان بدانها نسبت به امور محتمل و موقوف بودن در آنها به واسطه نبودن برهان بر درستى و تباهى انها- بسيار اندك است، و چون كار چنين است پس دست يابى به شناخت اشيا تنها از راه برهان، يا مطلقا غير ممكن است و يا در بيشتر امور امكان پذير نيست.

پس براى صاحبان بينش و خردهاى سالم روشن گشت كه براى بدست آوردن شناخت درست دو راه است: راه برهان به وسيله نظر و استدلال، و راه عيان كه براى صاحبان كشف به واسطه تصفيه باطن و پناه بردن به حق حاصل است، و حال در مرتبه نظرى از آنچه پيش از اين بيان داشتيم روشن مى‏شود، بنابر اين راه ديگرى كه توجه به حق تعالى است مشخص مى‏شود، و آن به واسطه رهايى و نياز تام و كندن دل به كلى از تمام تعلقات كونى و علوم و قوانين مى‏باشد.

و چون در آغاز كار انسان چنين آزادى را ندارد، بنابر اين پيروى او از كسى كه در آگاهى بر او پيشى دارد لازم است، يعنى پيروى از كاملان كه رهنوردان راه خداى سبحان‏اند، يعنى كسانى كه در درياى وصال غوطه خورده‏اند و به مطلوب حقيقى خويش واصل آمده‏اند، مانند رسولان (صلوات الله عليهم اجمعين) آنان كه حق تعالى مترجمان امر و اراده و مظاهر علم و عنايتش قرارشان داده، و نيز آنان كه وراثتشان از جهت علم و حال و مقام كامل شده است، باشد كه خداوند بدو نور كاشفى عنايت فرمايد كه اشيا را همان گونه كه هستند آشكار و ظاهر كند، همچنان كه اين را درباره ايشان و پيروان ايشان از اهل عنايتش و هدايت كنندگان و هدايت شوندگان از مخلوقاتش انجام داده است. اين مقام داراى اصولى عالى و نكاتى مهم است كه در مقام بيان راز هدايت- در تفسير اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ- آن مقدارى كه‏ حق تعالى بيانش را مقرّر فرموده- با خواست او- بدانها اشاره خواهد شد