اعجاز البيان فی كشف بعض أسرار أم القرآن

أبى المعالى صدرالدين محمد بن اسحاق القونوى
مترجم: محمد خواجوى

- ۴ -


عامل حقيقى از نفس «عبد» همان «حق» است كه به حكم: هو معكم، با او است، يعنى عامل در حقيقت حق است- ولى به توسط بنده- و بنده آلتى است براى اجراى اراده و افعال حق، چون صورت، صورت بنده است و هويت الهيّه مندرج در بنده، يعنى هويت الهيه چون مندرج در اسماء حق است پس عين بنده هم اسمى از اسماء الهيه است- لا غير- چون موجودات به تمامه اسماء الله‏اند كه داخل در تحت سلطنت اسم «الظاهر»، حق‏اند. و هر جا هويت الهيه سارى است محبت الهيه هم سارى است، پس حق، در تمام اشياء و مجالى تجلى مى‏نمايد تا در تمام مراتب وجوديه عبادت گردد.

تجلى و ظهور حق بدون اسمى از اسماء- چه كلى و چه جزئى- معقول نيست، لذا رابط بين اين تجلى، اسماء هستند، پس واسطه ظهور، اسماء حق‏اند، و چون اسم عين مسمّا است، اسماء الهى عين حق‏اند. اسماء به منزله روح‏اند نسبت به اعيان ثابته، و اعيان ثابته به منزله ابدانند نسبت به اسماء، اسماء روح و باطن، اعيان تعيّن و ظهور حق‏اند، و چون اعيان ثابته ظاهر در حقايق خارجى‏اند، پس حقايق خارجى به منزله بدن و تعيّن اسماء كمالى‏اند، پس به اعتبار اتحاد ظاهر (اسماء) و مظهر اعيان ثابته اسماء حق‏اند، و به اعتبار واقعى اعيان با حقايق كونى، و بلكه تمام موجودات خارجى اسماء حق‏اند، و به حكم اتحاد اسماء و اعيان ثابته، و اعيان ثابته با اعيان خارجه، هر فردى و هر موجودى اسمى از اسماء حق است و عالم به تمامه اسماء حق است كه: اقرأ باسم ربك، سبح اسم ربك. اينجا اين بحث را در تحليل افكار حضرت شيخ قدس سرّه‏ پايان مى‏بخشيم و به بحث مراتب انسان كامل مى‏پردازيم.

بيان حقيقت محمديه و انسان كامل‏

حقيقت محمديه و احمديه نزد عرفا و حضرت شيخ قدس الله ارواحهم عبارت است از تعيّن اوّل كه آن را قلم اعلا هم گويند، و اين حقيقت واسطه افاضه فيض وجود بر اعيان عالم مى‏باشد، يعنى اعيان را از تاريكى عدم به صحراى نور و وجود بيرون مى‏آورد، لذا خداوند تبارك و تعالى در حديث قدسى فرموده: لولاك لما خلقت الافلاك. و چون در قرآن او را رحمت عالميان ناميده، پس وصول رحمت از كانون كرم الهى به فضاى وجودى بدون اين وسيله عظمى امكان پذير نيست، همچنان كه تابش نور هدايت بر قلوب بندگان جز به واسطه ظهور صورت عنصرى محمدى محال است.

اين حقيقت محمديه از آن جهت كه ظهور حق است بذاته لذاته فى ذاته، مطلق است و از آن جهت كه نفس ظهور و عين فيض حق است، عين ربط به حق است و قهرا ماهيت و حد و رسمى ندارد، و چون صورت وجود حق تعالى است كه در حديث نبوى آمده: ان الله خلق آدم على صورته، مشيت و علم فعلى او است، و اين وجود همان‏طور كه گفتيم نفس ظهور حق است و عين حق، از جهت سريان در مظاهر و تعين يافتن به صور اعيان، عين موجودات و ممكنات است، و از اين فيض حق به وجه الله تعبير شده كه: و يبقى وجه ربك، و اهل عرفان از آن تعبير به حقيقت محمديه و علويه مى‏كنند، و تمام فيوضات و كمالات و غير اينها كه از آغاز تا انجام و از ازل تا ابد به موجودات مى‏رسد، چه زمانى و چه غير زمانى همگى رقايق اين حقيقت كليه‏اند، از اين روى اين حقيقت نامتناهى است، براى اين كه از حقيقت ذات ربوبى برانگيخته شده، و تمام اسماء حاكم بر مظاهر غيب و شهادت و ارواح كلى و فرشتگان واسطه فيض در تسطير وجودى و مهيّمان قائم به اين حقيقت محمديه و علويه هستند و چگونگى ارتباط اين وجود با حق و خلق قابل ادراك نيست و مجهول الكنه مى‏باشد.

اسم عبارت است از حقيقت وجود با ملاحظه صفتى از صفات حق، اسماء رابطه بين حق تعالى و خلايق‏اند و خلايق صور اسماء- يعنى صور اعيان موجود در علم- مى‏باشند، و صورت‏هاى علمى صورت اسماء حق تعالى است كه حق از دريچه اسم در خلايق تجلى مى‏كند، بنابر اين وجود ممكن عبارت است از تعيّن و تميّز وجود حقيقى حق در مرتبه‏اى از مراتب وجود. اسماء در مقام ظهور (در مرتبه واحديت) محتاج واسطه‏اى مى‏باشند تا منشأ فتح بركات و چشمه‏هاى خيرات و تجلى فيوضات از معدن فيض و تجلى نورى الهى گردند، لذا دست به دامان اسم اعظم و خليفه الهى (يعنى حقيقت محمديه و علويه) زدند، چون خليفه الهى و اسم اعظم او است كه هر اسمى را به مظهر خود متصل مى‏سازد و خود در تمام اسماء متجلى بوده و سريان در تمام صفات دارد و سريانش همان طور كه گفتيم مجهول الكنه و الحقيقه مى‏باشد، اسم اعظم جامع تمام اسماء بوده و اين حقيقت محمديه و علويه متحد با اسم اعظم است، پس انسان كامل مظهر اسم اعظم بوده و به توسط اين اسم متجلى در تمام اسماء و مظاهر اسماء مى‏باشد.

اهل عرفان اين تجلى (تعين اول و حقيقت محمديه و علويه) را تجلّى حبّى نام نهاده و از محبّت تعبير به عشق كرده‏اند كه تجلى حبّى در مظاهر وجود سارى است و هر وجودى بقدر مرتبه وجودى خود عشق و عاشق و معشوق است و او است كه ذات خود را در مظاهر تفصيلى شهود مى‏كند و در حقيقت عاشق و معشوق و عشق او است.

حضرت سيد المتألهين و افضل العرفا الالهيين عارف واصل سيد قطب الدين نيريزى قدس الله سره الزكى در قصيده قافيه عشقيه خود كه قريب دو هزار و پانصد بيت است در كيفيت تجلى الهى در حقيقت محمديه و علويه و بيان اطوار حقيقت عشق در قلوب رجال بلكه در تمام عوالم به انوار جمال و جلال مى‏فرمايد:

الحمد لله ان العشق قد شرقا * * * من مشرق القدس بالانوار قد برقا

العشق نور رسول الله سيدنا * * * مرآة توحيد العليا كما نطقا

العشق ربط كثير الحادثات هنا * * * بالواحد الازلى الحق مذ خلقا

بالعشق ابداع خلق العالمين و فى * * * حديث كنت كنزا شاهد نطقا

و قد تجلى بخلق المصطفى و له * * * قد ابدع الخلق تكريما و قد رزقا

بنوره قد تجلى حبّه ازلا * * * و ابداع الله منه العرش منفتقا

العشق نور على بل ولايته * * * فى قلب احبابه طوبى لمن رزقا

اذ كان نورهما بالذات واحدة * * * كنورى العينين فى ادراكنا افترقا

پس حقيقت آن حضرت عين اسم اعظم است و عالم شهادت صورت تفصيلى حقيقت محمديه، و صورت عالم بوجود انسان كامل، يعنى به صورت عنصريش منتظم و برپا است، چنان كه حضرت شيخ رضى الله عنه در فصوص الحكم گويد: مادام كه صورت اين انسان كامل در جهان هست، جهان از خرابى محفوظ است، نمى‏نگرى كه چون مهر خزانه دنيا شكست، هر چه حق تعالى در آن گنجينه به امانت گذارده بود باقى نمى‏ماند و هر چه در آن است از خزانه بيرون مى‏ريزد و برخى به برخ ديگر ملحق گشته و كار به نشأه و جهان ديگرى انتقال پيدا مى‏كند؟ اسماء و اعيان به اعتبارى تجليات اين حقيقت و به اعتبارى اجزاء و تفاصيل اويند، پس اسم «الله» به اعتبار تفصيل، صورت حقيقت محمديه و علويه و به اعتبار اجمال و جمع، باطن اين حقيقت است، بنابر اين هر ذره‏اى از ذرات عالم وجود- از ازل تا ابد- جزئى از اجزاى اين حقيقت‏اند به اعتبارى، و تجلى‏اى از تجليات اويند به اعتبارى ديگر، حقيقت محمديه است كه متجلى در اسماء و اعيان و حقايق ملكوتى و كونى است، و هيكل شخصى حضرتش صورت اجمال وجود است.

حق سبحانه و تعالى در آينه دل انسان كامل كه خليفه او است تجلى مى‏كند و عكس انوار تجليات از آينه دل او بر عالم فايض مى‏گردد و عالم به سبب اين فيضان تجليات محفوظ و باقى مى‏ماند مادام كه اين انسان كامل در او است، پس هيچ چيز از معانى و غير معانى از باطن به ظاهر و از ظاهر به باطن در نيايد مگر به فرمان او، پس اين انسان كامل برزخ بين ظاهر و باطن و جالس حد مشترك بين غيب و شهادت و حاجز بين العالمين است و با ارتحالش به جهان ديگر دنيا نيز انتقال پيدا مى‏كند و ويران‏ مى‏گردد. اين انسان كامل از جهت صورت ظاهريش «عبد» است و مربوب، و از جهت معنى و روح و مرتبه‏اش «رب» است، يعنى ربوبيتش بالنسبه به افراد عالم در عالم غيب و شهادت او در مقام خليفة اللهى تحقق پيدا مى‏كند، و رونويسى است از دو صورت:

صورت حق تعالى كه صورت جمعيت باطنى است، و صورت عالم كه صورت انسان كبير و جهان تفرقه است و در او منطوى مى‏باشد، اين دو صورت است كه خداوند آدم را به آن دو آفريد و به ابليس فرمود: ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ؟ چون فاعل و قابل از جهت اسماء الهى يكى است، پس: كلتا يدى الرحمن يمين.

حق سبحانه و تعالى در حقيقت محمديه به نهايت كمال ذاتى و اسمائى خود را به گونه تفصيل مشاهده كرد، كمال ذاتى آن است كه حق سبحان، ذات و اسماء و صفات خود را در خود به گونه اجمال مشاهده مى‏كرد- علما- اما كمال اسمائى آن است كه خواست تا خود را در اسماء، و صفات خويش را در مظهرى تام كه با وى موازات و موافات كامل داشته باشد عينا مشاهده كند، حقيقت محمدى را ايجاد كرد و در آينه حقيقت محمدى مشاهده ذات و اسماء و صفات خود را كرد. سيد الابرار، عارف واصل سيد قطب الدين نيريزى قدس الله سرّه الزكى مى‏فرمايد:

فكان تجلى ذاته و صفاته * * * و اسمائه الحسنى ظهور الولاية

و تفسيره ابداع نور محمد * * * و نور على قبل كلّ الخليقة

و نورهما بالذات قد كان واحدا * * * كنور من العينين فى كل نظرة

و انوار آل المصطفى و ولائهم * * * كشمس تجلّت فى البروج العديدة

لقد صار ذاك النور مراة ذاته * * * تعالى باوصاف الكمال الحميدة

فعرفانهم عرفانه جلّ شأنه * * * و انكار هم انكاره فى الجهالة

و ذاك التجلى نور شمس ولاية * * * الهيّة عرشية و لوية

ولاية من انوار شمس ولاته * * * ولاية ذات الله ربّ البرية

و بينهما عندى ملازمة لدى * * * تعقّل تلك الوحدة الصمدية

ملازمة عقلية لا صحابة * * * قد اتفقت من غير برهان حجتى‏

عن سعيد بن جبير: قال: قال رسول الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم) : جحود نعمة الله كفر و جحود نبوتى كفر و جحود ولاية على كفر، لان التوحيد لا يبنى الّا على الولاية.

و اذ لاح بالبرهان معنى التلازم * * * الذى بين الوحدة الازلية

و بين الولايات التى قد تشعشعت * * * بمراة نورانية علوية

و معرفة المولى على حقيقة * * * بنور تجلى ذاته الأحدية

باشراق رحمانية ازلية * * * الهية قدسية صمديّة

ارى شمس توحيد الوجود بذاته * * * بانوار اشراقات بدر الولاية

و تالله تلك الشمس بازغة لنا * * * و تعمى قلوب فى الصدور اللئيمة

على ولىّ الله مرآته التى * * * به ذاته سبحانه قد تجلت‏

لان عليا آدم الاول الذى * * * هو الروح من قبل ابتداع الخليفة

و فى نور مولانا على قد انطوى * * * عوالمه سبحانه بالاضافة

و ذلك فضل الله يؤتيه من يشا * * * و الله ذو الفضل العظيم الوسيعة

فانشدت من علم الحقائق مقصدا * * * وجدت بعلم او شهود البصيرة

همچنان كه روح تدبير بدن و به واسطه قواى خود تصرف در آن مى‏كند، همچنين انسان كامل تدبير عالم مى‏كند و به واسطه اسماء الهى در آن تصرف مى‏نمايد، چون تعليم اسماء در انسان كامل يعنى وديعه گذاردن آن اسماء در وجود او كه تعبير به مظهريت مى‏گردد، زيرا انسان كامل روح عالم، و عالم به منزله جسد او است، و روح به توسط قوا كه اسماء مودعه الهيه است در جسد تصرف مى‏نمايد. حديث: ان الله خلق آدم على صورته، صورت عبارت است از آنچه كه حقايق مجرده غيبيّه بدون او ادراك نمى‏گردد و بدون او ظاهر نمى‏شود، و صورت الهيه يعنى وجودى كه به ديگر تعينات متعين است. اين انسان كامل در هر عالمى صورتى مناسب آن عالم دارد، در بهشت مناسب بهشت و آنچه بهشت از حق درخواست مى‏كند (خليفه‏اى است كه بهشت به توسط او به زبان استعداد از حق مى‏خواهد) و در جهنم هم صورتى مناسب آن دارد، چه اگر انسان كامل در جهنم مثلا ظهور نداشته باشد كامل نبوده و مظهريت تامّه ندارد، پس به مظهريت اسم «الجبار» قدم در آن گذارده و خاموشش مى‏كند، قدم جبار انسان كامل الهى است نه ذات غيب الغيوب ربانى كه از حيث ذاتش لغنى عن العالمين است، در اين مقام اخبار متشابه از قبيل ضحك و جنب و حزن و قدم جبار و يأتى ربك و الى ربها ناظرة و غير اينها روشن و محكم مى‏گردد، كه ذات غيب الغيوب ربانى ظهور در اين تجلى اول و مجلاى ذات خود دارد- نيست خالى جايى از تو يا على- تجليات الهى به اهل آخرت به واسطه كامل در دنيا است.

مظاهر حق از جهت تفصيل نامتناهى است ولى به حسب اصول و امهات متناهى است، و حقيقت انسان محيط به تمام مراتب عالم است، و انسان قدرت اين كه تمام اين مراتب را به تفصيل بشناسد ندارد، بلكه وقتى دانست كه مرتبه‏اش اشتمال به مراتب عالم دارد- آن هم علم اجمالى- اين انسان عارف به نفس خود بوده و داراى معرفت اجمالى است كه: من عرف نفسه فقد عرف ربه، ولى مقام قطبيت كون بالاتر از اينها است، بلكه سريانش در حقايق به طورى است كه به گونه تفصيل آگاهى بر تمام مراتب دارد، اگر چه از جهت تعيّن و بشريتش توانايى حفظ اين مقام را به صورت هميشگى ندارد. چون قطب، در مقام فناى از خويش در حق، فرقى با واجب ندارد، و در حالى صحوش- پس از محو- به مقدار حدّ و تقيّدش محجوب از ادراك حقايق مى‏گردد.

سيه رويى ز ممكن در دو عالم * * * جدا هرگز نشد و الله اعلم‏

فرمود: الحمد لله رب العالمين، يعنى عواقب حمد و ثنا به او باز مى‏گردد، چون حق تعالى روح عالم است و در صورت غير روح متصرف نيست، پس صور عالم السنه و زبانهاى حق متعال‏اند كه نطق و ناطق و حامد را ظاهر مى‏گرداند، و او است كه در مقام تفصيل حمد و ثنا به نفس خود بر نفس خود مى‏فرمايد، همچنان كه در مقام جمع كه: الحمد لله رب العالمين است بر نفس‏ خود ثنا و درود مى‏فرستد، و حمد در اين مقام به اعتبار اعيان عالم است، چون ربوبيت اقتضاى مربوب را دارد، پس عواقب ثنا به او منتهى مى‏گردد، و در واقع ثنا گوينده و ثنا شونده- از باب اتحاد ظاهر و مظهر- او است، زيرا مظهر اعيان و مظهر اعيان خود او است- سخن مستانه مى‏رود هوشدار.

حق تعالى به اعتبار ظهور و سريان در اشياء- به واسطه مشيت تامه و نور الانوار محمدى و علوى و وجود منبسط و عام كه عين وجه و ظهور حق است- عين ظاهر است، ولى به اعتبار اختفاء در صور مظاهر و شئونات كمالى عين باطن است. و چون حضرت شيخ قدس سره بحثى هم راجع به ملائكه مهيّمين دارد، ما نيز اينجا موجزا بحثى بسيار جزئى از قول اساتيد خود كرده و به سرعت مى‏گذريم، چون اكثر عرفا در اين باره خاموش بوده و يا موجز صحبت كرده‏اند، حتى خاتم الحكماء الالهيين صدر المتألهين كه در هر مطلبى كه وارد گشت، تا آن را منقّح و هموار و تفهيم نكند از او در نمى‏گذرد، در اين باره خاموشانه سخن دارد.

ملائكه مهيمين مقدم بر عقل‏اند و از تعينات اين حقيقت كليه محمديه علويه محسوب مى‏شوند و قائم به اين حقيقت كلى‏اند، برخى از اساتيد ملائكه مهيمه را شئون و ظهورات حقيقت محمديه و علويه در مقام صعود و عروج تركيبى دانسته و حمل بر رقايق متشأن از حضرت ختمى مآب نموده است، و اين حقيقت باطنى دارد كه فيض اقدس است و ظاهرى دارد كه عقل اول و ملائكه مهيّمه مى‏باشند، و از اين، اولين جلوه و ظهور رقيقه عشقيه متعيّن شد، اين رقيقه صورت عشق حق است كه از آن به مشيت و ابتهاج نيز تعبير كرده‏اند.

در ازل پرتو حسنت ز تجلى دم زد * * * عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد

اهل عرفان از اين تجلى به تجلى حبّى و از اين محبت به عشق تعبير كرده‏اند، تجلّى حبّى حق در مظاهر وجود سارى است و هر وجودى به قدر مرتبه وجودى خود عشق و عاشق و معشوق است، و او است كه ذات خود را در مظاهر تفصيلى شهود مى‏نمايد، و در واقع عاشق و معشوق و عشق او است. حق تعالى در حقايق امكانى از مجراى عين‏ ثابت محمدى و علوى تجلى مى‏نمايد، پس انسان كامل صاحب اسم اعظم و بلكه عين اسم اعظم است و مجلاى فيض وجود و مجراى تجلى حق، و از عين ثابت او (حقيقت محمديه) استمداد به تمام موجودات مى‏رسد.

آنكه اول شد برون از جيب غيب * * * بود نور جان او بى‏هيچ ريب‏

بعد از آن آن نور مطلق زد علم * * * گشت پيدا كرسى و لوح و قلم‏

يك قلم از نور پاكش عالم است * * * و آن دگر ذريت است و آدم است‏

نور او چون اصل موجودات بود * * * ذات او چون معطى هر ذات بود

واجب آمد دعوت هر دو جهانش * * * دعوت ذرات پيدا و نهانش‏

اين چيزى بود كه در اين مقدمه بيانش از مترجم مى‏آمد و در مقدمه ترجمه كتاب مصباح الانس وعده‏اش را داده بوديم. ناگفته نماند كه در تحليل افكار حضرت شيخ- به علّت غموضت و نيازش به شرحى وافر- از كلمات اوليا و بزرگان ديگر هم كه در هر صورت يا متأثر از ماتن بوده‏اند و يا آن كه كانون مكاشفه يكى بوده است مدد جستيم، با تشكر از جناب آقاى مفيد مدير محترم انتشارات «مولى» كه بسيار و بسيار شايق اين متون و به ويژه ترجمه‏اش به زبان شيرين فارسى هستند (24) اين مقدمه را به پايان مى‏رسانيم و خود را با مدد و لطف الهى آماده ترجمه كتاب بى‏همتاى اسفار اربعه- يعنى حكمت متعاليه- صدر المتألهين شيرازى كه وى هم چون صدر المحققين قونوى از اعاجيب زمان، و هر دو صادر از اسم «اللطيف» الهى و از شگفتى‏هاى عالم كون‏اند مى‏شويم. چشم اميد به مهب الطاف الهى دوخته كه نسيمى از آن بوستان وزيده و دعايى از دوستان (25) رسيده و اين كار عظيم را آسان ساخته و چون گذشته در خدمت معارف الهى و مشتاقان اين مباحث ربوبى باشيم، رجاى واثق دارم كه خواننده گرامى ماتن و مترجم و ناشر را از دعاى خير فراموش نفرمايد. و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمين و صلى الله عليه سيدنا محمد و آله الغرّ الميامين.

محمد خواجوى 11/ 4/ 1374