عامل حقيقى از نفس «عبد» همان «حق» است كه به حكم: هو معكم، با او است، يعنى عامل
در حقيقت حق است- ولى به توسط بنده- و بنده آلتى است براى اجراى اراده و افعال حق،
چون صورت، صورت بنده است و هويت الهيّه مندرج در بنده، يعنى هويت الهيه چون مندرج
در اسماء حق است پس عين بنده هم اسمى از اسماء الهيه است- لا غير- چون موجودات به
تمامه اسماء اللهاند كه داخل در تحت سلطنت اسم «الظاهر»، حقاند. و هر جا هويت
الهيه سارى است محبت الهيه هم سارى است، پس حق، در تمام اشياء و مجالى تجلى
مىنمايد تا در تمام مراتب وجوديه عبادت گردد.
تجلى و ظهور حق بدون اسمى از اسماء- چه كلى و چه جزئى- معقول نيست، لذا رابط بين
اين تجلى، اسماء هستند، پس واسطه ظهور، اسماء حقاند، و چون اسم عين مسمّا است،
اسماء الهى عين حقاند. اسماء به منزله روحاند نسبت به اعيان ثابته، و اعيان ثابته
به منزله ابدانند نسبت به اسماء، اسماء روح و باطن، اعيان تعيّن و ظهور حقاند، و
چون اعيان ثابته ظاهر در حقايق خارجىاند، پس حقايق خارجى به منزله بدن و تعيّن
اسماء كمالىاند، پس به اعتبار اتحاد ظاهر (اسماء) و مظهر اعيان ثابته اسماء
حقاند، و به اعتبار واقعى اعيان با حقايق كونى، و بلكه تمام موجودات خارجى اسماء
حقاند، و به حكم اتحاد اسماء و اعيان ثابته، و اعيان ثابته با اعيان خارجه، هر
فردى و هر موجودى اسمى از اسماء حق است و عالم به تمامه اسماء حق است كه: اقرأ باسم
ربك، سبح اسم ربك. اينجا اين بحث را در تحليل افكار حضرت شيخ قدس سرّه
پايان مىبخشيم و به بحث مراتب انسان كامل مىپردازيم.
بيان حقيقت محمديه و انسان كامل
حقيقت محمديه و احمديه نزد عرفا و حضرت شيخ قدس الله ارواحهم عبارت است از تعيّن
اوّل كه آن را قلم اعلا هم گويند، و اين حقيقت واسطه افاضه فيض وجود بر اعيان عالم
مىباشد، يعنى اعيان را از تاريكى عدم به صحراى نور و وجود بيرون مىآورد، لذا
خداوند تبارك و تعالى در حديث قدسى فرموده: لولاك لما خلقت الافلاك. و چون در قرآن
او را رحمت عالميان ناميده، پس وصول رحمت از كانون كرم الهى به فضاى وجودى بدون اين
وسيله عظمى امكان پذير نيست، همچنان كه تابش نور هدايت بر قلوب بندگان جز به واسطه
ظهور صورت عنصرى محمدى محال است.
اين
حقيقت محمديه از آن جهت كه ظهور حق است بذاته لذاته فى ذاته، مطلق است و از آن جهت
كه نفس ظهور و عين فيض حق است، عين ربط به حق است و قهرا ماهيت و حد و رسمى ندارد،
و چون صورت وجود حق تعالى است كه در حديث نبوى آمده: ان الله خلق آدم على صورته،
مشيت و علم فعلى او است، و اين وجود همانطور كه گفتيم نفس ظهور حق است و عين حق،
از جهت سريان در مظاهر و تعين يافتن به صور اعيان، عين موجودات و ممكنات است، و از
اين فيض حق به وجه الله تعبير شده كه: و يبقى وجه ربك، و اهل عرفان از آن تعبير به
حقيقت محمديه و علويه مىكنند، و تمام فيوضات و كمالات و غير اينها كه از آغاز تا
انجام و از ازل تا ابد به موجودات مىرسد، چه زمانى و چه غير زمانى همگى رقايق اين
حقيقت كليهاند، از اين روى اين حقيقت نامتناهى است، براى اين كه از حقيقت ذات
ربوبى برانگيخته شده، و تمام اسماء حاكم بر مظاهر غيب و شهادت و ارواح كلى و
فرشتگان واسطه فيض در تسطير وجودى و مهيّمان قائم به اين حقيقت محمديه و علويه
هستند و چگونگى ارتباط اين وجود با حق و خلق قابل ادراك نيست و مجهول الكنه
مىباشد.
اسم
عبارت است از حقيقت وجود با ملاحظه صفتى از صفات حق، اسماء رابطه بين حق تعالى و
خلايقاند و خلايق صور اسماء- يعنى صور اعيان موجود در علم- مىباشند، و صورتهاى
علمى صورت اسماء حق تعالى است كه حق از دريچه اسم در خلايق تجلى مىكند، بنابر اين
وجود ممكن عبارت است از تعيّن و تميّز وجود حقيقى حق در مرتبهاى از مراتب وجود.
اسماء در مقام ظهور (در مرتبه واحديت) محتاج واسطهاى مىباشند تا منشأ فتح بركات و
چشمههاى خيرات و تجلى فيوضات از معدن فيض و تجلى نورى الهى گردند، لذا دست به
دامان اسم اعظم و خليفه الهى (يعنى حقيقت محمديه و علويه) زدند، چون خليفه الهى و
اسم اعظم او است كه هر اسمى را به مظهر خود متصل مىسازد و خود در تمام اسماء متجلى
بوده و سريان در تمام صفات دارد و سريانش همان طور كه گفتيم مجهول الكنه و الحقيقه
مىباشد، اسم اعظم جامع تمام اسماء بوده و اين حقيقت محمديه و علويه متحد با اسم
اعظم است، پس انسان كامل مظهر اسم اعظم بوده و به توسط اين اسم متجلى در تمام اسماء
و مظاهر اسماء مىباشد.
اهل
عرفان اين تجلى (تعين اول و حقيقت محمديه و علويه) را تجلّى حبّى نام نهاده و از
محبّت تعبير به عشق كردهاند كه تجلى حبّى در مظاهر وجود سارى است و هر وجودى بقدر
مرتبه وجودى خود عشق و عاشق و معشوق است و او است كه ذات خود را در مظاهر تفصيلى
شهود مىكند و در حقيقت عاشق و معشوق و عشق او است.
حضرت سيد المتألهين و افضل العرفا الالهيين عارف واصل سيد قطب الدين نيريزى قدس
الله سره الزكى در قصيده قافيه عشقيه خود كه قريب دو هزار و پانصد بيت است در كيفيت
تجلى الهى در حقيقت محمديه و علويه و بيان اطوار حقيقت عشق در قلوب رجال بلكه در
تمام عوالم به انوار جمال و جلال مىفرمايد:
الحمد لله ان العشق قد شرقا * * * من مشرق القدس
بالانوار قد برقا
العشق نور رسول الله سيدنا * * * مرآة توحيد
العليا كما نطقا
العشق ربط كثير الحادثات هنا * * * بالواحد الازلى
الحق مذ خلقا
بالعشق ابداع خلق العالمين و فى * * * حديث كنت
كنزا شاهد نطقا
و
قد تجلى بخلق المصطفى و له * * * قد ابدع الخلق
تكريما و قد رزقا
بنوره قد تجلى حبّه ازلا * * * و ابداع الله منه
العرش منفتقا
العشق نور على بل ولايته * * * فى قلب احبابه طوبى
لمن رزقا
اذ
كان نورهما بالذات واحدة * * * كنورى العينين فى
ادراكنا افترقا
پس
حقيقت آن حضرت عين اسم اعظم است و عالم شهادت صورت تفصيلى حقيقت محمديه، و صورت
عالم بوجود انسان كامل، يعنى به صورت عنصريش منتظم و برپا است، چنان كه حضرت شيخ
رضى الله عنه در فصوص الحكم گويد: مادام كه صورت اين انسان كامل در جهان هست، جهان
از خرابى محفوظ است، نمىنگرى كه چون مهر خزانه دنيا شكست، هر چه حق تعالى در آن
گنجينه به امانت گذارده بود باقى نمىماند و هر چه در آن است از خزانه بيرون
مىريزد و برخى به برخ ديگر ملحق گشته و كار به نشأه و جهان ديگرى انتقال پيدا
مىكند؟ اسماء و اعيان به اعتبارى تجليات اين حقيقت و به اعتبارى اجزاء و تفاصيل
اويند، پس اسم «الله» به اعتبار تفصيل، صورت حقيقت محمديه و علويه و به اعتبار
اجمال و جمع، باطن اين حقيقت است، بنابر اين هر ذرهاى از ذرات عالم وجود- از ازل
تا ابد- جزئى از اجزاى اين حقيقتاند به اعتبارى، و تجلىاى از تجليات اويند به
اعتبارى ديگر، حقيقت محمديه است كه متجلى در اسماء و اعيان و حقايق ملكوتى و كونى
است، و هيكل شخصى حضرتش صورت اجمال وجود است.
حق
سبحانه و تعالى در آينه دل انسان كامل كه خليفه او است تجلى مىكند و عكس انوار
تجليات از آينه دل او بر عالم فايض مىگردد و عالم به سبب اين فيضان تجليات محفوظ و
باقى مىماند مادام كه اين انسان كامل در او است، پس هيچ چيز از معانى و غير معانى
از باطن به ظاهر و از ظاهر به باطن در نيايد مگر به فرمان او، پس اين انسان كامل
برزخ بين ظاهر و باطن و جالس حد مشترك بين غيب و شهادت و حاجز بين العالمين است و
با ارتحالش به جهان ديگر دنيا نيز انتقال پيدا مىكند و ويران
مىگردد. اين انسان كامل از جهت صورت ظاهريش «عبد» است و مربوب، و از جهت معنى و
روح و مرتبهاش «رب» است، يعنى ربوبيتش بالنسبه به افراد عالم در عالم غيب و شهادت
او در مقام خليفة اللهى تحقق پيدا مىكند، و رونويسى است از دو صورت:
صورت حق تعالى كه صورت جمعيت باطنى است، و صورت عالم كه صورت انسان كبير و جهان
تفرقه است و در او منطوى مىباشد، اين دو صورت است كه خداوند آدم را به آن دو آفريد
و به ابليس فرمود: ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ؟ چون فاعل و
قابل از جهت اسماء الهى يكى است، پس: كلتا يدى الرحمن يمين.
حق
سبحانه و تعالى در حقيقت محمديه به نهايت كمال ذاتى و اسمائى خود را به گونه تفصيل
مشاهده كرد، كمال ذاتى آن است كه حق سبحان، ذات و اسماء و صفات خود را در خود به
گونه اجمال مشاهده مىكرد- علما- اما كمال اسمائى آن است كه خواست تا خود را در
اسماء، و صفات خويش را در مظهرى تام كه با وى موازات و موافات كامل داشته باشد عينا
مشاهده كند، حقيقت محمدى را ايجاد كرد و در آينه حقيقت محمدى مشاهده ذات و اسماء و
صفات خود را كرد. سيد الابرار، عارف واصل سيد قطب الدين نيريزى قدس الله سرّه الزكى
مىفرمايد:
فكان تجلى ذاته و صفاته * * * و اسمائه الحسنى ظهور الولاية
و
تفسيره ابداع نور محمد * * * و نور على قبل كلّ
الخليقة
و
نورهما بالذات قد كان واحدا * * * كنور من العينين
فى كل نظرة
و
انوار آل المصطفى و ولائهم * * * كشمس تجلّت فى
البروج العديدة
لقد
صار ذاك النور مراة ذاته * * * تعالى باوصاف
الكمال الحميدة
فعرفانهم عرفانه جلّ شأنه * * * و انكار هم انكاره
فى الجهالة
و
ذاك التجلى نور شمس ولاية * * * الهيّة عرشية و
لوية
ولاية من انوار شمس ولاته * * * ولاية ذات الله
ربّ البرية
و
بينهما عندى ملازمة لدى * * * تعقّل تلك الوحدة
الصمدية
ملازمة عقلية لا صحابة * * * قد اتفقت من غير
برهان حجتى
عن
سعيد بن جبير: قال: قال رسول الله
(صلّى الله عليه وآله وسلّم) : جحود نعمة الله كفر و جحود نبوتى كفر و جحود ولاية على كفر، لان
التوحيد لا يبنى الّا على الولاية.
و
اذ لاح بالبرهان معنى التلازم * * * الذى بين
الوحدة الازلية
و
بين الولايات التى قد تشعشعت * * * بمراة نورانية
علوية
و
معرفة المولى على حقيقة * * * بنور تجلى ذاته
الأحدية
باشراق رحمانية ازلية * * * الهية قدسية صمديّة
ارى
شمس توحيد الوجود بذاته * * * بانوار اشراقات بدر
الولاية
و
تالله تلك الشمس بازغة لنا * * * و تعمى قلوب فى
الصدور اللئيمة
على
ولىّ الله مرآته التى * * * به ذاته سبحانه قد
تجلت
لان
عليا آدم الاول الذى * * * هو الروح من قبل ابتداع
الخليفة
و
فى نور مولانا على قد انطوى * * * عوالمه سبحانه
بالاضافة
و
ذلك فضل الله يؤتيه من يشا * * * و الله ذو الفضل
العظيم الوسيعة
فانشدت من علم الحقائق مقصدا * * * وجدت بعلم او
شهود البصيرة
همچنان كه روح تدبير بدن و به واسطه قواى خود تصرف در آن مىكند، همچنين انسان كامل
تدبير عالم مىكند و به واسطه اسماء الهى در آن تصرف مىنمايد، چون تعليم اسماء در
انسان كامل يعنى وديعه گذاردن آن اسماء در وجود او كه تعبير به مظهريت مىگردد،
زيرا انسان كامل روح عالم، و عالم به منزله جسد او است، و روح به توسط قوا كه اسماء
مودعه الهيه است در جسد تصرف مىنمايد. حديث: ان الله خلق آدم على صورته، صورت
عبارت است از آنچه كه حقايق مجرده غيبيّه بدون او ادراك نمىگردد و بدون او ظاهر
نمىشود، و صورت الهيه يعنى وجودى كه به ديگر تعينات متعين است. اين انسان كامل در
هر عالمى صورتى مناسب آن عالم دارد، در بهشت مناسب بهشت و آنچه بهشت از حق درخواست
مىكند (خليفهاى است كه بهشت به توسط او به زبان استعداد از حق مىخواهد) و در
جهنم هم صورتى مناسب آن دارد، چه اگر
انسان كامل در جهنم مثلا ظهور نداشته باشد كامل نبوده و مظهريت تامّه ندارد، پس به
مظهريت اسم «الجبار» قدم در آن گذارده و خاموشش مىكند، قدم جبار انسان كامل الهى
است نه ذات غيب الغيوب ربانى كه از حيث ذاتش لغنى عن العالمين است، در اين مقام
اخبار متشابه از قبيل ضحك و جنب و حزن و قدم جبار و يأتى ربك و الى ربها ناظرة و
غير اينها روشن و محكم مىگردد، كه ذات غيب الغيوب ربانى ظهور در اين تجلى اول و
مجلاى ذات خود دارد- نيست خالى جايى از تو يا على- تجليات الهى به اهل آخرت به
واسطه كامل در دنيا است.
مظاهر حق از جهت تفصيل نامتناهى است ولى به حسب اصول و امهات متناهى است، و حقيقت
انسان محيط به تمام مراتب عالم است، و انسان قدرت اين كه تمام اين مراتب را به
تفصيل بشناسد ندارد، بلكه وقتى دانست كه مرتبهاش اشتمال به مراتب عالم دارد- آن هم
علم اجمالى- اين انسان عارف به نفس خود بوده و داراى معرفت اجمالى است كه: من عرف
نفسه فقد عرف ربه، ولى مقام قطبيت كون بالاتر از اينها است، بلكه سريانش در حقايق
به طورى است كه به گونه تفصيل آگاهى بر تمام مراتب دارد، اگر چه از جهت تعيّن و
بشريتش توانايى حفظ اين مقام را به صورت هميشگى ندارد. چون قطب، در مقام فناى از
خويش در حق، فرقى با واجب ندارد، و در حالى صحوش- پس از محو- به مقدار حدّ و تقيّدش
محجوب از ادراك حقايق مىگردد.
سيه
رويى ز ممكن در دو عالم * * * جدا هرگز نشد و الله
اعلم
فرمود: الحمد لله رب العالمين، يعنى عواقب حمد و ثنا به او باز مىگردد، چون حق
تعالى روح عالم است و در صورت غير روح متصرف نيست، پس صور عالم السنه و زبانهاى حق
متعالاند كه نطق و ناطق و حامد را ظاهر مىگرداند، و او است كه در مقام تفصيل حمد
و ثنا به نفس خود بر نفس خود مىفرمايد، همچنان كه در مقام جمع كه: الحمد لله رب
العالمين است بر نفس خود
ثنا و درود مىفرستد، و حمد در اين مقام به اعتبار اعيان عالم است، چون ربوبيت
اقتضاى مربوب را دارد، پس عواقب ثنا به او منتهى مىگردد، و در واقع ثنا گوينده و
ثنا شونده- از باب اتحاد ظاهر و مظهر- او است، زيرا مظهر اعيان و مظهر اعيان خود او
است- سخن مستانه مىرود هوشدار.
حق
تعالى به اعتبار ظهور و سريان در اشياء- به واسطه مشيت تامه و نور الانوار محمدى و
علوى و وجود منبسط و عام كه عين وجه و ظهور حق است- عين ظاهر است، ولى به اعتبار
اختفاء در صور مظاهر و شئونات كمالى عين باطن است. و چون حضرت شيخ قدس سره بحثى هم
راجع به ملائكه مهيّمين دارد، ما نيز اينجا موجزا بحثى بسيار جزئى از قول اساتيد
خود كرده و به سرعت مىگذريم، چون اكثر عرفا در اين باره خاموش بوده و يا موجز صحبت
كردهاند، حتى خاتم الحكماء الالهيين صدر المتألهين كه در هر مطلبى كه وارد گشت، تا
آن را منقّح و هموار و تفهيم نكند از او در نمىگذرد، در اين باره خاموشانه سخن
دارد.
ملائكه مهيمين مقدم بر عقلاند و از تعينات اين حقيقت كليه محمديه علويه محسوب
مىشوند و قائم به اين حقيقت كلىاند، برخى از اساتيد ملائكه مهيمه را شئون و
ظهورات حقيقت محمديه و علويه در مقام صعود و عروج تركيبى دانسته و حمل بر رقايق
متشأن از حضرت ختمى مآب نموده است، و اين حقيقت باطنى دارد كه فيض اقدس است و ظاهرى
دارد كه عقل اول و ملائكه مهيّمه مىباشند، و از اين، اولين جلوه و ظهور رقيقه
عشقيه متعيّن شد، اين رقيقه صورت عشق حق است كه از آن به مشيت و ابتهاج نيز تعبير
كردهاند.
در
ازل پرتو حسنت ز تجلى دم زد * * * عشق پيدا شد و
آتش به همه عالم زد
اهل
عرفان از اين تجلى به تجلى حبّى و از اين محبت به عشق تعبير كردهاند، تجلّى حبّى
حق در مظاهر وجود سارى است و هر وجودى به قدر مرتبه وجودى خود عشق و عاشق و معشوق
است، و او است كه ذات خود را در مظاهر تفصيلى شهود مىنمايد، و در واقع عاشق و
معشوق و عشق او است. حق تعالى در حقايق امكانى از مجراى عين
ثابت محمدى و علوى تجلى مىنمايد، پس انسان كامل صاحب اسم اعظم و بلكه عين اسم اعظم
است و مجلاى فيض وجود و مجراى تجلى حق، و از عين ثابت او (حقيقت محمديه) استمداد به
تمام موجودات مىرسد.
آنكه اول شد برون از جيب غيب * * * بود نور جان او
بىهيچ ريب
بعد
از آن آن نور مطلق زد علم * * * گشت پيدا كرسى و
لوح و قلم
يك
قلم از نور پاكش عالم است * * * و آن دگر ذريت است
و آدم است
نور
او چون اصل موجودات بود * * * ذات او چون معطى هر
ذات بود
واجب آمد دعوت هر دو جهانش * * * دعوت ذرات پيدا و
نهانش
اين
چيزى بود كه در اين مقدمه بيانش از مترجم مىآمد و در مقدمه ترجمه كتاب مصباح الانس
وعدهاش را داده بوديم. ناگفته نماند كه در تحليل افكار حضرت شيخ- به علّت غموضت و
نيازش به شرحى وافر- از كلمات اوليا و بزرگان ديگر هم كه در هر صورت يا متأثر از
ماتن بودهاند و يا آن كه كانون مكاشفه يكى بوده است مدد جستيم، با تشكر از جناب
آقاى مفيد مدير محترم انتشارات «مولى» كه بسيار و بسيار شايق اين متون و به ويژه
ترجمهاش به زبان شيرين فارسى هستند
(24) اين مقدمه را به پايان مىرسانيم و خود را
با مدد و لطف الهى آماده ترجمه كتاب بىهمتاى اسفار اربعه- يعنى حكمت متعاليه- صدر
المتألهين شيرازى كه وى هم چون صدر المحققين قونوى از اعاجيب زمان، و هر دو صادر از
اسم «اللطيف» الهى و از شگفتىهاى عالم كوناند
مىشويم. چشم اميد به مهب الطاف الهى دوخته كه نسيمى از آن بوستان وزيده و دعايى از
دوستان
(25) رسيده و اين كار عظيم را آسان ساخته و چون گذشته در خدمت معارف الهى و
مشتاقان اين مباحث ربوبى باشيم، رجاى واثق دارم كه خواننده گرامى ماتن و مترجم و
ناشر را از دعاى خير فراموش نفرمايد. و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمين و صلى
الله عليه سيدنا محمد و آله الغرّ الميامين.
محمد خواجوى 11/ 4/ 1374