در
پيوندى ديگر از همين باب درباره اين امر كه هر فعلى از افعال نيك كه از انسان صدور
مىيابد و بدان امرى از امور را- به جز حق هر چه مىخواهد باشد- قصد مىنمايد، او
در آن (امر و فعل) از مزدوران محسوب مىشود نه از بندگان، بحث مىكند و شاخههاى
ديگرى از اين را بيان مىفرمايد، و باز در پيوند ديگرى از همين اصل در احكام اصلى
مشروع- يعنى واجب و حرام و مكروه و مباح و مستحب- مفصلا بحث مىفرمايد و جزاى هر
كدام از اينها را چه در دنيا و چه در عقبا بيان مىكند و مىگويد: اين اقسام از نوع
جزا از فعل تأخر و عقب ماندگى ندارند، بلكه از پى صادر شدنش از جانب عمل كننده بر
وى مترتب مىگردند، و در پايان مىفرمايد اين مقام اشتمال بر اسرار و رازهايى الهى
و كونى دارد كه جدا شريف و ارجمند هستند و آنها را جز بزرگان از اهل حضور و شهود و
معرفت و شناخت تام مشاهده نمىكنند و تفاصيل آنها را جز به مقدار معرفتشان- كه در
پى آن حضور ايشان را دارد- نمىدانند.
پس
از آن دنبالهاى كه متضمن راز اوامر و نواهى- كه عذاب اخروى و بهشت بدانها مقرون
است- آورده و گويد: آن چه فراگير احوال و گفتار و صفات و افعال ظاهرى و باطنى
انسانى است يعنى از خواص و نتيجههايى كه از آنها بدست مىآيد، صورتهاى آن نتايج
در طبقات و مراتب آسمانها و برزخها و حشر و بهشت و دوزخ و
هر گونه كه خداوند خواسته متعين است، يعنى از جهت اثبات و محو و سود و غلبه و
مغلوبى- به واسطه اشتراك دو حكم رحمت و غضب الهى موقت چه حسى و چه خيالى و چه روحى
و چه مثالى- و حضرت شيخ قدس سره در اينجا مكاشفهاى را نقل مىفرمايد كه افعال را
وقتى صور آنها در باطن انسان و يا ظاهرش تعيّن مىيابد مشاهده كردم كه آينه غضب و
خشم حق تعالى و يا رحمت و لطف او مىگردد- ولى بدون تغيير و دگرگونى و نو پيدا شدن
حالى در حضرت اقدس احديت- از اين مقام جزاى را مشخص كرده و مىفرمايد: ديدم كه حكم
متعدى به آخرت به چهار بخش تقسيم مىشود: بخشى حكمش در طى گذشت زمان درنگ در برزخ
پايان پذيرفته و يا به واسطه پايان پذيرفتن برزخ پايان مىپذيرد، و بخش ديگر حكمش
در طى گذشت زمان حشر پايان پذيرفته و يا به واسطه پايان پذيرفتن روزش پايان
مىيابد، و بخش سوم در طى گذشت زمان سلطه و غلبه دوزخ بر هر كس كه وارد آن مىشود
پايان پذيرفته و يا به واسطه پايان پذيرفتن حكم آن درباره غير مخلّدان پايان
مىپذيرد، و بخش چهارم اختصاص به اهل بهشت و آنان كه مخلد و جاودانه در آنند دارد.
حضرت شيخ قدس سره در اين ترجمه اشاره به وجوه و جهات مختلف قلب كه همانند مراتب پنج
گانه خلقت پنج است مىكند و مىگويد: امكان ندارد كه از هيچ كس هيچ فعلى از افعال
سر بزند و آن فعل رنگ پذير به حكم يكى از اين وجوه و يا تمام آنها نباشد، بنابر اين
وجه و صفحه روى يكى از آنها (وجوه پنج گانه) مقابل غيب حق تعالى و هويت او است كه
نزد محققان به نام وجه خاص ناميده مىشود، وسايط- از صفات و اسماء و غير اين دو و
آنچه كه از آن دو فرود آمده است- نه در آن حكمى و نه مدخلى دارد و آن را جز كاملا و
افراد- و برخى از محققان- نه مىدانند و نه بدان تحقق و ثبوت پيدا مىكنند، و با
وجه دوم برابر عالم ارواح قرار مىگيرد و با وجه سوم مقابل با عالم علوى پيدا
مىكند و آنچه را حق تعالى اراده القايش را بدو دارد- به حسب صورتهاى اين انسان
(قلب حقيقى انسانى) كه در هر آسمانى دارد- مىپذيرد، و با وجه چهارم برابرى با عالم
عناصر پيدا مىكند و با وجه پنجم مقابله با عالم مثال -
هم مثال مقيد و هم مطلق- كه حضرت شيخ مفصلا بحث مىفرمايد.
در
فصلى ديگر آنچه از اسرار و معانى لفظ «دين» كه باقى مانده بيان مىدارد، و نيز راز
تكليف و حكمت و اصل آن را به زبان مطّلع و احديت جمع بيان مىدارد و مىگويد: احديت
نه اقتضاى اظهار و آشكار كردن چيزى و نه ايجاد چيزى را نمىكند، و حق تعالى از حيث
ذات و احديتش بىنياز از جهانيان است نه مناسبت با چيزى پيدا مىكند و نه با آن
ارتباط، و نه چيزى با او مناسبت پيدا مىكند و نه با او تعلق، زيرا تعلق و مناسبت
از جهت مراتب ثابت است، يعنى به حكم تضايف كه بين «الاه» و مألوه و خالق و مخلوق و
غير اينها ثابت- و نيز بين دو متضايف و هر دو مرتبهاى كه شأن آنها اين گونه است-
واقع مىباشد. پس اصل يگانهاى كه تكليف بدان استناد پيدا مىكند عبارت از ايجاب
الهى است كه اختصاص بدان مرتبه دارد، و آن ايجاب ذاتى است از خودش بر خودش- پيش از
آن كه غير را عينى ظاهر و ثابت گردد و يا مرتبهاش را حكمى پديد آيد- و پس از بحث
مفصلى مىفرمايد ناگزير با انسان بايد حكم يك قيد امكانى- در مقابل قيد اعتبارى كه
در آخرين مراتب اطلاق براى وجود مطلق ثابت است- باقى بماند و اين قيد بهره و حظّ
متعين او است از غيب ذاتى و اين حال او است كه پس از آن ممكن ناميده مىشود. و به
اين تعين راز ارتباط حق تعالى به انسان و ارتباط انسان به او- از جهتى كه انسان
مىداند و از جهتى كه نمىداند- آشكار مىگردد.
و
سپس گويد: هر يك از دو قيد، يعنى قيد وجود و قيد انسان را حكمى نافذ و ثابت است كه
آثار فراوانى مىبخشد و ترا هشدار دادم كه: تو از جهتى آينه وجود اويى و او آينه
احوال تو است. سپس اظهار تأسف فرموده و مىگويد: اين مطلب را بارها تكرار كردهام و
بسا پنداشتهاى كه سخن به درازا مىگويم، به خدا سوگند كه بسيار موجز و مختصر گفتم
و اگر آنچه را كه برايت بيان داشتم دانسته بودى هر آينه قلبت به پرواز در مىآمد و
خردت به سر گشتگى مىافتاد، ولى به خدا قسم كه نمىبينم مقصودم را فهميده باشى و
عذرت خواسته است، همانطور كه من در اشاره به اين مقدار از اين مقام مجبورم و مأمور،
و بعد مىفرمايد: همين طور اركان اسلام هم بر پنج ركن قرار
دارد و ايمان هم همين طور، و نيز اركان پنج گانه (نماز و روزه و زكات و حج و جهاد
(20))
و عبادات كلى هم پنج است، و اين را بدان كه تكليف خود مجازات است كه آن را
تقيد وجود به اعيان واجب و لازم مىگرداند.
در
اينجا حضرت شيخ پس از آن كه فاتحه را به سه بخش تقسيم كرده بود
(21)، براى هر بخشى
در پايانش به زبان جمع و مطّلع بحثى مستوفى و شيرين دارد، لذا در اينجا از بسم الله
الرحمن الرحيم آغاز مىكند تا مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ كه ثلث اول حمد است، و اين
بحث موجز و مختصر و شيرين و شيوا به قدرى جالب و دلنشين است كه اگر بناى ايراد آن
باشد، مترجم بايد همگى را ايراد كند، پس چه شيرين است كه خوانندگان به خود متن كه
موجز هم هست مراجعه كنند، و در ضمن رحمتها كه مىفرمايد دواست:
رحمت ذاتى مطلق امتنانى، ديگرى رحمتى است كه از آن نازل مىباشد و داراى قيدهايى
است، پس دو رحمت بسمله براى تعميم و تخصيص است و دو رحمت فاتحه از رحمت ذاتى
امتنانى و تقييدى شرطى مىباشد، مىگويد: بهشتها سه است:
بهشت اعمال و بهشت ميراث و بهشت اختصاص، كه هم از راه كشف و هم از كتاب و سنت ثابت
و خبر داده شده است.
در
پيوندى ديگر در ظهر و بطن و حد و مطلع سخن مىراند و مىگويد هيچ موجودى عينى و
خارجى و هيچ امر غيبى نيست جز آن كه حكم اين مراتب در آن جارى و سارى است، زيرا
كلام الهى از جهت نسبتها و صفات كلى كه از حضرت حق متعال صادر گرديده و به ما
رسيده، رنگ پذير به حكم مراتب پنج گانه اصلى مذكور و آنچه بر آن اشتمال دارد
مىباشد، و آن كلام را همان گونه كه رسول
(صلّى الله عليه وآله وسلّم) خبر داده داراى ظاهرى است- چون ديگر كلامها- و باطنى است-
مانند
ارواح قدسى كه از بيشتر مدارك پوشيدهاند- و حدّى است- كه جدا كننده ظاهر از باطن
مىباشد كه بدان حد از ظاهر كلام به باطنش بالا مىروند، و نيز مطّلعى است كه ترا
بر حقيقتى آگاه مىسازد و از آن سوى تمام اينها آن را به تو مىنماياند، و آن
نخستين منزل از منزلهاى غيب ذاتى الهى و دروازه مرتبه اسماء و حقايق مجرد غيبى
مىباشد و از آنجا مكاشف بر راز كلام احدى غيبى آگاهى يافته و مىيابد كه ظهور و
بطون و حدّ و مطّلع كانونهايى براى اين تجلى كلامى و منزلهايى براى تعينات اسم
«المتكلم» مىباشند.
از
اينجا بخش دوم تفسير در تفسير آيه: إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ آغاز
مىشود، نخست بحث مفصلى راجع به «وجهه» مىفرمايد كه اكثر مردم در اين باره پيرو
گمانهاى خويشاند و وجوه مختلفى را از خدا در ذهن خود ترسيم داده و آن وجوه را
مىپرستند، سپس به بيان وجههاى كه قبله دلهاى متوجهان به حق تعالى و ارواح و عقول
و نفوس و خوها و سجاياى ايشان است پرداخته و گويد: وجهه هر متوجهى هدف تير او در
حال توجهش مىباشد، چون اصل و تنه درخت حضرت الهى را شاخههايى است كه در هر شاخه
از شاخههاى آن از سر الوهيت- به سريان و جريان ذاتى از ذات مقدس- بهرهاى به مقدار
آنچه كه اين شاخه از ريشه خودش مىتواند بردارد، سارى و جارى است، جز اين كه اين
شاخهها اسماء الهىاند و اين سريان و جريان ذاتى اصلى عبارت از سريان تجلى ذاتى در
مراتب اسمائش- به حسب آنچه كه مرتبه هر اسمى از آنها اقتضا مىكند- مىباشد، از اين
روى هر اسمى از وجهى عين مسما است و از وجهى غير او، و چون هر اسمى از اسماء حق
سببى براى ظهور نوعى از انواع عالم است، پس قبله آن است، لذا اسمى است كه از آن
ارواح ظاهر مىشود و اسم ديگرى است كه از آن صورتهاى بسيط و از ديگرى طبايع و
مركبات ظاهر مىگردد، و هر يك از مولدات سه گانه نيز به واسطه اسمى مخصوص ظاهر
مىشوند و سپس آن اسم قبله او در توجه و عبادتش مىگردد و حق تعالى را جز از اين
حيث نمىداند و جز از اين مرتبه بدو استناد نمىكند و بهره و نصيبش از مطلق صورت
مرتبه به
مقدار نسبت اين اسم از امر جامع تمام مراتب اسماء و صفات مىباشد.
انسانها از جهت نقص و كمالشان، قبلهشان اسماء غالب بر آنها مىشود و انسان كامل
قبلهاش اسم «الله» است، و قبله عقول احديت معنى امر است، و قبله نفوس تجلى كثيبى
(محل رؤيت و تجلى حق تعالى) است و روح امر اختصاص به انسانيت دارد، و قبله اهل سنت
و جماعت (و اهل شرايع گذشته) روح امر و مرتبه آن است، و قبله عارفان وجود مطلق صورت
ربانى و ظاهر حق است، و قبله محققان وجود حق و مرتبه او است كه جامع بين وجود و
مراتب- بدو جدا كردن و شمردن- مىباشد، و قبله راسخان مرتبه حق است از حيث عدم
مغايرت مرتبه با او، و نسبت داشتن صورت حضرت سبحان- كه آدم بر آن صورت است- بدان
مرتبه، و آن را مرتبه احديت جمع مىباشد، و قبله انسان حقيقى كه خالصترين و
كاملترين بنده است همان است كه گفتم. مترجم نيز در ذيل فرموده حضرت شيخ قدس سره
پانويس ممتّعى دارد كه مراجعه و مطالعه آن ارزشمند است. سپس گويد: توجه انسان حقيقى
اين است كه از بند مقامات رها شده و به واسطه اعتدال كمال وسطى از احكام كششهاى
اطراف و تمايلات آزاد شده و به مرتبه هويت كه مقام احديت جمع جمع است- كه موصوف به
ظهور و بطون و اوليت و آخريت و جمع و تفصيل است- بالا رود.
سپس
در پيوندى عبادت ذاتى و عبادت صفاتى را عنوان كرده و مىفرمايد: انسان را دو عبادت
است: عبادت ذاتى مطلق و عبادت صفاتى مقيد، عبادت ذاتى قبول شيئيت ثابت خودش است كه
در علم حق تعالى از ازل براى وجود نخستين از جانب خالقش متميّز است، و نيز اجابت
ندا و فرمان «كن» را، و عبادت مقيد صفاتى اختصاص به هر چيزى كه از ذات عبادت كننده
ظاهر مىگردد دارد، و به اين عبادت عبوديت اسباب كونى هم اختصاص دارد و تفاوت خلايق
در آن به حسب غلبه احكام صفات است بر حكم ذات و حكم آنچه از صفات كه مناسب آن
مىباشد، زيرا انسان بنده آن چيزى است كه از آن اثر پذير است و غلبهاش بر وى ظاهر
مىباشد. اين دو عبادت در مقابل رحمت وجوب و رحمت امتنان است، همانطور كه رحمت
وجوب
داراى تكليف و رحمت امتنان مطلق است، و در آن نه ايجاب است و نه التزام، همين طور
عبادت ذاتى تكليف در آن نيست و از نتايج امر نمىباشد، بلكه متعلق امر و تكليف
عبادت مقيد صفاتى است كه بدان اشاره شد، و اين عبادت مقيد صفاتى رأفت و شفقتى است
از جانب حق تعالى. سپس بحثى درباره عمل و عبادت مىكند و مىفرمايد: عمل جسد است و
روحش عبادت، عبادات از احوال روح است و اعمال به بدن اختصاص دارد.
سپس
به تفسير اياك نستعين پرداخته و مىگويد: اياك- در اولى- غير از اياك در دوّم است،
زيرا اوّلى اشاره به موجودى است كه شايستگىاش براى پرستش نزد پرستش كننده ثابت شده
و نهايت هدف و مقصدش گرديده ولى در دومى مطلق اين معبود نمىباشد، بلكه از آن جهت
است كه وى را اين صلاحيت هست كه آن كس را كه وى را مىپرستد يارى كند، يعنى در آنچه
پرستش كننده استقلال ندارد و از او درخواست يارى مىكند، و درخواست يارى كردن از
جانب بنده ادعاى نوعى از توانايى به صورت تعريف بحالش- در پرستش و عملش به مقام
معبود و آنچه كه بدان عمل مىشود- وجود دارد.
پس
از آن در پيوندى از زبان جمع و مطّلع- در بخش دوم فاتحه- اين قسمت را پايان مىدهد
و درباره مرتبه احديت جمع مىفرمايد: آن را هم مىتوان حقيقت انسانى الهى كمالى
ناميد چون هر انسان كاملى از حيث صورت ظاهريش مظهر اين حقيقت و لوازم آن است. و هم
مىتوان برزخ دو مرتبه الهى و كونى وجودى ناميد، از آن جهت كه مشتمل بر تمام احكام
الهى امكانى است. و هم مىتوان آن را آينه دو مرتبه ناميد و گفت: آن احديت جمع
مرتبه صورت حق و انسان كامل است- بدون تعدد- و حد فاصل بين آنچه از حق تعين
مىپذيرد و مجلايى كه از طرف او نه تعيّن مىپذيرد و نه (با او) شمرده مىشود. پس
تمام اينها ذاتى آن احديت جمع است تا صاحبان اين مراتب را كمال بخشد.
و
گويد: انسان كامل در هر زمانى از جهت يكى از دو وجه اين مرتبه- يعنى وجهى كه
به طرف غيب ذات حق دارد و با او غيريت و امتياز ندارد- از غيب ذات و شئون او كه
حقايق اسماءاند به «ما و اين مائيم و نزد ما است و امثال اينها» خبر مىدهد، و از
جهت وجه ديگرش كه اعيان و احوال اعيان در آن نقش است از اينها و آنها و به زبان
آنها و از آن جهت كه آنهايند و به زبان جمعيت خصوصيت آنها- و آنچه را ذات او از
اجزا و خصايص و صفات و قواى روحانى و جسمانى طبيعى فراگير است- به:
مىپرستيم و يارى مىجوييم و هدايتمان نما و امثال اينها خبر مىدهد، اين خبر
دادنها به واسطه اين احاطه مرتبه كمالى او است به دو طرف، و آنچه دو طرف از غيب و
شهادت و روح و جسم و عموم و خصوص و قوه و فعل و اجمال و تفصيل فراگير آنها است. و
گويد: هر پرستش كنندهاى از جهت فرعيّت و خلقيّتش متوجه به اصل خودش است كه از مطلق
غيب ذات در آينه كمالى انسانى تعين، يافته است، بنابر اين او را مىپرستد و به سوى
او متوجه و رهسپار است و از او پديد آمده و بدو بازگشت مىنمايد.
پس
هيچ كس جز خداى را پرستش نمىكند و جز سوى او توجه نمىنمايد، يعنى از آن حيث كه
اين آينه كمالى الهى در همه ادوار قبله و هدف هر موجودى مىباشد و نيز از جهت روبرو
بودن تمام اشيا با اين آينه و در آن (آينه انسان كامل) اصلش- كه از غيب ذات محاذى و
برابر و متعين به او است- مىباشد، پس هر كس داراى بهره و نصيبى از حق است كه آن را
از مشكات و منفذ اين مرتبه كمالى كه در اينجا موسوم به آينه است گرفته، و اين بهره
و نصيب عبارت است از تعيّن حق از حيث شأنى از شئونش، و صاحب اين بهره و نصيب صورت
اين شأن است
(22). بنابر اين انسان كامل به يكى از دو وجهش مواجه با غيب ذات است-
مواجههاى ذاتى- كه توجه كننده- در آن -
از توجه شونده امتيازى ندارد- جز به واسطه جمع بين دو وجه كه هر دو مشتمل بر احكام
دو مرتبهاند- پس او مطلق مقيد و بسيط مركب و واحد كثير و حادث ازلى است، كون و
عوالم وجود براى او بوجود آمده و هر وصل و جدايى به واسطه او ظاهر مىشود، پس به
آنچه بيان داشتيم آگاه شو و حكم الهى را بنگر كه فرموده: وَ قَضى رَبُّكَ أَلَّا
تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ، يعنى: پروردگارت حكم كرده كه جز او را نپرستيد (23-
اسراء) لذا اگر سرّ عبادت و پرستش نبود، لازم بود كه عبادت غير خدا و توجه به او
درست باشد و در آن صورت عقب افتادن حكم و باز داشته شدن امرش لازم مىآمد، براى اين
كه فرموده: لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ، يعنى: حكم او را عقب اندازى نيست (41- رعد)
فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ، اى لامره، يعنى: فضل و امر او را كه اراده مىكند مانعى
نيست (103- يونس).
سپس
آغاز به تفسير بخش سوم كه اختصاص به بنده دارد مىكند و در تفسير صراط مستقيم
مىگويد: هدايت و ايمان و تقوا را سه مرتبه است: اول و وسط و آخر و آيه 93 سوره
مائده را در اين مقام بس عالى و عرفانى تفسير كرده كه بايد بدان مراجعه كرد، و در
پيوندى ديگر درباره تجلى مطلق سخن مىراند و پس از آن در اسماء متقابل و نسبتهاى
متقابل بحث كرده و مىفرمايد: او است كه به واسطه احديت جمع صورت خلاف را بر اشياء
حفظ نموده و سبب سرّ احاطه و معيت ذاتى احدى بين اضداد الفت و به هم پيوستگى برقرار
كرده است، سپس آيه 56 سوره هود را از زبان حضرت هود
(عليه السلام) عنوان كرده كه: إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّي وَ
رَبِّكُمْ ما مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها، يعنى: من به خداى
يگانه، پروردگارم و پروردگار شما توكل مىكنم، هيچ جنبندهاى نيست مگر كه خداى از
موى پيشانى او گرفته است، گويد:
اشاره كرده كه او است با آنها راه مىرود و سپس فرموده: إِنَّ رَبِّي عَلى صِراطٍ
مُسْتَقِيمٍ، يعنى: كه پروردگار من بر صراط مستقيم است، پس جنبندگان اعم از جن و
انس و موجودات داراى حركت همگى بر راه راست و صراط مستقيماند، يعنى آنها قهرا تابع
كسىاند كه اينها را راه مىبرد و اين همان استقامت مطلقى است كه تفاوتى در آن نيست
و همگان چه نيك و چه بد در آن برابراند، و گرنه هيچ فايدهاى از جهت مطلق موى
پيشانى گرفتن و مطلق راه بردن نيست، و پس از آن در اين باره در ذوق محمدى راز ديگرى
از اين مقام را به روشى ديگر كه تمامتر است- يعنى آيه 108 يوسف- آشكار مىسازد و
مىگويد: دعوت به سوى خدا چيزى است كه دعوت شده در آن حاصل است، يعنى حق تعالى با
هر روى گرداننده از او آن چنان معيت دارد كه به روى آورنده بر او، او در آغاز مفقود
نبوده تا آن كه در غايت طلب گردد.
پس
از آن در پيوندى ديگر در مراتب هدايت سخن مىگويد و بيان مىدارد كه صراط مستقيم
داراى سه مرتبه است: اول مرتبه عام و فراگير كه عبارت از استقامت مطلق است، كه هيچ
سعادتى به واسطه اين مرتبه تعين نمىيابد و بيانش گذشت. دوم مرتبه شرايع حقى ربانى
است كه اختصاص به امتهاى گذشته از آدم تا زمان برانگيخته شدن پيغمبر ما
(صلّى الله عليه وآله وسلّم) دارد. سوم مرتبه شريعت محمدى است كه جامع و فراگير
است، و اين نيز دو مرتبه دارد: نخست چيزى است كه اختصاص به او
(صلّى الله عليه وآله وسلّم) - نه انبيا- دارد، و بخش ديگر چيزى است كه در شريعتش
از احكام شرايع گذشته مقرر گشته است. در اين پيوند درباره استقامت به انحاء گوناگون
سخن رانده است.
در
پيوندى ديگر به زبان مطّلع و زبان جمع- طبق معمول- سخن مىگويد و مراتب هدايت و
گمراهى را بيان مىدارد كه هر كدام داراى سه مرتبهاند. سپس مراتب اعتدال را بيان
مىدارد و مىگويد: هر كس از اين نقطه وسطى و مركزى كه نقطه كمال در مرتبه احديت
جمع است انحراف پيدا كند، حكم نيكى و بدى او به حسب نزديك بودن و دور بودن مرتبهاش
از اين نقطه است، پس نزديكتر و دور و دورتر، و بين انحراف كامل كه اختصاص به شيطنت
و نافرمانى دارد و اين اعتدال الهى اسمائى كمالى مراتب صاحبان سعادت و شقاوت تعيّن
مىيابد، و در پايان اين پيوند مقدارى راجع به مراتب استقامت سخن مىراند. و باز در
پيوندى ديگر درباره محكمترين راه خصوصى در مطلق راههاى مشروع بيانى مفصل دارد، و
در پيوندى ديگر سخن در مراتب سلوك مىراند و مىگويد: سير ذاتى اصلى نسبت به حقايق
كونى و اسماء الهى و ارواح عالى و اجرام فلكى و استحالات طبيعى و احوال تكوينى و
تمام دگرگونىهاى وجودى- همه
اينها- دورى و گردشى است، بنابر اين سير اسماء به واسطه ظهور آثار و احكام آنها است
در قوابل، و سير حقايق به واسطه گونهگون بودن ظهورات آنها است در مظاهر گوناگون، و
سير ارواح به واسطه دو توجهش- يارى گرفتن و يارى دادن- است با مواظبت بر آنچه كه به
عبادت ذاتى اختصاص دارد، و سير طبيعت به واسطه بدست آوردن هر چه كه از آن صفت همگان
و حكمش ظاهر مىشود است. سپس بطور مستوفى در درجات اسلام و ايمان و احسان- در صراط
مستقيم- بحث مىنمايد.
سپس
گويد: از جمله چيزها و مراتبى كه بين مرتبه: كنت سمعه و بصره، و بين مرتبه كمال است
مرتبه نبوت است و سپس مرتبه رسالت و بعد مرتبه خلافت مقيد- نسبت به امتى خاص- و پس
از آن رسالت عام است و سپس خلافت عام و بعد كمال در جمع، و پس از آن مرتبه كمالى
است كه فراگير استخلاف و توكيل اتم است- از جانب خليفه كامل پروردگارش در هر چه كه
حق تعالى او را در آن خليفه كرده است. پس هر نبىاى ولى است- و عكس ندارد- و هر
رسولى نبى است- و عكس ندارد- حضرت شيخ اينجا مفصلا بياناتى دارند و بقيه را حواله
به كتاب مفتاح الغيب مىدهند، سپس در فصلى سخن از راز نبوت و صورتهاى ارشاد آن و
غايت راهها و نتايج آن مىراند و مىگويد: نبوت از جهت صورت و روح بر سه قسم است:
قسمى لازم است و اختصاص به هر كس كه خداى را در باطن خودش به شريعتى كه برايش معين
و مشخص است مىپرستد دارد، قسم دوم اختصاص به هر رسولى دارد كه براى ارشاد و
راهنمايى به گروهى خاص فرستاده مىشود، حكم نبوت اين رسول متعدى است و از خودش
تجاوز مىكند، قسم سوم رسالت پيغمبر ما
(صلّى الله عليه وآله وسلّم) است كه مشتمل بر تمام انواع وحى و تمام صور شرايع است.
سپس
در احكام نبوت و حكم صورت نبوت كه حفظ نظام جهان و رعايت مصالح وجودى است، و روح
نبوت كه قربت و نزديكى است سخن مىگويد، و اگر رسالت رسول كلى باشد و يا جزئى احكام
ظهور اسماء را در آنها بيان مىدارد و در پايان مراتب اكمليت را شرح مىكند، و سپس
در يك پايانه و هدايتى جامع باز درباره
استقامت از بعدى ديگر سخن مىراند و مراتب سير و اسفار چهار گانه و غيره را بيان
مىدارد.
پس
از اين در فصلى مستقل هدايتى را كه پيش از اين وعدهاش را داده بود بيان مىدارد و
در «اهدنا- ما را هدايت كن» راز دعا و اجابت را بيان داشته و مشخص مىكند كه چه
حالى كه بهترين و شايستهترين است انسان از جهت سلوك و وقوف و سكون و ظهور و بطون-
غير كاملان- بايد بر آن باشد. سپس در فصلى به عنوان دنباله سخن درباره اين آيه بحثى
درباره توجه كامل مىفرمايد و سپس به تفسير صراط الذين انعمت عليهم ... تا آخر آيه
مىپردازد. و پس از تشريع نعمت، صورت نعمت و روح و راز آن را بيان مىدارد و
مىفرمايد: نعمتهايى كه از حق تعالى به بندگانش مىرسد بر دو قسم است: نعمتهاى
ذاتى و نعمتهاى اسمائى، نعمتهاى اسمائى هم بر اقسامى چنداند، يك قسم آن نعمت
توفيقى است كه آن هم بر دو قسم است: قسمى اختصاص به علم دارد و قسم ديگر اختصاص به
عمل دارد، و طبق معمول باز پيوندى به زبان حد و مطلع دارد و پس از آن چگونگى انحراف
انسان را بيان مىدارد، يعنى سيرش از مراتب استيداع، يعنى از آغاز جدا كردنش مرا
اراده حق تعالى او را از فراخناى علم و تسليم كردنش او را به قدرت، سپس تعينش در
مقام قلم اعلا- عقل اول- پس از آن در مقام لوحى نفسى و بعد در مرتبه طبيعت- به
اعتبار ظهور حكم آن در اجسام- سپس در عرض محدد الجهات و پس از آن در كرسى كريم و
بعد در آسمانهاى هفت گانه و پس از همه در عناصر و در پايان در مواليد سه گانه جماد
و نبات و حيوان، تا زمان استقرارش به صفت صورت جمع، و مباشرت حق مر او را- مباشرتى
كه تابع مشيت و عنايت است و هر دو تابع محبت ذاتى به سبب ايجاب علمى- سپس درنگ
انسان را در تمام اين مراتب بطور مفصل بيان مىدارد.
پس
از اين در پيوندى ديگر در نعمت و عذاب (بهشت و دوزخ) كه ثمره و نتيجه رضا و غضب است
سخن گفته و هر يك را سه مرتبه مىكند، و مفصلا بحث مىفرمايد و گويد: باطن غضب
رحمتى است كه متعلق آن غضب و غضب شده است، اما غضب آن
است كه غضب كننده به سبب غضبش و امضاى حكمش درباره غضب شده آنچه از تنگى كه به سبب
تمام نبودن ظهور سلطنت نفسش مىيابد آنچه را كه بدان نعيمش و در آن لذتش است بيرون
مىريزد. و اما سرّ امر از جهت غضب شده بر سه نوع است:
وقايت و تطهير و تكميل كه هر سه را توضيح و شرح كامل مىدهد و سپس به مراتب رضا
مىپردازد و براى آن سه حكم جارى مىسازد: حكم اول رضاى حق است از موجودات و حكم
دوم رضاى از تمام مؤمنان است و حكم سوم رضاى از خاصان آنان و از انبيا و اوليا است.
و قسم سوم را بخش به دو قسم مىكند: قسمى خاص و قسمى اخص، قسم خاص آن تعلق به انبيا
دارد و قسم اخص آن همان است كه حق تعالى مشخص كرده و فرموده: إِلَّا مَنِ ارْتَضى
مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً،
يعنى: مگر پيغمبرى كه مورد رضاى وى باشد كه جلو روى او و پشت سرش نگهبانها مىرود
(27- جن). سپس به بيان مراتب نعيم مىپردازد و مىگويد چهار مرتبه دارد: حسى و
خيالى و روحانى و چهارم سر جامع بين آنها است كه اختصاص به انسان داشته و آن ابتهاج
و سرور الهى است به كمال ذاتى كه حكمش در ظاهر و باطن و آنچه گفته آمد سارى و جارى
است، و گويد مراتب آلام و دردها هم سه است: حسى و مثالى و روحانى، و مقابل ابتهاج-
يعنى چهارمى- صفت غضب است كه پديد آورنده هر درد و رنج و انحراف در مراتب سه گانه
مىباشد، و تمام ترين مراتب مطلق نعيم مشاهده حق تعالى است- آن گونه كه آگاهت
ساختم- يعنى ديده حقانى شده باشد و ديده شونده و بينده هم حق باشد- سپس به مراتب
رضاى انسانى مىپردازد و آن را سه مرتبه قرار مىدهد و بيانى بسيار مفصل دارد، پس
از آن در وصلى به تفسير و لا الضالين مىپردازد و مراتب ضلال و گمراهى را بيان
مىدارد و به بيان حيرت مىپردازد و در وصلى راز حيرت اخير و درجات و سببهاى آن را
مفصلا بيان مىدارد و پس از آن در پيوندى ديگر به بيان قوىترين سببهاى حيرت اخير
كه خاص اكابر و بزرگان است و اسرار و رازهاى آن به زبان آنچه كه بعد از «مطّلع» است
مىپردازد، و باز در پيوندى برتر و روشنتر از
اولى كه راز را از جهت فرع و اصل فاشتر مىسازد كيفياتى از وجود را با بيانى شگفت
آشكار مىسازد كه اگر خدا خواست بلكه جداگانه در همين مقدمه به تحليل آن و تطبيقش
با نظريات صدر المتألهين بپردازم.
سپس
در عنوانى خاص از آن مقام حيرت به افق افهام و ادراكات فرود مىآيد و با تمثيلى
نامعلومى را روشن مىسازد و در پيوندى بخش پايانى فواتح كلى و جوامع حكمتها و
اسرار الهى قرآنى و فرقانى را بيان مىدارد، در اينجا از وحدت حقيقى سخن مىگويد و
محجوب را محكوم مىنمايد كه وى وحدت حقيقى را كه كثرت نه با آن تضاد دارد و نه
مقابل آن است شهود نكرده، بلكه آن نسبت وحدت است كه نزد محجوبان و حتى بيشتر عارفان
معلوم است و كثرت نيز نسبت به اين وحدت مساوى است، چون منبع هر دو و كانون احكام هر
دو مىباشد. و در پيوند ديگرى به زبان جمع الجمع سخن گفته و تمام سوره فاتحه را از
بسم الله ... تا ولا الضالين به زبان جمع الجمع تفسيرى فشرده و عميق مىفرمايد و
رازهاى شگفتى را در اين پيوند آشكار و بيان مىسازد و مفصلا در آيه ميراث كه آخرين
آيهاى بود كه بر رسول خدا نازل شده بحث مىفرمايد و انحاء مختلف ميراث را بيان
مىدارد و سپس به خلافت پرداخته و گويد: ولايت محمدى به كسى كه تحقق به برزخيت ثابت
بين ذات و الوهيت دارد ختم شده است.
در
يك پيوند ديگر دستهاى از اسرار و رازهاى شرعى اصلى و قرآنى را بيان مىدارد و هفت
قسم قرار مىدهد و پس از آن اصول احكام كلى شرعى را بيان داشته و گويد: حلال دو قسم
است: مطلق و مقيد، حلال مطلق عبارت از وجود است و مقيد از وجهى عبارت از هر امرى
است كه آن را انسان مكلف مباشرت مىكند، و حرام هم دو حرام است: يكى مطلق و آن
عبارت از احاطه به كنه حق تعالى است، به حيثى كه گويى آن را مشاهده كرده و مىداند،
مانند شهود خودش به خودش و مانند معرفتش به خودش، و ديگرى حرام مقيد است، مانند شرك
و نكاح مادر و فرزند و امثال اينها، براى اينكه اين نوع مانند تحريم خوردن حيوان
مرده و امثال آن نيست، زيرا تا زمانى كه
مكلف در حالت اضطرار است بر مىگردد و حكم حلال مىشود و سپس در مباح و بعد مكروه و
مندوب با مثالهاى گوناگون داد سخن مىدهد و پس از آن راز ناسخ و منسوخ و محكم و
متشابه را با پيوندى از جوامع كلمات و از پى آن پيوندى ديگر بيان داشته و خداى را
بر نوشتن اين كتاب سپاس مىگويد- سپاسى فراوان- در پايان با ستايش و درودى به
مناجاتى طولانى با او مىپردازد و در پايان مىخواهد كه او (تعالى) وى را از همه
چيز عوض و تلافى باشد و بر آنچه كه او دوست دارد، براى او از جانب خودش به تمام
دوستى و رضايت، در كاملترين مراتب دوستىاش و بالاترين درجات رضا و خشنوديش كمك و
يارى فرمايد. آمين.
فراز چهارم در تحليلى مختصر از افكار حضرت شيخ
محقق قونوى گويد: حقيقت هر چيزى عبارت از نحوه تعيّن آن چيز است در علم حق تعالى،
يعنى اعيان وجودات خاص علمىاند كه ملاك انكشاف اشيا در مقام علم حق و مرتبه واحديت
و ارتساماند و صور اسماء الهى مىباشند. و عين ثابت نبى
(صلّى الله عليه وآله وسلّم) يا حقيقت محمديه مظهر اسم «الله» است و اين اسم جامع
تمام اسماء الهى بوده و سيادت بر تمام اسماء دارد، از اين روى مظهر آن نيز كه شخص
خاتم النبيين
(صلّى الله عليه وآله وسلّم) است،
عين ثابتش بر تمام اعين و شخص شخيصش بر همه اشخاص سمت سيادت و سرورى دارد، از اين
روى گفته: عالم صورت حقيقت انسان كامل الهى است، از اين روى كه حقايق خارجى مظهر
حقايق علمىاند.
ممكن عبارت است از ظهور واجب، پس سايه و ظل نورى او و به اصطلاح مجاز اشراقى او
است- نه از سنخ ذات او جلّ و علا- ممكن را كوچكترين مشاركتى در ظهور نيست، ظاهر و
مظهر همو است، حضرت صادق (عليه السلام)
مىفرمايد: التوحيد ظاهره فى باطنه و باطنه فى ظاهره ... داخل فى الاشياء لا
بالممازجة و خارج عن الاشياء لا بالمزايلة. اين ظهور به تمامه عين آن بطون- از تمام
جهات و حيثيات- نيست و غير آن بطون هم از تمام جهات و حيثيات نمىباشد، به اعتبارى
عين بطون و به اعتبار
ديگر غير بطون است. در حديث قدسى آمده كه: عبدى اطعنى حتى اجعلك مثلى او مثلى-
نديده اين چنين اعجوبه اندر عالم امكان- خلاصه آن كه در هر چه او نباشد آن چيز
نباشد و در هر چه او باشد هم آن چيز نباشد- و وجود اعيان در خارج عبارت است از ظهور
وجود حق سبحان در حقايق ايشان، واجب عين وجود مطلق است و ممكن صور و احوالى است كه
تبدّل مىيابد و آنها وجودات اعيان و مقيداتاند. و ذلك بان الله هو الحق و ان ما
يدعون من دونه هو الباطل. و ايجاد او مر عالم را، عبارت است از ظهور نور حقيقت
مطلقه او به صور گوناگون، و اين نور مقدس را نور ولايت و خلق ساكن و نور مشيت و
اراده و ابداع نام است كه ذاتا حادث است ولى قدم زمانى دارد و ربط فيما بين ممكن و
ظهور واجب، كه حضرت رضا (عليه السلام) فرمود: لا
ثالث لهما و لا ثالث بينهما.
تعالى عن التمثيل ليس كمثله * * * وجود و موجود
بمعنى الحقيقة
(23)
ولكن تجلى ذاته و صفاته * * * علىّ امير المؤمنين الاعزة
هو
الاية الكبرى و ممسوس ذاته * * * له المثل الاعلى
لتلك الحقيقة
الا
كل شئى ما خلا الله باطل * * * و كان كما قد كان
فى العدمية
فيسجد حزب القائلين بوحدة * * * الوجود لربّ واحد
فى العبادة
هو
الواحد القهار اذ ليس واحد * * * بغير الوجود الحق
بالاحدية
و
هذا هو التوحيد حقا و انه * * * عقيدة كل العارفين
الاجلّة
وجود به منزله نور است و ماهيت تابع و به منزله رنگ آن نور، پس وجود هر ذاتى غير از
ظهور و پيدايش آن ذات است، و حال ماهيت حال نور حسّى را دارد كه تا نورى نباشد رنگ
آن نور ظهورى ندارد، اصل تابش نور است و رنگ عرض است و عارضى زايل شونده، پس ماهيت
به تبع وجود ظاهر شده است. اشياء را اگر از جهت حدود و امتيازات بنگريم غير اويند،
زيرا او در ذاتش حدود و امتياز و كثرت ندارد، و اگر
بدون حدود و مميّزات نوعى و شخصى نظر كنيم، اشياء نيستند بلكه عين وىاند. و تنزّه
عن مجانسة مخلوقاته. او كمال مطلق است و تمام كمال است، هيچ كمالى از او خارج نيست
و عين همه چيز است و در عين حال هيچ يك از اشياء نيست.
هر
يك از اعيان خارجى را عين ثابتى است در علم الهى كه آن اصل آنچه در خارج است
مىباشد و خارج سايه آن اصل است، يعنى حقيقت هر شئى نحوه تعيّن آن شئى است در علم
حق تعالى، پس آن اعيان اصيلاند و غير ماهياتى هستند كه ما در ذهن تصور مىكنيم،
زيرا اثر وجود، وجود است نه مفهوم و سنخ ماهيت. وجودات اسمائى عين وجودات اعيان
ثابته در علم حقاند، چون علم او به حقايق موجودات در مقام تفصيل، همان صور اسماء
اويند و حيثيت ذات آنها عين ظهور و تعينات تعقل حقاند. مطلق از مقيد به اعتبار ذات
مستغنى است، و گرنه ظهور اسماء الهى و تحقق نسبت ربوبى بدون مقيد محال است. مطلق
بىمقيد نيست و مقيد بىمطلق صورت نبندد
ظهور تو بمن است و وجود من از تو * * * و لست تظهر
لولاى لم اكن لولاك
مقيد محتاج مطلق است و مطلق بىنياز از مقيد مىباشد، لذا استلزام از دو طرف است و
احتياج از يك طرف. عالم ظاهر حق است و حق باطن عالم است، عالم پيش از ظهور عين حق
بود و حق بعد از ظهور عين عالم، يعنى اتحاد ظاهر و مظهر، بلكه در واقع يك حقيقت است
و ظهور و بطون و اوليت و آخريت از نسبتها و اعتبارات او است، هو الاول و الاخر و
الظاهر و الباطن و هو بكل شئى عليم حق تعالى اگر با تفاصيل شئون و صفات به ظهور
آيد، خلق مشهود مىگردد، و اگر عالميان كه مظاهر تفصيل شئون و صفاتاند به مرتبه
اجمال حق باز گردند، حق مشهود مىگردد- البته در نظر غير عارف- حجابهاى نورانى حق
تعالى اسماء و صفات اويند و جلال الهى نمىگذارد كه اين حجابها بر طرف گردد، زيرا
اگر بر طرف شد احديت ذات تمام اشيا را به كلى نابود گرداند، اگر وجود حق را آينهاى
اعتبار كنى، آنچه در وى- يعنى ظاهر وجود- ظاهر است
احكام و آثار اعيان است نه خود اعيان با ذاتشان، چون اعيان همان گونه كه گفتهاند:
ما شمت رائحة الوجود و ما تشم، و همين طور ظاهر در وى وجود- از آن روى كه وجود است-
نمىباشد، چنان كه شأن آينه بيان كننده اين امر است. و اگر اعيان را آينهاى اعتبار
كنى، آنچه در وى ظاهر است اسماء و صفات و شئون و تجليات وجود است نه وجود- از آن
روى كه وجود است- پس اعيان و وجود حقيقى هر دو از ازل تا به ابد در مرتبه بطوناند
و ظاهر نمىگردند، و ظاهر يا احكام و آثار اعيان است- به اعتبار اولى- و يا اسماء و
صفات و شئون و تجليات وجود است به اعتبار دوّمى.
ظاهر و مظهر اگر چه از جهت اطلاق و تقييد مختلفاند ولى به حسب ظهور متحداند، زيرا
ظاهر در مرتبه مظهر عين مظهر است و بىمظهر اصلا جلوهاى در آن مرتبه ندارد، لذا
حضرت شيخ رضى الله عنه مىفرمايد: سبحان الذى اظهر الاشياء و هو عينها، اى عين كل
شئى فى الظهور، و ما هو عين الاشياء فى ذواتها، سبحانه و تعالى بل هو هو و الاشياء
اشياء. يعنى تا مظهر از پرده تقيّد و تعيّن بيرون نيامده خود را غير ظاهر
مىپندارد، و چون به توسط سلوك و يا جذبه از بند تعيّن رها شده و قيد تعيّن از نظر
شهودش برخيزد، در نظر شهود، خود عين وى شود.
چو
ممكن گرد امكان برفشاند * * * بجز واجب دگر چيزى
نماند
ظهور، صفت ظاهر است و آنچه از جهت ظهور به مظهر الحاق مىگردد از جهت خصوصيت مظهر
است، پس ظاهر به اعتبار ظهور عين مظهر است و مظهر به اعتبار بطون عين ظاهر مىباشد،
اين حلول و اتحاد نيست، چون حلولدرآمدن چيزى در چيز ديگر است و اتحاد دو چيز كه يك
چيز شود را گويند، ولى ظهور ظاهر در مظهر و حق در بنده و واجب در ممكن، مانند صورت
و آينه مىباشد، يعنى نسبتى است مخصوص كه سبب ظهور صورت در آينه، و يا ظهور ممكن در
فضاى خارج مىگردد، و اين نسبت بين حق و خلق كه سبب ظهور حق است در عبد، نسبتى
مخصوص و مجهول الكيفيه است، و از باب ضيق خناق مىتوانيم اتصال بناميم، مولانا
مىفرمايد:
اتصالى بىتكيّف بىقياس * * * هست رب الناس را با
جان ناس
اتصالى كه نگنجد در كلام * * * گفتنش تكليف باشد و
السلام
عين
ثابت هر موجودى عبارت از همان حقيقت وجود است كه رنگ پذير به احكام و آثار آن عين
شده، و كمالش در آن است كه به همان مبدئى كه صادر شده بازگشت نمايد.
ز
حق با هر يكى حظّى و قسمى است * * * معاد و مبدأ
هر يك ز اسمى است
از
آن اسماند موجودات قائم * * * بدان اسماند در
تسبيح دائم
بمبدأ هر يكى از آن مصدرى شد * * * بوقت بازگشتن
چون درى شد
از
آن در كامد اول هم بدر شد * * * اگر چه در معاش او
دربدر شد
پس
همانطور كه گفتيم: ظاهر اشيا، ظاهر وجود است كه رنگ پذير به احكام باطن وجود- يعنى
اعيان ثابته- مىباشد، پس ظاهر در اشياء همه اوست، و باطن اشياء هم همه اوست، چون
باطن و حقايق اشياء اعيان ثابته است كه ظل و صورت شئونات ذاتى مىباشند و در مرتبه
غيب هويّت، عين هويّتاند، پس هو الظاهر و الباطن و هو الاول و الاخر، چه وجود از
مقام هويت ذاتى غيبى خود از دريچه اسماء بر اعيان مىتابد و از اعيان و معانى بر
عالم ارواح، و از ارواح بر مثال و از مثال بر حس تابيده است، سالك سيّار بايد در هر
يك از عوالم، آن وجه الهى را مشاهده كند و ميوه عشق از درخت رخسار معشوق برچيند.
حضرت شيخ قدس سره اين فقره و اين قاعده را فراوان در مطاوى بياناتش ايراد مىفرمايد
كه: كل شئى فيه كل شئى، يعنى: هر چيزى در آن همه چيز هست. اين به اعتبار سرايت
تعيّن اوّل است به تمامى خود در تمام موجودات و جامعيّتش مر كمالات را به گونه
اجمال و قوه، پس در هيچ مظهرى به گونه تفصيل ظاهر نمىشود مگر آن كه خصوصيات آن
مظهر اقتضاى به تفصيل ظاهر شدن را داشته باشد. واحد حقيقى كه از صورت و صفت و رنگ و
شكل مبرا است در حضرت احديت ذات تمكّن داشته و دائما او پادشاه مطلق است و به سر
نايد ز خود آنجا كه اوست، ولى نور
وجود او در مظاهر گوناگون و به صورتهاى مختلف- به حسب اسماء و صفات در هر يك از
اعيان- ظهور كرده و به تجلى اسمائى و صفاتى و افعالى، خود را به خود جلوه مىدهد.
اعيان از حيث تعينات عدمى و امتيازشان از وجود مطلق، معدوماند، و اگر چه به اعتبار
حقيقت و تعينات وجودى- يعنى ظهورات وجود مطلق در آنها- عين وجوداند، يعنى به اعتبار
اتحاد ظاهر و مظهر پس هنگامى كه اوليا گويند: عين ثابت مخلوق معدوم است و وجود
اختصاص به حق تعالى دارد و بس، تلقى به قبول كن، زيرا امير مؤمنان على
(عليه السلام) فرمود: محو الموهوم مع صحو المعلوم. و باز اين كه عرفا فرمودهاند:
اعيان ثابته در عدماند، و يا موجود از عدماند، تصور آن كه عدم، ظرف براى اعيان
باشد نكنى، چون عدم يعنى «لا شئى» بلكه مقصودشان اين است كه اعيان در حال ثبوتشان
در مرتبه علم حق تعالى، متلبّس به عدم خارجى و موصوف به معدوماند، يعنى در عدم
خارجى ثابت بودهاند و پس از آن خلعت وجود بر آنان پوشانيده شده و موجود گرديدند.
حق
تعالى به توسط اعيان ثابته در مجالى و مظاهر گوناگون ظاهر مىگردد، پس احكام اعيان
به اندازه استعدادات خود حق را متنوّع و مختلف مىسازد، در اين صورت هر حكمى را كه
اعيان جارى سازند، حق سبحانه قبول مىنمايد- چون در آن عين تجلى كرده است- مانند
صورت رائى در آينههاى گوناگون گرد و دراز و مقعّر و محدّب، كه صورت را در گرد گرد
و در دراز دراز و غير اينها ظاهر مىسازد، پس وقتى حق در مجالى محكوم حكم احكام
كونى است و قبول احكام اعيان را نموده، در اين صورت حق همان خلق است، چون در مظهر
خلقى ظاهر شد و در همان مظهر هم پنهان شده است، پس در ظاهر و باطن و غيب و شهادت
همان حق صرف است- نه اعيان گوناگون- و اين توحيد خاص الخاصى است كه ابى سعيد خرّاز
گفت: حق منزّه همان خلق مشبّه است. و حضرت شيخ رضى الله عنه مىفرمايد:
فالحق خلق بهذا الوجه فاعتبروا * * * و ليس خلقا
بذاك الوجه فادّكروا
يعنى ظاهر در آينه حق اعيان خلقى است، پس حق تعالى خلق نبوده بلكه او منزّه از صفات
خلقى است و در حجاب عزت خويش پوشيده و باقى در غيب خود مىباشد، آنچه ديده مىشود و
نه مشهود مىگردد، بلكه در احديت ذاتى خويش محتجب است، آنچه ديده و مشهود مىگردد
خلق است، و اين توحيد خاصّى است. اسماء ذاتى كه خود مقتضى اعياناند مفاتيح
اولاند، و اعيان ثابته مفاتيح اول نسبت به عالم شهادتاند- نه مطلقا- و اسماء ذاتى
مفاتيح اعيان و ارباب آنها هستند.