درسهايي از تاريخ تحليلي اسلام جلد ۳

حجة الاسلام والمسلمين رسولي محلاتي

- ۵ -


قسمت پنجم

دستور مشركين قريش‏به پيروان خود

در ضمن آياتى كه در بحث گذشته مورد استشهاد و استفاده‏قرار گرفت،اين آيه كريمه بود كه خداى تعالى بيان فرموده كه‏چون رسول خدا(ص)دعوت خود را آشكار ساخت و پيام الهى رابگوش مردم مكه رسانيد.بزرگان و اشراف ايشان در صدد تكذيب‏آنحضرت بر آمده و بدنبال چاره رفتند...

و متن آيه اينگونه است:

«و انطلق الملا منهم ان امشوا و اصبروا على الهتكم ان هذالشى‏ء يراد» (1) .

و بزرگان ايشان بدنبال چاره رفتند و(بمردم خود)گفتند برويد و بر(اعتقاد به)خدايان خود پايدارى كنيد كه براستى اين همان چيز مطلوب‏است.

و در اين آيه چند نكته وجود دارد كه هم مى‏تواند شاهدى بربحث‏بالا و هم مقدمه‏اى بر دنباله بحث و ماجراى تاريخى ماباشد كه ذيلا بدان اشاره مى‏كنيم:

1- لفظ‏«ملا»كه در اين آيه آمده است‏بمعناى اشراف وبزرگان قوم است كه بخاطر آنكه هيبت و عظمت آنها چشمها ودلها را پر كرده بود آنها را به اين نام خوانده‏اند،و اين‏«ملا» چنانچه از موارد استعمال آن در قرآن كريم استفاده مى‏شودمعمولا در طول تاريخ بزرگترين مانع و سد راه انبياء الهى بوده واحيانا طرف مشورت طاغوتهاى زمان در راه مبارزه با پيمبران وپشتيبانى براى آنها بوده‏اند،و گاه نيز خود مستقيما نقشه قتل‏رسولان و نابودى سفيران الهى را طرح مى‏كرده‏اند،كه براى‏نمونه در آيات زير دقت فرمائيد:

درباره نوح عليه السلام آمده:«قال الملا من قومه انا النراك فى‏ضلال مبين‏» (2) .

و يا اين آيه:«و بصنع الفلك و كلما مر عليه ملا من قومه‏سخروا منه‏» (3) .

در باره شعيب:قال الملا الذين استكبروا من قومه لنخرجنك‏يا شعيب و الذين آمنوا معك من قريتنا... (4) .

و درباره موسى عليه السلام:قال الملا من قوم فرعون ان‏هذا لساحر عليم (5) .

و گاه نيز خود اينان طاغوتهاى زمان را بر ضد پيمبران تحريك‏و آنها را به قتل و نابودى آن رادمردان الهى تشويق مينمودند ماننداين آيه:

و قال الملا من قوم فرعون اتذر موسى و قومه ليفسدوا فى الارض‏و يذرك و آلهتك،قال سنقتل ابناءهم و نستحيى نساءهم و انا فوقهم‏قاهرون‏» (6) .

و آنجا كه فرعون آنها را مخاطب ساخته مانند اين آيات:

«قال للملا حوله ان هذا لساحر عليم‏». (7)

و قال فرعون يا ايها الملا ما علمت لكم من اله غيرى (8) .

كه براى كسانى كه بازيهاى سياسى درباريان شاهان وسخنان ديكته شده شاهان و درباريان و سؤال و جوابهاى‏ساختگى آنان را ديده و شنيده باشد تداعى همان بازيها وسؤال و جوابهاى ساختگى را مى‏كند،كه به درباريان و اطرافيان‏مى‏گفتند شما چنين بگوئيد تا فرعون هم چنين بگويد،و يا به فرعون‏مى‏گفتند شما چنين درفشانى كنيد تا جان نثاران حلقه بگوش نيزآنگونه عرض اخلاص و ادب نمايند...!

و باز درباره مؤمن آل فرعون و گزارشى كه بموسى عليه السلام‏ميدهد اينگونه ميخوانيم كه خداى تعالى ميفرمايد:

«قال يا موسى ان الملا ياتمرون بك ليقتلوك فاخرج انى لك‏من الناصحين‏». (9)

و با توجه به آيات ذكر شده روشن ميشود كه اين‏«ملا»كه‏در آيه مورد بحث آمده همان اشراف مشركين و سران قريش بودندكه ميديدند تبليغات رسول خدا(ص)با منافع نامشروع ودرآمدهاى ظالمانه آنها برخورد دارد و نمى‏توانستند بى‏تفاوت‏نظاره‏گر ارشادهاى رسول خدا باشند،و در صدد بر آمدند تا بخيال‏خود از طريقى عاقلانه و مدبرانه جلوى آنحضرت را بگيرند...

2- مرحوم علامه طباطبائى در تفسير اين آيه گويد:نسبت‏«انطلاق‏»و رفتن در اين آيه به اشراف و«ملا»و گفته ايشان(كه‏گفتند:برويد و بر اعتقاد بخدايان خود پايدارى كنيد)اين‏مطلب را كه در تاريخ نيز آمده است مى‏رساند كه اشراف مزبور بنزد رسول خدا(ص)آمده تا بنحوى مشكل دعوت آنحضرت به‏توحيد و كنار زدن خدايان ايشان را حل كرده و نوعى استمالت‏نمايند و چون با آنحضرت گفتگو كردند و متوجه شدند كه وى‏حاضر به سازش و توافق با آنها نيست‏بنزد مردم خود باز گشته واين سخن را گفته‏اند كه‏«برويد و بر اعتقاد بخدايان خود پايدارباشيد...»كه ماجراى تاريخى و تفصيل آن در ذيل خواهدآمد...

3- مطلب ديگرى كه تذكر آن در اين جا لازم بنظر رسيد اين‏مطلب است كه در معناى جمله‏«ان هذا الشي‏ء يراد»و اجمالى‏كه دارد مفسران وجوهى ذكر كرده‏اند كه شايد بهترين وجه باتوجه به ماجراى تاريخى آن نيز همان وجهى باشد كه مرحوم‏علامه طباطبائى اختيار كرده كه منظور اشراف قريش اين بوده كه‏محمد(ص)با اين ادعا مى‏خواهد بر شما رياست كند،و بهمين‏خاطر شما بر اعتقادى كه داريد پايدارى كنيد و دست از خدايان‏خود برنداريد كه ادعاى نبوت محمد(ص)واقعيت ندارد وسرپوشى است‏براى اينكه بر مردم رياست كند، نظير گفتارى‏كه خداى تعالى از اشراف و«ملا»قوم نوح حكايت مى‏كند كه‏بمنظور جلوگيرى مردم خود از اينكه به نوح عليه السلام ايمان‏آورند اينگونه مى‏گفتند:

«فقال الملا الذين كفروا من قومه ما هذا الا بشر مثلكم يريدان‏بتفضل عليكم،و لو شاء الله لانزل ملائكة ما سمعنا بهذا فى آبائناالاولين،ان هو الا رجل به جنة فتربصوا به حتى حين‏».

و شاهد بر اين گفتار مرحوم علامه رواياتى است كه درباره‏سخنان اشراف و سران قريش در برخورد با مسئله نبوت‏رسول خدا(ص)رسيده كه از آنجمله است روايت زير كه ابن هشام‏و ديگران روايت كرده‏اند:

داستانى جالب درباره علت مخالفت‏سران قريش

ابن اسحاق از زهرى روايت كرده كه گويد:براى من‏روايت كردند كه شبى ابو سفيان و ابو جهل و اخنس بن شريق‏بدون اطلاع همديگر از خانه‏خود بيرون آمده و در اطراف خانه رسول خداصلى الله عليه و آله هر كدام در گوشه‏اى پنهان شدند تا بقرآنى‏كه آن حضرت صلى الله عليه و آله در نماز شب مى‏خواندگوش فرا دارند،و هيچكدام از جاى ديگرى خبر نداشت‏چون صبح شد و فجر طلوع كرد متفرق شدند و تصادفا در راه‏بهم بر خوردند و چون از مكان و منظور يكديگر مطلع‏شدند همديگر را ملامت كرده‏گفتند:از اين پس بچنين كارى دست نزنيد زيرا اگر سفهاو جهال از كار شما اطلاع پيدا كنند،ممكن است‏خيالى‏درباره شما بكنند و آنروز را بدنبال كار خود رفتند.

شب ديگر كه شد دو باره هر كدام بجاى ديشب آمده و تاصبح در آنجا بنشستند و بقرآن رسول خدا صلى الله عليه و آله‏گوش فرا دادند و چون صبح شد متفرق شدند و دو باره درراه بهم برخوردند و همان سخنان ديروز را تكرار كردند،تاشب سوم شد باز همچنان هر يك در اطراف خانه رسول‏خدا آمده و در جائى پنهان شد و تا صبح بماندند و چون‏صبح شد دوباره در راه بهم برخوردند و اين بار با هم پيمان‏بستند كه از اين پس دست‏بچنين كارى نزنند.

اخنس بن شريق در آنروز بمنزل رفت و عصاى خود رابرداشته بدر خانه ابو سفيان آمد و باو گفت:اى ابا حنظله‏راى تو درباره آنچه از محمد شنيدى چيست؟ابو سفيان‏گفت:بخدا برخى از آنچه شنيدم فهم كردم و مقصود آنرادانستم و معناى برخى را ندانستم و مقصود آن را نيزنفهميدم،اخنس گفت:بخدا سوگند من هم مانند تو بودم.

دنباله روايت كه ماجراى گفتگوى اخنس بن شريق باابو جهل را ذكر مى‏كند اينگونه است:

«قال:ثم خرج من عنده حتى اتى ابا جهل،فدخل عليه‏بيته،فقال:يا ابا الحكم،ما رايك فيما سمعت من‏محمد؟فقال:ما ذا:سمعت!تنازعنا نحن و بنو عبد مناف الشرف،اطعموا فاطعمنا،و حملوا فحملنا،و اعطوا فاعطينا،حتى اذا تجاذينا على الركب،و كنا كفرسى رهان،قالوا: منا نبي ياتيه الوحى من السماء،فمتى ندرك مثل هذه! و الله لا نؤمن به ابدا،و لا نصدقه،قال:فقام عنه الاخنس‏و تركه‏» (11) .

يعنى- سپس بدرخانه ابو جهل رفت و باو گفت:نظر تو درباره آنچه از محمد شنيدى چيست؟ ابو جهل با ناراحتى‏گفت:چه شنيدم!ما و فرزندان عبد مناف درباره رسيدن‏بشرف و بزرگى مانند دو اسبى كه در ميدان مسابقه‏مى‏روند منازعه داشتيم ما مى‏خواستيم از آنها سبقت‏جوئيم و آنان قصد سبقت‏بر ما را داشتند،آنان اطعام‏كردند ما نيز اطعام كرديم،آنان بخشش كرده،اموال‏بدرخانه اين و آن بردند ما هم چنين كرديم،و چون ما هر دودر موازات همديگر قرار گرفتيم آن‏ها گفتند:در ميان ماپيغمبرى است كه از آسمان بدو وحى شود!و ما چگونه‏مى‏توانيم بچنين فضيلتى برسيم!بخدا ما كه هرگز بدوايمان نخواهيم آورد و او را تصديق نخواهيم كرد.

و در حديث ديگرى كه ابن كثير شامى در سيرة النبوية ازبيهقى بسندش از مغيرة بن شعبة روايت كرده اينگونه است كه مغيرة بن شعبة گويد:

«ان اول يوم عرفت رسول الله صلى الله عليه و سلم انى‏امشى انا و ابو جهل بن هشام في بعض ازقة مكة،اذ لقينارسول الله صلى الله عليه و سلم فقال رسول الله صلى الله‏عليه و سلم‏لابى جهل:«يا ابا الحكم،هلم الى الله و الى‏رسوله،ادعوك الى الله‏».

فقال ابو جهل:يا محمد،هل انت منته عن سب آلهتنا؟ هل تريد الا ان نشهد انك قد بلغت؟ فنحن نشهد ان قدبلغت،فو الله لو انى اعلم ان ما تقول حق لا تبعتك.

فانصرف رسول الله صلى الله عليه و سلم و اقبل على فقال: و الله انى لاعلم ان ما يقول حق،و لكن[يمنعنى]شى‏ء،ان‏بنى قصى،قالوا:فينا الحجابة.فقلنا:نعم ثم قالوا فيناالسقاية فقلنا:نعم،ثم قالوا فينا الندوة:فقلنا:نعم.ثم قالوافينا اللواء.فقلنا:نعم.ثم اطعموا و اطعمنا،حتى اذاتحاكت الركب قالوا:منا نبى!و الله لا افعل‏» (12) .

يعنى نخستين روزى كه من رسول خدا(ص)را شناختم‏روزى بود كه بهمراه ابو جهل در بعضى از كوچه‏هاى مكه‏مى‏رفتم كه ناگهان رسول خدا(ص)را ديدار كرديم،پس‏آنحضرت به ابو جهل فرمود:

اى ابا حكم بنزد خدا و رسولش بيا تا تو را بخداى يكتا دعوت‏كنم!

ابو جهل گفت:آيا تو از دشنام خدايان ما دست‏بر مى‏دارى؟ آيا جز اين مى‏خواهى كه ما گواهى دهيم كه تو ماموريت‏خود راابلاغ كرده‏اى؟ما هم گواهى مى‏دهيم كه تو بخوبى ابلاغ‏كردى!و بخدا سوگند اگر براستى بدانم كه آنچه مى‏گوئى حق‏است از تو پيروى مى‏كردم!

رسول خدا(ص)به راه خود رفت،و ابو جهل رو بمن كرده‏گفت:بخدا سوگند من بخوبى مى‏دانم كه آنچه را او مى‏گويدحق است،ولى چيزى كه مانع ايمان من هست اين مطلب است‏كه فرزندان قصى(بعنوان افتخار خويش)گفتند:منصب‏پرده‏دارى در ميان ما است؟ گفتيم:آرى،پس از آن گفتند:منصب‏سقايت(حاجيان)در ما است؟گفتيم:آرى سپس گفتند: خانه شورى در اختيار ما است!گفتيم:آرى،گفتند:پرچم‏قريش در دست ما است؟گفتيم:آرى، آنگاه آنها(براى جلب‏توجه مردم و محبوبيت)اطعام كردند و ما هم(بهمين منظور) اطعام كرديم،تا وقتى كه سواركاران مسابقه با هم برخورد كردند(و نتوانستند در مسابقه فضيلت و برترى بر ما پيشى گيرند) گفتند:پيغمبرى از ما است!و بخدا سوگند من تسليم نخواهم شدو اينكار را نخواهم كرد!

و اين دو حديث پرده از روى باطن مخالفان و دشمنان انبياءو مردان الهى در طول تاريخ بر مى‏دارد،و بخوبى نشان مى‏دهدكه در عين آنكه آنها عموما حق را شناخته و بدان اذعان‏داشته‏اند،اما بخاطر جاه طلبى و حفظ رياست و حسد ورزى واحيانا روى تعصبهاى بى جا حاضر به پذيرش آن نبوده و در صددانكار بر آمده‏اند، (13) در صورتى كه اينها اشتباه مى‏كردند،وچنانچه تسليم حق مى‏شدند هم سيادت دنياى آنها حفظمى‏گرديد و هم سيادت و سعادت آخرتشان تامين مى‏شد،همانگونه كه در مقالات قبلى اين مطلب را از زبان رسول‏خدا(ص)نقل كرديم كه وقتى آنها را براى نخستين بار به اسلام‏دعوت كرد چنين فرمود:

«يا معشر قريش،يا معشر العرب ادعوكم الى شهادة ان لا اله‏الا الله و آمركم بخلع الانداد و الاصنام،فاجيبوني تملكون بها العرب‏و تدين لكم العجم و تكونون ملوكا فى الجنة...»

كه براى معرفى اينگونه افراد نگون بخت‏سخنى بهتر از آنچه‏خداى تعالى فرموده نيست كه گويد:

«افرايت من اتخذ الهه هواه و اضله الله على علم و ختم على‏سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوة...» (14) .

كه با علم و دانائى منكر حق شده و هواى نفس خود را معبودخويش قرار داده كه اينگونه افراد دچار گمراهى حق و مهر شدن‏گوش و دل و كورى ديده خواهند شد...


پى‏نوشتها:

1- سوره ص-آيه 6.

2- سوره اعراف-آيه 60.

3- سوره هود-آيه 38.

4- سوره اعراف-آيه 88 و در همين سوره آيه 90 هم در همين باره است.

5- سوره اعراف-آيه 109.

6- سوره اعراف-آيه 127.

7- سوره شعراء-آيه 34.

8- سوره قصص-آيه 38.

9- سوره قصص-آيه 20.

10- سوره مؤمنون-آيه 24-25.

11- سيره ابن هشام ج 1 ص 316.

12- سيرة النبويه ابن كثير ج 1 ص 506.

13- در همين روزها در روزنامه‏ها خوانديم كه شاه حسين اردنى در كنفرانس امان‏گفته بود«اگر اوضاع جهان عرب بهمين صورت ادامه يابد قم بر جهان عرب حكومت‏خواهد كرد»(روزنامه جمهورى اسلامى،شماره 2451 تاريخ 20/8/66)كه شاهدخوبى براى مطلب بالا است.

14- سوره جاثيه-آيه 23.