درسهايي از تاريخ تحليلي اسلام جلد ۳

حجة الاسلام والمسلمين رسولي محلاتي

- ۴ -


قسمت چهارم

دعوت آشكارا و عمومى و مرحله دوم دعوت

پس از ماجراى‏«انذار عشيرة‏»و دعوت خصوصى نزديكان‏فاميل،مرحله دعوت علنى و آشكارا پيش آمد كه طى آن رسول‏خدا(ص)مامور شد آشكارا دعوت عمومى خود را اعلان كند.

مفسران و اهل تاريخ و سيره نويسان عموما گفته‏اند اين دستوربا نزول آيه مباركه‏«فاصدع بما تؤمروا عرض عن المشركين... (1) به‏آنحضرت داده شد،و با توجه به حرف‏«فاء تفريع‏»كه در آغازاين آيه آمده و نيز با توجه به اينكه اين آيه در زمره آخرين آيات‏سوره حجر مى‏باشد بايد زمينه و مقدمات اين دستور را در آيات‏پيش از آن جستجو كرد،و از اين رو قبل از ورود در اصل ماجرابه بحث و تحقيق در آيات قبلى اين سوره مى‏پردازيم:

همانگونه كه گفته شد اين آيه در اواخر سوره مباركه حجراست،و اگر كسى بخواهد بخوبى از كم و كيف و علل وموجبات اين دستور آگاهى پيدا كرده و به آن واقف گردد لازم‏است همه آيات اين سوره مباركه را از آغاز تا انجام بخواند تادورنماى آنروز مكه و فضاى دشوار كار رسول خدا(ص)وپى‏آمدهاى آنرا از زير نظر بگذراند.خداى متعال در آغاز اين سوره‏مى‏فرمايد:

«بسم الله الرحمن الرحيم‏»الر،تلك آيات الكتاب و قرآن مبين،ربما يود الذين كفروا لو كانوا مسلمين...» (2) .

آنگاه پس از ذكر چند آيه مى‏فرمايد:

و قالوا يا ايها الذى نزل عليه الذكر انك لمجنون...-انا نحن‏نزلنا الذكر و انا له لحافظون...».

و باز پس از بيان چند آيه مى‏گويد:

و ما ياتيهم من رسول الا كانوا به يستهزؤن....

سپس شروع به شمردن آيات الهى در ماجراى خلقت‏آسمانها و ستارگان و زمين و انسان و داستان سرپيچى شيطان ازسجده در برابر آدم و بالاخره معاد و جهنم و بهشت نموده و پس ازآن براى دلدارى رسول خدا داستان آمدن فرشتگان الهى را براى عذاب قوم لوط و عذاب سخت و هولناكى كه دچار شدند رابيان فرمود،آنگاه مى‏فرمايد:

و لقد كذب اصحاب الحجر المرسلين،و آتيناهم آياتنا فكانواعنها معرضين...

و باز هم براى دلدارى رسول خدا و پايدارى آنحضرت دربرابر تكذيبها و تمسخرها و استهزاء آنان فرموده:

و ان الساعة آتية فاصفح الصفح الجميل...لا تمدن عينيك‏الى ما متعنا به ازواجا منهم و لا تحزن عليهم و اخفض جناحك‏للمؤمنين،و قل اني انا النذير المبين...».

و پس از ذكر چند آيه ديگر نوبت ميرسد به آيه مباركه‏«فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشركين‏»و پس از آن نيز با اين‏آيات سوره مباركه ختم ميشود كه فرمود:

انا كفيناك المستهزئين،الذين يجعلون مع الله الها آخر فسوف‏يعلمون،و لقد نعلم انك يضيق صدرك بما يقولون،فسبح بحمد ربك‏و كن من الساجدين،و اعبد ربك حتى ياتيك اليقين‏».

كه از رويهم‏رفته آيات اين سوره كه 99 آيه است و در مكه‏نازل شده استفاده ميشود كه:

اولا- اين آيات و اين سوره پس از يك دوران طولانى سه ساله‏يا بيشتر همانگونه كه گفته شد نازل شده كه آيات قرآنى وداستان رسالت پيغمبر گرامى و تبليغات دينى آنحضرت، كم و بيش به گوش مردم خورده بود و در گوشه و كنار سخن ازنبوت آنحضرت و آيات نازله از قرآن كريم بميان آمده و موردتجزيه و تحليل و رد و ايراد قرار گرفته بوده است...

ثانيا- رسول خدا(ص)مورد استهزاء و تكذيب قرار گرفته بوده،تا آنجا كه او را مجنون خوانده و متهم بديوانگى و بى‏عقلى كرده‏و در صدد اذيت و آزار آن بزرگوار بر آمده بودند و تا آنجا كه‏موجبات‏«ضيق صدر»آنحضرت را فراهم ساخته و رسول‏خدا(ص)از سخنان كفر آميزشان دلتنگ شده و تحت فشارروحى قرار گرفته...

بحدى كه خداى تعالى براى تقويت روحى و دلدارى پيامبرخود نمونه‏هائى از تكذيب اقوام ديگرى را كه در طول تاريخ ازپيامبران خود كرده‏اند بيان ميدارد،و بلكه اين شيوه ناپسند رابصورت يك سنت و قانون در زندگى انبياء الهى ذكر فرموده و درهمان آيات دهم تا دوازدهم اين سوره مى‏فرمايد:

و ما ياتيهم من رسول الا كانوا به يستهزؤن،كذلك نسلكه في‏قلوب المجرمين،لا يؤمنون به و قد خلت‏سنة الاولين...».

و ضمن بيان اين سنت ديرينه،اين دلدارى را به رسول خود،و بلكه بهمه رهروان و پيروان اديان الهى مى‏دهد كه اين‏تكذيبها و مسخره كردن‏ها چيز تازه‏اى نيست و شيوه همه نامردان‏روزگار اين بوده،و مبادا موجب دلتنگى شما شود...

و ثالثا-اين مژده را نيز به رسول خدا مى‏دهد كه گذشته ازاينكه نبايد از اينان دلتنگ و افسرده خاطر باشى بلكه مطمئن‏باش كه تو پيروز خواهى شد و دشمنان و تكذيب كنندگان توهلاك و نابود خواهند گشت همانگونه كه دشمنان لوط واصحاب حجر به جرم تكذيبى كه از فرستادگان ما كردندبهلاكت رسيدند...و بهمين خاطر تو بزرگوارانه از اينها در گذر ودر برابر مؤمنان نيز برخوردى متواضعانه داشته باش و بدان كه مامعجزه بزرگى چون‏«سبع مثانى و قرآن عظيم‏» (3) بتو داده‏ايم و خودنيز حافظ و نگهبان آنيم.

اكنون با تذكر به آنچه بر تو فرو فرستاديم(كه معناى همان‏فاء تفريع است)«اى پيامبر ماموريت‏خود را آشكار كن و ازمشركان كناره‏گير كه ما شر مسخره كنندگان را از تو كفايت‏كرديم...».

و اينك برگرديم به اصل ماجرا از روى تاريخ.

عموم اهل تاريخ و تفسير و از آنجمله شيخ صدوق در كتاب‏اكمال الدين و ديگران روايت كرده‏اند كه دستور اظهار دعوت سه سال پس از بعثت‏بر آنحضرت نازل شد،و على بن ابراهيم درتفسير خود داستان اظهار دعوت عمومى را اينگونه نقل كرده كه‏گويد:

اين آيه يعنى آيه‏«فاصدع بما تؤمر»در مكه نازل شد پس ازآنكه سه سال بود رسول خدا به نبوت مبعوث گشته بود،-تا آنجاكه گويد:-

رسول خدا برخاست و بر حجر(اسماعيل)ايستاد و چنين‏گفت:

«يا معشر قريش،يا معشر العرب،ادعوكم الى شهادة ان لا اله‏الا الله و انى رسول الله،و آمركم بخلع الانداد و الاصنام،فاجيبونى‏تملكون بها العرب و تدين لكم العجم و تكونون ملوكا في الجنة‏».

اى گروه قريش،و اى مردم عرب،من شما را دعوت مى‏كنم به‏اينكه شهادت دهيد خدائى جز خداى يكتا نيست و اينكه من فرستاده‏اويم،و من شما را دستور مى‏دهم به اينكه بتها را به دور افكنيد،و دستورمرا بپذيريد تا بدينوسيله بر عرب فرمانروا شويد و مردمان غير عرب نيزفرمانبردار شما شوند و در بهشت نيز فرمانروايان باشيد...!

«فاستهزؤا منه و قالوا جن محمد بن عبد الله،و لم يجسروا عليه لموضع‏ابى طالب‏» (4) يعنى پس از اين سخن بود كه آنها آنحضرت را استهزاء كرده و گفتند: محمد بن عبد الله ديوانه شده ولى به خاطر ابو طالب جرئت جسارت او را نداشتند...

و برخى از دانشمندان اهل سنت نيز روايت كرده‏اند كه چون‏آيه‏«فاصدع بما تؤمر»نازل شد رسول خدا(ص)بر كوه صفا رفت‏و با صداى بلند ندا كرد:

«يا بنى فهر،يا بنى عدى‏».

اى فرزندان فهر،و اى فرزندان عدى...».

و چون آنها اجتماع كردند فرمود:

«ارايتم لو اخبرتكم ان خيلا بالوادى تريد ان تغير عليكم اكنتم‏مصدقى؟».

يعنى آيا اگر من به شما خبر دهم كه سوارانى در اين وادى هستند كه‏مى‏خواهند بر شما يورش برند،آيا مرا تصديق مى‏كنيد؟

«قالوا ما جربنا عليك كذبا».

-گفتند:ما از تو دروغى سراغ نداريم!

فرمود:

«فانى نذير لكم بين يدي عذاب شديد».

-پس من شما را بيم دهم از عذاب سختى كه در پيش رو داريم!.

ابو لهب كه اين سخن را شنيد گفت:

«تبا لك سائر اليوم الهذا جمعتنا»؟

از اين پس دستت‏بريده باد آيا بخاطر همين ما را گرد آوردى...!

و بدنبال آن بود كه خداوند آيه‏«تبت‏يدا ابى لهب و تب‏»را نازل فرمود...

نگارنده گويد:روايت فوق را دكتر سعيد بوطى در«فقه السيرة‏» (5) بهمين ترتيب در تفسير اين آيه ذكر كرده،ولى‏سيره نويسان ديگر چون ابن كثير و ديگران اين داستان را بامختصر تفاوتى در تفسير آيه‏«و انذر عشيرتك الاقربين‏»شان ونزول آن ذكر كرده‏اند كه بنظر ميرسد وايت‏بالا صحيح‏تر باشدو داستان انذار عشيرة همان بود كه ما قبلا بيان داشتيم...و ازتاريخ طبرى نيز همانگونه كه نقل كرديم استفاده مى‏شود كه‏داستان در تفسير آيه‏«فاصدع كما تؤمر»روايت‏شده است.وكازرونى در تفسير آيه‏«فاصدع بما تؤمر»داستان آمدن رسول‏خدا بر كوه صفا و اعلان دعوت عمومى خود را بگونه‏اى ديگر نقل‏كرده و بدنبال آن عكس العمل مشركين مكه و سنگسار كردن‏آنحضرت و پناه بردن رسول خدا(ص)بكوه و آمدن على‏عليه السلام و خديجه بدنبال آن بزرگوار را با تفصيل بيشترى نقل‏كرده و در ضمن آن معجزاتى هم از آنحضرت روايت كرده كه‏چون روايت مزبور بدون سند بود و بهمين جهت از اعتبار كافى‏برخوردار نبود از ذكر آن خوددارى شد و هر كه خواهد مى‏تواند به كتاب بحار الانوار مراجعه نموده و روايت مزبور را به تمامى‏مطالعه كند (6) .

بازتاب دعوت عمومى رسول خدا در قريش

ابن هشام در سيره خود از ابن اسحاق نقل مى‏كند كه مشركين‏قريش پس از اينكه رسول خدا(ص)دعوت خود را آشكار كرد بااينحال از وى دورى نكرده و بمبارزه با او برنخاستند،تا وقتى‏كه نام خدايان آنها را برده و بر آنها عيب گرفت،كه در اينوقت‏بمخالفت‏با او برخاسته و در دشمنى او همداستان شدند... (7) .

و چنانچه برخى از نويسندگان معاصر پس از نقل اين قسمت‏گفته است:سخن اين مورخان بسيار طبيعى مى‏نمايد،زيرا سران‏قريش از دعوت مردم به خداى يكتا نگران نبودند زيرا آنان جز به‏كار تجارت يا رباخوارى يا سودى كه از اين كار مى‏بردندتوجهى نداشتند،دين براى آنان مفهوم معنوى نداشت دين يكى‏از صدها ابزار استيفاى منافع بود و تا اين منفعت‏بخطر نيفتاده‏است ضرورتى ندارد كه محمد و بنى هاشم را از خود برنجانند...

بارى گفتن ذكر«لا اله الا الله‏»تا جائى كه بمنافع مادى‏آنان لطمه نمى‏زد و از گفتن آن احساس خطر نمى‏كردند براى آنها ايجاد مزاحمتى نمى‏كرد و داعى نداشتند خود را بزحمت وگرفتارى بيندازند اما وقتى مشاهده كردند كه پيامبر گرامى‏اسلام و پيروان آنحضرت در صدد نفى بتها و عيب جوئى و دشنام‏آنها بر آمده و بى‏خاصيتى و پوچى آنها و بلكه مانع بودن آنها رابر سر راه كمال و ترقى و سعادت انسانها به مردم گوشزدمى‏كنند در صدد مبارزه و خنثى كردن تبليغات آنان بر آمده وبعنوان طرفدارى از خدايان و دفاع از مقدسات دينى بجنگ حق وحق پرستان رفتند،و اين شيوه عموم مال اندوزان و استعمارگران‏جهان بوده كه از دين و مذهب چه حق و چه باطل آن بعنوان ابزارو وسيله‏اى براى رسيدن بهدف مادى خود يعنى بهره‏كشى ازمحرومان و در تحت تيول و استعمار قرار دادن آنان استفاده‏مى‏كردند و بهمين جهت تا اين مرز و حد با دين و دينداران‏همراه بودند و چون ميديدند كه آن هدف اصلى بخطر افتاده دين‏حق را نيز منكر مى‏شدند تا چه رسد به باطل آن...

و اين سخن سرور آزادگان حضرت ابا عبد الله مشهور است كه‏ميفرمود:

«الناس عبيد الدنيا و الدين لعق على السنتهم يحوطونه مادرت‏معايشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون‏» (8) .

يعنى مردم بندگان دنيايند و دين مزمزه‏اى است‏بر زبانشان كه تازندگى آنها بچرخد آنرا نگاه داشته و حفظ مى‏كنند ولى هنگامى كه دربوته آزمايش قرار گرفتند دينداران اندكند..

و تازه اين سخن حكيمانه و گفتار واقع بينانه در مورد دين‏حق است و در مورد دينهاى باطل مطلب بدتر از اين بوده..

زيرا امثال وليد بن مغيرة و ابو جهل و امية بن خلف و ديگربزرگان قريش به اين اندازه نادان و كودن و بى‏عقل نبودند كه‏ندانند آن بتهاى چوبى و سنگى و يا فلزى كه از زير دست نجاران‏و سنگتراشان و يا چكش مسگران و طلا سازان بيرون آمده بودقدرتى و يا سود و زيانى براى آنها ندارد،و اصلا شعور و دركى‏ندارند تا بتوانند سود و زيان ديگران را درك كنند...

اما بت‏خانه‏ها و بتهاى چوبى و سنگى و فلزى و غيره براى‏آنها وسائل بى درد سر و بى سر و صدائى بود كه براى سرگرم‏نگهداشتن مردم و دوشيدن و بار كشيدن از آنها وسيله‏اى بهتر ازآن نمى‏توانستند پيدا كنند،و چون جنبه دينى و قداست مذهبى‏هم به آنها و كارهاى مربوط به آنها داده بودند و پيرايه‏ها وخرافاتى هم به آنها بسته بودند از احترام خاصى نيز برخورداربودند و پر واضح است كه خادمان اين بتها و نگهبانان اين‏بتكده‏ها نيز يا از خود آنها بودند و يا مزدوران و منصوبان از طرف‏ايشان...

و بهر صورت همه تشكيلات بتخانه و بتكده در مسير منافع ودر آمد نامشروع و استعمارگرانه آنها بود،و روشن بود كه هر آواى‏مخالف و نداى اعتراضى در برابر آنوضع با مخالفت‏سخت ايشان‏مواجه ميشد و براى خفه كردن و خاموش كردن آن همه گونه‏تلاش و كوشش و خرجى را مى‏كردند تا مبادا مردم واقعيات رادرك كرده و به آن خدايان دروغين بدبين شده و آن زنجيرهاى‏اوهام را پاره كنند،و در فضائى آزاد زندگى كرده و بار و سوارى‏ندهند...

قرآن كريم شيوه‏هاى مخالفت آنها و تهمتهائى را كه بمنظورجلوگيرى و خنثى كردن تبليغات رسول خدا(ص)پس از اظهارحق و آشكار كردن دعوت از سوى آنحضرت وارد كردند اينگونه‏بيان فرموده:

«و عجبوا ان جائهم منذر منهم و قال الكافرون هذا ساحر كذاب،اجعل الآلهة الها واحدا ان هذا لشى‏ء عجاب،و انطلق الملا منهم ان‏امشوا و اصبروا على الهتكم ان هذا لشى‏ء يراد،ما سمعنا بهذافى الملة الآخرة ان هذا الا اختلاق،ءانزل عليه الذكر من بيننا...» (9)

-و تعجب كردند از اينكه بيم دهنده‏اى از خودشان براى ايشان آمد وكافران گفتند اين ساحرى است دروغگو،آيا خدايان را يك خدا قرار دهد اين چيزى است‏شگفت؟و بزرگان ايشان انجمن كردند كه برويد ودر برابر او بر اعتقاد بخدايان خود پايدارى كنيد كه چنين چيزى مطلوب‏است،چنين مطلبى را از ملت ديگر نشنيده‏ايم و اين آئين ساختگى‏است، چگونه از ميان همه ما قرآن تنها بر او نازل گشته...؟

بارى ايشان براى آرام كردن و توجيه بت پرستان از تهمت‏«سحر»و دروغگو استفاده كردند،و اين اسلحه زنگ زده و كهنه‏را بميدان آوردند،در صورتى كه سالها پيش از آن نيز فرعونيان و«ملا»و اشراف قوم فرعون نيز در برابر منطق رسا و حق طلبانه‏موسى و هارون از همين حربه كند و بى اثر استفاده كرده بودندكه خداى تعالى در سوره نمل پس از ذكر ماجراى آمدن موسى باآيات الهى بر سر فرعونيان مى‏فرمايد:

«فلما جائتهم آياتنا مبصرة قالوا هذا سحر مبين‏» (10) .

و بدنبال آن پرده از يك واقعيت‏بزرگى كه گوياى باطن اين دشمنان‏حق و حقيقت در همه ادوار تاريخ بوده بر ميدارد و چنين گويد:

«و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلما و علوا فانظر كيف كان‏عاقبة المفسدين‏» (11) .

و منكر آن شدند در صورتى كه دلهاشان بدان يقين داشت از روى‏ستم و سركشى پس بنگر كه سرانجام تبهكاران چگونه بود!


پى‏نوشتها:

1- سوره حجر-آيه 94.يعنى اى رسول خدا پس آشكار كن آنچه را بدان مامورگشته‏اى و از مشركان روى گردان...

2- بخاطر كثرت اين آيات شريفه در طول مقاله از ترجمه آنها خوددارى شد.

3- درباره معناى‏«سبع مثانى‏»وجوه مختلفى ذكر كرده‏اند كه بايد در كتابهاى‏تفسيرى مطالعه كنيد،و شايد بهترين وجه همان است كه مرحوم علامه طباطبائى‏اختيار كرده كه منظور سوره مباركه فاتحه الكتاب باشد بشرحى كه در ج 12 ص 201- الميزان ذكر شد.

4- تفسير قمى ص 354.

5- فقه السيرة ص 99.

6- بحار الانوار ج 18 ص 241.

7- سيره ابن هشام ج 1 ص 264.

8- حلية الاولياء ج 2 ص 539 تحف العقول ص 245.

9- سوره ص آيه 5-7.

10و 11-سوره نمل آيه 13-14.