درسهايي از تاريخ تحليلي اسلام جلد ۳

حجة الاسلام والمسلمين رسولي محلاتي

- ۳ -


قسمت‏سوم

داستان انذار عشيرة(يوم الدار)

يكى از بزرگترين مدارك خلافت‏بلا فصل على عليه السلام

داستان مزبور را كه در ذيل آيه مباركه‏«و انذر عشيرتك‏الاقربين‏»و تفسير و شان نزول آن وارد شده و در همان سالهاى‏نخست‏بعثت رسول خدا(ص)اتفاق افتاده بسيارى از مورخين به‏اجمال و تفصيل ذكر كرده‏اند كه شايد جامعترين آنها روايت‏طبرى است در كتاب تاريخ خود كه ذيلا با ترجمه‏اش ميخوانيدكه گويد:

«حدثنا...ابن حميد قال:حدثنا سلمة قال:حدثني محمد بن‏اسحاق،عن عبد الغفار بن القاسم، عن المنهال بن عمرو،عن‏عبد الله بن الحارث بن نوفل بن الحارث بن عبد المطلب،عن عبد الله بن‏العباس عن علي بن ابي طالب قال:لما نزلت هذه الآية على‏رسول الله(ص):و انذر عشيرتك الاقربين (1) دعاني رسول الله(ص) فقال:يا علي!ان الله امرني ان انذر عشيرتك الاقربين فضقت‏بذلك ذرعا و عرفت اني متى ابادئهم بهذا الامرارى منهم ما اكره‏فصمت عليه حتى جاء جبريل فقال:يا محمد!انك الا تفعل ما تؤمربه يعذبك ربك.فاصنع لنا صاعا من طعام و اجعل عليه رجل شاة‏و املا لنا عسا من لبن ثم اجمع لي بني عبد المطلب حتى اكلمهم‏و ابلغهم ما امرت به.ففعلت ما امرني به ثم دعوتهم له و هم يومئذاربعون رجلا يزيدون رجلا او ينقصونه،فيهم اعمامه:ابو طالب و حمزة‏و العباس و ابو لهب فلما اجتمعوا اليه دعاني بالطعام الذي صنعت لهم‏فجئت‏به فلما وضعته تناول رسول الله(ص)حذية من اللحم فشقهاباسنانه ثم القاها في نواحي الصحفة ثم قال:خذوا بسم الله.فاكل‏القوم حتى ما لهم بشي‏ء حاجة و ما ارى الا موضع ايديهم،و ايم الله‏الذي نفس علي بيده و ان كان الرجل الواحد منهم لياكل ما قدمت‏لجميعهم،ثم قال:اسق القوم.فجئتهم بذلك العس فشربوا حتى‏رووا منه جميعا،و ايم الله ان كان الرجل الواحد منهم ليشرب مثله،فلما اراد رسول الله(ص)ان يكلمهم بدره ابو لهب الى الكلام فقال: لقدما سحركم صاحبكم.فتفرق القوم و لم يكلمهم رسول الله(ص) فقال الغد:يا علي!ان هذا الرجل سبقني الى ما قد سمعت من‏القول فتفرق القوم قبل ان اكلمهم فعدلنا من الطعام بمثل ما صنعت‏ثم اجمعهم الي.قال:ففعلت ثم جمعتهم ثم دعاني بالطعام فقربته‏لهم،ففعل كما فعل بالامس،فاكلوا حتى ما لهم بشي‏ء حاجة ثم قال: اسقهم.فجئتهم بذلك العس فشربوا حتى رووا منه جميعا ثم تكلم‏رسول الله(ص)فقال:يا بني عبد المطلب!اني و الله ما اعلم شابا في‏العرب جاء قومه بافضل مما قد جئتكم به،اني قد جئتكم بخير الدنياو الآخرة،و قد امرني الله تعالى ان ادعوكم اليه فايكم يوازرني على‏هذا الامر على ان يكون اخي و وصيي و خليفتي فيكم!قال:فاحجم‏القوم عنها جميعا و قلت و اني لاحدثهم سنا،و ارمصهم عينا،و اعظمهم بطنا،و احمشهم ساقا:انا يا نبي الله!اكون وزيرك عليه. فاخذ برقبتي ثم قال:ان هذا اخي و وصيي و خليفتي فيكم فاسمعواله و اطيعوا قال:فقام القوم يضحكون و يقولون لابي طالب:قد امرك‏ان تسمع لابنك و تطيع‏» (2) .

ترجمه:محمد بن اسحاق-بسندش از على بن ابيطالب عليه السلام‏روايت كرده كه چون آيه‏«و انذر عشيرتك الاقربين‏»(يعنى فاميلهاى‏نزديك خود را بيم ده)بر رسول خدا(ص)نازل گرديد آنحضرت مرا طلبيدو فرمود:

اى على،خداى بزرگ بمن دستور داده كه فاميلهاى نزديكت را بيم‏ده،و اين ماموريت مرا سخت تحت فشار قرار داده و ميدانم كه هر گاه اين‏ماموريت را با آنها در ميان بگذارم پاسخ ناراحت كننده‏اى از ايشان‏دريافت دارم و بهمين خاطر دم فرو بستم(تا فرصتى پيش آيد و آنرا انجام دهم)تا اينكه جبرئيل بيامد و گفت:اى محمد اگر ماموريت‏خود راانجام ندهى پروردگارت تو را عذاب خواهد كرد.

رسول خدا مرا طلبيد و بمن فرمود:

براى ما يك‏«صاع‏» (3) غذا تهيه كن و ران گوسفندى هم بر آن ضميمه‏بنما و قدحى نيز از شير پر كن،آنگاه پسران عبد المطلب را گرد آور تا من باايشان گفتگو كرده و ماموريت‏خويش را به آنها ابلاغ كنم.

من دستور آنحضرت را انجام داده و آنگاه فرزندان عبد المطلب را به‏مهمانى او دعوت كردم و آنها در آنروز چهل نفر مرد بودند با يكى‏كم و زياد،كه در ميان آنها عموهاى آنحضرت مانند ابو طالب و حمزه وعباس و ابو لهب نيز بودند.

و چون آنها نزد آنحضرت گرد آمدند رسول خدا دستور داد غذائى را كه‏تهيه كرده بودم براى ايشان بياورم،و من نيز غذا را حاضر كرده و آوردم،وچون بر زمين نهادم رسول خدا(ص) تكه‏اى از گوشت را برگرفت و بادندانهاى خود تكه كرد و در گوشه‏اى از ظرف غذا نداخت‏سپس فرمود:

بنام خدا برگيريد!آنها نيز همگى خوردند تا آنجا كه ديگر نيازى به‏خوراكى نداشتند(و همگى سير شدند)و من جز جاى دستشان را نديدم(و از غذا چيزى كم نشده بود)و سوگند بخداى يكتائى كه جان على‏بدست او است كه يك مرد از آنها(چنان بود كه)همه آنچه را براى همه‏شان آورده بودم ميخورد!

آنگاه(رسول خدا)فرمود:

آنها را بنوشان،و من آن جام را آوردم و آنها نوشيدند تا همگى‏سيراب شدند،و بخداى يكتا سوگند كه مردى تنها همانند آن قدح رامى‏نوشيد.

و چون رسول خدا(ص)خواست‏با آنها سخن بگويد،ابو لهب‏پيشدستى كرده گفت:اين مرد از زمانهاى قديم شما را جادو كرده وبدنبال سخن او آنها پراكنده شده و رسول خدا با ايشان سخنى نگفت.

فرداى آنروز رسول خدا فرمود:اى على اين مرد با گفتارى كه شنيدى‏بر من پيشدستى كرد و آنها پيش از آنكه من سخنى بگويم پراكنده شدند،وتو بهمان مقدار غذائى كه تهيه كرده بودى دوباره تهيه كن و آنها را نزد من‏گرد آور.

على عليه السلام گويد:من نيز طبق دستور آنحضرت غذا را تهيه كرده‏و آنها را گرد آوردم و رسول خدا دستور فرمود غذا را نزد آنها آوردم وآنحضرت نيز همانند روز گذشته عمل كرد و همگى از آن غذا خوردند تاسير شدند،سپس فرمود:آنها را بنوشان و من نيز همان قدح را آوردم ونوشيدند تا همگى سيراب شدند سپس رسول خدا(ص)آغاز سخن كرده‏فرمود:

اى فرزندان عبد المطلب!من بخدا سوگند در ميان عرب جوانى را سراغ‏ندارم كه براى قوم خود چيزى بهتر از آنچه من براى شما آورده‏ام آورده باشد،من براى شما خوبى دنيا و آخرت آورده‏ام و خدا بمن دستور داده تاشما را بدان دعوت كنم،اينك كداميك از شما است كه مرا در اين‏ماموريت كمك كند تا بپاداش آن برادر من و وصى و جانشين من در ميان‏شما باشد؟

در اينجا بود كه آنها سرباز زده و من كه از همه آنها كم سن و سال‏ترو كم ديدتر و(در اثر كودكى)شكم بزرگتر،و ساق پايم نازكتر از همه بودگفتم:

-اى پيامبر خدا!من كمك كار تو در اين ماموريت‏خواهم بود!

رسول خدا(ص)(كه چنان ديد)گردنم را گرفت و فرمود:

-براستى كه اين است‏برادر و وصى و جانشين من در ميان شما و شمااز او شنوائى داشته و پيرويش كنيد!

و آن گروه برخاسته در حالى كه ميخنديدند به ابو طالب گفتند:

تو را مامور كرد تا از پسرت شنوائى داشته و از او اطاعت كنى!

و چنانچه مرحوم علامه امينى در كتاب نفيس الغدير گويد:

با همين عبارات و الفاظ ديگران نيز مانند ابو جعفر اسكافى‏در كتاب‏«نقض العثمانية‏»روايت كرده (4) و گفته است:

اين داستان با همين عبارات در خبر صحيح روايت‏شده.

و نيز بهمين ترتيب اين روايت را برهان الدين فقيه در كتاب‏«انباء نجباء الابناء»(ص 46 و 48) روايت نموده،و نيز ابن اثيردر كتاب كامل(ج 2 ص 24)و ابو الفداء در تاريخ خود(ج 1ص 116)و خفاجى در«شرح الشفاء قاضى عياض‏» (ج 3 ص 37)و علاء الدين بغدادى در تفسير خود(ص 390)وسيوطى در جمع الجوامع-چنانچه در كتاب ترتيب او است-(ج 6ص 392)از طبرى نقل كرده،و در(ص 397)از حافظان ستة‏يعنى:ابن اسحاق و ابن جرير و ابن ابى حاتم و ابن مردويه وابو نعيم و بيهقى روايت كرده،و ابن ابى الحديد نيز در شرح‏نهج البلاغه(ج 3 ص 354) و جرجى زيدان در تاريخ تمدن‏اسلامى(ج 1 ص 31)و محمد حسين هيكل در كتاب زندگانى‏محمد(ص) (5) آنرا با همين عبارات و الفاظ روايت كرده‏اند.

مؤلف الغدير پس از نقل روايت گويد:

راويان سند اين حديث همگى موثق و مورد اعتماد هستند جزابو مريم عبد الغفار بن قاسم كه برخى او را تضعيف كرده‏اند،وعلت اين تضعيف نيز چيزى جز شيعه بودن او نيست،و با اينحال‏ابن عقدة(چنانچه در لسان الميزان ج 4 ص 43 مذكور است) او را مدح كرده و از او حديث نقل مى‏كند،و حافظان حديث نيزاز او روايت كرده‏اند همانگونه كه شنيديد...و ديگران نيز همانند ابو جعفر اسكافى و سيوطى روايت را تصحيح كرده‏اند...

روايت ديگرى در اين باره:

امام احمد بن حنبل در كتاب مسند خود(ج 1 ص 159) بسندش از على بن ابيطالب روايت كرده كه فرمود:

«جمع رسول الله(ص)او:دعا رسول الله(ص).بني عبد المطلب‏فيهم رهط كلهم ياكل الجذع و يشرب الفرق قال:فصنع لهم مدا من‏طعام فاكلوا حتي شبعوا قال:و بقي الطعام كما هو كانه لم يمس،ثم‏دعا بغمر فشربوا حتى رووا و بقي الشراب كانه لم يمس.او:لم‏يشرب.ثم قال:يا بني عبد المطلب:اني بعثت اليكم خاصة و الى‏الناس عامة و قد رايتم من هذا الامر ما رايتم،فايكم يبايعني على ان‏يكون اخي و صاحبي و وارثي؟!فلم يقم اليه احد فقمت اليه و كنت‏اصغر القوم قال:فقال:اجلس قال:ثم قال ثلاث مرات،كل ذلك اقوم‏اليه فيقول لي:اجلس.حتى كان في الثالثة فضرب بيده على‏يدي‏».

-رسول خدا فرزندان عبد المطلب را گرد آورده يا دعوت كرد و در ميان‏ايشان گروهى بودند كه بزغاله‏اى را ميخورد و پيمانه‏اى مى‏آشاميد آن‏حضرت،بمقدار«مد» (6) ى طعام براى ايشان تهيه كرد و همه از آن خوردندتا آنكه سير شدند و غذا هم چنان مانده بود كه گويا دست نخورده سپس قدحى طلبيد و همگى نوشيدند تا سيراب شدند و نوشابه چنان بود كه‏گويا دست نخورده يا نوشيده نشده.

سپس فرمود:اى پسران عبد المطلب من بسوى شما بطور خصوصى وبسوى مردم بطور عموم مبعوث گشته‏ام و شما معجزه مرا نيز ديديد پس‏كداميك از شما با من بيعت مى‏كند تا برادر من و مصاحب من و وارث‏من باشد؟هيچكدام بر نخاستند و من كه كوچكترين همه آنها بودم‏برخاستم،آن حضرت بمن فرمود:بنشين،و تا سه بار اينكار تكرار شد كه‏هر بار من بر ميخاستم و آنحضرت بمن ميفرمود:بنشين،تا اينكه در بار سوم‏دستش را(بعنوان بيعت)بر دست من زد،و با او بيعت كردم.

و البته در سند اين حديث كسى خدشه نكرده و همه وسائطمورد وثوق هستند.

روايت‏سوم

حافظ ابن مردويه بسندش از امير المؤمنين عليه السلام روايت‏كرده كه فرمود:

«لما نزلت هذه الآية:و انذر عشيرتك الاقربين.دعا بني‏عبد المطلب و صنع لهم طعاما ليس بالكثير فقال:كلوا باسم الله من‏جوانبها فان البركة تنزل من ذروتها.و وضع يده اولهم فاكلوا حتى‏شبعوا ثم دعا بقدح فشرب اولهم ثم سقاهم فشربوا حتى رووا،

فقال ابولهب:لقدما سحركم.و قال:يا بني عبد المطلب اني جئتكم بما لم يجى‏ء به احد قط ادعوكم الي شهادة ان لا اله الا الله‏و الى الله و الى كتابه.فنفروا و تفرقوا،

ثم دعاهم الثانية على مثلها فقال ابو لهب كما قال المرة الاولى،فدعاهم ففعلوا مثل ذلك،ثم قال لهم و مد يده:من بايعني على ان‏يكون اخي و صاحبي و وليكم من بعدي؟!فمددت يدي و قلت:اناابايعك،و انا يومئذ اصغر القوم عظيم البطن فبايعنى على ذلك قال: و ذلك الطعام انا صنعته‏» (7)

-هنگامى كه آيه‏«و انذر عشيرتك الاقربين‏»نازل شد رسول خدافرزندان عبد المطلب را جمع كرد و براى ايشان غذاى كمى ترتيب داد وبآنها فرمود:بنام خدا از اطراف آن بخوريد كه بركت از بالاى آن نازل‏خواهد شد و خود آنحضرت نخستين آنها بود كه دست‏بر غذا گذارد، پس‏همگى خوردند تا سير شدند آنگاه قدحى طلبيد و نخست‏خود آشاميد وسپس آنها را سيراب كرد و آنها آشاميدند تا سيراب شدند.

ابو لهب كه چنان ديد گفت:از قديم او شما را جادو كرده؟آنگاه‏رسول خدا(ص)فرمود:من چيزى را براى شما آورده‏ام كه احدى نياورده‏من شما را به شهادت به يكتائى خدا و خدا و كتاب او دعوت مى‏كنم،آنها كه اين سخن را شنيدند دور شده و پراكنده شدند.براى بار دوم‏همانگونه ايشانرا دعوت كرد و ابو لهب دوباره همان سخنان را گفت،پس آنحضرت ايشان را دعوت كرد و آنها نيز همان گونه عمل كردند.

سپس آنحضرت در حالى كه دستش را دراز كرده بود فرمود:كيست‏كه با من بيعت كند تا در نتيجه برادر من و مصاحب من و اختيار دار شماپس از من باشد؟

على عليه السلام گويد:من دستم را دراز كرده گفتم:من با تو بيعت‏مى‏كنم-و من در آنروز كوچكترين آنها بودم و شكمم پيش آمدگى‏داشت.

رسول خدا با همان شرائط(كه فرموده بود)با من بيعت كرد.

على عليه السلام گويد:آن غذا را نيز من تهيه كرده بودم.

و البته روايات ديگرى هم باين مضمون از طريق اهل سنت‏با اجمال و تفصيل نقل شده كه مرحوم علامه امينى در كتاب‏الغدير روايت كرده (8) و ما بهمين چند حديث اكتفا مى‏كنيم،و ازطريق شيعه نيز روايات زيادى در اين باره نقل شده كه مرحوم‏مجلسى در بحار الانوار آورده است (9)

نكته‏هائى در اين روايات

از رويهمرفته اين روايات كه ما براى نمونه بذكر سه روايت از آنها اكتفا كرديم تذكر چند مطلب بنظر ميرسد:

1- علت و يا حكمت اينكه رسول خدا(ص)در آغاز كار خودمامور ميشود تا خويشاوندان نزديك خود را«انذار»كند و آنها رابه دين خدا دعوت نمايد شايد جهات زير بوده:

الف- هر مصلحى كه بخواهد به اصلاح اجتماعى كه در آن‏زندگى ميكند دست‏بزند و آنها را از آلودگى بر حذر داشته و ازعذاب الهى بيم دهد بايد از خود و نزديكان خود شروع كند تاديگران سخنش را پذيرا گشته و از اتهام مبرا باشد!

ب- از آنجا كه اساس زندگى عربهاى آنزمان،و بافت‏اجتماعى آنان،بر زندگى قومى و قبيله‏گى بنا شده بود،و هر كس‏ميخواست‏به كارى اجتماعى و عمومى و بخصوص كارهاى‏اصلاحى اقدام كند ناچار بود تا كمك كارانى مخلص و متعهدداشته باشد،و بهترين راه را براى دست‏يابى به چنين‏كمك كارانى استمداد از خويشان نزديك بود كه روى ارتباطمحكم قبيله‏گى خود را موظف به دفاع از افراد قبيله در برابردشمنان ميدانستند،و از اينرو آنحضرت نيز مامور شد تا در آغازدعوت خود را از آنها شروع كند و براى كمك كارى و معاونت ازايشان كسى را انتخاب نمايد.

ج- شريعت مقدس اسلام مائده‏اى الهى و يا به تعبير خودآنحضرت خير دنيا و آخرت بود كه رسول خدا(ص)ميخواست‏بر جهان آنروز عرضه كند،و اين يك منتى بود كه خداى تعالى‏بر خويشان نزديك آنحضرت گذارده كه آنها را به استفاده از اين‏مائده آغاز فرمود،و بدنباله آن رهبرى اين آئين مقدس را نيز درآينده بعهده آنها نهاد،و اين افتخار را نصيب آنها فرمود كه‏هر كدام بخواهند آنرا نصيب خويش سازند...

2- از اينكه در پايان روايت آمده است كه چون حاضران درآنمجلس برخاستند با تمسخر و ريشخند به ابو طالب مى‏گفتند:

-«بتو دستور داد تا از پسرت شنوائى داشته و از او پيروى‏كنى‏»

معلوم ميشود معناى كلام رسول خدا(ص)كه فرمود:

«...ان هذا اخى و وصيي و خليفتى فيكم فاسمعوا له و اطيعوا» همان خلافت الهيه و رهبرى دينى است و همان اولى بودن رهبربه اموال و انفس است كه مدعاى ما است،و از اينرو حاضران درآنمجلس نيز همين معنا را از حديث فهميدند،و از اينرو برخى ازاهل حديث كه براى ترديد در اين حديث در اين معنى وسوسه وترديد كرده‏اند بيجا و بى‏مورد است كه ما با همين مقدار تذكر واشاره از آن ميگذريم.

3- از آنجا كه اين احاديث همانگونه كه گفته شد بهترين‏سند براى عقايد شيعه در باب امامت و خلافت‏بلا فصل على بن‏ابيطالب عليه السلام ميباشد برخى از متعصبان و مخالفان و احيانا معاندان در صدد رد اين احاديث و خدشه‏دار كردن سند و يادلالت آنها بر آمده و سخنانى گفته‏اند كه بيشتر جنبه فنى وتخصصى دارد و از بحث تاريخى خارج است و از اينرو ما بهترديديم كه وقت‏خود و شما را نگيريم بخصوص كه دانشمندان‏بزرگوار ما همانند مرحوم علامه امينى و مظفر و محمد جواد مغنيه وعلامه شرف الدين و ديگران بخوبى پاسخ آنها را داده‏اند و هر كه‏خواهد ميتواند براى تحقيق بيشتر به كتابهاى الغدير ودلائل الصدق و تفسير مغنيه و اعيان الشيعه و الصحيح من السيره‏و سيرة المصطفى و غيره مراجعه كند و ايرادها و پاسخها را ببيندولى براى نمونه ماجراى زير را براى شما نقل ميكنيم و از اين‏بحث ميگذريم:

يك داستان جالب و يك جنايت تاريخى

نگارنده در چند سال قبل از اين از بعضى دوستان شنيده بودم‏كه برخى از نويسندگان اهل سنت رواياتى را كه در كتابهاى‏معتبر و سيره و تاريخ از رسول خدا(ص)و يا صحابه آنحضرت‏نقل شده و در آن روايات كلمه و يا جمله‏اى به نفع مذهب‏شيعه وجود دارد آنها را تحريف و دستكارى كرده‏اند تامستمسكى براى مذهب شيعه نباشد...!

و بدنبال همين گفتار آن دوست ما مصمم بود كه نسخه‏هاى قديمى(خطى و چاپى)كتابهاى اهل سنت را بهر قيمتى شده‏تهيه و جمع‏آورى كند كه در آينده از اين دستكاريها و تحريفهامصون بماند...

ولى براى اين گفتار مدرك و شاهدى نيافته بودم تا وقتى به‏همين حديث‏«يوم الدار»برخوردم با كمال تعجب و يا واضحتربگويم با كمال تاسف مشاهده كردم كه اينان در اين حديث‏شريف اين دستكارى و يا بهتر بگويم‏«جنايت تاريخى‏»راانجام داده‏اند كه بايد نام چند نفر را در اينجا براى نمونه به اطلاع‏شما برسانيم:

1- نخستين كسى كه دست‏به چنين كارى زده خود طبرى‏است كه همانگونه كه شنيديد در كتاب تاريخ خود در مورددعوت رسول خدا اينگونه روايت كرده كه رسول خدا(ص)فرمود:

«ايكم يوازرنى على هذا الامر على ان يكون اخى و وصيي‏و خليفتى فيكم...»و دو سطر بعد از اين عبارت نيز آنجا كه‏سخن على عليه السلام را در پذيرفتن دعوت رسول خدا(ص) نقل‏مى‏كند و رسول خدا درباره‏اش مى‏فرمايد:

«ان هذا اخى و وصيى و خليفتى فيكم فاسمعوا له و اطيعوا...»

سپس از آنجا كه ديده است اين روايت‏بهترين دليل‏بر مدعاى شيعيان امير المؤمنين عليه السلام است كه معتقد به‏خلافت‏بلا فصل آنحضرت پس از رسول خدا(ص)ميباشند آمده و در كتاب تفسير خود چند كلمه را برداشته و بجاى آن‏«...كذاو كذا...»گذارده تا هم تغيير معنائى واقع نشود و هم مدركى‏براى شيعه نباشد و اجمال داشته باشد،و بهمين منظور در تفسيرخود اينگونه نقل كرده كه رسول خدا(ص)فرمود:

«فايكم يوازرنى على هذا الامر على ان يكون اخى و كذاو كذا...» (10)

و در پايان حديث نيز سخن رسول خدا(ص)را اينگونه نقل‏كرده كه فرمود:«ان هذا اخى و كذا و كذا...»

كه هر كس اين حديث را بخواند به يقين ميداند كه‏دست كارى شده و رسول خدا(ص)به اينگونه با اجمال سخن‏نميگويد و«كذا و كذا»نميگويد و بطور مسلم اين كار راويان‏حديث‏بوده كه نميخواسته‏اند متن حديث را نقل كنند...

و نظير كار طبرى و اين جنايت‏بزرگ را در اين حديث،ابن كثير شامى نيز در كتاب‏«البداية و النهاية‏»و«السيرة النبوية‏» و تفسير خود نيز انجام داده (11) ...

چنانچه از نويسندگان معاصر زمان ما نيز محمد حسين هيكل‏در كتاب خود«حياة محمد»در برابر مقدارى پول سياه و يافروش مثلا هزار جلد كتاب به كتابفروشيها همين جنايت راانجام داده و در طبع اول كتاب خود در صفحه 104 حديث راهمانگونه كه بوده نقل كرده و در چاپ دوم يعنى چاپ‏سال 1354 جمله:

«و خليفتى فيكم...»را از حديث‏حذف كرده و بهمان جمله: «و يكون اخى و وصيى‏»اكتفا كرده (12) !!

نگارنده گويد:براى متتبع در احاديث تاريخى روشن است‏كه اين جنايت اختصاص به اين روايت ندارد و اينان در جاهاى‏ديگر نيز نظير اينكار را كرده‏اند كه نمونه‏اش را ميتوانيد درداستان جنگ احد و حديثى كه از رسول خدا(ص)نقل كرده‏اندكه در مورد فرار كردن برخى از مردان و استقامت و پايدارى‏برخى از شير زنان در آن گير و دار و جنگ سخت فرمود:

«...لمقام نسيبة بنت كعب اليوم خير من مقام فلان‏و فلان...» (13)

كه چون براى هر خواننده‏اى اين سئوال پيش ميآيد كه مسلمااين كناية گوئى از خود رسول خدا(ص)نبوده،و آنحضرت نام‏برده ولى راوى نامها را نبرده و بجاى آن‏«فلان و فلان‏»گفته، ازاينرو ابن ابى الحديد بدنبال نقل حديث گويد:

«قلت:ليست الراوى لم يكن هذه الكناية و كان يذكرهماباسمهما حتى لا تترامى الظنون الى امور مشتبهة،و من امانة المحدث‏ان يذكر الحديث على وجهه و لا يكتم منه شيئا فما باله كتم اسم‏هذين الرجلين؟».

-اى كاش راوى بصورت كناية نام نمى‏برد و نام اين دو مردرا آشكارا ذكر ميكرد تا گمانها به چيزهاى مشتبه و مشكوكى‏نرود،و اين لازمه امانت‏شخص محدث است كه حديث راهمانگونه كه هست نقل كند و چيزى را از حديث كتمان نكند،پس چه انگيزه‏اى او را بر آن داشته تا نام اين دو مرد را پوشيده ومكتوم دارد؟...(پايان كلام ابن ابى الحديد).

كه ما در جاى خود گفته‏ايم:شايد آن دو نفر از كسانى‏بوده‏اند كه بعدها داراى منصبهاى مهمى شدند و راوى حديث ازترس و يا جهات ديگرى نتوانسته نام ايشان را ببرد و اين‏بى‏امانتى را در نقل انجام داده،كه البته اين علت انگيزه‏اى جزترس و بى‏تقوائى نمى‏تواند داشته باشد،و مجوزى براى ارتكاب‏چنين جرمى نخواهد بود...


پى‏نوشتها:

1- سوره شعرا-آيه 214.

2- تاريخ طبرى(ط مصر سال 1357)ج 2 ص 62-63.

3- صاع:بمقدار سه كيلو است.

4- چنانچه در شرح.ابن ابى الحديد ج 3 ص 263 آمده است.

5- ص 104 از چاپ اول.

6- «مد»بمعناى چارك يعنى ده سير و كمتر از يك كيلو است.

7- الغدير ج 2 ص 281.

8- الغدير ج 2 ص 282-283.

9- بحار الانوار ط جديد ج 18.

10- تفسير طبرى ج 19 ص 74.

11- البداية و النهاية ج 3 ص 40 و تفسير ابن كثير ج 3 ص 351 و السيرة النبوية ج 1ص 459.

12- براى توضيح بيشتر به كتاب سيرة المصطفى ص 131 و فلسفة التوحيد و الولاية ص 179 و 136 مراجعه شود.

13- شرح ابن ابى الحديد ط مصر ج 3 ص 377.