پژوهش‌هایی در نیم قرن نخستین خلافت

علی لبّاف

- ۶ -


بخش دوم : تلخیصی از سه جلد کتاب «نقش عایشه در تاریخ اسلام» تألیف علّامه عسکری

نکاتی درباره این تلخیص

٭ به دلیل چاپ‌های متعدّدی که از ترجمه کتاب سه جلدی «نقش عایشه در تاریخ اسلام» تألیف علّامه سیّد مرتضی عسکری صورت گرفته است، تنها به اختصار، به ذکر منابع و مآخذِ برخی از مهم‌ترین مطالب مندرج در این تلخیص، اکتفا کرده‌ایم.
٭ جهت رعایت امانت‌داری و حفظ صحّتِ انتساب مطالب مندرج در این تلخیص به مؤلّفِ آن، در تلخیص ترجمه کتاب سه جلدی «نقش عایشه در تاریخ اسلام»، تا حدّ امکان، از جابه‌جایی کلمات و افزودنِ لغات (ویرایش ترجمه)، اجتناب ورزیده‌ایم.
٭ جهت رعایت احترام نسبت به نام‌های رسول خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله و امیرمؤمنان علی‌علیه‌السّلام، در موارد مقتضی، علائم صلّی‌الله‌علیه‌وآله و علیه‌السّلام را به متن ترجمه افزوده‌ایم.

انگیزه این تلخیص

فصلنامه ندای اسلام که زیر نظر حوزه علمیّه دارالعلوم زاهدان چاپ و منتشر می‌گردد، در مقاله‌ای به قلم «عبدالحلیم قاضی»، در معرّفی و توصیف شخصیّت عایشه، چنین ادّعا کرده است:
«امّ‌المؤمنین عایشه صدّیقه، همسرمحبوب و صاحب راز پیامبر اکرم و فقیه‌ترین و دانشمندترین زن‌امّت بود؛ زندگی او بهترین الگو و نمونه برای زنان مسلمان است.»![509]
هدف از تلخیص کتابِ سه جلدی «نقش عایشه در تاریخ اسلام»، آشنایی عالمانه بانوان ایران اسلامی، با الگوی معرّفی شده به آنان از سوی جامعه اهل سنّت، و تقدیم آگاهی‌های لازم برای ارزیابی منطقی شخصیّت عایشه، و مقایسه آن با شخصیّت ملکوتی و زندگانی آسمانی حضرت صدّیقه طاهره، فاطمه زهراعلیهاالسّلام، توسّط مادران و خواهرانِ مؤمن، آگاه و فرهیخته جامعه اسلامی می‌باشد.

پیش‌گفتار : نگاهی گذرا به زندگانی عایشه

عایشه،[510] دختر خلیفه اوّل (= عبدالله معروف به ابوبَکْر، فرزند عُثمان معروف به ابوقُحافَه، فرزند عامِر بن کَعْب) از خاندان تَیْم از قبایل قُرَیْش است. مادرش اُمّ رُومان دختر عامِر فرزند عُوَیْمِر بوده است.
رسول خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله، پس از وفات همسر باوفایش خدیجه‌علیهاالسّلام و دو سال پیش از آن‌که به مدینه هجرت کند، عایشه را به عقد خود درآورد.
رسول خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله، عایشه را یک سال و نیم پس از هجرت، در ماه شَوّال و پس از جنگ بَدر، بنا به اصرار ابوبکر، به خانه خود برد. عایشه، تنها مدّت هشت سال و پنج ماه از زندگانی خود را در خانه پیامبر خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله گذراند.
عایشه، پس از رحلت رسول خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله، در زمان خلافت پدرش ابوبکر و پس از وی، در زمان حکومت عُمَر بن خَطّاب، و حتّی در نیمه اوّل از خلافت عثمان، از طرف‌داران جدّی و ثابت قدم حکومت وقت به شمار می‌رفت.
عایشه، در نیمه دوم از خلافت عثمان، بنا به جهاتی، از خلیفه رنجیده‌خاطر گردید و بین او و عثمان، وقایعی گذشت.
بر اثر اقدامات تند عایشه و عکس‌العمل‌های شدید عثمان، این تیرگی و کدورتِ خاطر، رفته رفته به کینه و دشمنی سختی مبدّل گردید؛ تا جایی که عایشه را با آن همه سابقه تأیید از خلفا و مقام خلافت، در صفِ مخالفان سرسخت عثمان قرار داد و چنان شد که عایشه، رهبری مخالفان علیه خلافت عثمان را بر عهده گرفت.
عایشه، آن قدر علیه عثمان کوشید و آن قدر آتش فتنه و آشوبِ مردم را دامن زد، تا این‌که عثمان کشته شد.
عایشه که با کشته شدن عثمان و بیعت عمومی مهاجرین و انصار با علی بن ابی‌طالب‌علیه‌السّلام به خلافت، نقشه‌های خویش را نقش برآب می‌دید،[511] پرچم مخالفت با خلافت امام علی‌علیه‌السّلام را نیز برافراشت.
عایشه، رقبا و مخالفین امام علی‌علیه‌السّلام را به برپایی جنگ جَمَل[512] برانگیخت و خودش، فرماندهی آن‌ها را بر عهده گرفت.
عایشه، در جنگ جَمَل شکست خورد و سپاهیانش به سختی پراکنده شدند.
امام علی‌علیه‌السّلام، عایشه را به مدینه بازگرداند و عایشه، از این تاریخ، تا کشته شدن حضرت علی‌علیه‌السّلام، در مدینه سکونت گزید و از آن‌جا، پای بیرون ننهاد.
چون معاویه فرزند ابوسُفیان حکومت را به چنگ آورد، با جعل و انتشار احادیث دروغین به دست هواداران و جیره‌خواران خویش، به نشر فضایل و مناقب ساختگی درباره بنی‌اُمَـیّه، خلفای سه‌گانه، حزب و هواداران عایشه و مخالفان امام علی‌علیه‌السّلام پرداخت.
در زمینه جعل و نشر این فضایل ساختگی، عایشه نقش مهمّی را بر عهده گرفت.[513]
عایشه، در شب هفدهم ماه رمضان سال 58 هجری،[514] در شهر مدینه درگذشت. ابوهُرَیْره ـ جانشین مروان بن حَکَم که فرمان‌دار مدینه بود ـ ، بر جنازه‌اش نماز خواند[515] و بنابه وصیّتش، او را در بقیع و در کنار سایر همسران رسول خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله به خاک سپردند.
عایشه، مزاجی عصبی و سخت تند و سرکش داشت.
حدّت طبع، سرعت درک موقعیّت و تصمیم‌گیری، تیزهوشی، به اضافه رشک و حسادت شدید، جزء شخصیّت بارز عایشه به حساب می‌آمد.
عایشه، بر شوهرش سخت حسود بود و این حسادت، به حدّی بود که حاضر نبود جز خودش، دیگری هم در دل شوهرش جایی داشته باشد و ذرّه‌ای از محبّت او، به فردی دیگر اختصاص یابد.
عایشه، شیفته و دیوانه خویشان و بستگانش بود و نسبت به آنان، تعصّبی شدید داشت؛ به طوری که اگر منافعشان به خطر می‌افتاد، خود را سخت می‌باخت و موقعیّت خویش را فراموش می‌کرد و از جانب‌داری در راه منافع آن‌ها، به هیچ روی خودداری نمی‌ورزید.
این‌ها، همه صفات و خصوصیّات اخلاقی بارزی بود که بر سراسر ادوار زندگانی عایشه، به ویژه دوران زناشویی‌اش با رسول خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله، سایه افکنده بود.

گفتار یکم : عایشه در خانه پیامبرصلّی‌الله‌علیه‌وآله

تعقیب‌های شبانه

عایشه، زنی بلندپرواز، جاه‌طلب و تندخو بود؛ بر شوهرش رشک می‌برد و نمی‌توانست ببیند که جز او، دیگری هم در قلب رسول خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله راه دارد.
غیرت و حسادت شدید او در دوران زناشویی‌اش، به‌ویژه، وقتی آشکار می‌شد که رسول خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله ـ بنا به مصالح فرهنگی، سیاسی و اجتماعی ـ ، همسر دیگری اختیار می‌نمود.
عایشه، از این رشک بردن‌ها و بروز ناراحتی‌های روانی‌اش به هنگامی که اُمّ‌سَلَمه، صَفیّه، ماریَه و... به خانه پیامبرصلّی‌الله‌علیه‌وآله پای نهاده‌اند، سخن رانده و احساسات درونی خویش را بی‌هیچ پرده‌پوشی، آشکار کرده است.
او از غیرت شدید و برخاسته از افکار پوچ و بی‌اساسش ـ به ویژه در شب‌هایی که رسول خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله برای انجام عباداتِ شبانه از خانه او خارج می‌شدند ـ به صراحت یاد کرده است.
رسول خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله، در دل شب‌های تار، زمانی که جهان را سکون و آرامشی ژرف فرا می‌گرفت، با خدای متعال، راز و نیازها داشته است.
آن حضرت‌صلّی‌الله‌علیه‌وآله، همواره پاسی از شب را به خلوت و مناجات با خدای متعال اختصاص می‌داد.
انجام این عبادات شبانه، با توجّه به این که پیامبر خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله هر شب را در خانه یکی از همسرانش به روز می‌آوَرْد، باعث می‌شد که ایشان، ساعاتی از شب را بیرون از خانه بانوانش، در مسجد یا قبرستان بقیع، بگذراند.
بنابر همین منوال، در شب‌هایی که نوبت به عایشه می‌رسید تا رسول خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله در خانه او بخوابد، چون آن حضرت‌صلّی‌الله‌علیه‌وآله در دل شب، پای از خانه عایشه بیرون می‌نهاد تا به عبادت شبانه‌اش بپردازد، رشک و غیرت زنانگی، عایشه را برمی‌انگیخت تا رسول خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله را تعقیب و دنبال کند؛ تا ببیند که آن حضرت‌صلّی‌الله‌علیه‌وآله به کجا می‌رود و چه می‌کند.
عایشه، خود نمونه‌هایی چند از خاطراتِ این تعقیب‌های شبانه را بازگو کرده است؛ ما هم آن‌ها را از زبان او می‌آوریم. عایشه می‌گوید:
نمونه 1)
شبی متوجّه شدم که پیامبر در رختخواب خود نیست.
وسوسه و خیالاتِ ناراحت‌کننده، من را بر آن داشت تا گمان برم که حتماً نزدِ یکی دیگر از زنانش رفته است. روی این حساب، از جای خود برخاستم و به جستجویش پرداختم که ناگاه، او را در مسجد یافتم که در پیشگاه خدا به سجده افتاده بود و زیر لب می‌گفت:
بار خدایا! من را مشمول مغفرتِ خویش بگردان.[516]
نمونه 2)
شبی دیدم که پیامبر در رختخواب خود نیست.
با خود گفتم که حتماً پیش یکی دیگر از زنانش رفته است.
گوش فرا داشتم و این سوی و آن سوی، به جستجو و یافتنش پرداختم که ناگاه دیدم، در پیشگاه خدا به رکوع رفته است.[517]
نمونه 3)
شبی دیدم که پیامبر در رختخواب خود نیست. برای یافتنش از جای خود برخاستم. در دل شب و در آن تاریکی، بی‌اختیار به هر طرف دست می‌گرداندم که ناگاه دستم به کف پایش خورد.
او در مسجد و در پیشگاه خدا، به سجده افتاده بود.[518]
نمونه 4)
شبی که نوبت من بود تا پیامبر در خانه‌ام باشد، عبا را از دوش خود برداشت و به گوشه‌ای گذاشت، کفش‌هایش را درآورد و در کنار بستر، نزدیک پایش نهاد.
آن‌گاه گوشه جامه خود را به روی خود کشید و دراز شد.
زمانی به همین حال باقی ماند؛ به اندازه‌ای که گمان برد من به خواب رفته‌ام.
پس از جای خود برخاست و آهسته و آرام، عبای خود را برداشت و بی‌صدا، کفش‌هایش را پوشید و سپس، در را باز کرد و بیرون رفت.
من بی‌تأمّل از جای برخاستم، لباسم را پوشیدم، روسری خود را به سر کرده، عبا را بر آن کشیدم و شتابان از خانه بیرون آمده و به تعقیبش پرداختم.
پی او را تا قبرستان بقیع گرفتم. پیامبر در آن‌جا ایستاد و توقّفش به طول انجامید.
آن‌گاه دیدم که سه نوبت دست‌ها را به حالت دعا، رو به آسمان بلند کرد.
پس از آن برگشت، من هم بازگشتم؛ او شتاب کرد، من هم شتاب نمودم؛ به سرعتِ قدم‌هایش بیفزود، من نیز چنان کردم؛ در آخر دوید، من هم دویدم؛ و سرانجام جلوتر از او، به خانه وارد شدم.
فقط این اندازه وقت داشتم که خود را به رختخواب افکنده و دراز شوم.
به تندی نفس می‌زدم که پیامبر، وارد خانه شد و فرمود:
عایشه! چرا این‌طور تند نفس می‌زنی؟!
ـ چیزی نیست ای رسول خدا!
ـ خودت خواهی گفت یا خدای دانای به اسرار، من را آگاه نماید؟
ـ موضوع چنین و چنان است.
ـ پس آن سیاهی که پیش روی خود می‌دیدم، تو بودی؟!
ـ آری.
پس با کفِ دست خود به پشتم زد؛ آن‌گاه فرمود:
چنین گمان بردی که خداوند و پیامبرش، بر تو ستم روا می‌دارند؟![519]
نمونه 5)
شبی پیامبر از نزد من خارج شد، غیرت و حسادتم به جوش آمد و سخت منقلب و ناراحت شدم.
چون آن حضرت بازآمد و حال من را دید، علّت را دریافت و فرمود:
عایشه! تو را چه می‌شود؟ باز هم حسادت کرده و ناراحت شده‌ای؟!
ـ آخر چرا بر چون تویی حسادت نورزم!
سپس پیامبر به من فرمود:
باز هم گرفتار شیطانت شده‌ای![520]
نمونه 6)
چون پاسی از شب گذشت، پیامبر برخاست و از خانه من بیرون شد. گمان بردم که حتماً پیش یکی دیگر از همسرانش می‌رود. پس برخاستم و آهسته و آرام به تعقیبش پرداختم تا به قبرستان بقیع رسید. در آن‌جا ایستاد و خطاب به مؤمنانی که به خواب ابدی فرو رفته بودند، گفت:
درود بر شما ای گروه مؤمنان!
ناگهان، پیامبر برگشت و من را در پی خود دید و درباره من فرمود:
وای بر او! اگر از دستش می‌آمد، چه‌ها که می‌کرد!![521]

حسادت و غیرت

بسیار اتّفاق می‌افتاد که رسول خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله در خانه عایشه بود و یکی دیگر از همسرانش، برای آن حضرت غذایی تهیّه می‌دید و به آن جا می‌فرستاد.
در چنین مواردی، عایشه کنترل خود را از دست می‌داد و با عکس‌العمل‌های شدید، خشم خود را نشان می‌داد.
نمونه 1) عایشه و غذای اُمّ‌سَلَمه
روزی رسول خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله در خانه عایشه بود که اُمّ‌سَلَمه ظرفی از غذایی که تهیّه دیده بود را برای آن حضرت فرستاد.
عایشه، در حالی که خود را به عبای خویش پیچیده بود و سنگی در دست داشت، سر رسید. سنگ را بر ظرف غذا کوبید و آن را شکست.
رسول خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله که ناظر این عمل عایشه بود، ظرفی را از خانه عایشه برداشت و به جای آن ظرف شکسته، برای اُمّ‌سَلَمه فرستاد.[522]

نمونه 2) عایشه و غذای حَفْصه

عایشه می‌گوید:
غذایی برای پیامبر تهیّه دیده بودم که باخبر شدم حَفْصه نیز غذایی تدارک دیده است.
به کنیزک خود دستور دادم:
آماده باش و اگر دیدی که حَفْصه پیش از من، برای پیامبر غذا آوَرْد، آن را بگیر و به دور بریز.
کنیزک، فرمان برد و چنین کرد و در نتیجه، ظرف غذای حَفْصه شکست و محتویات آن بر سفره چرمین ریخت.
رسول خدا غذای ریخته شده را جمع کرد و به من امر فرمود:
ظرفی از ظرف‌های خود را بیاور و آن را به جای این ظرف شکسته، به حَفْصه بده.[523]
نمونه 3) عایشه و غذای صَفیّه
عایشه می‌گوید:
یکی از روزها، هنگامی که پیامبر در خانه من بود، صَفیّه، غذایی را که پخته بود، برای آن حضرت فرستاد.
چون کنیزکِ حامل غذا را دیدم، لرزه بر اندامم افتاد، تا آن‌جا که از خود بی‌خود شدم و ظرف غذا را گرفته و آن را به دور افکندم.
چشم‌های پیامبر را دیدم که به من خیره شده است و آثار خشم و نفرت از رفتارم را به خوبی در سیمایش خواندم.
بی‌درنگ گفتم:
از خشم رسول خدا به حضرتش پناه می‌برم و امیدِ آن دارم که من را نفرین نکند.
خطاب به من فرمود:
توبه کن.
ـ و چگونه عمل خود را تلافی کنم؟
ـ غذایی مانند غذایش و ظرفی هم چون ظرفش تهیّه کن و برای صَفیّه بفرست.[524]

برخوردها و بازتاب‌ها

اینک موقع آن رسیده است تا برخوردهای تند و اقدامات حادّ عایشه با دیگر بانوان رسول خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله را مورد بررسی و مطالعه قرار دهیم.
نمونه 1) عایشه و صَفیّه
عایشه و صَفیّه، در یک برخورد، همدیگر را به بادِ ناسزا گرفته و به شماتت و سرکوفت زدن به یکدیگر برخاستند.
رسول خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله که از اختلاف و دعوای آن دو باخبر شده بود، به صَفیّه که از سرکوفت‌های عایشه و فخرفروشی‌هایش سخت ناراحت و منقلب گردیده بود، فرمود:
چرا به او نگفتی که من، پدرم هارون و عمویم موسی[525] است؟[526]
٭ عایشه می‌گوید:
به عنوان شکایت، به رسول خدا گفتم که صَفیّه چنین و چنان است و از او به بدی یاد کردم.
پیامبر در پاسخم فرمود:
درباره صَفیّه سخنی گفتی که پلیدی‌اش، دریایی را آلوده می‌کند.[527]
٭ هم‌چنین صَفیّه می‌گوید:
در حالی که گریه می‌کردم، رسول خدا به خانه وارد شد و چون گریه و زاری من را دید، فرمود:
چرا گریه می‌کنی؟!
ـ شنیده‌ام که عایشه و حَفْصه به بدگویی‌ام نشسته‌اند.[528]
نمونه 2) عایشه و سوده
موضوع دعوا و کتک‌کاری عایشه با سوده، چنین اتّفاق افتاد که روزی عایشه شنید که سوده شعری به این مضمون زیر لب زمزمه می‌کند:
عَدی‌ و تَیْم، در پی آن هستند تا هم‌پیمانی برای خود دست و پا کنند.
عایشه، پس از شنیدن این شعر از زبان سوده، سخت از کوره درمی‌رود و روی به حَفْصه ـ دختر عمر ـ کرده و می‌گوید:
سوده با شعرش، تنها به من و تو، گوشه و کنایه می‌زند؛[529] من، این بی‌ادبی او را تلافی خواهم کرد.
وقتی که دیدی با او گلاویز شدم، تو هم به کمک من بیا!
سپس برمی‌خیزد و خود را به سوده رسانده، گریبانش را گرفته و او را به زیر مشت و لگد می‌گیرد.
حَفْصه نیز طبق تبانی قبلی، به پشتیبانی از عایشه برمی‌خیزد.
اُمّ‌سَلَمه هم که ناظر جریان بوده، به نجات سوده می‌شتابد.
بدین‌سان، چهار زن خشمگین، رویاروی یکدیگر قرار می‌گیرند و در نتیجه کتک‌کاری آن‌ها، سر و صدا، بالا و بالاتر می‌رود.
نمونه 3) عایشه و زنان بی‌مهریه
عایشه می‌گوید:
از زنانی که بدون چشم‌داشت به مهریه، خواستار همسری با آن‌ حضرت می‌شدند، خونم به جوش می‌آمد و از شدّت خشم و نفرت می‌گفتم:
مگر زن آزاده و باشخصیّت هم خود را به پیامبر می‌بخشد؟!
به خصوص وقتی که این آیه آسمانی نازل شد: از همسران خویش هر کدام را که می‌خواهی از خود دور کن و هر کدام را که می‌خواهی با خود می‌دار و بر تو مانعی نیست تا از آن‌ها که بر کنارشان داشته‌ای، دیگر بارش به خود بخوانی؛[530] روی خود را به رسول خدا کرده و به‌تندی خطاب به او گفتم:
می‌بینم که خدا هم در برآوردن خواسته‌های دلت، روی موافق نشان می‌دهد.[531]
٭ ابن سَعد در کتاب طبقات، به طور مفصّل پیرامون بانو یا بانوانی که بدون چشم‌داشت به مهریه، خواستار همسری با آن حضرت‌صلّی‌الله‌علیه‌وآله می‌شدند، قلم‌فرسایی کرده و به‌خصوص، بانوی مورد اشاره آیه کریمه قرآن را معرّفی نموده است.[532]
٭ ابن حَجَر نیز در کتاب الإصابه، به طور مفصّل به این مطلب اشاره کرده است.[533]
مورّخین و مفسّرین، در ذکر نام و کنیه بانویی که به طور ویژه مورد اشاره قرآن کریم است، اختلاف نظر دارند.
این اختلاف، گویا از آن‌جا ناشی شده است که بانو یا بانوانی که بدین‌سان خواستار همسری رسول خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله شده‌اند و مورد بی‌مهری، حسادت و خشم و نفرت عایشه واقع گردیده‌اند، بیش از یک تن باشند. اگر چه آیه شریفه، فقط درباره یک تن از آن‌ها نازل شده، امّا دلیل بر این که چنان زنانی بیش از یک تن بوده‌اند، آن است که عایشه، خشم و نفرت خود را نسبت به ایشان، با لفظ جمع ادا کرده است.
٭ احمد در کتاب مُسند، همین موضوع را با ضمیر جمع، به عایشه نسبت داده است و می‌نویسد:
عایشه، بانوانی که بی‌مهریه خواستار همسری با رسول خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله می‌شدند را به باد ملامت و سرزنش می‌گرفت.[534]
٭ مُسلم در کتاب صحیح، روایت می‌کند:
خَوْلَه دختر حَکیم، از جمله زنانی بود که بی‌مهریه خواستار همسری رسول خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله شد.
عایشه که از این خبر سخت ناراحت شده بود، گفت:
آیا این برای یک زن خجالت‌آور نیست که خود را به مردی ببخشد و بی‌مهریه، خواستار همسری او شود؟![535]
نمونه 4) عایشه و مَلیکه
پیامبر خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله پس از فتح مکّه، مَلیکه دختر کَعْب را به عقد خود درآورد.
می‌گویند که مَلیکه زنی زیبا و جذّاب بود و این موضوع، در برانگیختن خشم و نفرت عایشه از این وصلت، نقشی اساسی بر عهده داشته است.
از آن‌جا که کَعْب به هنگام فتح مکّه به دست خالد بن وَلید کشته شده بود؛ عایشه با موقع‌شناسی خاصّ خود و احساسات تند و سرکش زنانگی خویش، بر مَلیکه وارد شد و گفت:
از این که به قاتل پدرت شوهر کرده‌ای، خجالت نمی‌کشی؟!!
مَلیکه با همین توبیخ و سرزنش، به سادگی از عایشه فریب خورد و از رسول خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله دوری جست. در نتیجه، پیامبر خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله نیز او را طلاق داد.[536]
نمونه 5) عایشه و اَسماء
اَسماء دختر نُعمان از قبیله کِنْده، یکی دیگر از زنان مورد رشک عایشه بود.
هیئتی به نمایندگی از طرف افراد قبیله کِنْده به خدمت پیامبرصلّی‌الله‌علیه‌وآله رسید. نُعمان پدر اَسماء نیز جزء آن هیئت بود و رسول خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله، اَسماء را از او خواستگاری کرد. رسول خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله، اَسماء را به عقد خود درآورد.
عایشه که نسبت به این موضوع سخت حسّاس بود، غریبه بودن اَسماء را دست‌آویز قرار داد و به طعنه گفت:
حالا دیگر نوبت به غریبه‌ها رسیده است و آن‌ها هم به زودی او ( = پیامبرصلّی‌الله‌علیه‌وآله) را از ما می‌گیرند و به خود اختصاص می‌دهند!!
چون عایشه و حَفْصه، اَسماء را دیدند، بر او رشک بردند و برای این که او را از چشم پیامبرصلّی‌الله‌علیه‌وآله بیندازند، به نیرنگ متوسّل شده و به او گفتند:
اگر می‌خواهی سفیدبخت شوی، وقتی که پیامبر بر تو وارد می‌شود، به او بگو: از تو به خدا پناه می‌برم!
اَسماء به سادگی فریب خورد و چون رسول خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله به اتاق قدم گذاشت و به سویش رفت، اَسماء گفت:
از تو، به خدا پناه می‌برم!!
ـ هر کس که به خدا پناه ببرد، در امان او است؛ حالا به خانه‌ات برگرد!
سپس رسول خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله خشمگین از اتاق بیرون آمد.[537]
داستان اَسماء را حمزه فرزند ابواُسَید ساعِدی، از قول پدرش، چنین نقل می‌کند:
پیامبر، اَسماء دختر نُعمان از قبیله کِنْده را به عقد خود درآورد و من را فرستاد تا او را آوردم. پس از آمدن اَسماء، عایشه و حَفْصه با یکدیگر قرار گذاشتند که یکی، او را خضاب کند و دیگری، سرش را شانه زند.
در همین میان بود که یکی از آن دو، به اَسماء گفت:
پیامبر، از زنانی که به او بگویند از تو به خدا پناه می‌برم، خوشش می‌آید!! تو هم اگر می‌خواهی نزد او عزیز باشی، این را بگو.
پیامبرصلّی‌الله‌علیه‌وآله بر اَسماء وارد شد و او، طبق تعلیمی که یافته بود، خطاب به رسول خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله گفت:
از تو، به خدا پناه می‌برم!!
رسول خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله با شنیدن سخن اَسماء، آستین لباسش را مقابل صورت خود گرفت و چهره در پس آن پنهان کرد و سه بار فرمود:
به پناهگاه پناه بردی.
آن گاه از اتاق بیرون آمد و به من فرمود:
ابواُسَید! او را نزد خانواده‌اش بازگردان و به او دو قواره کرباس هدیه کن.
اَسماء که از این اتّفاق سخت یکّه خورده و از نیرنگی که به او زده بودند، بسیار منقلب و ناراحت شده بود؛ همیشه با تأثّر و تأسّف از آن روز یاد می‌کرد و می‌گفت:
دیگر من را اَسماء نخوانید، بلکه نام من را "بدبخت" بگذارید و من را چنین صدا کنید.[538]
از این قبیل داستان‌ها چنین برمی‌آید که بانوانی که بنا به تعلیم عایشه، از پیامبر خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله، به خدا پناه برده‌اند، بیش از یک تن بوده‌اند.
نمونه 6) عایشه و ماریَه
مُقَوْقِس[539] فرمان‌روای اسکندریّه، در سال هفتم از هجرت، ماریَه (ماریا) و خواهرش شیرین را به همراهی برادرشان مابور که مردی پیر و فرتوت بود، در معیّت حاطِب فرستاده رسول خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله، به خدمت پیامبرصلّی‌الله‌علیه‌وآله، هدیه فرستاد و هزار مثقال طلا و بیست دست لباس حریر و اَسْـتَر معروف خود به نام دُلْدُل و درازگوش مخصوص خویش به اسم عُفَیْر را نیز پیشکش کرد.
حاطِب، در بین راه، اسلام را به ماریا و خواهرش عرضه کرد و آن دو را به پذیرش اسلام، تشویق نمود و در نتیجه، هر دو مسلمان شدند؛ امّا مابور تا ورود به مدینه و درک خدمت پیامبرصلّی‌الله‌علیه‌وآله بر دین خود باقی ماند.
رسول خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله ماریَه را به خود اختصاص داد و او را در خانه‌ای که در محلّه عالیه[540] واقع بود و امروز به مَشْرَبه اُمّ ابراهیم معروف است، منزل داد و به رسم زنان آزاده، در پس پرده حجاب، نگهداری فرمود و سپس با وی، ازدواج نمود.
ماریَه، باردار شد و در آن خانه، وضع حمل کرد و پسری به دنیا آورد.
به هنگام زادن ابراهیم، سَلْمی[541] کنیز رسول خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله، قابلگی ماریَه را بر عهده داشت و ابورافع ـ شوهر سَلْمی ـ ، مژده تولّد ابراهیم را به رسول خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله داد و ایشان نیز به پاس این بشارت، او را به هدیه‌ای سرافراز فرمود.
ولادت ابراهیم به سال هشتم از هجرت اتّفاق افتاد.
انصار که از تولّد این فرزند بسیار خوشحال شده بودند، در کمک به ماریَه و انجام نیازهای او، بر یکدیگر پیش‌دستی می‌کردند و کوشش داشتند که کار خانه ماریَه سبک شود و تنها به رسول خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله بپردازد؛ چه علاقه آن حضرت‌صلّی‌الله‌علیه‌وآله را نسبت به ماریَه، درک کرده بودند.
از این رو، برخی بانوان رسول خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله، آتش رشک و حسادتشان بر ماریَه، تندتر گردید و زبانشان به اعتراض و شکایت گشوده‌تر شد.
امّا هیچ یک از آنان در این زمینه، به پای عایشه نمی‌رسیدند.[542]

نخستین اعتراف

عایشه می‌گوید:
نسبت به هیچ زنی، به اندازه ماریَه رشک و حسادتم تحریک نشده است. ماریَه بسیار زیبا بود و مویی مُجَعّد و پیچیده داشت و سخت مورد علاقه و مهر رسول خدا بود.
پیامبر، ابتدا ماریَه را در خانه حارثه فرزند نُعمان، جای داد.
چون ما علاقه و محبّت پیامبر نسبت به او را از نزدیک حس می‌کردیم، بنای بد رفتاری و مخالفت با ماریَه را گذاشتیم و آن قدر کوشیدیم تا سرانجام، ماریَه از دست ما به تنگ آمد و به رسول خدا شکایت برد. پیامبر هم منزل او را به عالیه تغییر مکان داد و همان جا به نزدش می‌رفت و این بر ما، خیلی گران‌تر می‌آمد.
آتش ناراحتی ما وقتی اوج بیش‌تری گرفت که خدا، پسری به ماریَه داد، در حالی که ما را از داشتن فرزند، محروم ساخته بود.[543]

دومین اعتراف

عایشه می‌گوید:
چون ابراهیم به دنیا آمد، روزی پیامبر، آن کودک را نزد من آورد و به من فرمود:
ببین چقدر به من شباهت دارد.
ـ نه! تصادفاً این طور نیست، هیچ شباهتی هم به تو ندارد!!
ـ آیا شباهتِ سفیدی بدن او را به من، نمی‌بینی؟!
ـ البتّه، به هر نوزادی که شیر گوسفند بدهند، سفید و فربه می‌شود![544]
سرانجام، بر اثر همین حرکات و رشک‌ها و حسادت‌های عایشه و حَفْصه نسبت به ماریَه بود که آیات سوره تحریم در مذمّت عایشه و حَفْصه نازل گردید.[545]

خاطرات خدیجه

عایشه که به شدّت از شنیدن خاطرات خدیجه رنج می‌بُرد، می‌گوید:
● هیچ یک از زنان پیامبر، هم‌چون خدیجه، مورد رشک و حسادتم قرار نگرفته است. علّتش این بود که رسول خدا بسیار از خدیجه یاد می‌کرد و زبان به مدح و تعریفش می‌گشود؛ خاصّه این که خداوند از طریق وحی به پیامبرش خبر داده بود که در بهشت، به خدیجه کاخی بس مجلّل و پُرشکوه، ارزانی داشته است.[546]
● با آن که خدیجه را ندیده بودم، هیچ یک از زنان پیامبر، چون خدیجه، مورد رشک و حسادتم قرار نگرفته‌اند؛ زیرا بسیار اتّفاق می‌افتاد که رسول خدا، به نیکی از خدیجه یاد می‌کرد و از او تعریف و تمجید می‌نمود و چه بسا که آن حضرت، به نام خدیجه، گوسفندی را قربانی می‌کرد و آن را به نام او، انفاق می‌فرمود.[547]
● روزی هاله دختر خُوَیْلِد و خواهر خدیجه، از پیامبر اجازه خواست تا با آن حضرت دیدار کند.
رسول خدا که گویی با شنیدن صدای هاله، به یاد صدای خدیجه افتاده بود، حالش به شدّت دگرگون گردید و بی‌اختیار گفت:
آه خدایا! هاله.
من که از مشاهده رفتار پیامبر، رشک و حسادتم نسبت به خدیجه، سخت تحریک شده بود، بلافاصله گفتم:
چقدر از آن پیرزنِ بی‌دندان قُرَیْشی یاد می‌کنی؟!
مدّت‌هاست که او مرده و خدا بهتر از او را به تو ارزانی داشته است!

در روایت دیگر، عایشه در دنباله این مطلب می‌گوید:

پس از این اعتراض، دیدم که چهره پیامبر برافروخت و آن چنان تغییر کرد که مانندش را تنها به هنگام فرود آمدن وحی بر آن حضرت ـ که نگران دستورهای آسمانی بود که پیام رحمت نازل می‌شود یا عذاب ـ دیده بودم.[548]

و بنابه روایت دیگر، عایشه می‌گوید:
در این حالت، رسول خدا به من فرمود:
نه... هرگز خداوند نیکوتر از خدیجه را به من ارزانی نداشته است؛ زیرا هنگامی که همه مردم منکر رسالتم بودند، خدیجه بود که به من ایمان آورد؛ و در آن وقت که دروغ‌گویم می‌پنداشتند، خدیجه بود که من را تصدیق کرد؛ و آن زمان که مردم من را در مضیقه مالی گذاشته بودند، خدیجه بود که من را شریک دارایی بی‌حسابش گرداند؛ و تنها از خدیجه بود که به من فرزندانی ارزانی داشت.[549]
آری، رسول خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله، همیشه از نخستین همسر خود خدیجه، به نیکی یاد می‌کرد و با تجدید خاطرات و یادگارهای او، و با احسان به خویشان و دوستان او، همواره خاطره خدیجه را در خود زنده نگاه می‌داشت.
همه این‌ها، سینه عایشه را از خشم و نفرت و حسد و رشک بر خدیجه، مالآمال کرده بود؛ و بدتر از همه این که، با ستایشی که گاه و بی‌گاه درباره خدیجه می‌شنید و او را تا سرحدّ جنون رنج می‌داد، خود را در مقابل سرزنش و نکوهش رسول خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله می‌دید.
همین حالت، عایشه را واداشت تا بارها درباره خدیجه، یادگارهای خدیجه و خاطرات خدیجه، به رسول خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله اعتراض و پرخاش نماید.
و همین موضوع، باعث گردید تا تیرگی شدیدی در روابط او با فاطمه‌علیهاالسّلام ـ دختر خدیجه ـ و همسر و فرزندانش‌علیهم‌السّلام ـ که سخت مورد توجّه و علاقه رسول خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله بودند ـ ، پدید آید.

کینه‌توزی با علی‌علیه‌السّلام

از نمونه‌های این دشمنی و نفرت درونی، داستانی است که احمد در کتاب مُسند، نقل می‌کند؛ او می‌نویسد:
روزی ابوبکر از پیامبر اجازه ملاقات خواست و در همان حال، صدای عایشه را از اتاق پیامبر شنید که بلند فریاد می‌زد:
به خدا سوگند! من خوب می‌دانم که علی [و فاطمه[550]] را به مراتب، بیش از من و پدرم دوست می‌داری![551]
علی بن ابی‌طالب‌علیه‌السّلام، گوشه‌ای از دشمنی و کینه عایشه نسبت به خود را در ضمن یکی از سخن‌رانی‌هایش، چنین بیان داشته است:
... امّا او (عایشه)، خوی زنان، دیده عقل و خردش را سخت فروبسته و شراره‌های کینه و دشمنی با من، در دلش چون کوره آهنگران زبانه می‌کشد.[552]

شادمانی در عزای فاطمه‌علیهاالسّلام

پس از اشاره علی بن ابی‌طالب‌علیه‌السّلام به کینه عایشه نسبت به خود، جا دارد که پای سخن ابن ابی‌الحدید معتزلی بنشینیم و شرحی که او بر همین سخن امام علی‌علیه‌السّلام نوشته و شایسته تأمّل است را بشنویم.
او از قول استادش شیخ ابویعقوب لَمْعانی چنین می‌نویسد:
... از آن زمان که رسول خدا دیده از جهان فرو بست، تا آن‌گاه که اندام بیمار دخترش فاطمه، پس از مدّتی کوتاه، به دنبال پدر، در بستر خاک آرام گرفت؛ پیوسته از جانب عایشه به فاطمه، سخنان نیش‌دار و روان‌کاه آورده می‌شد و علی و زهرا، چاره‌ای جز صبر و شکیبایی نداشتند و اندوه دل و شکایت خود را جز با خدای خویش، با کسی در میان نمی‌گذاشتند.
عایشه، از پشتیبانی پدرش و سایر گردانندگان خلافت برخوردار بود و روز به روز، بر مقام و منزلتش افزوده می‌شد؛ در حالی که علی و فاطمه، هر دو شکست‌خورده و از مرکز قدرت و نفوذ، رانده شده بودند.
فدک را از فاطمه گرفتند و او، بارها برای باز پس گرفتن آن تلاش کرد، امّا از آن همه کوشش، نتیجه‌ای نگرفت.
در این میان، زنانی که به نزد فاطمه رفت و آمد می‌کردند، سخنان درشت و زخم زبان‌های عایشه را در حضور فاطمه، بازگو می‌کردند و روانش را به سختی آزار می‌دادند...
بالاخره، فاطمه درگذشت و در این حال، تمامی بانوان پیامبر، در مجلس سوگواری او شرکت کردند؛ جز عایشه، که نه تنها خود را به کسالت زد و از حضور در مجلس عزای دختر پیامبر خودداری نمود؛ بلکه، از جانب او، سخنانی که شادمانی و سرور او را از مرگ فاطمه می‌رسانید، به گوش علی رساندند...[553]

بازشناسی خُلق و خوی عایشه

به طور خلاصه، آن چه در این گفتار به نظر خوانندگان فرهیخته رساندیم، این است که:
عایشه، بانویی سخت حسود و کینه‌توز بوده است که نمونه‌های بارز آن را در زندگانی زناشویی‌اش با پیامبرصلّی‌الله‌علیه‌وآله و طرز برخورد و نوع روابطش با اهل‌بیت‌علیهم‌السّلام و سایر همسران آن حضرت، می‌توان سراغ گرفت.
به علاوه، هم چنان که در صفحات آینده به بحث پیرامون آن خواهیم پرداخت، عایشه با همان شدّت و حدّت، نسبت به حفظ منافع و مصالح بستگان، نزدیکان، حزب[554] و خانواده‌اش، غیرتمند و کوشا بود و نسبت به آن‌ها تعصّبی شدید و کورکورانه داشت.
همین صفت که همواره با خشونت طبع همراه بود، او را به ارتکاب اعمال خشن و سخنان تند و منقلب‌کننده وامی‌داشت.